مفهوم «اقليت» و «اكثريت» در علم سياست كاربرد وسيعى دارد و از بنيادهاى تحولات جامعه بشرى در عرصه قدرت و حكومت به شمار مىآيد. مقاله حاضر به ارزيابى اين دو مفهوم از منظر قرآن كريم پرداخته و تلاش دارد بستر و جايگاه هر يك را نشان بدهد. همچنين استدلال شده است كه از ديدگاه قرآن، ميان اكثريت و كجانديشى ملازمه برقرار نيست، بلكه بين اكثريت غيررشيد و كج انديشى ملازمه برقرار است.
واژههاى كليدى: اقليت، اكثريت مذموم، اكثريت ممدوح، امت اسلامى، شورا.
واژه «اقل» اسم تفضيل از ماده «قلّ» به معناى كمتر و كمينه است و واژه «اكثر» اسم تفضيل از ماده «كثر» به معناى فوق النصف1 و نيز بيشتر و بسيارتر2 است.
يكى از محققان معاصر در اين باره مىگويد:
آيا معنايى كه براى اكثر بيان شد، مىتواند بر همه موارد استعمال «اكثر» در قرآن، قابل تطبيق باشد يا نه؟ به نظر برخى، اين سخن در همه آيات قابل تطبيق نيست و ظاهراً آن در بعضى از آيات به معناى مطلق زيادت است ؛ مثل آيه «فإن كانوا أكثر من ذلك فهم شركاء فى الثلث ؛ (نساء (4) آيه 12 ) و اگر بيش از يك نفر باشند، آنها در يك سوم شريك هستند» كه پيداست «اكثر» شامل دو نفر و بيش از دو نفر است، زيرا اگر ميّت دو خواهر يا دو برادر مادرى داشته باشد ثلث مال را خواهند برد، و مثل آيه «واثاروا الأرض و عمروها أكثرممّا عمروها ؛ (روم (30) آيه 9) و زمين را (براى زراعت و آبادى) بيش از اينان دگرگون ساختند و آباد كردند». ظاهراً مراد در اين آيه مطلق كثرت است. 3
راغب اصفهانى معتقد است «كثرت» و «قلت» تنها در كميت منفصله به كار مىرود همانند اعداد.4 ولى بُعدى ندارد كه بگوييم:
كثرت در كيفيت هم به كار مىرود، مانند آيه «ألهيكم التكاثر تفاخر به بيشتر داشتن، شما را به خود مشغول داشته ( و از خدا غافل نموده) است»، زيرا منظور و مفاد آيه اين است كه استمرار حصول كثرت در تعلقات دنيويّه اعمّ از مال، ملك، شهوات و ديگر عناوين موجب غفلت شما گرديد نه خود كثرت، چنان كه مفهوم كوثر در آيه «انّا أعطيناك الكوثر» نيز اعم از كميت و كيفيت است. نتيجه اين كه بايستى گفت: بيشتر استعمال «كثرت» در كميّت و مقدار است.5
واژه «اقل» در قرآن در دو مورد به كار رفته است: يكى، در آيه 39 سوره كهف درباره داستان گفتوگوى مرد و صاحب باغ است كه انديشههاى متفاوت دارند و كمى مال و فرزند در برابر اعتقاد به خدا و پرستش او مهم تلقى نشده است؛ دومى، در پاسخ به غرور كفار از جهت زيادى مال و پيروانشان و گمان آنان بر ضعف موّحدان: «اين كارشكنى كفار همچنان ادامه مىيابد تا آنچه را به آنها وعده داده شده ببينند، آن گاه مىدانند چه كسى ياورش ضعيفتر و جمعيتش كمتر است». (جن (72) آيه 24)
واژه «قليل» نيز در قرآن در موارد ذيل به كار رفته است:
1. بخشش و تفضل2 خداوند. قرآن در اين باره يادآور مىشود كه انسانها در برابر آن كمتر شكرگزارى مىكنند: آيات 78 مؤمنون، 10 اعراف، 9 سجده، 23 ملك.
2. ايمان به وحدانيت خدا و پيامبر و پيام او، از موضوعاتى است كه قرآن آمار معتقدان به آن را «قليل» مىداند: آيات 41 و 42 الحاقه، 62 نمل، 3 اعراف، 62 و 83 و 142 و 155 نساء، 88 بقره، 58 غافر و...
3. استفاده از امكانات دنيوى و مادى از موضوعاتى است كه قرآن ميزان آن را در مقايسه با مقام اخروى، «قليل» معرفى مىكند: آيات 126 بقره، 197 آل عمران، 117 نحل، 114 مؤمنون و... .
4. امور دنيوى در مقايسه با آيات الهى و عهد الهى و قربانى نكردن آنها در مقابل امور دنيوى كه قرآن همين امور را با واژه قليل گوشزد كرده است: آيات 41 و 79 بقره، 77 و 119 آل عمران، 44 مائده و 9 توبه.
واژه «اكثر» در قرآن در موارد مختلفى به كار رفته است كه عبارتند از:
1. بخشش و تفضل خداوند و ناسپاسى بيشتر مردم در مقابل آن: آيات 243و 269 بقره، 73 نمل، 61 غافر، 38 يوسف، 36 سباء، 17 اعراف، 60 يونس، 83 نحل، 57 قصص، 63 عنكبوت، 25 لقمان، 29 و 49 زمر، 39 خان، 70 اسراء و نمل.
2. احكام شرعى و اخلاقى و تحريف آن دو از جانب بيشتر مردم: آيات 12 و 114 نساء، 32 و 109 مائده، 101 نحل، 223 شعراء 4 حجرات، 34 توبه، 16 حديد، و 137 انفال.
3. گمان و حدس و ابتلاى بيشتر مردم بدان: آيات 116 انعام و 36 يونس.
4. وقوع قيامت و جهل و جحد بشتر مردم به آن: آيات 187 اعراف، 38 نحل، 59 غافر، 26 مجادله و 47 طور.
