واژه «تأويل» به معناي توجيهِ سخن متشابه به كار ميرود و بر وزن «تفعيل» و از مادّه «اَوْل» ميباشد. «اَوْل» در لغت به معناي رجوع و بازگشت است. دليل اين نامگذاري اين است كه شخص تأويل كننده، هنگامي كه براي سخن متشابه معناي معقولي را بيان ميدارد، در حقيقت مهار لفظ را به دست ميگيرد و آن را به سوي معناي درستي كه ارائه ميدهد، باز ميگرداند، به همين خاطر در نيكو نشان دادن عملي كه شبهه انگيز است نيز واژه تأويل كاربرد دارد. همان گونه كه در داستان حضرت خضر و موسي ـ عليهما السلام ـ كلمه تأويل در ضمن آيات شريف قرآن مجيد آمده است: «قال هذا فراقٌ بيني و بينك سَأُنبّئُكَ بتأويل ما لَمْ تَسْتَطِعْ عليه صبرا؛1 گفت اينك هنگام جدايي من و توست. به زودي تو را از تأويل آنچه نتوانستي درباره آن صبر كني آگاه خواهم ساخت.»
هنگامي كه حضرت موسي(ع) در برابر كارهاي شگفتانگيز خضر(ع) نظير شكستن كشتي و قتل پسر بچه، طاقت نياورد و زبان به اعتراض گشود، خضر(ع) گفت: به زودي تو را به راز كارهايم، كه موجب شك و بدگماني تو درباره من گرديد و بر من ايراد گرفتي، آگاه خواهم ساخت.
بنابراين هر لفظ يا عملي كه «متشابه» باشد، وقتي براي آن، توجيه خردپسندي وجود داشته باشد، اين توجيه هرآينه تأويل آن لفظ يا عمل خواهد بود.
از آنچه گفتيم تفاوت بين «تأويل» و «تفسير» نموده ميشود: تفسير ابهامهايي را كه درباره لفظ وجود دارد، توضيح ميدهد و برطرف ميسازد و تأويل شبهات و ترديدهايي را كه لفظ متشابه به وجود ميآورد، خردمندانه توجيه ميكند و از ذهن شنونده ميزدايد.
معناي اصطلاحي ديگري نيز براي تأويل وجود دارد و آن معناي باطني آيات كتاب خداست، بدان گونه كه هرگاه آيهاي به خودي خود ظاهر در معنايي نباشد، ما با دلايل و قراين خارجي به آن دست مييابيم. به همين خاطر معناي دروني آيات را باطن قرآن ميگويند، همان گونه كه تفسير معناي ظاهرياش را ظاهر قرآن گفتهاند. بر طبق چنين برداشتي «تفسير» هر آيه، معناي ظاهري آن است و «تأويل» معناي دروني و باطني آيه است.
تأويل به معناي اخير، درباره همه آيات قرآن وجود دارد چنانكه در روايت آمده است: «ما فِي القرآن آيةٌ الاّ و لَها ظهرٌ و بطنٌ؛ هيچ آيهاي در قرآن نيست مگر آن كه داراي ظاهر و باطن است.»
از امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ در اين باره پرسيدند، فرمود: «ظَهْرُهُ تنزيلُهُ و بطنُهُ تأويلُهُ، منهُ ما قد مضي و منه ما لميكن، يجري كما يجري الشمسُ والقمر؛2 ظاهر قرآن تفسير آن است و باطنش تأويل آن، بعضي از معاني آيات مربوط به گذشته و برخي مربوط به چيزي است كه هنوز اتّفاق نيفتاده است، قرآن در حركت است همان گونه كه خورشيد و ماه در حركتند.»
در روايتي ديگر از امام باقر ـ عليه السلام ـ نقل است كه فرمود: «ظَهْرُ القرآن الّذين نَزَلَ فيهم و بطنُهُ الّذين عملوا بمثل اعمالهم؛3 [مقصود از] ظاهر قرآن آنانند كه آيات در مورد ايشان نازل شده است و [مقصود از] باطن قرآن كساني هستند كه اعمال آنان همانند اعمال دسته اول است.»
