سورهشناسي (6) گفتوشنود با سوره فلق!
حسین مرادی
امير موءمنان، امام علي(ع) فرمود: «... ذلكالقرآن فاستنطقوه...»: «اين قرآن را به سخن درآوريد1». در راستاي امتثال از اين فرمايش مولا و تحتحمايت و پشتيباني آن حضرت، در اين شماره از سورهشناسي، با يكي از سورههاي قرآن به گفتوگو نشستهايم. ضمن تشكر از ايشان كه صميمانه ما را پذيرفتند و سخنان پررمز و راز و پرسوز و گدازي را در اختيار ما گذاشتند، توجه خوانندگان گرامي را به بخشهايي از اين گفتوگو جلب ميكنيم:
لطفاً خودتان را معرفي كنيد.
اگر منظورتان از "معرفي"، ذكر نام و نشان است، بايد بگويم كه مردم مرا سوره فلق مينامند، اما معصومين(ع) معمولاً از من با آيه آغازينم قل اعوذ بربالفلق ياد ميكنند2.خودتان كداميك را بيشتر ميپسنديد؟
خوب، معلوم است! هرچه رسول اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) بپسندند.قدري بيشتر از خودتان بگوييد.
نميدانم منظور شما از كلمه "خودتان" چيست!يعني تعداد آيات و كلمات و حروف و زمان نزول و از اين قبيل مسائل....
(با لبخند) راستش اين چيزها را شما بهتر از ما ميدانيد و اين ما هستيم كه بايد از شما سوءال كنيم! اما خوب، معروف است كه پنج آيه و 23 كلمه و 74 حرف دارم3 و در ترتيب نزول، بيستمين سوره، بعد از سوره فيل ميباشم4.به مكي يا مدني بودنتان اشارهاي نكرديد!
برخي مرا مدني و برخي ديگر مكي ميدانند5.نظر خودتان چيست؟
چه اهميتي دارد؟خوب به هر حال دانستن آن خيلي مفيد است!
وقتي شما ميبينيد رسول اكرم(ص) كوچكترين دغدغهاي در راستاي ثبت و ضبط مكي يا مدنيبودن ما نداشته است، چه لزومي دارد فكر و ذكر خود را صرف اين مسائل كنيد و سرانجام هم به يك نتيجه قطعي دست نيابيد؟ مگر آن حضرت اسوه حسنه شما نيست؟!
چرا، اما خوب...!
هر كس در هر وقت و در هر جا مرا قرائت كند، همانوقت و همانجا بر او نازل ميشويم؛ اگر در تهران باشد، خوب من هم تهراني خواهم بود و اگر در مكه باشد، من هم مكي خواهم شد و....بگذريم! لطفاً از دوستانتان بگوييد.
تمام سورههاي قرآندوستان من هستند و با همه آنها رفتوآمد و ارتباط تنگاتنگ دارم، تا حدي كه مرا در چهره يكايك آنها ميتوانيد تماشا كنيد. هرچند مردم، اغلب، ما را جدا از هم ميدانند و ميشناسند.با كدام يك از آنها دوستي و ارتباط بيشتري داريد؟
با سوره ناس، علاوهبر دوستي، رابطه همسايگي و خويشاوندي نيز دارم. ارتباط من با ايشان، تا حدي است كه مردم ما را بهعنوان "معوذتين" ميشناسند و اغلب ما را پشتسرهم قرائت ميكنند. از نظر قد و قواره و شكل و قيافه نيز شباهتهاي بسياري باهم داريم و همانگونه كه سورههاي قرآن، اغلب دوبهدو باهم زوجاند، ما نيز زوج هم ميباشيم. همچنين از اهداف و وظايف مشتركي برخوردار هستيم: ناس و فلق دوستان همدگرند هميشه بعد ناس، نوبت فلق آيد
آيا با دسته يا گروه خاصي نيز ارتباط و همكاري داريد؟
من به اتفاق سوره ناس و نيز سورههاي اخلاص و كافرون كه همگي سرآغاز مشتركي داريم، مجموعه "چهار قل" را تشكيل ميدهيم. البته سوره جن نيز، با قل آغاز ميشود، اما متأسفانه بيشتر مردم اين سوره را بهعنوان عضوي از مجموعه ما نميدانند.مجموعه شما چه اهدافي را دنبال ميكند؟
ما از آسمان به زمين آمدهايم تا به انسان بگوييم: بگو!چه بگويد؟
گفتنيترين گفتنيها را؛ در اين دنيا كه پر از گفتنيهاي گوناگون است ما آمدهايم، اساسيترين و ضروريترين و حياتيترين گفتنيها را بر زبان جسم و جان شما جاري و حاكم كنيم.
