جوان ديگري كه ميتوان مثال زد و زندگياش را در قرآن مطالعه كرد، حضرت موساي كليم است. او از نظر وراثتي و ژنتيكي داراي موقعيت خوبي بود و از پدر و مادري مؤمن به وجود آمد1 و از مادر خود شير نوشيد.2 زماني محيط تربيتي او كاخ فرعون بود كه مهد ظلم، جور، حقكشي، انسانكشي، تبعيض و شرك بود.3 فرعون با صراحت اعلام ميكرد: «أنا ربُّكم الأعلي؛4 من پروردگار والاي شمايم.» يا ميگفت: «ما علمتُ لكم مِن إلهٍ غيري؛5 هيچ معبودي غير از خود براي شما سراغ ندارم.» فرعون مخالفان خود را با زور و ارعاب به پرستش خويش وا ميداشت و ميگفت: «لئن اتخذتَ اِلها غيري لأجعلنّك مِن المسجونين؛6 اگر خدايي غير از من اختيار كني تو را [نيز] از زندانيان قرار خواهم داد.»
اين جملات اگر چه در طول مبارزات حضرت موسي(ع) با فرعون توسط وي گفته ميشد، ولي نشان ميدهد در خانه و كاخش همين روحيه حكمفرما بود.
حكمت خدايي اقتضا كرد كه موسي(ع) دوران كودكي و جواني را در چنين خانهاي به سر بَرَد و پرورش يابد تا به همه ثابت گردد فرعون كه هزاران كودك را كشت7 تا موسي به دنيا نيايد، نتوانست بر خواست خداوند چيره شود. خداوند خواست موسي(ع) به دنيا بيايد و در خانه فرعون رشد و نمو يابد تا درس عبرتي براي همگان باشد. نكتهاي كه مهم است و قرآن در موارد متعددي به آن اشاره كرده اين است كه خداوند او را به مادرش برگردانيد تا از او شير بنوشد و دست
نوازش بر سر و رويش بكشد. خداوند دو نكته را به مادر موسي گوشزد كرد:
1ـ برگشتِ موسي نزد مادر؛
2ـ پيامبر شدن موسي در آينده. به نظر ميرسد اوّلي زمينهساز دومي باشد.
«و أوحينا إلي اُمّ موسي أنْ أرضعيه، فإذا خفتِ عليه فألقيه في اليَمّ و لا تخافي و لا تحزن إنّا رادُّوهُ إليك و جاعلُوهُ مِن المرسلين؛8
به مادر موسي وحي كرديم كه او را شير ده و چون بر او بيمناك شدي او را در نيل بينداز و مترس و اندوه مدار كه او را به تو باز ميگردانيم و از پيامبرانش قرار ميدهيم.»
نكتهها:
1ـ مادري كه دلهره ماندن يا كشته شدن بچهاش را دارد باز بايد بچه را شير دهد.
2ـ به نظر ميرسد «جاعلوه من المرسلين» با «إنّا رادّوه اليك» مرتبط هستند و گرنه كنار يكديگر ذكر نميشدند.
3ـ راه رساندن موسي به مادرش را در آيه اشاره كرده: «حرَّمنا عليه المَراضع مِن قبل ...؛9 از پيش شير دايگان را [به نحو تكويني] بر او حرام گردانيده بوديم» در نتيجه موسي پستان هيچ زني را به دهان نگرفت تا اينكه به مادرش كه ناشناس در صف شيردهندگان قرار داشت رسيد. بنابراين او غذاي دوران كودكي و مقداري از مسائل تربيتي و هدايتي را از مادر فرا گرفت.
از سوي ديگر موسي(ع) در محيطي كه از نظر فرهنگي بسيار فاسد بود رشد كرد و پاك و پاكيزه ماند تا بر همگان روشن شود ميتوان در محيطي ناسالم نيز با نيّت و عزمي استوار در مسير حق گام برداشت و از كفر و شرك محيط، نه تنها اثر نپذيرفت كه اثر گذاشت.
