قرآن و جلوه‏هاي عزّت و آزادگي در نهضت امام حسين(ع)

پدیدآورعلی کرمی

تاریخ انتشار1388/09/22

منبع مقاله

share 582 بازدید
قرآن و جلوه‏هاي عزّت و آزادگي در نهضت امام حسين(ع)

علي كرمي

مفهوم «عزّت» در فرهنگ واژه شناسان

واژه «عزّت» و بزرگ‏منشي در فرهنگ واژه‏شناسان به معني عزيز، دوست داشتني، گرامي، نيرومند، بي نظير1، كمياب، ناياب،2 ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدني، غيرقابل نفوذ و شكست‏ناپذير آمده،3 و نيز وصف و حالتي است كه اگر در دنياي وجود انسان راه يافت و فرد، جامعه و تشكيلاتي به آن گوهر گرانبها و زندگي‏ساز آراسته گرديد، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومايگي را به او نمي‏دهد، و وي را در برابر مشكلات، موانع رشد، دشواري‏هاي طاقت فرسا، دشمنان ددمنش، فراز و نشيب‏هاي تند و سخت و انواع وسوسه‏ها و دمدمه‏هاي ويرانگر و لغزاننده، شكست‏ناپذير و بيمه مي‏سازد.
اصل اين واژه و مفهوم آن از ريشه «عَزاز» (زمين سخت و نفوذناپذير) گرفته شده؛ به همين جهت هنگامي كه گفته مي‏شود: «اَرْضٌ عَزازٌ»؛ منظور زمين سخت و نفوذناپذير است، و آن گاه كه گفته مي‏شود: «تَعَزَّزَ اللَّحْمُ» منظور اين است كه: «گوشت، در بازار به گونه‏اي كمياب و يا ناياب شده است، كه نمي‏توان به آن دست يافت».4
با اين بيان شايد بتوان گفت كه اين واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شكست‏ناپذيري آمده، آن گاه به تناسب ريشه و از باب توسعه در به كارگيري معاني ديگر، به مفهوم عزيز، ارجمند، ناياب، توانا، و حتي تعصب، خودبزرگ پنداري در برابر حق و حق‏ناپذيري نيز به كار رفته است.

قرآن و كاربرد اين واژه

در آيات قرآن نيز واژه «عزّت» و مشتقات آن در اين معاني و مفاهيم به كار رفته است:

1ـ عزيز و ارجمند، در برابر ذليل و بي‏ارج و بها:

«فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»5
«پس هنگامي كه برادران يوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان اي عزيز! ... .»6

2ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:

«يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يِاْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ»7
«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! هر كس از شما از دين و آيين خويش برگردد به خدا زياني نمي‏رساند، چرا كه به زودي خدا گروهي را خواهد آورد كه آنان را دوست مي‏دارد و آنان نيز او را دوست مي‏دارند؛ با مردم با ايمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر كفرگرايان و قانون ستيزان پرصلابت و سرفراز.»

3ـ نيرومندتر و پرتوان‏تر، در برابر ناتوان‏تر و زبون‏تر:

«اَنَا اَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَرا»8
«دارايي من از تو افزون‏تر است و از نظر شمار نفرات نيز از تو پرتوان‏ترم.»

4ـ غالب و چيره، در برابر مغلوب و شكست‏پذير:

«إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ»9
«اين برادر من است. او نود و نه عدد ميش دارد، و من تنها يك ميش دارم، امّا او مي‏گويد: آن را هم به من واگذار كن؛ و در سخنوري بر من چيره شده است.»

5ـ شكوه و شكست‏ناپذيري:

«اَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً»10
«... آيا اينان به راستي سرافرازي و پيروزمندي را نزد حق‏ناپذيران مي‏جويند؟! اين پنداري بي اساس است! چرا كه پيروزمندي و سرافرازي يكسره از آن خدا و نزد اوست.»

6ـ سخت و دشوار:

«لَقَدْ جآءَكُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ ...»11
«بي‏ترديد براي شما پيامبري از خودتان آمد كه بر او گران است شما در رنج و دشواري بيفتيد ... .»

7ـ عزيزتر و ارجمندتر:

«قالَ يا قَوْمِ اَرَهْطي اَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِّنَ اللّهِ ...»12
«هان اي قوم من! عشيره كوچك من بر شما از خدا عزيزتر است كه فرمان او را پشت سر خويش افكنده و او را از ياد برده‏ايد؟»

8ـ تعصب و سركشي و حق‏ناپذيري:

«بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ»13
«آنان كه كفر ورزيدند در سركشي و ستيزه‏اند.»
با اين بيان، واژه «عزّت» به تناسب مفهوم اصلي‏اش ـ كه سختي و نفوذ ناپذيري است ـ گاه در سركشي و حق‏ناپذيري نيز به كار رفته است، كه در اين صورت، به بيان «راغب» با اين واژه، گاه ستايش مي‏گردد و گاه نكوهش.

حقيقت عزّت و آزادگي

واژه «عزّت» در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوج‏گرفتن به مرحله توانمندي معنوي و اخلاقي و عظمت روح و توسعه شخصيت و آراستگي به مهر و مدارا و صلابت و شكست‏ناپذيري روان در برابر باطل و بيداد آمده است.
اين قدرت شگرف و شكست‏ناپذير، در مرحله نخست از ژرفاي جان انسانِ خودساخته سرچشمه مي‏گيرد و پس از سربرآوردن از رويشگاه خويش، به تدريج در كران تا كران انديشه و عقيده، زبان و قلم، دست و ديده، گفتار و كردار و برنامه‏ها و هدف‏ها و روش زندگي او تجلي مي‏يابد و آن گاه به او عظمت و شكوه و معنويت و مهر و مدارا و شكست‏ناپذيري مي‏بخشد.
كسي كه به اين ويژگي انساني و معنوي آراسته شود، از سويي به راستي تجسم اخلاص وپاكي، حق‏گرايي و حق‏پذيري، فروتني و بردباري، صلح‏جويي و مدارا در ابعاد گوناگون زندگي مي‏شود و در همان حال خود را فراتر از برده‏منشي و دنباله‏روي، فراتر از بافتن و شنيدن چاپلوسي‏ها و ستايش‏هاي چندش‏آور و لقب‏هاي پوشالي و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداري‏هاي چاكرمنشانه و اهانت‏آميز مي‏خواهد.
به مرحله‏اي اوج مي‏گيرد و خود را عزيز مي‏دارد كه نه در برابر زر و زور، نفوذ مي‏پذيرد و نه در برابر نيرنگ و فريب؛ نه بيداد و ناروا را تحمل و نه آن را به ديگران تحميل مي كند و نه مي‏تواند نظاره‏گر اسارت مردمي در چنگال اين آفت‏هاي عزّت‏كش و ذلّت‏بار باشد و دم فرو بندد.
آري، حقيقت عزّت و آزادگي پذيرش مديريت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعايت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهي شعر و شعار بدون عمل و فرصت‏سوز.
اميرمؤمنان عزّت و آزادگي واقعي را تواضع و فروتني در برابر حق و عدالت مي‏نگرد:
«اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَكَ.»14
امام صادق عليه‏السلام فرمودند:
«شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِيامُهُ بِاللَّيلِ وَ عِزُّهُ كَفُّ الأذْي عَنِ النّاسِ.»15
«شرف انسان در شب زنده‏داري اوست و كرامت و آزادگي‏اش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعايت حقوق آنان.»
«اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ.»16
«آراستگي به راستي و درستي، عزّت و آزادگي است و جهالت و نادرستي، ذلّت و خفت است.»
«حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْكُ الْقِيلِ وَ الْقـالِ.»17
«منش شايسته انسان با ايمان از تواضع و فروتني اوست و عزّت و آزادگي او، در وانهادن جنجال و هياهو و زبان و سياست خشونت‏بار است.»
قرآن و جلوه‏هاي عزّت و آزادگي نهضت امام حسين عليه‏السلام
گذشت كه «عزّت» به مفهوم توانايي، شكست‏ناپذيري، استقلال، پيروزي، استواري، ريشه‏داري، سلطه‏ناپذيري و عدم تحميل سلطه در ميدان‏هاي مادي و معنوي و رعايت كرامت خود و ديگران است، و در برابر آن، وابستگي، دنباله‏روي، تزلزل، بي‏ريشگي، ذلّت، حقارت، پستي، زبوني، زورمداري، خودكامگي، از خودبيگانگي، فرومايگي و خودباختگي قرار دارد. آن، از ويژگي‏هاي انسان مترقي و جامعه باز، شايسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستين اسلامي است، و اين يكي، خصلت فرد و نشان جامعه شرك‏پذير، شخص‏پرست، استبدادزده و ستم‏پذير است.
... و حسين عليه‏السلام بزرگ‏آموزگار اين ويژگي پرجاذبه انساني و اخلاقي و درخشان‏ترين سمبل اين راه افتخارانگيز است. يكي از هدف‏هاي بلند نهضت عزّت‏طلبانه عاشورا، نفي ذلّت و ذلّت‏پذيري از سيما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموي، آن گاه عزّت‏آموزي و عزّت‏طلبي و نشان دادن راه آزادمنشي و آزادگي مطلوب قرآن وپيامبر و بهادادن به كرامت و حقوق انسان در عصرها ونسل‏هاست، واز اين زاويه است كه مي‏توان جلوه‏هاي عزّت وآزادگي مورد نظر قرآن را در نهضت حسين عليه‏السلام ويا نُمودهاي عزّت وآزادمنشي عاشورا را در آينه قرآن به نظاره نشست.
هنگامي كه به زندگي پر افتخار پيشواي آزادي و نهضت آزادي‏خواهانه عاشورايش مي‏نگريم، به روشني در مي‏يابيم كه آن نمونه درخشان عزّت و شكست‏ناپذيري قرآن، در حركت فكري و فرهنگي و ذلّت‏زداي خويش در تدارك آفرينش عزّت و شكوه براي جامعه و در انديشه افشاندن بذر سربلندي و سرفرازي در مزرعه خزان‏زده روزگار خويش و آن گاه شكوفا و بارور ساختن و به گل‏نشاندن آن‏هاست.
آن حضرت موجبات واقعيِ عزّت و آزادگي را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبيله و عشيره، عامل جغرافيايي و رفاه مادّي، تشكيلات حزبي و وابستگي به قطب‏هاي زور و تزوير، موقعيت سياسي و اجتماعي و مذهبي و... نمي‏نگرد، بلكه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بينش و آگاهي ژرف، در ايمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّت‏ها، در اطاعت و فرمانبرداري از او و در توكّل و اعتماد بر او مي‏نگرد،18 و اين يكي از ويژگي‏ها و ابعاد نهضت استبداد ستيز و آرمانخواهانه آن حضرت است.
اينك اين شما و اين هم نمودهاي عزّت و و آزادگي مورد نظر قرآن در موضع‏گيري و عملكرد ترجمان عزّت و آزادگي:

1ـ مقاومت منطقي و شكست‏ناپذير در برابر بيعت‏خواهي زورمدارانه

دوران تيره و تار بنيان‏گذار سلسله پرفريب و بيدادپيشه اُموي، با مرگ معاويه به پايان رسيد، وفرزند مغرورش يزيد نامه‏اي به فرماندار مدينه نوشت كه از مردم آن سامان، به ويژه از حسين عليه‏السلام براي او ـ به عنوان پيشواي اسلام ـ بيعت بگيرد! در آن نامه دستور داد كه: اگر او از بيعت سرباز زد، بي‏درنگ گردنش را بزن و سرش را به سوي من گسيل دار؛ «اِنْ أَبي عَليْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّي بِرَأْسِهِ.»19
فرماندار، پيشواي آزادي را به فرمانداري دعوت كرد و از او خاست تا با يزيد به عنوان رهبر امّت بيعت كند، امّا حسين عليه‏السلام با منطق و مدارا روشنگري فرمود كه: به كف گرفتن قدرت ملّي و امكانات جامعه بانهان‏كاري و بدون حضور مردم نشايد، از اين رو بيعت خواستن ـ آن هم از انساني همانند من ـ بايد شفاف و در حضور مردم انجام پذيرد، نه نهاني و در پشت درهاي بسته؛ بر اين باور هنگامي كه مردم را براي بيعت فراخواندي، مرا نيز دعوت نما تا ديدگاه خويش را در حضور همگان اعلام دارم؛ «أيُّهَا الْأَميرُ، إِنَّ الْبَيْعَةَ لاتَكُونُ سِرّا، وَلكِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَدا فَادْعُنا مَعَهُمْ.»
«مروان» ـ كه از مهره‏هاي كهنه‏كار رژيم اموي بود و خود عنصري تجاوزكار و نيرنگباز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار كرد كه: سخن او را نپذير، و اگر دست بيعت نمي‏دهد گردنش را بزن! حسين عليه‏السلام از آتش‏افروزي مروان خشمگين شد و ضمن نكوهش سبك زورمدارانه او20، رو به فرماندار كرد، و با شهامت و صداقتي وصف‏ناپذير، در ترسيم موضع عزّت آفرين و آزادمنشانه‏اش، خود را فرزند وحي و آموزگار قرآن و ذلت‏ناپذير وصف نمود و فرمود:
«أيُّهَا الْأَميرُ! إِنّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِكَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَيْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلي لايُبايِعُ بِمِثْلِهِ ... .»21
«هان اي امير! تو نيك مي‏داني كه ما، خاندان پيامبر و گنجينه رسالت هستيم؛ خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جايگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسيله خاندان ما آغاز كرد و سرانجام نيز به وسيله ما جهان‏گستر خواهد ساخت؛ امّا يزيد در منش و روش، عنصري است گناه‏پيشه، مي‏گسار، خونريز، برده و ذليل هواي دل، كه بي‏هيچ پروايي به جنايت و بيداد دست مي‏زند و مرز مقررات خدا را مي‏شكند و خود را به زشتي و گناه آلوده مي‏سازد؛ از اين رو فردي چون من با اين ريشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبك ومنش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودكامه و تبهكاري چون يزيد ـ كه مديريت دنياي وجود خود را به كشش‏هاي حيواني سپرده است ـ دست بيعت نخواهد داد.»
بامداد همان شب، آن حضرت براي آگاهي از روند رخدادها بيرون آمد و بر سر راه خويش، «مروان» را ديد. او با زبان تطميع و تهديد از او بيعت خواست، اما پيشواي آزادي با تلاوت آيه‏اي از قرآن، به ترسيم جلوه ديگري از ذلّت‏ناپذيري و مبارزه مسالمت‏آميز و عادلانه خويش با قدرت فاسد و استبدادپيشه پرداخت و فرمود:
«اِنّا للّه‏ِِ وَإنّا إليه راجعونَ، وَعَلَي الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُليَت الاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزيد ، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّه‏ يَقولُ : الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلي آلِ أبي سُفيان ... .»22
«آن گاه كه عنصر آلوده‏اي به سان يزيد، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به كف گيرد و مردم به زمامداري چون او گرفتار آيند، بايد فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نياي گران قدرم پيامبر شنيدم كه مي‏فرمود: مديريت و زمامداري جامعه بر خاندان ننگين ابوسفيان، به دليل تاريك‏انديشي ومنش ذلّت‏بار و برده‏ساز آن‏ها حرام است... .»
مروان از استبدادستيزي و آزادي‏خواهي و بزرگ‏منشي آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گرديد.