5. قدرت دنيوى و اموال و اولاد، و غفلت بيشتر مردم از آخرت در اثر اتكا به آنها: 69 توبه، 34 كهف، 78 قصص، 9 روم، 9 سباء، 82 غافر.
6. انكار نبوت پيامبران و عدم ايمان به پيام آنان از سوى بيشتر مردم: آيات 17 هود، 1 رعد، 89 اسراء، 54 كهف، 44 و 50 فرقان، 76 نمل، 28 سباء، 59 و 64 و 68 مائده، 78 زخرف، 110 آل عمران، 102 عراف، 70 مؤمنون، 8 توبه، 106 يوسف، 4 فصلت، 109 بقره.
7. قدرت خداوند و ايمان نياوردن بيشتر مردم به آن: آيات 21 يوسف، 57 غافر، 7 مجادله، 37 انعام و 7 يس.
7. يكتايى خداوند و شريك قرار دادن براى او از سوى بيشتر مردم: آيات 40 يوسف، 30 و 42 روم، 75 نحل، 24 انبياء، 8، 67، 103، 121، 139، 158، 174 و 190 شعراء، 61 نمل و سباء.
8. حكم خداوند و نيز علم آسمانى پيامبران و جهل بيشتر مردم به آن دو: آيات 68 يوسف، 111 انعام و 34 انفال.
9. امور غيبى و امدادهاى الهى و ايمان نياوردن بيشتر مردم به آنها: آيات 102 و 103 يوسف، 6 روم، 131 اعراف، 55 يونس، 13 قصص، 249 بقره، 25 توبه، 20 فتح.
با امعان نظر در آيات قرآن، به دست مىآيد كه از منظر قرآن، كثرت با لحاظ خاستگاه و مورد آن مورد اشاره قرار گرفته است ؛ از اين رو از استعمال كثرت در موارد نيك و بد مىتوان اين نكته را استفاده كرد كه از ديد قرآن كثرت را هميشه نمىتوان مساوى با بد گرفت و آن را مذموم دانست، بلكه آنچه مهم است توجه به بستر و مورد آن است ؛ بنابراين مىتوان ادعا كرد كه از نظر قرآن، كثرت قابل تقسيم به كثرت ممدوم و كثرت مذموم است.
قرآن در موارد بسيارى به كثرت ممدوح اشاره كرده است ؛ از جمله:
لقد كان لكم فى رسول الله أسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الأخر و ذكر الله كثيراً ؛ (احزاب (33) آيه 21) مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.
و نيز آيات 35 و 41 احزاب، 227 شعراء، 41 آل عمران، 45 انفال، 34 طه و 10 جمعه.
فأنشانا لكم به جنات من نخيل و اعناب لكم فيها فواكه كثيرة و منها تأكلون ؛ (مؤمنون (23) آيه 19) سپس به وسيله آن باغ هايى از درختان نخل و انگور براى شما ايجاد كرديك باغ هايى كه در آن ميوههاى بسيار است و از آن مىخوريد.
همچنين آيات 21 احزاب، 51 ص، 73 زخرف و 32 واقعه.
من ذا الذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعفه له اضعافاً كثيرة؛(بقره (2) آيه 245) كيست كه به خدا قرض الحسنهاى دهد، و از اموالى كه خدا به او بخشيده، انفاق كند، تا آن را براى او، چندين برابر كند.
و نيز آيات 249 مؤمنون، 86 اعراف، 25 توبه و 19 و 20 فتح.از آيات ياده شده اين نتيجه به دست مىآيد كه گاهى از نظر قرآن مقوله كثرت در برابر مقوله قلّت امر پسنديده و مطلوبى است و همه جا صرف زيادى ابهام زا و مشكل آفرين نيست ؛ براى مثال اگر مورد كثرت، امر اخلاقى و از مقوله زيبايى باشد نه تنها امر مطلوبى است، بلكه خود شارع نيز آن را طلب و درخواست موكد دارد ؛ اما در صورتى مورد كثرت از نظر شرع و عقل امر غير اخلاقى ناپسند باشد، عمل اكثريت نمىتواند ملاك حق بودن آن باشد، بلكه آن امر باطل و موهومى است كه اجتناب از آن لازم است.
قرآن كريم در موارد متعددى كثرت را مذمت كرده است ؛ از اين رو از ديدگاه قرآن ملاك حق و باطل نمىتواند اكثريت جامعه باشد، بلكه ذات كار از حيث ناپسندى و پسندگى نزد عقل (حسن فعل) و انگيزه درونى فاعل آن (حسن فاعلى)، ملاك حق يا باطل است. پس اگر جامعهاى مشرك يا دنيازده است، نمىتوان عمل مطابق با اكثريت افراد آن جامعه را انجام داد. قرآن در اين زمينه مىفرمايد:
و إن تطع أكثر من فى الأرض يضلوك عن سبيل الله إن يتبعون إلا الظن و ان هم الا يخرصون؛(انعام (6) آيه 116) و اگر از اكثر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد ؛ آنها فقط از ظن و گمان پيروى مىكنند و از تخمين و حدس (واهى).
از آيه فوق نكات زير استفاده مىشود:
1 - با توجه بر اين كه جزئيات زندگى انسان پر از حدس و تخمين است و زندگى دنيايى بدون اعتماد به ظن و استعداد از تخمين قابل دوام نيست، از اين رو نمىتوان انسان را از اطاعت اكثر در اين موارد بر حذر داشت ؛
2 - در امور مربوط به سعادت انسان و مقدمات تحصيل آن، 6 نمىتوان جز به علم و يقين تكيه داشت؛ زيرا تخمين زدن در اين گونه امور منجر به ضلالت و گمراهى مىشود، و چون بيشتر اهل زمين در اين موارد از حدس پيروى مىكنند، نبايد آنان را اطاعت كرد؛
3 - آراى اكثريت در امورى چون معارف و شرايع الهى كه مىبايستى از ناحيه خدا بيان شود، ملاك حق و باطل نيست و اقليتى كه در مسير حق گام بر مىدارند نبايد از كثرت افراد جبهه باطل ترس و واهمه داشته باشند.