كلمه «تنزيل» در گفتار امام ـ عليه السلام ـ به معناي تفسير ميباشد. بنابراين هر آيهاي داراي شأن نزولي است كه معناي اولي آيه را كه اينك زمان آن گذشته است، آشكار ميسازد كه به آن «سبب نزول» گفته ميشود و تفسير كننده قرآن از شناخت سبب نزول آيات، بينياز نيست، چرا كه دانستن علت نزول آيهاي، ابهام آن را برطرف ميسازد، چنان كه درباره آياتي نظير آيه نسيء (توبه، 37) و آيه گناه ندانستن سعي بين صفا و مروه (بقره، 158) و آيه نهي از داخل شدن به خانهها از پشت آنها (بقره، 189) و بسياري آيات ديگر، همين امر صادق است.
با وجود اين، هر آيه از قرآن داراي يك معناي عام و ثابت و هميشگي است كه بدان پيوند دارد و بدين سبب همه انسانها را در تمامي زمانها در بر ميگيرد و اين معناي باطني همان «تأويل» كتاب خداست كه آن را جز كساني كه در علم الهي راسخ و پايدارند، نميشناسند. اگر آيات داراي چنين معناي عامّ باطني نبودند با گذشت زمان ارزش خود را از دست ميدادند.
امام باقر ـ عليه السلام ـ با توجّه به همين امر ميفرمايد: «اگر آيهاي از كتاب خدا وقتي درباره مردمي نازل ميگشت، تنها مربوط به همان افراد بود، با مردن آن افراد آن آيه نيز ميمرد و در اين صورت از قرآن چيزي باقي نميماند وليكن قرآن بدين گونه نيست بلكه آغاز آن با پايان آن پيوند ميخورد و همخواني دارد تا زماني كه زمين و آسمانها برپا هستند و درباره هر قومي آيهاي است كه آن را تلاوت ميكنند و آنان نسبت به معناي آن آيه نيككردار يا بدكردارند.»4
روايت صحيح از رسول خدا(ص) رسيده است كه فرمود: «در ميان شما كسي است كه به خاطر تأويل قرآن جهاد ميكند، همان گونه كه من به خاطر تنزيل قرآن جهاد كردم و آن شخص علي بن ابيطالب ـ عليهماالسلام ـ است».5
ميدانيم كه رسول خدا(ص) براي عمل بر طبق آيات كتاب خدا در هر مورد خاصي كه نازل شده بودند با مشركان جنگيد و علي بن ابيطالب(ع) براي عمل بر طبق معناي عامّ آيات الهي با منافقان كه همچون مشركان بودند نبرد كرد.
حال با توجه به آنچه گفتيم تأويل چند آيه را كه به آنها اشارتي رفت، بيان مينماييم: «و ليس البرُّ بأَن تأتوا البيوت مِن ظهورها ولكنَّ البرَّ مَن اتَّقي و أتوا البيوت مِن ابوابها واتّقوا اللّه لعلّكم تفلحون؛6 نيكي آن نيست كه از پشت به خانههايتان وارد شويد، بلكه نيكي اين است كه كسي تقوا پيشه كند و از در خانهها به آنها وارد گرديد و از خداوند بپرهيزيد، باشد كه رستگار شويد.»
اين آيه به خاطر ردّ يك عادت جاهلي نازل شده است كه بر طبق آن در زمان جاهليت هر گاه مردي احرام حجّ ميبست، در عقب خانه خويش نقبي به بيرون ميزد كه تنها از طريق آن به خانه وارد و يا خارج ميشد. الآن كه از اعراب جاهلي اثري نمانده، اين عادت نكوهيده نيز از ميان رفته است، امّا با وجود اين، آيه شريفه از معنا خالي نشده است بلكه معناي عامّ دارد كه به وسيله آن، به جاي آوردن هر عملي را از غير راه معقول، مورد نهي قرار ميدهد. اين نهي عامّ همان تأويل آيه ميباشد كه آيه آن را در بر دارد و در همه زمانها بايست بدان عمل كرد.
آيه ديگر: «قل أرأيتم اِن اصبح ماؤكم غورا فَمَن يأتيكم بماءٍ معين؛7 بگو: به من خبر دهيد اگر آبهاي (سرزمين) شما به زمين فرو رود چه كسي برايتان آب خوشگوار خواهد آورد.»
اين آيه را ميتوان به ياري آيهاي ديگر از كتاب خدا تفسير كرد: «انزل مِن السماء ماء فسلكه ينابيع في الارض ثمَّ يخرج به زرعا مختلفا الوانه؛8 [آيا نديدهاي كه خداوند] از آسمان آبي فرستاد كه آن را به صورت چشمههايي در زمين جاري ساخت، سپس با آن كشتزاري با رنگهاي گوناگون به وجود آورد.»