2ـ طلوع تازه نماد عزّت و آزادگي

در ديدار ديگري، «مروان» كوشيد تا با سلاح ترغيب و تهديد ـ كه دو وسيله تجربه شده و اثرگزار استبداد براي شكستن بسياري از اراده‏ها و مقاومت‏هاست ـ او را به سكوت و سازش وادار ساخته و از او به سود يزيد بيعت گيرد، كه آن خداوندگار عزّت و شكست‏ناپذيري، تطميع و تهديد او را به هيچ انگاشت و بامنطق و شكيبي استوار و كوه‏آسا فرمود:
«اِلَيْكَ عَنِّي فَاِنَّكَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَيْتِ الطَّهارَةِ الَّذِينَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِيْهِم عَلي رَسُولِهِ: اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.»23
«هان اي مروان! از من دور شو كه تو در انديشه و منش، عنصري ناپاك هستي، و من از خانداني هستم كه خدا در وصف پاكي انديشه ومنش آن،اين آيه را فرو فرستاد كه: هان اي خاندان پيامبر! خدا مي‏خواهد هر گونه پليدي را از شما بزدايد و شما را آن‏گونه كه مي‏بايد پاك و پاكيزه سازد.»24
اين گونه آن سمبل عزّت و آزادگي، در نخستين گام‏ها از نهضت ذلّت ستيز و آزادي‏خواهانه و آزادپرورش، از سويي از كتاب عزّت و سرفرازي الهام مي‏گيرد و با رژيم ستم و تحقير رو به رو مي‏شود، و از دگر سو با بينش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگي قرآن در چشم‏انداز عزّت‏خواهان طلوعي تازه مي‏آغازد.

3ـ هجرت تاريخ‏ساز

آن حضرت پس از افشاندن بذر ستم‏ستيزي و شكست‏ناپذيري بر مزرعه دل‏ها در مدينه، در ادامه كار، آماده حركت به سوي خانه خدا مي‏شود و به هجرتي ديگر دست مي‏زند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسي گام به آن سفر تاريخي و آن هجرت دادجويانه مي‏نهد و با همان واژه‏ها و جمله‏ها و نيايشي كه آن پيامبر آزادي و نجات بر لب زمزمه مي‏نمود:
«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ»25
«پس موسي هراسان و نگران از آن جا بيرون رفت، در حالي كه نيايش‏گرانه مي‏گفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بيدادگران نجات‏بخش!»26
بدين گونه نشان داد، همان سان كه موسي به خاطر ياري ستمديدگان و براي زدودن استبداد سياهكار فرعون و آثار خفت‏آور آن، چشم از آسايش و آرامش مي‏پوشد و آماده به جان خريدن رنج و آوارگي مي‏شود، او نيز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموي و زدودن آثار برده‏ساز و ذليل‏پرور آن، از خانه و حرم پيامبر چشم مي‏پوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه مي‏شود، تا روح عزّت و آزادگي و همّت و بالندگي را در كالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالت‏خواهي و شكست‏ناپذيري را در رگ‏هاي آن مردم بلازده و تحقيرشده تزريق كند، و به عصرها و نسل‏ها نيز درس آزادي‏خواهي و عزّت‏طلبي مورد نظر قرآن و پيامبر را بياموزد. با اين بيان همان سان كه موسي و مسيح و محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نُماد آزادگي و شكوه قرآن هستند، حسين عليه‏السلام نيز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازي در آينه كتاب خدا مي‏گردد.

4ـ هدف آزادمنشانه با وسيله و راه و روش درست

آن نمونه درخشان عزّت و آزادگي پس از تصميم به هجرت تاريخ‏ساز خويش، نه از بي‏راهه، كه از شاهراهي كه مدينه را به مكه پيوند مي‏داد، حركت كرد. پاره‏اي از نيك‏انديشان ـ كه از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پيشنهاد كردند كه: اي كاش از اين شاهراه نمي‏رفتيد؛ چرا كه خطر تعقيب دشمن شما را تهديد مي‏كند؛ «لَوْ تَنَكَّبْتَ الطَّريقَ الْاَعْظَمَ»؛ امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذيرفت و فرمود:
«لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتي يَقْضِيَ‏اللّهُ مـا هُوَ قـاضٍ.»27
«نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمي‏كنم و به راه‏هاي كوهستاني و بي‏راهه‏ها پناه نمي‏برم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نايل آيم.»
بدين‏سان تفاوت ژرف بينش و منش آن نُماد سرفرازي و شكوه با ديگر مخالفان استبداد در اين مرحله آشكار مي‏گردد؛ چرا كه:
يك: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموي، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور مي‏يابد، در حالي كه مخالفاني چون «عبداللّه بن زبير» نه.
دو: او با صراحت و حكمت موضع عزّت‏خواهانه و ذلّت‏ناپذير خويش را در مركز قدرت استبداد اعلام مي‏دارد و ماهيت زورمدارانه و منحط حكومت، شيوه فريبكارانه و شرك آلود مديريت و بي لياقتي و فرومايگي حاكمان را مشخص مي‏سازد، اما ديگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرمانداري را نشان مي‏دهند و نه موضع خود را بيان مي‏كنند، بلكه شبانه ومخفيانه و از بي‏راهه مي‏گريزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگي نمي‏پسندد كه مبارزه منطقي و خردمندانه و قانوني‏اش با اداره جامعه به سبك بسته و استبدادي، ذرّه‏اي رنگ و بوي مخالفت ياغيان و فراريان را بگيرد، به همين جهت از شاهراه مي‏رود و بر آن است تا در برابر ديدگان مردم باشد و سخنان روشنگر وهمّت آفرين‏اش به گوش‏ها برسد؛ و بدين وسيله روح مبارزه با باطل و نفي تحميل خفّت و ذلّت را در مردم مي‏دمد، در حالي كه ديگر منتقدان و مخالفان از بي‏راهه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر مي‏گزينند.
چهار: آن حضرت نشان مي‏دهد كه هدف مقدس و آزادمنشانه را بايد با وسايل عزّت‏مندانه ودرست جست، نه از هر بي‏راهه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد مي‏كند و سوگند ياد مي‏كند كه شاهراه را رها نمي‏كند و به راه‏هاي كوهستاني و بي‏راهه‏ها پناه نمي‏برد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پيش آورد؛ چرا كه در اوج ايمان و عرفان و يقين است.
شش: او حق‏پذيري و عزّت‏خواهي و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فريب حاكم به آنان اجازه سنجش و مقايسه و آزادي گزينش دهد ـ باور دارد؛ چرا كه به منطق پرجاذبه و منش مترقي و انساني خويش ايمان دارد و يقين دارد كه اگر آزادي انديشه و بيان و رأي و انتخاب مردم به رسميت شناخته شود، اين گام بلند، بهترين تضمين براي سلامت جامعه از استبداد و فساد وسپرده شدن امانت ملي و ديني مردم به فرهيختگان و برترين‏هاست و هرچه اين حق ابتدايي وانساني مردم، به هر بهانه و محملي پايمال گردد، زمينه نهانكاري و فساد و بيداد بيشتر فراهم مي‏شود.

5ـ هدفمندتر و شكست‏ناپذيرتر از موسي

حسين عليه‏السلام هنگامي كه به آستانه حرم خدا رسيد، به تلاوت هدفمند اين آيه الهام‏بخش پرداخت كه:
«وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسي رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ»28
«هنگامي كه موسي به سوي شهر مدين روي نهاد، گفت: اميد كه پروردگارم مرا به راه راست راه نمايد.»29
بدين‏سان آن حضرت با تلاوت اين آيه، روشنگري كرد كه:
يك: همان گونه كه هجرت موسي از شهر و ديار خويش، هدفمند و حكيمانه بود، هجرت او نيز چنان است.
موسي براي باز آوردن عزّت و آزادگي مردم خويش و رهايي آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگي به سر زمين ديگر مي‏زند، آن خداوندگار عزّت و آزادگي نيز براي نجات و آزادي امّت پيامبر از تحقير و تحميل استبداد اموي.
دو: نهضت افتخارآفرين و عزّت‏ساز او، به سان بعثت و حركت آزاديخواهانه موسي است، ودر برابر او رژيم و تشكيلاتي است كه در محتوا و روش مديريت و پايمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعوني است و ره‏آوردش نيز چيزي جز خشونت و برده‏پروري و پايمال ساختن حرمت وكرامت انسان‏ها نيست، گرچه در قالب مذهب سالاري و به نام خدا و به بهانه جانشيني پيامبر، به آن فجايع دهشتناك دست مي‏يازد.30

6ـ كسي كه هرگز تن به ذلّت نداد

«عُمر» فرزند رشيد اميرمؤمنان آورده است كه: وقتي برادرم حسين عليه‏السلام در مدينه از بيعت با استبداد سرباز زد و دليرانه در برابر تهديد و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفياب شدم و ضمن يادآوري روايتي از برادر و پدرم، گفتم: فدايت گردم! كاش مي‏شد با اين گروه بيدادپيشه و خشونت‏كيش بيعت مي‏كردي!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشكوه كار خويش آگاهم، امّا به خداي سوگند كه هرگز تن به خواري نخواهم داد و با خودكامگي و استبداد سياه در پايمال ساختن حقوق و آزادي مردم وشكستن مقررات خدا كنار نخواهم آمد ...
«وَاللّهِ لا اُعْطِي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسي أَبَدا... .»31
اين گونه باز هم از روح شكست‏ناپذير و پرشكوهي خبرداد كه در اوج عزّت و آزادگي است، وتحميل ذلّت و حقارت بر او ناممكن است.

7ـ احياي شيوه آزادمنشانه پيامبر

حسين عليه‏السلام نهضت فكري و آزادي‏خواهانه خود را، نهضت دعوت به كتاب عزّت آفرين خدا واحياي منش آزادي‏بخش پيامبر مهر و عدل اعلام مي‏دارد، و به مردم بصره نوشت:
«وَ اَنَا اَدْعُوكُمْ اِلي كِتابِ‏اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيَيتْ... .»32
«من اينك شما را به كتاب پرشكوه خدا و سيره آزادمنشانه پيامبر عزّت و سرفرازي فرامي خوانم؛ چرا كه جامعه و مردم ما در شرايطي است كه ديگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعايت روش مترقي پيامبر، يكسره از ميان رفته و جاي آن را شيوه‏هاي استبدادي گرفته است ... .»
هم‏چنين در پاسخ نامه‏هاي مردم كوفه از جمله نوشت:
« فَلَعُمْري مَا الإمامُ إلاّ الحاكِمُ بِالْكِتابِ ، القائِمُ بِالْقِسْط ، الدّائِنُ بِدينِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلي ذلِكَ للّه‏ِ.»33
«به جان خودم سوگند! پيشواي راستين مردم، تنها آن كسي است كه بر اساس مقررات قرآن، مديريت و داوري كند؛ عدل و داد را به راستي برپاي دارد، به آيين حق و عدالت عمل كند، و هماره در انديشه به دست‏آوردن خشنودي خدا، به سبكي خداپسندانه زندگي كند.»

8ـ خورشيدي فراراه مردم ظلمت‏زده

امام حسين عليه‏السلام 27 رجب سال 60 ق از حرم پيامبر به سوي خانه خدا حركت كرد، و روز سوم شعبان وارد مكّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با ديو استبداد و روحيه ذلّت‏پذير جامعه گذراند.
او در مكّه ديدارهاي بسياري با مردم به جان آمده و با چهره‏هاي مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزي «ابن عباس» و «ابن زبير» به ديدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوي عراق خودداري ورزد و در كنار خانه خدابماند. اما او در برابر پيشنهاد آنان فرمود:
«اين دستور را، در حقيقت پيامبر به من داده است؛ چرا كه خشنودي خدا و پيامبر و صلاح امّت در ستم‏ناپذيري است.»34
پس از آن دو، «عبد اللّه بن عمر» شرفياب شد، و از آن حضرت خواست تا با سركردگان استبداد به گونه‏اي كنار آيد، و بدين وسيله او را از مبارزه بر حذر داشت؛ امّا حسين عليه‏السلام در پاسخ او به سرگذشت درس‏آموز جامعه‏هاي ظلم‏پذير و نظام‏هاي استبدادي پيشين و فرجام عبرت‏آموز آن‏ها و ايستادگي خيرخواهانه و شجاعانه پيامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
«يا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنيا عَلَي اللّه‏ِ تَعالي أَنَّ رَأْسَ يَحْيي بِنْ زَكَريّا اُهْدي إلي بَغِي من بَغايا بني إسرائيل؟!... اِتَّقِ اللّه‏َ يا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتي.»35
«آيا ندانسته‏اي كه از خواري و بي‏مقداري دنيا در پيشگاه خداست كه سرِ بريده «يحيي» را به خاطر ستم‏ستيزي و ذلّت‏ناپذيري‏اش به دربار زشت‏كرداري از بني‏اسرائيل به ارمغان بردند؟... و با اين وصف خدا در كيفر آنان شتاب نورزيد، بلكه مهلت هم داد تا شايد به خود آيند و جبران تباهي‏ها كنند؛ امّا هنگامي كه به خود نيامدند و در اصلاح‏ناپذيري پافشاري كردند، با شدت و قدرت، گريبان آنان را گرفت و به عذابي سخت گرفتارشان ساخت! اينك كه چنين است پرواي خدا را پيشه‏ساز واز خشم او بترس و از ياري و همراهي ما در مبارزه مسالمت‏آميز و خيرخواهانه با بلاي تاريك‏انديشي و استبداد ـ براي نجات دين و آزادي و آفرينش عزّت وسرفرازي براي اين مردم دربند ـ دست بر مدار.»
بدين سان آن نُماد عزّت و آزادگي انسان، به سان پيام‏آوران خدا كه در ظلمت متراكم و در ميان نوميدي و يأس مطلق و در شرايطي كه يك ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمي‏زد، برق‏آسا درخشيدند، در آن فضاي رعب و وحشت كه دانشمندان و عالمان جامعه نيز به جاي احساس مسؤوليت و روشنگري و دميدن روح عزّت و آزادگي و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،36 برخي تن به ذلّت و تحقير سپرده و سكوت پيشه ساخته، برخي سر بر آستان استبدادگران ساييده و چهره كريه آنان را با تحريف آيات و روايات بزك مي‏كردند و برخي نيز از سرخيرخواهي پيشنهاد سكوت و سازش مي‏دادند، به ناگاه به سان برقي درخشيد و همانند خورشيدي فراراه مردم در بند به نورافشاني پرداخت و خروشيد كه:
«هان اي مردم! من براي شما در مبارزه با اين شرايط برده‏ساز و ذليل‏پرور، نمونه والگو هستم، از چه ايستاده‏ايد و ذلّت و تحقير را مي‏پذيريد؟ به پا خيزيد.»
«... وَ لَكُمْ فِيَّ أُسْوَةٌ.»37

