پديده تكرار از آغاز توجه متكلّمان، اديبان، مفسّران و ديگر دانشمندان اسلامي را به خود جلب كرده است و آنان در كتب ادبي، كلامي، تفسير و علوم قرآن كوشيدهاند با پرداختن به گونههاي مختلف تكرار در قرآن، به يافتن علت و تبيين حكمت آن بپردازند. متكلمان، گاه در پاسخ طعن ملحدان و يا پيروان ديگر اديان، به موضوع تكرار در قرآن توجه كرده و گاه نيز در برابر فرقههاي رقيب، آن را دليلي بر يكي از باورهاي كلامي خود دانستهاند. مثلاً ابنجنّي، از ادباي معتزلي، وجود تكرار در كلام عرب را بهترين و قويترين دليل بر رواج مجازگويي و كاربرد مجاز در اين زبان ميشمارد. به نظر وي، استفاده از اموري چون تأكيد و تكرار در قرآن كريم به منظور جلوگيري از توهم مجازيت بوده است.1 ديگر متكلمان اسلامي نيز به منظور ردّ اعتراض ملحدان ــ كه ميپنداشتهاند تكرار در قرآن نشانه خلل و ضعفي در آن است ــ غالبا فصلي از كتاب خويش را به اين موضوع اختصاص داده، براي برخي وجوه تكرار در قرآن حكمتهايي برشمرده و در پارهاي ديگر از آيات، اساسا تكراري بودن را نفي كردهاند. فيالمثل، شريف مرتضي در الامالي، قاضي عبدالجبار معتزلي در المغني و تنزيه القرآن عن المطاعن، فخرالدين رازي در نهاية الايجاز تكراري بودن مضمون جملات در سوره كافرون را نفي كرده و درباره آيات مكرّر در سوره مرسلات و الرحمن و نيز درباره تكرار قصههاي قرآن حكمتهايي برشمردهاند.2 از اين ميان، سيد مرتضي، براي آن كه نشان دهد تكرار با رعايت شرايطي، امري پسنديده و از جمله محاسن كلام است، اشعاري از شاعران جاهلي و اسلامي ذكر ميكند. يكي از اين اشعار، شعري بلند از مهلهل بن ربيعه در رثاي برادرش كُلَيب است. در مصراع اول هر يك از ابيات آن آمده است:
از ميان اديبان و مفسران قديم اسلامي بايد به ابن قتيبه، مُبرّد، ابن اثير و زمخشري اشاره كنيم كه در كتب ادبي خويش بابي را به تكرار اختصاص داده، و يا در تفسير خود در ذيل بسياري از آيات پديده تكرار را بااهميت دانسته و به بررسي آن پرداختهاند.4 بدرالدين زركشي در قرن هشتم هجري با جمعبندي نظريات پيش از خود چنين ميگويد:
«جمهور امّت وقوع تأكيد در قرآن و سنت را قبول دارند، ليك برخي گويند نه در قرآن و نه در اصل زبان هيچ نوع تأكيدي وجود ندارد و لذا هر امر مكرّري بايد معنايي زائد بر اول داشته باشد. ملحدان نيز با طعن در قرآن و سنت گفتهاند كه تأكيدات قرآن امر بيفايدهاي است، چراكه بلاغت در نظم ايجاب ميكند لفظ موجز و معنا كامل باشد. منكران وقوع تأكيد در قرآن نيز گمان ميكنند كه تكرار و تأكيد به دليل ناتواني گوينده در بيان مراد خويش است و لذا آن را انكار ميكنند.
اصحاب ما پاسخ دادهاند كه قرآن بر زبان قوم عرب نازل شده است. در زبان و فرهنگ عرب تكرار و تأكيد امري رايج و غالب است.5 حتي ميتوان گفت كه تكرار و تأكيد در نظر ايشان از عوامل فصاحت و براعت كلام است و آن كه وجود اين امر را در زبان انكار كند مكابر است، چه اگر تكرار در زبان نبود، نامگذارياش بيفايده بود، زيرا هر اسمي را براي مسمّايي معلوم قرار ميدهند.6»
مفسران و ديگر دانشمندان مسلمان معاصر نيز از اشاره به پديده تأكيد و اهميت آن فروگذار نكرده و در تفاسير يا كتابهاي مستقل خويش به بيان انواع تكرار در قرآن و تبيين علت آن پرداختهاند. از جمله آنان ميتوان به طاهر بن عاشور (1296-1393) در تفسير التحرير و التنوير؛ جمال الدين قاسمي (1283-1330) در محاسن التأويل اشاره كرد7.
