تخت : وسيلهاى براى نشستن و نماد قدرت و دارايى
واژگان «ارائك»، «سُرُر»، «عرش» و «كرسى» شناساى تخت در قرآناند.«ارائك» جمع اريكه به معناى تختى است كه در حجله نهاده باشند.[1] برخى اصل در معناى «ا ـ ر ـ ك» را آرامش و رفع اضطراب دانسته و گفتهاند: اريكه چيزى است كه به آرامش متصف است و از همين رو به هر آنچه براى اقامت و راحتى عروس مهيا گشته اريكه مىگويند.[2] بيشتر واژه شناسان «اريكه» را بر حسب قاعده، عربى و مشتق از «ارك»[3]، بعضى به احتمال برگرفته از ريشهاى ايرانى[4] و برخى نيز داراى معناى مشتركى در عربى و فارسى دانستهاند.[5] ارائك در قرآن 5 بار درباره تختهاى بهشتى به كار رفته است.
«سُرُر» جمع سرير به معناى تختى است كه دارنده نعمت از سر شادى و سرور بر آن مىنشيند.[6] برخى آن را جايگاهى رفيع و معمولا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 363
همراه با سرور و شادى دانستهاند.[7] سرر 6 بار در قرآن به كار رفته كه 5 بار آن مربوط به بهشت و يكبار درباره تختهاى دنياست.
«عَرْش» در اصل به معناى خانه سقفدار است و به محلّ نشستن سلطان به اعتبار علوّ آن اطلاق شده و كنايه از عزت، حكومت و مملكت است.[8] اين واژه بدون در نظر گرفتن مشتقاتش 26 بار در قرآن آمده و 21 مورد آن درباره عرش پروردگار است. عرش الهى كنايه از مقامى است كه زمام امور عوالم در آنجا جمع و هر تدبيرى از آنجا صادر مىشود.[9]
«كُرْسى» از كِرس به معناى اصل و اساس و در نظر عرف نام چيزى است كه بر روى آن مىنشينند.[10] گفته شده: به معناى تخت پايهْكوتاهى است كه سلاطين در مواقع عادى بر آن مىنشستهاند، در برابر عرش به معناى تخت پايهْبلندى كه در جلسات رسمى و تشريفاتى بر آن مىنشستهاند.[11] آرتور جفرى به نقل از فرانكل واژه كرسى را برگرفته از زبان آرامى مىداند.[12] اين واژه دو بار در قرآن آمده كه يك مورد در رابطه با خداوند (بقره/2،255) و مراد از آن علم خدا يا ملك خداست و برخى گفتهاند: اسم فلكى محيط بر افلاك است.[13] مورد ديگر درباره سليمان(عليه السلام)است. (ص/38،34) (=> كرسى)
قرآنكريم در آياتى كه شامل واژگان بالاست به جز عرش و كرسى الهى كه مدخلهاى مستقلى هستند از تخت سليمان، ملكه سبأ، يوسف، و تختهاى بهشتى ياد كرده است. از اين موارد، موضوع تختهاى بهشتى به دليل توجه ويژه آيات بهشت به آن، در اين مقاله عنوانى مستقل يافته و ديگر موارد، بدين شرح است:
1. تخت سليمان:
قرآن از آزمايش سليمان به وسيله جسد بىروحى كه بر تخت او افكنده شد خبر مىدهد: «و لَقَد فَتَنّا سُلَيمـنَ واَلقَينا عَلى كُرسيِّهِ جَسَدًاثُمَّ اَناب». (ص/38،34) مفسران به تبع روايات نظرهاى گوناگونى درباره جسد ارائه كردهاند. بر اساس نظر قابل اعتماد، سليمان(عليه السلام)فرزندى داشت كه با توجه به جمله «ثُمَّ اَناب قالَ رَبِّ اغفِر لى»نسبت به وى اميد يا آرزويى خاص داشت؛ اما آن فرزند از دنيا رفت و بر تخت سليمان افكنده شد. با اين رخداد او دريافت كه بايد امر خويش را به خدا واگذارد و تسليم وى باشد.[14] اقوال ديگر طرح شده در اين زمينه[15] با سياق آيه يا با مقام پيامبران ناسازگارند و شواهدى بر جعلى بودن آنها وجود دارد.[16]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 364