در اين زمينه چهقدر موفق بودهايد؟
بسياركم و ناچيز؛ مردم حتي نداي قل، قل ما را نميشنوند چه رسد به اينكه در مقام اجابت برآيند. انگارنهانگار كه ما از آنان چيزي ميخواهيم. سالها و قرنهاست كه قل ميگوييم و قل، قل ميكنيم، اما پاسخي نميشنويم. خود شما در طول عمرتان چندبار مرا قرائت كردهايد؟شايد... بيش از هزار بار.
آيا در اين مدت - حتي يكبار هم كه شده - احساس كردهايد كه كسي خطاب به شما قل ميگويد و از شما گفتن چيزي را ميطلبد؟
راستش... خير!
اين در حالي است كه اگر كودكي و يا حتي ديوانهاي، تنها يكبار به شما بگويد: بگو، بيدرنگ آنچه را كه او ميخواهد ميگوييد و اگر هم پاسخش ندهيد، دستكم متوجه درخواست او ميشويد. اما خداوند هستي، عمري است كه از زبان من چيزي از شما ميخواهد و شما هيچ توجهي نداريد و اصولاً خودتان را مخاطب او نميدانيد و نميبينيد.
گاه احساس ميكنم شما به هنگام قرائت، مرا به تسمخر و استهزا گرفتهايد و به دورغ نسبت به من ابراز دوستي و محبت ميكنيد. چگونه ميشود، كسي بارها از دوستش چيزي بخواهد و او نسبت به خواستهاش كاملاً بيتوجه باشد.
راستش من شخصاً، تاكنون متوجه اين نكته نبودم و اين، بار نخست است كه نداي شما در گوشم صدا ميكند.
(با چشماني اشكآلود) خوب، الحمدلله، پس از سالها قل، قلكردن، بالاخره صداي ما به تو رسيد. من از سالها پيش، در انتظار چنين لحظهاي بودم. جاي بسي خوشحالي است. حال كه صدايم را ميشنوي، بگذار خودم را بيشتر برايت معرفي كنم.
سراپا گوشم!
من معلم زبان تو هستم. آمدهام اساسيترين دستور زبان و منطق را به تو بياموزم و حياتيترين جمله هستي را ورد جان و زبانت سازم. آمدهام مشق صبح و شام و شب و روزت را تقديم نمايم. آمدهام بگويم تا بگويي، گفتنيترين گفتنيها را. من معلم خصوصي و تماموقت تو هستم. آنقدر قل ميگويم تا سراسر هستيات، گويا به گفتههايم گردد، آنگاه ديگر رسالت من تمام است.
چرا اينهمه قل ميگوييد، مگر در عالم چه خبر است؟
چرا نگويم، حالآنكه تمامي اجزاي هستي و همه مخلوقات خداوند، دشمن تو هستند؟!دشمن من؟!
آري دشمن تو؛ هر آنچه مخلوق خداوند است، ميتواند دشمن و مايه شرّ تو باشد؛ از پدر و مادر، زن و فرزند، اقوام و آشنايان و دوستان گرفته تا كوه و درخت و در و دشت و جنگل و آسمان و ستارگان و خلاصه يكايك آفريدههاي خداوند، همه و همه - از آن جهت كه مخلوقاند - ميتوانند دشمن تو باشند و اين منم كه بايد تو را از چنگال يكايك آنها و حتي از شرّ خودت و در يك كلام، از شرّ ماخلق رهايت سازم و در پناه ربالفلق درآورم. اين است كه همواره قل، قل ميكنم و هيچ آرام و قرار ندارم. شما گمان ميكنيد كه فقط مار و عقرب، دشمنان شما هستند، درحاليكه هر چيزي - حتي خود قرآن - ميتواند دشمن فوقالعاده خطرناكي براي شما باشد.
من از يك مسئله، همواره متعجب بودهام و هيچگاه نتوانستهام پاسخي براي آن بيابم.
