محبّت خدا؛ عامل كمال

پدیدآورمحمدتقی مصباح یزدی

تاریخ انتشار1388/10/05

منبع مقاله

share 500 بازدید
محبّت خدا؛ عامل كمال

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي

«والذين آمنوا اشدّ حبّا لله».

جهت هاي حركت انسان

در مقاله‏هاي پيشين گفتيم كه ماهيت زندگي دنيا، سير و حركت است. اين زندگي ذاتا قابل ثبات و دوام نيست. انسان چه بخواهد و چه نخواهد از اين حيات عبور خواهد كرد، بلكه حياتش عين عبور است و يك سير قهري و جبري به سوي مقصد ديگري كه وراي اين عالم دنيا و عالم حركت و سير است خواهد داشت: «يا ايها الانسان انّك كادحٌ الي ربّك كدحا فملاقيه» اين ملاقات اختصاص به مؤمن ندارد. مؤمن و كافر هر دو در اين لقاء شريك‏اند. اين يك سير قهري است كه به آن عالم منتهي خواهد شد و همه روزي خدا را ملاقات خواهند كرد.
امّا سير ديگري هست كه آن هم الي الله، ولي اختياري است. در سير تكويني و قهري انتخاب جهت به دست انسان نيست و از ازل به سوي ابد است، از عالم اولي به سوي عالم آخري است، قابل برگشت هم نيست جهتش هم را نمي‏توان تغيير داد. امّا آن سير اختياري تعيين جهتش به دست خود انسان است، مي‏تواند به سوي خدا يا شيطان، بهشت يا جهنم قرار دهد.
حال بايد ديد چه عواملي موجب تعيين جهت صحيح يا غلط مي‏شود. وقتي انسان معتقد شد خدا و قيامتي هست، يك سير تكاملي انسان مي‏تواند داشته باشد. هر انساني خواهان كمال است. امّا عملاً همه، اين كمال و اين سير تكاملي را انتخاب نمي‏كنند ما هم خيلي از وقت‏ها با اين كه خدا بر ما منّت گذاشته و ايمان به خود و روز قيامت و انبيا را به ما عنايت فرموده امّا عملاً گاهي از اين مسير منحرف و آلوده به گناه مي‏شويم و جهت را تغيير مي‏دهيم. با اين كه ايمان داريم ولي هميشه در مسير مستقيم به سوي مقصد اعلي حركت نمي‏كنيم.

راه گزينش مسير متعالي

چه كنيم كه بتوانيم اين جهت حركت را هميشه به سوي خداي متعال تعيين كنيم.
در اين زمينه بحث‏هاي فلسفي و روان شناختي كه اكنون مجال پرداختن به آن‏ها نيست، آن چه لازم است، اين كه توجه كنيم ما هنگامي جهتي را براي سير و حركت خود انتخاب مي‏كنيم كه گرايشي به سوي آن هدف داشته باشيم و قلبا بخواهيم كه به آن سو برويم. چون فرض اين است كه مي‏خواهيم با اختيار، آن جهت را تعيين كنيم. وقتي انسان اختيارا جهتي را برمي‏گزيند كه آن را بخواهد و وقتي اراده مي‏كند به سوي مقصدي حركت كند كه گرايشي، و ميلي و انجذابي به طرف آن مقصد داشته باشد. اگر اين گرايش در ما پديد آمد و تقويت شد عاملي است براي اين كه جهت سير ما از مسير صحيح منحرف نشود امّا اگر گرايش‏هاي متضاد با اين گرايش در نفس ما پديد آمد خواه ناخواه در عمل ما اثر مي‏گذارد، ما را از آن مسيري كه مي‏بايست منحرف مي‏كند و همان اندازه‏اي كه آن گرايش متضاد قوي‏تر باشد تأثير بيش‏تري خواهد داشت. كساني به مراتب سعادت نائل مي‏شوند و عاقبت به خير مي‏شوند و با ايمان از دنيا مي‏روند كه گرايششان به سوي الله و به سوي رحمت الهي رحمت ابدي الهي بيش‏تر باشد: «والذين آمنوا اشدّ حبّا لله» ايماني پابرجا مي‏ماند و انساني مؤمن از دنيا مي‏رود كه حبّش به خدا از حبّش به ساير چيزها بيش‏تر باشد تا آن جايي كه اگر تضادي بين اين دو گرايش به وجود آمد، گرايش حق غالب بشود و در جمع حركتش به سوي خدا بيش‏تر و قوي‏تر و كامل‏تر باشد و الاّ اگر برآيند نيروها صفر يا زير صفر شود، جهت حركت از فوق به تحت و از راه راست به راه كج منحرف مي‏شود. به همان اندازه كه گرايش به سوي الله بيش‏تر هست انسان موفّق‏تر مي‏شود و مي‏تواند ايمانش را حفظ كند و از اين عالم كه مي‏رود در خطّ الله برود، پس محور، ميل و علاقه قلبي و حبّ و عشق است.