خداوند در اين باره مىفرمايد:
قل لايستوى الخبيث و الطيب و لو أعجبك كثرة الخبيث فاتقوا الله يا أولى الالباب لعلكم تفلحون؛ (مائده (5) آيه 100) بگو ناپاك و پاك مساوى نيستند و اگر چه كثرت ناپاكيها تو را به شگفتى بياندازد. اى صاحبان خرد تقواى خدا را پيشه كنيد تا رستگار شويد.
علامه طباطبايى در تفسير اين آيه مىنويسند: «خداى تعالى در آيه مورد بحث مثالى زده است براى بيان اين كه قواعد دين ناشى هستند از صفات تكوين كه در اشياى عالم است ؛ از پاكىها و پليدىها، كه بى شك تمام تأثير را در سعادت و شقاوت آدميان دارند، و فرقى در كم و زياد آنها از جهت اثر نيست، خوبش خوب است اگر چه اندك باشد، و بدش بد است اگر چه بسيار». 7
از آيه ياد شده نيز نكات زير استنباط مىشود:
1 - پاكى و پليدى به هر معنايى كه باشد، دو وصف حقيقى و دو واقعيت خارجى براى اشيا هستند؛ مانند غذاى پاك و ناپاك، زمين پاك و ناپاك ؛
2 - اعتبار و ارزش واقعى در همه جا با حق است، هر چند اهل حق و جمعيت آن كم باشند ؛ يعنى در برابر خير و سعادت بايد تسليم شد، گرچه بيشتر مردم از آن روى گردان باشند ؛ از اين رو خداوند اين قاعده كلى و اساسى را بيان فرموده تا برخى براى ارتكاب گناه، عمل اكثريت در بعضى محيطها را دست آويز قرار ندهند و از انجام دستورهاى اسلامى سرباز نزنند ؛
3 - بر اساس مفاد آيه، اكثريتى قابل پذيرش است كه به سوى حق گام بر دارد و از پاكىها پيروى كند، نه آن كه به باطل گرايش داشته و به ناپاكىها عمل كند. امروزه درست عكس توصيه قرآن عمل مىشود و رأى اكثريت ملاك ارزش و حق تلقى مىگردد.
علامه طباطبايى در اين باره مىگويد:
آرا و عقايد و نظريات اكثريت در مقابل اقليت را نمىتوان هميشه حق دانست، بلى اگر مطابق با واقع خارجى بود ، حق است و اگر مطابق با واقع عينى نبود، حق نيست. بهترين بيانى كه اين معنا را افاده كرده، مىگويد كه نظر اكثريت، لزوماً حق و واجب الاتباع نيست، اين آيه است: «جاءهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون؛ او حق را براى آنان آورده، اما بيشتر شان از حق كراهت دارند «و گريزانند»، چه آن كه اگر نظر اكثريت، پيوسته حق مىبود، ممكن نبوده كه از حق كراهت داشته، با آن مبارزه نمايند.8
از آن جا كه اكثريت رهبرى شده بر اساس منطق و فكر صحيح، مىتواند مشكلات جامعه را در حد امكان بشرى حل كند و اكثريت غير رشيد و رهبرى نشده موجب انحطاط و سقوط جامعه به سوى منجلاب مىشود، قرآن نيز با اتكا بر همين قاعده مسلم و عقلايى، براى اكثريت منطقى و عقلانى ارزش قائل است؛ 9 به عبارت ديگر، از منظر قرآن اگر جامعه اسلامى در چارچوب اسلام و بر مبناى اصول استدلالى و منطقى وارد جريان امور و نظردهىها و نظر خواهىها بشود و اختلاف در راه يابى به حقايق و عدالت يا تشخيص قانون درست از نادرست به وجود آيد، اكثريت بر اقليت ترجيح دارد، زيرا اكثريت در اين صورت نزديكترين راه به حقايق است و عقل و شرع نيز آن را امضا مىكند.
براى اثبات اعتبار رأى اكثريت مىتوان دلايل زير را اقامه كرد:
برخى آيات، رأى اكثريت و جامعه مسلمانان را به شرط آگاهى مردم و نبود فريبهاى تبليغاتى، معتبر و حجت مىداند ؛ از جمله:
الف) آيه 121 آل عمران: «و اذ غدوت من اهلك تبوى المومنين مقاعد للقتال و الله سميع عليم؛ و (ياد كن) زمانى را كه در جنگ احد بامدادان از پيش كسانت بيرون آمدى (تا) مؤمنان را براى جنگيدن در مواضع خود جاى دهى، و خداوند شنوا و داناست.» برخى مفسران در ذيل آيه گفتهاند:
زمانى كه كفار به مديينه حمله كردند، پيامبر صلى الله عليه وآله اصحاب و ياران خود را جمع نموده و با آنان مشورت كرد، كه چگونه با مهاجمين روبه رو شويد، در اين جلسه يكى از حاضرين به نام عبدالله بن ابى گفت: اى پيامبر خدا، بهتر اين است كه ما در مدينه بمانيم و جنگ را به داخل كوچه و خيابانهاى شهر بكشيم، چون چنين كنيم به طور حتم بر دشمن غلبه خواهيم كرد. در اين جا برخى نوشتهاند: رسول خدا به اين رأى تمايل داشت و يا آن كه اصرار مىورزيده10 اما سعد بن معاذ و پيروانش طايقه اوس كه اكثريت جلسه (حدود هفتصد نفر) را تشكيل مىداد با اين رأى مخالفت نموده و چنين گفتند: اى پيامبر خدا، اگر به سراغ دشمن مهاجم نرويم و در شهر بمانيم آنها گمان مىكنند كه ما ترسيدهايم. ما بايد از شهر خارج شويم، رسول خدا اين رأى را پذيرفت و لباس رزم در بر كرد و آماده جنگ شد. 11
ب) آيه 159 آل عمران: « و شاورهم فى الأمر فاذا عزمت فتوكل على الله ؛ و در كارها، با آنان مشورت كن؛ اما هنگامى كه تصميم گرفتى، [ قاطع باش و ] بر خدا توكّل كن». در تفسير المنار ذيل اين آمده است.
