تخلى : دفع ادرار و مدفوع
تخلى درلغت به معناى تهى شدن، چشم پوشيدن، فارغ شدن و رهايى يافتن است.[1] مفهوم عرفانى اين واژه خلوتگزينى و دورى جستن ازدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 377
هر چيزى است كه مانع انس گرفتن با حق باشد.[2] در اصطلاح فقه[3] و متون دينى از جمله احاديث شيعه[4] و اهل سنت[5] به معناى قضاى حاجت (دفع ادرار و مدفوع) به كار رفته است و همين معنا در اين مدخل مورد نظر است.
قرآن از تخلى به مفهوم فقهى آن دو بار با تعبير كنايى «جاءَ اَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغائِطِ»(نساء/4، 43؛ مائده/5،6) ياد كرده است كه اين گونه تعبير از ادب خاص قرآن در مورد امورى حكايت مىكند كه ذكر صريح آنها با عفت كلام سازگار نيست.[6] «غائط» در لغت عرب در اصل به معناى زمين مطمئن و گسترده[7] يا زمين گود و وسيع است[8] كه بعداً بر مدفوع انسان اطلاق شده است.[9] برخى با توسعه در معناى غائط آن را كنايه از هرچيزى مىدانند كه هنگام تخلى از آدمى خارج و موجب بطلان وضو مىگردد.[10] به نظر واژهشناسان اين نامگذارى از باب ناميدن چيزى به اسم محل آن است، از آنرو كه تخلى معمولا در مكانهاى گود يا محفوظ و پوشيده صورت مىگيرد، براين اساس اين اطلاق از باب مجاز مجاورت است.[11]
برخى مفسران تعبيرِ «كانا يَأكُلانِ الطَّعامَ»در آيه 75 مائده/ 5 را كه به بشر بودن حضرت مريم و فرزندش حضرت عيسى(عليه السلام)اصرار دارد، نيز كنايه از تخلى دانستهاند، زيرا لازم غذا خوردن تخلى و دفع آن است.[12]
احكام و آداب تخلى
1. نقض طهارت:
تخلى موجب از ميان رفتن طهارت يعنى نقض وضو يا تيمم پيشين مىشود[13]، از اينرو قرآن در آيه 43 نساء/4 به مؤمنان فرمان داده است كه پس از تخلى براى اقامه نماز وضو بگيرند و در صورت عذر تيمم كنند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَقرَبوا الصَّلوةَ... واِن كُنتُم مَرضى... اَو جاءَ اَحَدٌ مِنكُم مِنَدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 378
الغائِطِ... فَلَم تَجِدوا ماءً فَتَيَمَّموا صَعيدًا».(نيز ر. ك: مائده /5،6) در روايات اسلامى نيز بول و غائط و ... از مبطلات طهارت دانسته شده است كه پس از خروج هر يك از آنها بايد براى نماز وضو گرفت.[14]
2. استنجا:
قرآن در آيه 108 توبه/ 9 از كسانى كه خود را تطهير و پاك مىكنند مدح و ستايش كرده است: «فيهِ رِجالٌ يُحِبّونَ اَن يَتَطَهَّروا واللّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرين». در شأن نزول آيه آمده است كه پس از نزول آيه فوق پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) از اهل قبا پرسيد كه راز ستايش خدا از شما چيست؟ آنان پاسخ دادند كه ما پس از تخلى اثر غائط را با آب برطرف مىكنيم.[15] در روايات اهلبيت(عليهم السلام) نيز مراد از تطهير در آيه فوق شستن اثر بول و غائط پس از تخلى دانسته شده است.[16]بر پايه حديثى ديگر آيه «اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّبينَ و يُحِبُّ المُتَطَهِّرين» (بقره/2،222) پس از آن نازل شد كه يكى از انصار پس از تخلى، با آب آثار نجاست را برطرف كرد.[17] برخى فقها اين آيه را دليل بر استحباب اين تطهير دانستهاند.[18]
