تأملى در ترجمه اى نو از (قرآن كریم)

پدیدآورمحمدعلی سلطانی

نشریهآینه پژوهش

شماره نشریه86

تاریخ انتشار1388/10/14

منبع مقاله

share 2970 بازدید
تأملى در ترجمه اى نو از (قرآن كریم)

محمدعلى سلطانى

به يمن روى كرد دانشوران و اهل فضل و دانش و مفسران به قرآن و به ويژه به ترجمه آن به زبان فارسى در دهه هاى اخير, اكنون شمار زيادى قرآن مترجم به زبان فارسى در دسترس علاقه مندان به اين كتاب آسمانى است. در گذشته با توجه به محدوديت و انگشت شمارى ترجمه ها چندان زمينه گزينش و يا نقد و بررسى وجود نداشت, اما امروزه چنين زمينه اى پيدا شده و مترجمان در راستاى زيباتر و درست تر ارائه كردن ترجمه قرآن به زبان فارسى رقابت مى كنند و تلاش مى كنند از ظرفيت موجود زبان فارسى بيشترين بهره را براى نيك ارائه كردن قرآن ببرند. از جمله ترجمه هاى جديدى كه در مقياس محدود نشر يافته است, ترجمه مفسّر صاحب نظر و فقيه, دكتر محمد صادق تهرانى است. مترجم پيش از ارائه چنين ترجمه اى سال ها به تفسير قرآن پرداخته و تفسير دراز دامنى در سى جلد به زبان عربى ارائه كرده است و نيز تفسير مختصرى با عنوان (البلاغ) در يك جلد به زبان عربى و نيز تفسيرى موضوعى در سى جلد تنظيم كرده است. وى افزون بر آن در مباحث كلامى و به ويژه در قلمرو مقايسه اديان آثارى به جاى گذاشته و با ارائه رساله عمليه ويژه ديدگاه هاى فقهى و اجتهادى خود را براى مقلدانش بيان داشته است. اين توضيح ها از آن روى بود تا يادآور شويم كه در اين ترجمه با فردى رو به رو هستيم كه در قلمروهاى گوناگون علوم دينى صاحب نظر است و بديهى است اين دانش ها در ساختار فكرى او تأثير لازم را گذاشته باشد و در ترجمه قرآن نمود پيدا كند, گرچه وى در مؤخره اى كه بر ترجمه خويش از قرآن نوشته چنين آورده است:
قرآن بايد به گونه اى شايسته با كمال باريك بينى و حقيقت نگرى و بدون پيش فرض ها و انتظارات تحميلى تنها بر مبناى قرآن و با استفاده از ابزارها و لغت ها و يافته هاى درونى آيات آن و بدون در نظر گرفتن عوامل بيرونى و آراء و اقوال و نظرات تحميلى اين و آن تفسير شود… اين ابزارها و علوم و عقول بيرونى كه همواره در حال تغيير و تحوّل و نقض ماسبق اند, نتيجه اى جز تضاد و اختلاف ندارند و بدين جهت استفاده از اين عوامل, اين كتاب روشن و متين الهى را مجمع تناقضات و تضادهايى وانمود كرده است.
چنين خواسته اى را در مقام عمل و كاربرد به منصه ظهور رساندن چندان آسان نمى نمايد و بلكه مى توان گفت: چنين توفيقى دست كسى را نمى گيرد, زيرا هيچ انسانى نمى تواند شخصيتى مستقل از آموخته ها و دانش هايش داشته باشد و آنچه از نوك قلم و يا زبانش تراوش مى كند, چيزى جز اندوخته هاى ذهنى و پس زمينه هاى فكرى وى نيست و ذهن خالى هيچ مفهوم قابل تصور و يا قابل دفاع ندارد. بنابراين چنان سخنانى را از هر كس و در هر موقعيتى بايد تعديل شده فهميد. در ترجمه آقاى صادقى تهرانى هم تأثير داده هاى گوناگون از دانش هاى مختلف دينى و غير دينى را به وفور مى توان ديد و اثبات اين امر تلاش زيادى نمى خواهد و با تورّق مى توان نمونه هايى از آن را يافت: در ذيل آيه44 از سوره هود چنين توضيح داده شده است:
(1. كوه جودى همان كوه آرارات در نخجوان ارمنستان است, چنان كه لوحه اى از آن به زبان آرامى چندى پيش به دست آمده كه نام هاى پنج معصوم محمدى(ص) در آن نوشته شده, چنان كه در سوره حاقه ـ و در تفسير الفرقان عربى و تفسير فارسى ترجمان آمده است ـ تبيين شده است.)