9ـ اصلاح جامعه و نظام‏آن از روابط زورمدارانه و حقيرپرور

پيشواي آزادي، نهضت خود را نهضت اصلاح‏طلبانه عنوان داد و روشنگري فرمود كه در انديشه اصلاح تمام عيار جامعه و حكومت از راه فكر و فرهنگ و آگاهي‏بخشي و عزّت آفريني و مسالمت است.
او در انديشه اصلاح انديشه و منش مردم تحقير شده، سركوب گرديده و در بند خشونت وبيداد حاكم بود، و مي‏خواست به آنان بفهماند كه آنان انسان و داراي حقوق و كرامت و عزّت هستند و بايد بر سرنوشت خويش حاكم، و با صاحبان زر و زور داراي حقوق و آزادي و فرصت‏ها وامكانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پيامبرِ عزّت آفرين او اجازه نمي‏دهند كه آنان ذلّت و تحقير وسركوب و بهره‏وري ابزاري از دين را به هيچ بهانه‏اي بپذيرند.
از سوي ديگر، آن ترجمان شكوه و سرفرازي بر آن بود تا مديريت و حكومت را ـ كه عنوان خلافت و اسلام را يدك مي كشيد، اما در ماهيت و روش اداره جامعه و شرايط حاكمان و مديران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقي دهشتناك درغلتيده بود ـ اصلاح ساختاري كند و آن را به انديشه امانت و امانتداري از سوي خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضايت مردم، نظارت‏پذيري و نقدطلبي و محاسبه‏جويي و قانونگرايي و بشردوستي ـ كه سبك و روش پيامبر و اميرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با اين اصلاح اساسي و معماري اجتماعي و مهندسي سياسي، روح عزّت و آزادگي را در مردم بدمد و شكست‏ناپذيري و شكوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصيت‏نامه روشنگرش اين آرزو و آرمان را اين گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا براي عصرها و نسل‏ها روشنگر راه باشد، كه نمي‏توان از حسين عليه‏السلام و آزادگي و استبدادستيزي او دم زد، امّا در سياست و مديريت به سبك نظارت‏ناپذير و نهان‏كارانه و استبدادي و خشونت‏بار يزيد پافشاري كرد و خواري و اختناق را بر مردم تحميل و سايه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادي‏خواهان حاكم كرد:
«وَإنّي لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً ، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي؛ اُريدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهي عَنِ المُنْكَرِ، وَأَسيرُ بِسيرَةِ جَدّي وَأَبي.»38
«من نه به انگيزه خودبزرگ‏بيني و حق‏ناپذيري بيرون مي‏روم، و نه طغيان‏گري وآشوب‏طلبي؛ نه براي افشاندن بذر تباهي حركت مي‏كنم، و نه به منظور ظلم؛ بلكه تنها انگيزه‏ام، سامان دادن حركت فكري و فرهنگي و جنبش اصلاحي و انساني و خيرخواهانه و مسالمت‏آميز براي اصلاح امور جامعه و اُمّت نياي گران‏قدرم پيامبر است. من مي‏خواهم حكومت را به حق و عدالت دعوت كنم و از شيوه‏هاي ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبك و سيره مترقي و سرشار از عدل و داد نياي گران‏قدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبك رفتار كنم.»

10ـ پافشاري دليرانه بر شايسته‏سالاري و بيعت و انتخاب آزاد

به هنگام تصميم پيشواي آزادي براي حركت به سوي عراق، «محمّد حنفيه» به حضور آن حضرت شرفياب گرديد و از خشونت مرزنشناس رژيم حاكم سخن گفت و از او تقاضا كرد كه جان گرامي خويش را بيشتر به خطر نيفكند، امّا آن نُماد آزادگي و جوانمردي ضمن احترام به پيشنهاد خيرخواهانه او، جلوه ديگري از صلابت و شكست‏ناپذيري را در تاريخ آفريد و فرمود:
«يـا اَخي! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْيا مَلجَأٌ وَ لا مَأوي لَمـا بـايَعْتُ يَزيدَ بْنَ مُعاوِية.»39
«برادر عزيز! اگر در كران تا كران گيتي پناهگاه و نقطه امني برايم پيدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگي و امنيت مرا پايمال سازد، باز هم با استبداد بيعت نخواهم كرد.»

11ـ نفي امان‏ها و امان‏نامه‏ها

هنگامي كه تصميم گرفت تا از كنار خانه خدا به سوي عراق حركت كند، شماري از چهره‏هاي مخالف استبداد، يكي پس از ديگري به حضورش شرفياب شده، و از او تقاضا كردند كه از رفتن منصرف شود. جالب است كه همه آنان، قيام انساني و عزّت‏خواهانه او را براي جامعه، حياتي و سرنوشت ساز مي‏نگريستند، امّا با خيرخواهي و دور انديشي، دليل مخالفت خود با آن نهضت روشن‏گر و تاريخ‏ساز را تزلزل و نا استواري و بي وفايي مردم كوفه از يك سو، و نقدناپذيري و خشونت بي مهار حكومت از سوي ديگر عنوان مي‏كردند.
آنان به ظاهر درست هم مي‏ديدند؛ چراكه استبداد اموي فراتر از يك دهه سلطه مطلقه و سياه خويش بر مردم، به ويژه دوستان آل علي عليه‏السلام ، به گونه‏اي دهشتناك آزادي‏خواهان را گردن زد، شكم‏ها را سفره كرد، دانشمندان و روشنفكران را تنها براي دگرانديشي از نخل‏ها آويزان كرد، و حق‏طلبان را زنده به گور ساخت و دخمه‏ها و دهليزهاي مرگ و بساط شكنجه‏هاي ددمنشانه را گسترش داد و نيز از عالم‏نمايان و روايتگران و قاضيان سوداگر و عمله‏هاي ظلم ودين و آيين مردم به صورت ابزاري بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگي و حق گويي وحق‏طلبي و نقد قدرت را در مردم نابود كند؛ به همين جهت بود كه آنان با رفتن «مسلم» به كوفه، هزار هزار دست بيعت به سفير عزّت و آزادي دادند، امّا با آمدن «عبيد» و اعلام حكومت نظامي وتشديد شرارت و خشونت، فرار را بر پايمردي و وفا ترجيح دادند؛ چرا كه به بيان «بشر بن غالب» ـ كه از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسين عليه‏السلام ديدگاه دقيق و هوشمندانه او را تصديق كرد ـ «دل‏ها و قلب‏هاي مردم، خواهان حسين عليه‏السلام است و راه و رسم عادلانه وآزادمنشانه او را مي‏جويد، امّا شمشيرها با استبداد اموي است!»؛ «خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَكَ وَالسُّيُوفَ مَعَ بَني أُمَيَّةَ!»
امّا پرسش اساسي اين بود كه، پس بايد چه كسي اين شيوه ددمنشانه را ـ كه به نام دينِ خداي عزّت‏بخش و پيامبر عدالت بر مردم تحميل شده بود ـ شجاعانه و بيدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفي و انكار قرار داده و بانيان و عاملان بيدادپيشه و ابليس‏منش آن را به باد نكوهش ونفرين بگيرد و معرفي كند، و آن گاه با روشنگري و دهش فكري و اخلاقي و عملي، روح عزّت و آزادگي و شجاعت را در كالبد مرده و ذلّت‏زده و دنباله‏رو جامعه بدمد و به حكم قرآن با شيطان فريب و استبداد مبارزه كند؟40
به هر حال، از چهره‏هاي سرشناسي كه به پيشواي آزادي پيشنهاد انصراف از حركت به سوي عراق دادند، «عبداللّه»، فرزند جعفر طيّار وهمسر بانوي دانش وشهامت زينب عليها‏السلام بود. او پس از حركت كاروان آزادي، نامه‏اي از مكّه به حسين عليه‏السلام نوشت و به وسيله پسرانش به سوي آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت كه از خشونت عنان گسيخته استبداد بر جان او بيمناك است، چرا كه نهاد قدرت به گونه‏اي بي بنياد و سطحي است كه هيچ نقد و چون و چرا و خيرخواهي و دعوت به حق و هشدار از قانون شكني را بر نمي‏تابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترين شكل ممكن برخورد مي‏كند.
آن گاه بي درنگ با تلاش بسيار، از برخي سران استبداد، امان نامه‏اي براي بازگشت آن حضرت به مكّه گرفت و يكي از مهره‏هاي حكومت را نيز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پيشواي آزادي پاسخي قانع كننده به او داد و در پاسخ امان نامه «عمرو بن سعيد» استاندار و رياست مراسم حج ـ كه گويي خود سركرده تروريست‏هاي اعزامي يزيد براي ترور حسين عليه‏السلام بود ـ چنين نوشت:
«... وَقَدْ دَعوتَ اِلي الْإيمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّلة، فَخَيْرُ الأَمـانِ اَمـانُ‏اللّه ... .»41
«... براي من امان‏نامه فرستاده‏اي و در آن، وعده نيكي و سازش و مسالمت داده‏اي، امّا به باور من بهترين امان و امان‏نامه از آنِ خداست و كسي كه در زندگي اين جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهره‏ور نخواهد شد؛ به همين جهت از بارگاه او توفيق پروا و ترس از عظمت او را داريم تا در سراي آخرت به امنيت او نايل آييم ... .»
بدين‏سان جلوه زيباي ديگري از عزّت و آزادگي در نهضت آزادي‏خواهانه عاشورا رقم خورد، چرا كه آن نُماد كرامت انسان، جز به امان و امان‏نامه خدا از راه پرواپيشگي و آزادمنشي وعمل به مقررات او نينديشيد و جز از ذات بي همتاي او نهراسيد.

12ـ تنديس صراحت و صداقت

از جلوه‏هاي عزّت و آزادگي بي نظير حسين عليه‏السلام روش آزادمنشانه و تفكرانگيز او در يارگيري براي نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حركت‏ها و جنبش‏ها، هماره مي‏كوشند تا با انواع وعده‏ها و شعر و شعارها وابزارهاي شرافتمندانه و ... سربازگيري كنند و بر شمار طرفداران خويش بيفزايند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمي‏دهند، به ويژه در هنگامه خطر، يكي از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرايي و انقلابي مي‏فرستند، امّا شگفتا از پيشواي آزادي كه جز روشنگري و دعوت و مردم‏داري و بزرگ‏منشي كاري نكرد و نه تنها كسي از آشنا و بيگانه را به همراهي خويش در فشار مذهبي، اخلاقي، سياسي و نظامي قرار نداد كه بارها و بارها آنان را در گزينش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، مي‏توانند بروند و او مسؤوليت بيعت را نيز از دوش آنان بر مي‏دارد! براي نمونه:
يك: حضرت هنگام حركت به سوي عراق، چنين نوشت: از حسين بن علي، به سوي «بني‏هاشم»؛ امّا بعد، به هوش باشيد كه هر يك از شما در اين برنامه اصلاح‏طلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گرديد...؛ «مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اُستُشْهِدَ ... .»
بدين وسيله بستگان و نزديكان را در همراهي يا نيامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامي كه خبر شهادت سفير آن حضرت در راه عراق به وي رسيد، ضمن سخناني صريح و شفاف فرمود: ياران راه! خبري بسيار دردانگيز به ما رسيده، و آن عبارت است از خبر شهادت «مسلم»، «هاني» و «عبداللّه». در كوفه، شرايط، دگرگونيِ نامطلوبي يافته ودوستداران ما ناخواسته از ياري ما گسسته‏اند، و اينك هر كدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوي ما هيچ مانع و اداي حقي بر عهده او نيست:
«... فَمَنْ اَحَبَّ مِنْكُم الإنصرافَ فَلْيَنْصَرِف، لَيْسَ عَلَيْهِ مِنَّا ذمامٌ.»42
سه: شب عاشورا نيز با صراحت و صداقتي عجيب از فردا و فرجام كار، خبر داد و ضمن حق‏شناسي از ياران، با آزادمنشي شگفتي، مسؤوليت بيعت را از گردن‏ها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
«... و هذَا اللَّيلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْيَأْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتي، وَ تَفَرَّقُوا في سَوادِ هذَا اللَّيلِ وَ ذَرُوني وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لايُريدُونَ غَيْري ... .»
«واقعيت اين است كه من، نه ياراني پر مهرتر و بهتر از ياران خويش مي‏شناسم، و نه خانداني برتر و شايسته‏كردارتر از خاندان سرفراز خويش سراغ دارم؛ خدا به همه شما پاداش نيك ارزاني دارد. راستي كه شما شايسته عمل كرديد و حق و عدالت را نيك ياري داديد و خوش درخشيديد! اينك شب فرارسيده، و تاريكي آن، همه جا سايه گسترده است؛ بر خيزيد و از اين پوشش مناسب بهره جوييد، و آن را مركبي راهوار سازيد، و هر كدام از شما، دست يكي از مردان خاندان مرا گرفته، و در اين سياهي شب به سوي شهر و ديار خويش برويد. از اين جا پراكنده گرديد، و مرا با اين بيدادگران تنها بگذاريد؛ چرا كه آنان تنها مرا مي‏خواهند و رأي و بيعت مرا؛ در پي من هستند، و نه ديگري؛ با من سرِ كار زار دارند، و نه با كس ديگر؛ پس مرا تنها بگذاريد و برويد! و آن گاه بار ديگر همه را دعا كرد.»43
آيا نمونه‏اي از چنين صراحت و صداقت و جلوه‏اي از چنين آزادگي و شكست ناپذيري را در ميان رهبران جنبش‏ها و انقلاب‏ها مي‏توان سراغ گرفت؟!

13ـ قلب تپنده عزّت و آزادگي

او به راستي قلب تپنده آزادگي و شكست‏ناپذيري بود و به همين جهت هماره پيروز و سرفراز؛ چرا كه در انديشه ارزش‏ها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذير و زودگذر، به همين دليل آن‏ها را به بهاي اين‏ها مبادله نكرد.
هنگامي كه راه او به سوي كوفه به فرماندهي «حُرّ» بسته شد و پس از گفت و شنودي، به او هشدار داده شد كه اگر پافشاري كند و آغازگر جنگ باشد، كشته خواهد شد، با قلبي هدفدار وشكست‏ناپذير فرمود:
«لَيْسَ شأْنِي شأْنُ مَنْ يَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلي سَبِيلِ نِيلِ الْعِزِّ وَاِحْيَاءِ الْحَقِّ؛ لَيْسَ الْمَوتُ فِي سَبِيلِ الْعِزِّ اِلاّ حَياةً خالِدَةً، وَلَيسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذي لا حَياةَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي؟ هَيْهاتَ، طـاشَ سَهْمُكَ، وَخابَ ظَنُّكَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِي لَأَكْبَرُ مِنْ ذلِكَ، وَ هِمَّتي لَأَعْلَي مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّيمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلي اَكْثَرَ مِنْ قَتْلِي؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِي سَبِيلِ‏اللّهِ، وَلكِنَّكُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلي هَدْمِ مَجْدِي وَمَحْوِ عِزِّي وَ شَرَفِي، فَإذاً لا اُبـالِي بِالْقَتْلِ.»44
«من كسي نيستم كه از مرگ بهراسد و چنين چيزي هرگز در شأن من و نهضت آزادي‏خواهانه من نيست. راستي مرگ پرافتخار براي آفرينش عزّت و سربلندي و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچيز و آسان است؛ چراكه مرگ در راه عزّت و سرفرازي جز زندگي جاودانه نيست و زندگي ذلّت‏بار نيز جز مرگ چيز ديگري نيست. آيا مرا از مرگ مي‏ترساني؟ راستي كه تيرت به خطا رفت و پندارت تباه گرديد؛ چرا كه من كسي نيستم كه از مرگ انتخابي و حكيمانه بهراسم. سبك و منش من پرشكوه‏تر و همت و مردانگي‏ام پر فرازتر از آن است كه از ترس مرگ، ذلّت و بيداد را بپذيرم! راستي آيا شما بر چيزي فراتر از كشتن جسم من توانايي داريد؟ درود خداي بر كشته شدن در راه او، اما بدانيد كه شما ناتوان‏تر از آن هستيد كه روح شكست‏ناپذير و شرافت والاي مرا نابود سازيد، بنا بر اين چه باك از كشته شدن در راه عدالت وآزادگي.»