مصاديق تكرار در نظر نحويان اندكي متفاوت از رأي بلاغيان است. در نظر نحويان، تكرار از جمله تأكيدات لفظي (در مقابل تأكيد معنوي8) است كه خود بر دو نوع است: يكي تكرار يك معنا با عين لفظ و ديگري تكرار معنا با مرادف آن.9 مثال اولي «هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ» (مؤمنون، 36) است، و مثال دومي «ضَيِّقا حَرَجا» (انعام، 125)10. بنابراين ديدگاه، ذكر مكرَّرِ آيه «فَبِأَيِّ آلآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» (الرحمن، 13، 16 و...) و آيه «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» (مرسلات، 15، 19 و...) تكرار به شمار نميآيد، چه در اين جا جملهاي براي معاني و مقاصد متعدد تكرار شده است. از ميان آنان، صَبّان، در حاشيه خود بر شرح اُشموني بر الفيه ابنمالك ميگويد: تكرار «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» در سوره مرسلات به جهت تأكيد نيست، بلكه در هر يك از آياتي كه اين جمله آمده است، مراد آن دسته از تكذيب كنندگاني هستند كه اندكي قبل ذكر شدهاند، پس معناي واحدي اراده نشده است. همچنين است حكم آيه «فَبِأَيِّ آلآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ».11 هم از اين رو، نحويان بر اين نكته تأكيد ميورزند كه واژه يا جملهاي كه نقش نحوياش تأكيد لفظي باشد، صرفا تابع است و هيچ گونه تأثير و تأثّري نميپذيرد؛ يعني تأكيد لفظي نه مبتدا ميگردد، نه خبر و نه فاعل يا مفعول و مانند آن. بنابراين در تعيين جايگاه دستورياش تنها ميگوييم اين واژه تأكيد لفظي براي فلان واژه است، و در چگونگي اعرابش تابع همان واژه. اين حكم كاملاً عام است؛ تفاوتي نميكند كه عبارت تأكيدي اسم باشد يا فعل و يا حرف، جمله، و اسم فعل.12
از منظر بلاغيان، تكرار بر دو گونه است: نخست آن كه لفظ و معنا هر دو تكرار شوند، مانند تكرار «فَبِأَيِّ آلآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» در موارد متعدد سوره الرحمن13، و تكرار معناي توحيد در جمله "لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ". در مثال اول، علاوه بر تكرار لفظي آن آيه، معنا نيز هر بار تكرار و تجديد ميشود و در مثال دوم، هرچند لفظ بعينه تكرار نشده است، ليكن بلاغيان آن را از قبيل تكرار ميشمارند.14 نوع دوم تكرار در نظر بلاغيان، تكرار در الفاظ و نه در معاني است. چنين چيزي به هيچ روي در نظر نحويان تكرار به شمار نميآيد. آيات زير سه مثال براي اين گونه تكرارند: الف) اِنَّا عَرَضْنَا الاْءَمَانَةَ عَلَي السَّموَاتِ وَ الاْءَرْضِ وَ الْجِبَالِ (احزاب، 72)، كه در اين جا "جبال" به گونه معنوي و نه لفظي، به جهت تفخيم، بزرگي و اهميت آن تكرار شده است؛ ب) وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ اِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنْكَرِ (آلعمران، 104)، كه در اين جا "دعوت به خير" امر عامّي است كه شامل امر به معروف و نهي از منكر نيز ميشود؛ ج) فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ (الرحمن، 68).15
براي تكرار دو گونه غرض ميتوان برشمرد، نخست ديني و دوم ادبي. از منظر ديني، قرآن كتاب هدايت و ارشاد و تشريع احكام است و بدين جهت، تكرار مضامين و پيامهاي اعتقادي، حقوقي و اخلاقي قرآن نشان از توجه اكيد خداوند متعال به آنها دارد و، هم از اين رو، در سامعه مخاطبان تأثير بيشتر و ماندگارتري ميگذارد. از منظر ادبي، اديبان مختلف اغراض متعددي براي پديده تكرار برشمردهاند كه در همين مقال به پارهاي از آنها اشاره خواهيم كرد، ليكن اينان همه در يك نكته مشتركاند و آن اين كه تكرار سبب تأكيد معنا و جلب توجه خواننده و شنونده به متن ميگردد.16
