پيش از اين گفتيم: در «ارتباط دختر و پسر» سه ديدگاه قابل فرض است: منع شديد، ارتباط افسار گسيخته و راه وسط. با مروري برآيات سوره قصص ارتباط دو جنس، در بُعد سخن گفتن با يكديگر به طور اجمالي بررسي شد و درباره شرايط و زمينههاي ذهني و گفتاري ارتباط، سخن گفتيم.
اينك ادامه گفتار:
«فَسقي لهما ثُمَّ تَوَلّي اِلي الظِلّ…»
باز با همان جوان روبهرو هستيم. جوان پرشور امّا خسته و گرسنه. جواني كه از مصر گريخته و به «مَدْين» رسيده است. ذهن كنجكاوش و نگاه جستجوگر، امّا معصوم و پاكش در كنار چاه آب، او را به سوي دو دختر جوان ميكشد. دختراني كه دور از انبوه چوپانان به انتظار ايستادهاند. پيش ميرود و از آنان ميپرسد: كارتان چيست؟ پاسخ ميدهند: ما به گوسفندانمان آب نميدهيم تا آنكه چوپانان آب بردارند و چاه را خلوت كنند. پدر ما پير و سالخورده است. پس (جوان) گوسفندانشان را آب داد، آن گاه سوي سايه رفت… در اين آيات دقت كنيم. آياتي كه هركلمهاش دنيايي از نكتههاي روشنگر را به همراه دارد. نكتههايي كه ميتواند انسان سرگشته و نسل سرگردان، امّا تشنه امروز را به شيوه جديدي از زندگي در سايه قرآن رهنمون گردد.
در چشم انداز آيات، رفتار جوان نگاهمان را به خود ميكشد. با اينكه او از اهل مدين نيست، بلكه يك پناهنده از ستم گريخته است؛ امّا حتي در شهر غريبِ مدين هم ستمي را كه بردختران ميرود برنميتابد. در ميان نگاههاي نا باورانه مدينيها ناگهان جلو ميآيد. آستين همت بالا ميزند، به گوسفندان دختران آب ميدهد، آنگاه با خاطري آسوده در سايه مي نشيند.
اصل دوّمي كه از اين آيات بهدست ميآيد اين است كه ارتباط دختر و پسر در بُعد مساعدت و ياري رساندن مورد نكوهش قرار نگرفته است. امّا آيا اين اصل را به طور مطلق ميتوان پذيرفت؟ آيا دو جنس مخالف در هرشرايط (اجتماعي، فرهنگي، روحي) ميتوانند با تكيه براصل «مساعدت» با يكديگر مرتبط شوند، به ياري هم بشتابند، در درسها و مشكلات درسي به يكديگر ياري رسانند، به خوابگاه و خانه يكديگر رفته به بحث و گفتگوي درسي و غير درسي بپردازند؟
پاسخ به اين پرسشها نياز به بررسي مسأله «خلوت گزيني» و اختلاط «دختر و پسر» از ديدگاه قرآن است كه در فرصت ديگري بايد بدان پرداخت.
براي روشن شدن اصل مساعدت به قرآن باز ميگرديم. در آيات سوره قصص، موسي را ديديم كه به كمك دختران شتافت؛ امّا نكتهاي در ادامه آيه آمده كه در خور تأمل فراوان است. قرآن ميگويد: (موساي جوان) براي دختران آب كشيد، آنگاه به سايه پناه برد. همين و بس. امّا پس از مساعدت به دختران، ديگر آنجا نايستاد، به رويشان لبخند نزد، از نام و نشانشان نپرسيد، از آنها نخواست تا به او بگويند خانهشان كجاست، با كه زندگي ميكنند، اجازه ميدهند تا در منزل همراهيشان كند يا نه. قرآن فقط ميگويد: «فَسَقي لَهُما ثُمَّ تولّي الي الظِلّ؛ برايشان آب كشيد، آن گاه به سايه رفت». «فَقال رَبِّ إنّي لِما اَنْزَلْتَ إلَي مِنْ خَيرٍ فَقير؛ (دست به دعا برداشت) و گفت: پروردگارا؛ من به هرخيري (غذايي) كه به سويم فرستي نيازمندم» (سوره قصص، آيه 24)
نمونههاي فراواني از قرآن، نشان از آن دارد كه مرداني كه انگيزه آنها از مساعدت، تنها ياري رساندن به نيازمندان بوده است، نه ايجاد پُلي براي رسيدن به غريزهها و اشباع نا مشروع آنها، به ياري و مساعدت زنان شتافته، گرفتاري آنها را برطرف كردهاند. داستانِ «مردناشناس» يك نمونه از نمونههاي فراوان است. در اين داستان علي(ع) در راه به زني برميخورد، زن مشك آب را بردوش گرفته و نفس زنان به سوي خانه ميرود. علي(ع) به كمكش ميشتابد، مشك آبش را به دوش ميكشد و تا خانه ميبرد، به اين هم اكتفا نميكند، به خانه باز ميگردد و ما يحتاج زندگي زن و كودكانش را براي او ميبرد و حتّي با دست خويش هسته خرما را بيرون ميآورد و كام كودكان يتيم را شيرين ميكند.(?)
