طبق منطق قرآن، مواهب و نعمتهاى زمين، متعلق به همه بشريت است و اختصاص به نسلى ندارد، بلكه همه نسلهاى موجود و آينده در آن سهيم و شريكاند و هيچكس نبايد ديگران را از اين حقوق الهى خود، محروم گرداند ولى متأسفانه در نظام بىنظام دنياى كنونى، عدالت و قانون حاكم نيست و شاهد مزاحمتها و ممنوعيتها و تبعيضهاى فراوان از ناحيه قدرتمندان جهان هستيم.
جهان خلقت - ومخصوصاً عالم كون و فساد - همچون سفره گستردهاى است كه همه انسانها، بلكه حيوانات بايد از آن بهره گيرند و استفاده انسان از گوشت و پوست و پشم و موى و شير برخى از حيوانات، تحت شرايط و ضوابطى، مجاز است. چنانكه حيوانات نيز - بعضاً - حيوانات ديگر را شكار مىكنند و گوشت آنها را مىخورند.
انسان حق دارد و مجاز است كه از زمين و فضا و دريا و هرچه در آنهاست، استفاده كند. قرآن كريم مىفرمايد:
«هو الّذى خَلَقَ لَكُمْ ما فىالارْضِ جَميعَاً...»(1).
«اوست كه همه آنچه را كه در زمين است، براى شما آفريده است».
و نيز مىفرمايد:
«يا مَعْشَرَ الْجِنِّ و الاِنْسِ اِنِ اسْتَطَعْتُمْ اَنْ تَنْفُذُوا مِنْ اَقْطارِالسَّمواتِ و الارْضِ فانْفُذوا لا تَنْفُذونَ الّا بِسُلطانٍ»(2).
«اى گروه جن و انس، اگر مىتوانيد از اقطار آسمانها و زمين بگذريد، جز با سلطه و قدرت، نمىتوانيد بگذريد».
در حقيقت، هيچيك از جن و انسان نمىتوانند از مرزهاى آسمان و زمين بگذرند، مگراينكه قدرت داشته باشند و البته خداوند چنين قدرتى به آنان نداده است. چنانكه اميرالمؤمنينعليه السلام در دعاى كميل مىفرمايد:
«وَ لا يُمْكِنُ الْفِرارُ مِنْ حُكومَتِكْ».
«فرار از حكومت تو ممكن نيست».
اگرچه برخى، آيه فوق را به معناى مسافرتهاى فضايى گرفتهاند، ولى با توجه به آيات قبل و بعد و برخى از روايات، آيه، مربوط به قيامت است. زيرا در آن روز، هيچكس نمىتواند با خروج از مرزهاى آسمان و زمين، خود را از قلمرو حكومت خداوند، خارج سازد، چراكه چنين سلطه و قدرتى براى كسى نيست.
اگر هيچكس قدرت خروج از مرزهاى آسمان و زمين را - اگر مرزى باشد - ندارد، ولى آيا قدرت جولان در قلمرو آسمان و زمين هم نيست. البته جنيان و شياطين قدرت چنين مانورى را ندارند. آنها به خاطر استراق سمع، شيطنت مىكردند و از اين كار منع شدند.
«لا يَسَّمَّعُونَ إلَى المَلأِ الأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ»(3).
«[خداوند آسمان را از تسلط هر شيطان سركش محافظت فرموده] تا اسرار عالم بالا را استماع نكنند و از هر سوى، به قهر رانده مىشوند».
ولى انسانها با داشتن اقتدار علمى و صنعتى، از هيچگونه مانورى در قلمرو آسمانها و زمين منع نشدهاند. قرائن و شواهد، گواه اين مدّعاست. اكنون عصر ما را عصر فضا مىنامند. بشر امروز، توانسته است تا اعماق آسمانها و تا ژرفاى درياها و اقيانوسها نفوذ كند و هنوز هم در خم يك كوچه است. به آيه زير بينديشيم:
«وَ الخَيْلَ والبِغالَ وَ الحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ(4)».
