حج در كتاب خداوند(2)
محمد علوي مقدم
...وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً...«مقام ابراهيم را جايگاه نماز قرار دهيد».
بنا به روايتي كه از حضرت صادق عليهالسلام ، نقل شده، «مقام ابراهيم» همان نقطهاي است كه در مسجدالحرام به اين نام معروف شده است؛ «لاِءنَّ مَقامَ اِبْراهِيم اِذا اطلق لا يفهم منه الاّ المقام المعروف، الّذي هو في المسجد الحرام».1
در مورد مقام ابراهيم، اقوال ديگري هم هست:2
ابوالفتوح رازي گفته است:3 برخي از قرّاء، فعل «اتّخِذوا» را به صيغه ماضي خواندهاند ليكن بيشتر آنان، به كسر و به صيغه امري قرائت كردهاند.
ابنعربي گفته است: مقام ابراهيم، جايي است كه ابراهيم خداي خود را در آنجا خوانده و «مصلّي» جايگاه و موضع دُعاست و برخي هم، معناي اختصاصي مصلّي را در نظر گرفته و آن را، نمازگاهِ اختصاصي دانستهاند.4
و ظاهراً چنين استنباط ميشود كه امر، در اين جا بر وجوب دلالت ميكند.5
ابوالبقاء عكبري نوشته است: «مِن» در «مِن مَقام» براي تبعيض است؛ يعني «اِتَّخِذُوا بعض مقام ابراهيمَ مصلّيً» و جايز است كه به معناي «في» باشد. ليكن اخفش آن را زايد دانسته و مصلي را اسم مكان شمرده و افزوده است كه: ميتوان مصدر دانست و در اين صورت مضاف آن مقدّر است؛ يعني «مكان صلوة».
قرطبي در باره6 «مَقام» در آيه ...وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً... مينويسد:
«المقام في اللّغة، موضع القَدَمَين» و از قول نحّاس نقل كرده است كه «مقام» به فتح ميم، از «قام»، «يقوم»، ثلاثي مجرد مشتق است و مصدر و اسم مكان ميباشد و به ضمّ ميم از «اَقام»، ثلاثي مزيد فيه است.
شيخ محمّد عبده نوشته است7 كه فعل «اتّخذوا» را نافع و ابنعامر به فتح «خاء» قراءت كرده و آن را فعل ماضي دانستهاند و بر فعلِ ماضيِ «جعلنا» معطوف كردهاند. ولي بقيّه قراء آن را به كسرِ خاء خوانده و فعل امر دانستهاند و فعل ماضي «قلنا» را براي ايجاز حذف كردهاند و از لحاظ بلاغي فايدهاش اين است كه در اذهان شنونده و خواننده، تأثير بيشتري دارد.
جمله در اصل «...قلنا اتّخذوا مِن مقام ابراهيم مُصَلّي...» بوده است.
سيّد هاشم بحراني (بحريني) در ذيلِ ...وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً... از قول حضرت صادق عليهالسلام نقل كرده است8 كه اگر دو ركعت نماز طواف واجب در جاي ديگري، جز مقام ابراهيم، خوانده شود، «... فَعَليك اِعادةُ الصّلاة».
نويسنده كتاب «اقصي البيان» نوشته است:9 وجوب دو ركعت نماز در مقام ابراهيم عليهالسلام از فعل امر «اِتَّخِذُوا» استنباط ميشود.
ابنعربي نوشتهاست:10 مقام، جايياست كه ابراهيم خداي خود را در آنجا خوانده است.
مُصلّيً را هم بعضي جايگاه و موضع دعا دانستهاند و برخي ديگر معنايِ اختصاصيِ مُصلّي را در نظر گرفته و آن را نمازگاه دانستهاند.
...وَعَهِدْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ11
نويسنده كتاب12 «لسان التنزيل» كلمه «عَهِدْنا» را «فرموديم» معني كرده است. ابنكثير هم درباره معناي عَهِدْنا اِلي اِبْراهِيمَ وَ اِسْماعِيلَ... نوشته است:13 يعني «اَمَرَهُمااللّه أنْ يطهّراه...».14
ثعالبي هم، نوشته است:15 «عَهِدنا»؛ يعني «اَمَرْنا».
بنابراين، دستور خدايي اين است كه: خانه كعبه بر اساس تقوي و طهارت بنا شود. و ابوالفتوح رازي هم نوشته است:16 «خانه مرا بر طهارت بنا كنيد؛ يعني بر توحيد...»
و جالب اين كه، به جهت فضيلت و اهمّيت اين خانه، بر ديگر مكانها، خدا گفته است: «بيتي» و بيت را به خود نسبت داده، تا مزيّت آن، بر ديگر مكانها روشن شود.
و به قول شيخ طبرسي:17 «و انّما أضافَ البيتَ الي نفسِه تفضيلاً لَهُ عَلي سائر البقاع و تمييزاً و تخصيصاً».
نويسنده تفسيرِ المنار نوشته است:18 «عَهِدَاللّه بالشيء؛ وَصّاه به» و منظور اين است كه خداوند آن دو ـ ابراهيم و اسماعيل ـ را مكلّف كرد كه خانه كعبه را از آفات و شرك و به قول طبري، از بتها و پرستش بتها و شرك به خدا تطهير كنند كه به قول نويسنده «مختصر تفسير طبري»19 همين معني «اَولَي الاقوال بالصواب عند الطبري علي ما في تفسيره» ميباشد.
ابنكثير هم در ذيل ...اَن طهّرا بَيتي20... نوشته است:21 يعني با «لا اِلهَ الاّ اللّه» از بتهايي كه مشركان آنها را بزرگ ميپنداشتند، خانه را تطهير كنيد و در واقع خدا ميخواهد بگويد: «طَهِّراهُ مِنَ الشرك و الرَّيْب و اَبنياهُ خالصاً لِلّهِ...» و زجاج22 گفته است: معناي «طَهِّرا»؛ «اصفاه من تعليق الأصنام عليه» است.
