تعريض : از شيوههاى بيان قرآن و از مصطلحات علم بيان، مرتبط با كنايه
تعريض از باب تفعيل از ماده «ع ـ ر ـ ض» خلاف تصريح است[1]؛ به اين معنا كه در سخن معنايى كه مراد گوينده است گنجانده شود، بىآنكه به آن معنا تصريح شود.[2] اين واژه كه از مصطلحات علم بيان و امروزه از اقسام كنايهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 629
شناسانده مىشود، يكبار در قرآنكريم به كار رفته است و به معناى عدم تصريح در خواستگارى كردن از زنانى است كه در عده هستند: «لاجُناحَ عَلَيكُم فيما عَرَّضتُم بِهِ مِن خِطبَةِ النِّساءِ اَو اَكنَنتُم فى اَنفُسِكُم عَلِمَ اللّهُ اَنَّكُم سَتَذكُرونَهُنَّ ولـكِن لاتواعِدوهُنَّ سِرًّا اِلاّ اَن تَقولوا قَولاً مَعروفـًا».(بقره/2،235) مفسران مراد آيه را اين دانستهاند كه مرد بدون تصريح به خواستگارى سخنى دال بر تمايل وى به ازدواج با زن بر زبان آورد؛ مانند اينكه بگويد «من قصد ازدواج دارم»، يا براى همسر مورد نظر خود صفاتى را برشمارد كه در آن زن مىبيند؛ يا از وى تعريف كند و نظاير اينها.[3]
اصطلاح تعريض و تطور آن:
تعريض در علوم بلاغت همچون بسيارى از اصطلاحات ديگر تطور و تحول معنايى داشته است. شافعى (م.204ق.) از نخستين دانشمندانى معرفى شده كه درباره تعريض بحث كرده[4] و بر همان معناى لغوى تعريض تأكيد كرده و گفته است: تعريض بسيار است و آن بر خلاف تصريح است.[5]در ميان قدما بيشتر تعريض مرادف با كنايه شمرده مىشده است، چنانكه جاحظ (م.255ق.) دو اصطلاح كنايه و تعريض را مرادف شمرده[6] و ابنقتيبه (م.275ق.) با ذكر نمونههايى براى تعريض آن را از باب كنايه دانسته است كه عرب در كلامش بسيار از آن بهره مىبرد و با تعريض، مخاطب را به شيوهاى نيكوتر و لطيفتر از مراد خود آگاه مىكند.[7] ثعلب (م.291ق.) نيز كنايه را به تعريض و برگرداندن سخن از شكل تصريح به صورت عدم تصريح تعريف كرده است.[8] عبداللهبن معتز[9] (م.296ق.) و ابنطباطباعلوى[10] (م.322ق.) از ديگر دانشمندانى هستند كه تعريض را مرادف با كنايه معنا كردهاند.
طبرى آن را همان لحن دانسته و بر آن است كه معناى تعريضى از فحواى كلام به دست مىآيد.[11] ابوهلال عسكرى (م.395ق.) و سيد مرتضى (م.436ق.) نيز با يكى دانستن تعريض و كنايه، اين دو اصطلاح را قريب المعنا با لحن و توريه دانستهاند.[12] سيد مرتضى با اشاره به اينكه يكى از معانى لحن در گذشته مرادف با تعريض و توريه بوده است، همانند مصرع «و خير الحديث ما كان لحناً»، لحن در آيه شريفه «و لَتَعرِفَنَّهُم فى لَحنِ القَول»(محمّد/47،30) را نيز به همين معنا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 630
يعنى سخنان دوپهلو دانسته است.[13] راغب با مترادف شمردن تعريض با توريه*، تعريض را سخنى دانسته است كه داراى دو جهت صدق و كذب يا ظاهر و باطن باشد.[14]
قرطبى نيز گفته است تعريض فهماندن معنا با لفظى است كه هم احتمال آن معنا را مىدهد و هم احتمال معناى ديگر (توريه)؛ گويا شخص از طريق تعريض مراد خود را مىپوشاند و آن را اظهار نمىكند[15] و از «معاريض كلام» نيز همين معنا «توريه = تعريض» قصد شده است، چنان كه از ابن عباس نقل شده كه درباره آيه شريفه «قالَ لا تُؤاخِذنى بِما نَسيت» (كهف /18،73) گفته است كه اين از معاريض كلام است؛ يعنى موسى(عليه السلام) حقيقتاً عهد خود را فراموش نكرده بود، بلكه با اين سخن در مقام عذرخواهى برآمدهاست.[16]
ظاهراً براى نخستين بار ابن رشيق قيروانى (م.456ق.) ميان تعريض و كنايه فرق نهاده و آن دو را مستقل از يكديگر به بحث گذاشته و با ذكر نمونههايى براى هريك، تعريض و كنايه را از اقسام اشاره دانسته است.[17] به نظر ابنرشيق تعريض گاه براى مدح و گاه براى مذمت به كار مىرود و اين هر دو از سياق كلام به دست مىآيد. از جمله نمونههاى قرآنى تعريض كه در مقام نكوهش است آيه شريفه «ذُق اِنَّكَ اَنتَ العَزيزُ الكَريم»(دخان/44،49) است كه با غرض نكوهش و استهزاى ابوجهل وى را عزيز و كريم خوانده است.