در پارهاى روايات نيز يكى از موارد ابتلا و امتحان حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه در آيه124بقره/2 بدان اشاره شده تطهير بدن پس از تخلى دانسته شده است.[19] به اعتقاد برخى شستن بقاياى بول و غائط پس از تخلى در امتهاى پيشين نيز متداول بوده است.[20]
اما در اينكه تطهير بول و غائط كه در اصطلاح فقه استنجا ناميده مىشود[21] واجب است يا نه آراى متفاوتى در ميان فقها مطرح است؛ فقهاى اماميه[22] و بيشتر فقهاى اهل سنت[23] استنجا را واجب مىدانند. از جمله مستندات اين قول عموم آيه«والرُّجزَ فَاهجُر»(مدثّر/74،5) است كه به دورى از هر نوع پليدى فرمان داده است.[24] البته وجوب استنجا به نظر اين فقيهان مطلق نيست، بلكه تنها براى اقامه نماز و عبادات مشروط به طهارت* واجب و در غير اين صورت مستحب است.[25] در برابر، برخى از فقهاى اهل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 379
سنت استنجارا واجب ندانسته، نماز را بدون آن جايزمىشمارند. مستند آنان آيه «اَوجاءَ اَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغائِطِ ... فَتَيَمَّموا صَعيدًا»(نساء/4،43) است كه براى اقامه نماز پس از تخلى، وضو و تيمم را كافى شمرده و سخنى از لزوم استنجا به ميان نياورده است.[26] عدهاى از آنان نيز نماز بدون طهارت را جايز دانسته؛ ولى خوددارى از استنجا را گناه مىدانند. [27] ابوحنيفه در صورت عدم انتشار نجاست استنجا را مستحب شمرده است.[28]
چگونگى استنجا نيز در فقه اسلامى مطرح بوده و اقوال متعددى درباره آن ابراز شده است. در مورد استنجاى غائط، فقهاى اماميه گفتهاند كه در صورت عدم انتشار نجاست، انسان ميان تطهير با آب يا استنجاء با سه سنگ مخير است[29] و در صورت انتشار، واجب است با آب تطهير شود[30]؛ اما درباره اثر بول همه آنان برآناند كه بايد با آب شسته شود[31]؛ اما فقهاى اهل سنت تفاوتى ميان غائط و بول قائل نبوده و در هر دو مورد استنجاء با سه سنگ را كافى مىدانند، هرچند استنجاء با آب را بهتر دانستهاند[32]، بنابراين تمامى فقهاى شيعه و اهلسنت بر جواز تطهير با آب حكم كرده و گاه آن را بهترين روش استنجاء[33] و در پارهاى موارد تنها شيوه مجاز شمردهاند.[34]
3. ستر عورت و بدن:
به نظر مفسران از تعبير قرآنكريم درباره تخلى: «جاءَ اَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغائِطِ»(نساء/4، 43 و نيز مائده/5،6) كه به معناى بازگشت از زمين پست و مطمئن است مىتوان دريافت كه شايسته است تخلى در مكانى گود و به دور از چشم ديگران صورت گيرد، همچنان كه تعبير «اَحَدٌ مِنكُم»در اين دو آيه نوعى اشعار به اين نكته دارد كه تخلى بايد به صورت انفرادى و نه در معرض ديد ديگران انجام شود[35]؛ همچنين از آيات «لِفُروجِهِم حـفِظون»(مؤمنون/23،5) و نيز آيه 30نور/ 24؛ 35 احزاب/ 33 و 29 معارج /70 كه مؤمنان را به حفظ فروج خويش فرمان مىدهد استفاده مىشود كه مؤمنان همواره و از جمله هنگام تخلى بايد عورت* خود را از نگاه ديگران بپوشانند[36]؛ همچنان كه اين امر دردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 380
