بحثى فشرده و علمى پيرامون حقيقت ايمان، و نقد و بررسى آراء و نظريات مختلف پيرامون آن با استناد به آيات قرآن مجيد و روايات.
در قرآن كريم واژه ايمان و مشتقات آن حدود 480 بار تكرار شده است و اين، بيانگر اهتمام خاص قرآن به مفهوم اين واژه است و نشان مىدهد كه قرآن در جهت تعيين مرزهاى ايمان وكفر چگونه بسط كلام داده است.
ايمان در لغت به معناى تصديق و آرامش و سكون قلب است و كفر در لغت به معناى پوشاندن آمده و به زارعان و برزگران از آن جهت كه دانهها را زيرخاك مىپوشانند، كفّار گفته مىشود. اما در تعيين معناى اصطلاحى و شرعى ايمان و كفر، اقوال، بلكه مذاهب مختلف وجود دارد. اكنون ما بعضى از آن اقوال را بهطور خلاصه ذكر مىكنيم و در آخر نظر خود را درباره معنائى كه براى ايمان و كفر از مجموع آيات قرآنى به دست مىآيد، ذكر خواهيم كرد. البته در اينجا بحث روى ايمان است و به تبع آن معانى كفر هم روشن خواهد شد:
1. ايمان تنها يك نوع اعتقاد و تصديق است و جايگاه آن قلب است و اقرار به زبان و عملكردن، مربوط به حقيقت ايمان نيست.
متكلمين شيعه و همينطور اشاعره و اهل سنت قائل به اين قول هستند همچنين مرجئه نيز همين عقيده را دارند با تفاوتى كه به زودى خواهيم گفت.
2. ايمان عبارت است از تصديق قلبى به اضافه اقرار به زبان و عمل كردن به دستورات شرع.
اين قول مربوط به خوارج و معتزله و بعضى از اهل حديث است و هر سه گروه، عمل را جزء حقيقت ايمان مىدانند با اين تفاوت كه خوارج معتقدند: هركس عمل به دستورات شرع نكرد و مرتكب گناه كبيره شد هرچند كه در قلب و زبان هم معتقد باشد، كافر است و مرحلهاى ميان ايمان و كفر وجود ندارد. اما معتزله مىگويند با اين كه عمل جزء حقيقت ايمان است ولى كسى كه عمل نكرد و مرتكب كبيره شد، كافر نمىشود بلكه فاسق مىشود و آن، مرحله و منزلهاى است ميان دو منزله ايمان و كفر.
3. ايمان عبارت است از تصديق به قلب و اقرار به زبان. گوينده اين قول خواجه نصير طوسى است.
4. ايمان تنها اقرار به زبان است. ديگر اعتقاد قلبى و عمل ظاهرى در حقيقت ايمان اخذ نشده است و اين قول كراميه است.
در ميان اين چهار نظريه آنچه با مجموع آيات قرآنى سازگار است، همان نظريه نخست است كه ايمان را فقط اعتقاد و تصديق قلبى مىداند. بر اساس اين نظريه، شواهد و قرائنى از قرآن داريم كه به قرار زير است:
1. در مواردى از قرآن كريم، جايگاه ايمان، قلب معرفى شده و اين مىرساند كه عمل، جزء حقيقت ايمان نيست. اكنون به چند آيه در اين زمينه توجه فرمائيد:
«...اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه....» (مجادله، آيه 22)
آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را در دلهاى آنها نوشته و به وسيله روحى از خود تأييدشان كرده است.
قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم... (حجرات، آيه 14).
باديهنشينان گفتند كه ايمان آورديم بگو ايمان نياوردهايد بلكه بگوئيد تسليم شدهايم و هنوز ايمان به قلبهاى شما داخل نشده است.
....و لكن اللَّه حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم... (حجرات، آيه 7).
ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دلهاى شما زينت بخشيد.