در جنگ بدر لشكر اسلام طبق فرمان پيامبر صلى الله عليه وآله مىخواستند در نقطهاى اردو بزنند، يكى از ياران به نام حباب بن منذر گفت: اى پيامبر خدا، محلى را كه براى لشكرگاه انتخاب كردهايد، طبق فرمان خداست، كه تغيير آن جايز نباشد يا به صلاحديد خود شماست. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: فرمان خاص در آن نيست. حباب گفت: اين جا به اين دليل و آن دليل براى اردو زدن مناسب نيست، دستور دهيد لشكر از اين جا حركت كند و در نزديكى آب براى خود محلى انتخاب نمايد. پيغمبر اكرم نظر او را پسنديد و مطابق رأى او عمل كرد. 12
به نظر برخى علماى معاصر، مفهوم شورا مساوى با صحت رأى اكثريت قاطع است. آية الله معرفت در اين زمينه مىنويسد:
در جاى خود شرح داديم كه دستور مشورت، به معناى ارج نهادن به رأى اكثريت قاطع است، زيرا دستور انجام دادن كارها با مشورت، بدين گونه است كه برنامه مورد نظر را با حضور كارشناسان مربوط مطرح مىسازند، آن گاه آنچه را كه با نظر اكثريت مطلق باشد، به كار مىگيرند. 13
از ديدگاه ميرزاى نائينى نيز وقتى پاى مشورت به ميان آيد، شرعاً و عقلاً طرف اكثريت را بايد گرفت: «لازمه اساس شورويت اخذ به ترجيحات است عند التعارض، و اكثريت [است ] عند الدوران [بين القبول و الشاذ] اقوا، مرجحات نوعيه [نوعيه ]، و اخذ طرف اكثر، عقلاً ارحج، از اخذ به شاذ است.14
از آنچه گذشت اين نتيجه به دست مىآيد كه الزام اسلام به مشاوره يا حداقل ترغيب به مشاوره، به معناى پذيرفتن آراى عمومى در جامعه اسلامى است، زيرا مدارا مشاوره افزون بر شمول قلمرو شخصى، حوزه جمعى را نيز در بر مىگيرد؛ از اين رو لازم است قول اكثريتى كه آگاهى كافى و بينش سياسى لازم را دارا هستند، ارج نهاده شود.
ج) آيه 38 شورا: «و أمرهم شورى بينهم ؛ و كارهايشان به صورت مشورت در ميان آنهاست». سيد قطب در ذيل اين آيه، پس از آن كه مىگويد: «اسلام حد معينى براى آن (طريق مشورت) قائل نشد، زيرا اين مسألهاى انتظامى (مثل نظام نامههاى قوانين) است با احتياجات هر زمان بايد تطبيق داد15 مىنويسد:
زمانى كه افراد صاحب نظر كه آراى آنها آراى قاطبه ملت محسوب مىشد همه در مدينه جمع بودند و در اطراف پيغمبر گرد مىآمدند، پيغمبر صلى الله عليه وآله در كارها با آنان مشورت مىفرمود. البته در مطالبى كه خط مشى خدايى و آسمانى در كار نبود، براى مردم آزادى فكر و تصرف در شوون دنيايى شان محفوظ بود... مثل فنون جنگى و حرفههاى زراعتى و حفظ محصول است و امورى از اين دست و نيز مانند تدابير لازم براى ايجاد امنيت و استحكام موقعيت اسلامى و ترويج امور توليدى.16
دو نكته درباره آيه فوق قابل توجه است :
يكم، اين آيه بر خلاف آيه قبلى است، زيرا احتمال دارد آيه پيشين به لحاظ شأن نزول به متعلّق واژه «الامر» به موضوع نبرد با خصم منحصر باشد، ولى اين آيه به طور حتم امور بسيارى را شامل است. به همين دليل، آيه فوق امور اجتماعى و سياسى را نيز شامل مىگردد.
دوم، اگر لازمه عمل به «شورا» احترام گزاردن به آراى عمومى و ترجيح نظر اكثريت در جامعه است، بى ترديد آيه مورد بحث بستر و جايگاه چنين حكمى را بيان كرده و متذكر مىشود كه عمل به آراى اكثريت در همه جا و در هر جامعهاى درست نيست، بلكه در آن اجتماعى صحيح است كه داراى اوصاف مذكور در اين آيه باشد. بر اساس آيه، اوصاف لازم براى حجيت قول اكثريت چنين است:
1. گروهى كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مىورزند ؛
2. افرادى كه در هنگام خشم، گذشت و عفو مىكنند ؛
3. كسانى كه از آنچه به آنها روزى داده شده، انفاق مىكنند ؛
4. جمعى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز بر پا مىدارند ؛
5. و بالاخره كسانى كه هر گاه ستمى به آنها برسد، تسليم ظلم نشده و يارى مىطلبند.
نتيجه اين كه بر اساس مفاد آيه، قول هر اكثريتى نشانه حق نيست، بلكه حق را در آن جمعى مىتوان يافت كه صفات بالا را در خود جمع كرده باشد.
به نظر مىرسد ميان اعتبار اكثريت اسلامى و مفاد آياتى چون آيه 40 يوسف «ان الحكم إلالله» و آيه 50 مائده «و من أحسن من الله حكماً لقوم يوقنون» هيچ گونه تنافى وجود ندارد. به دليل اين كه وصف اسلامى بودن، در واقع همان طبيعت و فطرت خدادادى در مردم است ؛ از اين رو اكثريت اسلامى جايگاه مستقلى در برابر خدا ندارد و همان خواست الهى است كه خود را به صورت امت اسلامى تجسم بخشيده است.