كدام مسئله؟
اينكه شما، بدون انس با من، چگونه به سر ميبريد و بيآنكه مرا در قلب خود جاي دهيد و بر فكر و ذكر خود حاكم كنيد، چگونه در اين دنياي سراسر شرّ، روزگار ميگذرانيد و در جهاني كه از شر يكايك پديدههاي آن بايد به ربالفلق پناه بريد، بدون من و تعليمات من و قل،قلهاي من، چگونه زندگي ميكنيد؟ اين سوءالي است كه ميترسم هرگز پاسخش را نيابم!
از كجا معلوم كه ما زندهايم و زندگي ميكنيم؟! اگر ما را مرده انگاريد، پاسختان را مييابيد!
نميدانم، شايد هم اشتباه از من است و آن اندازه هم كه فكر ميكنم در زندگي انسانها، اهميت و موضوعيت ندارم و تعاليم و قل،قلهايم را بيجهت اساسي و حياتي ميدانم، اما خوب... (ديدگانش اشكبار شد) روزگاري، دوستان و همصحبتهايي در ميان شما داشتم؛ يكي از آنان ميگفت: حاضرم يك پايم را بدهم، اما تو را از دست ندهم. گفتم چرا؟ پاسخ داد: با يك پا نيز، ميتوان زندگي كرد، اما بيتو نميدانم زندگي چه شكلي پيدا ميكند! ديگري ميگفت: من با وجود تو هيچ ترس و غمي در جهان ندارم و خود را بينيازترين فرد روي زمين ميدانم.
آن ديگري ميگفت: من تو را با صد عصاي موسي عوض نميكنم. گفتم چرا؟ گفت: عصاي موسي تنها سنگ و دريا را ميشكافت اما تو....
حال ميفهمم، مفهوم اين روايت از رسول اكرم(ص) را كه فرمود: هركس سورههاي قل اعوذ بربالفلق و قل اعوذ بربالناس را بخواند، گويي تمامي كتابهاي آسماني را كه خداوند (از آدم تا خاتم) بر پيامبران خود نازل كرده است، خوانده است6! و نيز فرمود: سوره فلق برترين سوره قرآن است7.
نه، اشتباه از شما نيست، كار ما خيلي خراب است. اين ما هستيم كه فرسنگها از مرحله پرتيم و تا حد ممكن شما را دستكم گرفتهايم؛ در زندگي كمترين حسابي روي شما باز نكردهايم و كوچكترين نقش و رسالتي در ساختن فرد و اجتماع، براي شما قائل نشدهايم. شما همانگونه هستيد كه ميفرماييد. ما هستيم كه شما را مهجور و بيكاره نمودهايم و از اين مقام و منزلت عالي، معزول و خانهنشينتان ساختهايم.
من تنها در ميان شما بيكارهام. اگر گوشجان باز كنيد. قل،قل اجزاي عالم را خواهيد شنيد. من در سراسر جهان حاكم و جاري هستم. تمامي اجزاي هستي به قرائت من مشغولاند. حتي يك دانه بيآنكه مرا بخواند و در پناه ربالفلق درآيد، هرگز نميتواند پوستههاي خود را بشكافد و از ظلمات خاك، سر بيرون آورد. مسئله فلق (شكافتن) يك قانون سراسري و در همهجا حاكم است. تمامي شكافها و شكافتنها و شكفتنها و عموم خلاصيها و رهاييها و گشايشها و همه فجرها و فرجها، فتحها و فرحها و در يك كلام، تمامي فلقهايي كه در يكايك اجزاي هستي ميبيني، همهوهمه در پناه ربالفلق حاصل ميشوند. همه هستي قل اعوذ بربالفلق ميخوانند و من خطاب به ذرات عالم قل ميگويم و تمامي آنها ميپذيرند و اجابت ميكنند و در پناه ربالفلق درميآيند و از اينرو، هر لحظه ميشكافند و ميشكفند. در اين ميان، تنها شما هستيد كه ندايم را نميشنويد و پاسخم نميگوييد. لذا همواره، در انواع تاريكيها و شبها و ابهامها و وحشتها، حيران و سرگردانيد و هيچ فلقي نمييابيد و شر تمامي پديدههاي هستي شما را فرو ميبلعد و هيچ فرجي نميبينيد!