قرآن بيان ميكند كه موسي(ع) پس از رشد يافتن و به سن نوجواني رسيدن، از كاخ بيرون آمد و در شهر به گردش پرداخت و ديد فردي مصري، يكي از افراد بنياسرائيل را به بيگاري گرفته است. موسي به مصري اعتراض كرد و با مشتي محكم او را از پاي در آورد.10 فعلاً سخن اين نيست كه آيا آن مصري مستحق قتل بود يا آيا راه چاره ديگري براي نجات سبطي نبود، بلكه سخن اين است كه موسي با اينكه در محيط مصريان، در كاخ فرعون و در جوّ ظلم و فساد تربيت شده بود ولي با ظلم و تجاوز ميانهاي نداشت، حتي با ديدن ظلم چنان غضبناك شد كه فرد مصري را از پاي در آورد. بنابراين هيچ كس نميتواند ادعا كند چون جوّ و محيط فاسد بود ما نيز فاسد شديم و تمامي تقصيرها را بر عهده جوّ و محيط بگذارد.
پرورش موسي(ع) در كاخ فرعون، نمونهاي عملي براي جوانان، و مؤمن بودن همسر فرعون الگو و درس عبرتي براي تمامي زنان است.
اراده و عزم، كليديترين نقش را در تمامي زمينههاي هدايتي و تربيتي انسان بر عهده دارد؛ اگر چه رسيدن به مقام والايي چون نبوت بدون داشتن پدر و مادري صالح و شيري پاك ميسر نيست.
آنجا كه حضرت موسي(ع) مادرِ مهربان خود را به همراه نداشت، زن مؤمن ديگري نقش ايفا كرد؛ يعني زن فرعون كه باعث شد موسي از رود نيل گرفته شود، و اين كودك از بين هزاران كودك كشته نشود. قرآن اين امور را با لطافت خاصي بيان كرده است.
«و قالتِ امْرأةُ فرعون قُرَّةُ عينٍ لي و لك لا تقتلوه عسي أنْ ينفعَنا أو نتّخذه ولدا و هم لا يشعرون؛11
و همسر فرعون گفت: [اين كودك] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكشيد، شايد براي ما سودمند باشد يا او را به فرزندي بگيريم، ولي آنها خبر نداشتند.»
از يك سو، با قاطعيت و جزم به فرعون گفت: نور چشم من و تو است و از سوي ديگر، مأموران و جلادان را از كشتن كودك نهي كرد و فرعون را در مقابل عمل انجامشده قرار داد. به دنبال آن با استدلالهاي عاطفي نظر همگان را به سوي موسي جلب كرد. آنان از زيركي اين زن كه با چنين برنامه خاصي و سخني متين، موسي را از مرگ نجات داد، ناآگاه بودند.
در كنار مادر موسي زن فرعون كه زني مؤمن بلكه نمونه كامل ايمان بود تربيت موسي(ع) را به عهده گرفت و او را مانند فرزند پروريد تا موساي كليم شد. چه خوش گفت امام خميني كه فرمود: «از دامن زن، مرد به معراج ميرود.»12
همسر فرعون در كاخ طاغوت و زير سلطه فرعون چنان خوب عمل كرد كه خداوند نه تنها او را الگوي زنان قرار داده كه الگوي همه مؤمنان قرار داده است:
«و ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امْرأةَ فرعونَ إذْ قالتْ ربِّ ابْنِ لي عندك بيتا في الجنة و نجّني مِن فرعون و عمله و نجّني مِن القوم الظالمين؛13
براي كساني كه ايمان آوردهاند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه كه گفت: پروردگارا، پيش خود در بهشت خانهاي برايم بساز و مرا از فرعون و كردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان.»
1ـ از آيه روشن ميشود زن فرعون اين جمله را زير شكنجه گفته، زيرا درباريان و جلادان حكومت، به او آزارهاي فراوان ميرساندند و او از خداوند ياري و نجات خواست.
