قرآن كريم اقيانوس بى كرانى است كه همگان را به مقدار توانايى علمى و سعه وجودى شان بهره مى بخشد. به تماشا نشستن و شنيدن صداى فرح بخش آن را حظّى است و در اعماق خود درّها و گوهرهايى را جاى داده كه غوّاصان ماهر با تدبّر و تفقّه در عمق آن غور كرده، با گشودن صدف هاى آن، گوهرهاى گران سنگ استخراج مى كنند; چنان كه در روايت آمده است: قرآن را عبارت، اشارت، لطايف و حقايقى است. «عبارت» آن بهره عوام، «اشارت» آن براى خواص، «لطايف» آن ويژه اوليا و «حقايق» آن مخصوص انبياست.
براى بهره هرچه بيش تر از اين خوان الهى، و درمان دردهاى فردى و اجتماعى با اين دواخانه خداوندى، علاوه بر صيقل دادن روح و روان خويش، بايد روش صحيح فهم آن را نيز آموخت. حال اين سؤال رخ مى نمايد كه روش صحيح در فهم اين كتاب الهى كدام است؟
قرآن كريم به زبان بشرى سخن مى گويد و مى توان با دانش و شرايط مورد نياز در فهم سخن انسانى تا حدى آن را فهميد، اما به سبب دارا بودن برخى ويژگى ها مانند داشتن باطن، گستردگى معارف و همه سويه نگرى، نيازمند درنگ و تدبّر بيش تر و تفسير است; چنان كه حضرت على(عليه السلام)فرمودند: «هذا القرآنُ انَّها خطٌ مسطورٌ بين الدفّتينِ لا يَنطقُ إِلاّ بلسان و لا بُدَّ له مِن ترجمان و اِنّما ينطقُ عَنهُ الرجالُ»; اين قرآن خطى است كه ميان دو پاره جلد نوشته شده است و به زبان سخن نمى گويد. ناچار براى آن مترجمى لازم است. مردانند كه از آن سخن مى گويند. و نيز آن حضرت(عليه السلام) به كسى كه ادعاى تناقض در قرآن مى كرد، فرمودند: «مبادا قرآن را بدون تعليم از علما تفسير به رأى كنى. گرچه كلام خداوند شبيه كلام بشرى است، اما تأويل آن كاملا همانند تأويل بشرى نيست.»
بر اين اساس، خداوند علاوه بر خواندن قرآن براى حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) آن را توضيح نيز داده است: «اِنَّ علينا جَمعَهُ و قرءانَهُ فاذا قرأناه فاتَّبِع قرءانَه ثُمَّ اِنَّ علَينا بَيانَه» (قيامه: 17 ـ 19); در حقيقت، گرداورى و خواندن آن بر عهده ماست. پس چون آن را خوانديم، خواندن آن را دنبال كن. سپس توضيح آن نيز بر عهده ماست. از آيه مذكور استفاده مى شود كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)علاوه به الفاظ قرآن كريم، توضيح تمام آيات را نيز دريافت كرده است. در نتيجه، علاوه به تلاوت تفسير قرآن به ديگران نيز بر عهده اوست. قرآن در اين باره مى فرمايد: «وَ اَنزلنا اِليكَ الذّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزَّلَ اِليهم» (نحل: 44); ما اين ذكر (قرآن) را بر تو فرو فرستاديم تا آنچه را به سوى مردم نازل شده است براى آن ها روشن سازى.
تاريخ نيز نشان مى دهد كه مسلمانان صدر اسلام به رغم برخوردارى از فصاحت و بلاغت بالا و آگاهى از معانى واژگان و قراين مربوط به آيات، در مواردى از فهم مقصود حقيقى آيات ناتوان مى شدند و از حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) مى پرسيدند. پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) نيز بر ايشان تفسير مى فرمودند; مثلا، پس از نزول آيه «كُلوا و اشرَبوُا حتّى يتَبَيَّنَ لكم الخيطُ الابيضُ مِن الخيطِ الاسودِ مِن الفجر» (بقره: 187)، عدى بن حاتم دو نخ، يكى سفيد و ديگرى سياه به پايش بست تا با آشكار شدن نخ سفيد از نخ سياه، سحر را باز شناسد. وقتى صحابيان ماجرا را به پيامبراكرم گفتند، حضرت خنديدند و فرمودند: «مراد آشكار شدن سفيدى روز از سياهى شب است.»
بنابراين، براى رسيدن به فهم صحيح كل قرآن كريم و نيز يافتن روش صحيح فهم، چاره اى جز اين نيست كه دست نياز به ساحت قدسى حضرت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و جانشينان معصوم ايشان دراز كنيم و از آن حضرات يارى بجوييم; چرا كه تنها ايشان به تمام حقايق قرآن آگاهند و مى توانند معانى واقعى آن را بيان كنند. اين مطلب از آيات و روايات متعدد استفاده مى شود; از جمله، قرآن كريم مى فرمايد: «اِنَّه لقرآنٌ كريمٌ في كتاب مكنون لا يَمسُّه الاّ المطهَّرونَ» (واقعه: 77 ـ 97)، به درستى كه آن قرآن كريمى است كه در كتاب محفوظى جاى دارد و جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند ]= دست يابند.[ طبق يك احتمال «لا يَمسُّه اِلاّ المطهَّرونَ» خبر از واقع بوده و منظور از «مسّ قرآن» علم به آن است و «مطهَّرون» كسانى هستند كه خداوند آن ها را از هر نوع پليدى پيراسته است. بنابراين، ايشان كسانى جز ائمّه اهل بيت(عليهم السلام)نيستند كه خداوند در شأن ايشان مى فرمايد: «اِنّما يريدُ اللّهُ لِيُذهبَ عَنكُم الرِجسَ اهلَ البيتِ و يُطهِّركُم تطهيراً» (احزاب: 33); خداوند مى خواهد پليدى و گناه را فقط از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد. مراد از اهل بيت در آيه شريفه، فقط پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)، حضرات على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)هستند.