و به گفته شيخ طبرسي23 «اَن طَهّرا بيتي...» يعني «اَيْ طَهّرا بيتي» كه به اصطلاح «اَنْ» مفسّره باشد و بيت را هم، تفضيلاً علي سائر البقاع، خدا به خود اضافه كرده است.
اختصاص «بيت» به ذات خدا كه منزه از صفات جسمي است، براي چيزي نيست، بلكه به قول نويسنده تفسير المنار،24 جنبه سمبليك دارد و آن را بيتاللّه گفته، تا اشارتي باشد به اين كه ذات مقدّس خدايي، حاضر و ناظر است، البتّه منظور حضورِ رحمت الهي است و لذا توجّه بدان نيز، به منزله توجّهِ ذات عاليه اوست، همانطوري كه از مكان دور نيز، در نماز، بدان مكان توجّه ميشود.
پس اين كه، خدا به ابراهيم و اسماعيل، فرمان داده و بر عهده آنان گذاشته كه خانهاش را براي طوافكنندگان آماده سازند، معلوم ميشود كه اينجا خانه كسي نيست، خانه هيچ يك از انسانها نيست، خانه به ملّت خاصي تعلّق ندارد و حتّي ابراهيم و اسماعيل هم مالك اين خانه نيستند تا چه رسد به ساكنانِ فعليِ آن منطقه.
ابنقتيبه (متوفّاي 276 هجري) نوشته است:25
«العاكفين؛ المقيمين. يقال: عكف الرجل علي كذا؛ اذا أقام عليه».
«و منه الإعتكاف: انّما هو الإقامة في المساجد علي الصلاة و الذكر للّه». ممكن است كسي بگويد كه چرا در آيه مورد بحث (آيه 125 سوره بقره) فعلِ «طَهِّرا» به صيغه مثنّي است و مورد خطاب هم، ابراهيم و اسماعيل ـ پدر و پسر ـ هر دو ميباشند ولي در آيه 27 سوره حجّ، مورد خطاب، ابراهيم تنهاست و گفته شده ...وَطَهِّرْ بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.
در پاسخ، با توجّه به آيه 27 سوره حجّ، ميتوان گفت:
در آيه 125 سوره بقره هم، روي سخن بالاستقلال به ابراهيم است و اسماعيل عنوان تَبَعي دارد و در واقع، عملِ تطهير به عهده ابراهيم عليهالسلام است و اسماعيل ياريكننده اوست.26
اينك آيه 126 سوره بقره را، مورد بحث قرار ميدهيم:
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدا آمِنا...27
«اي پيامبر، هنگامي را به ياد آر) كه ابراهيم گفت: اي خدايِ من، اين شهر را، محلِّ اَمْن و آسايش قرار ده، اين سرزمين را شهر اَمْني، قرار بده.»
و دنباله آيه، چنين است:
وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَي عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ
«و به كساني از اهل اين سرزمين كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از ميوههاي فراوان روزي عنايت كن (ما اين دعاي ابراهيم را اجابت كرديم و مؤمنان را از انواع بركات بهرهمند ساختيم) ليكن به آنان كه كافر شدند، بهره كمي خواهيم داد (از رزق اين جهان كه روزي اندكي است) و سپس آنان را در آخرت به عذاب آتش دچار ميسازيم و چه بد سرنوشتي و سرانجامي دارند!»
درخواست ابراهيم، از خدا اين است كه: مكّه را محلّ امن قرار دهد و امنيّت مستقرّ گردد و به گفته شيخ طبرسي،28 علاوه بر امنيّت معنوي، امنيّت از تخريب و اِنهدام و ايمني از قحطي و تنگدستي هم مورد تقاضايِ ابراهيم بوده است.
ابوالفتوح رازي،29 «آمن» را به معناي «مأمون» دانسته است، از باب: «ليلٌ قائمٌ»؛ شبي كه در آن نَخُسبند.
و «نهارٌ صائمٌ»؛ روزي كه در آن روزه دارند.
و «بيعٌ رابحٌ»؛ بيعي كه در آن سود كنند.
و «صفقةً خاسرة»؛ دست زدني (كنايه از معامله و داد و ستد) كه در آن زيان كنند.
و «بلدٌ آمن»؛ شهري كه در آن ايمن باشند.
«آمناً» صفت برايِ «بَلَد» است، پس تنها اهل شهر و مردم بلد را در بر نميگيرد، بلكه نبات و حيوان هم از خطر قطع و صيد در اَمان هستند و اين است كه قطع درختان و صيد جانوران بر مُحرمان روا نيست.
نكته جالب اين كه: به قول سيّد قطب30 از اين آيه ميفهميم كه وراثت خانه بايد با فضيلت و نيكوكاري همراه باشد؛ زيرا ابراهيم، پس از درخواست ربّ اجْعَل هذا بلداً آمِناً... دعاي ديگري و درخواست دوّمي از خدا دارد كه ميگويد:
«به اهل اين خانه و مردم اين سرزمين، مردمي كه مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّه باشد و به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشد، از ثمرات و بهرهها روزي عنايت كن»؛ يعني به آنان كه اهل فضيلت هستند. و نتيجه آن كه ابراهيم عليهالسلام وراثتِ همراه با فضيلت را، درخواست كرده است.
و به قول سيّد قطب: «...مرّة اُخري يوكّد معني الوراثة للفضل و الخير...» را با بخشي از آيه ...وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً... تأييد كرده و در واقع اين نعمت را ويژه اهل فضيلت دانسته و گروهي را كنار گذاشته است، گو اين كه به علت كمال لطف خدايي، به غير مؤمنان هم كه مشمولِ دعاي ابراهيم نبودند، اين بركات شامل شده و ميشود، منتهي كافر هم از بهره اندك كه همان بهره حيواني باشد، استفاده خواهد كرد و بهرهاش ثمرات محدود و منقطعي خواهد بود و سرانجام گرفتار عذاب خواهد شد؛ ...وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً....