گفتهاند: هيئت ظاهرى تخت سليمان* به گونهاى بود كه اگر كسى مىخواست سخن باطلى گفته يا شهادت دروغ بدهد با ديدن آن بهوحشتافتاده، در نتيجه شهادت به حق مىداد[17]؛ همچنين نقل شده است كه هنگام نشستن سليمان بر تخت، شمار فراوانى از بزرگان انس و جن در مجلس او حاضر شده، پرندگان نيز بر آنان سايه مىافكندند.[18] كتاب مقدس با نقل خصوصيات ديگرى آن را در همه ممالك، بىنظير مىخواند.[19]
2. تخت ملكه سبا:
در آيه 23 نمل/27 تخت بلقيس از زبان هدهد ياد شده است. او در توجيه غيبت خود از زنى خبر مىدهد كه داراى همه چيز به ويژه تخت عظيمى است و بر سرزمين سبا حكومت مىكند: «اِنّى وجَدتُ امرَاَةً تَملِكُهُم و اوتِيَت مِن كُلِّ شَىء ولَها عَرشٌ عَظيم».برخى با استناد به جمله «وَلَها عَرشٌ عَظيم»تخت بلقيس را بزرگتر و مجللتر از تخت سليمان دانستهاند، چرا كه هدهد مسلماً تخت سليمان را ديده بود، با اين حال از تخت ملكه* سبأ به «تختى عظيم» ياد مىكند.[20] برخى عظمت تخت بلقيس را به ارزش مادى و نه بزرگى و وسعت آن دانستهاند، زيرا انواع جواهرات در آن به كار رفتهبود.[21] به نقل ابن عباس تخت بلقيس طول، عرض و ارتفاعش هر يك 30ذرع بوده است.[22]در چند آيه بعد خداوند از نمايش قدرت سليمان با احضار سريع تخت بلقيس اينگونه يادمىكند: در حالى كه ملكه سبأ در راه آمدن بهسوى سليمان بود سليمان به اطرافيان خود گفت: اى گروه بزرگان! كداميك از شما مىتواند تخت بلقيس را پيش از آنكه خودشان نزد من بيايند وتسليم شوند براى من بياورد: «قالَ يـاَيُّها المَلَؤُا اَيُّكُم يَأتينى بِعَرشِها قَبلَ اَنيَأتونى مُسلِمين».(نمل/27،38) نخست فردى از جن به سليمان گفت: من تخت او را، پيش از آنكه مجلس تو پايان گيرد و از مسند قضا كه از بامداد تا ظهر ادامه داشت برخيزى نزد تو مىآورم. (ر. ك: نمل /27، 38) سليمان فرمود: سريعتر مىخواهم.[23] اين بار مردى صالح كه آگاهى قابل ملاحظهاى از كتاب الهى داشت و مفسّران او را آصف* بن برخيا دانستهاند گفت: من تخت او را قبل از آنكه چشم برهم زنى نزد تو خواهم آورد: «قالَ الَّذى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتـبِ اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَنيَرتَدَّ اِلَيكَ طَرفُك». (نمل/27،40) وى پس از موافقت سليمان، با استفاده از نيروى معنوى تخت را در يك لحظه حاضر كرد، در حالى كه فاصله دو شهر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 365
حدود دو ماه بود.[24] اينكه وى در يك لحظه چگونه و با چه قدرتى توانست اين كار را بكند، مورد اختلاف است؛ از جمله گفتهاند: تخت بلقيس به امر خداوند به وسيله فرشتگان، يا باد، يا درهم پيچيده شدن زمين، يا از بين رفتن در جايگاه اوليه و اعادهاش در نزد سليمان، ظاهر گرديد.[25]
هنگامى كه سليمان تخت ملكه را نزد خود ديد زبان به شكر الهى گشود: «فَلَمّا رَءاهُ مُستَقِرًّا عِندَهُ قالَ هـذا مِن فَضلِ رَبّى لِيَبلُوَنى ءَاَشكُرُ اَماَكفُر».(نمل/27،40)