و مترجم محترم تحت تأثير همين خبر و يا به تعبير دقيق تر شايعه كه گويا در يكى از روزنامه ها نوشته شده بود, توضيح فوق را آورده و در متن ترجمه, پيش از واژه (جودى) از كلمه (كوه) بهره گرفته است. در حالى كه مقصود از (جودى) به طور دقيق معلوم نيست و بهتر بود همانند ديگر مترجمان واژه (جودى) بدون هرگونه افزودنى در قبل و بعد مى آورد. اين توضيح و ترجمه چيزى جز بازتاب زمينه ها و داده هاى ذهنى در ترجمه نيست. بنابراين خالى ساختن ذهن از داده هاى غير قرآنى در ترجمه و يا تفسير قرآن تقريباً غير ممكن است و شايد همين امر نيازمندى به ترجمه قرآن در دوره هاى گوناگون را توجيه مى كند و به طور حتم آگاهى ها و اطلاعات جديد بشرى در فهم بهتر قرآن مؤثر است و اين امر به هيچ عنوان تفسير به رأى نمى باشد. زيرا در تفسير به رأى نوعى لحاظ سودمندى و بهره گيرى شخصى نهفته است و به تعبير ديگر هوس و يا سودجويى مفسّر در آن دخالت دارد و چنين كارى مورد نهى قرار گرفته است و رأى منفى شامل خردورزى در فهم قرآن نيست, زيرا اگر رأى به مفهوم خردورزى فردى و يا جمعى را در تفسير قرآن كنار بگذاريم, تفسير و يا ترجمه آن محال است; زيرا ابزار فهم و درك انسانى جز مجموعه اى از پس زمينه هاى علمى و آگاهى هاى پيشين و به كارگيرى خرد, چيز ديگرى نيست. در حال تغيير و تحوّل و نقض ماسبق بودن ابزارها و علوم و عقول هم هيچ مشكلى را ايجاد نمى كند, زيرا آن چه با به كارگيرى اين ابزار و علوم و عقل به دست مى آيد, براى جامعه اى كه با بهره گيرى از آن ها چنان مفاهيمى را به دست آوردند, تا زمانى كه تغيير و تحول حاصل شده حجّت هستند و پس تغيير و تحول نظريه و فهم جديد حجت مى باشد و اين سيره عقلايى بشرى در طول تاريخ انسان در هر زمينه اى است و جز اين امكان ندارد و زندگى ها مختل مى گردد. بنابراين نبايد از به كارگيرى دانش و فهم بشرى و اندوخته هاى علمى انسان در فهم و درك كلام خدا واهمه اى داشت.
بلكه بايد گفت هيچ مترجم يا مفسّرى غير از اين انجام نمى دهد و حتى افرادى كه مى پندارند قرآن را با قرآن تفسير يا ترجمه مى كنند, جز از رهگذر به كارگيرى دانش و داده هاى بشرى چنين كارى را انجام نمى دهند, با اين مقدمه نسبتاً طولانى, اكنون به بررسى ترجمه آقاى دكتر صادقى مى پردازيم:
در اين بررسى از آغاز ترجمه قرآن به مقدارى كه فرصت و مجال دست داد, نقد و بررسى كرده و ادامه آن را به فرصتى ديگر موكول مى كنيم; زيرا بر اين باور هستيم كه اگر اين ترجمه مورد نقد كامل قرار گيرد و اصلاحات لازم در آن انجام گيرد, ترجمه اى خوب و قابل استفاده خواهد بود.