در روايات متعددى آيه شريفه «مَنْ عنِدَهُ علمُ الكتاب» (رعد: 43); كسى كه علم كتاب نزد اوست، به ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) تفسير شده است. اين آيه و روايات پيشين بر آگاهى آن بزرگواران به تمام دانش قرآن دلالت دارند و نيز در روايتى آمده است: «كسى جز اوصيا (امامان معصوم) نمى تواند ادعا كند كه همه معارف قرآن نزد اوست.»
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) تمام معارف قرآن را براى حضرت على(عليه السلام)، و امامان هريك براى ديگرى بيان كرده اند و نيز هر كدام در طول رهبرى خود، براى مردم به مقدار شايستگى آن ها، قرآن را تفسير كرده اند، ولى به دليل ظلم ظالمان و نبود عالمان شايسته، تفسير تمام قرآن به ايشان ميسّر نشده است. شايد هم تمام آنچه را بيان فرموده اند به ما نرسيده است، اما از رواياتى كه به ما رسيده، مى توان روش صحيح فهم قرآن را كشف كرد.
تذكر اين نكته ضرورى است كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام)به دليل اين كه با قرآن متحد بودند و از طريق غيرعادى تمام معارف قرآن را در اختيار داشتند، نيازى نبود تا همانند انسان هاى ديگر با استفاده از روش هاى عادى فهم براى درك قرآن تلاش كنند. بنابراين، آن بزرگواران هيچ روش تفسيرى، به معناى استفاده از منابع براى فهم قرآن، نداشتند و هر آنچه بيان فرموده اند، براى تعليم ديگرى بوده است.
صاحب نظران از «روش تفسيرى» تعريف دقيقى ارائه نكرده اند. در تقسيم بندى روش ها، در مواردى بين مذاهب تفسيرى و يا گرايش هاى تفسيرى با روش تفسيرى خلط شده است. برخى تفسير را به دو روش «ظاهرى» و «باطنى» و يا «تفسيـر مأثور» و «تفسير به رأى» تقسيم كرده اند. مرحوم علّامه طباطبائى سه روش «تفسير به رأى» و «تفسير روايى» و «تفسير قرآن به قرآن» را مطرح كرده، روش اخير را بهترين و صحيح ترين مى داند. برخى نيز تا پانزده روش براى تفسير قرآن كريم برشمرده اند.
چنان كه بررسى ها نيز نشان مى دهد، بهترين ملاك براى تقسيم روش ها، منابع مورد استفاده در فهم آيات قرآن است. بنابراين، براى ارائه دقيق روش هاى تفسير، لازم است آن را بر اساس مجارى عادى فهم بشر تقسيم كرد. با كمى تسامح مى توان گفت: مجارى عادى فهم بشرى سه چيز است:
1. عقل;
2. تجربه،
3. نقل. هر كدام هم ممكن است تقسيماتى داشته باشد. در مورد تفسير قرآن هم به صورت ذيل مى توان منابع را مطرح كرد:
1. عقلى
2. تجربى
3. نقلى
با عنايت به تقسيمى كه گذشت، تفسير قرآن كريم ممكن است به يكى از روش هاى (صحيح يا ناصحيح) ذيل صورت پذيرد:
1. تفسير قرآن به قرآن;
2. تفسير قرآن به مأثور و سنّت;
3. تفسير قرآن به تاريخ و قصص گذشتگان و اسباب نزول;
4. تفسير قرآن به لغت و ادبيات و معانى و بيان و بديع;
5. تفسير قرآن به دليل عقلى قطعى;
6. تفسير قرآن به دليل ظنى = تفسير به رأى;
7. تفسير قرآن به تجربه درونى (از قبيل وحى به قلب عرفان و الهام);
8. تفسير قرآن به تجربه بيرونى;
9. تفسير قرآن به روش جامع (از هر كدام از منابع در صورت نياز استفاده شود)
اين روش ها در تفسير قرآن كريم قابل تصور است. حال با جستوجو در روايات ائمّه اطهار(عليهم السلام) بايد ديد آن بزرگواران به چه روشى ترغيب و از چه روشى نهى كرده، و چه روش هايى را آموزش داده اند.
از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) به طور صريح سخنى در چگونگى تفسير به ما نرسيده است، ولى بياناتى دارند كه بر ضرورت استفاده از خود قرآن و روايات در تفسير دلالت دارند. (برخى از روايات در ادامه مى آيد.) و نيز سخنانى دارند كه در آن ها تفسير به رأى را نكوهش كرده اند; پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «خداوند فرمود: هركس سخن مرا به رأى خود تفسير كند، به من ايمان نياورده است.» و نيز امام صادق(عليه السلام)فرمودند: «هركس به رأى خود ـ گرچه به درست ـ قرآن تفسير كرده، پاداشى برايش نيست.» مراد از «تفسير به رأى» اين است كه كسى قرآن را به ميل و هواى نفس و يا به صرف آشنايى با زبان عربى بدون استفاده از قراين يقين آور تفسير كند و يا نظر خود را به قرآن تحميل نمايد. بنابراين، به طور يقين مى توان ادعا كرد كه اهل بيت(عليهم السلام) روش تفسير به رأى را تعليم نداده اند.