حضرت سليمان براى آزمودن ميزان عقل ملكه سبأ[26] فرمان داد تخت او را دگرگون و ناشناس سازند: «قَالَ نَكِّروا لَها عَرشَها نَنظُر اَتَهتَدى اَم تَكونُ مِنَ الَّذينَ لا يَهتَدون».(نمل/27،41) هنگام ورود ملكه سبأ كسى با اشاره به تخت گفت: آيا تخت تو اين گونه است: «فَلَمّا جاءَت قيلَ اَهـكَذا عَرشُك».ملكه سبأ گفت: گويا خود آن تخت است: «قالَت كَاَنَّهُ هُوَ». اين جواب دلالت بر كمال عقل او دارد، زيرا نگفت آن نيست، زيرا شباهتى به تخت او داشت و نگفت همان است، چون تغييراتى در آن مىديد.[27]
3. تخت يوسف:
وى هنگام مواجهه با پدر و مادرش پس از سالها فراق، آنها را بر تخت حكومتى خود نشاند: «و رَفَعَ اَبَوَيهِ عَلَى العَرش...».(يوسف/12،100) او با اين كار افزون بر احترام ويژهاش به آنان درصدد بيان اين نكته بود كه هرگز بر پدر و مادرش حكمرانى نخواهد كرد، بلكه فرمانبردار ايشان خواهد بود.[28]4. قرآن در بيان نظام ارزشى اسلام و معيارنبودن مال و ثروت مىفرمايد: اگر برخوردارى كافران از مواهب مادى سبب نمىشد كه همه مردم يكپارچه گمراه شوند ما براى كافران خانههايى با سقفهاى نقرهاى، نردبان، درها و تختهايى (زيبا و نقرهگون) براى تكيه دادن قرارمىداديم: «ولِبُيوتِهِم اَبوبـًا وسُرُرًا عَلَيها يَتَّكِـون.(زخرف/43،34) سپس همه آنها را متاع زندگى دنيا؛ و آخرت را نزد پروردگار از آنِ پرهيزگاران مىخواند. (زخرف/43،35)
تختهاى بهشتى:
قرآن از تختهاى بهشتى با واژگان «اَرائك» و «سُرُر» ياد كرده است. گرچه در اين آيات، بيشتر وصف بهشتيان تختنشين مورد توجه است؛ اما به گونهاى مىتوان ويژگيهاى تختها را نيز به دست آورد.1. بلند و گرانبها:
«فِيها سُرُرٌ مَرفوعَه».(غاشيه/88،13) به نقل ابن عباس اين تختهاى بلند چنان است كه وقتى صاحبان آنها اراده نشستن بر آن كنند فرود مىآيد و پس از نشستن به حال نخست باز مىگردد.[29] اين احتمال نيز وجوددائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 366
دارد كه وصف «مَرفوعَه»اشاره به گرانبها بودن اين تختهاست و برخى نيز آنها را از قطعات طلا و مزين به زبرجد و ياقوت شمردهاند[30]؛ همچنين در تفسير آيه «عَلى سُرُر مَوضونَه»(واقعه/56،15) تختهاى بهشتى به هم پيوسته و داراى بافت مخصوصى از مرواريد و ياقوت[31] معرفى شدهاند.
2. روبه روى هم:
«ونَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلّ اِخونـًا عَلى سُرُر مُتَقـبِلين».(حجر/15،47) از رسولخدا(صلى الله عليه وآله) در تفسير «عَلى سُرُر مُتَقابِلين» نقل شده كه هيچ كس پشت سر ديگرى را نمىنگرد.[32] برخى اين روايت را كنايه از آن دانستهاند كه در آنجا در پى عيبجويى از يكديگر نيستند، چون كينهها از دلشان بيرون رفته است.[33]3. چشمانداز زيبا:
«اِنَّ الاَبرارَ لَفى نَعيم * عَلَى الاَرائِكِ يَنظُرون».(مطفّفين/83، 22ـ23) بهشتيان بر تختها نشسته و از نگاه به مناظر زيبا و نعمتها لذت مىبرند[34] و نيز در حالى كه بر تختها نشستهاند به عذابهاى دردناكى كه كافران مغرور و خودخواه در نهايت ذلت و زبونى به آن گرفتارند مىنگرند[35]: «فَاليَومَ الَّذينَ ءامَنوا مِنَالكُفّارِ يَضحَكون * عَلَى الاَرائِكِ يَنظُرون».(مطفّفين/83،34 ـ 35)4. در كنار يكديگر:
«مُتَّكِـينَ عَلى سُرُر مَصفوفَة». (طور/52،20) تختها در كنار يكديگر به طور منظم چيده شدهاند.از مجموع آيات استفاده مىشود كه تختهاى بهشتى با اين ويژگيها به تقوا پيشگان، مؤمنان صالح، بندگان مخلص، مقربان و ابرار اختصاص دارد.