1. مترجم محترم بسم الله الرحمن الرحيم را چنين معنا كرده است: (به نام خداى رحمتگر بر آفريدگان, رحمت گر بر ويژگان) و در توضيح آن در پاورقى گفته: رحمان بخشنده نيست, زيرا عربى آن (وهاب) است, بلكه (رحمن) رحمت عام الهى بر كل آفريدگان است. همچنين (رحيم) مهربان نيست كه ترجمه (عطوف) مى باشد, بلكه (رحيم) رحمتگرى خاص الهى و ويژگانى برگزيده چون حضرت محمد و معصومان محمد(ع) نسبت به ديگر آفريدگان و در مرحله بعد هر موجود برتر نسبت به موجود پايين تر از خود, رحمت رحيميِ خدا را داراست) [ص1] اين كه واژه وهّاب معناى بخشنده مى دهد و (عطوف) معناى مهربان, نمى تواند نافى معناى بخشندگى از واژه رحمان و مهربانى از واژه رحيم باشد; زيرا وجود چند واژه براى يك معنا در بسيارى از زبان ها و به ويژه زبان عربى شايع است و مقوله (مترادف) كه در ادبيات زبان هاى گوناگون مورد بحث قرار مى گيرد, ناظر بر همين معناست. بنابراين براى فهم درست يك واژه بايد به معنا و كاربرد آن در زبان مورد نظر رجوع كرد و از طريق اثبات آن معنا براى واژه ديگر نمى توان به نفى آن معنا از واژه مورد نظر رسيد. البته اين را قبول داريم كه پاره اى از زبان شناسان به وجود مترادف به مفهوم دقيق كلمه باور ندارند و در بين مفاهيم واژگان مترادف تفاوت هاى ظريفى مى بينند, اما اين قبيل ديدگاه ها نقشى در اصل مدعا ندارد. افزون بر مطلب فوق در تعبير (رحمتگر بر آفريدگان و رحمت گر بر ويژگان) واژه رحمت ترجمه نشده است بلكه متعلق رحمت هاى دوگانه مشخص شده است, اما اينكه رحمت چيست و چه مفهومى در آن لحاظ شده است, مورد غفلت قرار گرفته است. اين رحمتگرى خداوند در چه چيزى نمود يافته است؟ در گذشت؟ بخشش؟ مال و مكنت دادن؟ مهر ورزيدن؟ قدرت دادن؟ امور معنوى و يا چيز ديگر؟ آنچه ابهام دارد مفهوم فاعلى واژگان رحمان و رحيم نيست كه با افزودن (گز) فاعل ساز فارسى مشكل حل شود و يا متعلق رحمان و رحيم نيست تا يكى را بر عموم و ديگرى را بر خاص حمل كنيم, اينها در مقام تفسير قابل بحث است. آنچه ابهام دارد اين است كه اين خداى رحمت گر بر عام و خاص چه كارى انجام مى دهد كه ما از آن كار با واژگان (رحمان) و (رحيم) تعبير مى كنيم؟
مرحوم صدوق در كتاب (التوحيد) اين دو واژه را چنين توضيح داده است:
(الرحمان) معناى آن گسترده رحمت بودن بر بندگانش است كه با روزى دهى و انعام بر آنها رحمتش را شامل حالشان مى كند.) (التوحيد, ص197 چاپ جامعه مدرسين)
(الرحيم) معنايش اين است كه او به مؤمنين رحيم است و آنان را به رحمت خويش در فرجام كارشان ويژه ساخته است, چنان كه خداوند فرموده: (و به مؤمنان رحيم بود) و رحمان و رحيم دو نامى هستند كه از (الرحمة) مشتق مى باشند و بر وزن نَدمان و نديم هستند و معناى (الرحمة) نعمت است و راحم نعمت دهنده است. چنان كه خداوند ـ عزوجلّ ـ به پيامبرش فرموده: (و ما تو را جز به عنوان رحمت براى جهانيان نفرستاديم) يعنى به عنوان نعمت بر آنان و به قرآن گفته مى شود: هدايت و رحمت است. و به باران (رحمة) گفته مى شود به معناى نعمت و معناى رحمت (دلسوزى) نيست, چون دلسوزى از خداوند ـ عزوجلّ ـ منتفى است و شخص رقيق القلب را از آن جهت رحيم گفته اند كه از وى نعمت بسيار بروز مى كند.) (همان, ص198)
همان گونه كه ملاحظه مى شود مرحوم صدوق در عين حال كه متعلق رحمان و رحيم را بيان كرده از معناى اصلى آن هم غفلت نورزيده و گفته است كه ريشه اين دو واژه كه (رحمت) است, به معناى نعمت مى باشد و نمونه هايى نيز ارائه كرده است.