در نمونه ديگري، سلمان به ديدار خانواده علي(ع) ميرود. اجازه ميگيرد و پا در خانه ميگذارد، از حال زهرا(س) جويا ميشود. كار و زحمت زياد، دستهاي او را مجروح كرده است. با اصرار از زهرا(س) ميخواهد به او اجازه دهد در دستاس كردن به او ياري دهد. اجازه ميگيرد و به مساعدت دختر پيامبر(ص) برميخيزد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
?. استاد مرتضي مطهري، داستان راستان، ج1.
يك آيه و چند نكته
ملاكهاي ارزش
عبدالحميد نبوي
در آيه 22 سوره انفال آمده است:
اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمّ البُكْمُ الَّذِينَ لا يعْقِلُونَ.
ترجمه: «بدترين موجودات در نزد خداوند كر و لالهايي
هستند كه عقل خود را به كار نميبندند».
از اين آيه كوتاه چند نكته بلند فهميده ميشود كه در ذيل به پارهاي از آنها اشاره ميشود.
1. ميان شنيدن حق و گفتن حق و تعقّل كردن، رابطه متقابلي وجود دارد.
2. ناشنواي واقعي كسي است كه نخواهد حق را بشنود.
3. گنگ واقعي كسي است كه نخواهد حق را بيان كند.
4. نابخرد واقعي كسي است كه در رابطه با حق، ناشنوا و گنگ باشد.
5. حق شنيدن وحق گفتن و خردورزي، از ملاكهاي ارزش انسان در پيشگاه خداوند متعال است.
6. آنكه حق را نگويد و نشنود و تعقّل نكند، انسان نيست، بلكه حيوان (دواب) است. زيرا در اين آيه از اين گروه با تعبير «دواب»، به معناي بهايم و جنبندگان، ياد شده كه اشاره به اين است كه توصيف شدگان به منزله حيوانات هستند و ارزش نام «انسان» را ندارند.
7. شنيدن حق كافي نيست، بلكه بايد آن را گفت و در آن تعقّل كرد.
8. آنكه تعقّل نكند، نميتواند حق را بگويد و بشنود.
بعد از پدر باران
مراقبت،نگين پيروزي
قرآن در جبهه
چه خوب راحت شديم!
الگوي پارسيان
سخني با جوانان
تجلّي قرآن در شعر و ادب فارسي
بعد از پدر، باران
زمينهاي حاصلخيز اطراف روستا، كشتكاران مشخصي داشت، اگر زمين خوش آب و آفتابي مانده بود، دور بود. برادر كوچكتر ميدانست كه بايد رنج راه دور را تحمل كند تا ثمري درو كند. صبح زود به خدا توكل كرد و نان پيچهاش را برداشت و راه افتاد. به كساني كه زمين حاصلخيز دور افتاده داشتند سر زد، تا بالاخره توانست، رضايت يكي را براي شركت در كاشت دانه، جلب كند.
پدرش تازه مرده بود و دو برادر ديگرش شرمگينتر از آن بودند كه تاب ديدار ديگران را داشته باشند. يكي با كبر و ريا به ميدان آمده بود، تا خلق خدا را بفريبد و آن ديگر بر سنگلاخي دانه پاشيده بود و مسخرهاين و آن شده بود.
مردم، برادر كوچكتر را به تلاش و كار ميشناختند. اين بود كه به او اعتماد كردند، مشاركت زمين حاصلخيزي را هر چند دور به او سپردند.
وقتي برادر كوچكتر با نيم كيسهاي دانه بر دوش راهي كشت و كار شد، هيچكس اميدي به موفقيتش نداشت. پيش و بيش از همه، برادران او بودند كه كوسِ نااميدي نواختند.
برادر كوچكتر ميانديشيد كه «هر كه دانه ميافشاند راستي درو ميكند».