براي اين كه معني و تفسير دقيق آيه مورد بحث را بفهميم، سخن ابوالفتوح رازي را باز ميگوييم كه گفته است: در اين بخش از آيه حذف و اختصاري هست و تقدير آن، چنين است: «اُجيبُ دَعْوتك في مَن آمن بي واليوم الآخر، فامّا من كفر فاُمَتّعه قليلاً...»؛ يعني اي ابراهيم، دعاي تو در حق مؤمنان مستجاب است امّا در مورد كافران، ايشان را اندكي برخورداري دهم.
شيخ طوسي نوشته است:31 تقدير وَ اِذْ قالَ اِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ... چنين بوده است:32 «و اذكُر اذ قال ابراهيم ربّ اجعل...»
«بَلَداً آمِناً» يعني «بلداً يأمنون فيه...»
معناي درخواست ابراهيم كه از خدا خواسته است تا اين شهر بَلَد امن باشد، اين است كه بيتاللّه و كعبه، مركزي باشد كه تعدّي و تجاوز در آن نباشد، هر كس به وظيفهاش آشنا باشد، هر كس بتواند در كمال آزادي حرف خود را بگويد، تجاوز و خيانت در آن نباشد، آبرويِ مردم محترم باشد، بيتاللّه محل امن و امان باشد.
ابنعربي گفته است: امنيّت بلد، بدين معني است كه هر كس در آن مأمون باشد و در امان و به اصطلاح، اهل بلد در امنيّت باشند و اين به طور مجاز است ولي به هر حال، وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.
طبرسي هم گفته است:33 «بلداً آمناً» يعني «بلداً ذا أمن» از قبيل «عيشةً راضية» هست؛ يعني «عيشةً ذاتَ رِضيً».34
برخي گفتهاند: بخشي از اين آيه در سوره ابراهيم هم تكرار شده است. سِرّ آن چيست؟ و چرا در آيه مورد بحث (126 سوره بقره) گفته شده وَ اِذْ قالَ اِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدا آمِناً يعني «بلداً» بدون الف و لام.
و در آيه 35 سوره ابراهيم، گفته شده است: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنا؛ يعني «البلد» با الف و لام ذكر شده است.
در جواب گفتهاند: در آيه نخستين كه «بلداً» بدون الف و لام است، اشاره است به كعبه پيش از ساختن، ولي در آيه 35 سوره ابراهيم كه گفته شده: «البلد» و با الف و لام آمده، در واقع «اشارةٌ بعد بناء الكعبه».
به عبارت ديگر در آيه نخستين، «بلداً» مفعول دوّم است و «آمناً» نعت است و صفت براي آن. و در سوره ابراهيم «البلد» مفعول اوّل است و «آمناً» مفعول دوم براي فعل «اِجْعَلْ» در آيه 35.
يا به عبارت سادهتر: در آيه نخستين، ابراهيم خواسته است كه سرزمين بي آب و علفي به صورت «بَلَدَاً آمناً» در آيد و در سوره ابراهيم آيه 35 خواسته شده كه بَلَد غير آمِن، محلّ اَمْن شود.35
بخش دوّم آيه چنين است:
...وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً...
ابراهيم پس از درخواستِ امنيّت براي رفاه زندگي، درخواستِ رزق و ثمرات كرده است؛ زيرا «أسْكَنَهُمْ بوادٍ غَيْر ذي زَرْعٍ».
سيّد هاشم بحراني36 (بحريني) از قول ابوعلي طبرسي نقل كرده است كه امام صادق عليهالسلام گفته است: علاوه بر ثمرات مادّي كه از آفاق جهان بدان ناحيه ميرود، ميتوان ثمرات معنوي را كه ثمرات قلوب باشد؛ يعني محبت مردم به يكديگر، در نظر گرفت.
ابوالبركات، ابن الأنباري گفته است37 كه:
«مَنْ» در محل نصب است؛ زيرا بَدَل بعض از كُلّ است از «اَهْله» و ضمير «هم» در «منهم» به مبدلٌمنه برميگردد.
ابوالبقاء عكبري هم گفته است:38 «مَنْ» بَدَلِ بعض از كلّ است از «اَهْله» و در «مَنْ كَفَرَ» هم دو وجه جايز است:
1. «مَنْ» موصول باشد و به معناي «الَّذي» و در محلِ نصب. فعل آن با قرينه محذوف و تقدير آن «وَ ارْزُقْ مَنْ كفر» است.
2. «مَنْ» شرطيه باشد، فعل «كفر» فعل شرط و فعل «اُمَتِّعُه» جوابِ آن، و فاء هم خود دليل است بر اين كه: فعل، جواب شرط است.
«قليلاً» هم به گفته ابوالفتوح رازي39 ممكن است صفت مصدر محذوفي باشد؛ يعني «متاعاً قليلاً» و نيز امكان دارد كه «قليلاً» صفتِ ظرفِ محذوفي باشد؛ يعني «زماناً قليلاً».
مكّي ابن ابيطالبِ40 قيسي (متوفّاي سال 437 ه•• . ق.) پيش از ابوالفتوح رازي و ديگران، با تفصيل بيشتر همين مطالب را گفته و افزوده است كه: مجزوم نشدن فعل «فامتعه» كه جواب شرط است به علت دخول «فاء» ميباشد و نيز افزوده كه ممكن است «مَنْ» مبتدا باشد و محلاً مرفوع و فعل «امتّعه» خبرِ آن.
ابويحيي محمّد بنصُمادح التجيبي41 (متوفايسال 419 ه•• . ق.) فعل «فامتّعه» را «اَرزُقُه في حياته» تفسير كرده است و در تفسير «ثم اضطرّه» هم گفته است: «معني الإضطرار، الإكراه و الإجبار».
فاضل مقداد گفته است:42 از جمله «و ارزق أهلَه مِن الثَّمرات43...» رفاهيّت در معيشت و نيكحالي، فهميده ميشود؛ زيرا گفته شده «مِنَ الثمرات» و گفته نشده: قوت و مايحتاج اوّليه و نيازهاي مقدماتي زندگي.
