رهيافتي به مباني فهم روشمند قرآن كريم

پدیدآورمحمدباقر حجتی

تاریخ انتشار1388/09/22

منبع مقاله

share 542 بازدید
رهيافتي به مباني فهم روشمند قرآن كريم

دكتر محمدباقر حجتي

دستيابي به پيام وحي به گونه‏اي كه از لابلاي قصص و تشبيه‏ها، مواعظ و توصيه‏ها انذار و تبشيرها بتوانيم دردهاي جامعه بشري و نيازهاي افراد انساني را بيابيم نيازمند به روشمندي ويژه‏اي است كه زلال ناب قرآني از سويي تاويلهاي نو گرايانه نشود و از سوي ديگر حوادث كهنه زمان نزول از پيچيدگيهاي رو به تزايد دنياي امروز عقب نماند.
در جست و جوي اين اصول و روش فهم قرآن با استاد فرهيخته و انديشمند قرآني جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي دكتر محمد باقر حجتي (كه طي ساليان گذشته در تأليف و تدريس علوم و معارف قرآني خدمات ارزنده‏اي را به ساحت مقدس قرآن كريم تقديم كرده‏اند) گفت و گويي داشتيم كه تقديم خوانندگان عزيز مي‏شود.

ضمن تشكر از جناب عالي به خاطر شركت دراين گفت و گو، لطفا نظرتان رادرباره قابل فهم بودن متن قرآن كريم بيان فرماييد و اساسا براي فهم روشمند قرآن كريم چه مراحلي را بايد پيمود ؟
دكترحجتي : قرآن كريم در ميان همه نوشتارهايي كه تاريخ بشر سراغ دارد، از چند جهت كتابي منحصر به فرد است: اولاً، اين آخرين پيام الهي است و از آن پس پيام ديگري را از خدا و پيامبر ديگري را در تاريخ سراغ نداريم كه هم داراي كتاب آسماني و هم پيامبري باشد ك از سوي خدا به سوي مردم مبعوث شده باشد. از نظر ديگر، قرآن كريم عينا سخن خداست و ساخت و ساز خود خداوند است، مانند پديده‏هاي عالم طبيعت و اين پديده‏ها به گونه‏اي است كه بشرنمي تواند به همانند سازي آن دستيازي كند،لذا بشر سخني مانند آن را نمي‏تواند بيافريند.
قرآن تنها نصي است در ميان نصوص و متوني كه بشر سراغ دارد كه از هر گونه دستبرد و تحريف هم مصون مانده است اين سه جهت و خصوصيت ويژه قرآن است يعني ما اگر يك نص تاريخي آسماني يا غير آسماني سراغ كرده باشيم، قطعا در آن دستبردهايي انجام گرفته و در آن تحريف راه يافته و آن سخن به مرور زمان از دستبرد و دگرگوني مصون نمانده است به اعتراف خويشمند و بيگانه يعني مسلمان و غير مسلمان اين كتاب آسماني مسلمين و نص آسماني در ميان همه نصوص از اين جهت يعني مصونيت منحصر به فرد است و بسياري از مستشرقان نيز در اين باره زبان به اعتراف گشوده‏اند. با در نظر گرفتن اين سه خصيصه نمي‏توان گذرا با آن برخورد كرد و در هر حرف تا چه رسد به كلمه، تا چه رسد به جمله و سوره و بالاخره كل قرآن. بايد ژرف بينديشيم و آن سوي قضيه را بنگريم و لذا قرآن كريم گاهي ما را به خاطر عدم تدبر مورد عتاب قرار مي‏دهد و فرمان مي‏دهد كه در قرآن به تدبر بپردازيم يعني آن سوي نزول وحي را نيز بايد مورد توجه قرار داد و همان طور كه اشاره شد حتي در به كاربردن حرف و واژه‏ها بايستي به غوررسي و ژرف بيني روي آوريم.
در آن صورت است كه قرآن مي‏تواند براي مسلمانان كارساز باشد و گرنه اگر بخواهيم به صورت سنتي در تفسير قرآن اقدام نماييم هر چند يك سلسله نيازهاي بسيط و ساده را برآورده مي‏سازد اما نيازهاي برون مرزي را تأمين نمي‏كند چنان كه عملاً تأمين نشده است.