2. در ذيل ترجمه آيه: اهدنا الصراط المستقيم در خصوص وحدت صراط مستقيم و نفى (صراط هاى مستقيم) كه به نظر مى رسد ناظر بر بحث هاى كلامى دهه اخير است توضيح داده اند. به نظر مى رسد اين قبيل بحث ها جاى خاص خودش را دارد و بايد در همان جاها مورد بحث قرار گيرد و آوردن آن در ترجمه قرآن تناسب لازم را ندارد. اين ها از همان مباحثى است كه با توجه به شرايط روز پيدا شده و عمر خاص خود را دارد و پس از گذشت عمر طبيعى از رده خارج خواهند شد و روا نيست كه در ترجمه متون مقدس اين بحث هاى زمانمند را آورد.
3. آيه دوم سوره بقره را چنين ترجمه كرده است:
(اين همان كتاب است (كه) در (حقانيت) آن هيچ شك مستندى نيست و رهنمودى است براى تقواپيشگان) وجه تقييد شك به (مستند) چندان روشن نيست و در آيه واژه اى نيست كه از آن (مستند) فهميده شود. اگر اين واژه جنبه توضيحى دارد, بايد در داخل كروشه قرار گيرد.
البته همينجا يادآورى مى شود كه ويراستار محترم برخلاف عرف مورد پذيرش در بخش هاى توضيحى كه سخن مترجم است و نه متن قرآن به جاى بهره گيرى از كروشه از پرانتز بهره گرفته است كه درست نمى باشد.
4. در ترجمه آيه11 همين سوره چنين مى خوانيم: (و هنگامى كه بر ايشان گفته شود: در زمين فساد مكنيد, گويند: تنها ما اصلاح كنندگانيم. آنچه ذيل اين ترجمه به آن دلالت دارد, انحصار اصلاح گرى در كار آنها است و نفى اصلاح گرى از ديگران مى باشد. در حالى كه آيه در صدد ادعاى انحصار اصلاح گرى در آنها نيست, بلكه ادعاى انحصار كارشان در اصلاح گرى است و از اينكه ديگران هم كار اصلاح گرى مى كنند و يا نمى كنند, ساكت است. به نظر مى رسد در اين ترجمه بايد جاى ضمير و قيد انحصار جابه جا شود و چنين اصلاح گردد: ما تنها اصلاح كنندگانيم.
5. در ترجمه آيه پانزده همين سوره چنين مى خوانيم:
(خدا آنان را مسخره مى كند, و ايشان را در (ژرفاى) طغيانشان (هم چنان) سرگردان (از اين سو به آن سو) مى كشاند). مترجمانِ ديگر (مدّ) را در آيه به فرصت زندگى گرفته اند و يكى از معانى (مدّ) هم فرصت دادن است و ظاهراً در اينجا همين معنا مناسب تر است و اگر چنين مى شد, نيازى به آن همه افزودنى ها در داخل پرانتز براى ايجاد ربط بين مفردات آيه نبود.
6. در ترجمه آيه بيست وسوم از همين سوره چنين مى خوانيم: (و اگر از آنچه بر بنده (ويژه)مان به تدريج نازل كرديم در (ژرفاى) شكى مستند بوده ايد پس ـ اگر (از) راستان (در گفتار و كردار) بوده ايد ـ سوره اى از (شخصى) همانندش [: اين بنده ما] و از (كتابى) همانندش [: اين كتاب] بياوريد; و گواهان خود را (هم) ـ از غير خدا ـ فراخوانيد.) و در پاورقى چنين توضيح داده شده است:
ضمير در مثله هم به پيامبر و هم به قرآن برمى گردد كه اگر شكاكان ترديدى در اين دو دارند, از مانند حضرتش كه هرگز درسى نخوانده و از مانند قرآن, از ديگر كتاب هاى وحيانى بياورند, تا معلوم گردد كه اين دو برتر از ديگر وحى ها و پيامبرانند.