«خداوند اسب و استر و الاغ را براى سوارى و زينت شما آفريد و چيزهايى را كه شما نمىدانيد، خلق مىكند».
روزى كه آيه فوق نازل شد، جز اسب و استر و الاغ و شتر، چيزى براى حمل و نقل و سوارى در جادهها و آباديها در اختيار بشر نبود. كشتى هم وسيلهاى براى مسافرت و حمل و نقل دريايى بود. آنهم بسيار ساده و ابتدايى كه جز با بادبان و زور بازوى ملوان و پارو زدن كشتيبان حركت نمىكرد. امروز وسائلى براى مسافرت زمينى و دريائى و هوائى و فضائى ساخته شده كه در مخيّله بشر آن روز خطور نمىكرد. حتماً در آيندههاى دور و نزديك، چيزهايى ساخته مىشود كه در مخيّله بشر امروز خطور نمىكند. اين آيه شريفه، گوياى چنين حقيقتى است.
با اينكه آيه 29 سوره بقره -كه به آن اشاره شد- مواهب و نعمتهاى زمين را متعلق به همه بشريت اعلام كرده است و اختصاص به نسلهاى موجود ندارد، بلكه همه نسلهاى موجود و آينده در آن، سهيم و شريكاند و هيچكس نبايد ديگران را از اين حقوق الهى خود محروم گرداند، ولى متأسفانه، در اين دنياى ظلم و ستم و استكبار، شاهد مزاحمتها و ممنوعيتهاى بسيار مىباشيم.
در نظام بىنظام دنياى كنونى، عدالت و قانون، حاكم نيست. هركس قلدرتر و زورگوتر است، گلويش براى بلعيدن قوت لا يموت مردم، گشادتر است. قلدرها و زورگوها با نصيحت و موعظه رام نمىشوند. البته اگر رام بشوند، به آنها كارى نيست ولى چون رام نمىشوند، چارهاى جز مبارزه و جهاد و به كف گرفتن سلاح گرم و سرد نيست. فتنهگر را بايد سركوب و فتنه را بايد ريشهكن كرد. بارِ اين وظيفه و مسؤوليت بر دوش همه انسانهاى مؤمن و دادجو و آزاده و پشتيبانِ مستضعفان و دشمن مستكبران، سنگينى مىكند و چارهاى جز به مقصد رسانيدن آن نيست. خداوند متعال فرمود:
«وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ...»(5).
«با كفرپيشهگان جهاد كنيد، تا فتنهاى نباشد و دين، از آنِ خدا باشد».
مردم مؤمن، اهل فتنه نيستند. هرچه فتنه بوده، زير سر آنهايى بوده كه دانسته يا ندانسته به بيراهه رفتهاند. اگر دين، خالص و يك دست و با يك قرائت صحيح و دقيق مطرح باشد، كسى را ياراى مزاحمت ديگران و ممنوع كردن آنها از حقوق خويش نيست.
اگر دين خدا حاكم باشد، نه تنها مسلمان كه غير مسلمان هم مىتواند در سايه عدل و قانونگرايى آن از تبعيض و مزاحمت، مصون و محفوظ باشد.
در يكى از خطبههاى هميشه ماندگار اميرالمؤمنين علىعليه السلام درباره جهاد گفته شده است كه درى از درهاى بهشت و لباس تقوا و زره محكم و سپر مستحكم خداست و اگر كسى از آن اعراض كند، گرفتار ذلت و خوارى و فرومايگى مىشود.