پس از ابنرشيق قيروانى، زمخشرى (م.538ق.) با ارائه تعريفى متفاوت براى كنايه و تعريض، ميان اين دو اصطلاح فرق گذاشته است. از نظر زمخشرى كنايه آن است كه چيزى را ذكر كنى؛ اما نه با لفظ موضوعٌ له خودش؛ مانند ذكر قامت بلند با لفظ «طويلُ النجاد والحمائل»، در حالى كه تعريض آن است كه چيزى را بگويى و با آن مخاطب را دلالت دهى به چيزى كه ذكر نكردهاى؛ مانند اينكه نيازمندى به شخص غنى بگويد: «براى عرض سلام و ديدار تو نزدت آمدهام» و مرادش درخواست كمك باشد.[18]
به سخن ديگر در كنايه معناى كنايى با لفظ موضوع له آن بيان نمىشود، بلكه با لفظى بيان مىشود كه لازمِ معناى كنايى است؛ اما در تعريض، معناى تعريضى نه با لفظ موضوع له آن بيان مىشود و نه با لازمِ آن، بلكه از فحوا و مفهوم كلام به دست مىآيد.[19] زمخشرى افزوده است كه گويا در تعريض، گوينده سخن خود را به جانبى ميل مىدهد تا بر غرضش دلالت كند. تعريض را «تلويح» نيز مىگويند، زيرا گوينده با
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 631
سخنش به مقصودش اشاره مىكند.[20]
زمخشرى در سراسر تفسيرش نمونههاى متعدد و متنوعى از تعريض را نشان داده است؛ از جمله آيه «ومَن اَظـلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهـدَةً عِندَهُ مِنَ اللّه»(بقره/2،140) را تعريض به اين دانسته است كه يهوديان شهادت خداوند به نبوت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)در كتابهاى آسمانىشان را كتمان كردهاند[21] و آيه «لايَخافُ لَدَىَّ المُرسَلون * اِلاّ مَن ظَـلَم»(نمل/27،10) را تعريض به موسى(عليه السلام)دانسته كه در كشتن مرد مصرى مرتكب ترك اوْلى شده است[22] و آيه «ذلِكَ لِيَعلَمَ اَنّى لَم اَخُنهُ بِالغَيبِ و اَنَّ اللّهَ لا يَهدى كَيدَ الخائِنين»(يوسف/12،52) را تعريضى از يوسف(عليه السلام) به زن عزيز مصر دانسته كه وى در امانت شوهرش خيانت كرده است.[23] از نظر زمخشرى همه آياتى كه به دنبال سبب ويژه و در شأن فرد يا افرادى خاص نازل شده است؛ اما به جاى ذكر نام آنها صفاتشان را ياد كرده است، اين ذكر صفات در جهت تعريض به آن افراد تفسيرپذير است.[24]
تأمل در ديدگاه زمخشرى و نمونههاى قرآنى تعريض كه به دست داده است روشن مىكند كه وى براى فهم معانى تعريض به سياق و قراين حالى و مقامى و اسباب نزول توجه داشته است.[25]
سكاكى (م.626ق.) با بيان تفاوت ميان كنايه و تعريض، تعريض را از اقسام چهارگانه كنايه و كنار سهگونه ديگر يعنى تلويح، رمز، ايماء و اشاره، قرارداد.[26]
وى همچنين افزوده است كه تعريض گاه كنايه* است و گاه مجاز؛ مانند اينكه به كسى در مقام تهديد بگويى: «آذيتنىفستعرف»، اگر مراد گوينده از اين سخن، هم تهديد مخاطب باشد و هم تهديد ديگرانى كه وى را آزار دادهاند، اين سخن كنايه است و چنانچه تهديد مخاطب مراد نباشد بلكه تهديد ديگران هدف باشد، در اين صورت مجاز است. [27]
اين تقسيم سكاكى مورد قبول شارحان و بسيارى ديگر از بلاغيان قرار گرفت و پس از وى غالباً تعريض در عرض سه قسم ديگر از كنايه قرار گرفت.[28]محور اين تقسيمبندى نيز قلّت و كثرت واسطههاى ميان معناى حقيقى و كنايى و خفا و وضوح آن واسطههاست و تعريض، آنگونه از كنايه است كه مخاطب با شنيدن سخن از عُرض و حاشيه سخن به معناى كنايى پى مىبرد[29]؛ اما روشن است كه اين تقسيم نمىتواند صحيح باشد و اساساً تعريض به قلت و كثرت وسايط يا خفاء و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 632
ظهور آنها ربطى ندارد، از اين رو با تلويح و ايماء و اشاره و رمز همخوان نيست،[30] چنانكه در سخن زمخشرى و ديگر دانشمندان پس از سكاكى نيز به اين ارتباط عموم و خصوص ميان تعريض و كنايه اشارهاى نشده است.