2ـ خداوند در بيان نمونه زنان بد، همسر لوط و همسر نوح را كنار هم ذكر كرده:
«ضرب اللّه مثلاً للذين كفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ»14 ولي در مثال زدن و نمونه آوردن از زنان مؤمن، زن فرعون را در يك آيه مستقلاً ذكر كرده، در آيه ديگري حضرت مريم را با جمله «و مريم ابْنةَ عمران التي احصنتْ فرجَها»15 بيان كرده است. مقدم داشتن زن فرعون، احتمالاً نشان ميدهد كه نقش الگوگيري از او بيشتر ميباشد، زيرا در بدترين شرايط، خطيرترين مسئوليتها ـ
حضرت موسي(ع) در محيطي كه از نظر فرهنگي بسيار فاسد بود رشد كرد و پاك و پاكيزه ماند تا بر همگان روشن شود ميتوان در محيطي ناسالم نيز با نيّت و عزمي استوار در مسير حق گام برداشت و از كفر و شرك محيط نه تنها اثر نپذيرفت كه اثر گذاشت.
حفظ جان موسي(ع) ـ را عهدهدار شد، سپس تربيت او را در حد توان انجام داد.
3ـ زن حضرت نوح و زن حضرت لوط با اينكه در خانه پيامبران الهي بودند، مجبور به ايمان آوردن نبودند. اساسا تربيت جبري و زوري راه به جايي نميبَرَد و محيط خانه يا اجتماع، تنها زمينهساز ميباشد. فرعون براي كافر ساختن زن خويش و همراه كردن او با خود، از هيچ اقدامي فروگذار نكرد و او را با شيوههاي گوناگون شكنجه كرد! مردي كه بايد براي زن، سرپناه و سايه مهر و محبت باشد، سايه آتش و خون شد به گونهاي كه آسيه ـ همسر فرعون ـ از خداوند ميخواهد مكاني نزد خدا در بهشت برايش قرار دهد. او حتما توجه دارد كه خداوند جسم نيست و در جايي از بهشت سكونت ندارد تا مكاني در همان گوشه براي آسيه بنيان نهد بلكه ميخواهد با اين بيان، اوج نياز خود را به سرپرستي مهربان و مهرگستر بيان كند.
حضرت يوسف، نمونه ديگري از جوانان است كه از نظر وراثتي در خانوادهاي شايسته به دنيا آمد. پدرش يعقوب، جدش اسحاق و پدر جدش حضرت ابراهيم(ع) بود. از نظر تربيتي هفت سال اوّل زندگي را در خانه پدر و نزد او بود و محبت پدر و مادر نثارش ميشد. در روايات آمده است كه بچه تا هفت سال نخست، امير و فرمانرواست: «الولد سيد سبع سنين»16 يا ميفرمايد: «مَن كان عنده صبيّ فليتصاب له؛17 هر كه بچهاي دارد براي او خود را بچه بگيرد» يعني با او بازيهاي بچهگانه كند.
در چنين دوراني يوسف در خانه پدر بود و پدر وظايف پدري را به بهترين نحو انجام داد، اما هنگامي كه طبق روايات ما، بايد در اين دوره، كودك ادب ميشد «و يؤدّب سبع سنين»18 دست حسادت، او را از پدر جدا ساخت و در چاه كنعان انداخت و سرانجام به عنوان بردهاي در مصر فروخته شد. يكي از درباريان فاسد او را خريد و دوران هفت ساله دوم خود را به جاي ادب شدن در كانون معنويت و علم پدر بزرگوارش، يعقوب، در خانه عزيز مصر گذراند. آنان هر جور خواستند با وي رفتار كردند و هر چه خواستند به او خورانيدند. و پس از گذشت مدتي طولاني يوسف(ع) جواني برومند شد و به مقتضاي جواني، داراي اوج شهوت بود، نيز به مقتضاي آرزوهاي دوران جواني، خواهان رسيدن به مقامهاي اجتماعي و سياسي بود. عزير مصر خواست از اين شرايط بهترين بهرهها را ببرد و با پروندهسازيِ فساد اخلاقي، او را هميشه ترسان سازد تا پيوسته براي مخفي ماندن پرونده فساد اخلاقي تسليم خواستههاي نامشروع عزيز مصر شود ولي عزم و اراده قوي حضرت يوسف و پايبندي به مباني ديني و اخلاقي، توطئه را خنثي كرد و يوسف پاكدامن از صحنه خارج شد. عزيز مصر، صلاح ديد او را براي تأديب، روانه زندان كند.