آنگاه در ادامه خطبه، امام؛ حاضران را مخاطب ساخته مىفرمايد:
«من شب و روز شما را به مبارزه با معاويه و پيروانش فرا خواندم و از شما خواستم كه پيش از آنكه آنها با شما بجنگند، با آنها به نبرد برخيزيد. ولى شما سستى كرديد و دست از يارى برداشتيد، تا دشمن بهطور مداوم، شما را مورد حمله قرار داد و سرزمين شما را تملك كرد. اكنون يكى از فرماندهان معاويه از قبيله بنىغامد با سپاه خويش، به شهر مرزى انبار حمله كرده است و نماينده من «حَسّان بن حسّان» بكرى را كشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمين بيرون رانده است. به من خبر رسيده كه يكى از افراد سپاه وى به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمانى -كه در پناه اسلام، جان و مالش محفوظ است- داخل شده و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره او را كَنده و به غارت برده، درحالى كه آن زن غير مسلمان، هيچ وسيلهاى براى دفاع، جز گريه و التماس نداشته است. آنها با غنيمت فراوان برگشتهاند، بدون اينكه حتى يك نفر از آنها زخمى شود، يا قطره خونى از ايشان، بر زمين ريزد».
آنگاه با تأثّرى عميق و با دلى آكنده از درد و غم فرمود:
«لَوْ أنّ امْرءً مسلماً ماتَ مِن بعدِ هذا أسَفاً ما كانَ به ملوماً بل كانَ به عندى جديراً»(6).
«اگر به خاطر اين حادثه، مسلمانى از روى تأسّف بميرد، مورد ملامت نيست، بلكه به نظر من سزاوار است».
مبارزه با تبعيض و مزاحمت، در سرلوحه برنامههاى دين خالص خداست. اساس ديندارى، پشتيبانى مظلوم و مبارزه با ظالمان و ستمگران است. حتى اگر مظلوم، غير مسلمان هم باشد، بايد به دادش رسيد. غيرت ديندارى و مسلمانى اجازه نمىدهد كه مسلمان در راه نجات غير مسلمان مظلوم از چنگال ظالم نكوشد.
امير مؤمنان علىعليه السلام در بستر شهادت، در ضمن وصيّت به حسنينعليهما السلام فرمود:
«قُولا بِالحقَّ و أعْمَلا لِلأجر و كُونا للظّالم خصماً و للمظلوم عَوناً»(7).
«سخن به حق بگوييد و براى اجر و پاداش عمل كنيد و دشمن ظالم و يار مظلوم باشيد».
دين اگر خالص و «للّه» باشد، همين است. ديندارى تنها به نماز و روزه نيست. جهاد با جان و مال و زبان در سرلوحه برنامههاى دين خالص خدايى است.
دنياى امروز، دنياى استكبار است. دنياى استكبار به صغير و ضعيف و مستضعفان جهان رحم نمىكند. سهم مسلمانان از جنايات و خونخوارى و بىرحمى استكبار بيشتر از ديگران است. اگر اينها با اتحاد و انسجام دست به دست يكديگر دهند، دنياى استكبار را قبضه مىكنند. بىجهت نيست كه بيشترين فشار، بر دوش مسلمانان است. ماجراى افغانستان و فلسطين و عراق، قلب هر مسلمان غيورى را به درد مىآورد. اگر اين وضع ادامه پيدا كند، كمكم بايد ساير دولتهاى دستنشانده هم جا خالى كنند و همچون طالبان و صدام، كشورشان را تحويل نيروهاى آمريكايى و انگليسى بدهند.
چرا پرچم مبارزه با تبعيض و مزاحمت، بر زمين افتاده است؟ كجايند سلحشور مردانى كه اين پرچم را به اهتزاز درآورند و داد مظلومان عالم را از ظالمان خيرهسر بگيرند؟ مسلمانان، چرا بيدار نمىشوند؟ چرا جهاد حزباللّه لبنان و مسلمانان غيرتمند فلسطينى گسترش نمىيابد؟ كجايند وارثان صلاحالدين ايّوبى كه مسجدالأقصى را از صهيونيسم باز ستانند؟ كجايند سربازان فاتح اندلس(8) كه استكبار را به زانو درآورند؟ كجايند شيرمردانى كه همچون فاتح بزرگ اندلس به ملتهاى مسلمان بگويند:
«البحر وراءُكُمْ و العدوُّ أمامَكم» «دريا پشتسر شما و دشمن جلوى روى شماست». اگر عقبنشينى كنيد، غرق مىشويد و اگر به قلب سپاه دشمن فرو رويد و مردانه يورش بريد، پيروز مىشويد.
