تپه
به كوه پست و پشته بلند[1] از خاك يا شن[2] در فارسى «تپه» گويند. در زبان درى «تبره»، «تبرك» و «گر» نيز گزارش شده است.[3] برابر برخى تعريفها، گردى و برآمدگى از زمين، دو شاخصه آن، به شمار مىآيند. [4]معادل اين واژه در عربى، كلمه «تَلّ»، مفردِ «تِلال» به معناى تودهاى از شن يا قطعهاى از زمين است كه بر اطرافش مشرف باشد.[5] در قرآنكريم كلمه همريشه با «تَلّ» تنها در يك آيه در ارتباط با تصميم ابراهيم(عليه السلام) مبنى بر قربانى كردن اسماعيل(عليه السلام) به چشم مىخورد: «فَلَمّا اَسلَما و تَلَّهُ لِلجَبين».(صافّات/37،103) برخى بر اين باورند كه كلمه «تَلّهُ»در قالب فعل نيز در اين آيه ناظر به معناى تپه، و مفاد آيه آن است كه ابراهيم(عليه السلام) اسماعيل را به پيشانى بر «تَلّ» انداخت[6]؛ ولى بسيارى از مفسران، اين واژه را به معناى به خاك انداختن دانستهاند.[7]
به جز «تلّ» در قرآن واژههاى ديگرى نيز هست كه در تفسير آنها از تپه نام برده شده است؛ مانند: «حَدَب»، «رِيع»، «اَحْقَاف»، «اَعراف» و «رَبْوَه».
1. قرآنكريم يكى از اشراط و علايم حيرتانگيز قيامت را سرازير شدن دو طايفه به نامهاى يأجوج و مأجوج از برآمدگيها و تپههاى زمين مىداند كه پس از شكسته شدن سدّ يا باز شدن راه بسته آنان، با عبور از تپهها و ارتفاعات به سرعت به سوى مردم رو مىآورند[8]: «و هُم مِن كُلِّ حَدَب يَنسِلون».(انبياء/21،96) واژه «حَدَب» در اين آيه به معناى تپه و برآمدگى زمين است.[9] برخى از اين آيه چنين استفاده كردهاند كه محل زندگى يأجوج و مأجوج، كوهستانهاست.[10] برخى ديگر آيه را به شتافتن آنان از هر پستى و بلندى معنا كرده و اين تعبير را كنايه ازپراكنده شدن آنان در سراسر زمين دانستهاند، به گونهاى كه هيچ جاى زمين از هجوم آنان خالى نماند.[11]
2. هود(عليه السلام) با موضع انتقادى در برابر عمل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 180
نابخردانه قوم عاد كه از سر غرور و تفاخر، بناها يا نشانههايى را بىآنكه به آن نيازمند باشند بر فراز تپهها و بلنديها برپا مىداشتند كه احياناً مشرف بر راهها و مسير عابران نيز بوده، گفت: «اَتَبنونَ بِكُلِّ ريع ءايَةً تَعبَثون».(شعراء/26،128) واژه «رِيع» مفردِ ارياع به معناى تپه و برآمدگى زميناست.[12] اين معنا از مجاهد نيز نقل شده است[13]، در عين حال بسيارى از مفسران ذيل آيه به معناى عام و مطلق بلنديهاى زمين اشاره كرده و گفتهاند: قوم عاد بر سر كوهها[14] و جاهاى بلند[15] بناهاو نشانههاى بيهوده به عنوان نمادى از تفاخر برپا مىداشتند كه اين عمل آنان با انكار و نكوهش هودنبى(عليه السلام)روبه رو شد.[16]
3. در آيه ديگرى آمده است كه هود(عليه السلام)قوم عاد را در سرزمين احقاف انذار كرد: «واذكُر اَخا عاد اِذ اَنذَرَ قَومَهُ بِالاَحقاف...».(احقاف/46،21) واژه «حِقْف» گرچه در اصل به معناى انحنا و اعوجاج است و به همين جهت به (توده) شنهاى منحنى «حِقْف» مىگويند كه احقاف جمع آن است[17]؛ ولى واژه احقاف در اين آيه، مخاطب را به اين مطلب نيز رهنمون مىگرداند كه محل سكونت قوم عاد سرزمين كويرى با تپههاى شنى منحنى شكل بوده است.[18] گرچه مفسران در تعيين محل دقيق آن اختلاف دارند[19]؛ ولى اين ويژگى را در تعيين محل سكونت آنان از نظر دور نداشتهاند.