مفهوم محبت خدا

بعضي فكر مي‏كنند كه دوست داشتن و تمايل قلبي براي امور دنيا است و حداكثر، نعمت‏هاي آخرت هم ممكن است متعلق محبت انسان قرار بگيرد، چون بعضي از آن‏ها شبيه نعمت‏هاي دنيا است، امّا محبّت به خدا چه طور؟ او كه چشم و ابرو و شكل و شمايل ندارد كه آدم دوستش بدارد، پس چگونه مي‏توان گفت كه خدا را دوست داريم؟
گفتند اين تعبيرات حبّ خدا و اينها كه در آيات و روايات هست استعاري يا كنايي است.
اين نظريه درست نيست، چون كساني كه فهم درست و مستقيم از اسلام و به خصوص از مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ دارند و حقايق را از آنان فرا گرفتند مي‏دانند كه محبّت حقيقا به خدا تعلّق مي‏گيرد، بلكه افرادي كه معرفتشان بيش‏تر باشد مي‏دانند كه جز خدا كسي لايق محبّت نيست، البته اين اندازه‏اش ديگر از فهم و معرفت بنده بالاتر است و از آن مي‏گذاريم، اما آن اندازه‏هايي كه ما مي‏توانيم بفهميم اين است كه بله خدا هم دوست داشتني است. براي اين‏كه بدانيم كه خدا هم دوست داشتني است. يا بايد انسان از حالات قلبي و شهودي خود و به تعبير فلسفي از علم حضوري استفاده كند و يا با استدلال از راه تحليل، حقيقت محبّت را بشناسد.
كساني كه خدا در دلشان جرعه‏اي از محبت خود را قرار داده باشد به اين شك‏ها مبتلا نمي‏شوند، وقتي شعله‏اي از عشق الهي در دل كسي برافروخته شد ديگر در وجودش شك نمي‏كند. امّا همه دل‏ها به خصوص در آغاز كار لايق چنين محبت خدادادي نيست. بايد تلاش كنند دلشان را پاك و تميز كنند تا لياقت دريافت اين جذبه الهي را پيدا كنند. از اين جهت براي چنين كساني از راه دوم مي‏توان استفاده كرد تا حقيقت محبت براي آنان تحليل و اسباب محبت برايشان تبيين بشود.