طبق روايات در اصحاب قرآن هرگز جوي را نمي‏توان سراع گرفت كه مطيع و خوار ديگران باشد بلكه سرفرازند به شرط اين كه درست قرآن را بازيابند و به اصطلاح موتور قرآن راروشن نمايند كه بتواند بارهاي سنگين و بسيار بزرگ و سترگ را به دنبال خويش بكشاند و مسلمانان را به هدف وراثت زمين نايل سازد. قرآن بيان و زبان خاصي است كه به طور خلاصه مي‏توان گفت بيان و زبان خود خداست. پيامبر اسلام دو گونه سخن گفتن دارد؛ يك نوع سخن كه خود مي‏فرمود منتها محتوايش وحي بود يعني خداوند به ايشان در تفصيل مطالب يا در پاسخ به نيازهاي مردم وحي مي‏كرد«ان اتبع الا ما يوحي الي»(انعام/50) نه تنها گفتارشان وحي بود بلكه هر پديده‏اي كه از و جود پيامبر برمي خواست و در جهت بيان نيازهاي مردم بوده ريشه در وحي داشت؛ يعني هم گفتار و هم كردار و هم تقرير ايشان وحي تلقي مي‏شود، نوع دوم آنچه از رهگذر وحي مي‏فرمود ، اگر در قالب بيان خودش مي‏بود حديث ناميده مي‏شد. و اگر عينا بيان الهي را منتقل مي‏كرد قرآن نام مي‏گرفت مسلما بيان بشري آن عظمت، آن اهميّت و آن قداست را ندارد كه كلام خداوند از آنها برخوردار است چنان كه فرآو رده‏هاي صناعي بشرآن ارزشي را كه فرآورده‏هاي طبيعي كه ساخت و ساز خداست دارا نمي‏باشد يعني به اندازه آن چندان مهم نيست هر چند كه در مورد آن صنعت و تكنيك به اوج خود رسيده باشد
بنابراين بايد در هر زاويه‏اي از زواياي موجود در سخن الهي به غور رسي بنشينيم اين مفهومش آن نيست كه بنده در اين زمينه كاري كرده باشم، امّا اجمالاً اگر اندكي از زواياي قرآن كريم را براي تحقيق هدف قرار داديم به جاهاي باريكي رسيديم و در يافتيم كه در خور آن است كه بيشك از آنچه تا كنون انديشمندان تلاش نموده‏اند در ز مينه فهم قرآن و برداشتهاي صحيح و بهره جويي از قرآن در پاسخ به نيازهايي كه پيش مي‏آيد از طريق خود قرآن به تلاش و كنكاش بپردازد البته كار دشواري است و بايد دسته جمعي صورت پذيرد يعني همه نيروهاي انساني كار آمد در علوم قرآني اعم از تفسير و ساير دانشهاي وابسته به قرآن و نيز تمام ابزارهاي اقتصادي همبستگي بيابند و در زمينه قرآن كار جديدي صورت دهند تا قرآن بتواند نيازهاي جوامع اسلامي را به طوري جدي پاسخ دهد .
به نظر بنده زبان قرآن اين است كه: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»(ابراهيم/4) زبان قرآن به زبان قومش يعني عربي است. در ميان همه زبانها و همه جوامع پيامبري از درون جامعه عرب انتخاب شد. علت اين كه پيامبر در آن جا انتخاب شده (و البته هر رسولي به زبان قومش از سوي خدا گسيل مي‏شود) براي اين است كه زبان عربي بسيار گوياست؛ يعني آن اعجام و گنگي كه در زبان عجمي وجود دارد در زبان عربي نيست. آن ويژگي كه در زبان عربي وجود دارد، در هيچ زباني وجود ندارد، يعني يك واژه ممكن است در زبان عربي گوياي معناهاي فراوان باشد، در حالي كه واژه‏هايي كه در ديگر امتها و ديگر زبانها وجود دارد نمي‏تواند اين چنين گويا باشد. يعني زبان عربي در عين فشردگي و كوتاهي، پربار است.