منابع
بحارالانوار، المجلسى (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م.1107ق.)، قم، البعثة، 1415ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م.1205ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م.310ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373ش؛ تفسير غرائب القرآن، نظامالدين النيشابورى (م.728ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ جامعالبيان، الطبرى (م.310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ روحالمعانى، الآلوسى (م.1270ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ الصحاح، الجوهرى (م.393ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407ق؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 367
ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، 1380ش؛ كشف الاسرار، ميبدى (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ لغت نامه، دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ مفردات، الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق؛ الميزان، الطباطبايى (م.1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق؛ النور المبين، سيد نعمت الله الجزائرى (م.1112ق.)، قم، شريف رضى؛ واژههاى دخيل در قرآن مجيد، آرتور جفرى، ترجمه: فريدون بدره، توس، 1372ش.
محمد خراسانى
[1]. مقاييس اللغه، ج1، ص84؛ الصحاح، ج4، ص1572؛ لسانالعرب، ج1، ص122، «ارك».
[2]. التحقيق، ج1، ص71، «ارك».
[3]. مفردات، ص73؛ لسانالعرب، ج1، ص122؛ تاج العروس، ج13، ص505، «ارك».
[4]. واژههاى دخيل، ص110، «ارك»
[5]. لغت نامه، ج4، ص5685، «تخت».
[6]. مفردات، ص405؛ التحقيق، ج5، ص103، «سرر».
[7]. مجمعالبيان، ج10، ص727.
[8]. مفردات، ص558، «عرش».
[9]. الميزان، ج15، ص57.
[10]. مفردات، ص706، «كرس».
[11]. نمونه، ج19، ص280.
[12]. واژههاى دخيل، ص360.
[13]. مفردات، ص706.
[14]. الميزان، ج17، ص204.
[15]. جامعالبيان، ج23، ص188؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص39 ـ 40؛ تفسير قرطبى، ج15، ص131.
[16]. الميزان، ج17، ص204، 207.
[17]. بحارالانوار، ج14، ص84 ـ 85.
[18]. تاريخ طبرى، ج1، ص288 ـ 289.
[19]. كتاب مقدس، اول پادشاهان، 10 : 7 ـ 20.
[20]. مجمعالبيان، ج7، ص341؛ غرائب القرآن، ج5، ص302.
[21]. جامع البيان، ج19، ص181.
[22]. مجمعالبيان، ج7، ص341؛ غرائب القرآن، ج5، ص302.
[23]. مجمعالبيان، ج7، ص348؛ بحارالانوار، ج14، ص111.
[24]. روح المعانى، ج19، ص306.
[25]. النور المبين، ص350؛ بحارالانوار، ج14، ص124.
[26]. جامعالبيان، ج19، ص202؛ مجمع البيان، ج7، ص350.
[27]. مجمع البيان، ج7، ص350.
[28]. راهنما، ج8، ص580.
[29]. مجمع البيان، ج10، ص727؛ كشف الاسرار، ج10، ص471؛ غرائب القرآن، ج6، ص490.
[30]. كشف الاسرار، ج10، ص471؛ مجمع البيان، ج10، ص727.
[31]. جامع البيان، ج27، ص223 ـ 224.
[32]. همان، ج27، ص225؛ البرهان، ج3، ص374.
[33]. الميزان، ج12، ص177.
[34]. جامعالبيان، ج30، ص130.
[35]. همان، ص138.