و نيز گفته است: از امام صادق عليهالسلام روايت شده كه منظور از «ثمرات» «ثمرات القلوب» است؛ يعني آنان را نزد مردم محبوب گردان.
درخواست امنيّت براي مكّه و دُعا براي اهل مكّه، به كثرت ثمرات و نعم، خود چيزي است كه مُشعر به افضليّت مكّه و افضليّت مجاورت مكّه است.44
فاضل مقداد45 درباره «و مَن كفر فامتّعه قليلاً» گفته است: اين جمله جواب از سؤال مقدّري است؛ زيرا در بخش نخست، دعا براي مؤمنين، متبادر به ذهن بود ولي خدا گفته است: «وَ مَن كفر فامتّعه...»؛ يعني «وَارزق مَنْ كَفَرَ ايضاً...»؛ كافران را هم بهرهمند خواهم ساخت زيرا كه آنان را آفريدهام و ملتزم به دادن روزيِ ايشان شدهام.
خواجه عبداللّه انصاري، نيكوتر ترجمه كرده است:46
«...گفت كافران را هم، اندكي برخوردار كنم، پس از آن، آنها را گرفتار آتش سازم، كه بد فرجام و عاقبتي است.»
نويسنده اقصي البيان، نوشته است:47 در «ثُمّ اضطرّه الي عذاب النّار» ثُمَّ براي تراخي است؛ يعني «اَدفعه بعد زمان الي النار و أشوقه اليها في الآخرة و بئس المصير، اي المرجع و المَأوي».
نويسنده تفسير المنار نوشته است:48 از سياق عبارت «...وَ مَنْ كَفَرَ...» چنين استنباط ميشود كه در اين عبارت، از جنبه بلاغي، ايجاز به حذف وجود دارد كه از جمله، فهميده ميشود و اين گونه ايجازها، ويژه كلام خداست و در واقع خدا گفته است. درخواست ابراهيم درباره مؤمنان مستجاب است؛ «فَجَعَلَ لَهُمْ هذا الخير في الدنيا...».
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ49
«(و نيز به ياد آور) وقتي را كه ابراهيم و اسماعيل پايههاي خانه كعبه را بالا ميبردند (و ميگفتند) خدايا! از ما بپذير و اين خدمت را از ما قبول كن، البته كه تو شنوايي و دانايي»
در بخش دوم اين آيه و در آيههاي بعدي50 مسأله تضرّع و دعا طرح شده و از خدا خواسته شده و به خدا نيايش شده كه:
«پروردگارا! در ميان ذريّه من فرستادهاي برانگيز كه آيات تو را برايشان بخواند و به آنان علم و حكمت بياموزد و روانشان را از زشتيها پاك و منزّه سازد»
و آهنگ دعا چنان است كه در هر شنوندهاي اثر ميگذارد و به او، حيات ميبخشد و اين خود، از ويژگيهاي قرآن است.51
از آيات قرآني به طور كلي چنين استنباط ميشود كه ابراهيم كعبه را تجديدِ بنا كرده؛ زيرا از آيه 37 سوره ابراهيم فهميده ميشود كه خانه قبل از ابراهيم بوده كه او گفته است: رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ...؛ يعني: «اي خدا، برخي از فرزندانم را در اين سرزمينِ خشك و سوزان، در كنارِ خانه تو سكونت دادم.»
از اين آيه ميفهميم كه اثري از كعبه، به هنگام ورود ابراهيم در سرزمين مكّه، وجود داشته است.
جصّاص52 ذيل آيه 127 سوره بقره، در بحث از ...رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا... گفته است: معناه: «يقولان ربّنا تقبّل» و فعلِ «يَقُولانِ» به خاطر دلالت كلام، حذف شده است. و در قرآن نظير اين فراوان است:
همچون آيه53 ...وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسَكُمْ... يعني: «يقولون أخرجوا أنفسكم».
ابوالبركات54 ابن الانباري هم گفته جصّاص را تكرار كرده و افزوده است: «حذف القول كثير في كتاب اللّه و كلام العرب» و نيز اضافه كرده است كه: برخي از قُرّاء هم در «مِنَ البيت» وقف ميكنند و جمله را از «وَ اِسْمعيل» آغاز ميكنند و در اين صورت، مفهوم آيه چنين ميشود: «و اسمعيل يقول ربّنا».
در واقع اينان گفتهاند: «اِنّ البناء كانَ مِن ابراهيم وحدَه و الدُعاء كان مِنْ اسمعيل وحده».
ابنكثير ذيل تفسير آيه مورد بحث، ضمن اين كه نوشته است: «قواعد» جمع «قاعده» به معنايِ اساس است، متذكّر شده كه خانه كعبه، پنج سال پيش از بعثت پيامبر، تجديد بنا گرديده، يعني در 35 سالگي پيامبر خدا صلياللهعليهوآله و حجرالأسود هم به دست رسولاللّه كه پيش از بعثت او را «امين» ميخواندند، نصب گرديد.55
فاضل مقداد56 ذيل بحث از آيه مزبور نوشته است: «يرفع» فعل مضارع است و حكايت حال ماضي را ميكند و «قواعد» هم جمع «قاعده» است و جمع بستن آن به اعتبار اين است كه هر قسمت نسبت به مافوق خود، قاعده محسوب ميشود و بنا به حساب ميآيد، نسبت به قسمت زيرين.
معناي «يرفع» يعني: يثبت و يبني؛ زيرا وقتي كه هر راه چيده شود و بنّا، آن را روي هم بگذارد، متّصف به ثبوت ميشود.
و رفع بنا و بالا آمدن ساختمان، چيزي است كه به تدريج و خود به خود، درست ميشود و در واقع بالا آمدن بنا با روي هم گذاشتن مواد و مصالح ساختماني ملازمه دارد، و در اين مورد هم از بابِ اطلاق معناي «لازم» و اراده معناي «ملزوم» است.