روايات نيز تأكيد شده است.[37] بر پايه اين ادله فقهاى اسلامى برآناند كه هنگام تخلى بايد عورت شخص به دور از منظر ديگران حتى كودكان و ديوانگان باشد[38]؛ همچنين ممكن است از آيات 43 نساء/4 و 6 مائده/5 استفاده كرد كه شايسته است محل تخلى نيز پوشيده و دور از چشم ديگران باشد، به گونهاى كه بدن شخص نيز ديده نشود. در روايات اسلامى نيز بر پوشيده بودن مكان تخلى و ديده نشدن شخص در اين حالت تأكيد شده است. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: خداوند مخرج بول و غائط را به صورتى آفريده كه مخفى باشند، پس شايسته است انسان پوشيدهترين مكان را براى تخلى برگزيند.[39] در سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز نقل شده كه آن حضرت دورترين مكان را براى تخلى بر مىگزيدند[40] و نيز نقل شده كه هيچكس پيامبر را در اين حالت مشاهده نكرد.[41]
4. آداب تخلى:
در احاديث، اذكار و آداب متعددى براى تخلى ذكر شده است؛ مانند استحباب بسم الله و استعاذه و ذكر خدا، كراهت سخن گفتن و قرائت قرآن به جز خواندن آيةالكرسى يا تلاوت يك آيه از قرآن و اعمال و اذكارى ديگر كه تفصيل آن در كتب روايى[42] و فقهى[43] آمده است.نبودن تخلى در بهشت:
بنابر احاديث در بهشت تخلى نيست و بهشتيان از آلودگيهاى آن پاكاند.[44] در برخى آيات قرآن مؤمنان در بهشت داراى همسران پاك دانسته شدهاند: «ولَهُم فيها اَزوجٌ مُطَهَّرَةٌ».(بقره/2، 25 و نيز آلعمران/3، 15 و نساء/4، 57) بر اساس برخى روايات، مراد از اين همسران، زنانى هستند كه از همه آلودگيها و نجاسات دنيوى[45] از جمله بول و مدفوع[46] پاكاند. در آيهاى ديگر قرآن از نوشانيدن شرابى پاك به بهشتيان ياد كرده است: «و سَقـهُم رَبُّهُم شَرابـًا طَهورا».(انسان/76،21) برخى در تفسير آيه گفتهاند: مراددائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 381
شرابى است كه به ادرار تبديل نمىشود.[47] در روايتى نيز آمده است كه بهشتيان همانند جنين در رحم مادر بول و غائط ندارند[48] و نيز روايت شده است كه در بهشت ميوههايى مانند ميوههاى دنيا وجود دارد كه برخلاف آنها مدفوع ندارند، بلكه پس از خوردن آن عطرى توليد مىشود كه از مشك خوشبوتر است.[49]
منابع
احكام القرآن، ابن العربى (م.543ق.)، به كوشش البجاوى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ احكام القرآن، الجصاص (م.370ق.)، به كوشش صدقى محمد، مكة، المكتبة التجاريه؛ احياء علوم الدين، الغزالى (م.505ق.)، بيروت، دار الكتب العربى؛ الام، الشافعى (م 204ق.)، بيروت، درالمعرفه؛ الانتصار، السيد المرتضى (م.436ق.)، به كوشش و نشر النشر الاسلامى، قم، 1415ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق؛ البحر الرائق، ابونجيم المصرى (م.970ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418؛ التبيان، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحرير الوسيله، امام خمينى(قدس سره)(م.1368ش.)، قم، نشر اسلامى، 1363ش؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تفسير العياشى، العياشى (م.320ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى (م.1356ش.)، به كوشش سجادى، تهران، وزارت ارشاد، 1362ش؛ تفسير القمى، القمى (م.307ق.)، به كوشش الجزايرى، لبنان، دارالسرور، 1411ق؛ تفسير مجاهد، مجاهد (م.102ق.)، به كوشش محمد عبدالسلام، دارالفكر الاسلامى الحديثة، 1410ق؛ التفسير المنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)، به كوشش ابطحى، قم، مدرسه امام مهدى(عج)، 1409ق؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1411ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ التنقيح فى شرح العروة الوثقى، تقريرات البحث الخوئى (م.1413ق.)