به هر روى، دانشمندان درباره تفاوت ميان كنايه و تعريض تعبيرهاى متنوع اما نزديك به هم دارند: طبرسى (م.548ق.) در اين باره گفته است كه تعريض يعنى دلالت بر معنايى را در سخن درج كنى، بىآنكه با صراحت ذكر شود؛ مانند اينكه به كسى بگويى: «چقدر بخل زشت است» و مراد تو تعريض به بخيل بودن مخاطب باشد؛ اما كنايه آن است كه از ذكر لفظ مخصوص چيزى اعراض شود و به جاى آن لفظى ذكر شود كه بر آن چيز دلالت مىكند.[31]مراد طبرسى از كنايه در تعريفى كه از آن به دست داده است، ضمير است كه به جاى اسم ظاهر به كار مىرود[32] و در ميان قدما از ضمير به كنايه تعبير مىشده است.[33]
ابن اثير (م.637ق.) در ردّ ترادف تعريض با كنايه و تفاوت ميان آن دو اين نكته را افزوده است كه كنايه لفظى است كه بر معنايى دلالت كند و مىتوان آن لفظ را هم بر معناى حقيقىاش حمل كرد و هم بر معناى مجازىاش؛ ولى تعريض لفظى است كه بر معنايى دلالت مىكند؛ اما نه از جهت وضع حقيقى و نه از جهت وضع مجازى؛ مانند اينكه فرد منتظر دريافت هديه بگويد: «به خدا سوگند من نيازمندم» و مرادش اين باشد كه مخاطب به او هديه دهد.[34]
برخى پژوهشگران بر ابن اثير خرده گرفتهاند كه در تعريض نيز گاهى لفظ در معناى حقيقىاش به كار مىرود و زمانى در معناى مجازى و هنگامى در معنايى كنايى، تا بر معنايى ديگر دلالت كند كه در كلام ذكر نشده است؛[35] اما اين ايراد وارد نيست، زيرا معناى سخن ابناثير اين است كه دلالت كلام بر معناى تعريضى، نه از باب حقيقت است و نه از باب مجاز.
ابن اثير درباره تفاوت كنايه با تعريض همچنين افزوده است كه كنايه هم در لفظ مفرد مىآيد و هم در لفظ مركب؛ اما تعريض هميشه در لفظ مركب و جمله تحقق مىيابد و هيچگاه لفظ مفرد نمىتواند مجراى تعريض گردد[36]؛ همچنين گفته است كه تعريض از كنايه خفاى بيشترى دارد، از اينرو چهبسا مخاطب مراد گوينده از تعريض را درنيابد؛ اما در كنايه چنين نيست، زيرا دلالت كنايه از نوع دلالت لفظى وضعى است و جمله تعريضى از راه مفهوم بر معناى تعريض دلالت مىكند نه دلالت وضعى.[37]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 633
سُبكى (م.756ق.) معتقد است كه معناى كنايى، مجاز يا اعم از حقيقت و مجاز است، در حالى كه جمله تعريضى هميشه در معناى حقيقىاش به كار مىرود؛ اما به معناى ديگرى اشاره دارد. به نظر سبكى كنايه لفظى است كه در معناى خودش استعمال شده است؛ ولى از آن لازمِ معنايش قصد مىشود و گاه نيز از لفظ كنايى معناى حقيقى مراد نيست و صِرفاً بر معناى كنايى و مجازى دلالت مىكند؛ مانند آيه «قُل نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرًّا»(توبه/9،81) كه در آن معناى حقيقى آيه يعنى حرارت شديدتر آتش جهنم مقصود نيست، زيرا آن امرى روشن است و تنها معناى كنايى آن مراد است كه به مخاطب هشدار مىدهد در صورت اعراض از جهاد در راه خدا حرارت جهنم را كه شديدتر است حس خواهد كرد؛ اما تعريض لفظى است كه در معناى حقيقى خودش به كار مىرود تا به معناى ديگرى اشاره داشته باشد.[38]