اى مسلمانان، شما وارث همه تاج و تختهاى جهان مىباشيد. خداوند اراده كرده است كه مستضعفان را پيشوا و رهبر مردم جهان قرار دهد:
«و نُريد أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارِثِينَ»(9).
«ما اراده كردهايم بر كسانى كه در روى زمين به زنجير استضعاف كشيده (و تبعيض و مزاحمت، گريبانگيرشان شده است) منّت گذاريم و آنها را پيشواى مردم كنيم و مال و مكنت و تخت و تاج همه مستكبران عالم را ارث مسلّم آنها گردانيم».
چرا نمىخواهيم از اين وعده مسلّم الهى برخوردار شويم؟ چرا زمينهساز نصرت و پيروزى اين امت نباشيم؟ چرا در زير سايه عدل اين امت، امتها و ملتهاى ديگر را آسوده و راحت نكنيم و به آنها امن و امان نبخشيم؟ چرا از خاصيّت مسلّم دعا و نماز و اخلاص پيرزنها و پيرمردهاى دلسوخته و كودكان ضعيف و يتيم و محروم و گرسنه و خانوادههاى پريشان و فقير و افسرده، غافليم؟ مگر نه پيامبر ما فرمود:
«إِنّما ينصُر اللّه هذهِ الأُمّة بِضَعيفِها بِدَعْوَتِهِمْ و صلاتِهِمْ و إخْلاصِهِمْ»(10).
«جز اين نيست كه خداوند اين امت را به دعا و نماز و اخلاص ضعيفانش نصرت مىكند».
مگر نه پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله فرمود:
«ابغُونى فِي الضُّعفاء فإنّما تُرْزَقُون وَ تُنصَرُونَ بضُعفائكم»(11).
«مرا در ميان ضعيفان بجوييد. شما فقط به خاطر ضعيفانتان روزى داده مىشويد و مورد نصرت و يارى قرار مىگيريد».
هرگز نبايد دل به اغنيا بست. حكومت هم بايد برخاسته از ميان محرومان و مستضعفان باشد. چنين حكومتى درد ضعيفان را لمس مىكند و در راه دفع مزاحمت و تبعيض مىكوشد. حكومتى كه در پى تأمين خشنودى محرومان و مستضعفان نباشد، سرانجام محكوم به شكست است.
اميرالمؤمنين علىعليه السلام به مالك اشتر به عنوان زمامدار مصر سفارش مىكند كه بايد محبوبترين كارها در نزد او، كارى باشد كه به حق نزديكتر و عدالتش عمومىتر و در راه فراهم كردن خشنودى ملت، جامعتر باشد.
فإنَّ سُخْطَ العامّةِ يُجْحِفُ برِضَى الخاصّةِ و إنّ سُخطَ الخاصّةِ يُغتَفرُ مع رِضىَ العامّة»(12).
«زيرا خشم توده مردم، به خشنودى خواص آسيب مىزند و خشم خواص با خشنودى توده مردم، بخشوده است (و قابل اعتنا نيست)».
فرق توده مردم و خواص -از نظر اميرالمؤمنين -عليه السلام اين است كه توده مردم، توقعشان كمتر و كمكشان بيشتر و به انصاف و عدل، نزديكتر و در برابر خدمات، سپاسگزارتر و در پذيرش عذرها آمادهتر و در گرفتاريها صبورترند؛ ولى خواص، پرتوقّعتر و بىفايدهتر و از انصاف و عدل دورتر و در برابر خدمات، ناسپاستر و در پذيرش عذرها سختتر و در گرفتاريها ناشكيباترند(13).
بنابراين، بايد تكيهگاه دين و برنامههاى دينى و دولت اسلامى همان محرومينى باشد كه زيربار فاصله طبقاتى و تبعيض و محروميت و فقر بىحد در برابر غناى طغيانگران مستغنى،(14) كمرشان خميده؛ ولى هرگز لب به شكايت و اعتراض نمىگشايند. در راه خدمت اينان و نجاتشان بايد تلاش كرد و اگر روزى و روزگارى لازم شد، بايد جنگيد.