14ـ منش شكوهبار

آن حضرت به راستي نمونه عزّت‏خواهي و آزادمنشي است و با شهامتي وصف‏ناپذير، مردم را به انديشه و منش زندگي‏ساز خويش فرامي‏خواند و با به هيچ انگاشتن شيوه‏هاي استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پاي مي‏فشارد و در سخن روشنگرش در قانون‏گريزي و آزادي‏ستيزي وكرامت‏شكني مديريت بسته و استبدادي، به پيشقراولان سپاه آن، فرمودند:
«... فَأَنَا الْحُسَينُ بْنُ عَلِيِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِ‏ا للّهِ نَفْسِي مَعَ اَنْفُسِكُمْ وَ اَهْلِي مَعَ اَهْلِكُمْ وَ لَكُمْ فِيَّ أُسْوَةٌ ... .»45
«هان اي مردم! اگر به پيماني كه با من بسته‏ايد وفادار بمانيد، به نيك‏بختي وسرفرازي اوج گرفته‏ايد؛ چرا كه من حسين هستم، فرزند فاطمه عليها‏السلام دخت سرفراز پيامبر و پسر علي عليه‏السلام . در راه عدالت و آزادي و آفرينش عزّت و شكوه براي جامعه استبدادزده و بلاديده، من با شما و پيشاپيش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و براي شما در موضع‏گيري و منش من الگو و سرمشق زيبا و پر جاذبه‏اي براي گزينش راه شايسته زندگي است.»

15ـ من براي آفرينش عزّت دين و امّت سزاوارترم

آن حضرت آموزگار راستين آزادي و آزادمنشي بود و براي بازگرداندن عزّت و كرامت پايمال شده امّت و زنده كردن هدف‏ها و آرمان‏هاي دين خدا و نجات و رستگاري مردم دربند، به روشنگري و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگي براي پرداخت هزينه گران نجات دين و جامعه از طاعون استبداد، از همه پيشگام‏تر بود؛ درست بر خلاف رهبران دنيا كه قدرت و امكانات و فرصت‏ها و امتيازات و مديريت و آسايش را براي خود و خودي‏ها مي‏خواهند و رنج و دنباله‏روي را براي ديگران.
او در سخن و عملي جاودانه در ترسيم بخشي از انگيزه‏ها و هدف‏هاي نهضت عزت‏طلبانه خويش، به سپاه «حُرّ» چنين گفت:
«اَيُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَ‏اللّهِ قالَ: مَنْ رَأي سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناكِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ‏اللّهِ، يَعْمَلُ فِي عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ يُغَيِّر عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ؛ كانَ حَقّاً عَلَي اللّهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطَانِ، وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفيي‏ءِ، وَ اَنَا أَوْلي مَنْ قامَ بِنُصْرةِ دِينِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِي سَبِيلِهِ لِتَكُونَ كَلِمَة‏اللّهِ هِيَ الْعُلْيا ... .»46
«هان اي مردم! پيامبر فرمود: هر كس پيشواي زورمدار و خودكامه‏اي را ببيند كه مقررات خدا را ناديده مي‏گيرد، مرزهاي آن را مي‏شكند، پيمان خدا را زير پا مي‏نهد و با روش مديريت و مردمداري و قانونگرايي و معنويت من مخالفت مي‏ورزد و به مردم ستم مي‏كند و حقوق و آزادي آنان را پايمال مي‏سازد، و آن گاه به نقد و نفي بيداد او بر نخيزد، بر خداست كه او را با همان استبدادپيشه در دوزخ همنشين سازد. هان! اينك بدانيد كه استبدادگران اموي‏مسلك فرمانبرداري شيطان را برگزيده و اطاعت خدا را كنار نهاده‏اند؛ تبهكاري را آشكار ساخته و مقررات خدا را تعطيل كرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا و هوس به انحصار خويش درآورده‏اند، و من شايسته‏ترين كسي هستم كه بايد براي ياري دين خدا و آفرينش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برتري آن بپا خيزم.»47

16ـ هدف و روش آزادمنشانه با اقدام بهنگام

پس از بسته شدن راه بر كاروان حسين عليه‏السلام به وسيله پيشقراولان سپاه استبداد، آن حضرت در ميان ياران راه به پا خاست، و پس از ستايش خدا و گرامي‏داشت پيامبر، اين گونه جلوه درخشان ديگري از عزّت و سرفرازي را در برابر عصرها و نسل‏ها به يادگار نهاد:
«إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنيا قَدْ تَنَكَّرَتْ وَتَغَيَّرَتْ...اَلا تَرَوْنَ إلي الحقِّ لا يُعمَلُ بِه؟ وَإِلَي الباطِلِ لا يُتَناهي عَنهُ؟ لِيَرْغَب المُؤْمِنُ في لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّي لا أَرَي المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظالِمينَ إلاّ بَرَماً.»48
«هان اي ياران راه! حوادث و رخدادهايي بر ما فرود آمده است كه مي‏نگريد. اينك، روزگار ما دگرگوني ناپسندي يافته و ضمن روكردن زشتي‏ها و خودكامگي‏ها، زيبايي‏هاي انساني از جامعه رخت بر بسته و نيكي‏ها پشت كرده و روند تاريخ در مسيري نامطلوب در جريان است. از فضيلت‏ها و كرامت‏ها، جز اندكي، به سان قطره‏هايي كه به هنگام ريخته شدن آب در اطراف جام مي‏ماند، بيشتر باقي نمانده، ومردم در يك زندگي ننگين و فاجعه‏باري بسان يك مزرعه يا بوستان آفت‏زده گرفتار آمده‏اند! آيا نمي‏بينيد به حقّ و عدالت عمل نمي‏كنند و از باطل و بيداد روي نمي‏گردانند؟ شايسته است كه مردم باايمان از چنين محيط زورمدارانه و شرايط بسته و ننگيني به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنين شرايطي ـ جز سعادت نمي‏بينم؛ و زندگي با اين ستمگران را ملال‏انگيز و جانفرسا مي‏دانم!»
بدين سان، پيشواي آزادي در اين سخن جاودانه و موضع‏گيري عزّت ساز خود، به دو اصل اساسي رهنمون گرديد:
يك: نخست، هدف از شهادت راستين و آگاهانه را بيان فرمود، كه برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بيداد و دگرگون ساختن شيوه‏ها، سياست‏ها، هدف‏ها، آرمان‏ها و اصلاح بنيادي جامعه در پرتو درايت و ژرف‏نگري و قانون‏مداري است، تا مردم به عزّت و آزادگي برسند و بر سرنوشت خود حاكم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جاي كار را نشان داد، و روشن ساخت كه هنگامه شهادت وقتي است كه حق و عدالت پايمال مي‏شود، و فريب و بيداد، بابستن راه‏هاي گفت و شنود منطقي و روزنه‏هاي خردورزي و اصلاح‏پذيري، باقانون شكني و خشونت، ميدان‏دار مي‏شود؛ آري، آن‏گاه است كه مرگ هدفدار براي توحيدگرايان آزاده و اصلاح‏گران فضيلت خواه، نيك‏بختي و زندگي با تبهكاران رنج‏آور است.

17ـ اين نامه در خور پاسخ نيست

پس از فرود حسين عليه‏السلام در كربلا و گزارش آن به وسيله «حُرّ» به «عبيد»، او نامه‏اي به اين مضمون براي پيشواي آزادي نوشت:
«هان اي حسين! فرودت در كربلا به من گزارش شد، اميرمؤمنان! يزيد به من نوشته است كه سر بر بالش ننهم و سير نخورم تا تو را به ديدار خداي لطيف بفرستم، و يا به حكم من و او گردن نهي و دست تسليم بالا بري!»
هنگامي كه نامه آن عنصر حقير و خودكامه به دست آن نُماد جاودانه درايت و آزادگي رسيد و آن را خواند، به دور افكند و فرمود:
«لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاة المخْلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ.»
«گروهي كه خشنودي مخلوقي ناتوان را به بهاي ناخشنودي و خشم خداي توانا خريدند، رستگار و سربلند نخواهند شد.»
نامه رسان جواب نامه را طلبيد، كه آن پيكره صلابت و عزّت فرمود:
«مالَهُ عِندي جوابٌ، لاِءنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ العَذابِ.»
«اين نامه در خور پاسخ نيست؛ چرا كه بر نويسنده‏اش ـ به خاطر زورمداري و قانون شكني ـ عذاب خدا بايسته‏است.»49

18ـ من و پذيرش خواري؟

حسين عليه‏السلام روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترين نداي خويش به روشنگري و خيرخواهي پرداخت و ريشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دليل سياهكاري‏هاي آنان را پرسيد كه:
«فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمي وَ أَبي الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً يَذودُ عَنْهُ رِجالاً كَما يُذادُ البَعيرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ ؛ وَ لِواءُ الحَمْدِ في يَدِ اَبي يَوْمَ القِيامَة؟»
«پس چگونه و به كدامين جرم و به چه گناهي ريختن خون مرا روا مي‏شماريد؟ به چه مجوّزي براي كشتن من همدست و همداستان شده‏ايد؟ و چگونه با فرزندان اسلام وپيامبر اين گونه رفتار مي‏كنيد؟»
ستون فقرات سپاه ساكت بود، امّا مهره‏هاي پليد آن، كه از افشانده‏شدن بذر بيداري وآزادگي بر دل‏ها بر خود مي‏لرزيدند، به منظور شعله‏ور ساختن آتش جنگ تجاوزكارانه و دميدن بر كوره تعصب و دنباله‏روي، فرياد كشيدند:
«قَدْ عَلِمْنا ذلِكَ كُلَّه، وَنَحْنُ غَيْرُ تارِكيكَ حَتّي تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!»50
«همه آنچه را كه گفتي مي‏دانيم، امّا تو را رها نخواهيم ساخت، تا يا دست بيعت به امير امّت بدهي و يا از تشنگي جان به جان‏آفرين تسليم داري!»
اين جا بود كه آن نُماد عزّت حق و حق‏طلبان تاريخ خروشيد:
«لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِيْهِم بِيَدِي اِعْطـاءَ الذَّليلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ51 وَ اَعُوذُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ.»52
«نه! به خداي سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و برده‏صفتان ترسو از ميدان عزّت و افتخار خواهم گريخت؛ بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه مي‏برم از اين كه سنگبارانم كنيد. و من از شرارت هر حق ناپذيري ـ كه به روز حساب ايمان نمي‏آورد و به خاطر هواي دل خويش به هر فريب وزشتي دست مي‏يازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مي‏برم.»53
راستي تمسك به اين آيات ـ كه منطق موسي و توحيدگراي آل فرعون است ـ اتفاقي است يا حكيمانه و هدفدار و حساب شده، كدام يك؟

