حج كه اجتماعي است با قصد و جاذبه الهي،
حج كه با فكر و زبان و لباس متحد، انسانها را به سوي هدفي برتر پيش ميبرد و امتيازات مادي را از ميان بر ميدارد،
حج كه با شكوهترين عباداتي است كه مسلمانان به جا ميآورند،
حج كه نمونه بارز مساوات و برابري طبقات مختلف ميباشد،
حج كه بزرگترين مظهر وحدت و يگانگي مسلمانان است،
حج كه وسيله تحكيم روابط ميان مسلمانان جهان است،
حج كه ميتواند بزرگترين كنگره سالانه اسلامي باشد و بسياري از دشواريهاي مسلمانان را برطرف كند و ... در لغت قصد و آهنگ كردن است.
و به قول راغب اصفهاني1 «اصل الحجّ: القصد للزيّارة».
قال الشّاعر: «يحجّون البيت الزبرقان المُعَصْفَرا».
و در اصطلاح فقها: «الحجّ قصدالبَيْتِ لِلتّقرّب الي اللّه تعالي بأفعال مخصوصةٍ فياماكن مخصوصة»؛ «حج زيارت كعبه با اعمال مخصوص در مكانهاي مخصوص است».
و يا به قول سيد شريف جرجاني2: «و في الشّرع قصد بيتاللّه تعالي بصفة مخصوصة في وقت مخصوصة بشرائط مخصوصة».
در فقه اسلامي، حج به مجموعهاي از اعمال كه در مكّه و اطراف آن به جا ميآورند و اقدام بدان، در صورت وجود استطاعت مالي و صحّت مزاج و امنيّت، بر هر شخص بالغ و عاقل و مكلّف، در تمام عمر يك بار واجب است، اطلاق ميگردد.
البتّه حجّ منقسم است به: «تمتّع»، «قران» و «افراد»، كه براي آگاهي بيشتر از اعمال و اقسام حج و امور متعلّق به آن؛ از احرام، طواف، سعي ميان صفا و مروه، رمي جمرات، قرباني و استلام حجر، به كتبي كه در بيان آداب و اعمال و مراسم حج نوشتهاند و به «مناسك حجّ» نامبردار است، مراجعه شود.
هدف اصلي اين نوشته، بحث لفظي نيست كه مثلاً بگوييم:
«حجّ فلانا يحجّه حجّا3 قَصَدَهُ»، كه به فتح «حاء» قصد كردن و يا مثلاً «حجّ زيدٌ عمرا» يعني غلبه بالحجّة: و مثلا حاجّهُ يعني خاصمه. واحتجّ الرجل يعني أتي بالحجة. استحج يعني طلب الحجّة. الحاجّ يعني من زار البيت الحرام. و جمع آن حجّاج و حجيج است.
و هدف آن نيست كه گفته شود: تاريخ مكه به سالهاي 1892 قبل از ميلاد ميرسد كه ابراهيم با فرزندش (اسماعيل) و مادر او (هاجر) به آن وادي غير ذي زرع هجرت كردند.4
و نيز هدف آن نيست كه به الفاظ پرداخته شود و نتيجه فداي مقدّمات شود و مطالب اساسي گفته نشود و... بلكه ميخواهم، ضمن بررسي آيات قرآني، هدف اساسي حجّ و اين كنگره بزرگ و اين مجتمع اسلامي جهاني به دقّت بررسي شود.
فوايد سياسي و اجتماعي و تاريخي حجّ، چيزي نيست كه بر كسي پوشيده باشد ولي بايد دانست كه سفر به سوي خانه خدا؛ يعني سير الياللّه و حرمت به سوي صاحب خانه و نه به خانه. در واقع حج سير وجودي انسان است به سوي خدا، اين است كه بايد توجّه حاجّ به آن مقصد عالي باشد تا آنگاه كه به ميقات ميرسد و لباس احرام ميپوشد، درك كند كه از خود، بيرون آمده و ترك تعيّنات و تعلّقات كند، تا در نتيجه آرامش دروني احساس كند و اگر ترك علايق نكند، نتواند به حرم امن درآيد وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا.
حجّ رونده بايد سالك الياللّه باشد؛ يعني از منازل شهوات و مشتهيات نفساني و لذّات جسماني عبور كند و از لباس صفات بشري خود را منخلع سازد و تعيّنات خودي را كنار بگذارد و پردههاي پندار را بدرد و به قول شيخ محمود شبستري5
مسافر آن بود كو بگذرد زود ز خود صافي شود چون آتش از دود
حاجّ (= حجّ رونده) اگر تربيت روحاني نيابد و نفس او مهذّب نشود، بايد گفت: مصداق شعر ناصر خسرو واقع شده كه گفته است:
رفته و مكّه ديده و آمده باز محنت باديه خريده به سيم.
شايد بتوان گفت: قرباني كردن، خود رمزي است براي كشتن نفس امّاره و از بين بردن انانيّت و تعبير حضرت صادق عليهالسلام هم كه گفته است:6 «و اذبح حنجرة الهوي والطمع عند الذبيحة»7 اشارتي به همين معنا است.