با كوتاهترين تعبير بيشترين معني را افاده مي‏كند؛ في‏المثل اگر در فارسي بخواهيم يك معنايي را در قالب لفظي ارائه كنيم، گنگ است و ناگزيريم كه لفظ و تعبير را طولاني سازيم تا درك صحيح صورت گيرد؛ مثلاً اگر گفتيد كه من رفتم شير خريدم، نمي‏دانيم او متصدي باغ وحش است، كه شير درنده خريده، يا فرد عادي است كه شير خوردني يا شير سماور يا آب را خريده است، در حالي كه وقتي مي‏گوييد «اسد» يا «لبن» اين معناي مقصود معلوم است. از لحاظ حروف شير و اسد مانند هم هستند، در حالي كه با اسد مي‏فهميم كه مقصود حيوان درنده است نه شير خوردني و جز آن. تازه انواع مختلفي از شير درنده داريم؛ بي يال و كوپال، نر، ماده و... و براي هر كدام واژه‏اي در زبان عربي وجود دارد: اسد، ليث، غضنفر، قسورة و... بارها شنيده‏ايد كه ابن عباس مي‏گفت: معناي فاطر را نمي‏فهميدم. حال آيا او عرب نبوده؟ فاطر و خالق و باري‏ء همه به معناي آفريننده است. اما اين كه چرا در هر جايي يكي از اين واژه‏ها به كار رفته است. هر كدام از اين الفاظ اگر عربي تلقي شود، يعني من متلبس به عربيت باشم، ذوق عربي نسبي من اقتضا مي‏كند كه از خاطر مطالبي را دريابم كه از خالق نمي‏توانم استفاده كنم، يعني هر يك از اين واژه‏ها در قرآن در خور مقامي خاص است با خصوصياتي كه در مفهوم ساده آن واژه وجود دارد. اگر خداوند مي‏فرمايد: «أفي الله شك فاطر السموات و الارض»(ابراهيم/10) گويا خداوند تعجب مي‏كند (چرا كه در او انفعال راه ندارد) ولي لحن به گونه‏اي است كه اگر كسي غير از خدا اين سخن را مي‏گرفت، آن را تعجب تلقي مي‏كرد، چرا نفرمود: أفي الله شك خالق السموات و الارض و يا ديگر واژه‏ها. علما قايلند كه در قرآن مترادف نداريم و در ترجمه‏ها و گاهي تفاسير مي‏يابيم كه همه اين كلمات را به معناي آفريننده تفسير مي‏كنند. واژه‏هايي مانند فطر و فصل و فطم و ديگر كلماتي كه با فاء شروع مي‏شود، به معناي جدا كردن و شكافتن است. ابن عباس گفت كه معناي فاطر را نمي‏فهميدم، يعني آن گونه كه عرب عاربه و اصيل مي‏فهمد، متوجه نمي‏شده است. و مي‏گفت بايد خصوصيتي در فاطر باشد كه در ارتباط با آن مي‏گويد كه آيا مگر مي‏شود در خدايي كه فاطر است شك شود. لحن به نحو استفهام است. ابن عباس معناي عربي اين واژه را در بيابان يافت و ديد بر سر چاه دعوايي است كه يكي مي‏گويد: «انا فطرتها»؛ يعني من بدين كار آغاز كردم و تو پس از من آمدي. ابن عباس مي‏گويد فهميدم كه فاطر يعني وجودي كه آغازگر آفرينش است و گرنه ما آفرينشهاي هنري و جز آن داريم كه خالق آنها آغازگر آفرينش نيستند.
مفهوم اين آيه اين است كه تمام سلسله علل و معاليل و تمام اسباب و مسببات و تمام متحركات و محركات بايد به محركي منتهي شود كه خود متحرك نيست. بايد به سببي منتهي شود كه خودش مسبب نيست و به علتي منجر گردد كه خود معلول نيست وگرنه مستلزم دورو تسلسل است و تسلسل هم به دليل عقلي مثل برهان تطبيق و سلم و براهين ديگر باطل است. پس هيچ عاملي نمي‏تواند در خدا شك كند، چون آغازگر بوده است؛ يعني براي اين عالم آغازگري بايد شناسايي كرد كه آن عبارت از خداست. در آغاز سوره بقره هنگام وصف متقين، كفار و منافقين مي‏بينيم كه سه گروه از جامعه اسلامي در زمان نزول قرآن را تشكيل مي‏دادند؛ چه اين كه عرضه شدن قرآن كريم بر