بنابراين ترجمه و توضيح آن ظاهراً بايد خطاب قرآن به اهل كتاب باشد كه كتابى و وحى را قبول دارند و قرآن از آنان خواسته كه شبيه قرآن از كتاب هاى ديگر نمونه هايى بياورند تا با آيه هاى قرآن سنجيده شود و برترى قرآن روشن گردد. ولى ظاهراً خطاب قرآن به مشركان و يا مطلق مخاطبان منكر نزول وحى بر پيامبر(ص) هست به نظر مى رسد آنچه باعث شده مترجم محترم به اين سوى ترجمه كشانده شود و متن ترجمه را از روانى و سلاست بيندازد, مرجع ضمير در (مثله) است. اگر اين ضمير را به ماى موصوله در ممّا برمى گرداند ـ چنان كه ديگران چنين كرده اند ـ چنين معضلى پيش نمى آمد و چنين ترجمه مى شد: (و اگر از آنچه بر بنده مان نازل كرديم در شك هستيد, سوره اى از قبيل آن [چه نازل كرديم] بياوريد…). در اين آيه نيز عبارت (در (ژرفاى) شكى مستند بوده ايد) به جاى (در شك هستيد) چندان توجيه روشن ندارد.
7. از جمله ترجمه هاى قابل بحث در اين ترجمه, آيات مربوط به آفرينش انسان است كه از آيه سى ام سوره بقره تا 34 همان سوره است. مترجم محترم اين آيات را چنين ترجمه كرده است:
(و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من قراردهنده جانشينى (از گذشتگان) در زمين مى باشم) گفتند: آيا در آن كسى را (جانشين) قرار مى دهى كه در آن افساد كند و خون ها بريزد؟ حال آن كه ما به وسيله ستايشت (تو را از كل نقايص) تنزيه مى كنيم, و برايت تقديس مى نماييم. (خدا) فرمود: به راستى من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.
و (خدا) همه اسم ها را به آدم آموخت. سپس ايشان را براى فرشتگان به نمايش گذاشت. پس فرمود: اگر از راستان بوده ايد, از نام هاى ايشان به من خبرى مهم دهيد.
گفتند: منزهى تو! ما را دانشى نيست جز آنچه خود به ما آموخته اى. به راستى توئى, تو, بسيار داناى حكيم.
فرمود: اى آدم! ايشان را از اسامى آنان خبرى مهم ده.
پس چون (آدم) ايشان را از اسامى آنان خبرى مهم داد, (خدا) فرمود: آيا براى شما نگفتم كه به راستى من غيب (ويژه) آسمان ها و زمين را مى دانم; و آنچه را آشكار مى كنيد و آنچه را پنهان داشته ايد, مى دانم؟
و چون به فرشتگان فرموديم: به خاطر (شكرانه تعليم گرفتن از) آدم (براى خدا) سجده كنيد, پس (همه) به سجده درافتادند, مگر ابليس كه سر باز زد و كبر ورزيد و (هماره) از كافران بود.
به نظر مى رسد عبارت (جانشينى (از گذشتگان)) براى (خليفة) عبارتى مناسب باشد و با اعتراض فرشتگان هم هماهنگى دارد, زيرا آنان سابقه ذهنى از نوع رفتار انسان گذشته داشته اند و بر پايه همين سابقه ذهنى اعتراض كرده اند و از رفتارهاى ناشايست او سخن گفتند. و اگر خليفة را به جانشين خدا تعبير كنيم, اين پرسش بى پاسخ مى ماند كه فرشتگان از كجا از رفتار انسان آفريده نشده خبر داشتند كه او را به خون ريزى و افساد در روى زمين متهم سازند؟
مترجم محترم در تحليل ديدگاه خود, در پاورقى چنين آورده است: (اينجا خليفة بر حسب تحليل عقلى, ادبى, قرآنى و حديثى هرگز جانشين خدا نيست, چنان كه در ترجمان تفسيرى فارسى و (تفسير الفرقان) عربى به تفصيل آمده است; زيرا خدا هرگز جانشينى ندارد كه (ليس كمثله شىء).