انواع محبّت

ما سه نوع محبت داريم، محبتي كه به غير خودمان پيدا مي‏كنيم، گاهي به واسطه اين است كه از راه آن، به يكي از خواسته‏هاي خود مي‏رسيم، ما چيزي كه خواسته و لذّت‏مان را تأمين مي‏كند و رنج و الم را از ما دفع مي‏كند، دوست مي‏داريم، معمولاً علاقه به مال دنيا، همسر، فرزند، اشياي دنيا و همين طور اشخاصي كه به آن‏ها محبت پيدا مي‏كند، غالبا از اين قبيل است. چون اين اشيا و اشخاص باعث مي‏شوند كه آدم از آن‏ها لذّتي ببرد و به نحوي خواسته‏هاي خود را به وسيله آن‏ها تأمين كند. اگر بخواهيم به زبان طلبگي بحث بكنيم لذت خود انسان، حيثيت تعليليه است براي دوست داشتن شي‏ء
ديگر. گاهي هم از اين فراتر است حيثيت تقييديه است؛ يعني اصلاً انسان يك چيز ديگر را دوست مي‏دارد چون موجب لذت براي خودش مي‏شود. اگر آن لذت كاستي پيدا كند آن محبت هم كم مي‏شود و اگر آن لذت از بين برود آن محبت هم از بين مي‏رود. انسان حقيقتا لذت خودش را دوست دارد. اگر كسي را هم دوست دارد از آن جهت است كه موجب لذتي براي او مي‏شود، غالب محبت‏هاي دنيا از همين قبيل است. آن جايي كه محبت به واسطه جمال كسي است تا جمال او باقي است و انسان از جمال او لذّت مي‏برد وي را دوست دارد، اگر جمالش از بين رفت و ديگر التذاذي برايش باقي نماند، ديگر لذت و محبت هم از بين مي‏رود، يا حتي اگر جمالش باقي باشد، امّا ديگر او را نبيند و التذاذي برايش حاصل نشود، كم كم هم محبت از بين مي‏رود: «از دل برود هر آن كه از ديده برفت». اين جا در واقع لذت خود انسان حيثيت تقييديه هست يعني بالعرض مي‏گويد او را دوست دارم، اصلاً او را دوست نمي‏دارد او لذت خودش را دوست مي‏دارد.
گاهي از اين بالاتر است يعني التذاذ انسان، حيثيت تعليليه است، ابتدا انسان از يك چيز لذتي مي‏برد اين منشأ آن مي‏شود كه به او محبت پيدا كند، بعد كه محبت پيدا كرد و پابرجا شد اگر آن لذت هم از بين برود آن محبت از بين نمي‏رود. حالا چرا و چگونه و در چه مواردي اين طور هست، اين‏ها بحث‏هايي است كه در اين مقام جايش نيست. فعلاً فرض كنيد كسي به انسان خدمتي كرده، اين خدمت باعث شده كه آن شخص را دوست بدارد، بعد هم اميد اين هست كه آدم وقت ديگري از او استفاده كند ولي گاهي خود آن شخصِ توان‏گر، فقير مي‏شود و ديگر انسان هيچ اميدي هم ندارد كه از او استفاده كند ولي باز هم دوستش مي‏دارد. ديگر آن خدمت كردن بالفعل موجود نيست اميدي هم به او نيست، اما باز هم اين شخص را دوست دارد، چرا؟ چون انسان نيكوكاري است و ملكه خوبي را دارد. در آن جا آن التذاذ و انتفاع، حيثيت تقييديه براي محبت نيست، زيرا وقتي كه از بين مي‏رود باز هم اين محبت باقي است. ولي بالاخره علت اين كه او به اين شخص، محبت پيدا كرد اين بود كه نفعي و خيري از او به انسان رسيد، اگر اين نفع و خير نمي‏رسيد او را دوست نمي‏داشت.
گاهي مطلب از اين هم فراتر مي‏رود؛ يعني همين كه آدم بداند كمالي و جمالي در موجودي هست ولو به او هم نفعي نرسد و التذاذ بالفعلي هم براي او حاصل نشود، ولي گرايشي به او پيدا مي‏كند. البته اين گرايش هم مراتب مختلفي دارد. آن‏هايي كه نفوس كامل‏تر و حريّت نفس بيش‏تري دارند و تعالي روحي بيش‏تري پيدا كرده‏اند، انتفاع از غير، حتّي حيثيت تعليليه هم براي محبت نيست برايشان بلكه وجود اين كمال در آن موجود كافي است كه دلشان به او متمايل بشود. البته در اين‏جا باز طوري نيست كه ارتباط با حبّ ذات و التذاذ به فاعل قطع شده باشد ولي از آن قبيل كه قبلاً گفتيم نيست. حالا چگونه هست عرض كردم اين‏ها يك تحليل‏هاي فلسفي مي‏خواهد كه ما را دور مي‏كند از آن مقصدي كه در اين جا داريم.
خلاصه گاهي انسان كسي يا چيزي را دوست مي‏دارد، چون از آن نفعي و لذتي مي‏برد، اما گاهي چون آن شي‏ء و آن شخص داراي يك كمالي است ولو به انسان هم نرسد، به او علاقه‏مند مي‏شود.
اين سه نوع محبتي كه گفتيم: يكي نفع و لذت حيثيت تقييديه، ديگري حيثيت تعليليه باشد و سوم آن كه نفع شخصي و حتي حيثيت تعليليه هم نباشد.
قسم اول محبت عرضي است. قسمت دوم اندكي بالاتر است، عالي‏ترين محبت آن كه به ذاتي تعلق بگيرد كه كمال دارد چون كمال دارد آيا از آن كمال چيزي به من مي‏رسد يا نمي‏رسد لااقل آگاهانه به اين توجه نداشته باشد دوستش دارد چون كامل است.