، ميرزا على تبريزى، قم، انصاريان، 1417ق؛ تهذيب الاحكام، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش غفارى، صدوق، 1417ق؛ جامع احاديث الشيعه، اسماعيل معزى ملايرى، قم، الصحف، 1413ق؛ جامعالبيان، الطبرى (م.310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م.1266ق.)، به كوشش قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ الحدائق الناضره، يوسف البحرانى (م.1186ق.)، به كوشش على آخوندى، قم، نشر اسلامى، 1363ش؛ الخرائج والجرائح، الراوندى (م.573ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدى(عج)؛ دايرةالمعارف تشيع، زير نظر سيد جوادى و ديگران، تهران، نشر شهيد سعيد محبى، 1375ق؛ دعائم الاسلام، النعمان المغربى (م.363ق.)، به كوشش فيضى، قاهرة، دارالمعارف، 1383ق؛ روضة الطالبين، النووى (م.676ق.)، به كوشش عادل احمد و على محمد، بيروت، دارالكتب العلميه؛ زبدة البيان، المقدس الاردبيلى (م.993ق.)، به كوشش استادى و زمانى نژاد، قم، مؤمنين، 1378ش؛ سنن ابى داود، السجستانى (م.275ق.)، به كوشش محمد عبدالعزيز، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416ق؛ السنن النسائى، النسايى (م.303ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1418ق؛ الصحاح، الجوهرى (م.393ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407ق؛ علل الشرايع، الصدوق (م.381ق.)، بيروت،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 382
اعلمى، 1408ق؛ غريب الحديث، ابن سلاّم الهروى (م.224ق.)، به كوشش محمد عبدالمعيدخان، بيروت، دارالكتاب العربى، 1396ق؛ فتح العزيز، عبدالكريم بن محمد الرافعى (م.623ق.)، دارالفكر؛ الفرقان، محمد صادقى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1365ش؛ فرهنگ معارف اسلامى، سيدجعفر سجادى، تهران، كومش، 1373ش؛ الفقه الاسلامى و ادلته، وهبة الزحيلى، دمشق، دارالفكر، 1418ق؛ فقه القرآن، الراوندى (م.573ق.)، به كوشش حسينى، قم، كتابخانه نجفى، 1405ق؛ الكافى، الكلينى (م.329ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ كتاب الطهاره، الانصارى (م.1281ق.)، قم، لجنة التحقيق تراث الشيخ، 1415ق؛ كشف اللثام، الفاضل الهندى (م.1137ق.)، قم، نشر اسلامى، 1416ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م.975ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ لغت نامه، دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ المبسوط فى فقه الاماميه، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، مكتبة المرتضويه؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.1085ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ مجمع الفائدة والبرهان، المحقق الاردبيلى (م.993ق.)، به كوشش عراقى و ديگران، قم، انتشارات اسلامى، 1416ق؛ مختلف الشيعه، العلامة الحلى (م.726ق.)، به كوشش مركز الابحاث والدراسات، قم، دفتر تبليغات، 1416ق؛ مدارك الاحكام، سيد محمد بن على الموسوى العاملى (م.1009ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياء التراث، 1410ق؛ مدينة المعاجز، سيد هاشم البحرانى (م.1107ق.)