در حجّ، آدمي بايد از همه علقهها رها شود؛ زيرا در حجّ آدمي قصد و آهنگ خانه خدا ميكند؛ يعني در واقع بايد از خانه خويش و از كالبد تن واز جسم خاكي مادّي به سوي ملكوت اعلي برود و به سوي خدا رجعت كند.
اگر معني و مفهوم واقعي حجّ بخوبي درك شود، معناي اسلام درك شده است. بيجهت نبود كه امام علي عليهالسلام در آخرين ساعات عمر، در وصيّت خويش گفته بود.8
«واللّه اللّه فيبيت ربّكم لا تخلّوه ما بقيتم فانّه اِن ترك لم تُناظَرُوا»
«شما را به خدا قسم، تا زندهايد و جان در تن داريد، از خانه خدا، دست نكشيد و آن خانه را از حج گـزاران خالي نگـذاريد، كه اگر زيارت آن خانه ترك شد موجوديّت شما به خطر خواهد افتاد.»9
كعبه يك مجمع ديني است، براي ايجاد وحدت؛ يعني در اين مركز بزرگ، بايد اختلافات حل شود و اين مركز بايد مرجع رفع اختلافات باشد.
اين مجمع ديني، كه خدا براي آن احترام خاصّي قائل شده و جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ البَيْتَالْحَرامَ قِياما لِلنّاسِ...10، به شخص خاصّي تعلق ندارد، از آن دولت مخصوصي نيست، كسي جز خدا مالك آن نميباشد و متعلّق به همه مردم است.
... جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ...11 همه مردم در آن خانه حق دارند و هيچ كس حق ندارد كه ديگري را مانع شود؛ زيرا اين خانه ...مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْنا...12 است.
مسلمانها بايد از اين مجمع سالانه كه فرصت بسيار مناسبي است، براي ايجاد روابط دوستي و برادري، حدّ اكثر استفاده را ببرند و اهداف مشترك توجيه شود و معارف مبادله گردد و روابط مختلف فرهنگي و تجاري، ايجاد گردد.
حجّ، درس برادري و برابري به انسانها ميآموزد؛ يعني همان طوري كه، همه مردم ـ از رييس جمهور و كشاورز ساده ـ وقتي به كعبه ميروند، لباس يكسان ميپوشند.
طبق يك برنامه حركت ميكنند و در نتيجه، امتيازات از ميان ميرود. بايد در شؤون زندگي اجتماعي هم اين برابري وجود داشته باشد و امتيازات نادرست از ميان برود؛ زيرا به قول سيد قطب:13 اسلام خواسته است كه با اين جامه ندوخته احرام، كه همگان ميپوشند، امتياز فردي و قبيلهاي و جنسي را از ميان بردارد و به قريش كه در جاهليّت براي خود امتيازي قائل بود و در مراسم حجّ با ديگران در عرفات توقّف نميكرد و با ديگران مراجعت نميكرد، دستور داد:
ثُمَّ أفِيضُوا مِنْ حَيثُ أفاضَ النّاسُ...14 با اين دستور به طايفه قريش كه به نسب خود ميباليد و با مردم در عرفات به يك جا نميماند و هنگام پراكنده شدن مردم و كوچ كردن آنها، كوچ نميكرد و به امتياز طبقاتي خويش مينازيد، فهماند و گفت: عادات ناپسند جاهلي و آداب نادرست را از خود دور كنيد و از اين كارهاي ناروا بركنار باشيد و از خدا آمرزش بخواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است؛ ... وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ15
اين كه، حج گزار بايد در حال احرام، از جدال و مناقشه تند و نظاير اينها، بپرهيزد و از زن و زيور، دوري گزيند، به انسان ميفهماند كه در حرم خدا بايد خود را خالص كند. براي خدا باشد. دلها بايد به هم نزديك و نزديك شود و دريابد كه آن چه سبب وحدت آنان شده و اين وحدت را در آنان فراهم آورده و نيرومندي در اين انسانها ايجاد كرده، اسلام است.
اسلام است كه انسانها را به يكديگر مرتبط ساخته. اسلام است كه در انسانها برابري ايجاد كرده. اسلام است كه ميگويد: در شؤون زندگي اجتماعي بايد اين برابري وجود داشته باشد و امتيازات نادرست از ميان برود.
بحث در باره اسلام و مزاياي اين دين آسماني نيست و هدف اصلي اين نوشته نه اين است كه در باره مناسك و آداب حجّ بحث كند، بلكه هدف اصلي اين است كه: بفهميم، كلمه «حجّ» كه ده بار16 در قرآن مجيد آمده و در هر مورد به يكي از احكام و امور مربوط به اين دستور اشاره شده، در آيات مختلف چگونه است و به عبارت ديگر در باره آيات مربوط به حجّ سخن گفته شود و در اطراف آن آيات بحث شود.