در اين نمونه نيز عزم و اراده، سخن اوّل را ميگويد. شرايط محيطي اطراف يوسف(ع) به گونهاي است كه معمولاً افراد خود را ميبازند و با گرفتار شدن در دام شهوت به خطا ميافتند، سپس براي سرپوش گذاشتن روي خطا، خطاهاي بعدي را مرتكب ميشوند، ولي يوسف(ع) نشان داد كه ميتوان بر تمامي موانع غالب شد و محيط و زورِ حكومت و شهوت جواني و فراهم شدن زمينههاي فساد، علت تامّه نيست و بر همه اين اوضاع ميتوان پيروز گشت.
از آنچه بيان شد رمز تكرار آيهاي از قرآن در قصه موسي و يوسف(عليهماالسلام) روشن ميگردد:
«و لمّا بلغ أشُدَّه و اسْتوي آتيناه حكما و عِلْما و كذلك نَجْزِي الْمحسنين؛19
چون [موسي] به رشد و كمال خويش رسيد به او حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش ميدهيم.»
همين آيه، بدون كلمه «و اسْتوي» در داستان حضرت يوسف(ع) تكرار شده است.20
در هر دو مورد روشن است كه رسيدن به مقام رشد، قبل از رسيدن به مقام نبوت است. به هر حال مهم عزم و اراده است كه اين دو، در عنفوان جواني به آن رسيدند. تفاوت ديگر اين دو با پسر حضرت نوح، وجود مادري مؤمن و خداترس ميباشد كه پسر حضرت نوح از آن بيبهره بود.
علامه طباطبايي در تفسير الميزان فرموده: اگر دو داستان قرآن يا دو معنا در آيه يا قسمتي مشترك بودند نشان ميدهد كه داراي مبدأ واحدي هستند.21 اين فرمايش نشانه آن است كه يوسف و موساي جوان داراي شرايط واحدي بودند. هر دو از نظر اجتماعي در محيطي فاسد بودند اما توانستند با نيروي اراده بر اوضاع محيط چيره شوند و به جاي تأثيرپذيري از جوّ و احساسات، از عقل فرمان بگيرند و گِرد فساد نگردند.
اگر نقش مادر اينقدر مهم است چرا در داستان يوسف، هميشه از اندوه و گريه پدر سخن گفته ميشود و تمامي تلاش قرآن بر بيان حزن و اندوه يعقوب ميباشد و اسمي از مادر يوسف نبرده است؟
اوّلاً: در سرگذشت فرزندان انبيا، چون پدر از نظر وراثتي شايسته و كامل است و از نظر تربيتي وظيفه خود را به خوبي انجام ميدهد و پدران پيامبران همگي پاك بودهاند، با ثابت انگاشتن آنان، نقش مادر روشن ميگردد، نه اينكه نقش مادر از ساير عوامل تأثيرگذار بيشتر باشد يا نقش عزم و اراده مورد ترديد قرار گيرد.
ثانيا: چون يوسف خواب ديد كه يازده ستاره و خورشيد و ماه بر او سجده ميكنند و آن را براي پدرش بيان كرد، يعقوب(ع) چنين تعبير كرد كه او شخصيت بزرگي ميشود، به همين جهت هيچ گاه دريده شدن او توسط گرگ را قبول نداشت. ديگران ميخواستند به يعقوب بقبولانند يوسف مرده است ولي او اعتقاد راسخ به زنده بودن يوسف و به مقام والا رسيدن او داشت، اما مادر، عاطفه و عشق مادري داشت كه امري روشن است و قرآن در صدد بيان آن نيست بلكه در مقام بيان علم حضوري يعقوب است؛ آنچه كه امروزه تلهپاتي نام دارد.
مواردي وجود دارد كه مادر نقش چنداني نداشته است، نظير مريم مادر عيسي(ع) كه در كودكي به معبد سپرده شد و حضرت زكريا كفالت او را به عهده گرفت، در حالي كه سزاوار بود مريمِ خردسال تا زمان بلوغ نزد مادرش باشد. همين نشان ميدهد كه نقش مادر آنقدر هم زياد نيست.