، به كوشش مولائى، قم، المعارف الاسلامية. 1413ق؛ مستدرك سفينة البحار، على نمازى شاهرودى (م.1405ق.)، به كوشش نمازى، قم، نشر اسلامى، 1419ق؛ مستدرك الوسائل، النورى (م.1320ق.)، بيروت، آل البيت(عليهم السلام)لاحياء التراث، 1408ق؛ المصباح المنير، الفيومى (م.770ق.)، قم، دارالهجرة، 1405ق؛ المعتبر، المحقق الحلى (م.676ق.)، مؤسسه سيدالشهداء، 1363ش؛ المغنى والشرح الكبير، عبدالله بن قدامه (م.620ق.) و عبدالرحمن بن قدامه (م.682ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ المقنعه، المفيد (م 413ق.)، قم، نشر اسلامى، 1410ق؛ مكارم الاخلاق، الطبرسى (م.قرن 548)، بيروت، اعلمى، 1392ق؛ من لايحضره الفقيه، الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404ق؛ مواهب الرحمن، سيد عبدالاعلى السبزوارى، دفتر آية الله سبزوارى، 1414ق؛ الموسوعة الفقهية الميسره، محمد على الانصارى، قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1415ق؛ الموطّأ، مالك بن انس (م.179ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1406ق؛ المهذب، ابن براج الطرابلسى (م.481ق.)، به كوشش مؤسسه سيدالشهداء(عليه السلام)، قم، نشر اسلامى، 1406ق؛ المهذب البارع، ابن فهد الحلّى، (م.841ق.)، به كوشش العراقى، قم، النشر الاسلامى، 1413ق؛ نهاية الاحكام، العلامة الحلى (م.726ق.)، به كوشش رجائى، قم، اسماعيليان، 1410ق؛ النهايه، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش آغا بزرگ تهرانى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1400ق؛ نيل الاوطار، الشوكانى (م.1255ق.)، بيروت، دارالجيل، 1973 م؛ وسائلالشيعه، الحر العاملى (م.1104ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياءالتراث، 1412ق.
رحمت الله ايمانى مقدم
[1]. لسانالعرب، ج4، ص205، «خلا»؛ مجمع البحرين، ج1، ص698؛ لغت نامه، ج4، ص5711، «تخلّى».
[2]. فرهنگ معارف اسلامى،ج1، ص500؛ دايرةالمعارف تشيع، ج4، ص185.
[3]. المقنعه، ص39؛ كشف اللثام، ج1، ص19؛ الام، ج1، ص31.
[4]. الكافى، ج6، ص533؛ مكارم الاخلاق، ص124؛ بحارالانوار، ج77، ص182.
[5]. سنن ابى داود، ج1، ص41؛ كنزالعمال، ج7، ص43؛ ج9، ص344.
[6]. التحقيق، ج7، ص284، «غوط».
[7]. المصباح، ص457، «غوط»؛ الصحاح، ج3، ص1147، «غائط».
[8]. غريب الحديث، ج3، ص395، «غوط»؛ التحقيق، ج7، ص283 ـ 284؛ مواهب الرحمن، ج8، ص230.
[9]. غريب الحديث، ج3، ص395؛ المصباح، ص457؛ لسانالعرب، ج10، ص145، «غوط».
[10]. تفسير قرطبى، ج5، ص143؛ مواهب الرحمن، ج8، ص230.
[11]. احكامالقرآن،ابنالعربى، ج1، ص443؛ المصباح،ص457؛ لسان العرب، ج10، ص145، «غوط».
[12]. مجمعالبيان، ج3، ص355؛ تفسير قرطبى، ج6، ص250؛ المنير، ج6، ص273.
[13]. النهايه، ص18؛ المهذب، ج1، ص49؛ المغنى، ج1، ص160.
[14]. الموطأ، ج1، ص22؛ الكافى، ج3، ص36؛ تهذيب، ج1، ص8.
[15]. جامع البيان، ج11، ص42 ـ 43؛ مجمع البيان، ج5، ص127؛ تفسير قرطبى، ج8، ص258 ـ 259.
[16]. التبيان، ج5، ص300؛ وسائل الشيعه، ج1، ص357؛ بحارالانوار، ج80، ص344.
[17]. من لايحضرهالفقيه، ج1، ص30؛عللالشرايع، ج1،ص286؛ وسائل الشيعه، ج1، ص354.
[18]. الطهاره، ج2، ص82؛ التنقيح، ج3، ص513 ـ 515، «الطهاره».
[19]. السنن الكبرى، ج8، ص325؛ فقه القرآن، ج1، ص69؛ زبدةالبيان، ص44.