البتّه در قرآن مجيد، نام سوره بيست و دوم كه 78 آيه دارد و جز آيات 52، 53، 54 و 55 كه در ميان مكّه و مدينه نازل شده و بقيه آيات مدني17 است، سورهاي به اسم سوره حجّ هست ولي مباحث مربوط به حجّ در ديگر سورههاي قرآني نيز وجود دارد و محمد العربي العزوزي ـ نويسنده لبناني ـ در كتاب خود، مباحث مربوط به حجّ در قرآن مجيد را جمعآوري كرده و آيات مربوط به هر مبحث را مشخّص كرده است.18
آيات مربوط به «وجوب حجّ» و «مناسك حج»:
سوره بقره (2)، آيات: 125، 128، 158، 197، 198، 199، 200 و 203
سوره آل عمران (3)، آيه 97
سوره مائده (5)، آيه 3
سوره انعام (6)، آيه 162
سوره براءة (9)، آيه 3
سوره حج (22)، آيات: 28، 29، 30 و 32
آيات مربوط به: «فديه» و «هدي» و احكام آن دو:
سوره بقره (2)، آيه 196
سوره مائده (5)، آيات 2 و 97
سوره حجّ (22)، آيات: 28، 32، 34، 36 و 37
سوره فتح (48)، آيه 25
آيات مربوط به «حجّ تمتّع» و «احصار»:
سوره بقره (2)، آيه 196
سوره مائده (5)، آيه 2
آيه مربوط به «آن چه كه انجام دادنش براي حاجّ حرام است»:
سوره بقره (2)، آيه 197
آيات مربوط به «تجارت در حجّ»:
سوره بقره (2) آيه 198
سوره حج (22)، آيه 28
آيه مربوط به «سقايت حجّ»:
سوره براءة (9)، آيه 19
آيات مربوط به «حكم صيد در حجّ» و «كيفر كسي كه در حرم صيد كند»:
سوره مائده (5)، آيات: 1، 2، 65 و 96
آيات مربوط به «چگونگي اتمام حجّ و عمره» و «بيرون آمدن از احرام»:
سوره بقره (2)، آيه 196
سوره مائده (5)، آيه 2
سوره حجّ (22)، آيه 29
سوره فتح (47)، آيه 27
آياتي كه از: «بيت»، «كعبه»، «حرم»، «بلد» و «قريه» سخن گفته است:
سوره بقره (2)، آيات 125 و 127
سوره آل عمران (3)، آيات 96 و 97
سوره مائده (5)، آيات 2 و 97
سوره انعام (6)، آيه 123
سوره انفال (8)، آيات: 34 و 35
سوره براءة (9)، آيات: 7، 19 و 28
سوره اسراء(17)، آيه 1
سوره حجّ (22)، آيات: 25 و 33
سوره نّمل (27)، آيه 91
سوره شوري (42)، آيه 7
سوره طور (52)، آيه 4
اينك به بحث در باره برخي از اين آيات كه مربوط به حجّ است، ميپردازيم:
وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْنا...19
«(بياد آوريد) هنگامي را كه خانه كعبه را مركز امن و مرجع امر دين براي مردم قرار داديم...»
كلمه «الناس» در اين آيه، يعني همه مردم و نه فقط عربها، و نيز از آيه چنين برداشت ميشود كه خدا، خانه كعبه را يك پناهگاه عمومي و يك مركز امنيّت براي همه مردم قرار داده است و در آيه بعد هم، ابراهيم از خدا خواسته است كه:
«خدايا! اين خانه را محلّ امن قرار ده»؛ وَ اِذْ قالَ اِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدا آمِنا...20
از اين آيات چنين استنباط ميشود كه خانه كعبه يك مركز امن و پناهگاهي است كه نه تنها افراد انسان بايد در امنيت به سر برند، بلكه ديگر حيوانات بايد در امن و امان باشند ونيز از اين آيات چنين استنباط ميشود كه مسلمانان بايد هشيار باشند و از قداست و امنيت اين سرزمين، بهره برند و در كنار هم بنشينند و از طريق مذاكره، مشكلات را حلّ كنند و در رفع دشواريهاي ديگر مسلمين جهان بكوشند.
جاي تأسف است كه بگوييم: مسجدالحرام و خانه كعبهاي كه در جاهليّت محلّ امن و امان بوده، امروز چنين نيست وگاهي در آن جا خون انسانها، ريخته ميشود و مسلمانان به اين نكته توجّه ندارند.
اين كه در ترجمه آيه: وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ... گفتيم: «به ياد آوريد»، از اين جهت است كه آيه مزبور از لحاظ نحوي، عطف است، هرچند آيه پيش از خود كه خدا گفته است: يا بَنِي اِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي... شيخ محمد عبده21 ضمن اين كه اِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ... را معطوف برآيه ما قبل دانسته، نوشته است كه معني چنين است: «واذكر أيهاالرّسول أو أيّها النّاس...»
منظور از «البيت» در اين آيه، كعبه است22 (چنان كه در آيههاي 127 و 158 سوره بقره ونيز آيه 96 سوره آل عمران به همين معناست)، خانهاي كه خدا آن را مركز امن قرار داده و به علّت اين كه داخل شدن در آن، بر مشركان حرام است، «بيتالحرام» ناميدهاند و «كعبه» گفتهاند چون كه چهارگوشه است و مربّع.
و اين خانه مَثابَةً لِلنّاسِ است؛ يعني محلّ رجوع مردم است، مرجع است؛ زيرا مردم، همه ساله بدان سو رو ميآورند و هرسال به سوي اين خانه رفت و آمد ميكنند.
و آن جا را پناهگاه ميدانند و محلّ اجتماع.