اوّلاً: به اين اشكال ميتوان جواب نقضي داد: حضرت عيسي(ع) پيامبري بود كه بدون داشتن پدر و تنها از طريق مادر به دنيا آمد اما پيامبري كه داراي پدر باشد ولي مادر نداشته باشد در بين انبيا وجود ندارد.
ثانيا: معلوم نيست مريم در كودكي تحت تربيت مادرش نبوده بلكه روشن است مادر مريم او را به معبد تحويل داد و آنان قرعه كشيدند و حضرت زكريا، سرپرستي او را به عهده گرفت. رايج است كه حضانت و نگهداري بچه، با كسي است اما سرپرستي با فرد ديگر. حضرت مريم همين وضع را داشت و مادر حضانت او را به عهده داشت. اشارهاي به داستان حضرت مريم مناسب است.
يكي ديگر از كساني كه دوره جواني وي در قرآن بحث شده است، حضرت مريم(س) ميباشد. مادر مريم قبل از تولد او به گمان اينكه جنين، پسر ميباشد او را وقف خدمت به معبد كرد. بنابراين ميبايست كودك از خادمان معبد باشد. از اينرو از كودكي به آنجا راه يافت و به خدمت مشغول شد. سختگيري و آزارهاي روحانيان يهود و حسادت آنان با زكرياي پيامبر كه آثارش در آزار و اذيت دخترك ظاهر ميگشت از عزم و اراده او در خدمت و خودسازي و عبادت نكاست به گونهاي كه خداوند او را لايق ديد از نعمتها و رزقهاي مادي و معنوي به طور معجزهآسا بهرهمندش سازد، طوري كه حضرت زكريا دچار شگفتي شده بود و با لحن تعجبآميزي از وي پرسيد: «اَنّي لك هذا؛22 اين ارزاق از كجا برايت آمده است؟!»
بودن حضرت مريم در سِلك خادمان و عابدان و رسيدن او به مقام قرب الهي، به همگان نشان داد راه رسيدن به مقامهاي عالي، براي همه باز است و مردان امتياز
بودن حضرت مريم در سِلك خادمان و عابدان و رسيدن او به مقام قرب الهي به همگان نشان داد راه رسيدن ه مقامهاي عالي براي همه باز است و مردان امتياز ويژهاي ندارند حتي دختران در عنفوان جواني ميتوانند به عاليترين مراحل برسند به گونهاي كه پيامبران را به شگفتي اندازند. شرايط محيطي اطراف يوسف(ع) به گونهاي است كه معمولاً افراد خود را ميبازند و با گرفتار شدن در دام شهوت به خطا ميافتند سپس براي سرپوش گذاشتن روي خطا، خطاهاي بعدي را مرتكب ميشوند ولي يوسف(ع) نشان داد كه ميتوان بر تمامي موانع غالب شد و محيط و زورِ حكومت و شهوت جواني و فراهم شدن زمينههاي فساد علت تامّه نيست و بر همه اين اوضاع ميتوان پيروز گشت.
ويژهاي ندارند، حتي دختران در عنفوان جواني ميتوانند به عاليترين مراحل برسند به گونهاي كه پيامبران را به شگفتي اندازند و زمينهاي براي دعاي پيامبران فراهم سازند كه از خداوند درخواستهايي داشته باشند. حضرت زكريا پس از ديدن مقام و منزلت مريم و ارزاق فوقالعاده نزد او، از خداوند تقاضاي فرزند كرد. «هنالك دعا زكريا ربَّه ...؛23 در اين هنگام زكريا پروردگارش را خواند ...» مريم الگوي مؤمنان قرار گرفت تا همه از او درس پاكدامني بياموزند.24
نكته اصلي در زندگي حضرت مريم اين نيست كه بدون تربيت و حضانت مادر، رشد كرده و به مقاماتي رسيده زيرا آيات، حضانت مادر را نفي نكرده و از بود و نبود آن سخني نگفته است بلكه نكته اصلي داستان، تكامل پيدا كردن يك دختر جوان و رسيدن به درجات عالي كمال ميباشد. نكته مهمتر اينكه ذكر و ياد مادر مريم در آيات به چشم ميخورد:
«إذْ قالتِ امْرأة عمران ربِّ إنّي نذرتُ لك ما في بطني محررا فتقبّلْ منّي إنّك أنتَ السميعُ العليم. فلمّا وضعتْها قالتْ ربِّ اِنّي وضعتُها أُنثي و اللّه أعلمُ بما وضعتْ و ليس الذكر كاْلأُنثي ... و إنّي سمَّيتُها مريم و إنّي اُعيذُها بك و ذُرِّيَّتها مِن الشيطان الرجيم؛25
زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزادشده تو باشد، پس از من بپذير كه شنواي دانايي. چون فرزندش را بزاد، گفت: پروردگارا، من دختر زاييدهام ـ و خدا به آنچه زاييده داناتر بود ـ و پسر چون دختر نيست ـ و نامش را مريم نهادم و او و فرزندانش را از شيطانِ رانده شده به تو پناه ميدهم.»