وى همچنين گفته است: تعريض دو گونه است: در يك قسم معناى حقيقى جمله مقصود است و به معناى تعريضى هم اشاره دارد و قسم دوم، آن است كه اصلا معناى حقيقى جمله مراد نيست، بلكه با جمله براى معناى تعريضى مَثَل زده مىشود؛ مانند آيه شريفه «بَل فَعَلَهُ كَبيرُهُم هـذا»(انبياء/21،63) كه تعريض است به اينكه بت بزرگ نمىتواند كارى انجام دهد و در نتيجه شايسته نيست معبود واقع شود و روشن است كه معناى حقيقى اين جمله مقصود ابراهيم(عليه السلام)نبوده است.[39] سُبكى كتاب الاغريض فى الفرق بين الكناية والتعريض را نيز در همين موضوع نگاشته است.[40]
به ديدگاههاى ياد شده اين نكته را نيز بايد افزود كه زمانى ممكن است تعريض جنبه خصوصى داشته، ميان دو نفر رد و بدل شود، از اينرو فهم تعريض گاهى دشوار و لازم است مخاطب با زمينه آن آشنا باشد؛ همچنين مىشود جملهاى خبرى كه در حكم اصلى اخلاقى است در مورد كسى تعريض باشد؛ اما براى ديگران جنبه ارشادى داشته باشد؛ يعنى آنچه را كسى تعريض پنداشته است، براى ديگرى اصلا جنبه تعريضى نداشته باشد[41]، بنابراين تعريض افزون بر اينكه در قالب عبارات مركب و جمله بيان مىشود، به قصد گوينده يا برداشت مخاطب وابسته است.
شايان ذكر است كه تعريضهاى قرآنكريم عدد خاصى ندارد و مىتوان با توجه به سياق آيات، قراين حالى و مقامى[42]، فضا و اسباب نزول آيات، تعريضهاى قرآن را شناسايى كرد؛ همچنين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 634
مىتوان در حدود و گستره تعريض توسعه داد و هر جمله و آيه خبرى قرآنكريم را كه در مقام مدح و مذمت، بشارت و انذار يا تهديد فرد يا گروهى است و نيز آياتى را كه در مقام بيان حكم يا ارزشى اخلاقى يا وصف واقعيتى است يا آياتى كه در مقام بيان عقيده يا نقد عقيدهاى است، با قصد تعريض بر مخاطب يا مخاطبانى خاص قرائت كرد؛ يا از قرائت آياتى خاص در مجلس و محفلى به تناسب فضاى حاكم، معناى تعريضى برداشت كرد.
اقسام تعريض:
افزون بر تقسيم سُبكى كه تعريض را دو قسم مىداند، در تقسيمى ديگر، تعريض به لحاظ مخاطب دوگونه است و به سخن ديگر، نمونههاى تعريض در قرآن را مىتوان در دوقسم جاى داد: 1. سخنى و معنايى با غرضى خاص در قالب تعريض به مخاطب القا مىشود؛ مانند آيه شريفه «اِنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا الاَلبـب» (رعد/13،19) كه خطاب به مشركان و تعريض به آنهاست كه از خردمندان نيستند، زيرا از آيات الهى پند نمىگيرند[43] و آيه «اِنَّما تُنذِرُ الَّذينَ يَخشَونَ رَبَّهُم بِالغَيبِ»(فاطر//35،18) كه خطاب به مشركان و كسانى است كه انذار پيامبر در آنها اثر نمىگذارد و تعريض است به اينكه آنان خشيت خدا را به دل ندارند.[44]2. گوينده شخص را مخاطب قرار مىدهد؛ اما مرادش شخص يا اشخاصى ديگر است؛ مانند آيه شريفه «ءَاَتَّخِذُ مِن دونِهِ ءالِهَةً»(يس/36،23) كه گوينده (مؤمن آل يس) خود را مخاطب ساخته؛ اما به شنوندگانش تعريض دارد كه چرا آنها به جاى خدا معبودى ديگر را برگزيدهاند. مشابه اين آيه است آيه پيش از آن: «و ما لِىَ لا اَعبُدُ الَّذى فَطَرَنى و اِلَيهِ تُرجَعون»(يس/36،22) و مانند «فَاِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتكُمُ البَيِّنـت»(بقره/2،209) كه مؤمنان را مخاطب ساخته؛ ولى به اهل كتاب و لغزش آنها تعريض دارد.[45] از اين قسم تعريض در رواياتى از اهلبيت(عليهم السلام) به خطاب از نوع «اياكأعني و اسمعي يا جاره» تعبير شده است.
