مقدمه: واژه ارتجاع درفارسي به معني برگشتن، بازگشتن و به حال اول برگشتن بوده1 و با واژه واپسگرايي همسان ميباشد. دهخدا، اين واژه را از «رجع» (گرفته شده از زبان عرب) و به معناي بازگشت به عقب دانسته است.2 در قرن نوزدهم بنيادگران از اين واژه بسيار استفاده ميكردند؛ آنان از نيروهاي ارتجاع مانند كليساي كاتوليك، فرمانروايان مطلقگرا، و اشرافيت موروثي سخن ميگفتند كه سد راه پيشرفت به سوي جامعهاي عادلانهتر، با مساوات بيشتر و روشنتر بودند.3 اين واژه بيشتر از سوي گروههاي چپ در برابر راستگرايان و مذهبيون به كار برده ميشود.4 مرتجعينِ معتقد به بازگشت به گذشته، مخالف هرگونه پيشرفت و تغيير در اجتماع، اقتصاد و سياستاند و بر حفظ وضع موجود پافشاري ميكنند. ارتجاع گاهي به شكل جبر، اختناقِ خونين و ترور جمعي مردم، و گاهي به صورت افكار و عقايد پوسيده و كهنه و با تكيه بر عقبماندگي فرهنگي است.5 گاهي ارتجاع، با اصطلاحاتي چون اصولگرايي يا بنيادگرايي6 محافظهكاري7 و سنتگرايي8 داراي حوزه معنايي مشترك هستند.
«ارتجاع» يا «واپسگرايي» و مفاهيم مقابل آن مانند «ترقي» و پيشرفت، مفاهيمي نسبياند كه بنابر شرايط، طرز تلقيها و زواياي ديد مختلف ميتوانند معنا شوند.
چه بسا امري در شرايط و جامعهاي خاص، از مصاديق ارتجاع و واپسگرايي تلقي گردد، در حالي كه همين امر در شرايط و جامعهاي ديگر از مصاديق پيشرفت و ترقي محسوب شود.9
در نهايت، نقطه اشتراك همه تعاريف مختلف از واژه و اصطلاح «ارتجاع»، بار منفيِ مفهوم آن است. بدين جهت شايد بيدليل نباشد كه افراد، گروهها و جوامع مختلف از اين واژه و اصطلاح براي اتهام و حمله به دشمنان و رقيبان خويش در دورههاي مختلف تاريخي سود بردهاند. طبيعي است كه برخي از اين اتهامات و حملات، دور از واقع بوده است؛ همانند اتهام ارتجاعي بودن دين كه در دوران مختلف تاريخي و از طرف گروهها و مكاتب گوناگون بر آن وارد شده است؛ با اين بهانه كه دين در شكلهاي مختلف آن، سدّ و مانع ترقي و پيشرفت بشريت بوده است.
بايد به اين نكته اساسي نيز اشاره كرد كه اتهام ارتجاعي بودن دين و به ويژه دين اسلام ناشي از نوع خاص تفكر و طرز تلقي از هستي و انسان بوده، كه در برهه و دوره خاصي از تاريخ و شرايط اجتماعي و معرفت شناختي در اروپا شكل گرفت. امروزه اين ديدگاه – به ويژه توسط خود متفكرين غربي – از زواياي گوناگون مورد نقد و انتقادهاي اساسي قرار گرفته است.
ارتجاع يا واپسگرايي و مفاهيم مقابل آن مانند «ترقي» و «پيشرفت» مفاهيمي شبيهاند كه بنابر شرايط، طرز تلقيها و زواياي ديد مختلف ميتواند معنا شود.
لذا قرآن به اين مفهوم از زاويهاي خاص مينگرد كه مبتني بر پيش فرضهايي است:
اول: اين كه از نظر قرآن خداوند مبدأ و معاد عالم و موجودات و انسان است10؛ دوم: انسان داراي روحي خدايي است؛11 و هدف فردي و اجتماعي او رسيدن به روح خدايي و آن مبدأ كمال است؛ سوم: انسان موجودي مختار و صاحب اراده است. و چهارم: آنكه خداوند براي رسيدن انسان به سعادت و كمال، عقل را در ميان قواي او به وديعت نهاده است و با برانگيختن پيامبراني از ميان هم نوعان او،12 عقل او را در مقابل نفْس، شياطين و طاغوتهاي بيروني ياري رسانده است. لذا با توجه به پيش فرضهاي فوق، پيروي و تبعيت انسان از عقل - به عنوان راهنماي دروني و پيامبران و فرستادگان و خلفاي او به عنوان راهنمايان بيروني - در مقابل نفْس، شياطين و طاغوتها، حركت متعالي، رو به پيشرفت و مترقي است؛ و در غير اين صورت حركتي واپسگرايانه و ارتجاعي به شمار ميرود. ملاك سنجش تمامي اعمال آدمي در سطوح فردي واجتماعي، جهتگيري توحيدي اوست. حركتي كه نهايت آن نزديكي و رسيدن به مُنتهاي كمال آدمي و مبدأ آفرينش اوست.