علت ذكر نعمت‏هاي خدا در قرآن

علت اين كه خداي متعال در قرآن كريم نعمت‏هايش را مكرر ذكر مي‏كند و به ياد مردم مي‏آورد، همين است كه مي‏داند فطرت انسان طوري است كه وقتي بداند كسي نعمت‏هايي به او داده او را دوست مي‏دارد، و وقتي او را دوست داشت ميل به سوي‏اش پيدا مي‏كند و اين ميل موجب حركت به سوي او و سرانجام موجب كمال او مي‏شود، و هدف از خلقت او همين كمال اختياري است. ذكر نعمت‏هاي خدا در قرآن كريم خود منّتي است بر انسان‏ها چون خدا مي‏خواهد انسان‏ها به كمال برسند راه را برايشان باز مي‏كند، پس اگر دادن نعمت و خير موجب محبّت مي‏شود اين عامل به اقوي وجهي در خداي متعال وجود دارد. كيست كه مثل خدا چنين جهت دوست داشتن در او وجود داشته باشد، پس ما بايد خدا را از همه بيش‏تر دوست بداريم، حال اگر كسي اهل توحيد باشد و بفهمد كه ديگران هرچه دارند از اوست، ديگر محبت اصلي فقط به او تعلق مي‏گيرد. امّا آن‏هايي كه هنوز به اين حدّ از معرفت نرسيدند و معرفتشان توأم با شرك است و ديگران را هم مالك و صاحب كمال مستقلي مي‏دانند، اقلاً طوري باشد كه خدا را بيشتر از آن‏ها دوست بدارد، اگر ديگران هم چيز دوست داشتني از خودشان كه ندارند اما قابل مقايسه با خدا نيست. اين جهت اول وقتي نباشد از حيثيت تقييديه بگذاريم بشود عامل علت براي پيدايش معلول.
خوب وقتي دانستيم كه اين عامل محبت در خدا وجود دارد، اگر همّت بيش‏تري داشته باشيم ديگر تنها به آن كه به ما نعمت مي‏دهد چشم نمي‏دوزيم، اگر نعمت هم نمي‏داد آن علت كه محبت باقي بماند (گفتيم گاهي كسي به انسان احساني كرده، بعد هم ديگر نمي‏تواند اين احسان را ادامه بدهد، ولي محبت آدم به او باقي مي‏ماند) پس همين نعمت‏هايي كه خدا به ما داده ولو اين كه از ما بگيرد بايد علت بشود كه ما الي الابد او را دوست بداريم، و حال آن‏كه هيچ وقت صفت منعميّت از او گرفته نمي‏شود و هيچ وقت از فيض وجود او كاسته نمي‏شود: «و لاتزيده كثرة العطاء الاّ جودا و كرما».
امّا اگر همت ما بلندتر شد و معرفت ما بيشتر شد و فهميديم كه هرچه كمال دارد دوست داشتني است، آيا هيچ موجودي هست كه كمالش به اندازه كمال خدا برسد؟ هر جا هر كمالي هست از او است و عالي‏ترين مرتبه‏اش مرتبه بي‏نهايتش در او موجود است، پس چرا او را دوست نداريم.
پس انواع محبتي كه ما در خودمان سراغ داريم اسبابش به نحو اكمل در خداي متعال موجود است، پس او را بايد بيش از همه دوست داشت اگر معرفتمان برسد به آن جايي كه ديگران هم هر چه دارند از اوست و هيچ موجودي استقلالاً از خودش چيزي ندارد و جهت مطلوب و كمال و جمالي از خودش ندارد آن وقت به اين نتيجه مي‏رسيم كه جز خدا دوست داشتني نيست.