مردمان به سان عرضه شدن آفتاب بر پديده‏هاي عالم طبيعت است. اگر گل است خوشبو مي‏شود. اگر ميته و مردار است متعفن مي‏گردد. برخي هم زير لفافه قرار دارند كه چندان تعفن درون آنها برملا نيست. به عبارت ديگر، عده‏اي در سايه قرآن تعالي مي‏يابند و روحشان گسترش پيدا مي‏كند. عده‏اي هم كه مرده هستند «ان الذين كفروا سواء عليهم ءأندزتهم ام لم‏تنذرهم لايؤمنون ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم» (بقره / 7-6) تعفن وجودشان مشام محيط را مي‏آزارد، يعني كفار - گروه سومي هم هستند «و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين »(بقره/8) اينها زير پوشش نفاق‏آميز خويش مانده‏اند كه هنوز بوي تعفن شان به مشام كسي نمي‏رسد.
مشاهده مي‏كنيد كه خداوند در اين آيات پس از «و اولئك هم المفلحون» به معرفي كفار مي‏رسد هيچ حرفي را به كار نمي‏برد و مي‏گويد: «ان الذين كفروا...»، اما هنگامي كه به معرفي منافقين مي‏رسد حرف «واو» را ذكر مي‏كند كه «و من الناس من يقول....» ما وقتي به ذوق عربيت آشنا باشيم، در مي‏يابيم كه عرب خالص حروف عطف مانند واو، ثم، فا، بل، لا را در جاي خاصي به كار مي‏برد. عرب وقتي واو را به كار مي‏برد، مفهوم اشتراك را از آن استفاده مي‏كند (گفتيم كه قرآن به زبان عربي است و خداوند از ميان زبانها تنها عربي را شايسته براي بيان مقاصد خويش يافته است. پس اگر اين زبان را بفهمد و هضم كند، حجت بر او تمام مي‏شود.) خداوند به پيامبر مي‏فرمايد: «و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتي يسمع كلام الله...»(توبه/6) اگر مشركي به تو پناه آورد به او پناه بده تا كلام الله را بشنود، چرا كه او عرب است و مي‏تواند با فطرت عربي‏اش آن كلام را هضم كند. به ويژه فرمود كلام الله نه قرآن؛ يعني سخن خدا كه مؤثر است. شما در كنار طبيعت كه مي‏نشينيد قلبتان باز شده و آرامش مي‏يابد اما اگر مدت زيادي هم در كنار فرآورده‏هاي صناعي بنشينيد تحولي در شما ايجاد نمي‏شود. «كلام الله» يعني خدا و يعني اثر گذارنده. كلم به معناي جرح است و جرح هم اثر باقي مي‏گذارد عرب اينها را مي‏فهمد. اگر ايمان آورد كه خوب و گرنه بايد او را به محل امن خود رساند.
بايد علت ظريف به كار رفته در كلام خدا در قرآن را بيابيم. واو حرف عطف براي جمع و ايجاد اشتراك بين دو چيز است. بنابراين بايد گفت كه: بين منافقين و كفار از سويي و بين منافقين و مومنين از سوي ديگر وجه اشتراك موجود است. مسلما منافقين از لحاظ چهره ظاهري مانند مسلمانان هستند و با كفار هم از لحاظ دروني اشتراك دارند. به هر صورت كار اين واو جمع است؛ چه عطف باشد و چه در مقام استيناف، به هر حال اشتراك را مي‏رساند. نتيجه اين كه اگر انسان از مرز ايمان در ظاهر و باطن پا را فراتر بگذارد، در لبه پرتگاه قرار مي‏گيرد كه راه بازگشت ندارد. «ان الذين كفروا»؛ يعني كسي كه در كفر پافشاري مي‏كند، دلش آلوده و وجودش تيره شده است؛ لذا فرقي نمي‏كند كه مورد معالجه قرار بگيرند يا خير، بهبودي حاصل نمي‏كنند، نه قرص و كپسول و نه چاقوي جراحي اينها را درمان نمي‏كند. پس بين مؤمنين و كافرين يك بيگانگي وجود دارد كه خداوند واو را نياورده است. آن