ابن قتيبه (متوفاي سال 276 هجري) در تفسيرآيه: وَاِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... نوشته است23: «أي معادا لهم، من قولك: ثبت الي كذا و كذا: عُدْت اليه و ثاب اليه جسمه بعد العلّة، اي: عاد. أراد: اِنّ النّاس يعودون اليه مرّةً بعد مرّةً».
ابوالحسن علي بن ابراهيم قمي، از علماي قرن سوم و چهارم هجري در تفسير خود نوشته است.24 «فالمثابة: العَوْدُ اليه».
زمخشري هم نوشته است:25 «مثابة للنّاس: مرجعا للحجّاج»، «والبيت اسم غالب للكعبة كالنجم للثّريا.»
شيخ طوسي ذيل آيه: وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... نوشته است:26 بيت در لغت، منزل و مأوي است و در مورد شعر گفته ميشود: ابيات الشعر و در مورد منزل و مأوي، بيوتُ الناس.
بيت شعر را از آن جهت بيت گفتهاند كه حروف و كلمات را فراهم آورده و در مجموعهاي گرد آورده است، همان طوري كه، بيت (خانه) اهل خانه و افراد خانه را در يك جا، گرد ميآورد.27
شيخ طوسي در فرق ميان «مثابه» و «مثاب» از قول اخفش، گفته است: در «مثابه» مبالغه بيشتر است و تاي آن، براي مبالغه است؛ لما كثر من يثوب اليه، همچون: علاّمة، نسّابة، سيّارة.
ولي فرّاء و زجّاج گفتهاند كه: مثاب و مثابه به يك معني است.28
«ثاب اليه عقله، اي: رجع اليه»29
جصاص (متوفّاي سال 370 هجري) در كتاب «احكام القرآن» ذيل بحث از آيه وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... در باره «مثابه» نوشته است30 «قال أهل اللغة: اصله من ثاب يثوب مثابة و ثوابا: اذا رجع. انّما دخل التاء عليه للمبالغة، لما كثر من يثوب اليه كما يقال: نسّابة، علاّمة، سيّارة.» كثرت رجوع، از آن جهت است كه مردم همه ساله بدان جا ميروند و بازگشت بدان جا را دوست دارند.31
ابن عربي (متوفاي سال 543 هجري) در بحث از آيه وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... نوشته است:32
فضل خدا، شامل تمام مردم است كه كعبه را «مثابة للنّاس» قرار داده و نه براي عرب تنها و قبيله قريش فقط.
شيخ طبرسي در «مجمعالبيان» و شيخ ابوالفتوح رازي در تفسيرش و اسماعيل بن كثير دمشقي (متوفاي سال 774 ه•• .) در تفسير خود از قول ابن عبّاس و بيضاوي (متوفاي سال 791ه•• .) در تفسيرش «أنوارالتنزيل و أسرار التأويل» و سيد هاشم بحراني (متوفّاي سال 1107 يا 1109 ه•• .) «البرهان فيتفسيرالقرآن» و سيد عبداللّه شبّر (متوفاي سال 1242 ه•• .) در تفسيرش و جلالالدين محمد بن احمد و جلالالدين عبدالرحمن بن ابوبكر سيوطي در تفسير معروف خود به نام «تفسير جلالين» و فيض كاشاني در تفسير صافي و ديگر مفسران، همگي ذيل آيه: وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... نوشتهاند.33
«مثابة»؛ مرجع و محلّ عود است. يا «مرجعا يثوبون اليه من كلّ جانب»34 و يا «مرجع و محل عود يا موضع ثواب» و يا «مرجعا يثوب اليه اعيان الزوّار» و يا «مثابة للناس»؛ يعني «مجمعا للنّاس» و يا «مثابة للناس»؛ «مرجعا يثاب اليه كلّ عام» و يا «المثابة ؛ العود اليه» كه اگر خوب دقّت شود به اين نتيجه ميرسيم كه «مثابة للنّاس»؛ يعني مرجعي كه همه ساله مردم بدان جا براي كسب ثواب، مراجعه ميكنند و نياز هر حاجت مندي برآورده ميشود؛ يعني «لا ينصرف عنه منصرف و هو يري انّه و قد قضي منه وطرا».
و شاعر هم در اين باره، خوب گفته است:
جعل البيت مثابا لهم ليس منه الدهر يقضون الوطر35
در واقع همان معنايي را كه نويسنده كتاب «لسان التنزيل»؛ (زبان قرآن) در قرن چهارم يا پنجم هجري گفته و مثابة را مرجع؛ يعني جاي بازگشت، و قيل: مجمعا معني كرده است، ابوالبقاء عكبري (متوفاي سال 616 ه•• .) در كتاب «التبيان في اعراب القرآن» و كتاب36 «املاء ما منّ به الرحمن...» نوشته است.37
شيخ محمد عبده38 «بيتاللّه» را نعمت بزرگي براي مسلمانان دانسته و ضمن اين كه آن جا را مأمني دانسته، «مرجعا لِلنّاسِ وَ يَقصُدُونَهُ» هم ميداند و ميافزايد كه لفظ «مثابة»، متضمّن معناي زيارت و ثواب هم هست.