اين كه قرآن گفته است: وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ... فصيحتر است تا كه گفته شود: «...يبني علي القواعد» و يا بگوييم: «و اذ يرفع ابراهيم قواعد البيت...»؛ زيرا در اين دو تعبير، ابهام وجود دارد و ابهام موجب ناخوشايندي است و روشنيِ عبارت موجب شادي و خوشايندي، در صورتي كه در تعبير قرآن هيچ ابهامي وجود ندارد و بسيار هم فصيح است.
فاضل مقداد، ذيل بحث از همين آيه نوشته است:
«و اسمعيل» واو، براي بيان حال است و «اسمعيل» مبتداست و ميدانيم كه بناي بيت، نياز به دستيار دارد؛ يعني «اسمعيل يناوله».
در بابِ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا نوشته است: اين جمله دعائيه دلالت دارد بر اين كه خانه را براي عبادت ساختند و نه براي سكونت؛ زيرا هدف اصلي از درخواستِ تقبّلِ چيزي، جز عبادت، چيز ديگري نمي تواند مُتصوّر شود.57
علاّ مه جواد الكاظمي (متوفّايِ اواسطِ قرن يازدهم ه•• . ق.) همان مطالبِ فاضل مقداد را تكرار كرده و شرح و بسط فراواني داده و متذكر شده است:58
«وَ اِذْ يرفع» يعني «و اذكر اذ يرفع».
و «القواعد جمع القاعده و هي الأساس و الأصل».
نويسنده كتاب59 «أقصي البيان» همان مطالبِ فاضل مقداد را با اضافاتي بيان كرده و افزوده است:
«رفع»، «اِعلام» و «اِصعاد» تقريباً نظير يكديگرند، منتهي، نقيضِ رفع، وَضع است و نقيض كلمه اِصْعاد، انزال است.
رفعت نقيض ذلّت است.
و نيز كلمات: «قواعد»، «اساس» و «اركان» تقريباً نظير يكديگرند.
واحد قواعد، قاعده است. قاعده در لغت ثبوت و استقرار ميباشد؛ قاعدة البناء؛ أساسه الّذي بني عليه.
إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرا فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ60
«البته كه سعي ميان صفا و مروه از شعائر و آداب عبادات الهي است، بنابراين كساني كه حج خانه خدا و يا عمره بهجا ميآورند، مانعي ندارد كه سعي ميان صفا و مروه نيز به جاي آورند و كساني كه فرمان خدا را در انجام كارهاي نيك اطاعت كنند، همانا كه خدا در برابر اعمال آنها شكرگزار و از كارهاي آنها آگاه است.»
زجاج، نوشته است:61 شعائر جمعِ شعيره است: «والشعائر، كلّ ما كان موقف اَو مسعي و ذبح.»
مسلمانان از طواف (يعني سعي، و اين از مقوله مجاز است) ميان صفا و مروه اجتناب داشتند؛ زيرا كه اعراب جاهلي اصنام خود را ميان دو كوه صفا و مروه گذاشته بودند و ميپنداشتند كه سعي در آنجا گناه است و لذا قرآن گفت:
...فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا...، پس از نزول اين آيه، خدا اعلام كرد، اين دو از شعائر هستند و سعي ميان آن دو كوه، گناهي نيست.
جصّاص در ذيل آيه مورد بحث، نوشته است62 از قول ابنعباس:
«قال: كان علي الصفا تماثيلُ و أصنام و كان المسلمون لا يَطُوفُون عليها؛ لأجلِ الأصنام و التماثيل: فانزل اللّه تعالي: فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا....
ابن عربي ذيل بحث از اين آيه، نوشته است:63
«مِنْ شعائراللّه يعني مِنْ مَعالم اللّه في الحجّ».
مفرد شعائر، شعيره است. اِشعارالهَدْي؛ يعني نشان گذاشتن حيوان قرباني با داغ و علامت ديگر.
فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ جُناح در لغت يعني مَيْل و انحراف به هر طريقي كه باشد، ليكن بيشتر، در انحرافِ به گناه به كار رفته است و بعدها، در دين به طور مَجاز، از جُناح تعبير به گناه شده است.
شايد به ذهن كسي خطور كند كه ظاهراً در آيه، تعارضي هست، بدين معني كه، چطور ميشود بگوييم: صفا و مروه از شعائراللّه است و گناهي نيست كه سعي، ميان آن دو انجام شود.
در جواب ميگوييم: چنين نيست بلكه بايد بدانيم كه در دوره جاهليّت، عربها پس از زيارت بُتهاي خود، طواف و سعيي هم براي صفا و مروه انجام ميدادند و چون مسلمان شدند، از پيامبر خدا صلياللهعليهوآله پرسيدند كه آيا طواف و سعي صفا و مروه، ضرورت دارد؟ اين آيه نازل شد: إنّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ... و بعدها رسم شد كه ميان اين دو كوه، سعي انجام شود.
وقتي ميگوييم: «لا جُناح عليكَ أَنْ تَفْعل» خودِ اين عبارت، اِباحه و دستور جواز انجام فعل است.
و وقتي ميگوييم: «فلا جُناح عليكَ اَلاّ تفعل» خود، اباحهاي است براي ترك فعل و ميتواند دستوري براي انجام ندادن آن كار باشد.
بنابراين، قول خداي سبحان ...فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا... نميتواند دليلي بر ترك سعي و طواف باشد؛ زيرا در جاهليت كه سعي و طواف ميان آن دو كوه، براي خاطر بتها بوده و بر باطل، گناه شمرده ميشده، ولي بعد از اسلام، خدا گفته است كه ممنوع نيست؛ زيرا براي هدف باطلي نيست، و چون مشكلي براي مسلمانان نخستين بوده و خاطرهاي از دوران جاهلي، در ضمير آنان نقش بسته، لذا آيه، نازل شد كه إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللّهِ...يعني «مِنْ مَعالِمِ الحجِّ و مَناسِكِهِ لا مِنْ مَواضِعِ الْكُفْرِ وَ مَوضوعاتِهِ». پس هر شخص حجّ و عمرهگزاري از طواف به آن دو، ممنوع نخواهد بود.