بيان سخنان مادر مريم و آميخته ساختن گفتههاي او با سخنان خداوند در يك آيه و نقل نكردن سخني از عمران، پدر مريم، نكتههايي دارد كه توجه به آنها نقش مادر مريم را بيش از پيش روشن ميسازد.
جوانهاي ديگري كه قرآن از آنان سخن به ميان آورده ولي نامي از آنان نبرده است، پسران حضرت آدم(ع) ميباشند. در اين مورد نقش عزم و اراده به طور كامل آشكار ميگردد و نشان ميدهد علاوه بر ژنتيك و محيط، عامل اصلي، اراده و عزم ميباشد. آنان هر دو پسران آدم بودند و از لحاظ ژنتيك، محيط زندگي، لطف و عنايت مادر و ... در شرايطي متساوي قرار داشتند زيرا حضرت آدم(ع) بين فرزندانش فرق نميگذاشت. از انسانهاي ديگري كه به يكي كمك كنند ولي ديگري را به انحراف بكشانند نيز خبري نبود. علم و تكنيك و حيلهگري و تقلب و زد و بندهاي سياسي كه در زمان ما موجود است، در آن زمان خبري نبود به گونهاي كه قابيل پس از كشتن برادرش نميدانست براي مخفي كردن جنايت خويش ميتواند برادر مقتول ـ هابيل ـ را زير خاك پنهان كند تا اينكه خداوند با فرستادن كلاغي كه زمين را ميشكافت، به او راه پنهانكاري را آموخت.26
در چنان جوّي هيچ عامل بيروني و ژنتيكي وجود نداشت كه بين دو برادر جدايي افكند. بنابراين، تنها اين تفاوت وجود دارد كه يكي، سليمالنفس، بخشنده و خيرخواه بود و هنگام قرباني براي خدا موجود بهتر را آورد تا مقبول خداوند واقع شود، اما ديگري، بخيل و ناسپاس بود، و براي قرباني به مقتضاي طبعش، شيء پست و بيمقدار را آورد كه مورد قبول واقع نشد. پس از قبول شدن قرباني هابيل از سوي خداوند، و رد شدن قرباني قابيل، حس حسادت نزد او رشد كرد و برادرش را تهديد به قتل كرد.27
هابيل پس از تهديد شدن، با چند جمله در صدد نصيحت و هدايت برادر، برآمد و با اعلام گذشت و دست دراز نكردن به برادر و تصميم بر سكوت خواست برادرش را از مسير انحرافي نجات دهد. وي با بيان اينكه: اگر مرا بكُشي بار گناه انسانكشي به دوش تو خواهد افتاد، خواست او را از فرو رفتن در ورطه خطرناك برهاند ولي او به جاي دقت در نصايح برادر و درسآموزي از بزرگواري و صداقت وي، زمينه را براي كشتن او آماده ديد و نفسش نيز وي را بر اين كار تحريك كرد و برادرش را به قتل رسانيد.28
وقتي اراده و عزم فردي بر راه و روشي قرار گرفت، از تمامي عوامل و امكانات، در مسير خود استفاده ميكند، حتي امور و امكاناتي كه در نگاه نخست در غير اين مسير به كار بروند.
صالح و سِلْم بودن هابيل و گفتن جملاتي نظير اينكه «من دست روي تو بلند نميكنم»، «از خداوند، پروردگار جهانيان ميترسم» و ... اقتضا دارد دل هر سنگدلي را نرم كند و از خشونت باز دارد ولي اين جملات، قابيل را تشويق كرد از آرامش برادر، سوء استفاده كند و او را به قتل برساند.