به گونهاى كه ملاحظه مىفرمائيد، در اين آيات و چند آيه ديگر، قلب محل و جايگاه ايمان معرفى شده است و اين بهترين شاهد اين مدعاست كه ايمان يك امر قلبى است و اقرار به زبان و عمل كردن، جزء حقيقت ايمان نيست هرچند كه سعادت و نجات انسان به عمل بستگى دارد.
2. گذشته از اين آيات، در آيات ديگر هم ايمان و عمل صالح در كنار هم و به عنوان دو حقيقت ذكر شده:
....من آمن باللَّه واليوم الآخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم...
(بقره، آيه 62).
كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و عمل صالح كند پس پاداشهاى آنان نزد پروردگارشان مىباشد.
و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جناتئئئ (بقره، آيه 25).
و مژده بده كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند به اين كه براى آنها بهشتهائى است.
از اين نوع آيات كه عمل صالح عطف بر ايمان شده، بسيار داريم و عطف ميان دو مطلب، دليل بر تغاير آنهاست يعنى نشان مىدهد كه مطلب اول غير از مطلب دوم است و آن دو نمىتواند يكى باشد. بنابر اين نمىتوان عمل صالح را جزء حقيقت ايمان دانست.
3. همچنين در بعضى از آيات قرآنى مؤمن را با وصف ايمان مورد خطاب قرار مىدهد و از عمل بد او انتقاد مىكند و يا او را به سوى عمل نيكى دعوت مىنمايد و يا مؤمن را با وصف ايمان مورد عفو قرار مىدهد و روشن است كه عفو درصورتى است كه گناهى كرده باشند. اينهمه دلالت دارد كه عمل جزء ايمان نيست.
اينك آيات مربوط به اين قسمت را مىخوانيم:
لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين... (آل عمران، آيه 28)
مؤمنان نبايد كافران را دوستان خود اتخاذ كنند و مؤمنان ديگر را دوستان خود اخذ نكنند.
...ولقد عفا عنكم واللَّه ذو فضل على المؤمنين(آل عمران، آيه 152).
همانا خدا شما را عفو كرد و خدا بر مؤمنان عنايت دارد.
...و ان فريقا من المؤمنين لكارهون* يجادلونك فى الحق بعد ما تبين كانما يساقون الى الموت وهم ينظرون (انفال، آيات 5 و 6)
و همانا گروهى از مؤمنان [از جهاد] كراهت دارند. آنها با تو درباره حق پس از آنكه روشن شد، مجادله مىكنند گويا كه آنها به سوى مرگ كشيده مىشوند و [در اين حال] آنها نگاه مىكنند.
و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما... (حجرات، آيه 9)
و اگر دو طائفه از مؤمنين با هم جنگيدند پس ميان آنها صلح دهيد.
با توجه به اين آيات، به خوبى روشن مىشود كه عمل، جزء ايمان نيست وگرنه مؤمنان بدينگونه به علت عمل ناشايست مورد انتقاد نمىشدند و يا مورد عفو قرار نمىگرفتند و يا مأمور به عملى نمىشدند.
كسانى كه قائلند عمل جزء حقيقت ايمان است مانند خوارج و معتزله و جمعى از اهل حديث، به آيات و رواياتى استناد كردهاند كه مهمترين آنها عبارتند از:
1....وللَّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللَّه غنى عن العالمين (آل عمران، آيه 97)
و براى خداست بر مردم حج بيتاللَّه الحرام براى كسانى كه بتوانند به آن راه پيدا كنند و كسى كه كافر شد پس خدا از جهانيان بىنياز است.
مىگويند در اين آيه شريفه انجام ندادن حج، كفر معرفى شده است. بنابر اين اگر كسى اعتقاد قلبى داشته باشد ولى عمل واجبى را مانند حج انجام ندهد، مؤمن نيست، بلكه كافر است. البته اين استدلال از طرف خوارج عنوان شده و عقيده معتزله را نيز كه به منزلة بين المنزلتين قائل هستند، نفى مىكند.