مرحوم طالقاني از عبارت «مثابة للناس» چنين استنباط كرده است كه توجه به چنين خانه بايد فطرت حق جويي و عدل را بيدار سازد و انگيزه تعالي خواهي را كه از خواستههاي فطري آدمي است، در انسان زنده كند وكلمه «للنّاس» هم قيام به وظايف انساني را در آدمي بر ميانگيزاند و به انسان ها ياد ميدهد كه براي خدا بپا خيزند و در كعبه اعلام كلمه حق كنند و به خدا تقرّب جويند.39
و خلاصه اين كه از كلمه «مثابة للنّاس» به قول سيد قطب چنين استنباط ميشود كه خداي بزرگ بيتاللّه را براي همه مردم (= ناس) محلّ عبادت قرار داد تا در آن جا به خدا رو كنند و بهتدريج از خودپرستي و سودجويي و برتري طلبي به در آيند40 و با انديشههاي بلند ابراهيم آشنا شوند و كساني هم كه به نام وارثان ابراهيم روي اين خانه دست گذاشتهاند، بايد بدانند كه اين خانه نمازگاه و پناهگاه همه مردم است و ويژه گروه و طايفه خاصّي نيست و وارثان حق ندارند كه ديگران را از آن باز دارند؛ زيرا اين خانه، بيت اللّه است و به قول سيد قطب نه «بيت أحد من الناس!»41
ابو يحيي محمد بن صمادح التجيبي (متوفاي سال 419 ه•• .) نوشته است.42
«المثابة والمثاب واحد و هو المعاد والمرجع يؤتي في كلّ عام».
جلالالدين سيوطي (متوّفاي سال 911 ه•• .) همين مطلب را با بياني روشنتر نوشته است: «مثابة، اسم مكان است از ثاب: اذا رجع؛ لانّ الناس يرجعون اليه عاما بعد عام».43
فاضل مقداد، نوشته است:44 «مثابة» از فعل «ثاب» يعني رجع است و در اين جا مفعول دوم فعل «جعلنا» است و مصدر ميباشد و استحباب تكرار حج از كلمه «مثابه» يعني مرجعا، كه مفهوم رجوع دارد و به اصطلاح «يقتضي العود الي ماكان عليه»، استنباط ميگردد.
نويسنده كتاب «أقصي البيان فيآيات الأحكام» نيز گفته است:45
برخي از كلمه «مثابه»، كه به معناي مرجع است و مفهوم رجوع از آن استنباط ميشود، تكرار حج را مستحب دانستهاند.
ثعالبي46 احتمال داده است كه كلمه «مثابة» از ثواب باشد، چون در آن جا، انسانها به ثواب ميرسند.47
در آيه مورد بحث وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْنا...48 به قول ابن عربي49 يعني «أمْن من عذاب اللّه تعالي فيالآخرة...» و بعضي هم گفتهاند. اين خود احساني است از سوي خداي بزرگ كه براي خانه در دلهاي عرب عظمتي به وجود آورد كه هركس بدان پناه برد، تأمين يابد.
شيخ طبرسي هم گفته است:50 اين خانه به علّت عظمت واحترامي كه دارد، محل امن است و هركس كه خود را در پناه آن قرار دهد، نبايد متعرّض وي شوند و پيش از اسلام هم، مردم همين احترام را براي خانه كعبه قائل بودند و اين احترام از زمان شريعت ابراهيم و اسماعيل تا روزگار اسلام، رعايت شده است.
شيخ طبرسي در تفسير ديگرش نيز گفته است:51 «أمنا» يعني «موضع امن» همان طوريكه در آيه 67 سوره عنكبوت نيزگفته شده است: أوَلَم يَرَوا اَنّا جَعَلْنا حَرَما آمِنا...؛ زيرا به قول شيخ طبرسي؛ «لانّالجامي يأوياليه فلا يتعرّض له حتّي يخرج.»
قرطبي هم نوشته است:52 كلمه «أمنا» در اين آيه از آن جهت ذكر شده كه فضيلت كعبه را بر بيتالمقدس بفهماند و نشان دهد كه كعبه محلّ امان است و «ليس فيبيتالمقدس هذهالفضيلة، ولا يحجّ اليه النّاس و من استعاذ بالحرم، أمِن مِن أن يغار عليه».
ملا فتح اللّه كاشاني (متوفّاي سال 988 ه•• .) «أمنا» را موضع امن و ايمني كه در آن جا كسي را نكشند و متعرض او نشوند، تفسير كرده است.53
فيضكاشاني در تفسير كلمه «أمنا» نوشته است54 كه دركافي از حضرت امام صادق عليهالسلام روايت شده: «مَن دخل الحرم من النّاس مستجيرا به، فهو أحسن من سخط اللّه عزّ و جلّ و من دخله من الوحش والطير كان أمنا من أن يهاج أو يؤذي حتّي يخرج منالحرم».
شيخ محمد عبده «أمنا» را به «ذا امن» معنا كرده55 و افزوده است كه أمن بودن بيتاللّه را خدا در آيه 67 سوره عنكبوت نيز تكرار كرده است.
1 ـ المفردات فيغريب القرآن، ص 107
2 ـ تعريفات جرجاني؛ به نقل از لغتنامه دهخدا، ذيل كلمه «حجّ».