اين است كه هميشه تعجب ميكنم، شما بدون انس و پيوند با من چگونه بهسر ميبريد و بيياري من، شبها و تاريكيهاي گوناگون را چگونه به صبح و روشنايي ميرسانيد؟ قفلهاي محكم و غولپيكر فرد و اجتماعتان را، بيآنكه در پناه ربالفلق درآييد، چگونه درهم ميشكنيد؟ گرههاي بيشمار و درهم پيچيده روحي و رواني، سياسي و اقتصادي، اجتماعي و فرهنگيتان را كه سالهاي سال با دَمهاي پيدرپي نفاثات جني و انسي، چون فولاد، به هم جوش خوردهاند، بدون قلهاي من، چگونه ميگشاييد و توانمنديها و استعدادهاي نهفته و بسته خود و فرزندانتان را چگونه شكوفا ميسازيد؟ بدون من با غاسقها و نفاثات بيشمار و گوناگون كه پيدا و پنهان هستي شما را دربرگرفتهاند، چگونه پيكار ميكنيد و بستههاي خود و پيرامون خود را چگونه باز ميكنيد و در يك كلام، از شر ماخلق چگونه ميگريزيد و به كجا پناه ميبريد و...؟!
من گمان ميكردم شما و بسياري ديگر از سورهها، تنها پيامبر(ص) را مورد خطاب قرار دادهايد و مخاطب شما، تنها، شخص آن حضرت است. اما اكنون احساس ميكنم، جز من، گويي مخاطب ديگري در اين دنيا نداريد!
متأسفانه اكثر مردم همينگونه ميپندارند، حتي بسياري از علما در ترجمهها و يا تفاسير خود، عبارت "اي پيامبر" را به ابتداي من و بسياري ديگر از آيات و سورهها، از پيش خود ميافزايند (اي پيامبر، بگو پناه ميبرم...)! راستش بزرگترين مشكل ما در ارتباط با شما همين است كه هر كاري ميكنيم، نميتوانيم به شما بباورانيم كه بههنگام قرائت، خداوند، خود مستقيماً دارد با شما سخن ميگويد! خداي رحمان، آن هستي مطلق، در كمال لطف و عنايت خطاب به شما ميگويد: بگو! اما شما در كمال بيتوجهي از كنار آن ميگذريد؛ با اين تصور كه با شما نيست، با پيامبر است! خلاصه اگر اين مشكل حل شود راه ورود شما به گلستان قرآن هموار ميگردد.
(با لبخند) خوب شما كه سوره فلق هستيد، چرا اين مشكل را نيز، در حق ما نميگشاييد؟!
(با اندكي مكث) - خوب... من فقط سوره فلق هستم، ربالفلق كه نيستم؛ مشكلگشا و فلقزا تنها اوست.
بهتر است از اين بحث خارج شويم و به سوءالات ديگر بپردازيم:
آيا از ما، يعني امت پيامبر(ص) راضي هستيد؟
اگر شما از ما راضي باشيد و آثار وجود ما را در سراسر زندگي خود، احساس كنيد، يقين بدانيد ما هم از شما راضي هستيم.بر اين اساس من فكر ميكنم شما از ما راضي نيستيد؛ زيرا در صحنههاي مختلف زندگي ما حضور و ظهوري نداريد؟!
متأسفانه همينگونه است كه ميفرماييد.آيا مجله "گلستان قرآن" و صفحه سورهشناسي را مطالعه ميكنيد؟
ما از تمامي فعاليتهاي قرآني آگاهي كامل داريم.كداميك را بيشتر ميپسنديد؟
پيشتر، عرض كردم؛ هركدام كه ما را در زندگي شما بيشتر حاضر و ناظر كند. جلسات و مسابقات قرائت و حفظ قرآن را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
در رابطه با قرائت قرآن بايد بگويم كه متأسفانه و يا خوشبختانه من يكي، در اينگونه جلسات و برنامهها چندان جايگاهي ندارم و قاريان قرآن، عنايت زيادي به من نشان نميدهند.اگر ميشود، منظورتان را روشنتر بيان فرماييد.