چنان كه عقلا در فهم بخشى از يك سخن به بخش هاى ديگر آن نيز توجه دارند، از احاديث متعددى استفاده مى شود كه آيات قرآن مفسّر يكديگرند. به چند نمونه اشاره مى شود:
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «فَانَّ كتابَ اللّهِ لَيُصَدِّقُ بعضُه بعضاً و لا يُكذِّبُ بعضُهُ بعضاً»; بخشى از قرآن بخش ديگر را تصديق مى كند و يكديگر را تكذيب نمى كنند. و نيز در نهج البلاغه آمده است: «كتابُ اللّهِ ينطقُ بَعضُه ببعض و شهيدٌ بعضه على بعض»; بخشى از قرآن به وسيله بخش ديگر آن به سخن مى آيد و بخشى گواه بر بخش ديگر است.
گرچه در روايتى امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «پدرم فرمودند: ما ضَرَب رجلٌ القرآنَ بعضَه على بعض الاّ كفر»; هيچ كس بعضى از قرآن را با بعضى ديگر خلط نكرد، جز اين كه كافر شد; ولى اين روايت با روايات پيشين منافات ندارد; زيرا مراد از آن نكوهش تفسير قرآن به قرآن نيست. با عنايت به اين كه يكى از معانى ضرب در هم آميختن است. مقصود روايت همان است كه اهل مناظره با تمسّك به قسمتى از سخن، ظهور قسمت ديگر را از بين مى برند.
اهل بيت(عليهم السلام)علاوه به ترغيب به اين روش، در عمل نيز به ديگران آن را آموزش داده اند. به چند نمونه ذيل توجه كنيد:
حضرت على(عليه السلام) در تفسير آيه «لا ينالُ عهدىِ الظالمينَ» (بقره: 125) مى فرمايد: مراد مشركان است; زيرا قرآن كريم شرك را ظلم بزرگ مى شمارد: «انَّ الشركَ لظلمٌ عظيم.» (لقمان: 13)
امام سجّاد(عليه السلام) در موعظه و زهد دنيا فرمودند: «خدا به آنچه با قوم ظالم ستم كار از اهل شهرها پيش از شما كرده است، در قرآن به شما گوشزد مى كند و مى فرمايد: «وَ كَم قصصنا مِن قرية كانَت ظالمةً» (انبياء: 11) و از «قريه»، اهل آن مراد است; چون (دنبال آيه) مى فرمايد: «انشأها بعدها قوماً... ولمّا احسّوا بأَسنا اذا هم مِنها يركضُون...»
حضرات معصومان(عليهم السلام) همه نور واحدند و كلامشان حجت است، ولى با اين حال، در احاديث ديده مى شود كه بعضى از آن بزرگواران در تفسير آيه اى به كلام رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و امام قبل از خود استناد كرده اند كه اين كار حكمت هايى دارد; از جمله:
1. تكريم و تعظيم و زنده نگاه داشتن نام و ياد حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمّه اطهار(عليهم السلام);
2. نشان دادن مقام علمى آن بزرگواران;
3. تعليم اين روش به مردم در تفسير قرآن;
4. نشان دادن بهره مندى همه اهل بيت(عليهم السلام) از يك منبع علمى.
نمونه اى از روايات اين روش تفسيرى عبارت است از:
الف. زراره گويد: از امام باقر(عليه السلام) درباره تيمم پرسيدم، حضرت فرمودند: «عمّار ياسر نزد حضرت نبى(صلى الله عليه وآله) آمد و گفت: محتلم شدم، ولى به آب دست رسى نداشتم. حضرت فرمودند: چه كار مى كردى؟ عمّار گفت: لباس خود را درآوردم و بدنم را به خاك ماليدم. حضرت فرمودند: درازگوش چنين مى كند. خداوند مى فرمايد: "فامسَحوا بِوجوهِكم و اَيدِيكم منهُ." سپس حضرت دست هاى خود را روى خاك گذاشت و پس از كشيدن به همديگر (براى ريختن خاك)، از بين چشمانش تا ابروهايش را مسح كرد و سپس با دست هايش يكديگر را مسح نمود.
ب. امام جعفر صادق(عليه السلام) فرمودند: «وقتى آيه "يَومَ ندعوا كلَّ اُناس بأمامِهِم" نازل شد، مسلمانان گفتند: يا رسول الله، مگر تو امام همه مردم نيستى؟ حضرت فرمودند: من فرستاده خدا براى تمام مردم هستم اما پس از من، پيشوايان الهى براى مردم از اهل بيت من مى آيند. رهبران كفر و پيروانشان آن ها را تكذيب خواهند كرد. كسى كه آنان (پيشوايان الهى) را راستگو بشمارد، دوست بدارد و پى روى كند، از من و با من است و كسى كه آنان را ستم كند و تكذيب نمايد از من و با من نيست و من از او بى زارم.»
ج. حضرت امام رضا(عليه السلام) مى فرمايند: «حضرت على(عليه السلام) در تفسير آيه "فِطرَةَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ الناسَ عليها" فرمودند: مراد لااله الا اللّه و محمّد رسول الله و على ولى الله است.»
قرآن كريم كتاب هدايت است و قصص و تاريخ پيامبران و مردمان پيشين را براى عبرت گيرى ديگران بيان كرده است: «لقد كانَ في قَصصهم عبرةٌ لاوُلى الالبابِ» (يوسف: 111); به راستى كه در داستان آنان براى صاحبان خرد عبرتى است. قرآن در آيات متعدد، نكته هاى پندآموزى از داستان هاى پيامبران پيشين، طاغوت ها و ملت ها و وقايع صدر اسلام را به بهترين شيوه بيان مى كند. اهل بيت(عليهم السلام) نيز در تفسير برخى از آيات براى ديگران از قصص و تاريخ استفاده كرده اند. نمونه اى از اين قسم روايات عبارت است از:
1. حضرت امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه شريه «ربنَّا لا تَجعلنا فتنةً للذين كفروا» (ممتحنه: 5) فرمودند: «از فرزندان آدم(عليه السلام) مؤمنى نبود، جز اين كه فقير بود و كافرى نبود، جز اين كه ثروت دنيوى داشت، تا اين كه حضرت ابراهيم آمد و اين دعا را كرد و خدا براى هر دو گروه از ثروت و نيازمندى مقدارى قرار داد.