«التطوّع؛64 هو ما يأتيه المرء من قِبل نفسه، يعني آنچه كه شخص از پيش خود و به ميل خود انجام دهد.65
در تفسير «لباب التأويل في معاني التنزيل» معروف به تفسير «الخازن» كه در سال 725 هجري تأليف شده، نوشته شده است:66
در اين آيه، صفا و مروه نام دو كوه معروف است در مكّه كه در دو طرف مَسْعي واقع شده و براي همين است كه الف و لام بر آنها، در آمده است.
«شعائر الله»؛ يعني هر نشانهاي كه وسيله قرب به خدا باشد، از دعا و نماز و ذبيحه.
مشاعر الحج؛ يعني مَعالِمِه الطّاهرة للحواسّ ويقال: شعائر الحج، شعائر همان مناسك است.
كلمه «جُناح» از «جَنَحَ»: إِذا مالَ عَن القَصْدِ المستقيم.
در جاهليّت به احترام دو بُت «اَساف» كه در صفا قرار داده شده بود و بت «نائله» كه در مروه گذاشته شده بود، ميان صفا و مروه، سعي بهجا ميآوردند و دور آن دو بت ميگشتند و چون اسلام بتها را شكست، مسلمانان از سعي ميان صفا و مروه سر باز زدند و آن را كار نادرست و ناخوشايندي پنداشتند، اين آيه، نازل شد و به آنان اجازه داد كه ميان صفا و مروه سعي انجام شود و اعلام شد كه اين دو، از شعائراللّه است؛ گو اين كه در جاهليّت از شعائر جاهلي بوده است.67
اسماعيل بن كثير دمشقي (متوفاي سال 774 ه•• . ق.) در تفسير خود، در ذيل آيه مزبور، نوشته است:68 از پيامبر خدا صلياللهعليهوآله نقل شده: «...فليس لاِءَحَدٍ أَنْ يَدَعَ الطَّواف بِهِما»
و نيز نوشته استكه رسول خدا گفتهاست: «اِبْدَأ بما بَدَأَاللّهُ به» يا «اِبْدَؤوا بما بدأاللّه به».69
و افزوده است كه اين سعي، رمزي است از رفت و آمد هاجر ميان صفا و مروه براي يافتن آب جهت فرزندش؛ يعني سعي، تلاش و حركتي است داراي هدف.70
ابي سعود، محمد بن محمد العمادي (متوفّاي سال 951 ه•• . ق.) در تفسير خود، ذيل بحث از آيه مزبور، نوشته است:71
...فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرا...
فعل «يطَّوَّف» از باب تفعّل بوده كه اصل آن «يتطوّف» بوده، «تا»ي منقوط به «طا»ي مؤلّف بَدَل شده و «طاء» در «طاء» ادغام گرديده است.
و علّتِ اين كه از باب «تفعل» آمده، اين است كه طوافكننده در طواف خود به تكلّف ميافتد و كوشش بياندازه، بايد مبذول دارد و رنج فراوان بايد تحمّل كند.72 حرف جرّ «في» هم حذف شده است و اصل آن «...في ان يطّوّف بهما...» بوده است.
درباره مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً نوشته است: «خيراً» منصوب است؛ زيرا كه صفت است براي مصدر محذوف؛ يعني در اصل «و من تطوّع تطوّعاً خيراً» بوده است.
جلالالدين سيوطي (متوفاي سال 911 ه•• . ق.) در تفسير خود، ضمن بحث مفصّل درباره آيه مورد بحث، نوشته است:73 لازم است كه سعي از صفا آغاز شود، هر چند كه حرف عاطفه «واو» مفيد ترتيب نيست، ليكن از پيامبر خدا صلياللهعليهوآله حديثي هست كه فرمود: «اِبْدَؤُوا بِما بَدَءَ اللّه به».
فاضل مقداد، ذيل آيه مزبور، نوشته است:74 صفا، در لغت، سنگ سخت مرمري است. مفرد، اين كلمه، «صَفاة» است مثل حَصا و حَصاة.
جوهري از قول أصمعي نقل كرده: «المَرْو، حجارةٌ بيضٌ برّاقةٌ يقدح منها النار» واحد آن «مروة» است.
بعدها صفا و مروه براي دو كوه در مكّه عَلَم شده و مشهود است.75
و نيز فاضل مقداد افزوده است كه «شعائر» به گفته جوهري، نشانههاي حج است و هر چيز نشانه طاعت خدا باشد، شعائر است.
به عقيده أصمعي، مفرد شعائر، شعيره است، و ديگران مفرد اين كلمه را «شعاره» دانستهاند.
«جُناح»؛ يعني گناه و اِثْم، اصله من الجنوح: خروج از حد اعتدال و انحراف از راه راست.
سعي از اركان حج است و واجب؛ زيرا نصوصي از اهل بيت عليهمالسلام بر وجوب آن هست و پيامبر خدا صلياللهعليهوآله فرموده است: «إِسْعَوْا فإِنَّ اللّهَ كَتَبَ عليكم السّعي».76
نويسنده كتاب77 «اقصي البيان» بسياري از مطالب «كنز العرفان» را باز گفته و افزوده است: علّت اين كه، در قرآن گفته شده: ...فَلا جُناحَ عَلَيْه... اين است كه مسلمانان در آغاز ميپنداشتند كه سعي ميان صفا و مروه و طواف آن دو، گناه است؛ زيرا طواف براي بزرگداشت آن دو بتِ پنداريِ صفا و مروه بوده، پس از اسلام و شكستن بتها براي مسلمانان نيز سعي ميان آن دو، استوار بود و حتي براي آنان حَرَجي بود، خدا اين حَرَج را برداشت و فهماند كه كار بتپرستان حجگزار جاهلي كه بتها را طواف ميكردند و بر آنها دست ميكشيدند و آنها را مسح ميكردند، گناه بود و نوعي كجروي، و چون هدف تغيير كرد، قرآن گفت: ...فَلا جُناحَ عَلَيهِ....78
نويسنده كتاب «مسالك الأفهام» هم در بحث از آيه مزبور، نوشته است:79
«شعائر»، جمع شعيره، به معناي علامت است و در واقع علامتهايي است كه آدمي را به ياد خدا مياندازد.