حال اين سؤال مطرح مىشود كه اگر پيروى از اكثريت - اسلامى و غير اسلامى - ناموس طبيعى عالم است، پس رأى اكثريت به طور عموم واجب الاتباع است؟ پاسخ اين است كه چنين نيست كه نظر اكثريت هميشه طريق به حق باشد، چون «صحيح نيست ما پيروى از اكثريت را بر مبناى ناموس طبيعت استوار كنيم، زيرا اين آيين در خارج كه مورد تعلق علم است - جارى است نه در خود علم. و انسان هم در ارادهها و حركات خود از اكثريت وقوع خارجى پيروى مىكند نه از عقيده اكثريت، يعنى هميشه رفتار و كردار خود را بر آنچه كه بيشتر اوقات به صلاح اوست، استوار مىسازد، نه آنكه بيشتر مردم چه عقيدهاى دارند!» 17
شايان ذكر است كه برخى از علماى معاصر18 ادعا كردهاند آيه 103 سوره آل عمران «و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرّقوا». مىتواند دليل بر تأييد و امضاى قول اكثريت اسلامى باشد، زيرا مىتوان بر آمدن عبارت «لا تفرقوا» پس از «بحبل الله» استشهاد كرد كه مقصود از حبل الله جميع امت است، از اين رو تمام انسانها موظفند براى رسيدن به مقصود و قرب الهى به امت بپيوندند و از تفرقه و پراكندگى بپرهيزند.
به نظر نگارند، اين استشهاد نمىتواند درست باشد، زيرا همان طور كه 19 مفسران گفتهاند، منظور از حبل الله يا اسلام است يا قرآن و يا پيامبر و اهل بيتعليهم السلام.
احاديث بسيارى بر اين دلالت مىكند كه نبايد از امت اسلامى جدا افتاده و هميشه بايد ياد و راهنماى امت اسلامى بود و بى طرفى و كنارهگيرى گناه بزرگ است ؛ از جمله:
1. امام على عليه السلام مىفرمايد:
و الزموا السواد الأعظم، فان يدالله على الجماعة، و اياكم و الفرقة، فان الشاذ من الناس للشيطان، كما ان الشاذ من الغنم للذئب؛20 از سواد اعظم پيروى كنيد، زيرا دست خدا بر سر (اين) جماعت است، و بر حذر باشيد از مخالفت و جدايى (باايشان)، زيرا تنها مانده از مردم دچار شيطان است، چنان كه تنها مانده از گوسفند طعمه گرگ مىباشد.
از اين سخن به دست مىآيد كه جدا شدن از انبوه مردم موجب گرفتار شدن در چنگال اهريمن و ضلالت مىشود و همسويى با جماعت اسلامى باعث برخوردارى از عنايت حق مىگردد. يكى از نويسندگان معاصر درباره عبارت «يدالله على الجماعة» مىنويسد: در تعبير، «يدالله على الجماعة» كنايه لطيفى است كه سايه عنايت حق بر سر جمع امت برافراشته است و اين اشاره به همان اصل فطرت پاك انسانها است»21
2 - امام علىعليه السلام در جاى ديگر مىفرمايد: «الزموا ما عقد عليه حبل الجماعة و بنيت عليه أركان الطاعة؛ 22 بر آنچه بافت جماعت امت است بپيونديد، كه پايههاى طاعت حق بر آن نهاده شده است». از اين روايت استفاده مىشود كه طاعت و پيروى از حق به همراه جماعت بودن و كنار نكشيدن از قافله اسلامى است ؛ به اين معنا كه انسان مؤمن نبايد تماشاگر وضعيت امت اسلامى باشد، بلكه با حضور در جامعه در حوادث آن به ايفاى نقش بپردازد و به مسؤوليت خود عمل كند.
3 - امام صادق عليه السلام نيز مىفرمايد: «أذلّ الناس من أهان الناس ؛ خوارترين مردم كسى است كه مردم را خوار بدارد». 23
بى ترديد منظور حضرت از مردم، مردمان لا ابالى و دنياگرا نيست، بلكه انسانهاى متقى، فهيم و عاقل است.
بنابراين امت اسلامى را نبايد دست كم گرفت و آنها را هميشه بر خطا و مخالفت با آنها را بر حق دانست، بلكه بايد با بها دادن به امت، در سختى و راحتى در كنار آنها بود.
همواره هر اكثريتى با خطراتى كه ممكن است سبب نابودى، اضمحلال يا انحراف آن شود. اگر اكثريت بخواهد مقام كيفى و كمى خود را نگه دارد بايد به آن خطرات آشنا باشد تا خود را از گزند آنها مصون دارد.
در آيات بسيارى به اين آسيبها اشاره شده و تعريف روشن و شفافى از آنها به دست داده شده است ؛ از جمله:
و إن تطع أكثر من فى الأرض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون؛(مائده (5) آيه 100) اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مىكنند، (زيرا) آنها تنها از گمان پيروى مىنمايند و تخمين و حدس (واهى) مىزنند.
از آيه استفاده مىشود كه بيشتر اهل زمين به دليل اعتماد بر گمانهاى بى اساس در معرض تهديد ضلالت هستند، از اين رو صرف اكثر بودن طرفداران ظن نمىتوان دليل بر درستى و هدايت آنان باشد. آيه 36 يونس نيز بر اين مضمون دلالت دارد.
«و ما يؤمن أكثرهم بالله الا و هم مشركون، (يوسف (12) آيه 106) و بيشتر آنها كه مدعى ايمان به خدا هستند، مشركند».
از اين آيه به دست مىآيد كه بيشتر اهل زمين به سبب شرك و دورى از توحيد در معرض گمراهىاند؛ همان طور كه امروزه اكثر مردم دنيا در اثر عوامل مختلفى چون جهل و نارسايى مفاهيم دينى عرضه شده از ناحيه مبلغان دينى با خطر انواع شرك مواجهاند و كمتر مردم موحد خالص يافت مىشود.