بيگانگي كه راه بازگشت به راه راست محال مي‏گردد؛ يعني وقتي انسان از خط مستقيم فاصله بگيرد، هر چه بيشتر و سريعتر جلو برود، فاصله‏اش از خط مستقيم فزوني مي‏يابد تا به جايي مي‏رسد كه نمي‏تواند تا ابد به جايگاه نخست برگردد؛ چرا كه از اين راه به اختيار خود منحرف شده است و كسي كه در كفر و انكار حقايق پافشاري مي‏كند، قهرا بايد فرجامش اين گونه باشد. «ختم الله علي قلوبهم» ؛ يعني اينها خودشان تمام مجاري حواس و ادراك را بسته‏اند.
اما درباره منافقان فرموده: «و من الناس» يعني براي ايشان دو راه بازگشت وجود دارد؛ يا راه بازگشت به طرف كفار؛ يعني علنا كافر شوند، چنان كه شدند و جامعه اسلامي هم فهميد كه اينها كافر بودند، يا احيانا با آنها بودند، مانند ابي عامر راهب كه مسجد ضرار را ساخت و بعد هم از سوي خدا افشاگري شد كه مسجد را براي دلسوزي نسبت به مسلمانان نساخته بلكه براي سد راه خدا و تفريق بين مسلمانان بنا كرده است. او به كفر برگشت، پيامبر او را مهدور الدم اعلام كردند و او به روم فرار كرد تا سپاه بياورد با پيامبر بجنگد. ابتدا مي‏گفت كه مسجد را براي رضاي خدا و آسايش مسلمانان مي‏سازد تا كساني كه پيرمرد و پيرزن هستند و نمي‏توانند به مسجد پيامبر بيايند در اوقات باراني و لحظات تاريك شب و سرما و... جايي براي عبادت داشته باشند، اما به تدريج چهره‏اش افشا شد و سپس فرار كرد و در بين راه هم مُرد.
راه بازگشت به ايمان نيز براي منافقين وجود دارد؛ چون چهره اسلامي دارند و از درون به بازگشت توفيق مي‏يابند و كاملاً فرض مي‏شود اين «واو» اين معارف را مي‏رساند. اما كافر مصرّ بر كفر هيچ وجه اشتراك با مؤمن ندارد، بلكه مباينت كلي با هر دو دسته مسلمان و منافق دارد.
استاد، جناب عالي از ظرافتهاي حروف قرآن، كلمه و آيه سخن گفتيد و البته همه اينها در گرو وحياني بودن الفاظ قرآن است، خود اين وحياني بودن الفاظ قرآن مقداري در هاله‏اي از ابهام است، بفرماييد كه لباس لفظ پوشيدن مقاصد الهي در چه مرحله‏اي صورت گرفته است؟ آيا جبرئيل همين الفاظ را دريافت كرده و به پيامبر منتقل نموده، يا اين كه در هنگام انتقال اين مفاهيم و معاني توسط جبرئيل، خداوند لباس لفظ به آن معاني پوشيده است؟ يا اين كه جبرئيل معاني را دريافت كرده و سپس خود آنها را به لباس لفظ درآورده است؟
دكترحجتي: قرآن عين كلام خداوند است؛ مانند اين كه در عالم خلق اين درخت و اين حيوان را خود آفريده است و جبرئيل عين الفاظ را كه دريافت كرده بوده به پيامبر(ص) منتقل نموده است و لذا پيامبر اسلام مضمون را براحتي مي‏گرفت و براي اين كه در گرفتن الفاظ دچار ضايعه و آسيب نشود شتاب مي‏ورزيد و ولع عجيبي در تلقي وحي داشت. جبرئيل عين لفظ را دريافت كرده است، نهايت نه لفظي كه از مخرج فم صادر شده باشد. اگر توجه به واژه كلام الله كنيم مشكل حل مي‏شود. حال اين كه كلام الله چگونه صادر مي‏شود، مربوط به عالم متافيزيك است كه هرگز با پارامترهاي فيزيك قابل درك نيست ؛ مانند اوصاف خداوند، اوصاف بهشت و جهنم. ما به هيچ گونه نمي‏توانيم عمق واقعيت را در اين مورد درك كنيم. فقط الفاظي درباره مثلا اوصاف بهشت ذكر كرده كه ذهنمان به مطلب نزديك شود، تا يك دورنمايي از آنها را درك كنيم وگرنه اوصاف بهشت مربوط به عالمي است پس از اين عالم و اسمش هم آخرت است.