3 ـ دائرةالمعارف القرن العشرين، فريد وجدي، ج3، ص 347. براي آگاهي بيشتر آنان كه بخواهند از بحث لفظي نيز بهرهمند شوند، مطالب زير به عنوان پاورقي نوشته ميشود:
راغب اصفهاني در ص 107 «المفردات فيغريب القرآن» نوشته است:
حجّ (به فتح اوّل) مصدر است و حجّ به كسر اول اسم مصدر.
ابن منظور در كتاب «لسانالعرب» ذيل واژه «حجّ» در جلد يكم، صفحات: 569 و 570 نوشته است:
الحجّ: القصد. حجّ الينا فلان، اي قدم.
حجّه يحجّه حجّا، اي قصدهُ.
حججت فلانا، اي قصده.
رجل، محجوج، اي مقصود.
و قد حجّ بنو فلان فلانا، اي اذا أطالوا الإختلاف اليه.
ثُمّ تَعُورِفَ استعمالهُ فيالقصد الي مكة للنسك اليالبيت بالأعمال المشروعة فرضا و سنّةً.
ابن منظور از قول سيبويه نقل كرده است كه گفت:
حجّه يحجّه حجّا كما قالوا: ذكره ذكرا.
يعني فعل متعدّي است و مصدر آن به كسر حاء است.
ابن منظور از قول كسائي نقل كرده است كه گفت:
كلامُ العرب كلُّه علي فَعَلْتُ فَعْلَةً اِلاّ قَولَهم حَجَجْتُ حِجَّةً و رَأَيْتُ رُؤْيَةً.
والحجّه: السَّنَةُ (= سال) و الجَمعُ حجيج.
و ذوالحجّة: شهرالحجّ، سمّي بذلك للحجّ فيه. الجمع ذوات الحِجَّة.
اِمْرأةٌ حاجّة و نِسْوةٌ حَواجُّ بيتاللّه بالإضافة (وقتي كه حجّ به جا بياورند).
والحِجَّة: الطريق. والحُجَّة: البرهان. جمع آن، حُجَج و حِجاج است.
ابن منظور از قول اَزْهَري نقل كرده است: اِنَّما سُمِّيت حجةً لأنَّها تَحِجّ اي تقصد و كذلك محجّة الطريق: هيالمقصد والمسلك.
محمد بن ابيبكر رازي (متوّفاي سال 660 ه•• .) در صفحات 122 و 123 كتاب «مختار الصِّحاح» نوشته است: الحجُّ فيالأصل، القصد.
وفيالعُرف قصد مكة لِلنُّسكِ.
از باب رَدَّ يَرُدُّ است (عينالفعل مضارع آن مضموم است.) اسم فاعل آن حاجّ جمع آن حُجٌّ ميباشد.
الحِجّ بالكسر، الاسم. والحِجّة بالكسر ايضا: المرّة و هي منالشواذ.
لانّ القياس: الفتح. و حجّة بكسر حاء: سنة = سال. جمع آن حِجَج، بر وزن عِنب. و ذوالحجّة بالكسر، شهرالحجّ. و جمعه: ذوات الحجّة. والحجّة: البرهان رجل مِحجاج: بالكسر: اي جَدِلٌ. والتحاجّ: التخاصُم.
تهانوي، در كتاب «كشّاف اصطلاحات الفنون» ج2، ص 283 نوشته است:
حَجّ به فتح حاء مهمله و تشديد جيم منقوطه، در لغت قصد به سوي چيزي است و در شريعت قصد به سوي بيتاللّه الحرام؛ يعني كعبه است با اعمال مخصوص و در وقت مخصوص.
اهالي نجد، اين كلمه را، به كسر حاء خوانند و بعضي نيز گفتهاند:
به فتح اسم مصدر و به كسر مصدر باشد و به عكس هم گفتهاند.
والحِجّة بالكسر: المرّة؛ يعني يك مرتبه حج گزاردن و قياس فتح است ولي به فتح شنيده نشده است.
و قال الخليل: حجّ فلان، علينا: اي قدم، پس لفظ حجّ، اطلاق شده است بر قدوم (و آمدن) به سوي مكه.
شيخ طَبْرِسي در تفسير ذيل آيه 158 سوره بقره «... فَمَن حَجَّ البَيتَ...» گفته است: «حج در لغت قصد پي در پي و در شريعت قصد خانه خداست براي عمل.»
شيخ مجدالدّين محمد بن يعقوب فيروزآبادي در جلد يكم، ص 182 قاموس المحيط، نوشته است:
«حج در لغت؛ يعني قصد. به فتح اول مصدر و به كسر اول اسم مصدر است.
فيروزآبادي، به «كثرة الاختلاف والتردّد و قصد مكّة لِلنُّسُك» تعبير كرده است.
الحِجّة بالكسر: المرّة الواحدة شاذّ؛ لانّالقياس، الفتح.
جلالالدين مقداد بن عبداللّه السيوري (متوفّاي سال 826 ه•• .) در جلد يكم، صفحه 257 كتاب «كنزالعرفان» مينويسد:
حج در لغت؛ يعني القصد المتكرّر.