ثم لأتينهم من بين أيديهم و من خلفهم و عن إيمانهم و عن شمائلهم و لا تجد أكثرهم شاكرين؛(اعراف (7) آيه 17) سپس از پيش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان مىروم و بيشتر آنها را شكر گزار نخواهى يافت.
ناسپاسى در برابر بخشش و تفضل خداوند، يكى ديگر از آسيبهاى دامنگير بشر است كه مانع دست يابى او به مقام شكر گزارى و سپاس مىشود. بر اساس اين آيه، ناسپاسى ناشى از قرين شدن با افكار شيطانى و تبعيت از فرمانهاى اوست. دل سپردن به آرزوهاى طولانى و واهى، بلايى شيطانى است كه بيشتر مردمان گرفتار آن هستند و كمتر آدمى را مىتوان يافت كه بتواند از آنها نجات يابد.
ذلك من أنباء الغيب نوحيه اليك و ماكنت لديهم اذا اجمعوا أمرهم و هم يمكرون، و ما أكثر الناس و لو حرصت بمومنين؛(يوسف (12) آيه 102 و 103) اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مىفرستيم. تو (هرگز) نزد آنها نبودى هنگامى كه تصميم مىگرفتند و نقشه مىگشيدند، و بيشتر مردم، هر چند اصرار داشته باشى، ايمان نمىآورند.
بر اساس اين آيه عدم ايمان و باور به امور غيبى و امدادهاى الهى از موضوعاتى است كه بيشتر مردم بدان مبتلا هستند. اساساً ايمان پيدا كردن به تحقق عملى امور غير طبيعى در زمان حال يا گذشته و يا آينده سخت است. به همين جهت، بيشتر مردم در نيمه راه بازمانده و از همراهى رسولان الهى عاجز مىگردند.
«و انّه لذوعلم لما علمناه و لكن أكثر الناس لا يعلمون؛(يوسف (12) آيه 68) و او به خاطر تعليمى كه ما به او داديم، علم فراوانى داشت، ولى بيشتر مردم نمىدانند».
آيه فوق دلالت دارد بر اين كه بيشتر اهل زمين از پذيرش علم غيب كه صاحبان اين نوع علم مىآورند ابا مىكنند، زيرا آنها معتقدند چگونه ممكن است انسانى داعيه همچو علمى را داشته باشد و خود را ما فوق آنها قلمداد بكند، حال آن كه بسان آنها راه مىرود، غذا مىخورد، خسته مىشود، استراحت مىكند و هزاران كار اين چنينى در هر شبانه روز انجام مىدهد.
كالذين من قبلكم كانوا أشد منكم قوة و أكثر أموالاً و أولاداً فاستمتعوا بخلقهم فاستمتعم بخلقكم؛(توبه (9) آيه 69) شما منافقان همانند كسانى هستيد كه قبل از شما بودند (و راه نفاق پيمودند، بلكه) آنها از شما نيرومندتر، و اموال و فرزندانشان بيشتر بود. آنها از بهره خود (از مواهب الهى در راه گناه و هوس) استفاده كردند، شما نيز از بهره خود، (در اين راه) استفاده كرديد.
آيه بيانگر اين مطلب است كه اتكا داشتن بر قدرتهاى دنيوى و اسباب مادى و غفلت از قدرت الهى و وابستگى قدرتهاى مادى به مشيتهاى الهى، از امورى است كه بيشتر مردم بدان آلودهاند و عاجزند از اين كه در ماوراى اين امكانات دنيوى، قدرت خدايى را مشاهده كنند.
«و إن للذين ظلموا عذاباً دون ذلك و لكن أكثرهم لايعلمون ؛ و براى ستمگران عذابى قبل از آن است (در همين جهان) ولى بيشتر شان نمىدانند».(طور (52) آيه 47)
باور و ايمان به تحقق قيامت، از مسائلى است كه در بيشتر مردم به آسانى قابل تحقق نيست و اعمالش مؤيد آن است. گذشته از اين، امرى كه به حسب ظاهر دور از چشم است و افراد از جزئيات آن خبرى ندارد و بناست بعد از اين دنيا عملى گردد، همه مانع تحقق و تحصيل باور قلى به قيامت مىشود. البته اينها از اسرار امتحان الهى و براى ارتقاى انسانها به مراتب بالاى كمال است.
أولم يروا الى الأرض كم أنبتنا فيها من كل زوج كريم، إن فى ذلك لأية و ما كان أكثرهم مؤمنين ؛(شعرا(26) آيه 7 و 8) آيا آنان به زمين نگاه نكردند كه چقدر از انواع گياهان پر ارزش در آن رويانيديم؟!، در اين، نشانه روشنى است (بر وجود خدا) ؛ ولى بيشتر شان هرگز مؤمن نبودهاند.
عبرت نگرفتن از حوادث تاريخى از امورى است كه بيشتر مردم بدان مبتلا هستند، از اين رو خداوند بعد از بيان سرگذشت امتهاى پيشين، ايمان نياوردن بيشتر مردم به نتايج مثبت و منفى اين وقايع را يادآورد مىشود.
خلاصه اين كه از منظر قرآن، سقوط در هلاكتهاى مادى و معنوى يكى از مسائلى است كه بيشتر اقوام گذشته را به آن مبتلا بودند. خداوند در آيات متعدى، عذاب هايى را كه به دليل بى تقوايى، گريبانگير هر يك از آن اقوام گرديده، يادآور مىشود ؛ از جمله:
- سرگذشت قوم حضرت موسى عليه السلام و استعلاى فرعون و ظلم او به بنى اسرائيل و به اسارت در آوردن آنها ؛
- داستان قوم حضرت ابراهيم عليه السلام و رواج عبادت بتها و ستاره پرستى و ستايش ماه و خورشيد در ميان آنان ؛
- وقايع قوم حضرت نوح، و استكبار مترفان و فرومايه گان و تحقير مؤمنان ؛
- داستان قوم هود و پيروى آنها از هوا و هوس و سرگرمى آنان به ساختن كاخها؛
- سرگذشت قوم لوط كه مست شهوات گشته و خروج آنان از آنچه طبيعت بشر بر آن مقدر شده است؛
- داستان حضرت شعيب عليه السلام و كمفروشى كسبه و رواج فساد.