و در بحث از ...فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ... نوشته است:
يعني آنان كه حج خانه يا عمره انجام ميدهند ...فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما...مانعي ندارد كه بر آن دو طواف كنند و نيز افزوده است از ظاهر عبارت «فلا جُناحَ» شايد بعضي بگويند: اين سعي ميتواند واجب نباشد؛ يعني مستحب و يا مباح باشد.80
نويسنده كتاب، در پاسخ اين شبهه گفته است:81 چنين نيست بلكه سعي ميان صفا و مروه واجب است و از اركان ميباشد و با ترك آن حج باطل است؛ زيرا ائمه اطهار عليهمالسلام اَعْرَف به قرآن هستند و آيات قرآني را بهتر درك كردهاند؛ چه، مهبط وحي و معدن تنزيل ميباشند و سپس نويسنده كتاب روايت زير را نقل كرده است:82
«سُئِلَ ابوعبداللّه عليهالسلام عَنِ السَّعي بَيْن الصفا و المروة، أ فريضة أو سنّة؟ قال: فريضة».
نكته ديگر اين كه: «اصل الطواف: الدَوَرانُ حَوْل الشَيْء» ميباشد ولي در اينجا منظور سعي ميان آن دو است، با توجّه به اين كه محقق محترم، شيخ محمد باقر شريفزاده، در پاورقي كتاب «مسالك الافهام» جلد 2، صفحه 333 نوشته است:
«و قد يطلق علي التردّد بين الشيئين و يعبّر عنه بالسّعي و هو المراد».
خلاصه اين كه، چون سعي ميان صفا و مروه از آداب جاهلي بود، مسلمين ميپنداشتند كه ناپسند است؛ زيرا نميخواستند در دوران اسلامي، كاري از كارهاي زمان جاهلي را انجام دهند؛ چه، اسلام در وجود مسلمانان اثر گذاشته بود و انقلاب اسلامي در اعماق وجودشان، جا گرفته بود و آنان را دگرگون كرده بود، اين بود كه هر چه وابسته به زمان جاهلي بود، نادرست ميدانستند و از آن بيزار بودند و حتي از انجام طوافي كه جزء عادات و آداب جاهلي بود، ناراضي بودند، ولي آيه به آنان آرامش داد، آنان را مطمئن ساخت و عملاً ثابت كرد كه هر چه از شعائر و قوانين جاهلي، با آيين اسلام سازگار باشد، ميتوان انجام داد و فقط آنچه را نادرست ميدانست از ميان برد.
ولي اسلام بسياري از آداب ديني و شعائر حج را كه پيش از اسلام معمول بوده و آنها را مشروع ساخته، اجازه انجام آن را صادر كرده است.
مثلاً در همين مورد، براي اينكه آن را كار نيك بشمارد، دنباله آيه ميگويد:
...وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْرا فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ
«آنان كه فرمان خدا را در انجام كارهاي نيك، اطاعت كنند، خدا در برابر كار آنها سپاسگزار است و از كارهاي آنان آگاه.»
كلمه «شاكر» در اين آيه، رضايت الهي را از انجام اين كار متداول در جاهلي كه اسلام هم تأييد كرده، مينمايد و ميخواهد بگويد كه خدا از اين بنده سپاسگزار است و نيز به قول سيد قطب، اين كلمه (شاكر) به انسانها آداب شكرگزاري در برابر احسان را ياد ميدهد و به انسانها ميآموزد كه وقتي خداي بزرگ از بنده، سپاسگزاري ميكند، بنده بايد به طريق اولي از خداي خود كه چيزهاي فراواني به او عطا كرده، شكرگزاري كند.83
پاورقيها:
1 ـ تفسير مجمع البيان، ج1، ص 203
2 ـ همان مأخذ و همان صفحه و جلد و نيز ميتوان رجوع كرد به تفسير عياشي، ج1، ص58 و 59 و تفسير قمي، ج1، ص 59
3 ـ تفسير ابوالفتوح رازي، ج1، ص 316
4 ـ احكام القرآن، ج1، ص 40
5 ـ احكام القرآن، ج1، ص 85
6 ـ تفسير قرطبي، ج2، ص 112
7 ـ تفسير المنار، ج1، ص 461
8 ـ البرهان في تفسير القران، ج1، ص 152
9 ـ اقصي البيان، ج1، ص 387
10 ـ احكام القرآن، ج1، ص 40
11 ـ بقره : 125
12 ـ لسان التنزيل، ص 207
13 ـ تفسير ابنكثير، ج1، ص 171
14 ـ در صفحه 26 تفسير جلالين هم «و عهدنا الي ابراهيم و اسماعيل...» به «امرناهما» تعبير شده است.
15 ـ تفسير ثعالبي، ج1، ص 106
16 ـ تفسير ابوالفتوح رازي، ج1، ص 318
17 ـ تفسير مجمع البيان، ج1، ص 204
18 ـ تفسير المنار، ج1، ص 462
19 ـ مختصر تفسير الطبري، ج1، ص 53
20 ـ در صفحه 26 تفسير جلالين نوشته شده است كه: حرف جرّ «ب» مقدّر است و در واقع «بأَن طهّرا بيتي...» بوده است.