مطالب معقول را نمي‏توان به صورت محسوس ترسيم كرد مگر اين كه تشبيه نماييم. اگر رمّان و اعناب و... در قرآن‏اند نمي‏توان آنها را تبيين نمود لذا مثلهاي گوناگوني آورده تا معقولات را از رهگذر محسوسات به اذهان نزديك كند. نه اين كه بتوانيم از رهگذر آنها كنه معقولات را تشخيص بدهيم. اما آنچه كه مربوط به زندگي است، در قرآن به طور ملموس ذكر شده كه قابل تحسين است. في المثل در ابعاد سياسي، اجتماعي، فردي، اخلاقي و... امكان‏پذير است و هر جا قابل لمس نباشد، خداوند مثل مي‏زند يا تشبيهي مي‏آورد كه در اين جا بايد ممثّل‏له را شناسايي كنيم. خود مثل هم همواره عناصرش محسوس است گر چه در عينيت خارجي داراي مصداقي نباشد، ولي به هر حال مثل مي‏زند: «ايود احدكم ان يكون له جنة من نخيل و اعناب» (بقره/ 266). براي حبط عمل مثل مي‏زند كه يك عمر انسان كار مي‏كند و آخرش همه از بين مي‏رود، در حالي كه لازم نيست واقعا باغي باشد و....
باري، اين كلام الله است و سخن خود خداست و البته بحثهايي كرده‏اند كه آيا كلام الله قديم است يا حادث و به بحث كنوني ما چندان ربطي ندارد. اگر چه پرواضح است كه خداوند كلام را ايجاد مي‏كند و تكلم از صفات افعال است و نمي‏تواند قديم باشد. بلي علم خداوند و قدرت خداوند عين ذاتش است و قديم، ولي متكلم بودن خداوند چون از صفات فعل است نمي‏تواند عين ذات و قديم باشد و گرنه هميشه بايد كلام ايجاد كند، يا هميشه به بندگان روزي برساند. در حالي كه «يقيض و يبسط» مي‏رساند كه حادث است.
خلاصه اين كه قرآن كلام خداست و لذا نمي‏شود برايش همانند آورد. يك برگ درخت را نمي‏توان همانند سازي كرد. يك مگس را نمي‏توان ايجاد كرد «يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا»(حج /72)؛ يعني بشر اكنون در عصر فضا يا در اعصار گذشته، بلكه در آينده نيز تا قيامت يك مگس را نمي‏تواند خلق كند، چه اينكه همه گونه تجهيزات در آن به كار رفته كه به ميليونها ويژگي برسد.
فهم قرآن را بايد از پايين شروع كرد؛ از واژه‏شناسي؛ يعني واژه‏هاي قرآن را به صورت عربي و قرآني شناسايي كنيم. به اصطلاح يكي از دانشمندان حاضر پيش از هر كار قرآني و درخواست هر نيازي از قرآن، بايد اين را درك كنيم كه اين كتاب عربي است، خودش هم به عربيتش مي‏بالد. بايد مطالعه كرد حقايق را دريافت كرد؛ اين كه از چه رو اين واژه‏هاي قرآني بهترين تعبير و واژه و ساختار است.
مثلاً چه رموزي در اين گياه است كه ريشه گياه از آب بي‏رنگ و خاك بي مزه استفاده مي‏كند و به ساقه و شاخه و برگ كه مي‏رسد، رنگ عوض مي‏شود، مزه و بو پيدا مي‏كند.