ممكن است اين شبهه مطرح شود كه از آيات مذكور به دست مىآيد كه ميان اكثريت و كج انديشى ملازمه هست و هرجا اكثريت وجود داشت به هر نحوى مىبايد از آن جمع دور شد.
اما به نظر مىرسد مفاد آيه ملازمه فوق را اثبات نمىكند و هيچ گونه ملازمهاى ميان اين دو مقوله نيست، مگر خصوصيات منحصر به فردى موجود شود. دلايل عدم ملازمه را مىتوان چنين بر شمرد:
1. تعابيرى چون «اكثرهم لايعلمون»، «لايفقهون» و «لايعقلون» از قبيل «قضاياى حقيقيه» نيست، بلكه از «قضاياى خارجيه» است، زيرا دلايل تاريخى نشان مىدهد كه بيشترين مردم دوران رسول الله صلى الله عليه وآله بر اساس عقايد جاهليت زندگى مىكردند و خرافات و موهومات غير منطقى بر آنها حاكم بود، آنان با وجود شنيدن گفتههاى متين و سنجيده و خردمندانه پيامبر صلى الله عليه وآله، به علت رسوم و عادات غلط جاهلى، از پذيرفتن سخنان آن حضرت سر باز مىزدند، حتى براى توحيد رفتارهاى خود، آنها را به خدا نسبت مىدادند ؛ از اين رو خداوند در پاسخ آنها، گاهى عبادت «أكثرهم لايعقلون»،(مائده (5) آيه 103) زمانى «أكثرهم للحق كارهون» (مومنون (23) آيه 71) و گاهى «بل أكثرهم لا يعلمون الحق» (انبيا (21) آيه 24) به كار مىبرد.
نتيجه اين كه ضمير «هم» در اين عبارتها به اكثريت معهود بر مىگردد ؛ از اين رو يك قضيه خارجيه به شمار مىرود نه يك قضيه حقيقيه.
2 - از آيات قرآن استفاده مىگردد كه « اگر اكثريت از رهبرى صحيح و تعليمات درستى بهرهمند گردد و به اصطلاح يك اكثريت به تمام معنا رشيد شود، آن گاه ممكن است تمايلات او مقياسى براى سنجش خوب و بد باشد؟ نه اكثريت رهبرى نشده و غير رشيد».24 بنابراين از نظر قرآن، اكثريت غير رشيد داراى حجيت و اعتبار نيست.
3 - از برخى آيات و روايات اسلامى استفاده مىشود كه سرشت اولى انسانها بر پاكى و صداقت و خداگرايى خلق شده است ؛ يعنى تا زمانى كه علم به انحراف و كج روى انسانها حاصل نشده، بايستى بر سلامتى آنها اقرار كرد و لوازم آن را هم پذيرفت. آيه 30 سوره روم بهترين گواه بر اين ادعاست: «به دين پاك روى آور، كه خداوند فطرت آدمى را بر آن نهاده است» و اين حديث كه «هر مولودى بر فطرت پاك به دنيا مىآيد مگر اين كه پدر و مادرش او را يهودى يا مسيحى كنند» 25 و نيز اين روايت كه « خداوند سرشت آنان را بر پايه شناخت حق نهاده است». 26
يكى از محققان در اين باره مىنويسد: «و بر همين اساس، فطرت، فرا شمولى است و از همين ديد بايد به انبوه مردمى نگريست ؛ همچون اصل طهارت كه برخاسته از طهارت آفرينش اشيا است». 27
بنابراين وقتى ثابت شد گوهر مردم پاك است مگر اين كه خلاف آن ثابت شود، معلوم مىگردد كه اين گونه آيات به طور حتم ناظر به مواردى است كه اكثر مردم در اثر فرهنگ گذشته خود يا اتكا بر قدرت دنيوى خود حاضر مىشوند در مقابل منطق و حق مقاومت كنند ؛ چنان كه معاصران پيامبر و برخى ملتهاى مادى گرا در عصر كنونى چنين هستند.
4 - اگر اين آيات را به نحو عموم و مطلق قبول كنيم، در آن صورت آيا مىتوان امور بديهى و محسوسات را هم تحت شمول اين گونه آيات فرض كرد و گفت: بيشتر مردم نمىدانند آتش داغ است و يا عدالت زيباست و يا ظلم قبيح است و يا همين طور براى هر امتى زمام دارى لازم است و براى تعيين آن راهى جز رأى بيشتر مردم وجود ندارد، به طور حتم، اين گونه نيست. پس معلوم مىشود كه به تعيين اكثرى كه در آيات از آنها سخن گفته شده، مواردى معين و مشخص است كه بايد آنها را معلوم كرد». 28
از اين جا روشن مىشود كه «اين ضماير به قرينه آنچه قبل از آن آمده، همه بازگشت به افراد مشرك و آلوده و نادان و متعصب و بىبند و بار باز مىگردد، هرگز قرآن نمىگويد اكثر المؤمنين يا أكثر المتقين لايعلمون و لا يفقهون».
5. اگر بپذيريم كه آيات به طور مطلق مرام اكثريت در جامعه را نفى مىكند و در واقع منشور مقابله با آن به شمار مىرود، در آن صورت، مفهوم آيات فوق با مفاد آيات ديگر تنافى خواهد داشت، زيرا مثلاً مقصود از «حبل الله» - بنابر قولى كه گذشت - به قرينه عبارت «و لا تفرّقوا» در آيه 103 آل عمران جميع امت است، يعين آيه در مقام افاده اين نكته است كه به نقطه اشتراك خود برگرديد كه آن همان امت الهى بودن است و نبايد آن را فراموش كنيد. در تأييد اين ادعا پيامبر صلى الله عليه وآله مىفرمايد: «خداوند نويد داده كه امت اسلامى از سه آفت مصون باشند... هيچ گان بر امر باطلى توافق نكنند». 29 امام علىعليه السلام مىفرمايد: «الزموا ما عقد حبل الجماعة...؛30 بر آنچه ريشه و ريسما جماعت و امت است بپيونديد، كه پايههاى طاعت حق بر آنها نهاده شده است». همچنين آن حضرت مىفرمايد: « و الزموا السواد الأعظم فإنّ يدالله مع الجماعة؛31 با انبوه مردم همراه باشيد، زيرا دست عنايات الهى بر سر انبوه مردم است».