از منظري كلي ــ و با اندكي مسامحه ــ ميتوان همه وجوه مختلف تكرار در قرآن كريم را به يكي از دو دسته لفظي و معنايي دسته بندي كرد.17 برخي از تكرارها صرفا زباني و لفظياند، يعني در آنها معنا و مفهومي تكرار نشده است، بلكه تنها برخي از اجزاي كوچك جمله به دلايل زباني (نحوي، بلاغي و اسلوبي) و ادبي تكرار شدهاند. بر خلاف اين دسته، نوع ديگري از تكرار در قرآن وجود دارد كه در آن مضمون يا جملهاي در دو يا چند موضع تكرار شده است، اما اين تكرار دليل زباني و ادبي نداشته، بلكه بيشتر به جهت يادآوري و تذكر بيشتر بر يك امر صورت گرفته است. تكرار قصص عذاب اقوام پيشين و نيز تكرار پارهاي از مضامين اخلاقي يا موعظهوار در قرآن كريم از اين جمله است. با اين همه، در هر يك از اين دو نوع تكرار لفظي يا معنايي، ميتوان گفت كه غرض ديگر نيز به نحو كمرنگي مورد نظر بوده است. در ميان اين دو دسته، به اشكالي از تكرار برميخوريم كه در هر يك از آنها تركيبي متفاوت از اغراض لفظي يا معنايي مورد نظر بوده است؛ يعني در برخي از آنها غرض معنايي بيشتر از اسباب لفظي موردِ نظر بوده و در بعضي ديگر، دلايل لفظي قويتر از اغراض معنايياند. ذكر اين نكته لازم است كه در پارهاي از آيات قرآن كريم نميتوان به دقت و حتميت تعيين كرد كه كدام يك از اغراض و دلايل لفظي يا معنايي بيشتر مورد نظر است.
وجوه مختلف پديده تكرار در قرآن كريم را ميتوان چنين برشمرد.18
1ـ تكرار يك قصه در دو يا چند موضع قرآن. نمونه آن قصه آدم و ابليس در بقره، 34-38؛ اعراف، 11-18؛ حجر، 28-40؛ ص، 71-83 است.19 اين نوع تكرار در قرآن، مورد توجه بسياري از مفسران بوده و در تبيين آن وجوهي برشمردهاند.20 فيالمثل شيخ طوسي ميگويد: علت تكرار قصهها در قرآن اين بوده است كه پيامبر به هنگام دعوت خويش به سراغ قبايل مختلف ميرفت؛ اگر اين اخبار و قصص تكرار نميشد، هر يك از قصهها در ميان قبيلهاي رواج مييافت و ديگران از آن بي اطلاع ميماندند21. همچنين قاضي عبدالجبار معتزلي به نقل از استاد خود، ابوعلي جبائي ميگويد: قرآن در مدت بيست و سه سال و در احوال و اماكن مختلف بر پيامبر نازل شده است، و در اين مدت معارضان و كفّار او را بسيار ميآزردند. خداوند با تكرار قصص اقوام و پيامبران گذشته او را دلداري و دلگرمي ميبخشد و دلتنگي او را رفع ميكند، چه خود ميفرمايد: وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ (هود، 120).22 برخي ديگر از مفسّران در عين اقرار به تكرار قصهها، كوشيدهاند تفاوتهاي مضموني و اسلوبي در هر يك از اين روايتهاي قرآني بيابند و آنها را علت تكرار بدانند.23
2ـ تكرار يك مضمون اخلاقي، حقوقي، موعظهاي يا اعتقادي. مانند نيكي به پدر و مادر در عنكبوت، 8 و احقاف، 15؛ تيمم در نساء، 43 و مائده، 6؛ و توحيد و معاد در مواضع متعدد.
3ـ تكرار يك آيه يا بخشي از آن در سورهاي ديگر. اين از موارد شايع تكرار در قرآن است و شايد بتوان آن را در ذيل اقسام ديگر مندرج ساخت. آيات زير از جمله موارد فراوان اين نوع تكرار در قرآن كريماند:
ــ وَ يَقُولُونَ مَتي هذَا الْوَعْدُ اِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (يونس، 48؛ انبياء، 38؛ نمل، 71؛ سبأ، 29؛ يس، 48؛ ملك، 25).
ــ وَ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ اِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ (حجر، 11؛ يس، 30؛ زخرف، 7).
ــ أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْرا فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ * أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (طور، 40-41؛ قلم، 46-47).
ــ فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّي يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (زخرف، 83؛ معارج، 42).
ــ اِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ اِلي رَبِّهِ سَبِيلاً (مزّمل، 19؛ انسان، 29).
ــ وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * اِلاَّ عَلي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَاِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لاِءَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ (مؤمنون، 5-8؛ معارج، 29-33).24
4ـ تكرار متوالي يك يا چند آيه در يك سوره. نمونه مشهور اين نوع تكرار، آيه «فَبِأَيِّ آلآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» است كه به فاصله يك يا دو آيه، به طور متوالي در سوره الرحمن (30 بار، از آيه 13 تا 77) تكرار شده است. مثالهاي ديگر اين نوع تكرار عبارتند از:
ــ تكرار آيه «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» در سوره مرسلات (10 بار، از آيه 15-49).