[20]. جامع البيان، ج11، ص41.
[21]. جواهرالكلام، ج2، ص13؛ الفقهالاسلامى، ج1، ص344؛ الموسوعة الفقهيه، ج3، ص105.
[22]. النهايه، ص10؛ الخلاف، ج1، ص103 ـ 104.
[23]. احكام القرآن، جصاص، ج2، ص505.
[24]. روضة الطالبين، ج1، ص175؛ الطهاره، ج1، ص437؛ الفقه الاسلامى، ج1، ص345.
[25]. جواهر الكلام، ج2، ص14؛ الموسوعة الفقهيه، ج3، ص105.
[26]. احكام القرآن، جصاص، ج2، ص505.
[27]. احكام القرآن، جصاص، ج2، ص505.
[28]. الخلاف، ج1،ص104؛ فتح العزيز، ج1، ص505؛ الفقه الاسلامى، ج1، ص345.
[29]. المبسوط، ج1، ص16؛ المعتبر، ج1، ص136؛ مدارك الاحكام، ج1، ص167.
[30]. مختلف الشيعه، ج1، ص269؛ نهاية الاحكام، ج1، ص86؛ مجمع الفائده، ج1، ص90.
[31]. الانتصار، ص97؛ نهاية الاحكام، ج1، ص86؛ الحدائق، ج2، ص7.
[32]. الام، ج1، ص36؛ البحرالرائق، ج1، ص418؛ نيل الاوطار، ج1، ص110 ـ 111.
[33]. المبسوط، ج1، ص16؛ المعتبر، ج1، ص136؛ نيل الاوطار، ج1، ص110 ـ 111.
[34]. مختلف الشيعه، ج1، ص269؛ الحدائق، ج2، ص7؛ الفقه الاسلامى، ج1، ص348 ـ 349.
[35]. مواهب الرحمن، ج8، ص230؛ نمونه، ج3، ص390.
[36]. الفرقان، ج17 ـ 18، ص207.
[37]. السنن الكبرى، ج2، ص223؛ وسائل الشيعه، ج1، ص299 ـ 301؛ مستدركالوسائل، ج1، ص245.
[38]. المهذب البارع، ج1، ص126؛ جواهرالكلام، ج2، ص2 ـ 6؛ تحرير الوسيله، ج1، ص14.
[39]. احياء علومالدين، ج1، ص40؛ مستدرك الوسائل، ج1، ص249؛ جامع احاديث الشيعه، ج2، ص228.
[40]. دعائمالاسلام، ج1، ص104؛ بحارالانوار، ج77، ص193؛ مستدركالوسائل، ج1، ص249.
[41]. وسائلالشيعه، ج1، ص305؛ بحارالانوار، ج77، ص185؛ جامع احاديث الشيعه، ج2، ص228.
[42]. وسائلالشيعه، ج1، ص306 ـ 313؛ جامع احاديث الشيعه، ج2، ص212 ـ 273.
[43]. النهايه، ص9 ـ 18؛ جواهر الكلام، ج2، ص73 ـ 75؛ الفقه الاسلامى، ج1، ص354 ـ 358.
[44]. جامعالبيان، ج1، ص253 ـ 255؛ التبيان، ج1، ص110.
[45]. تفسير قمى، ج1، ص63؛ تفسير عياشى، ج1، ص164؛ مستدركسفينة البحار، ج6، ص608.
[46]. تفسير مجاهد، ج1، ص71؛ جامعالبيان، ج1، ص253 ـ 255؛ تفسير سيد مصطفى خمينى، ج5، ص102.
[47]. التبيان، ج10، ص219؛ مجمعالبيان، ج10، ص623؛ بحارالانوار، ج8، ص113.
[48]. الخرائج والجرائح، ج1، ص29؛ بحارالانوار، ج10، ص152؛ مدينة المعاجز، ج5، ص182.
[49]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص203؛ بحار الانوار، ج8، ص140.