و در شرع: «قيل هو القصد الي بيتاللّه لأداءِ مناسك مخصوصة.
يا بهتر است بگوييم: «اِنّه القصد اِلي بَيتاللّه بمكةَ مَعَ أداء مناسك مخصوصة في مشاعر مخصوصة هناك.
فخرالدين طريحي، (متوفّاي سال 1085 ه•• .) در جلد دوم، صفحه 285 كتاب «مجمعالبحرين» ذيل آيه 95 سوره آل عمران «... وَ للّهِِ عَلَي النّاس حِجُّ البَيت مَنِ اسْتطاعَ اِلَيهِ سَبِيلاً...) آورده است:
حجّ البيت: اي قصده و السعي فيه. ميگويند حججت الموضع، حجّه حجّا از باب قتل (عين الفعل مضارع مضموم): قصدته، و بعدها در اصطلاح فقط سفر بيتاللّه را حج گفتند و نه سفر ديگري را.
پس حجّ در لغت به معناي قصد است و در عرف فقها: قصدالبيت للتقرّب الياللّه بأفعال مخصوصة و بزمان مخصوص في اماكن مخصوصة.
والحجّ فتحا و كسرا لغتان و يقال: الحجّ بالفتح مصدرٌ و بالكسر الاسم.
شيخ طريحي در جلد 2، صفحه 286 مجمعالبحرين نوشته است: حجّة الوداع كه در سال دهم هجري انجام شد، به كسر و فتح حاء و كسر و فتح واو قراءت شده است.
و نيز گفته است: ذوالحجّه به كسر درست است. (و هو شهرالحجّ)
بد نيست بدانيم كه آل طريح در نجف بيت علم و فضل و ادب و تقوا بودهاند. اين خاندان منسوباند به شيخ طريح بن خفاجي جدّ اين خاندان.
و در وجه تسميه اين خانواده به «آل طريح»، گفتهاند كه همسر خفاجي هفت بار پشت سرهم، سقط جنين كرد و چون به شيخ طريح آبستن شد نذر كرد كه اگر خداوند او را فرزندي عطا كند، نامش را «طريح» خواهد گذاشت، چون فرزند به دنيا آمد، پدر براي وفاي به نذر، او را «طريح» ناميد و اين خاندان به آل طريح مشهور شدند و نويسنده كتاب مجمعالبحرين، فخرالدّين طَريحي، به فتح طاء مؤلف است و نه به ضمّ طاء. براي آگاهي بيشتر نك•• : ج 1 صفحات: 5، 6 و 7 مقدّمه كتاب مجمعالبحرين.
ابوالحسن عاملي فتوحي، از علماي قرن 11 و 12 هجري در صفحه 123 كتاب «مقدّمه تفسير مرآةالانوار و مشكوةالأسرار» كه در واقع مقدّمهاي است بر تفسير البرهان سيد هاشم بحريني، نوشته است:
حج در لغت به معناي قصد و در عرف به خانه خدا رفتن براي زيارت است.
عبدالرحيم بن عبدالكريم صفي پور در جلد يكم صفحات: 222 و 223 كتاب «منتهي الأرب فيلغة العرب» نوشته است:
حجّ، به كسر و فتح حاء: قصد طواف بيتاللّه با شروط معلوم است.
حجّ، بالكسر، يكبار حج كردن شاذّ است؛ زيرا كه قياس، فتح حاء است.
ذوالحجّه، به كسر، ماه حجّ است.
حُجّت به ضمّ: كلام مستقيم و برهان است.
حاجّ: مشدّد با ادغام و حاجج: صفت آن است براي مذكّر.
حاجّة: صفت مونّث و جمع آن «حواجّ» ميباشد.
اِحجاج: به حج فرستادن است.
احتجاج: يعني حجّت آوردن؛ يقال احتجّ علي حضمه.
محاجّة و حِجاج؛ يعني حجّت آوردن و خصومت كردن. قال اللّه تعالي. أَ تُحاجُّوني فياللّه
سعيدالخوري الشرتوني در جلد يكم، صفحه 164 كتاب «اقرب الموارد في فصح العربيّة والشوارد» نوشته است:
حجّ فلانا حجّا (از باب نَصَرَ يَنْصُرُ): اي قصده.
ولي بعدها اين كلمه در قصد به مكه براي زيارت خانه خدا به كار رفته است. حَجَّ فلانٌ عَلَينا: اي قَدِمَ؛ يعني وارد شد.
ولي «حجّ زيدٌ عمرا: غلبه بالحجّة. الحاجّ: من زار البيت الحرام.
حاجّ گاهي اسم جمع به معناي حجّاج آمده است، همچون قول نحويها: «قدم الحاجّ حتّي المشاة»
در اقرب الموارد، حجّ به فتح حاء اسم مصدر و به كسر حاء مصدر است.
4 ـ و اگر كسي بخواهد در اين باره و در باره ديگر مسائل مربوط به مكّه مطالعه كند، ميتواند به جلد نهم از صفحه 326 تا صفحه 372 «دائرةالمعارف القرن العشرين» مقالهاي كه فاضل دانشمند ـ محمد لبيب بك البتنوني ـ نوشته است، مراجعه كند.