معناي اين آيه مناسب همان معنايي ميباشد كه ظاهر الفاظ آيه (الملك، 30) بر آن دلالت ميكند، ليكن در تأويل آيه سوره الملك آمده است: هرگاه حجّتي از حجّتهاي خدا را كه از سرچشمه گواراي دانش آنها سيراب ميشويد، از دست دهيد، پس كيست آن كه حجّتي ديگر در ميان شما برانگيزاند. تا در مسير زندگي هدايتتان كند.
اين معناي باطني آيه شريفه است و اَحدي را جرأت اين نيست كه آيات قرآني را بدين گونه معنا كند مگر اين كه از زبان معصومين ـ عليهم السلام ـ آن را نقل نمايد.
استعاره گرفتن «چشمه آب» براي هدايت حجّتهاي خداوند، كاملاً مناسب است، زيرا همان گونه كه آب، اصل حيات مادي ميباشد، همانطور هدايت ربّاني اصل حيات با سعادت اخروي است.
خلاصه آنچه درباره حقيقتِ تأويل گفتيم اين است كه تأويل در دو مورد استفاده ميشود:
اوّل: در توجيه متشابه؛ خواه سخني متشابه يا آن كه عملي شبههانگيز باشد و تأويل بدين معنا تنها مربوط به آيات متشابه است.
دوم: در معناي ديگري كه براي كلام است كه ما از آن با «معناي باطني» ياد ميكنيم و مقابل معناي اولي كلام ميباشد كه به آن معناي ظاهري ميگفتيم. تأويل به اين معنا تمامي آيات قرآن مجيد را در بر ميگيرد، چرا كه براي قرآن مجيد ظاهر و باطني است و چه بسا داراي هفت بطن باشد.
بنابراين روشن گشت كه تأويل بر طبق هر دو اصطلاح بالا عبارت است از معنا و مفهومي كه پوشيده است و ظاهر كلام بر آن دلالتي ندارد و براي برطرف شدن اين مشكل، نيازمند آنيم كه از سخني ديگر كه دلالت روشني بر اين معناي پوشيده دارد، ياري بطلبيم.
1ـ ابن تيميَّه معناي غريبي را براي تأويل مطرح نموده و پنداشته است كه شناخت تأويل يك شيء، يعني آشنا شدن با وجود عيني آن. وي ميگويد: «به درستي كه هر شيء داراي دو وجود است: عيني و ذهني. كلام، عبارت است از الفاظي كه در فكر داراي مفهومند و با خطّ نگاشته ميشوند. هرگاه ما از سخني آگاه ميشويم و معناي آن را در ذهن خود تصوّر ميكنيم اين همان مرتبه زبانيِ كلام است و با وجود حقيقي خارجي آن تفاوت دارد؛ براي مثال وقتي كه يهوديان و مسيحيان در كتابهاي خود توصيف حضرت محمّد(ص) را ميخوانند و از خلقيات وي و كارهايي كه انجام ميدهد آگاه ميشدند، اين همان مرتبه شناخت كلام و دانستن معنا و تفسير آن بود و امّا تأويل گفتههاي تورات و انجيل همان وجود عيني و خارجي مبارك پيامبر اكرم(ص) است كه بعدا پروردگار وي را به رسالت برانگيخت. بنابراين شناخت وجود عينيِ مفهوم يك كلام، يعني شناخت تأويل آن».