كاركرد تعريض در قرآن (اغراض):
تعريض از سبكهاى بيانى قرآنى است كه بيشتر با هدف اثرگذارى افزونتر و عميقتر بر مخاطبان به كار گرفته شده است، چنان كه اگر گوينده در مقام مدح يا اصلاح مخاطب است، به كار بردن شيوه تعريض او را سريعتر، عميقتر و آسانتر به هدف مىرساند و چنانچه در مقام مذمت، تهديد يا انذار مخاطب است، استخدام اسلوب تعريض بر مخاطب اثرى دردناكتر خواهد گذاشت[46] و به طور كلى، شيوه تعريض مناسبترين ابزار براى خيرخواهى است.[47]از نظر مفسران تعريضهاى قرآن بسيار
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 635
سنجيده به كار رفته، از لطافت و زيبايى برجستهاى برخوردارند، بهگونهاى كه هيچ تعبير ناروايى در آن مشاهده نمىشود. به علاوه در مخاطب اثرى عميق مىگذارند. بر همين اساس، سيوطى در تعبيرى مبالغهآميز تعريض را كنار كنايه از وجوه اعجاز قرآنكريم به شمار آورده است[48]؛ اما بىترديد روش تعريض همرديف با ساير شيوههاى بيانى قرآن از ويژگيهاى بديع و شيواى بيانات قرآنى است كه از زيبايى و ظرافت بالايى برخوردار و از مؤلفههاى اعجاز بيانى قرآن است.[49]
برخى پژوهشگران غرض از تعريض را به طور كلى هشدار به كسى، نكوهش، تنبيه يا سخره و استهزا دانستهاند، از اين رو معتقدند كه تعريض آزردگى مخاطب را به دنبال مىآورد[50]؛ اما مفسران[51] براى تعريضهاى قرآن افزون بر اين، اغراض ايجابى نيز برشمردهاند. مشهورترين اغراض معرفى شده عبارتاند از:
1. بزرگداشت و مدح و ثناى موصوف؛ مانند «ورَفَعَ بَعضَهُم دَرَجـت» (بقره/2، 253) كه تعريض به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) است در اينكه داراى شخصيتى ممتاز و برتر از ساير پيامبران بوده است.
2. اظهار محبت به مخاطب و از ميان بردن زمينه خشونت وى؛ نظير تعريض مؤمن آلياسين به قومش، در حالى كه خود را مخاطب ساخته است، در آيه «و ما لِىَ لا اَعبُدُ الَّذى فَطَرَنى و اِلَيهِ تُرجَعون * ءَاَتَّخِذُ مِن دونِهِ ءالِهَةً...».(يس/36،22 ـ 23)
3. تحقير و سرزنش؛ مانند: «و اِذَا المَوءودَةُ سُئِلَت * بِاَىِّ ذَنب قُتِلَت»(تكوير/81،8 ـ 9) كه با غرض تحقير و توبيخ، تعريض است به مشركانِمخاطب آيه كه بىهيچ گناهى دختران خود را زنده به گور مىكردند.[52]
4. انصاف؛ يعنى با عدم تصريح به انحراف و گمراهى مخاطب زمينهاى فراهم مىشود تا او را به تفكر وادارد كه تسليم شود يا دست كم سكوت كند؛ مانند «و اِنّا اَو اِيّاكُم لَعَلى هُدًى اَو فى ضَلـل مُبين»(سبأ/34،24) در تعريض به اينكه پيامبر بر هدايت است و مشركان در گمراهىاند و غرض از آن ايجاد فضايى است كه مخاطب منصف خود، افراد بر حق را از افراد فرو رفته در باطل بشناسد.[53]
5. به كار بردن لحن ملايم و نرم در خطاب و عدم خشونتورزى در گفت و گو به جهت پيشبرد دعوت دينى و دستيابى سريعتر به هدف، چنان كه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 636
در آيه «فَقولا لَهُ قَولاً لَيِّنـًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَو يَخشى»(طه/20،44) به آن سفارش شده است. اينگونه سخن به روح دعوت دينى نزديك و بر مخاطب اثرگذارتر است؛ اگر مخاطب اهل اجابت باشد، او را هدايت مىكند و چنانچه اهل اعراض باشد، اتمام حجتى براى وى است[54] و در هر صورت، حريم مخاطب نيز پاس داشته مىشود، چنانكه خداوند سفارش كرده است: «ولاتَسُبُّوا الَّذينَ يَدعونَ مِن دونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدوًا بِغَيرِ عِلم».(انعام/6،108)
با اسلوب تعريض به نيكوترين شكل مىتوان مخالفت خود را در عقيده با ديگران آشكارا اعلان كرد،بىآنكه دشمنى آنها را برانگيخت، چنان كه در آيه6ـ7 حمد /1 و آيه 153 انعام/6 مىتوان مشاهده كرد.[55] به علاوه در بسيارى از موارد گوينده با تعريض، حريم مخاطب يا خود را ـ آنجا كه نيازى دارد ـ پاس مىدارد و به آبروى خود و ديگران صدمه نمىزند، يا در مواردى كه در تصريح به حاجتش مانعى مىبيند مىتواند از طريق تعريض خواستهاش را بيان كند، چنانكه ايوب(عليه السلام) در آيه «اَنّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ واَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمين»(انبياء/21،83) از راه تعريض شفاى خود را از خداوند خواست.[56]