از اين استدلال، پاسخهاى گوناگونى داده شده از جمله اينكه كفر در اينجا به معنى ترك است يا بگوئيم هدف آيه تغليظ و تشديد در امر حج مىباشد كه ترك آن به منزله كفر است يا بگوئيم اساساً جمله «و من كفر» جمله مستقلى است و ربطى به حج ندارد و از اين قبيل.
اما بررسى لحن آيه و جملهبندى خاصى كه در آن به كار رفته، بخوبى نشان مىدهد كه آيه در مقام تشريع است آنهم تشريع چيزى كه در شريعت انبياى گذشته از ابراهيم به بعد موجود بوده است. اينكه بلافاصله پس از تشريع حج و اعلام وجوب آن، جمله «و من كفر» وارد شده، واضح است كه منظور، كفر به تشريع حج و انكار آن مىباشد و آيه ناظر به كسى است كه اصل وجوب حج را انكار نمايد و واضح است كه چنين شخصى كافر است زيرا انكار وجوب حج به انكار رسالت منجر مىشود.
2. هوالذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم...
(فتح، آيه 4)
او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنين نازل كرد تا بر ايمانشان بيفزايد.
گفته شده كه طبق اين آيه، ايمان، قابل افزايش است و اين، دليل بر اين است كه عمل جزء حقيقت ايمان است زيرا اگر ايمان تنها اعتقاد قلبى بود، قابل كم و زياد شدن نبود براى اينكه انسان يا به چيزى اعتقاد دارد و يا ندارد و ديگر افزايش و كاهش ايمان معنى نخواهد داشت. درحالى كه قابل افزايش بودن ايمان تنها از طريق كم و زياد شدن عمل قابل تصور است بنابر اين عمل، جزء ايمان است.
در پاسخ مىگوئيم: بلى ايمان قابل افزايش و كاهش است و به اصطلاح، ايمان مقول به تشكيك مىباشد ولى اين دليل نمىشود كه عمل را جزء ايمان بگيريم زيرا اعتقاد هم قابل افزايش و كاهش است زيرا اعتقاد ممكن است از روى يقين باشد و يا از روى ظن و وهم باشد حتى اگر از روى يقين هم باشد، خود آن داراى مراتب است. يقينى كه به وجود آتش از طريق لمس آن پيدا مىكنيم با يقينى كه به وجود آتش از طريق ديدن دود آن از پشت ديوار به دست مىآوريم، بسيار فرق دارد. آنگونه كه از قرآن استفاده مىشود، يقين سه مرحله دارد:
علم اليقين، حق اليقين و عين اليقين
(مستفاد ازسوره واقعه آيه 95، و سوره تكاثر آيه 5 و 7)
بنابراين حتى اگر اعتقاد كسى بر مبناى يقين باشد، باز داراى مراتب و قابل كمى و زيادى است و مسلم است كه ايمان يك فرد عادى و معمولى به وجود خداوند نمىتواند مانند ايمان اميرالمؤمنين علىعليه السلام باشد كه فرمود: لو كُشِف الغطاء ما ازددتُ يقيناً: اگر پردهها برداشته شود، بر يقين من افزوده نخواهدشد.
البته بسيارى از فرقههاى مرجئه كه ايمان را يك امر قلبى مىدانند، گفتهاند كه الايمان لايزيد ولا ينقص: ايمان كم و زياد نمىشود. اما علما و متكلمين شيعه كه ايمان را تنها اعتقاد قلبى مىدانند، معتقدند كه ايمان كم و زياد مىشود و اين كمى و زيادى مربوط به مراتب اعتقاد است و ضمناً عمل صالح نيز ايمان را بالا مىبرد همانگونه كه در قرآن كريم آمده است:
...اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه... (فاطر، آيه 10)
به سوى او سخنان پاكيزه صعود مىكند و عمل صالح آن را بالا مىبرد.