19ـ درخشان‏ترين جلوه شكوه و شكست‏ناپذيري

پس از پافشاري سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مركب پيامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پيش از هرچيز آنان را به سكوت و شنيدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهي و آزادگي تبديل ساخت و با شيواترين و رساترين و حماسي‏ترين بيان به روشنگري پرداخت:
«تَبَّاً لَكُمْ أَيَّتُها الجَماعَةُ! وَ تَرْحاً، حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهين فأصْرَخْناكُمْ مُوجِفينَ، سَلَلْتُمْ عَلَينا سَيْفاً فِي أَيْماِنكُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا ناراَاِقْتَدَحْناها عَلي عَدوِّنا وَ عَدوِّكُم، أصْبحْتُم أوْلِياءَ ِلأَعْدائِكُمْ عَلي أوليائِكُمْ، ويَداً عَلَيْهِم، بِغَيرِ عَدْلٍ أفْشَوْهُ فيكم، ولا أَمَلٍ أصْبحَ لَكُمْ فيهِم ... .»
«هان اي گروه دنباله‏رو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرين‏تان. آيا شما پس از اين‏كه با شور و شوق فراوان دست ياري‏طلبي به روي ما گشوديد، آن‏گاه كه ما به دادخواهي شما پاسخ مثبت داده و بي‏درنگ و با احساس انساني به سوي شما شتافته و به ياريتان برخاستيم، اينك شمشيرهاي آخته‏اي را ـ كه براي دفاع از برنامه‏هاي آزادي‏خواهانه ما به دست گرفته بوديد ـ ضدّ ما به كار گرفتيد؟ آيا كمر به كشتن ما بستيد، و آتش ستم‏سوزي را كه ما بر ضدّ دشمنان خشونت‏كيش و سياه‏كار مشترك‏مان برافروخته بوديم، بر ضدّ ما شعله‏ور ساختيد؟! در نتيجه به حمايت دشمنان‏تان، و به زيان دوستان و پيشوايانتان برخاستيد؟ آن هم بي‏آن كه اين دشمن خيره‏سر، عدل و دادي در جامعه شما حاكم ساخته باشد و بي‏آن كه هيچ اميد به آينده بهتر يا نيكي و شايستگي برايتان در انديشه و عملكرد آنان به چشم بخورد؟ واي بر شما! آيا شما سزاوار بلا نيستيد؟ كه از ما روي برتافته و از ياري ما ـ كه براي عدالت و آزادي به پاخاسته و از مرزهاي دين خدا و حقوق و امنيت پايمال شده عصرها و نسل‏ها دفاع مي‏كنيم ـ سر باز زديد و با واپسگراترين و ستمكارترين‏هاي روزگار همراه شديد؟ آيا نيك انديشيده‏ايد كه چه مي‏خواهيد و چرا با ما سر جنگ داريد؟»
يكي از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
«اَنْزِلْ عَلي حُكْمِ بَنِي عَمِّك!»
«دستور امير اين است كه بايد به فرمان حكومت گردن گزاري و به مشروعيت آن رأي دهي، و گر نه تو را رها نخواهيم ساخت!»
آن قلّه پرفراز و تسخيرناپذير فرزانگي و كرامت، هنگامي كه در برابر منطق و درايت و خيرخواهي و مهر و مسالمت و مداراي خويش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنيد، شيرآسا خروشيد:
«ألا وَ إِنَّ الدَعيَّ بْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَينِ: بَينَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ ، وَ هَيْهاتَ منَّا الذِّلَّةِ، يَأبَي اللّه‏ُ لنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَميَّةٌ، وَ نفوسٌ أبيَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعةَ اللِئآمِ علي مصارعِ الكِرامِ. ألا و إنّي زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ.»54
«هان اي عصرها و نسل‏ها! به هوش كه اين فرومايه فرزند فرومايه، اينك مرا ميان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهيِ ذلّت‏پذيري و تسليم خفّت‏بار در برابر فرومايگان و واپسگرايان حاكم، و يامرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازي با پايبندي به آرمان‏ها! و چه قدر دور است از ما كه خواري را برگزينيم! خدا و پيامبرش وايمان‏آوردگان و روشنفكران و دامان‏هاي پاك و رگ و ريشه‏هاي پاكيزه و مغزهاي روشن‏انديش و جان‏هاي ستم‏ستيز و باشرافت نمي‏پذيرند كه ما فرمانبرداري فرومايگان و پايمال‏گران حقوق و امنيت و آزادي مردم را بر شهادتگاه رادمردان وآزادمنشان مقدّم بداريم! از اين رو به هوش باشيد كه من با همين خاندان و با اين يارانِ به شمار اندك و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پيمان شكنان، راه خويش را برگزيده و براي دفاع از حق، به ياري خدا مقاوم و شكست‏ناپذير آماده‏ام.»
اين سان اميد پوچ و شقاوت‏بار رژيم اموي را براي هميشه به باد داد، و نه تنها زورمداري وتحميل ذلّت را نپذيرفت، كه مارك ننگ و خفّت را بر پيشاني همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسليم شدن و دست بيعت سپردن را بر دل‏هاي سياه و پليدشان نهاد و اين درس بزرگ را به همه آموخت كه در برابر شيفتگان قدرت چگونه بايد ايستاد و نَه گفت.
گفتني است كه آن نُماد عزّت و افتخار تاريخ بشر، روشن مي‏سازد كه به چند دليل تن به ذلّت و بيعت خواهي زورمدارانه نخواهد داد و مرگ باعزّت و آزادگي را برخواهد گزيد:
يك: به دليل ايمان ژرف به خداي عزيز و عزّت‏بخش كه ذلّت پذيري را بر بندگانش نمي‏پذيرد؛ همين گونه پيامبر و يكتاپرستان راستين؛
دو: افزون بر اين، آن خانه و خاندان پاك و آن خردها و جان‏هاي پرشرافت كه حسين عليه‏السلام در كنار آنان تربيت يافت و شكوفا شد، به او شير عزّت و آزادگي و بينش و منش شكست‏ناپذيري و عزّت داده‏اند، نه ذلّت‏پذيري و تحمل تحقير و زورمداري؛ «يَأبَي اللّه‏ُ لنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ ... .»55
آن گاه آن پيكره ايمان و اخلاص پس از هشداري دلسوزانه، اين گونه و با اين آيات روشنگر سخنان گهربار خويش را پايان داد:
«... فَأءجْمِعُوا أمرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُم ثُمَّ لايَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمًّ اقْضُوا اِلَيَّ وَ لاتُنْظِرونَ،56 إِنّي تَوَكَّلتُ عَلَي اللّه‏ِ رَبّي وَ رَبِّكُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِيَتِها إنَّ ربّي عَلي صِراطٍ مُستقيم57 ... وأنْتَ ربُّنا عليك توكّلنا وإليكَ أَنَبْنا وإليكَ المَصيرُ»58
آيا تلاوت اين آيات كه بيانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحيدگرايان و عزّت طلبان، ابراهيم در برابر سردمداران شرك و استبداد و حقارت است، نمايشگر اين حقيقت نيست كه عاشورا وپيشواي آزادي، نُماد فضيلت و آزادگي و شكست‏ناپذيري و عدالت‏خواهي همه پيامبران است وطرف مقابل، جرثومه و نماينده استبدادگران آزادي‏كش تاريخ بشر؟ و آيا اين نُمود عزّت وشكست‏ناپذيري قرآن در رويداد عاشورا و يا نُمود عزّت و شكست ناپذيري عاشورا در قرآن نيست؟

20ـ من شيوه استبدادي را براي اداره جامعه نخواهم پذيرفت

ياران فداكار حسين عليه‏السلام بخشي از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و يا گروهي مبارزه كرده و برخي سر بر بستر شهادت نهاده بودند، كه دشمن بر فشار خويش افزود، امّا آن حضرت حماسه‏اي ديگر آفريد و فرمود:
«اشْتَدّ غَضَبُ اللّه‏ِ عَلَي اليَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً ... وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلي قَوْمٍ اتّفَقَت كَلِمتُهُمْ عَلي قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبيِّهِمْ . أَما وَ اللّهِ لاأُجيبُهُمْ إِلي شي‏ءٍ مِمّا يُريدونَ حَتّي أَلْقَي اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمي.»59
«خشم خدا بر يهود آن‏گاه شدّت يافت كه براي خداي يكتا فرزند تراشيدند، و بر اين پندار موهوم خويش پاي فشردند، و خشم خدا بر مسيحيان آن‏گاه سخت گرديد، كه به جاي توحيدگرايي، به سه گانه‏پرستي گرايش يافتند و ذات بي همتاي خدا را سومين خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسيان آن‏گاه شدّت گرفت كه به جاي خدا، خورشيد و ماه را پرستيدند، و خشم خدا بر اين استبدادگران تاريك‏انديش وخشونت‏طلب آن‏گاه سخت شد كه با ادعاي اسلام‏خواهي و نداي تكبير و تهليل بر ريختن خون پسر دخت سرفراز پيامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشيد! به خداي سوگند من به ذرّه‏اي از خواسته‏هاي ظالمانه و زورگويانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شكست‏ناپذير و عزّتمند خواهم ايستاد تا در حالي كه در دفاع از حقوق مردم خويش به خون رنگين شده باشم به ديدار خدايم نايل آيم. آري، به خداي سوگند استبداد و ذلّت را براي خود و مردم نخواهم پذيرفت.»

21ـ شهادتگاه عزّت و آزادگي

هنگامي كه دشمن ددمنش در پيكار نابرابر با آن تجسم آزادگي و پايمردي عاجز ماند و «شمر» به سركردگي گروهي ميان او و سراپرده‏اش جدايي افكند و سنگر گرفت تا اورا ناگزير به تسليم سازد، آن حضرت ندا در داد:
«وَيْحَكُمْ يا شيعَةَ آلِ أبي سُفْيانَ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أَحْرارا في دُنْياكُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلي أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَبا كَما تَزْعُمُونَ.»60
«هان اي دنباله‏روهاي دودمان بيدادپيشه ابوسفيان! اگر از دين و آيين بهره‏اي نداريد و از محاسبه روز رستاخيز نمي‏ترسيد، پس در دنياي خويش اندكي آزادمرد باشيد؛ و اگر از آن هم بي‏بهره‏ايد، اگر خود را از امّت عرب مي‏پنداريد به ريشه و تبار خويش باز گرديد، و جوانمردي و غيرت عربي را پاس داريد.»
بدين‏سان از شهادتگاه الهام‏بخش خويش، به گونه‏اي نداي آزادگي و نُمود شكست‏ناپذيري را طنين انداز و جلوه‏گر ساخت كه تاريك انديش‏ترين و خشونت كيش‏ترين مهره سپاه استبداد نيز ناگزير به پذيرش و تصديق آن گرديد.

22ـ نداي آزادگي و شكست‏ناپذيري از فراز نيزه‏ها

حسين عليه‏السلام نه تنها در زندگي و نهضت و منطق و منش خويش تا لحظه شهادت نُماد شكست‏ناپذيري و ترجمان آزادي و در انديشه آفرينش عزّت و صلابت براي انسان و نفي ذلّت وحقارت در هر شكل و نام و فرمي بود، بلكه آن حضرت سرِ سرفرازش را نيز بر فراز نيزه‏ها و كاخ بيداد يزيد هماره و هميشه به همراه قرآن و آيات ستم ستيز آن، به چشمه سار جوشان عزّت وپرچم هماره در اهتزاز آزادگي و عزّت‏طلبي انسان تبديل ساخت و نشان داد كه با كشته شدنش، نهضت آزادي‏خواهانه او از جوشش و موج باز نمي‏ايستد و شهادتگاه و مزار عطر آگين و عاشورا واربعين و نام و ياد و خاطره‏هاي او نيز براي مردم شورانگيز و سازنده و براي ظالمان و خودكامگان و دشمنان آزادي و حقوق بشر هراس‏انگيز و خطرخيز است، چرا كه او با شاهكاري كه آفريد، ديگر يك فرد نيست تا با كشتن او چراغ راه مردم آزادي‏خواه خاموش شود؛ نه، بلكه آن حضرت راهي را گشود و حركتي را آغازيد و طرحي را افكند كه به يك جريان ماندگار و يك فرهنگ و مكتب آزادي‏خواهي و عزت‏طلبي براي بشر تبديل شد؛ به همين جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نيز مي‏هراسند و بارها براي ويران كردن و بي‏رونق ساختن و تحريف روح نهضت او و يا بهره‏وري ابزاري از نام شورانگيز او، دست به تخريب و شقاوت مي‏زنند و يابراي آن نُماد شكوه وشكست‏ناپذيري، رقيب مي‏تراشند.
راستي چرا سرِ سرفراز او بر فراز ني به تلاوت اين آيات پرداخت:61
«اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ اياتِنا عَجَبا اِذْ اَويَ الْفِتْيَةُ اِليَ الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّيءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَدا»62
«آيا چنين پنداشتي كه تنها "اصحاب كهف" و "رقيم" از نشانه‏هاي شگفت‏انگيز قدرت بي‏كران ما بودند؟ هنگامي را به ياد آور كه آن جوانانِ حق‏طلب و آزادي‏خواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوي خود رحمت و بخشايشي به ما ارزاني دار، وبراي ما راه نجات و هدايتي در كارمان فراهم آور ... .»
آيا تلاوت اين آيات، نشانگر اين حقيقت نيست كه رژيم اموي در پرده مذهب سالاري و ادعاي جانشيني پيامبر، چنان شرك و ظلم و كيش شخصيت و اختناقي را حاكم ساخته بود كه ديگر جايي براي آزادي و عدالت و سرفرازي و عزّت و طرفداران آن‏ها نبود و آنان بايد به سان «اصحاب كهف» از خشونت و شرارت دژخيمان استبداد به كوه‏ها و دشت‏ها و غارها پناه برند وطرحي ديگر براي نجات و آزادي بيفكنند؟
راستي چرا آن سرِ سرفراز و موج‏انگيز در مركز قدرت و در كاخ استبداد، اين آيه را تلاوت كرد:
«وَسَيَعْلَمُ الَّذِيْنَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»63
«كساني كه ستم كردند به زودي خواهند دانست كه به چه بازگشتگاهي باز خواهند گشت.»
آيا جز اين است كه به ستم‏ستيزي نهضت خويش پاي مي‏فشارد و اميد مي‏دهد كه پيروزي از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگي و رهروان راستين راه اوست؟
بدين‏سان مي‏نگريم كه پيشواي آزادي از آغاز نهضت عزّت‏خواهانه و ستم‏ستيزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه كاروان اسيران آزادي‏بخش و ذلّت ستيز در كوفه وشام و تلاوت آيات قرآن به مناسبت‏هاي گوناگون، از سويي از روح شكست‏ناپذير قرآن وفروفرستنده آن ـ كه سرچشمه عزّت‏ها و قدرت‏هاست ـ ياري مي‏جويد و به او اعتماد مي‏كند و از دگرسو به همراه آن به سوي هدف بلند و آرمان خدايي خويش گام مي‏سپارد و با تمسك هماره به آن نشان مي‏دهد كه كار سِتُرگ او كه در حقيقت كاري قرآني و نبوي و علوي است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پيش رفته، و تنها به هدف آفرينش و پياده كردن مقررات قرآن و تأمين حقوق و كرامت بندگان او انديشيده است.64