«مثال ديگر: هرگاه انسان درباره حج و مشعر و مني اطلاعاتي را كسب كرد و معناي اين واژگان را دريافت در حالي كه هنوز اين مكانها را به چشم نديده است، وقتي كه خود از نزديك آنها را مشاهده ميكند در حقيقت از
تأويل آنچه قبلاً شنيده بود، آگاه ميگردد.»9
2ـ علامه طباطبايي ـ قدّس سرّه ـ در برداشتي شبيه اين كه گفتيم، بر اين باور است كه تأويل، معنا و مدلول لفظ نيست بلكه از مقوله وجود خارجي ميباشد، كه همان «واقعيت عيني» است كه كلام لفظي از آن تعبير آورده ميشود. وي ميفرمايد: سخن حق در معناي تأويل آن است كه بگوييم: تأويل همان واقعيت حقيقي خارجي ميباشد كه آيات قرآن مجيد، چه آن جا كه حكمي را تشريع ميكند يا پند و اندرز ميدهد يا حكمتي را به انسانها ميآموزد، درباره آن سخن ميگويد. تأويل بدين معنا براي همه آيات قرآن وجود دارد و در هر حال تأويل از قبيل مفهوم و مدلول الفاظ نيست بلكه از امور عيني خارجي است و بلند مرتبهتر است از اين كه به دام الفاظ گرفتار آيد. در وراي آنچه ما از قرآن كريم ميخوانيم و درباره آن ميانديشيم حقيقتي وجود دارد كه نسبت به الفاظ قرآن مانند روح نسبت به جسد و «مُتمثّل» نسبت به «مثال» ميباشد و اين حقيقت خارجي از سنخ الفاظ و معاني نيست و همان است كه از آن با عنوان «كتاب حكيم» ياد ميشود و ما نيز آن را «تأويل» ميناميم و بدين جهت است كه طبق فرموده قرآن جز پاكان كسي
را به آن دسترسي نيست؛ خداي تعالي ميفرمايد: «إنّه لقرآن كريم * في كتاب مكنون * لايمسُّه الاّ المطهَّرون؛10 به درستي كه اين قرآني ارجمند است، در كتابي محفوظ كه جز پاكان بر آن دسترسي ندارند.»
«بل هو قرآنٌ مجيد * في لوحٍ محفوظ؛11 بلكه آن قرآني بلند مرتبه است؛ كه در لوحي محفوظ جاي دارد.»
«انّا جعلناه قرآنا عربيّا لعلّكم تعقلون * و انَّه في اُمّ الكتاب لدينا لَعليّ حكيم؛12 ما آن را قرآني عربي قرار داديم باشد كه خردمندانه بينديشيد؛ و آن در كتاب اصلي [لوح محفوظ] پيش ماست كه والا مقام و حكيمانه است.»
اين آيات، دلالت ميكند كه قرآني كه بر پيامبر(ص) نازل شده، در نزد خداوند حقيقتي است كه بلند مرتبه و حكيمانهتر از آن است كه عقول را بدان دسترسي باشد و بتوان آن را تقطيع كرد و فصل فصل قرار داد امّا از آن جا كه خداي تعالي را به بندگان رحمت و عنايتي است آن را به صورت كتابي قابل خواندن درآورده و لباس عربيّت به آن پوشانده است، باشد كه ايشان معناي آن را درك كنند، زيرا مادامي كه قرآن در «لوح محفوظ» جاي داشت، بندگان راهي براي درك و شناخت آن نداشتند.
خداي تعالي ميفرمايد: «كتاب أحكمت آياته ثمَّ فصِّلت مِن لدن حكيم خبير؛13 كتابي است كه آيههاي آن استحكام يافته و سپس به تفصيل از جانب خداوند حكيم و آگاه بيان شده است.»
«اِحكام» در آيه يعني اين كه قرآن در نزد خداوند داراي خلل و تفصيلي نيست. تفصيل بدين معناست كه قرآن فصل فصل و آيه آيه شود و بر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نازل گردد.14
شايد آنچه را كه ابن تيميّه، حقيقت پنداشته ناشي از اين باشد كه وي «مصداق» را با «تأويل» اشتباه گرفته است ولكن تاكنون مشاهده نشده است كه كسي وجود عيني خارجي را «تأويل» بنامد، زيرا بنابر اصطلاح منطقي به وجود عيني «مصداق» گفته ميشود و ميدانيم كه هر لفظ داراي مفهومي است كه عبارت است از آنچه ذهن ما آن را در هنگام شنيدن لفظ تصوّر ميكند و نيز هر لفظ را مصداقي در خارج است كه مفهوم ذهني لفظ با آن انطباق دارد مثلاً «سيب» داراي مفهومي است كه همان وجود ذهني تصورّي آن ميباشد و هم چنين داراي مصداقي است كه عبارت است از وجود عيني خارجي كه صاحب آثار و خواصّ طبيعي ميباشد و تا به حال نديدهايم كه فردي وجود عيني خارجي سيب را تأويل آن بنامد.