گذشته از آيه اعتصام، آيه مشورت (شورى، آيه 38) نيز در تأييد اين ادعاست، زيرا دستور مشورت به معناى ارج نهادن به رأى اكثريت قاطع است و مشورت در امور جمعى جز از طريق پذيرش نظر اكثريت امكانپذير نيست ؛ بنابراين قول به نفى رأى اكثريت برخلاف مستفاد از اين گونه آيات است.
6. بر فرض تعارض ميان آيات گذشته و آيات اخير، راه علاج بر اساس قواعد علم اصول فقه، جمع ميان آيات است ؛ بدين صورت صريح آيات گذشته، نفى قول اكثريت در امور فكرى، اعتقادى و اخلاقى است، به دليل اين كه معيار در صحت و سقم اينها، مطابقت داشتن با واقع و موافقت با عقل و منطق يا مخالفت با آنهاست، خواه اكثريت با آن همگام باشند يا نباشند، و ظهور آيات اخير نيز در اين است كه ميزان و ملاك در امور اجتماعى، وحدت و حفظ يكپارچگى امت اسلامى است، مگر آن كه خلاف رأى امت معلوم شود.
آيات مورد بحث، به هيچ وجه در صدد نفى اعتبار اكثريت به طور مطلق نيست و آنچه مهم است، توجه به خاستگاه اكثريت است. در موارد فكرى، عقلى و اخلاقى، نبايد تابع نظر اكثريت بود و بايد از حق و حقيقت پيروى كرد ؛ اما در امور اجتماعى و سياسى، همسويى و همگامى با اكثريت، لازم و ضرورى است، مگر اين كه اشتباه آنان، طبق موازين شرع يا عقل، روشن و ثابت شود؛ به عبارت ديگر، از منظر قرآن، صرف اقليت و اكثريت - بدون در نظر گرفتن بسترهاى آن هيچ ارزشى ندارد ؛ از اين رو اعتبار اين دو، وابسته به آن است كه در كدامين محل تحقق يافته است ؛ يعنى اگر برگشت آن دو، به حق و حقيقت بود، ارزشمند و پيروى از آن واجب است ؛ اما اگر منتهى به امر باطل و نادرستى شود، نه تنها ارزشى ندارد، بلكه مخالفت و مقاومت در برابر آن لازم و ضرورى است.
*) حجةالاسلام على كريم پور قراملكى، فارغ التحصيل كارشناسىارشد فلسفهوكلام تربيتمدرس دانشگاهقم.
1. اقرب الموارد، ج 4، ص 520.
2. فرهنگ لاروس، ص 287.
3. سيد على اكبر قريشى، قاموس قرآن، ج 6، ص 91.
4. راغب اصفهانى، مفردات القرآن، ص 443.
5. حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، ج 10، ص 27.
6. محمد حسين، طباطبايى، تفسير الميزان (قم: دارالكتب الاسلاميه) ج 7، ص 350.
7. همان، ج 6، ص 157.
8. سيد موسى مير مدرسى، جامعه برين (قم: نشر بوستان كتاب، بىتا) ص 220.
9. سيد محمد موسوى، حاكميت در اسلام (نشر آفاق، چاپ اول، 1402 ق) ص 37.
10. محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 3، ص 1387 (1389) - (جامع ليدن).
11. محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 4 ، ص 14.
12. محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 4 ص 200.
13. محمد هادى معرفت، جامعه مدنى (قم: التمهيد، چاپ اول، 1378) ص 74 .
14. به نقل از: رجبعلى مظلومى، شورائى اسلام (نشر آفاق، چاپ اول، 1363) ص 202.
15. سيد قطب، مقابله اسلام با سرمايه دارى، ترجمه و اقتباس، سيد محمد رادمنش (نشر بنياد علوم اسلامى، چاپ چهاردهم، آبان 1360) ص 67؛ همو، عدالت اجتماعى در اسلام، ترجمه محمد على گرامى و سيد هادى خسرو شاهى (نشر شروق، چاپ بيست و پنجم، 1379) ص 164.
16. همان، ص 68.
17. محمدحسين طباطبايى، بررسيهاى اسلامى (قم: هجرت، چاپ اول، ج 3، ص 125.
18. محمد هادى معرفت، پيشين، ص 78.
19. محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 3، ص 349 ؛ ناصر مكارم شيرازى (زير نظر) تفسير نمونه، ج 3، ص28.
20. نهج البلاغه، خطبه 127؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 112.
21. محمد هادى معرفت، پيشين، ص 74
22. نهج البلاغه، خطبه 151.
23. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 143، به نقل از: شيخ صدوق، معانى الاخبار، ص 195 و همو، الامالى،ص 14.
24. ناصر، مكارم شيرازى (زيرنظر)، تفسير نمونه (قم: نشر دارالكتب اسلاميه، چاپ چهاردهم) ج 5، ص95.
25. محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 3، ص 281.
26. همان، ص 278 و 279.
27. محمد هادى معرفت، پيشين، ص 73.
28. صالحى نجف آبادى، ولايت فقيه (تهران: موسسه خدمات فرهنگى رسا، 1363)، ص 109.
29. ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن (قم: نشر مدرسه امام على بن ابى طالب، چاپ دوم، 1375) ج 10، ص20.
30. سنن داوود، ج 1، ص 25.
31. نهج البلاغه، خطبه 151.