درخشش هماره نهضت عاشورا

دانشمندان در نگرش به راز صعود و سقوط جامعه‏ها، برترين و پايدارترين سرمايه جنبش‏ها را احساس عزّت و شخصيت و استقلال انديشه و ابتكار عنوان مي‏كنند، و مي‏دانيم كه استبداد سياهكار اموي، گوهر كمياب احساس عزّت و آزادگي و شجاعت و ابتكار را در جامعه كشت و از آن مردم زنده و بالنده،65 به تدريج گورستاني سرد و خاموش پديد آورد!
كار ذلّت‏پذيري و واپسگرايي و فقدان آزادي انديشه و بيان مردم، به جايي رسيد كه به هر انحصارگر و زورمداري ـ كه خود را جانشين خدا و پيامبر عنوان مي‏داد و منتقد و مخالف خود را مارك كفر و ارتداد و خيانت مي‏زد ـ تسليم مي‏شدند و به خواست او، اطاعت از وي و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همكاري و وفاي به بيعت اورا لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختيار مال و جان و ناموس و وطن و دين مردم مي‏خواندند!
نهاد قدرت خود را فراتر از قانون مي‏پنداشت و هر آنچه را مي‏خواست، ديكته مي‏كرد ومردم در بند نه تنها دم بر نمي‏آوردند كه ناگزير، استقبال هم مي‏كردند و به تمام مظاهر خودسري و زورگويي و اسارت و تحقير، آفرين هم مي‏گفتند.
يكي از سرايندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنباله‏روي و خفّت‏پذيري جامعه از استبداد چنين مي‏سرايد:
«فَإنْ تَأْتُوا بِرَمْلَةٍ اَوْ بِهِنْدٍ نُبايِعُها اَمِيْرةَ مُؤْمِنِينا!»
«اگر از زنان و كنيزكان كاخ اموي، به سان "رمله" يا "هند" را هم نامزد رهبري و خلافت كنند، ما مردم دربند از فرط ذلّت‏پذيري و سركوب شدگي با آنان بيعت مي‏كنيم!»66
* * *
... امّا نهضت شكست‏ناپذير و زندگي‏ساز عاشورا به مردم ذلّت‏زده و تحقير شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشيد تا خود را انسان و صاحب حرمت و كرامت بنگرند، خود را به سان حاكمان و مديران جامعه داراي حقوق و آزادي و امنيت بخواهند، قدرت و حكومت را برخاسته از خواست خدا و نظارت‏پذير و تضمين‏گر حقوق مردم بطلبند، و به خود جسارت و شهامت انديشه و مقايسه و سنجش و گزينش و نفي آزادانه بدهند.
كار سِتُرگ و عزّت‏آفرين حسين عليه‏السلام و عاشورا اين بود كه آن شخصيت عزّت‏خواه و آن منش آزادي‏طلب و آن روح و انديشه استقلال‏جوي پرورده قرآن و پيامبر را با روشنگري فكري و دهش عقيدتي و شورانگيزي و حماسه سازي و الگودهي عيني و عملي خود و خاندان و شاگردان و يارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
«فَأَنَا الْحُسَينُ، نَفْسِي مَعَ اَنْفُسِكُمْ وَ اَهْلِي مَعَ اَهْلِكُمْ وَ لَكُمْ فِيَّ أُسْوَةٌ ... .»67
پس از نهضت عزّت‏ساز عاشورا و رسيدن پيام شكست ناپذيري و صلابت آن بر جاي جاي قلمرو اسلام و اثرگذاري معجزه‏آساي آن در زدايش نكبت و حقارت و ترس و ستم‏پذيري، و دميده شدن روح شهامت و آزادگي در كالبد جامعه و تزريق خون شرف و كرامت در رگ‏ها، در وصف دگرگوني مطلوب و مترقي دل‏ها و انديشه‏ها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، كه پيش از عاشورا از ذلّت‏پذيري و حقارت مردم آن گونه در نهان مي‏ناليد، اين بار بلند و آشكارا چنين سرود:
«حَشَيْنَا الْغَيْظَ حَتّي لَوْ شَرِبْنا دِماءَ بَنِي أُمِيَّه مـا رَوَيْنـا!»
«گستره دل‏هاي ما به اندازه‏اي از خشم و كينه استبدادگران اموي‏مسلك انباشته است، كه اگر خون پليد آنان را هم بياشاميم سيراب نخواهيم شد!»68
اگر پس از مبارزه آزادمنشانه امام حسين عليه‏السلام و شهادت انتخابي و حماسه‏ساز او و خاندان و ياران عزّتمند و شكست‏ناپذيرش مي‏بينيم به تدريج لب‏ها گشوده و زبان‏ها باز و چهره‏ها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقي و مردم‏نواز و عادلانه آل علي عليه‏السلام را زندگي‏ساز و احياگر اسلام و قرآن وصف مي‏كنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادي و آزادگي و بشردوستي مي‏ستايند و تاعرش بالا مي‏برند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموي و مهره‏ها و دژخيم‏هاي پليد آن را به باد نفي و نكوهش و لعنت و نفرين مي‏گيرند و با شورش‏ها و قيام‏هاي پياپي آنان را به دوزخ مي‏فرستند، همه اين‏ها پرتوي از شعله عزّت‏آفرين و ذلّت ستيز عاشوراست.
اگر در راه كربلا، سخن شورآفرين جوان دانشمند امام حسين عليه‏السلام ، روح آزادمنشان را مي‏نوازد كه جان پدر! با اين موضع حق‏طلبانه، چه باك از مرگ پر عزّت و افتخار انگيز؟ «يا أَبَةِ إِذَنْ لا نُبالي بِالْمَوْتِ»69 و روز عاشورا با اين بينش و منطق شكست‏ناپذير، دليرانه در برابر بيداد قامت بر مي‏افرازد: به خداي سوگند نبايد اين فرومايه و فرزند فرومايه بر مردم ما حكم براند ... «وَاللّهِ لايَحْكُمُ فيْنَا اَبْنُ الَّدعِيّ ...»70 و ديدگاه و منطق يادگار ارجمند امام مجتبي عليه‏السلام در پاسخ پرسش پيشواي آزادي از مرگ آزادمنشانه، سندِ شكوه و افتخار مي‏گردد كه از عسل مصفّا شيرين‏تر و دلنشين‏تر است؛ «اَحْلي مِن العَسَلِ!»71 و اگر در آستانه عاشورا آن موضع‏گيري بي همتاي سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و امان‏نامه «شمر» مي‏نگريم كه دست‏هاي خيانت‏بارت بريده باد! و ننگ و نفرين بر امان‏نامه‏ات اي دشمن خدا! آيا از ما مي‏خواهي كه برادر و سالارمان حسين عليه‏السلام ، فرزند ارجمند فاطمه عليها‏السلام را رها سازيم و سر بر آستان لعنت‏شدگان بساييم و ننگ و عار فرمانبرداري آن خودكامگان انحصارگر و سياه‏كار را پذيرا شويم؟ «تَبَّت يَداكَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِكَ يا عَدُوَّ اللّهِ...»72 همه اين جلوه‏هاي عزّت و صلابت و درايت، پرتوي از تابش روح ستم ستيز و عزّت‏آفرين حسين عليه‏السلام و عاشوراي او بر دل‏هاست.
نيز اگر پس از بسته شدن راه بر كاروان حسين عليه‏السلام ، و واكنش آن حضرت كه ضمن روشنگري دليرانه‏اي فرمود: در چنين شرايط ظالمانه‏اي مرگ را جز سعادت نمي‏بيند؛ و زندگي با ستمگران خشونت‏كيش را ملال‏انگيز و جانفرسا مي‏داند! «فَإنّي لا أَرَي المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظالِمينَ إلاّ بَرَماً»، هر كدام از خاندان و يارانش در برابر سهمگين‏ترين فشار و ددمنشي استبداد، ضمن پاسخ‏هاي لبريز از صفا و وفا، يكصدا با صلابت و قوّت قلب به پا مي‏خيزند وپافشاري مي‏كنند كه: نه، حسين جان! تو را رها نخواهيم ساخت! زشت باد چهره زندگي پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِكَ اَبَدا... لا وَاللّهِ لانُفارِقُكَ أَبَدا حتي نَقيكَ بِأسيافِنا وَ نُقْتَلُ بَيْنَ يَديك ...»73 اين موضع شكوهبار، پرتوي از تابش روح سِتُرگ حسين عليه‏السلام بر جان‏هاي حق طلب و ارواح كمال‏جوي آنان است.
اگر در گرماگرم آن نهضت ذلّت‏ستيز، شهامت و شكست‏ناپذيري سفير آزادي را مي‏نگريم كه در برابر امان‏نامه استبداد، نداي آزادگي سر مي‏دهد كه:
«أقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ اِلاّ حُرّاً وَاِنْ رَايتُ المَوتَ شَيْئاً نُكْراً ... .»74
«سوگند ياد كرده‏ام كه جز به آزادي‏خواهي سر بر بستر شهادت نگذارم.»
اگر ميزبان دليرش، «هاني» و نيز «قيس صيداوي»، آن نامه‏رسان درايت‏مند و شجاع و نيز زن آزاده‏اي چون «طوعه» را مي‏نگريم، كه خانه گلين خود را به سنگر آزادگي و پناهگاه «مسلم» تبديل مي‏سازد،75 و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنين‏افكن شدن نداي آزادي‏خواهي حسين عليه‏السلام بر بام گيتي در آن روزگار وحشت و ترور، قيام شجاعانه «عبداللّه بن عفيف‏ها» در مسجد و مجلس دژخيم كوفه و نداي عزّت‏خواهانه دختر آزاده او را مي‏نگريم؛ اگر صداي اعتراض زنان دگرانديش و مخالف استبداد، نظير زن «خولي» و «نوار» خواهر «كعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهاي او در خانه‏ها و كوچه‏ها ضدّ جنگ و جنون سرداران دين فروش اموي به گوش مي‏رسد و حتي درون خانه‏هايشان بر آنان ناامن مي‏شود، اگر نهضت شجاعانه توّابين، قيام دليرانه مختار، انقلاب مدينه، قيام «ابن زبير» در مكّه و شورش «نجده حنفي» در «يمامه» يكي پس از ديگري زبانه مي‏كشد؛ اگر فرياد يحيي‏بن حكم‏ها، زيد بن ارقم‏ها، جوان حق‏جوي شامي، سفير آزادمنش رومي، عالم نوانديش مذهبي يهود در مجلس يزيد و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدينه، نظير «اُم سلمه»، زينب دختر آزاده عقيل و ديگر زنان و مردان استبدادستيز مدينه و جاي جاي قلمرو اسلام، به آسمان بر مي‏خيزد، همه و همه پرتوي از خورشيد ظلمت‏سوز و عزّت‏آفرين حسين عليه‏السلام و عاشوراي اوست.
بالاتر از همه اين‏ها، اگر امام سجّاد عليه‏السلام ، زينب عليها‏السلام ، فاطمه، اُمّ‏كلثوم، سكينه، رقيه و ديگر خواهران و دختران دانشمند و عدالت‏خواه حسين عليه‏السلام توانستند با به دوش كشيدن داغ لاله‏ها، با فرصت‏سازي و مديريت و شجاعت خويش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگي تبديل ساخته و از كنار شهادتگاه پيشواي آزادي تا دروازه كوفه، كاخ «عبيد»، منزلگاه‏هاي ميان كوفه و شام تا كاخ دمشق و خرابه شام و در هر كوي و برزن، رعدآسا و ظلمت سوز و شعله‏افكن، شوري ديگر برپا كنند و شعوري تازه بر انگيزند و دنيا را پر صدا سازند، و حتي سراپرده اموي را نيز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگيزند، همه اين‏ها از جلوه‏هاي عزّت و شكست‏ناپذيري عاشورا وثمره دميده شدن روح همّت و شهامت بر كالبدها و تزريق خون كرامت بر رگ‏هاي مردم بلازده، ومساعد ساختن شرايط و فضابراي تنفس و روشنگري و تحول مطلوب است.
به راستي آيا مدينه، مكّه و كوفه، آن سه مركز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ كه قلمرو استبداد اموي بود و نيروي تاريك‏انديش و خشن آن كه به سياهكاران اموي امكان آن فجايع را مي‏داد76 ـ پيش از هجرت تاريخ‏ساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسين عليه‏السلام ، به سان پس از آن بود؟
آيا پيش از عاشورا و در آن فضاي پر اختناق و آكنده از تملق و بت‏سازي و ظالم‏پروري ـ كه آگاهان و خيرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلم‏هايشان شكسته، و اوباش و سگ‏هاي هار استبداد همه جا بي مهار و رها مي‏لوليدند ـ ممكن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل اركان استبداد، در مكّه يا مدينه و كوفه ايراد كند؟
آيا كسي مي توانست در تالار استانداري كوفه و در برابر «عبيد»، آن دژخيم سياه‏رو و يا در كاخ يزيد بر سبك استبدادي حاكم و رايج اعتراض كند و آن را نقد نمايد؟
اگر اين گونه بود، چرا كوفه، مكّه، مدينه، شام و ديگر شهرها پيش از عاشورا، در برابر آن فجايع دهشتناك خاموش و مرده بود؟ چرا نداي اعتراض و پايداري و شهامت از هيچ جا بر نمي‏خاست و دعوت به حق و هشدار از بيداد و خشونت و ددمنشي و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزاديخواهان و دريدن حلقوم حق‏طلبان و بنياد و گسترش دخمه‏هاي مرگ و شكنجه و به يك كلام تبديل سيره و سيستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پيامبر و علي عليه‏السلام به يك مذهب سالاري خشن و هراس‏انگيز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان علي عليه‏السلام و برخي رهروان راه آنان، از جايي شنيده نمي‏شد؟ و چرا پس از جاباز كردن پيام عاشورا در دل‏ها بود كه نمايندگان مردم مدينه و برخي شهرهاي ديگر پس از ديداري از شام و ملاقات با خليفه و شكايت از عمال خشونت‏كيش او، وقتي به شهرهاي خود باز گشتند، تازه فرياد اعتراضشان مردم را شوراند كه اي واي! ما از نزد رهبر و خليفه بيدادگر و پليدي مي‏آييم كه همه مقررات خدا را شكسته و حقوق مردم را پايمال مي‏سازد؟
كار سِتُرگ و معجزه‏آساي حسين عليه‏السلام
نكته ظريف‏تر و باريك‏تر اين كه، چرا «زينب» با آن شكوه و شهامت و دريادلي، شب عاشورا با احساس خطر جدّي به جان پيشواي آزادي، آن گونه بي‏قرار مي‏شود،77 امّا پس از عاشورا با اين وصف كه در بند اسارت است و زير برق شمشيرهاي دژخيمان سياه‏رو، با درايت وشهامتي وصف‏ناپذير در پاسخ فريبكاري و دجّالگري «عبيد»، پاسخ اهانت و تحريف او را مي‏دهد:
«... إِنَّما يَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ يَكْذِب الفاجِرُ وَ هُوَ غَيرُنا.»
«تنها انسان‏نماهاي خودكامه و پليدكارند كه رسوا مي‏شوند و عناصر بدانديش وبدكردارند كه دروغ مي‏بافند، و فاسق و فاجر، ديگران هستند كه حقوق و آزادي وحق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش را بازيچه مي سازند، نه ما خاندان رسالت كه هماره پرچمدار و مدافع و رعايتگر حقوق مردم هستيم.»
در پاسخ پرسش فريبكارانه او كه گفت: «ديدي خدا با برادرت، حسين و خاندانت چه كرد؟»
اين سان عارفانه و حماسه‏ساز روشنگري كرد:
«ما رَأَيتُ إِلاّ جَميلاً... فانْظُرْ لِمَن الْفَلَحُ يُومَئِذٍ، هَبَلَتكَ اُمُكَ يابنَ مَرجانَه!»
«من جز نيكي و سرفرازي چيزي نديدم! خداي فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمايتِ از آزادي و حقوق پايمال‏شده مردم را خواسته بود، كه آنان فرمان حق را با جان پذيرا شدند، و در اين راه به سوي شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازي سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودي خداي توانا تو و آنان را در دادگاهي گرد آورده و رويارويي آغاز خواهد شد و آن‏گاه خواهي ديد كه در برابر دادگاهي كه داورش خداست، رستگاري و پيروزي از آنِ كيست؛ آزادي‏خواهان و حق‏طلبان؛ يا بانيان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گريه كند! هان اي پسر مرجانه! چه مي‏گويي؟ تو مي‏پنداري پيروز شده‏اي؟!»
نيز با منطق و بياني روشنگر و كوبنده در كاخ استبداد، شيرآسا بر يزيد مي‏خروشد:
«فَكِد كَيْدكَ، وَاسْعَ سَعيَكَ، وَ ناصِبْ جُهدَكَ، فَوَ اللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِكرَنا، وَ لا تُميتُ وَحْيَنا، وَ لا تُدرِكُ اَمَدَنا، وَ لا تَرحَضُ عَنكَ عارَها، وَ هَل رَأيُكَ اِلاّ فَنَدا، وَ اَيّامُكَ اِلاّ عَدَدا، وَ جَمعُكَ اِلاّ بَدَدا ؟ يَومَ يُنادِي المُنادِ: اَلا لَعنَةُ اللّهِ عَلَي الظّالِمينَ.»
«تو اي يزيد! هر فريب و نيرنگي داري ضد ما به كار گير، و هر اقدام و تلاشي كه مي‏تواني دريغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خدايِ پيروزمند كه نخواهي توانست نام بلند و پرشكوه دودمان ما را از ميان برداري و نه نورِ روشنگر وحي وفرهنگ خداپسندانه و انسان‏دوستانه ما را خاموش سازي؛ و نه مي‏تواني به جلال وشكوه دست يابي و نه موفق خواهي شد تا لكه ننگ و عار اين ستم و بيدادي را كه به آن دست يازيده‏اي از دامان و پيشاني خود و رژيم پوشالي و هراس انگيزت بشويي واز پرونده زندگي رسوايت بزدايي! آگاه باش كه رأي و ديدگاه تو سخت سست وبي‏اعتبار است و روزگار ميدان‏داري و فرصتِ تاخت و تازت بسيار اندك، و دار ودسته كفتارمنش‏ات رو به پريشاني و پراكندگي است. دور نيست روزي كه نداگري ندا سر دهد كه: هان اي مردم! به هوش باشيد كه لعنت و نفرين خدا بر گروه تاريك‏انديشان و دژخيمان بيداد پيشه‏اي است كه حقوق و آزادي انسان‏هارا پايمال مي‏سازند.»
به جاي بي قراري و گله از روزگار، با آرامشي شگرف به ستايش و سپاس خدا مي پردازد:
«فَالحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ، اَلَّذي خَتَم لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ المَغفِرَةِ وَ لاِخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحمَةِ... وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَكيلُ.»
«باز هم خداي بي‏همتا را ستايش مي‏كنم كه آغاز كار ما را به نيك‏بختي و آمرزش، و فرجام كارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بي‏كران خويش رقم زد؛ و از بارگاه او مي‏خواهم كه پاداش شهيدان پاكباخته و عدالت‏خواه ما را كامل‏تر كند و بر اجر و مزدشان بيفزايد و ما را بازماندگان شايسته و حق‏شناس آنان سازد كه او پرمهرترين مهربانان است و ذات بي‏همتاي او ما را بسنده است و نيكو حمايتگر و كارسازي است.»
در قالب پرسشي انديشاننده، عدل دروغين اموي مسلك‏ها را به باد نكوهش مي‏گيرد و دليرانه از رهبرشان مي‏پرسد:
«أَمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاءِ! تَخديرُكَ حَرايِرَكَ وَ اِمائَكَ، وَ سَوقُكَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ سَبايا ... .»
«هان اي زاده رهاشدگان! آيا اين از عدالت و دادگري است كه تو زنان و كنيزكان خود را در امنيّت و آسايش، در پس پرده بنشاني و آن‏گاه دختران ارجمند و آزاده پيامبر را در بند اسارت و بيداد، به اين شهر و آن شهر بكشاني و در اين كوي و آن برزن بگرداني؟»
امام سجّاد عليه‏السلام در برابر دژخيمي چون «عبيد» جلوه‏اي ديگري از عزّت و آزادگي را رقم زد:
«أَ بِالقَتلِ تُهَدِّدُني يابنَ مَرجانَة! أَ ما عَلِمتَ أَنَّ الْقَتلَ لَنا عادَةٌ وَ كِرامَتُنا الشَّهادةُ!»
«هان اي پسر مرجانه! آيا مرا از بستن و كشتن مي‏ترساني؟ مگر هنوز نمي‏داني كه شهادت در راه حق، شيوه دليرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادي تقديم‏داشتن مايه سرفرازي و كرامت ما! ما را از چه مي‏ترساني؟»
يا در آن شرايط حساس و پرخطر با فرصت‏سازي شگرفي در مركز استبداد اموي رو به يزيد مي‏كند:
«اُنْشِدُكَ اللّهَ يا يَزيدُ!ما ظَنُّكَ بِرَسُولِ‏اللّهِ لَوْ رَآنا عَلي هذِهِ الصِّفَةِ.»
«هان اي يزيد! تو را به خدا اگر پيامبر خدا ما را اين‏گونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد كرد؟»
يا بر سر سخنور سوداگر او مي‏خروشد:
«وَيلَكَ اَيُّهَا الْخاطِبُ! اِشتَرَيتَ مَرضاةَ المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقْعَدَكَ مِنَ النّارِ.»
«هان اي خطيب! واي بر تو! خشنوديِ خاطر آفريدگان نيازمند و ناتوان را به خشم خداي توانا خريدي! اينك جايگاه تو در آتش شعله‏ور دوزخ است، پس خود را براي آن جا آماده ساز!»
آن‏گاه رو به يزيد مي‏كند:
«يا يَزيدُ! إِئذَنْ لي حَتّي اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد، فَاَتَكَلَّمَ بِكَلِماتٍ لِلّهِ فِيهِنَّ رِضا، وَ لِهؤُلاءِ الجُلَساءِ فِيهِنَّ اَجرٌ وَ ثَوابٌ.»
«هان اي يزيد! به من امكان بده تا برفراز اين چوب‏ها بروم و سخنان درست وشايسته‏اي بگويم كه هم خشنودي خدا و هدفمندي آفرينش در آن‏ها باشد و هم اين مردم دربند، بهره‏ور شوند و به آگاهي و پاداشي پرشكوه برسند.»
به باور ما همه اين‏ها نمودها و جلوه‏هاي عزّت و شكست‏ناپذيري عاشورا و ثمره دميده شدن روح همّت و بزرگ‏منشي و شهامت بر كالبدها و تزريق خون كرامت بر رگ‏هاي جامعه ومردم بلازده و مساعد ساختن شرايط براي درخشش زينب و زين‏العابدين است.
جلوه‏هاي آزادگي و شكست‏ناپذيري عاشورا در نگاه دانشمندان
نهضت عزّت‏آفرين عاشورا از آغاز تا انجام و تا هماره تاريخ، دانشگاه عزّت و صلابت وچشمه‏سار شكوه و آزادگي است، و در منطق و پيام، موضع‏گيري و روشنگري، ديدار و خطبه، سند و نامه و هر پيك و سفيرش گوهر كمياب عزّت و آزادگيِ مورد نظر قرآن و پيامبر و همه آزادمنشان ـ از هر مذهب و تاريخي ـ موج مي‏زند.
اين دريافت، نه تنها دريافت و باور دوست و آشنا، بلكه هر پژوهشگر بي طرف و بيگانه وحتي مخالف نيز هست؛ براي نمونه:
1ـ دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابي الحديد» در اين مورد نوشته است:
«سالار پرشكوه شكست‏ناپذيران روزگار و قهرمان كساني كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسل‏ها درس جوانمردي و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاي آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتي حسين عليه‏السلام ، فرزند رشيد علي عليه‏السلام است. استبدادگران اموي به آن شخصيت تسخيرناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمي‏خواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش امان‏نامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزادمنشان رهرو راهش از سوي «عبيد» و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگي ذليلانه برگزيد.»
2ـ شاعر دانشمند «ابونصر سعدي» از سرايندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگي و عزّتمندي حسين عليه‏السلام از جمله چنين مي‏سرايد:
حَياةً وَالْعِيشَ فِي الُّذلِ قَتْلاً ...78 الْحسينُ الَّذِي رَأي الْمَوتَ فِي الْعِزِّ
«حسين عليه‏السلام همان كسي است كه مرگ با عزّت و آزادگي را زندگي حقيقي مي‏نگريست و زندگي باذلّت و حقارت را مرگ.»
3ـ از «مصعب بن زبير» آورده‏اند كه وقتي «سكينه» دخت آزاده حسين عليه‏السلام و همسر ارجمند خويش را اندوه‏زده ديد، گفت:
«لَمْ يَبْقِ اَبُوكِ لِابْنِ حُرّةٍ عُذْراً.»79
«پدرت حسين عليه‏السلام ديگر براي هيچ آزادمنش و آزاديخواهي عُذر سكوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقي نگذاشته است!»
4ـ نيز پس از فروپاشي ياران و همراهانش هنگامي كه ديد ديگر يار و ياوري ندارد، به خواندن اين شعر حماسي پرداخت:
تَأَسَّوا فَسَنُّوا لِلْكِرامِ التّأَسِّيا80 فإِنَّ الْأُلي بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمِ
«آن پيشتازان راه آزادي و عدالت كه در كرانه‏هاي فرات در برابر استبداد و تحميل سرفرود نياوردند، براي همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوي جاودانه‏اي به يادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتداي شكست‏ناپذير براي همه آزادمنشان جلوه كردند.»
5ـ سراينده و دانشمند بزرگ «شيخ كاظم ارزي» كه روزي با تعمق در جلوه‏ها و نُمودهاي عزّت و آزادگي عاشورا دگرگون شده بود، شعري سرود كه يك بند آن اين گونه است:
اِلاّ الْمَكارِمَ فِي اَمْنٍ مِنَ الْغِيَرِ ... قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جـارِحَةٍ
«نيزه‏هاي بيداد استبدادِ عنان‏گسيخته و بي مهار توانست همه اندام و اعضاي پيكر آن آزادمنشان عدالت‏خواه را دگرگون سازد؛ امّا اراده شكست‏ناپذير و منش بزرگوارانه و مترقي و همّت والاي آنان را هر گز نتوانست تغيير دهد!»
هنوز سراينده اين شعر، آن را براي كسي نخوانده بود كه يكي از آشنايان او در عالم رؤيا ريحانه سرفراز پيامبر فاطمه عليها‏السلام را ديد كه آن حضرت به او فرمود: برو و اين سروده را از «شيخ كاظم ارزي» بگير!
او از خواب بيدار شد و شگفت‏زده راه خانه شاعر را در پيش گرفت و با اين كه با او ميانه خوبي نداشت به در خانه‏اش آمد و گفت: هان اي دوست عزيز!خوب بشنو ببين تو اين شعر را سروده‏اي؟
اِلاّ الْمَكارِمَ فِي اَمْنٍ مِنَ الْغِيَرِ ... قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جـارِحَةٍ
او غرق در حيرت شد و پاسخ داد آري! امّا هنوز آن را براي كسي نخوانده‏ام، تو را به خدا بگو تو از كجا خبر داري و آن را از كجا به دست آورده‏اي؟!
او گفت: من در عالم رؤيا فاطمه عليها‏السلام را ديدم وآن حضرت اين شعر را براي من خواند و فرمود: برو اين سروده را از «شيخ» بگير! و من پس از اين كه از خواب بيدار شدم راه خانه تو را در پيش گرفتم.81
شكوه صلابت و آزادگي نهضت عزّت‏ساز عاشورا در نگاه دشمن
اسناد حماسه‏ساز عاشورا نشانگر اين حقيقت است كه حسين عليه‏السلام و ياران آزاده‏اش در گذر زمان در برابر استبدادي ددمنش و خون‏خوار و سپاهي دژخيم و بي شمار در بياباني خشك و سوزان رو به رو شدند.
دشمن هر آن چه در توان و امكان داشت بسيج كرد و با همه امكانات از جنگ رواني وبمباران دروغ و تحريف و كتمان حقايق و ترور شخص و هدف تا بستن آب بر روي كودكان وبيماران، خشونت و بي رحمي بي حد و مرز و كشتن و اسب تاختن بر بدن‏ها و شكنجه و مثله كردن‏ها و با آنچه در تصور نمي‏گنجد كوشيد تا نهضت آزادي‏خواهانه و ذلّت‏ستيز عاشورا را به پذيرش تسليم و تحقير و رأي دادن به مديريت به سبك استبدادي و امضاي اسارت مردم مجبور سازد، امّا سرانجام در برابر اراده شكست‏ناپذير حسين عليه‏السلام جز شكست و رسوايي ابدي چيزي ندرويد!
اين حقيقت درخشان حتي در گزارش و سخنان دشمن نيز آمده است؛ به عنوان نمونه:
1ـ «حُميد بن مسلم» از گزارشگران رويداد عاشورا در وصف شكوه و شكست‏ناپذيري پيشواي آن مي گويد:
«فَوَاللّهِ لَقَدْ شَغَلَنِي نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هِيْبَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فِي قَتْلِهَ.»82
«به خداي سوگند كه فروغ فروزان سيماي حسين و جمال و هيبت او به گونه‏اي مرا مجذوب و واله ساخته بود كه انديشه كشتن او را از ياد بردم!»83
2ـ پس از رويداد جانسوز عاشورا، يكي از منتقدان، برخي از سپاه شوم اموي را نكوهش كرد كه ننگ و نفرين بر شما! چگونه فرزندان پيامبر را آن گونه ناجوانمردانه قتل عام كرديد؟
او پاسخ داد:
«دوست من! بيهوده سخن مگو! اگر تو نيز آن روز آنچه را ما با آن روبه رو شديم مي‏ديدي، جز جنايت و بيدادي كه از ما سر زد از تو سر نمي‏زد؛ چرا كه ما باگروهي كم شمار رو به رو شديم كه دست‏هايشان بر قبضه شمشير بود و شيرآسا از هر سو، جنگاوران و رزمندگان را به خاك هلاك مي‏افكندند و خودرا بي هيچ هراسي به درياي مرگ مي‏زدند! آنان مردمي بودند كه نه در برابر ثروت و مقام سر فرود مي‏آوردند و نه امان و امان‏نامه و نه زور و خشونت و مرگ! چيزي نمي‏توانست ميان آنان و مرگ هدفدار يا چيرگي بر حكومت مانع شود و اگر ما اندكي در برابر آن اراده‏هاي مصمم و شكست‏ناپذير كوتاه مي‏آمديم جان همه سپاه اموي را مي‏گرفتند! با اين وصف اي بي‏مادر! ما تيره‏بختان چه مي‏توانستيم انجام دهيم؟»84
3ـ پس از ورود كاروان اسيران به كاخ پوشالي «عبيد» در كوفه، او بر آن شد تا با تحريف ودجالگري، ننگ كشتار پيشواي آزادي و ياران آزادي‏خواه او را از دامان خود و رژيم خودكامه اموي بزدايد و كار را به تقدير و خواست خدا نسبت دهد، كه امام سجّاد عليه‏السلام با اين كه جسم نازنينش در بند بود، با به هيچ انگاشتن خشونت و بيداد حاكم، لب به بيان حقيقت گشود و روشنگري كرد كه آنان را نه خدا، كه سپاه استبداد قتل عام كرد!
اين جا بود كه آتش كينه و خشم «عبيد» از منطق ستم‏ستيز و روح تسخيرناپذير نهضت عاشورا زبانه كشيد و نعره برآورد كه تو هنوز هم جرأت و جسارت آن را داري كه در تالار كاخ من، هر چه گويم، پاسخ دهي و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع كني؟!
بدين‏سان خشن‏ترين دژخيم استبداد لب به عزّت و شكست‏ناپذيري نهضت عاشورا گشود و به واماندگي و شكست خشونت و استبداد، اعتراف كرد.
4ـ هنگامي كه پيشواي آزادي گام به ميدان دفاع نهاد، پس از روزها تشنگي و تلاش و بدرقه دردناك ياران راه و تحمل آن شرايط دشوار محاصره و پيكار نابرابر، طبق روال عادي بايد خسته و تسليم‏پذير و داراي روحيه‏اي درهم شكسته باشد و در برابر ده‏ها هزار نفر دست‏ها را به نشان تسليم بالا برد، اما شگفتا! كه وقتي سپاه استبداد با او رو به رو شد، شهامت و شجاعت و قدرتي را در برابر خود يافت كه هرگز تصور نمي‏كرد! هر كس به انگيزه شرارت پيش رفت، لحظه‏اي مهلت نيافت؛ از اين رو «عمر بن سعد» فرياد كشيد: مادرهايتان در مرگتان بگريند، مي‏دانيد به جنگ چه كسي رفته‏ايد؟ اين فرزند بزرگ‏ترين قهرمان اسلام و كشنده عرب است؛ «هذا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ.»85
بدين‏سان به شكوه و شكست‏ناپذيري آن حضرت اعتراف كرد.
5ـ «شمر»، خشن‏ترين فرمانده سپاه استبداد در اعتراف به آزادگي و شكست‏ناپذيري حسين عليه‏السلام گفت: به خداي سوگند كه او روح تسخيرناپذير پدرش علي را در كالبد دارد.86
بدين‏سان نهضت عاشورا نه تنهادر منطق و منش، سربلند و سرفراز درخشيد كه در جهاد و دفاع نيز شكست‏ناپذير شد.