منشأ اشتباه ابن تيميّه مادّه لغويي است كه تأويل از آن مشتق شده است، اصل لغت تأويل «آلَ» به معناي «رَجَعَ» ميباشد و «مآل الاَمر» يعني «ما يؤولُ اليه اَمْرُ الشيء» (آنچه كه امر شيء بدان باز ميگردد) و در اين آيه قرآن، تأويل به همين معنا استعمال شده است: «هل ينظرونَ الاّ تأويله يوم يأتي تأويله يقول الّذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربِّنا بالحقِّ فهل لنا من شفعاء؛15 آيا آنان جز در انتظار تأويل آن هستند، روزي كه تأويل آيات الهي فرا رسد كساني كه قبلاً آن را از ياد برده بودند، خواهند گفت: فرستادگان پروردگارمان حق را آورده بودند، حال آيا شفيعاني براي ما يافت ميشود.»
انتظار معاندان براي چيست آنان منتظرند تا تأويل آنچه را پيامبران(ع) وعده ميدادند به چشم ببينند، يعني همان چيزي كه در خارج اتفاق خواهد افتاد و چه بسا روزي را كه منتظر آن هستند فرا رسد و آن گاه ديگر فرصت از دست رفته است و پشيماني را سودي نيست.
اين تذكر لازم است كه كاربردِ واژه تأويل در «تعبير خواب» از معناي دومي كه ما ذكر نموديم (معناي باطني) گرفته شده است، زيرا تعبير خواب، باز نمودن معناي پنهاني است كه آن را نميشناسند مگر آنان كه از موهبت دانش برخوردارند در قرآنمجيد، در هشت آيه از سوره مباركه يوسف: 6، 21، 36، 37، 44، 45، 100 و 101، تأويل به معناي تعبير خواب استعمال شده است.
در پنج آيه تأويل به معناي «مآل الامر؛ آنچه امر شيء بدان باز ميگردد» به كار رفته است آن آيات عبارتند از: نساء 59؛ اسراء، 35؛ اعراف، 53 (تكرار شده است) و يونس،39.
تأويل در چهار جاي قرآن مجيد به معناي «توجيه متشابه» است: آل عمران، 7 (تكرار شده است)؛ كهف، 78 و 82.
استعمال تأويل به معناي «باطن قرآن» در روايات ـ چنان كه گذشت ـ به چشم ميخورد و همان طور كه يادآوري نموديم تأويل در «تعبير خواب» نيز از همين معنا گرفته شده است.
اين معاني «تأويل» بود كه در هفده جايِ قرآن مجيد به كار رفته است و در هيچ كدام از آنها به معناي عين خارجي نيست.
بقيه در صفحه 40
بقيه از صفحه 9
سخن علامه طباطبايي ـ قدّس سرّه ـ نيز توجيه صحيحي را براي آنچه از وي نقل شد به دست نميدهد بلكه يك برداشت عرفانيِ نااستوار مينمايد كه از شخصيتي مانند وي كمتر مشاهده شده و باعث شگفتي است.
پيش از آن كه دليل ضعيف بودن ادعاي ايشان را بيان نماييم، لازم است اين نكته را بدانيم كه «لوح محفوظ» چيزي نيست كه داراي وجودي مستقل بوده باشد؛ همانند ظرفي يا لوحي و يا مكان خاصّي كه مادّي يا معنوي باشد، بلكه مقصود از «لوح محفوظ» همان علم ازليّ پروردگار متعال است كه تغيير و تبديلي در آن راه نمييابد و به آن «كتاب مكنون» و «امّ الكتاب» هم گفته ميشود و گاه با غير اين دو تعبير از آن ياد ميگردد كه مفاد همه اين تعابير عبارت است از علم غير قابل دسترس خداوند تعالي كه هرگز كسي از چند و چون آن آگاهي نمييابد.
امّا اين كه در آيه سوره زخرف آمده بود: «و انّه في اُمّ الكتاب لدينا لعليّ حكيم» بدين معنا نيست كه براي قرآن وجود ديگري را در ظرفِ «ام الكتاب» اثبات نمايد. آنچه باعث اين برداشت اشتباه شده كلمه «لدينا» است كه اين توهّم را دامن ميزند كه قرآن كريم در مكاني خاص، پيش خداي تعالي است، در صورتي كه مقصود آيه اين است كه قرآن كريم مقامي ارجمند در نزد پروردگار و علم ازلي او دارد و اين كه از علم خداوند با تعبير «امّالكتاب» ياد شده به اين مناسبت ميباشد كه علم خداوند تعالي مصدر و اصلي است كه قرآن كريم از آن صادر و جدا گرديده است.