«و ما لكُم لا تُقاتِلُونَ فى سبِيل اللَّهِ و المستَضعَفِين مِن الرِّجالِ و النِّساء و الوِلْدانِ...»(15).
«چرا در راه خدا و در راه نجات مردان و زنان و فرزندان مستضعف، نمىجنگيد؟».
اينان مستضعفان مكه بودند كه از ظلم مستكبران مشرك به تنگ آمده بودند و همواره به درگاه خدا استغاثه مىكردند و مىگفتند:
«...رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ القَريَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً»(16).
«پروردگارا، ما را از اين شهرى كه مردم آن ستمكارند، خارج گردان و از جانب خود براى ما سرپرست و ياورى قرار ده».
البته همه مستضعفان در خور اين همه فداكارى و كشت و كشتار در راه نجاتشان نيستند. آن مستضعفى كه اهل تسليم و ذلّت و خوارى است و خود به چاكرى و نوكرى استكبار، افتخار مىكند و حاضر نيست در راه نجات خود قدمى بردارد و حتى به درگاه پروردگارش نيايش و استغاثه و طلب نجات نمىكند، ارزش اينكه انسانهاى آزاده به خاطر نجاتشان قدمى بردارند، ندارند. اينها خود حامى استكبارند.
امام صادقعليه السلام فرمود:
«لَولا أَنَّ بَنى اُميَّةَ وَجَدوا مَنْ يكتُب لهُم و يجبى لهُم الفِىء و يقاتل عنهُم و يشهَدُ جماعَتَهُمْ لَما سَلبُونا حَقَّنا»(17).
«اگر بنىاميه كسانى نمىيافتند كه مكاتبات آنها را برعهده گيرند و ماليات را براى آنها جمعآورى كنند و از جانب آنها نبرد كنند و در جماعت ايشان حضور يابند، حق ما را سلب نمىكردند».
اين گروه مستضعفان به همان سرنوشتى محكومند كه پيشوايان مستكبرشان محكومند.
«...فَاُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً»(18).
«مأواى آنها جهنّم و بازگشت آنها به جاى بدى است».
اينان كجا و آن مستضعفانى كه آرزوى نجات دارند و راه چارهاى جز دعا و نيايش ندارند، كجا؟.
«إِلاَّ المُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ و النِّساء والوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً»(19).
«مگر مردان و زنان و كودكان مستضعفى كه راه چارهاى ندارند و راه به جايى نمىبرند».
***
آرى در ارتباط با بهرهبردارى معقول و مشروع از جهان آفرينش بايد از هرگونه تبعيض و مزاحمت پرهيز كرد و با آنهايى كه با تبعيض و مزاحمت، راه استكبار مىپيمايند، جنگيد.
1) البقرة، 29
2) الرحمن، 33
3) صافات، 8.
4) نحل، 8.
5) البقره، 192.
6) نهجالبلاغه، خطبه 27.
7) همان، نامه 47.
8) طارق در سال 92 هجرى قمرى، نخست ناحيه اندلس و سپس بر تمام اسپانيا تسلط يافت (فرهنگ فارسى معين، بخش اعلام) و كتاب اندلس به قلم مرحوم دكتر آيتى، ص 11 و 12. انتشارات دانشگاه تهران به شماره 714.
9) قصص: 5.
10) الدُّرُّ المنثور، ج2، ص 724.
11) كنزالعمّال، حديث 6019.
12) نهجالبلاغه، نامه 53.
13) همان.
14) برگرفته از آيه «انّ الإنسان لَيطغى أن رآه اسْتغنى» (علق، 6 و 7).
15) نساء: 75.
16) نساء: 75.
17) الكافى، ج5، ص 106، حديث 4.
18) نساء: 97.
19) نساء: 98.