نتيجه‏گيري

با بازنگري و جمع‏بندي آنچه آمد، به اين نتيجه مي‏رسيم:
1ـ عزّت نفس و كرامت روح و رفتار بزرگوارانه از بنيادي‏ترين دهش‏هاي اسلام به انسان، و از هدف‏هاي بزرگ تربيتي پيامبران و از ويژگي‏هاي ارجدار اخلاقي و انساني است.
2ـ اين ويژگي اوج‏بخش در رشد و بالندگي انسان، و قانون‏گرايي و سلامت فرد و جامعه ومديريت آن نقش معجزه‏آسايي دارد؛ چرا كه اگر انسان به گوهر كمياب عزّت و بزرگ‏منشي وميوه‏هاي دل‏انگيز آن دست يافت و از بلاي ذلّت و احساس پوچي و يابزرگ‏پنداري وخودكامگي و ره‏آورد ويرانگر آن رها شد، تنها سرِ بندگي در برابر خدا ـ كه سرچشمه عزّت و توانايي و زيبايي است ـ فرود مي‏آورد و در برابر غير او، سربلند و استوار و شكست‏ناپذير مي‏ايستد و زمامدار خود وفراتر از خود مي‏شود. چنين فرد و جامعه‏اي، نه تاريك‏انديشي و ستم و تباهي را بر مي‏تابد و نه به ديگران روا مي‏دارد؛ چه كه پيش از هر چيز خود را عزيزتر و برتر از اين حقارت‏ها و تباهي‏ها مي‏نگرد و مي‏يابد.
3ـ نهضت عدالت‏خواهانه عاشورا، داراي ابعاد گوناگون و آموزه‏هاي ارزشمندي براي زندگي سرشار از عزّت و آزادگي است. اين حركت سِتُرگ با اين وصف كه از آغازين روزهاي شكل‏گيري تاكنون با الهام از بينش و منطق حسين عليه‏السلام و طلايه داران راه او، مورد پژوهش قرار گرفته وهزاران كتاب و مقاله در تحليل آن نگارش يافته، باز هم گاه به بُعدي از آن مي‏توان راه يافت كه انديشه‏ها به آن راه نجسته است. موضوع «جلوه‏هاي عزّت و شكست‏ناپذيري عاشورا بر اساس آموزه‏هاي قرآن» يكي از آن مفاهيم جالب است.
4ـ اگر اين نهضت عزّت‏طلبانه و ذلّت ستيز، در ابعاد گوناگون مورد پژوهش دقيق و همه جانبه قرار گيرد، از همان جرقه‏هاي آغازين نفي بيعت‏خواهي زورمدارانه از سوي پيشواي آزادي تا نپذيرفتن پيشنهاد همكاري با استبداد، سكوت و كنار آمدن با آن، دورافكندن امان و امان نامه‏ها، به هيچ انگاشتن فشارها و تهديدها، محتواي نامه‏هاي روشنگر، خطبه‏هاي شعور آفرين، موضع‏گيري‏هاي حماسه‏ساز، ديدارها و اتمام حجت‏ها، تا لحظه لحظه رشد و شكوفايي و اوج آن در روز عاشورا و شهادت حسين عليه‏السلام ، و تا طنين تلاوت قرآنِ سرِ سرفراز او بر فراز نيزه و در كاخ بيداد و پيام رساني كاروان اسيران آزادي‏بخش و بازگشت پيروزمندانه آنان به كرانه‏هاي گلگون فرات و ...، سراسر عزّت آفرين و افتخارانگيز و ستم‏ستيز و عدالت‏خواهانه است.
5ـ از سوي ديگر نگرش به تمامي اسناد عاشورا نشانگر آن است كه اين نهضت عزّت‏خواهانه از آغاز تا ادامه كار هماره و همه جا از قرآن و سيره و منش پيامبر سرچشمه گرفته و پيشوا و ياران وسفيران و پيام رسانان آن هماره در انديشه و منطق، منش و موضع‏گيري، برنامه‏ريزي ونتيجه‏خواهي، قرآن را مشعل راه قرار داده‏اند.
6ـ از شاهكارهاي سِتُرگ حسين عليه‏السلام اين بود كه شخصيت عزّت‏خواه و منش آزادي‏طلب وروح و انديشه استقلال‏جوي پروردگان قرآن و پيامبر را ـ كه زير فشار استبداد ديرپا نابود شده وكار فريب و سركوب و تحميل ذلّت به جايي رسيده بود، كه اگر يكي از كنيزكان دربار اموي را هم نامزد رهبري مي‏كردند، با او بيعت مي‏شد ـ با روشنگري فكري و شورانگيزي و حماسه‏سازي والگودهي عيني و عملي خويش، زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
به مردم ذلّت‏زده و تحقير شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشيد تا خود را انسان وصاحب حرمت و كرامت بنگرند، خود را به سان حاكمان و مديران جامعه، داراي حقوق و آزادي وامنيت متقابل بخواهند، و به خود جسارت و شهامت انديشه و مقايسه و سنجش و گزينش و نفي آزادانه بدهند.
7ـ سرانجام اين كه عاشورا به مفهوم حقيقي، نه تحريف شده آن، روح همّت و آزادگي در كالبدها دميد، خون شهامت و شجاعت و شكست‏ناپذيري و ايمان و عدالت بر بوستان جان‏ها تزريق كرد و با افروزش شعله‏هاي حيات و حركت در جنبش‏ها و نهضت‏هاي اصلاحي و انساني وسلب امنيت از ستمكاران و خودكامگان راه رسوايي و نابودي استبداد را تا هماره تاريخ وتضمين كرامت و حقوق انسان گشود، تا كدامين جامعه آن درس‏ها را آن گونه كه بايد فرا گيرد.

پاورقيها:

1ـ سوره فصلت (41) آيه 41.
2ـ الرائد، ج 2، ص 1183 واژه «عزّت».
3ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
4ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، واژه «عزّت»، ص 344.
5ـ سوره يوسف (12) آيه 88؛ سوره فصّلت (41) آيه 41؛ سوره نمل (27) آيه 34.
6ـ گفتني است كه واژه «عزيز» يكي از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از 92 بار، ذات بي همتاي او با اين صفت ياد شده و اين واژه در اين مورد به كار رفته است.
7ـ سوره مائده (5) آيه 54.
8ـ سوره كهف (18) آيه 34؛ سوره منافقون (62) آيه 8.
9ـ سوره ص (38) آيه 23.
10ـ سوره نساء (4) آيه 139؛ سوره يونس (10) آيه 65؛ سوره صافّات (37) آيه 180؛ سوره ص (38) آيه 82؛ سوره شعراء (26) آيه 26؛ سوره فاطر (35) آيه 10؛ سوره مريم (19) آيه 81.
11ـ سوره توبه (9) آيه 128.
12ـ سوره هود (11) آيه 92.
13ـ سوره ص (38) آيه 2؛ سوره بقره (2) آيه 206.
14. ميزان الحكمة، ج 6، 290.
15ـ همان.
16ـ همان.
17ـ همان.
18ـ اين عوامل عزّت ساز، هر كدام از منطق و منش جالب او دريافت مي‏شود، كه در ادامه بحث به تدريج به آن‏ها مي‏رسيم.
19ـ مثير الأحزان، ص 24؛ لهوف، ص 97؛ وقعة الطّف لأبي مخنف، ص 75.
20ـ تاريخ طبري، ج 7، ص 34؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 74.
21ـ مثير الأحزان، ص 24؛ لهوف، ص 98.
22ـ مثير الأحزان، ص 25؛ لهوف، ص 99.
23ـ سوره احزاب (33) آيه 33.
24ـ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 24.
25ـ سوره قصص (28) آيه 21.
26ـ وقعة الطّف، ص 76؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 190.
27ـ وقعة الطّف، ص 87؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 190؛ ارشاد مفيد، ص 202؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 222.
28ـ سوره قصص (28) آيه 21.
29ـ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 190؛ ارشاد مفيد، ص 202؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 222.
30ـ درست به سان رژيم فرعون كه به بهانه دفاع از دين و وطن و امنيت ملي، به آن فجايع دهشتناك دست مي‏زد. سوره غافر (40) آيات 23 ـ 27.
31ـ لهوف، ص 23.
32ـ مثير الأحزان، ص 27؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 241.
33ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 195؛ ارشاد مفيد، ص 204؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 235؛ در رواق چشم‏هاي اشكبار، ص 64.
34ـ لهوف، ص 101.
35ـ مثير الأحزان، ص 41؛ لهوف، ص 102.
36ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
37ـ تاريخ طبري، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسين، مقرّم، ص 218.
38ـ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 188.
39ـ مقتل ابي مخنف، ص 15.
40ـ سوره نساء (4) آيه 76؛ سوره بقره (2) آيه 216.
41ـ تاريخ طبري، ج 7، ص 280؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 164.
42ـ ارشاد، ص 123.
43ـ مثير الأحزان، ص 52؛ مقتل الحسين، امين، ص 85.
44ـ احقاق الحق، ج 11، ص 600.
45ـ تاريخ طبري، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسين مقرّم، ص 218.
46ـ وقعة الطّف، ص 172؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 403؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 170.
47ـ كامل ابن اثير، ج 3، ص 270.
48ـ لهوف، ص 138؛ مثيرالأحزان، ص 44.
49ـ بحارالانوار، ج 44، ص 383؛ ناسخ التواريخ، حالات سيد الشهداء، ج 2، ص 178.
50ـ اين منطق ددمنشانه استبداد، اينك منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسين عليه‏السلام را در اين مورد بنگريد تا حضيض ذلّت و فرومايگي استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشي نهضت آزادي‏خواهانه عاشورا را ببينيد: هنگامي كه سپاه «حُرّ» به كاروان حسين عليه‏السلام رسيد، در آن بيابان سوزان، خود و مركب‏هايشان از تشنگي مي‏سوختند و هر چه مي‏جستند آب نمي‏يافتند. آن حضرت به ياران دستور
51ـ سوره دخان (44) آيه 20.
52ـ سوره غافر (40) آيه 27.
53ـ الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 26؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 188؛ سموّ المعني، ص 120.
54ـ لهوف، ص 156؛ مثير الأحزان، ص 55.
55ـ مثير الأحزان، ص 55؛ تحف العقول، ص 174.
56ـ سوره يونس (10) آيه 71.
57ـ سوره هود (11) آيه 56.
58ـ سوره ممتحنه (60) آيه 4.
59ـ لهوف، ص 158؛ مثير الأحزان، ص 58.
60ـ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 33.
61ـ ارشاد مفيد، ص 230؛ بحارالانوار، ج 45، ص 121؛ رياض الأحزان، ص 55.
62ـ سوره كهف (18) آيات 9 ـ 16.
63ـ سوره شعراء (26) آيه 227.
64ـ اگر آياتي را كه آن حضرت و خاندان و يارانش از مدينه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبت‏هاي گوناگون تلاوت كرده و از قرآن نور گرفته‏اند گردآوري، دسته‏بندي و تحليل شود، افزون بر اين كه در ابعاد گوناگون الهام‏بخش و راهنماي جالبي خواهد بود، نشان مي‏دهد كه حسين عليه‏السلام با عملكرد درخشان خويش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و يا عملكرد عدالت‏خواهانه و عزّت‏ساز خود را از قرآن گرفته است.
65ـ سوره فتح (48) آيه 29.
66ـ پرتوي از عظمت حسين عليه‏السلام ، ص 429.
67ـ تاريخ طبري، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسين مقرّم، ص 218.
68ـ همان، ص 447.
69ـ لهوف، ص 131.
70ـ در رواق چشم‏هاي اشكبار، ص 175.
71ـ همان، ص 178.
72ـ لهوف، ص 150.
73ـ لهوف، ص 152.
74ـ لهوف، ص 120.
75ـ الشهيد مسلم بن‏عقيل، ص 156.
76ـ نهج‏البلاغه، خطبه 206.
77ـ مثيرالأحزان، ص 49؛ لهوف، ص 141.
78ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 245.
79ـ پرتوي از عظمت حسين عليه‏السلام ، ص 429.
80ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 248.
81ـ از مدينه تا كربلا، ص 206.
82ـ قصّه كربلا، ص 449.
83ـ آنان كه به چشم خويش ديدند تو را رفتند و به پاي دل رسيدند تو را و آن كـوردلان كه بـر دلت تيـر زدند ديـدند تـو را ولـي نديـدند تـو را!
84ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 263.
85ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
86ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
داد تا آنان و مركب‏هايشان را سيراب كردند. شگفت‏انگيزتر اين كه «علي محاربي» يكي از سپاه دشمن مي‏گويد: من آخرين نفر بودم كه رسيدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامي كه من و مركبم را از فشار تشنگي به آن حال نگريست، با مهري وصف ناپذير فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشك را بر گردان و هر چه مي‏خواهي بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پيش آمد و دهان مشك را به من داد تا آب نوشيدم! ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا! قمقام، ص 350.

مقالات مشابه

جایگاه امام حسین علیه السلام در تفاسیر شیعی

نام نشریهمعارف حسینی

نام نویسندهمحمداسماعیل عبداللهی

نگرش قرآنی بر سیره اخلاقی امام حسین(ع) و جایگاه آن در سبک زندگی اسلامی

نام نشریهمعارف حسینی

نام نویسندهاصغر طهماسبی بلداجی, سیده‌کوثر موسوی

اقامه عزا برای امام حسین (ع) از منظر قرآن

نام نشریهمعارف حسینی

نام نویسندهسیده‎فاطمه حسینی, نیره پورحمزه خردمرزی

فهم وتحلیل روایات تأویل آیه «کهیعص» به واقعه کربلا

نام نشریهمطالعات فهم حدیث

نام نویسندهسیدعلی‌اکبر ربیع نتاج, سیدمرتضی حسینی امین

گونه شناسی روایات تفسیری در فضیلت امام حسین علیه السلام

نام نشریهحدیث حوزه

نام نویسندهسیدمحسن موسوی, میثم خلیلی

مبانی سیاسی ـ اجتماعی نهضت امام حسین(ع) از منظر قرآن

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهمحمد میرزایی, یاسر دلشاد

رابطه معنایی سوره مبارکه فجر با قیام عاشورا

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهایران اسدی, روح‌الله افضلی گروه