در همينجا تذكر مىدهيم كه ميان شيعه و مرجئه در بيان حقيقت ايمان تفاوتهائى وجود دارد يكى اينكه آنها ايمان را يك حقيقت بسيط مىدانند كه قابل افزايش و كاهش نيست و حتى بعضى از فِرَق آنها ايمان را نه يك اعتقاد و تصديق، بلكه تنها معرفت و شناخت مىدانند اگرچه تصديقى هم در كار نباشد.
ديگر اينكه مرجئه ايمان قلبى را در سعادت و نجات انسان كافى مىدانند و ارزش و بهائى به اعمال نمىدهند ولى به نظر شيعه درست است كه ايمان يك امر قلبى است ولى ايمان به تنهائى باعث نجات نيست، بلكه ايمان در صورتى فائده دارد كه همراه با عمل صالح باشد و منظور از عمل صالح انجام فرائض و ترك محرمات است.
3. دليل ديگر كسانى كه عمل را جزء حقيقت ايمان مىدانند روايات متعددى است كه در اين زمينه وارد شده است. از جمله آنها حديث معروفى است كه ابو صلت هروى از امام رضا و او از پدرانش تا حضرت اميرالمؤمنين و او از پيامبر نقل كرده كه پيامبر فرمود:
الايمان قول باللسان و معرفة بالقلب و عمل بالاركان.(1)
ايمان، گفتارى است به زبان و معرفتى است با قلب و عملى است با اعضاى بدن.
اين روايت از جمله معدود رواياتى است كه با همين سند و با همين مضمون، هم در كتب شيعه آمده و هم در كتب اهل تسنن و از ابوحاتم (يكى از محدثين سنى) نقل شده كه از ابوصلت حكايت مىكند كه گفته: اسناد اين روايت بهقدرى عالى است كه اگر آن را بر مجنون بخوانى شفا پيدا مىكند و هم ابوحاتم گفته است كه ائمه حديث بر اين روايت اجماع كردهاند و با آن بر ضد مرجئه احتجاج نمودهاند.
همچنين در حديث ديگرى از پيامبر خدا نقل شده كه فرمود:
لا يزنى الزانى وهو مؤمن ولا يسرق سارق وهو مؤمن.
مؤمن در حالى كه مؤمن است زنا نمىكند و در حالى كه مؤمن است دزدى نمىكند.(2)
و نيز در حديث ديگر از امام صادقعليه السلام نقل شده كه فرمود:
ملعون ملعون مَن قال: الايمان قول بلا عمل.(3)
معلون است ملعون است كسى كه بگويد ايمان، قول بدون عمل است.
شهيد ثانى در پاسخ به اين استدلال مطالبى مىگويد كه خلاصه آن چنيناست:
بعضى از رواياتِ باب از نظر سند مخدوش است و آنهائى هم كه سند صحيح دارند، حمل بر بيان شروط ايمان مىشوند نه بيان حقيقت آن.(4)
همانگونه كه گفتيم متكلمان شيعه اعتقاد قلبىِ تنها را باعث نجات انسان نمىدانند، بلكه آن اعتقاد را مايه نجات مىدانند كه توأم با عمل باشد بنابر اين مىتوان گفت كه احاديث نيز ناظر به همين معنى است يعنى ايمانى كه نجات دهنده است ايمانى است كه همراه با عمل باشد.
به عبارت ديگر: روايات در معنىِ ايمانِ نجات دهنده اين مطالب را مىگويند و آنها در صدد بيان حقيقت ايمان نيستند.
و نيز مىتوانيم بگوييم كه روايات، حدود و شرائط ايمان كامل و كمال ايمان را بيان مىكنند درحالى كه بحث ما در بيان حقيقت ايمان صِرف است.
1) بحارالانوار، ج 6، ص 68.
2) بحارالانوار، ج 6، ص 68.
3) بحارالانوار، ج 6، ص 68.
4) حقيقةالايمان، ص 140.