21 ـ تفسير ابنكثير، ج1، ص 172
22 ـ معاني القرآن و إعرابه، ج1، ص 187
23 ـ تفسير جوامع الجامع، ج1، ص 78
24 ـ تفسير المنار، ج1، صص 460 تا 463
25 ـ تفسير غريب القرآن، ص 63
26 ـ نكتههايي از قرآن مجيد، ص 462
27 ـ بقره: 126
28 ـ تفسير مجمع البيان، ج1، ص 206
29 ـ تفسير ابوالفتوح رازي، ج1، ص 320
30 ـ في ظِلال القرآن، ج1، ص 155
31 ـ تفسير التبيان، ج1، ص 456
32 ـ اين سخن را زجّاج (متوفّاي 311 ه•• .ق. پيش از شيخ طوسي در كتاب «معاني القرآن و اعرابه» ج1، ص187 گفته است.
33 ـ تفسير جوامع الجامع، ج1، ص 78
34 ـ فاضل مقداد در ج1، ص 335 كتاب «كنز الفرقان» گفته است: بلدا آمنا از باب تسميه محلّ به اسم [حالّ فيه] ميباشد؛ زيرا اَمن و اَمان، در حقيقت مربوط به اهل بلد ميشود.
35 ـ براي آگاهي بيشتر، صفحه 22 اسرار التكرار في القرآن مطالعه شود و نيز رجوع شود به صفحه 8 تفسير أسئلة القرآن المجيد وأجوبتها.
36 ـ البرهان في تفسير القرآن، ج1، صص 153و154
37 ـ البيان في غريب القرآن، ص 122 و نيز رجوع شود به ج2، ص 119 تفسير قرطبي.
38 ـ التبيان في اعراب القرآن، ج1، ص 113 و تفسير منهج الصادقين، ج1، ص 309 و تفسير شُبّر، ص 58 و مسالك الافهام، ج2، ص 294 كه «مَنْ» را بدل بعض از كلّ است از «اهله» «قصداً الي تخصيص الرزق بهم» و كنز العرفان، ج1، ص 335
39 ـ تفسير ابوالفتوح رازي، ج1، ص 320 و نيز ميتوان رجوع كرد به ج1، صص 456 تا 460 تفسير التبيان.
40 ـ مشكل اعراب القرآن، ص 71
41 ـ مختصر من تفسير الإمام طبري، ص 53
42 ـ كنز العرفان، ج1، ص 337
43 ـ الثمرات. المأكولات ممّا يخرج من الأرض و الشجر.
44 ـ همان مأخذ و همان صفحه.
45 ـ همان مأخذ، ج1، ص 336
46 ـ تفسير ادبي و عرفاني كشف الاسرار، ص 53
47 ـ اقصي البيان، ج1، ص 313
48 ـ تفسير المنار، ج1، ص 465
49 ـ بقره: 127
50 ـ آيات 128 و 129 سوره بقره.
51 ـ في ظلال القران، ج1، صص 155 و 156
52 ـ احكام القرآن، ج1، ص 93
53 ـ انعام: 93
54 ـ البيان في غريب اعراب القرآن، ج1، ص 123
55 ـ تفسير القرآن العظيم، ج1، صص 180و181
56 ـ كنز العرفان، ج1، صص 337و338
57 ـ كنز العرفان، ج1، ص 339
58 ـ مسالك الافهام، ج2، ص 298
59 ـ أقصي البيان، ج1، ص 415
60 ـ بقره: 159
61 ـ معاني القرآن و اعرابه، ج1، ص 216 و 217 و 218
62 ـ احكام القرآن، ج1، ص 110، بسياري از مطالب «احكام القرآن» جصّاص را مؤلفان و مفسران بعدي، در كتابهاي خود نوشته اند.
63 ـ احكام القرآن، ج1، ص 47
64 ـ در صفحه 210 لسان التنزيل نوشته شده: تطوّع: هركه به رغبت خويش كند نيكي را و از خويشتن كاري كردن كه برونِ فريضه و سنت بود؛ يعني طاعتِ زيادي.
65 ـ احكام القرآن، ج1، ص 48
66 ـ تفسير الخازن، ج1، ص 111
67 ـ تفسير الخازن، ج1، ص 112
68 ـ تفسير القرآن العظيم، ج1، ص 198 تا 200
69 ـ همان مأخذ، ج1، ص 199
70 ـ بسياري از مطالب قدما و نوشتههاي آنان، در جلد يكم، ص 169 تفسير «البرهان في تفسير القرآن» تأليف سيد هاشم بحراني (بحريني، متوفّاي سال 1107 يا 1109 ه•• .) نيز هست. نوشته است: (ج1، ص 169، البرهان) برخي ميپنداشتند كه سعي ميان صفا و مروه از ساختههاي مشركان است، لذا آيه «إن الصفا والمروة...» نازل شد.
71 ـ تفسير ابي السعود، ج1، ص 140
72 ـ يكي از معاني باب تفعّل تكلّف است، و هو معاناة الفاعل الفعل ليحصل نحو: «تشجّع عمروٌ» اي تكلّف الشجاعة وعاناها لتحصل، نقل از مقدّمه (المنجد).
73 ـ الدُّر المنثور، ج1، ص160
74 ـ كنز العرفان في فقه القرآن، ج1، ص311
75 ـ برخي از فرهنگنويسان، كلمه «الصفا» را سرياني دانسته، و به معناي صخرة.
76 ـ كنز العرفان في فقه القرآن، ج1، ص 312
77 ـ اقصي البيان في آيات الاحكام، ج1، ص 389
78 ـ همان مأخذ، ج1، ص 390
79 ـ مسالك الافهام، ج2، ص 233
80 ـ از عبارت «فلا جُناحَ عليه» ظاهراً چنين استنباط ميشود كه سعي ميان صفا و مروه اختياري است؛ لأنّ نفيَ الجُناح انّما يدل علي رفعِ الجَرَحِ و الاثم و ظاهراً آن چه كه به صورت «فلا جناح» گفته ميشود، ميتوان گفت: آن چيز واجب است و يا مستحب است و يا مباح.
81 ـ همان مأخذ، ج2، ص 234
82 ـ مسالك الافهام، ج2، ص 234
83 ـ براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: في ظلال القرآن، ج1، ص 210 ـ 208