در واقع، قرآن علاوه بر توجه به ظاهر عمل انسان، در نهايت ملاك ترقي ياارتجاعي بودن عمل او را جهتگيري توحيدي آن ميداند. اگر ظاهر عمل انسان در بُعد فردي يا اجتماعي ترقي به نظر آيد، ولي جهتگيري آن توحيدي نباشد، عملي باطل و سيئه است. همچنين اگر انسان در بُعد اجتماعي از جهت مادي به ظاهر پيشرفت كرده و جامعهاي مترقي داشته باشد، ولي جهت حركت جامعه و افراد، رسيدن به مبدأ و منتهاي كمال نباشد، فرد و جامعهاي جاهل، واپسگرا و مرتجع خواهد بود.
با توجه به مطالب گفته شده با مراجعه به قرآن در مييابيم كه اين كتاب آسماني براي بيان ديدگاه خود در مورد ارتجاع و مرتجعين، از واژه خاصي در اين زمينه استفاده نكرده است؛ اما در قالب آيات مختلفي اين مفهوم و موضوعات مهم و مرتبط با آن را بيان مينمايد.
استفاده از افكار و عقايد ارتجاعي براي توجيه اعمال ناصحيح و ناشايست خود13 رويگرداني از مفاهيم وحي،14 مقاومت مشركان در برابر دعوت پيامبر اسلام،15 نسبت دروغ به دعوت توحيدي پيامبر،16 توجيه ناصواب مشركان در پايبندي به عقايد نياكان و اجداد خود،17 گمراهي مشركان به خاطر تبعيت از عقايد پيشينيان خويش18 و برخوردهاي كافران اقوام گذشته با پيامبران خود،19 از جمله آيات و موضوعاتي هستند كه قرآن در قالب آنها به مسئله واپسگرايي و ارتجاع پرداخته است.
قرآن در دستهاي از آيات خود، ضمن بيان آموزههاي ديني كه از طرف رسولان و به اقوام مختلف ارائه شده است؛ واكنش اين اقوام را در برابر تعاليم الهي بررسي مينمايد. از جمله اين اقوام مشركان هستند؛ كه اولين واكنش آنها در دوران مختلف - و به ويژه در دوره بعثت پيامبر اسلام(ص) - اتهام كهنه، تكراري و ارتجاعي بودن تعاليم وحي بوده است.
مشركان زمان پيامبر اسلام(ص) نيز در واكنشي مشابه، قرآن را افسانهها و اساطير پيشينيان و مطالب آن را كهنه، تكراري و به اين بهانه فاقد سود و بهره و تأثير دانستهاند: «ان هذا الا اساطير الاولين»20
در موردي ديگر ضمن تكرار ادعاي اسطوره بودن قرآن، تأكيد ميكنند كه اين سخنان را قبلاً شنيدهاند و اگر بخواهند ميتوانند همانند آن را بياورند: «قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الااساطير الاولين»21
در آيهاي ديگر مشركان قرآن را دروغي كهنه دانستهاند كه علاوه بر اين كتابي عاري از حقيقت است؛ هيچ گونه نوآوري نيز در آن وجود ندارد: «واذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم»22 تعبير «فسيقولون» به صورت فعل مضارع در آيه، دليل بر اين است كه آنها به طور مستمر اين تهمت را بر قرآن وارد ميكردند.23
قرآن پاسخ اين بخش از استدلال مشركان را در جاهاي مختلف و با تعابير مختلفي داده است؛ از جمله در سوره مائده بيان ميكند كه قوانين و آموزههاي الهي براي انسانها بهترين آموزههاست؛ و هر تفكري كه مقابل آن قرار گيرد، جاهلي و ارتجاعي است: «افحكم الجاهليه يبغون و من احسن من الله حكماً لقوم يوقنون.»24
در سوره مؤمنين، سخنان قوم نوح در برابر دعوت او نقل شده است كه آنان به بهانه اينكه سخنان و آموزههاي وي را در ميان نياكان و اجداد خويش نشنيدهاند، رد ميكنند: «... فقال الملأ الذين كفروا من قومه ... ما سمعنا بهذا في ابائنا الاولين»25
قوم عاد نيز در مقابل دعوت هود به او گفتند كه: «آيا آمدهاي كه ما تنها خداي يگانه را بپرستيم و آنچه را پدرانمان ميپرستيدند رها كنيم؟ «أجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آباؤنا»26