4. در آيهاى، به وجود جايگاهى ميان بهشت و جهنم به نام «اعراف» اشاره شده است: «و عَلَى الاَعرافِ رِجال...».(اعراف/7،46) بنابر قولى اعراف، تپهاى ميان بهشت و جهنم است.[20]
5. در دو آيه ديگر در قالب مثلى از تپههاى نسبتاً وسيع و حاصلخيز با تعبير «رَبْوَه» ياد شده است: «كَمَثَلِ جَنَّة بِرَبوَة اَصابَها وابِلٌ...»(بقره/2،265)؛ «وءاوَينـهُما اِلى رَبوَة ذاتِ قَرار و مَعين».(مؤمنون/23،50) واژه ربوه به معناى تپه و زمين بلند دانسته شده است.[21] برخى ذيل آيه دوم «ربوه» را محل بلندى دانستهاند كه وسيع و همسطح باشد.[22]
منابع
بيان السعاده، الجنابذى (م. 1327ق.)، بيروت، اعلمى، 1408ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 181
بيروت، دار احياء التراث العربى؛ ترتيب العين، خليل (م. 175ق.)، به كوشش محمد حسن بكايى، قم، نشر اسلامى، 1414ق؛ تفسير شريف لاهيجى، بهاء الدين شريف لاهيجى (م. 1088ق.)، به كوشش حسينى و آيتى، انتشارات علمى، 1363ش؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير من وحى القرآن، سيد محمد حسين فضل الله، بيروت، دارالملاك، 1419ق؛ تفسير منهج الصادقين، فتح الله كاشانى (م. 988ق.)، به كوشش مرتضوى، غفارى، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، 1385ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ الجديد فى تفسير القرآن المجيد، محمد سبزوارى (م. 1409ق.)، بيروت، دارالتعارف، 1402ق؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375ش؛ الغريبين، احمد بن محمد الهروى (م. 401ق.)، به كوشش احمد فريد، رياض، مكتبة نزار مصطفى الباز، 1419ق؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250ق.)، بيروت، دارالمعرفة؛ فرهنگ فارسى عميد، حسن عميد، تهران، اميركبير، 1375ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ لغت نامه، دهخدا (م. 1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1377ش؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. 1085ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ مفردات، الراغب (م. 425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق.
محمد امين مبلغ
[1]. لغت نامه، ج5، ص6419، «تپه».
[2]. فرهنگ عميد، ج1، ص643، «تپه».
[3]. لغت نامه، ج5، ص6419، «تپه».
[4]. لغت نامه، ج5، ص6419، «تپه».
[5]. تاج العروس، ج14، ص78، «تلل».
[6]. مفردات، ص167، «تل».
[7]. جامعالبيان، ج23، ص94ـ95؛ مجمعالبيان، ج8، ص707؛ التبيان، ج8، ص517.
[8]. روض الجنان، ج13، ص280؛ التفسير الكبير، ج22، ص222؛ الميزان، ج14، ص326.
[9]. لسانالعرب، ج3، ص73؛ مجمعالبحرين، ص467؛ الغريبين، ج2، ص412، «حدب».
[10]. تفسير لاهيجى، ج3، ص148.
[11]. منهجالصادقين،ج6، ص118؛تفسير قرطبى، ج11،ص226.
[12]. الغريبين، ج3، ص806؛ مقاييس اللغه، ج2، ص467، «ريع».
[13]. روضالجنان، ج14، ص340.
[14]. من وحى القرآن، ج17، ص140.
[15]. التفسير الكبير، ج24، ص158.
[16]. مجمعالبيان، ج7، ص310؛ فتح القدير، ج4، ص109؛ التفسيرالكبير، ج24، ص157.
[17]. مقاييس اللغه، ج1، ص90، «حقف».
[18]. تفسير جديد، ج6، ص438.
[19]. الميزان، ج18، ص210؛ بيان السعاده، ج4، ص79.
[20]. جامع البيان، ج8، ص248؛ مجمع البيان، ج4، ص652؛ الميزان، ج8، ص121.
[21]. ترتيبالعين، ص299، «ربو»؛ مجمع البيان، ج2، ص652.
[22]. مجمع البيان، ج7، ص172؛ الميزان، ج15، ص35.