2. امام صادق(عليه السلام) در جواب علت اين كه در قرآن آمده است: «و فرعونَ ذى الاوتاد» (فجر: 10); و فرعون صاحب ميخ ها، فرمودند: «به دليل اين كه فرعون هنگام شكنجه فرد او را به رو بر زمين مى خواباند و با چهار ميخ به زمين مى كوبيد، يا با چهار ميخ دست و پاهاى او را بر تخته اى ميخ كرده، رهايش مى كرد تا مى مرد.
3. حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) ذيل آيه شريفه «ام حسبتَ انَّ اصحابَ الكهفِ و الرّقيمِ كانوا مِن آياتِنا عجباً» فرمودند: «هم قومٌ فرَّوا و كتبَ ملكُ ذلكَ الزمانِ باسمائِهم و اسماءِ آبائهم و عشائِرهم في صحف مِن رصاص فهو قولُه: اصحابَ الكهفِ و الرَّقيم.»
با توجه به نزول قرآن كريم طى 20 يا 23 سال و مرتبط بودن برخى آيات با واقعه خاصى از تاريخ مسلمانان اوليه، بدون اطلاع دقيق از آن وقايع، تفسير اين قسم آيات قرآن كريم مشكل به نظر مى رسد. ائمّه اطهار(عليهم السلام)نيز در تفسير برخى از آيات قرآن كريم براى ديگران، از اسباب نزول استفاده كرده اند.
نكته اى كه بايد متذكر شد، اين است كه قرآن كريم كتاب جاويد الهى است و همانند خورشيد عالمتاب بوده و براى تمام بشريت در تمام زمان ها نازل شده است. بنابراين، موارد سبب نزول يكى از مصاديق بارز آيه است و موجب انحصار معناى آيه به آن مورد نمى شود.
نمونه اى از تفسير قرآن به اسباب نزول:
امام جعفر صادق(عليه السلام) در تفسير آيه «ابلاغ» فرمودند: «خداوند پيامبرش را به اعلام ولايت على(عليه السلام) امر كرد و با آيه "انّما وليُّكُم اللّهُ و رسولُه و الّذين آمَنوا الّذينَ يُقيمونَ الصلوةَ و يؤتونَ الزكوةَ و هُم راكعون" (مائده: 55) ولايت اولى الامر را واجب نمود، در حالى كه مردم نمى دانستند مراد چيست. پس خداوند امر فرمود كه حضرت، ولايت را براى آن ها تفسير كند; مانند تفسير نماز و حج و روزه. وقتى او اين امر را دريافت كرد، و از اين كه مردم مرتد شده و تكذيبش كنند، نگران شد. خداوند وحى فرمود: "ياايُّها الرّسولُ بلّغ ما اُنزِلَ اليكَ مِن ربِّكَ و اِن لَم تَفعلُ فما بلَّغتَ رسالَته و اللّهُ يَعصِمُكَ مِن الناسِ" (مائده: 67)
مرحوم كلينى از امام صادق(عليه السلام) روايت مى كند كه در سؤال از حكم سعى بين صفا و مروه فرمودند: «واجب است.» راوى گويد: پرسيدم: مگر خداى ـ عزّوجلّ ـ فرموده است: «فلا جُناحَ عليه اَن يطوَّف بهما» (بقره: 158) حضرت فرمودند: «اين ]آيه[ در مورد عمره قضا است; رسول خدا با مشركان شرط كرده بود كه ]هنگام سعى مسلمانان[ بت ها را از صفا و مروه بردارند. مردى به امور ديگرى مشغول شد و سعى را ترك كرد تا آن روزهاى معيّن تمام شد و بت ها را بر گرداندند. ]برخى از مسلمانان[ پيش حضرت آمده، گفتند: اى رسول خدا، فلانى سعى بين صفا و مروه نكرده است و بت ها را نيز برگردانده اند. پس از اين واقعه، خداوند ـ عزّوجل ـ آيه "فلا جُناحَ عليهِ اَن يطَّوف بهما" را فرو فرستاد; يعنى در حالى كه بر آن دو كوه بت ها هستند، گناهى بر او نيست كه بين آن دو سعى كند.
قرآن كريم به زبان عربى نازل شده است و زبان عربى در خود قواعد مخصوصى دارد كه شناخت آن در فهم كلام بسيار مؤثر است و نيز قرآن از زيبايى هاى بيانى استفاده كرده و لغات غير مأنوس براى عموم دارد. بنابراين، در فهم مراد الهى از آيات قرآن، آشنايى با قواعد عربى و معانى و بيان و كاربردهاى گوناگون واژگان ضرورى است. ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) نيز در بيان مفاهيم قرآن براى مشتاقان، از اين امور استفاده كرده اند. اين قسم روايات كه به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم، چند قسم اند:
امام رضا(عليه السلام) در معناى «لا فارضٌ و لا بكرٌ» (بقره: 68) فرمودند: يعنى «لا صغيرةَ و لاكبيرة»; نه كوچك و نه بزرگ.
حسين بن بشّار گويد: از حضرت ابالحسن(عليه السلام)درباره آيه شريفه «و يُهلكُ الحرثَ و النسلَ» (بقره: 205) پرسيدم. حضرت فرمودند: النسل: الذريّة (خاندان) و الحرث: الزرع (زراعت).
حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) در حديث مفصّلى در مورد «ن و القَلَم» (قلم: 48) فرمودند: «قلم به دستور خداوند تمام آنچه هست و خواهد بود، نوشت و آن كتاب مكنون است; همه چيز از آن نسخه بردارى مى شود. سپس فرمودند: آيا شما عرب نيستيد؟ چرا معناى كلام را نمى دانيد؟ آيا يكى از شما به ديگرى نمى گويد: اين كتاب را برايم نسخه بردارى كن؟ آيا او از متن اصلى ديگر نسخه بردارى نمى كند؟ اين همان معناى قول خداوند است كه مى فرمايد: "اِنّا كُنّا نَستنسُخ ما كُنتم تَعلَمون".» (جاثيه: 23)
مسعدة بن صدقه گويد: از امام صادق(عليه السلام)سؤال شد: آيا امر به معروف و نهى از منكر بر تمام امت واجب است؟ فرمودند: «نه، اين امر به فرد توانا و عالم بر معروف و منكر واجب است، نه بر ضعيفى كه هيچ هدايت نيافته است و نمى داند حق مى گويد يا باطل. دليل بر اين مطلب آيه اى از كتاب خداست كه مى فرمايد: "و لتَكُن مِنكم يَدعونَ اِلى الخيرِ و يأمرونَ بِالمعروفِ و يَنهونَ عَن المُنكِر" (بقره: 104) اين بيان خاص است، نه عام، چنان كه خداوند مى فرمايد: "وَ مِن قومِ موسى اُمّةٌ يَهدون بالحقِ و بِه يَعدلونَ" (اعراف: 159) چرا نفرموده است: عمل امّةِ موسى؟» حضرت در اين روايت، عدم وجوب امر به معروف و نهى از منكر بر همگان را با عنايت به قاعده نحوى مربوط به «من بعضه» بيان فرموده اند.
مرحوم كلينى با سند صحيح از زراره نقل مى كند كه به امام باقر(عليه السلام) عرض كردم: از كجا فهميديد مسح بر قسمتى از سر و پاها كفايت مى كند؟ حضرت خنديدند و فرمودند: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرموده اند و كتاب خدا نيز چنين نازل شده است; چون خداوند فرموده: "فاغسلوا وُجوهَكُم"، فهميديم كه بايد كل صورت شسته شود. سپس فرمود: "و أيديكُم الى المرافق"، پس كلام را تغيير داد و فرمود: "وامسحوا برؤوسكُم." از "برؤوسِكُم" به دليل وجود باء فهميديم مسح بر بخشى از سر كفايت مى كند; همان طور كه "ايديكم" را به "الوجه" عطف نمود. سپس "رجلين" را به "رأس" عطف كرد و فرمود: "و أَرجُلكم الى الكعبين" (مائده: 6) و از اين عطف فهميديم مسح بر بخشى از سر نيز كفايت مى كند.»
از اين كه حضرت امام باقر(عليه السلام) خنديدند، شايد بتوان استفاده كرد كه خواستند به زراره بفهماند كه اگر وى نيز دقت مى كرد، مى فهميد كه چرا بايد به بخشى از سر و پا مسح كرد.
1. تشبيه: امام صادق(عليه السلام) در تفسير «الّذينَ اَنفقوا و لم يُسرفوا و لم يَقتُروا و كانَ بينَ ذلكَ قواماً» (فرقان: 67) مشتى سنگ ريزه گرفته، در دست نگاه داشت، سپس فرمود: اين «إقتار» است. سپس مشتى ديگر برداشت و دستش را كاملا باز كرد (همه را ريخت) و فرمود: اين «اسراف» است. بعد مشتى ديگر گرفت و مقدارى را رها كرده و مقدار ديگر را نگه داشت و فرمود اين «قوام» است.
2. كنايه: از امام صادق(عليه السلام) درباره آيه «يا ابليسُ ما مَنعكَ اَن تَسجُدَ لِماَ خلقتُ بِيدَىّ» (ص: 75) سؤال كردند، حضرت فرمودند: "يد" در كلام عرب (كنايه از) قدرت و نعمت است. خداوند فرموده است: "واذكر عبدَنا داودَ ذى الأيد" (ص: 28)
ياداورى اين نكته خالى از لطف نيست كه قرآن مجيد در بيان معارف خود، از تشبيهات و كنايات فراوانى استفاده كرده است; چرا كه اين روش فوايدى دارد، از جمله امور معقول و معتدل را به طور محسوس نشان مى دهد.
عقل در اسلام از جايگاه والايى برخوردار است. عبارت هاى «افلا تعقلون» و «لعلكم تعقلون» مكرّر در قرآن كريم آمده اند كه به خردورزى دعوت مى كنند و نيز مشتّقات واژه «تدبّر» بخصوص به صورت «افلا يتدبّرون»، در مذّمت عدم تدبّر چندين بار در قرآن كريم ذكر شده اند. در روايات نيز «عقل» يكى از دو حجّت الهى براى انسان شمرده شده و كنار «نبى» آمده است. امام موسى كاظم(عليه السلام) مى فرمايد: «اِنَّ لِلّهِ علَى الناسِ حجتينِ: حجةٌ ظاهرةٌ و حجةٌ باطنةٌ فامّا الظاهرةُ فالرسلُ و الانبياء و الباطنةُ فالعقولُ.»
دانشمندان نسبت به جواز استفاده از دلايل عقلى در تفسير قرآن اختلاف دارند. برخى مانند اخباريان بكلى آن را غير مجاز مى شمارند و گروهى با رعايت برخى شرايط آن را مجاز مى دانند. آنچه مسلّم است اين كه عقل يكى از ارزشمندترين نعمت هاى الهى در وجود انسان است و بايد از يافته هاى قطعى آن به عنوان قرينه در فهم قرآن كريم استفاده كرد. ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نيز در تعليم تفسير قرآن به ديگران از يافته هاى عقلى قطعى استفاده كرده اند.