شخم زدن زميني آنهمه دور، خسته كننده و توان فرساتر از آن بود كه جز خشنودي خدا، انگيزهاي به ادامهكار وادارش كند.
دانهها را كه كاشت، چشمش به آسمان بود. آسمان نيز با برادرانش همسو شده بود و بخل ميورزيد. هر روز ابر بود و ابر. ابري كه نه باران داشت نه مجالي به تابش آفتاب ميداد.
برادر كوچكتر كه انتظار باراني پر بار را داشت چارهاي جز تحمل و شكيبايي نميديد.
آنچه كه داشت به اميد برداشت افشانده بود. او كارش را كرده بود. اما حيف كه آسمان ياري نميكرد.
برادر كوچكتر به خانه نميرفت. تحمل ديدن زمين از تشنگي سوخته و دانههاي عطش گويان دل خاك، برايش راحتتر از تحمل نيشخند دو برادر بزرگترش بود. وقت ميگذشت و دانه در دل خاك ميسوخت. همراه دانههاي در دل خاك، اميد دل برادر كوچكتر هم كمكم خاموش ميشد.
آن شب، جز از ابر بيباران و باد گرم خبري نبود. تاب تحمل را از دست داد. با دست به خاك خشك زد و مشتي از آن را به سر افشاند. همه او را وانهاده بودند. روي خاك نشست و بياختيار پيشاني بر خاك ساييد:
آه، اي خداي بهاران و باران،
به فرزندانِ تشنه دلِ خاكِ خشك، رحم كن.
به دستهاي من كه به اميد وعده تو راستي افشانده،
پس كو بارانت؟
كجاست خورشيد تابانت؟
چقدر ناله و فرياد كرد، كسي نميداند. حتي ستارهاي در آسمان نبود كه تماشاگر راز و نيازش باشد.
اشك بر حلقه چشمانش نشست.
كاش شور نبودي. آنقدر گريه ميكردم تا زمينم را سيراب كني.
برق نگاه شيطاني و مسخره كننده برادر بزرگتر حتي چشمهاي بسته و اشك آلودش را آزرد.
رعد خنده تمسخرآميز برادر ديگر، گوشهايش را ميخراشيد.
باران آسمان چشمانش، امانش نميداد. همچنان سر بر سجده داشت كه احساس كرد، نمنم باران خيسش ميكند.
اشك چشم است يا اشك آسمان؟!
چشمهايش را بسته بود، گوشهايش را باز كرد.
خبري از ترانه باران نبود. خسته از نااميدي، گوشهايش را هم فرو بست تا صداي وهم آلود نمنم باران را هم نشنود.
نميدانست كِي، امّا خوابش برد.
در خواب، پدر چشمهاي شده بود كه ميجوشيد و زمين تشنه كوچكترين پسرش را آب ميداد.
ـپسرم! من چشمه شدهام. محبتهايي كه در راه خدا به من كردي، چشمهام كرده است. از برادرانت چه خبر؟
ـبرادرانم! اگر زمينم خشك نميشد و حاصل ميداد، به آنها ميفهماندم كه تلاش چه ثمري دارد… نه، به دل نميگرفتم. از حاصل تلاشم به آنها هم ميدادم، تا طعم شيرين توكل و تلاش را بچشند. چه كنم كه هر سه، به يك بنبست رسيدهايم.
گريه در خواب هم، بارانِ اشك را به دنبال داشت. آنقدر كه احساس كرد سجدهگاهش خيس شده است و پيشاني بر گِل گذاشته است. از خواب برخاست. زمين نمزده بود و سجدهگاه او كه قطرههاي بارش دو باران را پذيرفته بود، خاك نبود، گل بود.
گل از پيشاني پاك كرد. به اطرافش نگريست. زمينش آنقدر از نمنم باران آسماني آب خورده بود كه چهرهاو را به گُلِ لبخند مهمان كرد. هوا داشت روشن ميشد. برادر كوچكتر از جا برخاست. حال چشمش به دنبال گودالي بود كه آب باران را در خود، جمع كرده باشد. آبي براي وضو. وضويي براي نماز صبح و نماز شكر. نماز براي توبه، توبه از نااميدي، كه خدا بر آنچه ميكنيم آگاه است.