در اين تحليل آنچه جاى تأمل دارد, احاديثى است كه در اين خصوص وجود دارد و به حتم مترجم محترم نسبت به آنها پاسخ مناسب در كتب مورد اشاره داده است. اما وجود (جانشين براى خدا) با (ليس كمثله شىء) منافاتى ندارد; زيرا جانشينى شأن اعطايى است و لزومى ندارد كه جانشين شبيه كسى باشد كه آن را اعطاء مى كند. در ترجمه آيات ياد شده مترجم محترم در دو جا از عبارت (خبر مهم) استفاده كرده است. براى خواننده روشن نيست كه (از نام هاى ايشان به من خبرى مهم دهيد) و يا (پس چون (آدم) ايشان را از اسامى آنان خبرى مهم داد) يعنى چه؟ واژه (مهم) از كجا آمده و چه معنايى افاده مى كند؟ جز اين است كه عبارت را نامفهوم ساخته است؟ حذف آن چه مشكلى ايجاد مى كرد؟
نكته مهم در اين ترجمه نفى سجده بر آدم است و اينكه فرشتگان به شكرانه تعليم آدم به خدا سجده كردند. اين ترجمه گرچه اعتراض مشهور سجده بر غير خدا را پاسخ مى دهد, اما با سياق اين آيات و آيات ديگرى كه به اين موضوع مى پردازند, هماهنگى ندارد. مترجم تلاش كرده در آن جا ها چنين ترجمه اى ارائه دهد, اما در ارائه ترجمه اى روان و قابل قبول توفيق به دست نياورده است. براى تبيين موضوع به ناچار ترجمه آياتى كه در سوره هاى ديگر به اين موضوع پرداخته نقل مى كنيم:
(و به راستى شما را به درستى خلق كرديم. سپس به صورتگرى شما پرداختيم. پس از آن به فرشتگان گفتيم: براى (شكرانه تعليم) آدم (براى من) سجده كنيد. پس (همه) سجده كردند, جز ابليس (كه) از سجده كنندگان نبود. (خدا) فرمود: چون تو را به سجده امر كردم, چه چيز تو را باز داشت از اينكه (براى من) سجده كنى؟ گفت: من از او بهترم, مرا از آتش و او را از گِل آفريدى.) (اعراف, آيه11ـ12)
(و چون به فرشتگان گفتيم: براى (شكرانه يادگيرى از) آدم (خدا را) سجده كنيد, پس (همه) سجده كردند, جز ابليس (كه) گفت: آيا براى كسى كه در حال گل بودن (او را) آفريدى سجده كنم؟) (اسراء, آيه61)
(پس هنگامى كه آن را درست كردم, و از روح ممتاز (آفريده) خود در آن دميدم, براى او به سجده درافتيد…. پس فرشتگان همگان به سجده فرو افتادند, جز ابليس (كه) خوددارى كرد كه با سجده كنندگان باشد. فرمود: ابليس! تو را چه شده كه با سجده كنندگان نيستى؟ گفت: من (آن كسى) نبوده ام كه براى بشرى كه او را از گل خشك (و) سياه [:لجن] و تغيير يافته و ديرپا آفريده اى, سجده كنم.) (حجر, آيه29ـ33)
در ذيل ترجمه اين آيات چنين نوشته: اين سجده شكر است براى آفرينش آدم كه معلم فرشتگان بود و نه اينكه خود آدم مورد سجود باشد و بر حسب آيات و رواياتى سجده ـ و حتى ركوع ـ براى غير خدا شرك آميز است. [ص263)
تا اينجا مترجم محترم هرجا سخن از آفرينش انسان و سجده فرشتگان در اين داستان آمده به سجده شكر براى خداوند ترجمه و تفسير كرده است, ولى در سوره ص كه باز داستان آفرينش, سجده فرشتگان و استكبار شيطان مطرح شده, از اين روش پيروى نكرده است. در آنجا مى خوانيم: (چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من بى گمان آفريننده بشرى از گل هستم. پس هنگامى كه درستش كردم و از روح برگزيده (ى آفرينش)ام در او دميدم سجده كنان براى او (در برابر من) فرو افتيد. پس فرشتگان همگان با هم سجده كردند. مگر ابليس (كه) تكبر جست و از كافران بود. فرمود: اى ابليس! چه چيز تو را مانع شد, براى چيزى كه به دو دست (قدرت) خويش آفريدم سجده آورى؟ آيا تكبر نمودى يا از مهتران و برجستگان بوده اى؟ گفت: من از او بهترم; مرا از آتش آفريدى و او را از گل آفريدى.) (ص, آيه71ـ76)
به نظر مى رسد آيات سوره ص صريح تر از آن است كه ديدگاه آقاى دكتر صادقى را در خصوص سجده شكر برتابد. شايد به همين خاطر وى در ترجمه اين آيات ديدگاه خويش را به صراحت نياورده است.