آيات سوره واقعه: «انَّه لقرآن كريم * في كتاب مكنون * لايمسُّه الاّ المطهّرون» هم به اين معناست كه قرآني كه در دست مردم قرار دارد، نازل شده از «كتاب مكنون» است كه در علم ازلي پروردگار متعال، جاويدان خواهد ماند. همين معنا با صراحت بيشتري ليكن با تعبير ديگري در قرآن كريم وجود دارد: «انّا نحن نزَّلنا الذّكر و انّا له لحافظون؛16 هر آينه ما اين قرآن را نازل كردهايم و يقينا نگاهبان آن خواهيم بود.»
آيه «لايمسُّه الاّ المطهَّرون» يعني هيچ كس به كنه معناي قرآن راه نمييابد. و با آن حقيقتا راهنمايي نميگردد، مگر آنان كه جانهايشان از كژي و انحراف پيراسته است، چنان كه در سوره بقره همين معنا آمده است: «ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتَّقين؛17 اين كتابي است كه در [حقانيت] آن ترديدي نيست و مايه هدايت تقواپيشگان است.»
و آيات سوره بروج: «بل هو قرآن مجيد * في لوح محفوظ» يعني مقام قرآن كريم بسي رفيع ميباشد و در علم خداوند تعالي مقدّر گرديده است كه اين كتاب شريف از توطئه خائنان و دستبرد كژانديشان در امان ماند و براي هميشه از هرگونه گزندي محفوظ باشد.
گفتني است كه ما از بيان همه آياتي كه در اين مقام بدان استدلال شده است، خودداري ورزيديم تا در آينده چون فرصتي براي تفسير آن آيات دست دهد ـ ان شاء الله ـ درباره دلالت آنها سخن گوييم.
در هر حال چنان چه بپذيريم كه جداي اين قرآني كه در دست ماست قرآن ديگري هست كه داراي وجود مستقل ميباشد، اين پرسش روي مينمايد كه چه فايده منحصر به فردي از وجود چنين قرآني ناشي خواهد گشت!؟ آيا كساني هستند كه به آن عمل كنند؟ يا آن كه ميگويند اين قرآن براي زمان ديگري تدارك ديده شده است، همانطور كه غلاّت براي زمان خشكسالي ذخيره ميگردند! و اموال جهت روز نيازمندي و تنگدستي پنهان ميشوند.
پرسش ديگر اين كه چه چيز اين حضرات را وادار نموده است كه اين قرآن ذخيره! را «تأويل» و وجود عيني قرآني كه در اختيار ماست، نام گذارند و آيا صحيح است، هرگاه براي يك چيز دو وجود باشد: وجودي نازل شده و وجودي محفوظ مانده، ما وجود دومي را تأويلِ وجود اولي بناميم!؟
تنها سخني كه ميتوان گفت اين است كه چنين ادعايي برخاسته از ذوقيّات عرفاني است كه در ميدان مجادله و استدلال تاب نخواهد آورد، يا يك استحسان عقلي مجرّد است!
1 ) كهف (18) آيه78.
2 ) بصائر الدرجات، ص195؛ بحارالانوار، ج92، ص97، شماره 64.
3 ) تفسير العياشي، ج1، ص11؛ بحارالانوار، ج92، ص94، شماره 46.
4 ) تفسير العياشي، همان، ص10، شماره 7؛ الصافي، ج1، ص14.
5 ) تفسير العياشي، همان، ص15 ـ 16، شماره 6.
6 ) بقره (2) آيه189.
7 ) ملك (67) آيه30.
8 ) زمر(39) آيه21.
9 ) في تفسير سورة التوحيد، به نقل رشيد رضا در تفسير المنار، ج3، ص195.
10 ) واقعه (56) آيههاي 77 ـ 79.
11 ) بروج (85) آيههاي 21 ـ 22.
12 ) زخرف (43) آيههاي 3ـ 4.
13 ) هود (11) آيه1.
14 ) الميزان، ج5، صفحههاي 25، 45، 49، 54، 55.
15 ) اعراف (7) آيه53
16 ) حجر (15) آيه9.
17 ) بقره (2) آيه2.