6. بُقيا يعنى ابقاى مخاطب؛ همانند تعريضهاى خداوند درباره منافقان كه ويژگيهاى آنان را برشمرده، بىآنكه به نام آنها تصريح كند تا ضمن توبيخ و تهديد و مذمت آنها براى دست كشيدن از صفات منافقانه، اشخاص آنها معرفى نشوند و اين، ماندگارى آنان در جامعه اسلامى و عدم طرد آنها را در پى دارد تا شايد از طريق فرصت ايجاد شده از نفاق خود دست كشند.[57]
7. با احترام و به مقتضاى حيا سخن گفتن، چنانكه در آيه شريفه 235 بقره/2 خداوند سفارش و ترغيب كرده است كه در صورت تمايل به خواستگارى از زنانى كه در عده به سر مىبرند با تعريض از آنان خواستگارى شود. افزون بر اين، در تعريض به خواستگارى بيشتر نيازى به پاسخ دادن زن نيست.[58]
8. پرهيز از كذب و دروغ، چنانكه در آيه 88 ـ 89 صافّات/37: «فَنَظَرَ نَظرَةً فِى النُّجوم * فَقالَ اِنّى سَقيم» با تعريض دانستن آيه ساحت پيامبر بزرگ الهى، حضرت ابراهيم(عليه السلام) از دروغ گفتن منزه داشته مىشود.[59]
9. در مواردى استفاده از روش تعريض به عدم لياقت فرد يا افرادى اشاره دارد كه مخاطب سخن قرار مىگيرند، چنانكه در آيه 116 مائده/5 خداوند به جاى پيروان عيسى، به خود عيسى خطاب كرده است.[60]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 637
علاوه بر اغراض مذكور براى تعريض، در مواردى به دست دادن تفسيرى صحيح از آيات قرآن بى در نظر گرفتن شيوه تعريض ميسر نيست. پيشتر گذشت كه برخى از خطابهاى قرآنكريم از قبيل «اياك اعنى و اسمعى يا جاره» است كه همين امر مبحث خطابهاى قرآن را به شيوه كنايه و تعريض پيوند مىزند.[61]
بر اساس برخى روايات امامانمعصوم(عليهم السلام) با توجه به اين سبك، برخى آيات قرآن را كه به ظاهر لحنى توبيخى يا تهديدآميز درباره پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) دارد تفسير كرده و روى خطاب آيه را به غير ايشان دانستهاند. امام رضا(عليه السلام)[62] خطاب آيه «عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ اَذِنتَ لَهُم»(توبه/9،43) و «لـَئِن اَشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ» (زمر/39،65) به پيامبر اكرم را باتوجه به شيوه تعريض؛ تفسير و مخاطب اين دو آيه را ساير مردم دانسته است؛ همچنين خطاب آيه «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِاللّهَ و لا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ»(احزاب/33،1) گرچه به پيامبر است، به دليل عصمت پيامبر تعريض به امتپيامبر دانسته شده است[63]؛ نيز آياتى مانند «فَاِن يَشَاِ اللّهُ يَختِم عَلى قَلبِك»(شورى/42،24) و «ولئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم»(بقره/2،120) تعريض به امت پيامبر است[64] كه بى در نظر گرفتن روش تعريضى در آنها، تفسيرى نادرست درباره جايگاه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) به دست مىدهند و همچنين آياتى ديگر از اين دست كه به ظاهر خطابى توبيخآميز يا تهديدآميز به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) يا برخى پيامبران پيشين دارد بايد در قالب اسلوب تعريض تفسير شوند.[65]
ادوات تعريض:
براى دلالت كلام بر تعريض، ادوات خاصى نيست و بيشتر بايد آن را از سياق و قراين حالى شناخت؛ ليكن از برخى شيوههاى قصر به ويژه قصر با «اِنّما» فراوان براى دلالت بر تعريض استفاده مىشود و دانشمندان نيكوترين موارد كاربرد «اِنّما» را جايگاههاى تعريض دانستهاند.[66] سبك التفات (تغيير جهت كلام از يكى از حالتهاى سهگانه خطاب، تكلم و غيبت به حالتى ديگر) نيز براى بيان برخى اقسام تعريض فراوان كاربرد دارد.به كار بردن صيغه ماضى به جاى مضارع[67] و نيز استفهام از ديگر شيوههايى هستند كه در دلالت بر تعريض از آنها استفاده مىشود؛ مانند «لئن اشركت» به جاى «لئن تُشرِك» در آيه 65 زمر، و «اَمَّن يُجيبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ و يَكشِفُ السّوء»(نمل/27،62) كه تعريض دارد به مضطر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 638