رواياتى كه قرآن را با استفاده از دلايل عقلى تفسير مى كنند، دو گونه اند; برخى به دليل عقلى تصريح مى كنند و برخى ديگر به دليل عقلى تصريح نموده اند. نمونه اى از اين قسم روايات عبارت است از:
1. عبدالله بن قيس گويد: از امام رضا(عليه السلام) شنيدم كه تلاوت فرمودند: «بَل يداه مبسوطَتان» (مائده: 64) با دستم به دست آن حضرت اشاره كردم و گفتم: آيا خدا اين چنين دستى دارد؟ حضرت فرمودند: «نه، زيرا در اين صورت، خدا مخلوق بود.»
2. امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه «الرحمنُ و عَلَى العرشِ استوى» (طه: 5) فرمودند: «خداوند در اين آيه خود را وصف كرده است. خداوند مستولى بر عرش، ولى جدا از آن است، بدون اين كه عرش او را حمل كند و يا اين كه عرش او را در بر بگيرد و عرش از آن جدا باشد، بلكه ما مى گوييم: خداوند عرش را به قدرت خود نگه داشته است; چنان كه فرمود: "وَسِعَ كرسيُّهُ السمواتِ و الارضَ" (بقره: 255) ما آنچه خدا درباره عرش گفته است، مى گوييم. نفى مى كنيم كه عرش خدا را در بر گيرد و خداوند به مكان و چيزى كه خود آفريده است، محتاج باشد، بلكه مخلوقات به او محتاجند.»
3. راوى گويد: از امام باقر(عليه السلام) در مورد آيه «هُوَ اللّهُ فى السمواتِ و فى الأَرض» (انعام: 3) پرسيدم، حضرت فرمودند: خداوند در همه جا هست. پرسيدم: آيا با ذات خود همه جا هست؟ فرمودند: واى بر تو! اماكن ظروفند. وقتى گفتى خدا با ذات خود در مكان است، بايد او را در ظرف بدانى، در صورتى كه او از آفريده اش جداست و از نظر علم، قدرت و سلطه، بر آفريده خود احاطه كامل دارد.
مراد از دانش غيب آگاهى پوشيده از ديگران است. از آيه اى كه مى فرمايد: «انّما الغِيبُ لِلّهِ» (يونس: 20) استفاده مى شود كه غيب مخصوص خداست، ولى آيات ديگرى مثل «عالمُ الغيبِ فَلا يُظهر على غيبهِ اَحداً الاّ لِمَن ارتضى مِن رسول» (جن: 26) استفاده مى شود خداوند كسانى را به غيب آگاه مى سازد و در آيه ديگر مى فرمايد: «ذلِكَ مِن أنباء الغيبِ نُوحيه إلَيْكَ» (آل عمران: 44) مشخص مى گردد كه خداوند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را به غيب آگاه ساخته است و در آيه 7 سوره قصص موضوع علم غيب مادر حضرت موسى(عليه السلام)و در آيه 38 سوره طه علم غيب حضرت مريم(عليها السلام) را مطرح مى فرمايد كه از اين آيات استفاده مى شود: غير از پيامبر نيز كسانى به علم غيب آگاهند.
آگاهى غيبى حضرات ائمّه اطهار(عليهم السلام) از آيه 73 سوره انبياء استفاده مى شود كه مى فرمايد: «و جَعلناهم ائمّةً يَهدونِ بِامرَنا وَ اَوحينا اِليهم فِعلَ الخيراتِ.»
در روايات، به برخى منابع علم غيب حضرات ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) اشاره شده است:
1. آموزش فرشته: امام سجّاد فرموده است: «كلُّ امام مِنّا اهلِ البيتِ محدّثٌ» و شايد از «اَوحينا» در آيه 73 انبياء ـ كه ذكرش گذشت ـ اين نوع غيب را استفاده كرده است. همچنين از سوره قدر نيز اين مطلب استفاده مى شود; چون ملائكه و روح، كه در هر سال شب قدر نازل مى شوند، بايد بر امام فرود آيند. از امام باقر(عليه السلام)نقل شده است كه فرمود: "يا معشَر الشيعةِ خاصِموا بسورةِ انّا انزَلنا تُفلَحوا فوَاللّهِ اِنّها لحجةُ اللّهِ ـ تبارك و تعالى ـ على الخلقِ بعدَ الرسول(صلى الله عليه وآله) و اِنّها لَسيرةُ دينكم ... فانّها لولاةُ امرنا خاصةً بعدَ رسولِ اللّهِ.»
2. آموزش پيشواى پيشين: حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) هزار باب علم درباره حليّت و حرمت و آنچه هست و آنچه تا قيامت خواهد بود، به من آموخت كه از هر بابى هزار باب گشوده مى شود.»
3. از طريق صحيفه: امام صادق(عليه السلام)فرمودند: «نزد ما نوشته اى به طول 70 ذراع وجود دارد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به حضرت على(عليه السلام)املا كرده است. هيچ حلال و حرامى نيست، مگر اين كه در آن وجود دارد.»
از آيات و رواياتى كه گذشت، روشن شد كه ائمّه اهل بيت(عليهم السلام)آگاهى غيبى دارند و آن آگاهى غير اكتسابى است و از اين طريق به باطن قرآن آگاهند. ياداورى اين نكته لازم است كسى غير از ائمّه اهل بيت(عليهم السلام)از اين سنخ آگاهى بى بهره ندارد و به باطن قرآن آگاه نيست. بنابراين كسى غير از آن ها نمى تواند تمام باطن قرآن را بفهمد و تفسير باطنى از قرآن داشته باشد.