ظاهراً آنچه موجب شده مترجم محترم در ترجمه آيات مربوط به آفرينش انسان و سجده فرشتگان به تكلّف گرفتار شوند, حرمت سجده بر غير خداست و همان گونه كه در پاورقى ترجمه آيه 29 سوره حجر آورده از روايات و آيات فهميده مى شود كه سجده بر غيرخدا شرك است.
اما رهايى از اين پى آمد, محتاج چنان تصرف عميقى در معناى آيات نبود و آيه 75 سوره ص تا حدود زيادى اين مشكل را حل كرده است. از اينكه خداوند به ابليس مى گويد: آيا تكبر ورزيدى و يا از مهتران و برجستگان بودى, مى توان فهميد كه سجده مزبور سجده عبادى و پرستشى نبود بلكه سجده حرمتى بود كه معمولاً كهتران در برابر مهتران انجام مى دهند و از استدلال ابليس هم به خوبى اين امر پيداست; زيرا ابليس نمى گويد كه او به خاطر خدا نبودن لايق سجده نيست, بلكه مى گويد من از او مهتر و برتر هستم و شأن من بالاتر از او است و بايد او به من احترام كند و نه من به او. و اگر سجده پرستشى و عبادى بود, براى ابليس راحت تر بود كه با استناد اين كار به شرك و حرمت, از آن سربرتابد. از همه اينها گذشته روح عبادت, اطاعت از خداست, وقتى خدا بر كارى از قبيل سجده بر آدم دستور داد, اين سجده فرمان برى از خداست و عبادت اوست و قطعاً از حرمت سجده بر غير خدا خارج و مستثنا مى باشد. بنابراين, راه رهايى از مشكل حرمت سجده بر غير خدا در ترجمه اين آيات, چندان مشكل نبود كه از ظاهر قرآن دست برداريم و سجده مزبور را به سجده شكر براى تعليم ترجمه كنيم.
8. در ترجمه آيه39 سوره بقره چنين مى خوانيم: (و كسانى كه كفر ورزيدند و با نشانه هاى ما (همان ها و ما را) تكذيب كردند, اينان همراهان آتش, (و هم) ايشان در آن ماندگارانند.) در اين ترجمه عبارت (با نشانه هاى ما (همان ها و ما را) تكذيب كردند) مفهوم روشنى ندارد. در آيه تكذيب ايات الهى مطرح است نه آن كه به وسيله آيات خدا را تكذيب كردن مطرح باشد. كافران آيات الهى را ابزار تكذيب قرار نمى دادند, بلكه آيه و نشانه الهى بودن اين آيات را تكذيب مى كردند. گرچه نتيجه آن تكذيب الهى بود, اما آيه تكذيب را به نشانه ها و آيات برگردانده است و در ترجمه هم بايد اين امر مراعات گردد.
عبارت (همراهان آتش) بودن هم عبارت رسايى نيست; زيرا اصحاب هميشه به معناى همراه نيست. آيا تعابير چون اصحاب العمل, اصحاب الفكر, اصحاب الدَين را بايد همراهان كار, همراهان فكر و همراهان طلب ترجمه كنيم و يا كارفرمايان, انديشوران و بستانكاران ترجمه كنيم؟ به نظر مى رسد واژه هايى چون جهنميان, اهل آتش و نظاير آن رساتر و گوياتر باشد.
9. در آيه 45 همين سوره مى خوانيم: (و با شكيبايى و نماز (در راه خدا) يارى جوييد….) متن آيه چنين است: واستعينوا بالصبر والصلوة… كه ترجمه روان آن (به شكيبايى و نماز يارى جوييد…) است. در اين ترجمه مشخص است كه انسان از چه چيزى يارى مى جويد, ولى در ترجمه آقاى صادق مشخص نيست كه با شكيبايى و نماز از كى بايد يارى جست؟
10. در ترجمه آيه 49 از همان سوره مى خوانيم: (و چون شما را از (چنگ) فرعونيان رهانيديم; حال آنكه شما را شكنجه اى بد مى كردند: پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را زنده مى گذاشتند و از آنان سلب حيا مى كردند….)
در اين آيه عبارت (ويستحيون نساءكم) به (زنانتان را زنده مى گذاشتند و از آنان سلب حيا مى كردند) ترجمه شده است. مترجم در پاورقى چنين گفته است: يستحيون از استحياء است كه در اينجا هم حيات و هم حيا را معنا مى دهد.