اما اين معرفت براي همه و به آساني ميسّر نمي‏شود، ما هم لقمه‏اي كه از دهمانمان بزرگ‏تر هست نگيريم بلكه در حدّي حرف بزنيم كه مقداري در عملمان بتواند مؤثر باشد و بگويم: بايد انسان اين چنين هستي را ببيند كه همه چيز جلوه‏ها و كمال‏هاي الهي است، ما وقتي نمي‏بينيم زمينه‏اش در ما نيست، اين بلند پروازي‏ها چه فايده دارد، اقلاً به اندازه دهان خود لقمه برداريم، بياييم فكر كنيم با اين كه همه اسباب محبت در خدا موجود است چرا ما اين محبت را نداريم يا ضعيف است، اگر انسان كسي را دوست داشته باشد چگونه است؟ آيا واقعا محبت ما نسبت به خداي متعال همين طور است، به اندازه يكي از محبت‏هاي ظاهري كه بين دو تا انسان برقرار مي‏شود هست؟ «والذين آمنوا اشدّ حبّا لله». آيا اگر روزي بر ما بگذرد و توجه به اشياي ديگر ما را از خدا غافل كند احساس مي‏كنيم كه يك گمشده و كمبودي داريم يا وقتي با رفقا هستيم مي‏گوييم، مي‏خنديم، اُنس مي‏گيريم، شب‏ها هم با كمال راحت مي‏خوابيم، احساس كمبودي نمي‏كنيم! لازمه محبّت همين است يا اين كه انسان در هيچ حالي از محبوب خودش غافل نشود! پس چرا اين محبت در ما اين‏قدر ضعيف است. علّتش همان طور كه مي‏دانيد و بارها گفته و بحث شده، توجه به دنيا و محبت به دنيا است، يعني محبت ضد محبت خدا، اين باعث مي‏شود كه انسان محبت خدا در دلش ضعيف و حركتش كند شود، بلكه گاهي هم حركت و مسيرش تغيير كند و به جاي عبادت خدا، عبادت شيطان را بپرستد.
پس به اين نتيجه مي‏رسيم كه براي تقويت محبت خدا از يك طرف بايد توجه به عوامل محبت پيدا كنيم كه آن چه براي همه ما ميسّر هست فكر كردن درباره نعمت‏هاي بي‏كران بي‏دريغ خداي متعال است، همان كه خود خدا هم به حضرت موسي بن عمران(ع) ياد داد، هرچه بيش‏تر بتوانيم در اين جهت فكر كنيم و درست ارزيابي كنيم آن اندازه‏اي كه مي‏توانيم، خودش فرموده: «و ان تعدّوا نعمة‏الله لاتحصوها» هيچ وقت ما نخواهيم توانست نعمت‏هاي خدا را شماره و احصا كنيم و هيچ گاه نخواهيم توانست به عمق ارزشش پي ببريم، هيچ وقت نه عرضا به او احاطه پيدا مي‏كنيم نه هيچ گاه طولاً به عظمت نعمت‏هاي او مي‏رسيم. ولي به اندازه‏اي كه مي‏توانيم و هر قدر كه ميسّر است، در موقعي كه راه مي‏رويم، نشسته‏ايم يا تنها هستيم، خلوتي هست و مي‏خواهيم با دوستان حرفي بزنيم، چه عيب دارد در اين باره حرف بزنيم كه نعمت‏هاي خدا چقدر زياد و چقدر شيرين است. به جاي اين حرف‏هاي بي‏فايده‏اي كه همه بالاخره كم و بيش در زندگي داريم، خلوتي كه پيدا مي‏شود، فرصتي پيدا مي‏كنيم در اين باره فكر كنيم و براي يكديگر بازگو كنيم. خودِ ذكر اين نعمت‏ها و درك عظمت نعمت‏ها به طور طبيعي محبت انسان را نسبت به خدا زياد مي‏كند، به شرط اين كه اين رابطه را حفظ كنيم، هر قدر ما بيش‏تر نعمت‏هاي خدا را درك كنيم، به او بيش‏تر محبت پيدا مي‏كنيم.
متأسفانه جهل و غفلت ما در بسياري از موارد باعث اين مي‏شود كه نعمت‏ها را از او ندانيم، اين جاست كه علم به ما براي پيشرفت كمك مي‏كند. فايده علم و معرفت در اين‏گونه موارد است، علمي كه به ما بشناساند كه هر نعمتي كه هست از اوست، اين علم ارزش دارد، و موجب ترقّي و تعالي ما مي‏شود. كسي كه تلاش مي‏كند و زحمت مي‏كشد تا پولي به دست آورد، خيال مي‏كند همان تلاش او موجب پيدايش آن روزي شده، ديگر اين را فراموش مي‏كند كه اين روزي از آنِ خدا است. كسي كه با علم و فن و هنري كاري را انجام مي‏دهد، خيال مي‏كند محصول كارش، از راه همان علوم و فنون است: «انما اوتيته علي علم عندي» همان حرفي كه قارون گفت: اين نعمت‏ها را با علم خودم به دست آوردم و مال خودم هست به خدا چه! آن علمي كه به ما شناساند كه اين نعمت‏ها از او است. به كساني كه اين گونه طرز تفكّر را دارند بايد گفت: آيا چشم و گوش و دست و پا و ديگر اعضاي بدن‏ات را هم خودت ساختي؟ اگر يكي از اين‏ها عيب كند، چقدر حاضري از ثروت‏هايت را بدهي تا چشمت دوباره سالم بشود. اگر تمام نعمت‏هاي قارون محفوظ مي‏ماند، امّا كور مي‏شد، برايش ارزشي نداشت، يا حاضر بود همه يا لااقل نصف ثروت‏هايش را بدهد تا چشمش را به دست بياورد، خوب نصفش را مي‏داد تا چشمش را به دست بياورد، بعد اگر قلبش يا مغزش عيب مي‏كرد، آيا آن نصف ديگرش را حاضر نبود بدهد؟ چرا. پس همه ما چيزي داريم كه بيش از ثروت قارون مي‏ارزد، يعني همين چشم و گوش سالم و مغز و كبد و قلب سالمي كه خدا به ما داده است.
خدايي كه اين‏ها را به ما داده، دوست داشتني نيست، و خدايي كه هنگام گرفتاري به فرياد ما مي‏رسد: «والّذي هو يطعمني و يسقين و اذا مرضت فهو يشفين» و غير از اين نعمت‏هايي را كه ما مي‏دانيم، مي‏شناسيم، بلاهايي كه خدا از ما دفع مي‏كند كه در دعاها و مناجات‏هاي ائمه و اهل بيت(س) روي اين نكته تأكيد شده كه غير از نعمت‏هايي كه به ما داديد آن بلاهايي كه از ما دفع كرديد خيلي بيش‏تر از اين‏ها بوده، براي اين كه نعمتي دست ما بيايد و بماند، ده‏ها آفت بايد از آن رفع بشود، براي اين كه سلامتي بماند هزارها مرض بايد جلويش گرفته شود تا سلامتي محفوظ بماند، آن بلاهايي كه تو دفع مي‏كني تا اين نعمت‏ها براي ما باقي بماند، خيلي بيش‏تر از خود نعمت‏ها است و دفع هر آفتي خودش يك نعمت ديگري است.
بنابراين يكي از ساده‏ترين و راحت‏ترين راه براي اين كه انسان به خدا محبت پيدا كند اين است كه مجسّم كند كه خدمتي كه كسي در هنگام سختي و گرفتاري برايش انجام داده چقدر، تاكنون محبّتِ آن شخصِ كمك كننده در دلش مانده است، بعد مقايسه كنيد اين نعمت را با آن چه از نعمت‏هاي خدا مي‏شناسيد. آن چه كه نمي‏شناسيم هيچ! تا اندازه‏اي كه عقلمان مي‏رسد، ببينيم چند برابر است؟ صد برابر، هزار برابر، يك ميليون برابر، همين فكر كردن درباره اين‏ها و توجه كردن به عظمت نعمت‏هاي خدا، خواه ناخواه گرايش قلب را به سوي خدا زياد مي‏كند، هر قدر اين توجه بيش‏تر باشد، ياد خدا و فكر درباره او بيش‏تر باشد محبت ما به خدا بيش‏تر و گرايش قلب ما به سوي او بيش‏تر مي‏شود، و از شيطان بريده مي‏شويم؛ يعني از آن چه ضد خداست منصرف و به طرف خدا منعطف مي‏شويم.

مقالات مشابه

نقش اخلاق اسلامی در رساندن انسان به کمال

نام نشریهاخلاق وحیانی

نام نویسندهاسماعیل خارستانی, فاطمه سیفی, کاظم منافی شرف آباد

روان شناسی کمال در قرآن

نام نشریهمطالعات اسلام و روان شناسی

نام نویسندهاحمد علی‌پور, ابراهیم نیک صفت

توسعه عزت مندانه

نام نشریهخردنامه همشهری

نام نویسندهمحمدصادق یوسفی مقدم

کمال یابی انسان در قرآن

نام نشریهقرآنی کوثر

نام نویسندهمحسن صمدانیان, مریم مسیبی

راه دستیابی به کمال نسبی در قرآن

نام نشریهالهیات و حقوق

نام نویسندهرضا وطن‌دوست