بودن قارى آيه و اينكه خداوند تنها اجابت كننده و برطرف كننده بدى از اوست.
بسيارى از عبارتهاى پايانى آيات همچون «اِنَّاللّهَ كانَ بِما تَعمَلونَ خَبيرا» (نساء/4،94)؛ «كانَاللّهُ وسِعـًا حَكيمـا»(نساء/4،130)؛ «كَانَ اللّهُ غَنِيـًّا حَمِيدا»(نساء/4،131)؛ «اِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكِيمـا»(نساء/4،56)؛ «اِنَّ اللّهَ كانَ سَميعـًا بَصيرا»(نساء/4،58)؛ «و كانَ اللّهُ عَليمـًا حَكيمـا»(نساء/4،92) و نظاير اينها كه در قرآنكريم فراواناند، دربردارنده معانى تعريضى در مقام وعده يا تهديد هستند.
منابع
الاتقان، السيوطى (م.911ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407ق؛ احكام القرآن، الجصاص (م.370ق.)، به كوشش صدقى محمد، مكة المكرمة، المكتبة التجاريه؛ اساليب البيان، سيد جعفر الحسينى، تهران، وزارت ارشاد، 1413ق؛ الام، الشافعى (م 204ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ امالى، السيد المرتضى (م.436ق.)، به كوشش حلبى، قم، مكتبة النجفى، 1403ق؛ البديع، عبدالله بن المعتز (م.296ق.)، به كوشش محمد عبدالمنعم، مصر، 1945ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م.1107ق.)، قم، البعثة، 1415ق؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م.794ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1415ق؛ تأويل مشكل القرآن، ابنقتيبة (م.276ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، قاهرة، دارالتراث، 1393ق؛ التعريض فى القرآن الكريم، ابراهيم محمد عبدالله الخولى، قاهرة، دارالبصائر، 1425ق؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م.1112ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، قم، نشر اسلامى، 1411ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ جواهر البلاغه، سيد احمد هاشمى، به كوشش يوسف صهيلى، بيروت، المكتبة العصرية، 1421ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م.1270ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ شروحالتلخيص، تفتازانى (م.793ق.)، ادب الحوزه؛ الصناعتين، حسن بن عبدالله سهل العسكرى (م.395ق.)، به كوشش البجاوى و محمد ابوالفضل، بيروت، مكتبة العصرية، 1406ق؛ العمدة فى محاسن الشعر و آدابه، حسن ابن رشيق القيروانى الازدى (م.456ق.)، به كوشش محمد محيى الدين بيروت، دارالجيل، 1972 م؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، الصدوق (م.381ق.)، به كوشش و ترجمه مستفيد و غفارى، تهران، صدوق،1372ش؛ قواعدالشعر، ابوالعباس احمد بن يحيى ثعلب (م.291ق.)، به كوشش رمضان عبدالتواب، قاهرة، مكتب الخانجى، 1995 م؛ كتاب بيان، سيروس شميسا، تهران، فردوسى، 1379ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الظنون، حاجى خليفه (م.1067ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ المثلالسائر، ابن اثير نصر الله بن محمد الشيبانى الجزرى، بهكوشش محمد محى الدين، بيروت، مكتبة العصرية، 1995م؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.1085ق.)، بهكوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ المطول، التفتازانى (م.791ق.)، به كوشش عبدالحميد هنداوى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422ق؛ معترك الاقرآن، السيوطى (م.911ق.)، به كوشش احمد شمسالدين، بيروت، دارالكتب العليمة، 1408ق؛ مفتاح العلوم، السكاكى (م.626ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ مفردات، الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق.سيد محمود دشتى
[1]. لسانالعرب، ج7، ص183؛ مجمعالبحرين، ج3، ص154. «عرض».