قوم ثمود هم در پاسخ به دعوت صالح گفتند: «يا صالح .... اتنهنا أن نعبد ما يعبد اباؤنا و انّنا لفي شك مما تدعونا اليه مريب»27: اي صالح آيا ميخواهي ما را از پرستش خدايان پدرانمان منع كني؟ ما به دعوت تو سخت بدگمانيم.28
شعيب ضمن آنكه از طرف قوم خود تهديد به رانده شدن از ديار خويش شد، 29 در مقابلِ دعوت به قوانين الهي پاسخ شنيد كه: آيا اين نماز تو را مأمور ميكند كه ما آنچه را پدرانمان ميپرستيدند رها كنيم؟ «يا شعيب اصلوتك تأمرك أن نترك ما يعبد اباؤنا».30
قوم ابراهيم نيز در پاسخ به اين پرسش كه چرا بتهاي بيجان را ميپرستيد؟ پاسخ ميدادند كه: چون پدران ما آنها را پرستش ميكردند، ما هم آنها را پرستش ميكنيم: «قالوا وجدنا آباءنا لها عابدين».31
فرعون و پيروانش در خطاب به حضرت موسي نيز دليل عدم پذيرش آموزههاي او را نيافتن اين آموزهها در ميان نياكان خويش ميدانند: «ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين»32 و در نهايت مشركان زمان پيامبر اسلام نيز همان استدلال ارتجاعي و واپسگرايانه اقوام گذشته را تكرار ميكردند كه: «... حسبنا ماوجدنا عليه آباءنا»33.
قرآن در برابر استدلال مشركان كه حقانيت افكار، عقايد و اَعمال خود را انتساب آن به اجداد و پدران و پيشينيان خود ميدانند؛ ضمن ارتجاعي و واپسگرايانه دانستن آن، به اينكه پدران خود را گمراه يافتند با اين حال به سرعت به دنبال آنان شتافتند؛ (انهم الفوا آباءهم ضالّين فهم علي آثارهم يهرعون)34 اين استدلال را استدلالي غيرمنطقي و غيرعقلاني ميداند: «... لو كان آباؤهم لايعقلون شيئاً و لا يهتدون»35 و در جايي ديگر نيز براي غير منطقي نشان دادن اين استدلال، از زبان پيامبر اسلام(ص) نقل ميكند كه: «أولو جئتكم باهدي مما وجدتم عليه ءاباءكم»36
گروه ديگري كه قرآن آنها را واپسگرا دانسته و در مورد آنها گزارش ميدهد، اهل كتاب زمان پيامبر هستند. اين گروه نيز در برابر آموزههاي وحياني كه از طرف پيامبر اسلام ارايه ميشد، ميايستادند و از پذيرش آن سر باز ميزدند.
آنان ميگفتند كه تنها به آنچه برايشان آورده شده، ايمان دارند و چيزي را كه پس از آن نازل شود، نخواهد پذيرفت.
«و اذا قيل لهم امنوا بما انزل الله، قالوا نؤمن بما انزل علينا و يكفرون بما وراءه و هوالحق مصدقاً لما معهم»37
طبق همين استدلال، به همكيشان خود نيز توصيه ميكردند كه به كسي جز همكيشان خود، ايمان نياورند: «ولا تؤمنوا الاّ لمن تبع دينكم»38 علاوه بر اين، به دلايل غير منطقي ديگري نيز در نپذيرفتن آيين جديد متوسل ميشدند؛ مانند اينكه ميگفتند: خداوند از ما پيمان گرفته كه به هيچ پيامبري ايمان نياوريم تا اين كه او قربانياي بياورد كه آتش آن را بسوزاند: «انّ الله عهد الينا الاّ نؤمن لرسول حتّي يأتينا بقربان تاكله النار».39