خوب، ساختار لفظي من به گونهاي است كه صحنه هنرنمايي مناسبي براي آنان به حساب نميآيم. بهويژه، پايانيهاي من (فلق، خلق، وقب...)، از بس - به قول آن قاري محترم - بدقلق ميباشند، مجال تحريرها و مانورهاي زيبا و مردمپسند را براي آنان بسيار تنگ ميكنند. شما كه خود قاري قرآن هستيد، تاكنون چندبار مرا در جلسات مختلف قرائت كردهايد؟ راستش هيچ، و يا بسيار اندك!
(با لبخند) البته، ناگفته نماند كه كودكان، عنايت بيشتري به من و سورههاي همقد و قواره من دارند و اصولاً ما بهعنوان سورههاي "كوچك" و مخصوص كودكان به حساب ميآييم! حتماً مشاهده كردهايد كه در جلسات و هيئتهاي قرائت قرآن، بزرگترها معمولاً سورههاي - به اصطلاح - بزرگ را ميخوانند و كودكان اغلب به سورههاي - به اصطلاح - كوچك ميپردازند!!
متأسفم...، اگر اجازه دهيد، بيش از اين شما را نرنجانم و بر دردهايتان نيفزايم. از اينكه ما را پذيرفتيد و با كمال آرامش و تأني به سوءالاتمان پاسخ گفتيد با تمام وجود سپاسگزارم. در پايان اگر پيام و فرمايش خاصي داريد، بفرماييد.
من نيز از شما تشكر ميكنم كه مرا لايق گفتوگو ديديد و با سوءالات خود ابر وجودم را به بارش درآورديد. مردم خيلي كم با ما سخن ميگويند و اصولاً شأن ما را اجلّ از گفتوگو ميپندارند. ما نيز، بنابر اخلاق خاصي كه داريم، بيآنكه كسي با ما سخني بگويد و يا چيزي بپرسد، هرگز لب نميگشاييم و سخني نميگوييم. از اينرو، اغلب ساكت و آرام هستيم، حتي گاه يادمان ميرود كه ما نيز زبان و دهان داريم و اقيانوسي از گفتنيهاييم، تا جايي كه احساس ميكنيم لبهايمان بههم چسبيدهاند. درحاليكه روزان و شبان هر وقت كه بخواهيد، آماده گفتوگو و همنشيني هستيم و هرگز خداحافظي نميكنيم و اساساً خداحافظي براي ما معنايي ندارد، همواره - به قول شما - پشت گوشي هستيم، حتي نصفههاي شب و اصولاً كار ما همين است و رسالتمان جز اين نيست. سلام مرا به همگان برسانيد. به اميد ديدار.
* * *
دوست داشتم بازهم از او بپرسم، از يكايك آيات و كلمات و تركيبات او؛ از آهنگ و موسيقي منحصربهفرد او؛ از تركيب جالب و رمزآلود حروف و برخي از عبارات عجيب و غريبش؛ از نقش و جايگاه حرف «ق» و دليل تكرار آن در آياتش؛ از اينكه وقتي قرائت ميشود، چه احساسي دارد و آنگاه كه نازل ميشود و زميني ميگردد، چه حالي مييابد؛ از لحظهاي كه خداوند او را براي نخستينبار تلفظ ميكرد و آنگاه كه به قلب نازنين رسول گرامي وارد ميشد و در آن زيباترين منزل آرام و قرار ميگرفت و دهها سوءال ديگر در ارتباط با برخوردهاي گوناگون مردم با او، گفتوگوها و عشقبازيهاي او با دوستان خود، خاطرات شورانگيز و احياناً تأسفبار او، ظلم و جورهايي كه در حق او رفته و ميرود، چيزهايي كه ميپسندد و آنچه را كه نميپسندد و خوش نميدارد و....
* * *
آنچه آمد، صرفاً به منظور فتح باب اين قبيل گفتوگوها با سورههاي قرآن بود و ارزش ديگري نداشت. از اينكه در اين شماره، مطلبي از شما خوانندگان گرامي درج نشد، پوزش ميطلبيم. اميدواريم در شمارههاي آينده مجال سخن را براي ما كاملاً تنگ كنيد.
پاورقيها:
1. نهجالبلاغه، خ 158.
2. براي نمونه، ر.ك. مجمعالبيان، 5/567.
3. تفسير رهنما، 4/639.
4. احسنالحديث، 12/410.
5. مجمعالبيان، 5/567؛ الميزان، 20/551.
6. همان.
7. مخزنالعرفان، 4/357.