[2]. مجمع البيان، ج2، ص593.
[3]. مجمعالبيان، ج2، ص593؛ تفسير قرطبى، ج3، ص190؛ روحالمعانى، ج2، ص151.
[4]. اساليب البيان، ص759.
[5]. الام، ج5، ص39.
[6]. اساليب البيان، ص760.
[7]. تأويل مشكل القرآن، ص263 به بعد.
[8]. قواعد الشعر، ص49.
[9]. البديع، ص115.
[10]. اساليب البيان، ص761.
[11]. جامعالبيان، ج2، ص520؛ ج6، ص296.
[12]. الصناعتين، ص368؛ امالى، ج1، ص42 ـ 43.
[13]. امالى، ج1، ص41 ـ 43.
[14]. مفردات، ص331، «عرض».
[15]. تفسير قرطبى، ج3، ص188.
[16]. همان، ج11، ص20.
[17]. العمده، ج2، ص516 ـ 517.
[18]. الكشاف، ج1، ص282 ـ 283.
[19]. ر. ك: التعريض، ص26 ـ 27.
[20]. الكشاف، ج1، ص283.
[21]. همان، ص197.
[22]. همان، ج3، ص351.
[23]. همان، ج2، ص479.
[24]. همان، ج4، ص795.
[25]. اساليب البيان، ص766.
[26]. مفتاح العلوم، ص173؛ المطول، ص636 ـ 637.
[27]. مفتاح العلوم، ص173؛ المطول، ص636 ـ 637.
[28]. ر. ك: شروح التلخيص، ج4، ص271 ـ 273؛ المطول، ص636 ـ 637.
[29]. المطول، ص637.
[30]. بيان، ص243.
[31]. مجمع البيان، ج2، ص593.
[32]. همان؛ احكامالقرآن، ج1، ص511.
[33]. امالى، ج1، ص207.
[34]. المثل السائر، ج2، ص180.
[35]. اساليب البيان، ص769 ـ 770.
[36]. المثل السائر، ج2، ص186.
[37]. همان؛ اساليبالبيان، ص768.
[38]. الاتقان، ج2، ص793؛ معترك الاقران، ج1، ص220.
[39]. معترك الاقران، ج1، ص221.
[40]. كشف الظنون، ج1، ص130؛ الاتقان، ج2، ص793.
[41]. بيان، ص275.
[42]. براى نمونههايى از اين دست نك: التعريض، ص90 ـ 150.
[43]. الاتقان، ج2، ص794.
[44]. البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص314.
[45]. همان، ص312 ـ 313.
[46]. ر. ك : الكشاف، ج4، ص795؛ البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص311.
[47]. التعريض، ص179.
[48]. معترك الاقران، ج1، ص216.
[49]. التمهيد، ج5، ص416 ـ 419.
[50]. بيان، ص273.
[51]. الاتقان، ج2، ص316؛ اساليب البيان، ص777 ـ 781.
[52]. الاتقان، ج2، ص794؛ معترك الاقران، ج1، ص221.
[53]. الكشاف، ج3، ص581؛ التعريض، ص167 ـ 169.
[54]. التعريض، ص155.
[55]. همان، ص156 ـ 160.
[56]. همان، ص170.
[57]. اساليب البيان، ص762 ـ 763.
[58]. احكام القرآن، ج1، ص511.
[59]. الكشاف، ج2، ص604؛ التعريض، ص183.
[60]. التعريض، ص186.
[61]. البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص242؛ معترك الاقران، ج1، ص177.
[62]. عيون اخبارالرضا(عليه السلام)، ج2، ص180؛ نورالثقلين، ج4، ص497؛ البرهان، ج2، ص788.
[63]. معترك الاقران، ج1، ص177؛ البرهان، ج2، ص242.
[64]. البرهان، ج2، ص312؛ اساليب البيان، ص775.
[65]. البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص242 ـ 243؛ نورالثقلين، ج4، ص406 ـ 407.
[66]. الاتقان، ج2، ص799.
[67]. نك: جواهر البلاغه، ص194.