قرآن در ادامه گزارش خود از گروههاي مرتجع و واپسگرا، با خبردادن از گروهي مسلمان، بيان ميكند كه اين دسته از مردم، در ظاهر ادعاي ايمان به خدا و روز جزا را دارند، ولي در باطن به آنچه ميگويند ايمان ندارند: «و من النّاس من يقول آمنّا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين»40 اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان منافقين ياد ميكند و تظاهر به اسلام و ايمان ميكنند ولي در باطن به آنچه ميگويند اعتقاد ندارند، بعد از پذيرش ظاهري اسلام، كافر شده و به عقايد جاهلي بازگشتند: «لقد قالوا كلمه الكفر و كفروا بعد إسلامهم»41 همچنين درباره اين گروه آمده كه: «ذلك بانّهم امنوا ثم كفروا» البته اين بازگشت از دين، بازگشتي ظاهري است؛ زيرا اين گروه ايمان آوردنشان از ابتدا ظاهري بوده است؛ گر چه بعضي از مفسرين احتمال ايمان و سپس بازگشت واقعي آنها را به كفر، ممكن دانستهاند.42 اما نكته مهم اين است كه آنها قبل از تظاهر به كفر، مخفيانه به آراء و عقايد جاهلي بازگشته بودند؛ چرا كه هرگاه با مسلمانان بودند، ميگفتند كه ما با شما هستيم؛ اما هرگاه در مجالس خود حاضر ميشدند، اعتراف ميكردند كه هنوز ايمان نياوردهاند و معتقد به همان افكار گذشته هستند: «و اذا لقوا الذين امنوا، قالوا امنّا و اذا خلوا الي شياطينهم، قالوا انّا معكم انّما نحن مستهزؤن»43
آخرين گروهي كه قرآن گزارش عمل واپسگرايانه آنها را داده است، گروهي از مسلمانان هستند كه پس از قبول واقعي اسلام، دوباره به عقايد جاهلي بازگشته و مشرك شدهاند. اين گروه كه در اصطلاح «مُرتد» ناميده ميشوند، اختصاص به دوران اسلام ندارند؛ بلكه قرآن از ارتداد قوم موسي گزارش داده است: «و اذ واعدنا موسي اربعين ليله ثمّ اتّخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون»44
در مورد مسلمانان نيز قرآن از ارتداد عدهاي از آنان در جريان جنگ اُحُد و شايعه شهادت پيامبر خبر داده است: «ما محمّد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات او قتل، انقلبتم علي اعقبكم ...»45
همچنين در مورد اين گروه از واپسگرايان (مُرتدان) در قرآن به عباراتي مانند: «لا ترتّدوا علي ادباركم»46؛ «ونرّد علي اعقابنا»47 و «يردّوكم علي اعقابكم»48 برميخوريم.
البته بايد توجه داشت كه مفهوم قرآني ارتداد با مفهوم فقهي آن تفاوت دارد. ارتداد قرآني مفهومي عامتر از ارتداد فقهي است. مفهوم ارتداد فقهي نسبت به مفهوم ارتجاع خاص بوده، فقط به بازگشت از دين اطلاق ميشود.
1. فرهنگ فارسي عميد، ص98.
2. لغتنامه دهخدا، ج1، ص138.
3. فرهنگ انديشه نو، پاشايي، ص62.
4. فرهنگ جامع سياسي، محمود طلوعي، ص128.
5. نك: فرهنگ جامع سياسي، محمود طلوعي، ص128 و فرهنگ علوم سياسي، بابايي، ص37.
6. Fundamenta lism
7. conserrationism
8. traditionalism
9. فرهنگ علوم سياسي، ص5.
10. حديد/3.
11. حجر/15-29، ص/38-72.
12. جمعه/2.
13. اعراف/28؛ زخرف/23و24.
14. بقره/170؛ مائده/104؛ ابراهيم/9؛ مؤمنون/66و67؛ لقمان/31؛سبأ/43 ؛ ص/6و7و8؛ صافات/69 تا 72.
15. مائده/104 ؛ ص/7-4.
16. ص/7-4.
17. مائده/104 ؛ زخرف/19و22.
18. انبيا.52و53 ؛ صافات/ 69و72.
19. يونس/75و78 ؛ قصص/ 35و36 ؛ ابراهيم/9؛ هود/61و62.
20. انعام/25؛ فرقان/8.
21. انفال/31.
22. احقاف/11.
23. نمونه، ج21 ، ص319.
24. مائده/50.
25. مؤمنون/24.
26. اعراف/70 ؛ هود/53.
27. هود/62.
28. هود/11و62
29. اعراف/88.
30. هود/87.
31. انبياء/53؛ شعراء/74.
32. قصص/36 ؛ يونس/78.
33. مائده/104؛ بقره/170؛ اعراف/28؛ لقمان/21؛ زخرف/22.
34. صافات/69و70؛ مؤمنون/66.
35. بقره/170؛ مائده/104.
36. زخرف/24.
37. بقره/91.
38. آل عمران/73.
39. آلعمران/183.
40. بقره/8.
41. توبه/74.
42. منافقون/1.
43. بقره/14.
44. بقره/51.
45. آلعمران/144.
46. مائده/21.
47. انعام/71.
48. آلعمران/149.