بايد معنايي را كه يك عرب عاربه از قرآن فهميده ابتدا درك شود و بعد مطالب ديگري را از قرآن درخواست نمود؛ يعني جان و روح واژه‏هاي قرآن همان چيزي است كه عربها درك مي‏كردند. اين را بايد به دست آورد و بعد قالب و كالبد جديد به آن پوشاند، كه در آن صورت بلا اشكال است و گرنه آنچه ما اكنون از قرآن مي‏يابيم، به ويژه در ترجمه‏ها عبارت از آن گونه معاني هستند كه مانند كالبد بي‏جان مي‏باشند، روح اصلي همان معناي اول است. ما اكنون از فاطر خالق مي‏فهميم، ولي عرب مي‏فهميد «انا فطرتها» ؛ يعني من آغازگر به خلق بودم. منبع مطالعه ابن عباس صحرا بود، چرا كه زبان عربهاي بياباني اصيل و خالص بود. عرب با فطرت عربي لغات را مي‏فهميد. روح لغت در اختيارش بود نه معنايي را كه در طول مرور زمان لغت در استخدام آن درآمده است؛ مثلاً كلمه انتقاد؛ يعني سكه مغشوش را از خالص جدا كردن، در حالي كه امروزه ما تعميم داده‏ايم و جدا كردن هر سره از ناسره را انتقاد مي‏دانيم. حال اين لغت در گستره‏اي بسيار وسيع بار فراواني يافته است، اما در آغاز تنها در بحث سكه به كار مي‏رفته است. لذا نقود و نقدين يعني سكه طلا و نقره و امثال آنها. اين معاني در طول تاريخ بر آن معناي اول حمل شده است؛ اما اين كه چرا اكنون انتقاد در اين معاني به كار مي‏رود بايد رابطه تاريخي اش را پيدا كرد.
بر طبق فرمايش شما ما بايد همواره در واژه‏شناسي قرآني بازگشتي بنماييم و جو نزول آيات و بار معنايي اصيل آن را در آن فضا شناسايي كنيم؛ حال آيا در شرايط كنوني بريدن متن قرآن از آن تاريخچه پديد آيي معناي قرآني با جاودانگي و شمول پيامهاي قرآني منافاتي ندارد؟
دكترحجتي : بار معنايي كه روي لفظ در اثر تطور زمان پديد مي‏آيد، هيچ اشكالي را به بار نمي‏آورد. پيامبر(ص) خود الفاظ را در معاني جديد به كار بردند و در واقع زمينه پديد آمدن حقيقت متشرعه و يا شرعيه را فراهم ساختند. نهايت بايد دانست كه اين معناي جديد چه ربطي با معناي اصيل آن داشته است. صلات را چرا صلات مي‏گويند و حال اين كه معناي اوليه آن دعا بوده است. بايد توجه به معناي اصلي آن نمود كه صلات يعني دعا و بر اين اساس اكثر نماز چون نيايش و درخواست از خداوند است، اين نماز اصطلاحي را صلات نام گذاشته‏اند.
آيا اگر نقش توجه به معناي اصيل و جو نزول زياد است و متأسفانه ما دچار نوعي فقر تاريخي در روايات تفسيري كه مبين شأن نزول هستند، مي‏باشيم، نوعي ابهام و ايهام مخل در فهم قرآن ايجاد نمي‏شود؟
دكترحجتي : اگر منابع را بكاويم روايات هم داريم. فرصت و نيروي انساني زياد مي‏طلبد. هزينه اقتصادي جدي را هم درخواست مي‏كند. بيشتر اين اسباب نزول‏هايي كه در اختيار داريم، از منابع اهل سنت است. اسباب النزول كه ما شيعيان داشتيم، نسخه‏اي از آن پيدا نشده مثل اسباب النزول ابن شهر آشوب كه در فهرست آثارش از آن اسمش آمده است. بايد در اسباب النزول با معيار حديثي تحقيق نماييم تا آن سبب نزول را پيدا كنيم و چنين نيست كه آن سبب مخصوص آن زمان نزول بوده باشد، بلكه هميشه اين سبب در هر زماني وجود دارد. تاريخ در واقع تكرار مي‏شود.
كارهاي بشر در طول تاريخ وجوه اشتراك زيادي دارد. در نتيجه، اگر سبب نزولي در آن زمان پديد آمد، در زمان ما هم اسبابي وجود دارد كه ما را به طرف آيه مربوطه مي‏كشاند و اين نياز به كاوش علم الحديثي در اسناد دارد و در حوزه مطالعات حديثي مي‏گنجد. پس از انقلاب مقداري دين در متن زندگي افتاد، ولي هنوز ما همه در آغاز راهيم و نياز به تلاش جمعي سامان يافته بيشتري داريم.