5 ـ شرح گلشن راز، صص 240 و 241
6 ـ به نقل از صفحه 522 «نكتههايي از قرآن مجيد».
7 ـ يعني: گلوي هواهاي نفساني و آزرا، در هنگام سربريدن قرباني، ببر.
8 ـ نهجالبلاغه ص 422 چاپ صبحي الصّالح.
9 ـ صبحي صالح ص نهجالبلاغه 695 در ترجمه «لم تناظروا» نوشته است: «اي لم ينظر اليكم بالكرامة، لا مناللّه ولا منالناس، لإهمالكم فرض دينكم».
10 ـ مائده: 98
11 ـ حج: 25
12 ـ بقره: 125
13 ـ فيظلال القرآن، ج1، ص 288
14 ـ بقره: 199
15 ـ بقره: 199
16 ـ تفسير نمونه، ج2، ص 23
17 ـ تفسيرالبرها، ج3، ص 76
18 ـ دليل مباحث علوم القرآن المجيد صفحات 69، 70 و 71 كتاب.
19 ـ بقره: 125
20 ـ بقره: 126
21 ـ تفسيرالمنار، ج1، ص 459
22 ـ ابوالفتوح رازي هم در جلد يك ص 315 تفسيرش گفته است: «خلاف نيست در آن كه، بيت در آيه كعبه است.»
23 ـ تفسير غريب القرآن، ص 63
24 ـ تفسير القمي، ج1، ص 59
25 ـ تفسير كشاف، ج1، ص 309
26 ـ تفسير النبيان، ج1، ص 450
27 ـ شيخ مسعود سلطاني هم در جلد 1 صفحه 387 كتاب «اقصيالبيان» مينويسد: «بيت از ابيات الشعر، براي انضمام حروف و كلمات به يكديگر است همان طور كه بيت، از بيوت الناس، هم افراد و اهل يك قبيله را گرد ميآورد.
28 ـ تفسير التبيان، ج1، ص 451
29 ـ همان مأخذ، ج1، ص 452
30 ـ احكام القرآن، ج1، ص 183
31 ـ قرطبي هم در جلد 2، صفحه 110 تفسير خود، تاي در «مثابة» را براي مبالغه دانسته و گفته است: «لكثرة من يثوب، اي يرجع»
32 ـ احكام القرآن، ج1، ص 38
33 ـ تفسير مجمعالبيان، ج1، ص 203؛ تفسير ابوالفتوح رازي، ج1، ص 315؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص 168؛ تفسير بيضاوي، ج1، ص 187؛ تفسير البرهان، ج1، ص 151؛ تفسير شبّر ص 58؛ تفسير جلالين ص 26، تفسير صافي، ج1، ص 139
34 ـ تفسير جوامع الجامع، ج1، صص 77 و 78، طبرسي در ضمن گفته است: «البيت اسم غالب للكعبة كالنجم للثريّا».
35 ـ تفسير ابن كثير، ج1، ص 168
36 ـ دو كتاب «التبيان في اعراب القرآن...» و املاء ما منّ به الرّحمن...» بااسمهاي مختلف كه نويسنده آنها ابوالبقاء عكبري است، يك كتاب است.
37 ـ التبيان، ج1؛ ص 112 و «املاء ما منّ به الرحمن ...»، صص 61 و 62
38 ـ تفسير المنار، ج 1، ص 459
39 ـ پرتوي از قرآن، ج1، ص 296 تا 300
40 ـ چه نيكو گفته است خواجه عبداللّه انصاري در صفحه 53 تفسير ادبي و عرفانياش: «دل مردمان را خانه خود ساختيم كه بيگانه چون نگرد، جز فجري نبيند «كه از خورشيد جز گرمي نبيند چشم نابينا» ولي دوست وراء سنگ نگرد».
41 ـ في ظلال القرآن، ج1، صص 154 و 155
42 ـ مختصر من تفسير الامام الطبري، ج1، صص 52 و 53
43 ـ مُعترك الأقران في اعجاز القرآن، ج2، ص264
44 ـ كنزالعرفان في فقه القرآن، ج1 ،صص 309 و310
45 ـ اقصي البيان في آيات الاحكام، ج1، ص 387
46 ـ ثعالبي نويسنده تفسير «الجواهر الحسان فيتفسيرالقرآن» كه نامش عبدالرحمان بن محمد بن مخلوف الجعفري الجزائري ميباشد، فقيهي است از شمال آفريقا. وي در سال 788 هجري در الجزاير متولد شده، به تونس و قاهره رفته است و در سال 873 هجري، فوت شده است (برخي هم تاريخ فوت او را سال 875 هجري دانستهاند).
47 ـ تفسير ثعالبي، ج1، ص 106
48 ـ بقره : 125
49 ـ احكام القرآن، ج1، ص 38
50 ـ تفسير مجمع البيان، ج1، ص 203. شيخ طبرسي گفته است: «و قوله تعالي أمنا اراد مأمنا، اي موضع أمن»
51 ـ تفسير جوامع الجامع، ج1، ص 77
52 ـ تفسير قرطبي، ج2، ص 111
53 ـ تفسير منهج الصادقين، ج1، ص 302
54 ـ تفسير صافي، ج1، ص 139
55 ـ تفسير المنار، ج1، ص 459