1. راوى از امام صادق(عليه السلام)از «كلمات» در آيه «و اذا ابتَلى ابراهيمَ ربُّهُ بِكلمات» (بقره: 124) پرسيد: حضرت فرمودند: «آن كلماتى است كه آدم گرفت و با آن توبه كرد; او گفت: «يا ربِّ اسألُكَ بحقِّ محمد و علىٍّ و فاطمةَ و الحسنِ و الحسينِ.»
2. حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) در تفسير آيه «اللّهُ نورُ السمواتِ و الارضِ مَثَلُ نورهِ كمشكوة فيها مصباحٌ» (نور: 35) فرمودند: «... مصباحُ حسن و "المصباحُ فى الزجاجةِ" حسين "الزجاجةُ كانَّها درىٌّ" "فاطمه ستاره درخشان در ميان زنان عالم است.»
3. حضرت امام صادق(عليه السلام) در جواب سؤال از آيه «كشجرة طيبة اصلُها ثابتٌ و فَرعُها فِى السماء» (ابراهيم: 24); فرمودند: رسول خدا فرمودند:
من ريشه آن و حضرت على تنه و ائمه از ذريه على(عليه السلام)شاخه ها و علم ائمه ثمره و شيعيان برگ هاى آن هستند.
4. امام باقر(عليه السلام) در مورد آيه «وَ مَن يَكفُر بالايمانِ فقَد حبِط عمَلُهُ و هُوَ فى الآخرةِ من الخاسِرينَ» (مائده: 5) فرمودند: «در باطن قرآن، على(عليه السلام) ايمان است و كسى كه به ولايت على ايمان نداشته باشد.»
گرچه منبع اصلى دانش اهل بيت(عليهم السلام)غيبى و غيرحصولى است; ولى در بيان روش تفسيرى آن بزرگواران آن نحوه تفسيرى كه ما درك مى كنيم ملاك است. مثلا، اگر تفسير آن بزرگواران مطابق علوم تجربى بود، اين روش مورد استفاده قرار مى گيرد.
شايد بتوان از رواياتى استفاده كرد كه حضرات ائمّه اطهار(عليهم السلام)آياتى از قرآن كريم را به روش تجربى تفسير نموده اند; از جمله:
حسين بن خالد گويد: به امام رضا(عليه السلام)عرض كردم از آيه «والسماءِ ذاتِ الحُبُك» (الذاريات: 7); آسمان مشبّك است، برايم توضيح بده. حضرت انگشتان خود را مشّبك كرد و فرمود: «آسمان روى زمين مشبك است. گفتيم: چگونه اين چنين است، در صورتى كه خدا مى فرمايد: «رَفَع السموات بغيرِ عمد ترونَها» (رعد: 2) فرمود: «آيا خدا نمى گويد: "بغير عمد ترونها"؟» گفتم: بلى. فرمود: «پس ستونى هست كه شما نمى بينيد.» گفتم: اين چگونه است؟ حضرت دست چپ خود را مشت كرد، سپس دست راست خود را روى آن گذاشت و فرمود: «اين زمين و آن آسمان است.»
اين حديث شريف تقريباً منطبق با قانون جاذبه نيوتن است كه طبق آن، بين ستارگان و سيارگان آسمانى نيروى جاذبه وجود دارد كه موجب تعادل آن ها شده است. اين نيروى جاذبه به صورت يك ستون ناديدنى اجرام آسمانى را در خود نگه داشته است; مثلا، زمين كه به دور خورشيد مى چرخد، طبق قانون «نيروى گريز از مركز» بايد به بيرون پرتاب شود، ولى نيروى جاذبه مانع از آن مى شود، و نيز نيروى گريز از مركز مانع مى شود خورشيد زمين را به طرف خود بكشد.
بايد توجه داشت كه در صورتى مى توان با بهره گيرى از نتايج علوم تجربى قرآن را تفسير كرد كه به قطعيت برسيم و آن هم بايد به صورت احتمال مطرح شود، نه قطعى; زيرا تجربه به تنهايى يقين آور نيست.
از آنچه گذشت، روشن شد كه ائمه اهل بيت(عليهم السلام)استفاده تمام منابع صحيح تفسيرى را به ياران خود آموزش داده اند. بنابراين، روش تفسيرى مورد تأييد اهل بيت(عليهم السلام) همان روش جامع تفسيرى است; حتى در برخى از روايات ـ كه ذكرشان گذشت ـ امام(عليه السلام) در تفسير يك آيه از منابع تفسيرى متعدد استفاده مى فرمايد. يادآور اين نكته نيز ضرورى است كه ائمه اهل بيت(عليهم السلام) علاوه بر منابع تفسيرى از ديگر قراين قابل استفاده مانند «سياق آيه»، «ويژگى هاى گوينده و مخاطب» و «مشخصات موضوع كلام» در تفسير قرآن استفاده فرموده اند.
بنابراين، بايد از تمام منابع صحيح تفسيرى در فهم قرآن كريم استفاده كرد. پس نمى توان مدعى شد، با استفاده از تنها يك روش مانند روش قرآن به قرآن تمام آيات قرآن را مى توان فهميد. مرحوم علّامه طباطبائى، كه در مقدّمه الميزان چنين ادعايى دارد، به رغم اين كه با استفاده از اين روش، علم تفسير را زنده كرده است در عمل از ديگر منابع تفسيرى نيز استفاده مى كند. براى نمونه، در تفسير «ربَّنا و ابعَثْ فيهم رَسولا مِنهم» (بقره: 129)، با استفاده از روايات، رسول را به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)تفسير مى كند و نيز در تفسير آيه 177 سوره بقره از سبب نزول بهره مى برد.