ناظر بودن قرآن به مسايل زمان خويش چگونه است؟ تا چه اندازه مي‏توان پذيرفت كه قرآن از فرهنگ زمانه خويش تأثير پذيرفته است؟ گزاره‏هاي قرآني كه جن زدگي، باغ و بستان و مسايل مهم در نگاه مردمان شبه جزيره را مطرح مي‏كند، با فرازماني و فرامنطقه‏اي بودن قرآن چگونه توجيه مي‏شوند؟
دكترحجتي : قرآن هرگز اثرپذير و منفعل نمي‏شود. مساله جن زدگي يك اطلاعات عرفي و محدود به آن زمان نبوده است، بلكه يك واقعيت است. واقعا وجود داشته و دارد.
امّا جن در انسان حلول نمي‏كند؟
دكترحجتي : بلي ما نمي‏توانيم جن را بشناسيم از اسمش معلوم است كه پوشيده است و نمي‏توانيم آن را ببينيم خداوند فرموده است كه چنين واقعيتي داريم از احساس شما مخفي هستند و شماآن را نمي‏بينيد و اگر احيانا مي‏بينيد تشخيص نمي‏دهيد ولي آنها هم مثل شما هستند سوره جن و آيات مربوطه به اجنه در قرآن ديده مي‏شود اگر قرآن بخواهد فرازماني و فراگير باشد محدوديتي در اين رابطه ندارد آنچه هست مربوط به گذشته هم اكنون و آينده است در زمان ما نيز جريانات و سوالاتي است كه آيات قرآني در خور پاسخ به آنهاست قرآن همانند ثابتات است كه به مرور زمان عوض نمي‏شوند از قبيل آب خوردن كه براي ادامه بقاي آدمي بايد آب بخودر نمي‏شود گفت كه چون مردم زمان دقيانوس را كه نياز به آب داشتند پشت سرگذاشتند و حالاكه پيشرفت نموده‏اند پس اينك بشرهم كه تغيير نمي‏كند الان هم دروغ و جفا و كم فروشي بد است و وفاي به عهد و صداقت نيكوست هميشه چنين بوده است
بر اساس روايات متن قرآني داراي طاهر و باطني است بفرماييد كه حكمت نزول قرآن به اين نحو چيست؟ آيا وابسته به استعداد و ظرفيت فهم و تحمل مردم زمانه‏هاي گوناگون است برخي بر سر سفره ظاهر قرآن مي‏نشينند و برخي از باطن قرآن بهره‏مند گردند و يا وجه ديگري دارد؟
دكترحجتي : تأويل و بطن يا بطون بسيار مهم و مبنايي است و بايد فرصتي بهتر و بيشتر فراهم آيد تا مفصل بحث كنيم كه اصلاً تأويل به چه معني است و بحث درباره آن در مجالس ديگر مناسبتر است قهرا تأويل را حمل لفظ بر معناي محتمل مرجوح مي‏دانند در حالي كه در قرآن تأويل به دين معني به هيچ وجه به كار نرفته است مبني بر اين كه ما به دليل سنت قطعي و دليل عقلي لفظي را بر معنايي غير ظاهر كه همان باطن باشد حمل نماييم چيزي كه در لفافه وجود دارد و ما فقط احتمال مي‏دهيم كه چيزي باشد، كلام را نمي‏توان بر آن حمل نمود اين احتياج به بحثي گسترده دارد كه اين همه الفاظ تأويل در قرآن كه به كار رفته چه ارتباطي بين معاني مختلف و كلمه تأويل موجود است.

مقالات مشابه

آسیب شناسی تطبیق قاعده سیاق در تفسیر آیات قرآن

نام نشریهحسنا

نام نویسندهفاطمه مرضیه حسینی کاشانی

منطق صوري فهم معناي واژه هاي قرآن

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهمحمدتقی فعالی

دفاع از قصدگرايي تفسيري

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهاحمد واعظی

مواجهه با قرآن؛ چگونه و چرا؟

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمحمدعلی مهدوی‎راد

مفهوم شناسی آیه گامی در مسیر «برداشت از قرآن»

نام نشریهرشد آموزش قرآن

نام نویسندهحسین مرادی زنجانی, فاطمه آذرخش

منابع فهم قرآن

نام نویسندهروح‌الله رضایی

اصول فهم قرآن

نام نویسندهروح‌الله رضایی