در اين مقاله در تلاش بوديم با توجه به عناصر ثابت، نقش عناصر متغيّر را روشن سازيم. از جمله عناصر ثابت، نقش ژنتيكي و تربيتي خوب انبيا بر فرزندانشان بود و ديگري نقش بد محيط اجتماعي كه فرزندان انبيا در آنجا رشد كردند. اما موردي كه متغيّر بود، يكي وضعيت مادران بود و ديگري قدرت عزم و اراده افراد. در اين مجموعه با توجه به داستانهاي مطرحشده در قرآن، معلوم گشت نقش مادر آنقدر مهم است كه در بين فرزندان انبيا تنها يكي بر گمراهي اصرار ورزيد و به هيچ نحو نخواست راه صلاح را بپيمايد و او كسي بود كه مادرش ـ همسر نوح ـ در انحراف به سر ميبرد اما بقيه فرزندان انبيا، افراد خوب و از سِلك پيامبران الهي بودند يا اگر همچون فرزندان يعقوب اشتباه كردند، سرانجام توبه نمودند و از صالحان گشتند.
به اميد اينكه جوانان قدر مادران خود را بيش از پيش بدانند و آنان را ياري نمايند و مادران نيز مسئوليت پرورش فرزند را مهمترين مسئله بدانند و هيچ چيز ديگر را بر آن ترجيح ندهند و بانوان بايد بدانند پرورش فرزند صالح، بااهميتتر از كارهاي اجرايي و اقتصادي ميباشد.
متأسفانه امروزه تربيت و حضانت بچه، كماهميت و بيمقدار جلوه ميكند و منشي دكتر، و تايپيست ادارهشدن و ... مقام بلند جلوه ميكند. آنگاه آنان كه بايد بزرگترين افتخارات را بيافرينند و بهترين جوانها را تربيت كنند، به كارهاي كمارزش كشيده ميشوند و آنان كه بايد كار كنند، به اعتياد، جيببري، كيفقاپي و ... روي ميآورند! و برخي كارفرمايان خوشحالند كه خانمها را استخدام ميكنند كه با حقوق كمتر كار ميكنند، از نظم بهتري برخوردارند، تخلف نميكنند و بالاخره سود بيشتري نصيب كارفرما ميكنند.
1 ـ مادر موسي آنقدر خوب و پاك بود كه سزاوار وحي الهي شد و خداوند به او وحي كرد كه: «بچه خود را شير ده و وقتي بر او ترسيدي او را در صندوقچهاي بگذار و در رودخانه بينداز.» (سوره قصص، آيه 7).
2 ـ سوره قصص، آيههاي 12 و 13.
3 ـ همان، آيه 8.
4 ـ سوره نازعات، آيه 24.
5 ـ سوره قصص، آيه 38.
6 ـ سوره شعراء، آيه 29.
7 ـ سوره قصص، آيه 4.
8 ـ همان، آيه 7.
9 ـ همان، آيه 12.
10 ـ همان، آيه 15.
11 ـ همان، آيه 9.
12 ـ صحيفه نور، ج 6، ص 194.
13 ـ سوره تحريم، آيه 11.
14 ـ همان، آيه 10.
15 ـ همان، آيه 12.
16 ـ وسائلالشيعه، ج15، ص195، ح7.
17 ـ همان، ص203، ح2.
18 ـ همان، ص194، ح4.
19 ـ سوره قصص، آيه 14.
20 ـ سوره يوسف، آيه 22.
21 ـ الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص260: إنّ القصتين او المعنيين إذا اشْتركا في جملةٍ او نحوها، فهما راجعان إلي مرجعٍ واحدٍ.
22 ـ سوره آلعمران، آيه 37.
23 ـ همان، آيه 38.
24 ـ سوره تحريم، آيه 12.
25 ـ سوره آلعمران، آيات 35 و 36.
26 ـ سوره مائده، آيه 31.
27 ـ همان، آيه 27.
28 ـ همان، آيات 27، 28، 29 و 30.