خداوند ميفرمايد:
«وَمَثَلُ الَّذِينَ ينْفِقُونَ اَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةِ اَصابَها وابِل فَئاتَتْ اُكُلَها ضِعْفَينِ فَإِنْ لَمْ يصِبْها وابِل فَطَلّ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير؛ و ـ كار ـ كساني كه اموال خود را براي خشنودي خدا و تثبيت ـ ملكات انساني در ـ روح خود، انفاق ميكنند، همچون باغي است كه در نقطه بلندي باشد و بارانهاي درشت به آن برسد ـ و از هواي آزاد و نور آفتاب، به حد كافي بهرهگيرد ـ و ميوه خود را دو چندان دهد ـ كه هميشه شاداب و با طراوت است ـ و اگر باران درشت به آن نرسد، باراني نرم به آن ميرسد و خداوند به آنچه انجام ميدهيد، بيناست.» (سوره بقره، آيه 265)
دستورالعمل قرآني
مراقبت، نگين پيروزي
علاّمه حسن حسنزاده آملي
از اينكه ميبينم مخاطبان اين نشريه مبارك، جواناناند؛ بسيار احساس خوشحالي ميكنم. زيرا جوانان هنوز رنگ دنيا به خود نگرفتهاند، بنياد و ذات آنها پاك و بي رنگ است و به مبدأ هستي نزديكاند، لذا حرف حق در آنها مؤثر واقع ميشود و كاملاً آمادگي دارند كه در راه سير و سلوك معنوي و خودسازي حركت كنند.
جوانان امروز غالباً اهل فكر و استدلال و منطق هستند؛ از اينرو حرف حق را ميتوان با آنها به روشني بيان كرد و شايد اين حديث شريف «كلكم راع وكلكم مسئول عن رعيته» خطاب به ما باشد كه در قبال فرزندان و جوانان عزيز مسئوليت داريم. لقمان(ع) به پسرش گفت: دنيا درياست و ما كشتي نشستگانيم. جوانان عزيز بايد توجهداشتهباشند كهايندريا نهنگها، درندهها و غرق شدگان بسيار دارد، كه در عبور از آن احتياط و مواظبت و هوشياري بسيار لازم است.
عزيزان جوان، متذكر اين نكته مهم و با اهميت هستند كه، ذات و فطرت انسان، پاك است و گرايش به عالم پاكيها و مبدأ هستي دارد و روح انسان همواره در طلب رسيدن به نور و زيبايي و كمال است و به هيچ وجه، به ماندن در اين دنياي خاكي و ظلمتكده، دل نميدهد و به آن خو نميگيرد. زيرا روح انسان از اين جهان خاكي نيست و از سنخ جهان بالا است و او در تمام كوششهاي خود رسيدن به مبدأ كمالات را ميخواهد. ممكن است گفته شود كه، ما انسانهاي بسياري ميبينيم كه اين چنين نيستند و با اين دنياي تنگ و تاريك انس گرفتهاند و به طرز عجيبي به آن دل دادهاند. در اين باب است كه، فيلسوف الهي «فارابي» اين چنين فردي را تشبيه كرده است به كسي كه، از نظر دستگاه گوارش و ميل به غذا، مبتلا به بيماري «بوليموس» ميباشد ـ بوليموس بيماري است كه عارض دستگاه گوارش ميشود و بر اثر آن فرد احساسگرسنگي نميكند و از اشتها باز ميماند، مزاج او عليل و بيمار و اندام او لاغر و ناتوان ميشود و وقتي به او ميگويند؛ شما چرا لاغر و ضعيف شدهاي، مگر غذا نميخوري؟ ميگويد: اشتها ندارم! با اينكه سير نيست و بدن او احتياج به غذا دارد، فقط دستگاه گوارشش مريض شده كه بايد معالجه گردد. در ادامه اين فيلسوف بزرگ ميفرمايد: همانطور كه دستگاه گوارش بدن به بيماري بوليموس مبتلا شده و از اشتها باز ميماند، نَفْس انسان نيز براثر تعلق به بدن، توجه به طبيعت، دنيا، نشست و برخاست با انسانهاي نا پاك و غير الهي دچار عوارض و بيماريهايي ميگردد. در آن وقت است كه ديگر به معنويات و عالم پاكيها، ميل و رغبت نشان نميدهد. در اين هنگام، انسان بايد هوشيار باشد، همين كه ديد نفس از كار اصلي و مسير نوراني باز مانده، به حال خودش توجه كند كه چگونه شده به اين وضع در آمده؟ بايد خود را به طبيب روحاني نشان دهد و در پناه انسان دلسوز و كار كشته در معنويات، خود را به سعادت ابدي برساند كه اقتضاي طبيعت انسان، گرايش به علم و معرفت و عالم بالاست.