1ـ مقاله حاضر بخشى از مجموعه اى است كه با هدف ديگرى تهيه شده بود. از اين كه به جهت ضيق وقت بدون بازنگرى و اصلاح جدّى بدين صورت تقديم مى شود، از خوانندگان محترم پوزش مى طلبم.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 20
3ـ حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) فرمودند: «القرآن مأدبةُ اللهِ فتعلّموا مأدبتَهُ مَا استطعتم» (بحارالانوار، ج 92، ص 19.)
4ـ «انّ فيه شفاءُ اكبرِ داء» (نهج البلاغه، خطبه 156)
5ـ روايات متعددى بر وجود بطن براى قرآن كريم دلالت دارند كه علامه مجلسى آن ها را درج89بحارالانوارجمع آورى كرده است.
6ـ نهج البلاغه، خطبه 125.
7ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 92، ص 107، ح 2.
8ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ذيل آيه 187 سوره بقره.
9ـ محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن،ج1،ص156.
10ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 16، ص 328 ـ 329 و نيز ر.ك: سيد جعفر مرتضى عاملى، تفسير آية التطهير، ص 36.
11ـ سيد هاشم بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 302
12ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 286.
13ـ در مورد مقدار تفسير پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) از قرآن كريم ر.ك: على اكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 36 ـ 47 / محمد ابراهيم عبدالرحمان، التفسيرالنبوى للقرآن الكريم، مكتبة الثقافة الدينية، 1415 ق، ص 50 ـ 53 / عبدالمنعم النبى، علم التفسير، بيروت، دارالكتب الاسلامية، 1405 ق، ص 22 / احمد بن تيمية، مقدمة فى اصول المفسّرين، منشورات دارالمكتبة الحياة، ص 9.
14ـ ر.ك: هدى جاسم ابوصبره، نهج الاثرى فى تفسير القرآن الكريم، 1414 ق، ص 79 ـ 81 / السيد على محمود نقراشى، منهاج المفسرين من العصر الاول الى العصر الحديث، مكتبة النهضة، 1407 ق، ص 13 / عبدالحميد عبدالسلام، محتسب اتجاهات التفسير فى العصر الجديد، دارالفكر، 1973 م، ص 38.
15ـ مجموعه سخنرانى ها و مقالات چهارمين كنفرانس تحقيقاتى علوم و معارف قرآن كريم، قم، دارالقرآن مدرسه آية الله گلپايگانى، ص 464.
16ـ محمد حمد زغلول، التفسير بالرأى; قواعد و ضوابط و اعلامه، مكتبة الفارابى، 1420 ق، ص 103.
17ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 1، مقدمه / همو، قرآن در اسلام، ص 61.
18ـ عباسعلى عميد زنجانى، مبانى و روش هاى تفسير قرآن، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373، ص 187 ـ 188.
19ـ اگر دقيق تعبير شود، فقط تجربى و عقلى خواهد بود; چون نقلى، حاصل تجربه يا يافته هاى عقل است.
20ـ در اين قسمت از دسترنج فضلاى محترم گروه تفسير و علوم قرآنى يك مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره) (بنياد باقرالعلوم سابق) بهره وافر بردم. توفيق روزافزون ايشان را از خداوند خواستارم.
21ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 2، ص 297، ح 17.c
22ـ23ـ همان، ج 92، ص 110، حديث 11 و 13/ ج92، ص127.
24ـ نهج البلاغه، خطبه 132.
26ـ ر.ك: احمد بن فارسى، معجم مقاييس اللغة / ابن منظور، لسان العرب، ماده «ضرب».
27ـ جواب هاى ديگرى نيز درباره اين روايت داده اند: ر.ك: محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 82 ـ 83 / فيض كاشانى، تفسير الصافى، ج 5، ص 274.
28ـ حويزى، تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 121، حديث 344.
29ـ همان، ج 3، ص 414، ح 13
30ـ سيد هاشم بحرانى، تفسير البرهان، ج 1، ص 454، ح 27.
31ـ حويزى، پيشين، ج 3، ص 191، ح 329.
32ـ همان، ج 4، ص 183، ح 59.
33ـ نورالثقلين، ج 5، ص 571، حديث 6.
34ـ همان، ج 3، ص 322، ح 20.
35ـ مراد از اسباب نزول پيشامدهاى است كه در پى آن و براى حل مشكل در آن باب آيه اى نازل شده است.
36ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 4، ص 435، روايت 8.
37ـ حويزى، پيشين، ج 1، ص 87، ص 238.
38ـ همان، ج1، ص 203، ح 749.
39ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 100، ص 93، ح 92.
40ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 3، ص 30، روايت 4.
41ـ حويزى، پيشين، ج 4، ص 29، حديث 104.
42ـ همان، ج 4، ص 472، حديث 91.
43ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 6
44ـ بحارالانوار، ج 4، ص 4، ح 4.
45ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 4، ص 4، ح 6.
46ـ همان، ج 3، ص 29، ج 3.
47ـ حويزى، پيشين، ج 1، ص 704، حديث 20 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 3، ص 29.
49ـ حويزى، پيشين، ج 5، ص 635، حديث 99 و نيز ر.ك: ص 632، حديث 95 و 96.
50ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 26، ص 28، حديث 32.
51و52ـ همان، ج 26، ص 22، حديث 10 / ج11، ص177، ج 24.
51و52ـ همان، ج 26، ص 22، حديث 10 / ج11، ص177، ج 24.
54ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 24، ص 142، ح 12.
56ـ حويزى، پيشين، ج2، ص 480، حديث 5.
57ـ ر.ك: على اكبر بابايى، پيشين، ص 105 ـ 117.
58ـ محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 436.