گرچه هم واژه (حيا) به معناى شرم نيز به باب استفعال برده مى شود, اما استحياء از ماده حيا به مفهوم شرم در اينجا معنا نمى دهد. سلب حيا كردن معناى (يستحيون) نيست; زيرا اولاً در مفهوم استفعال طلب وجود دارد و اگر از اين باب باشد بايد به درخواست شرم ترجمه شود كه برخلاف مفهومى است كه مترجم آورده است. ثانياً استحياء از ماده (حيا) به معناى شرم لازم است و معمولاً با حرف (من) متعدى مى شود و اگر در آيه از اين ماده گرفته شده باشد, بايد يستحيون من… باشد كه باز هم با آنچه مترجم منظورش است, تفاوت دارد. به نظر مى رسد كه معناى درست آن همان (زنده نگه داشتن است كه با كشتن پسران هم تناسب دارد.
11. در ذيل ترجمه آيه 53 همين سوره كه چنين است: و چون موسى را كتاب و فرقان [:جدا كننده حق از باطل] داديم…, آمده: اينجا (فرقان) بعد از كتاب دليلى است بر اين حقيقت كه كتاب تورات به خودى خود فرقان و معجزه ربّانى نبوده است. ولى برحسب آياتى چند قرآن هم كتاب است و هم فرقان كه به خودى خود معجزه و از تمامى معجزات هم برتر است. براى من خواننده اين برداشت از پشت سر هم آمدن (كتاب و فرقان) چندان روشن نيست. مگر ايرادى وجود دارد كه در آيه كتاب موسى(ع) به وصف كتاب و فرقان آمده باشد و هر دو واژه اشاره به يك واقعيت باشد؟
12. در آيه 62 همين سوره مى خوانيم: بى گمان, كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه يهودى شدند و نصرانيان و صابئان [:التقاطيان]…
ظاهراً صابئان فرقه اى خاص و موحد بودند و هنوز هم بقاياى آنان در استان خوزستان وجود دارد و براى مردم آن روز كاملاً شناخته شده بود. دليلى ندارد آن را به مفهوم عام (التقاطى) بگيريم.
13. در ترجمه آيه143 همين سوره چنين مى خوانيم: (و بدين گونه ما شما [:معصومان محمدى(ص)] را امتى واسطه (ميان رسول و امت) قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد, و پيامبر (نيز) بر شما گواه باشد….)
آميختن ديدگاه هاى كلامى در ترجمه قرآن چه مقدار رواست؟ اگر قرآن چنين ترجمه شود و پيروان هر گروه و مذهبى ديدگاه هاى مذهبى و گروهى خودشان را در ترجمه قرآن به كار بگيرند, آيا مى توان به ترجمه ها اعتماد داشت؟ اگر چنين حقى براى ما شيعيان وجود دارد, چرا همين حق براى ديگر شيعيان از قبيل زيديان, اسماعيليان و… يا غير شيعيان چون ظاهريان, خوارج, اهل سنت و… نباشد؟ و اگر براى همه چنين حقى باشد, ترجمه قرآن چه سرنوشتى خواهد داشت؟ اگر مترجم محترم بگويند كه ما شيعيان برحق هستيم و در روايات شيعه چنين تفسير شده است, پاسخ نگارنده آن است كه كدام پيرو مذهب و گرايشى است كه گرايش خودش را ناحق بداند و در عين حال بر آن گرايش استوار بماند. و يا كدام مذهب و گرايشى است كه براى مذهب و گرايش خود دلايل عقلى يا نقلى نداشته باشد؟ به گمانم اگر در ترجمه قرآن اين قبيل گرايش ها را دخالت ندهيم, به سلامت قرآن از تحريف معنوى در آينده بيشتر كمك خواهيم كرد.
آنچه ياد شد نگاهى اجمالى به بخشى از ترجمه آقاى دكتر محمد صادقى تهران است. بديهى است كه همه اين ترجمه نيازمند نقد و بررسى و در نهايت اصلاح و بازبينى است. اميدواريم افرادى كه دستى در ترجمه قرآن دارند با ارائه نقدها و پيشنهادات, در بهبود ترجمه مزبور اقدام كنند و مترجم محترم با سعه صدر در چاپ هاى بعدى اصلاحات لازم را اعمال كند.