جان گشايد سوي بالا بالها تن زده اندر زمين چنگالها
با توجه به اين آمادگي و پاكي روح جوانان و خطر انحراف از مسير اصلي، دستور العملي را كه برگرفته از آيات قرآن كريم است از استاد بزرگوار و سالك الي اللّه علامه طباطبائي(ره) براي آنان يادآور ميشويم. اين دستور العمل قرآني كه خود غنيمت گرانبهايي است، باشد كه موجب بيداري جانهاي مستعد مؤمنان گردد.
روزي اين جانب محضر علامه طباطبايي(ره) بودم؛ ايشان فرمودند: مهمترين عامل در راه سير و سلوك «مراقبت» است و مراقبت بذر رستگاري است.
در اين زمينه مطالبي فرمودند كه اينجانب آن را با توضيح، بيان ميكنم:
بايد ديد اولاً، مراقبت يعني چه؟ و در ثاني، چگونه است كه به عنوان مهمترين اصل، در خود سازي از آن ياد ميشود؟
مراقبت يعني؛ مواظب نَفْس و هواهاي آن بودن، خود را در محضر پروردگار ديدن و هيچ لحظه از رشد و كمال خود غافل نشدن «وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛ و همچون كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردندو خدا نيز آنها را به «خود فراموشي» گرفتاركرد»، (سوره حشر، آيه19). با اينكه در ميان مردم زندگي ميكند خود را در حضور پروردگار ميبيند.
هرگز وجـود حاضر و غايب شنيدهاي من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
اگر فرد در طول روز در رفتار، گفتار،كردار و نگاه، متوجه خداوند باشد و بداند كه حساب و كتابي در كار است و ادب محضر خدا را رعايت كند، او در حال مراقبت است.
امّا اينكه، چرا مراقبت مهمترين عامل در سير و سلوك است؟ براي اينست كه، مراقبت بذري است كه اگر در وجود انسان كاشته شود و قوام گيرد و دوام يابد، در آن وقت است كه عبادات، اذكار، اوراد، نماز، دعا، روزه و ساير كارهاي نيك ميتواند موجب رشد و كمال و ترقي روح انسان گردد. اما اگر مراقبت نباشد، ساير كارها نميتوانند انسان را به سرچشمه حيات برساند. زيرا مثلاً انساني كه به مسجد ميرود و نماز ميخواند و وقتي برميگردد به برنامهاي عادي و به همان كارهاي غير الهي ادامه ميدهد، اين فرد هيچ وقت كارش به جايي نميرسد و درب سعادت ابدي به رويش گشوده نميشود، اين فرد مانند آنست كه، شما قطعه زغالي يا پاره آهني را به آتش نزديك كنيد و همين كه ميخواهد گرم شود و حرارت در او تأثير كند و گداخته شود آن را كنار بكشيد و از آتش دور سازيد و بعد از مدتي دوباره به آتش نزديك كنيد و اين حالت تا قيامت ادامه پيدا كند، آن زغال آتش نميگيرد و آن آهن گداخته نميگردد؛ بلكه حرارت مختصري را به طور موقت ميپذيرد و با دور كردن سرد ميگردد. وضعيت انساني كه در راه خداوند استقامت به خرج نميدهد، چنين است. مثلاً انسان تابوتي را ميبيند يا به قبرستان ميرود و يا يكي از نزديكانش فوت ميكند و يا شب جمعهايي دعا و ثنا ميخواند و يا شب قدر فرا ميرسد و با اين امور چند لحظهاي حال خوب و خوش پيدا ميكند و ليكن اگر مراقبت نداشته باشد، براثر غفلت و آلودگيها و گناهان اثر آن از بين ميرود. روي اين جهت است كه اين فرد صاحب كشف و تغيير بنيادي و اساسي نميگردد. اساتيد ما تصريح ميكردند كه، مكاشفه و وصولِ به چشمه حيات، زير سر استقامت است.
«اِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ الْمَلائِكَةُ»
خداوند در اين آيه مباركه ميفرمايد: كسانيكه گفتند پروردگار ما خداوند است و در آن راه استقامت به خرج دادند در آن صورت است كه ملائكه خداوند بر باطن آنان نازل ميشود. (سوره فصّلت، آيه 30)
و حاصل اين كه، انسان بدون استقامت به جايي نميرسد و استقامت عبارتست از مراقبت، پايداري، دوام در ذكر، فكر و دوري از غفلت و نسيان. پس هر كه را مراقبت است، سرور است، چه اين كه كليد نيك بختي در مشت اوست و نگين پيروزي در انگشت او.
از خداوند عالم ميخواهيم كه ما را در راه سير و سلوك به سوي خودش موفق بدارد.