ــ تكرار آيات «اِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ * وَ ِانَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ» در سوره شعراء (8 بار، از آيه 8 تا 191)، پس از ذكر داستان موسي، ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب.
ــ تكرار آيات «فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ * وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» در سوره قمر (4 بار با كمي تفاوت در يك مورد، از آيه 19 تا 40)، پس از ذكر داستان نوح، هود، صالح و لوط.
ــ تكرار آيات «وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الاخِرِينَ * سَلاَمٌ عَلي ... * اِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * اِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ» در سوره صافات (4 بار، با كمي تفاوت در يك مورد، از آيه 80 تا 132)، پس از ذكر داستان نوح، ابراهيم و اسماعيل، موسي و هارون، الياس.25
5ـ تكرار (و عطف) متوالي يك مفهوم با دو يا چند لفظ متعدد. مانند:
ــ وَاعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْلَنَا وَ ارْحَمْنَا (بقره، 286)
ــ وَ اِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (تغابن، 14)
ــ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكَانُوا (آلعمران، 146)
ــ وَلْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا (نور، 22)
ــ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ (ص، 41)
ــ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجا (مائده، 48)
ــ قَبْلَ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزي (طه، 134)
ــ فَلاَ تَخَافُ دَرَكا وَ لاَ تَخْشي (طه، 77)
ــ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (مدثر، 22)
ــ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ (فاطر، 35)
هرچند وجود الفاظ مترادف در قرآن ــ و اساسا در هر زباني ــ محل بحث و اختلاف است، اما در نزديكي معنايي الفاظ فوق ترديد نميتوان داشت. بلاغيان اين نوع تكرار را به نام عطف مترادفين ميشمارند. در مواردي كه لفظ دوم به جهت رعايت فاصله در انتهاي آيات تكرار شده است، تأكيد لفظي و معنايي روشنتر است. فيالمثل آيه 35 سوره فاطر «لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ» كه در توصيف احوال بهشتيان است، در سوره حجر بدين صورت آمده است. لاَ يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَ مَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِينَ (حجر، 48). فاصله در اين جا (ـِين) است و در آن جا (ـُوـ). همچنين كلمه "عذابٍ" در انتهاي آيه 41 سوره ص از آن جهت بر "نُصبٍ" عطف شده است كه فاصله در آيات قبل و بعد كلماتي چون حِسَابٍ، مَآبٍ، شرابٍ، و أوّابٍ است. نيز فعل "بَسَرَ" در آيه 22 سوره مدثر از آن رو بر "عَبَسَ" عطف شده است كه فواصل آيات قبل و بعد از آن (قَدَّر، نَظَر، اسْتَكْبَر، يُؤْثَر، سَقَر، تَذَر) همگي به (ـَر) ختم ميشوند.26
همين جا مناسب است به عطف خاص بر عام اشاره كنيم. برخي از اديبان و مفسّران، اين پديده را يكي از اقسام تكرار دانستهاند. حكمت و فايده اين عطف ــ همچنان كه آنان گفتهاند ــ بر ما روشن است: امر خاصي كه بعد از امر عام ذكر ميشود، اهميتي ويژه در نظر گوينده دارد و او با عطف خاص بر عام، تأكيد و عنايت ويژه خود را به شنونده يا خواننده ميرساند.27 ابنقتيبه دليل اين نوع تكرار را اشباع معنا و اتّساع در الفاظ ميداند و سه مثال قرآني بر آن ميآورد. نخست آيه «فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ» (الرحمن، 68)، كه خرما و انار خود از جمله ميوههايند، اما به دليل برتري و جايگاه نيكويشان آنها را جداگانه ذكر و تكرار كردهاند. دوم آيه «حَافِظُوا عَلَي الصَّلَوَاتِ وَ الصَّلاَةِ الْوُسْطي» (بقره، 238)، كه نماز ميانه خود از جمله نمازهاست، اما براي ترغيب بيشتر و تأكيد بر اهميت آن، جداگانه ذكر و تكرار شده است. سوم آيه «أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ» (زخرف، 80) كه به گفته ابنقتيبه، نجوا همان سرّ است و براي تأكيد آمده است.28 اين مثال آخر نمونهاي از عطف مترادفين است كه وي آن را در كنار دو مثال پيشين قرار ميدهد. عطف مترادفين و عطف خاص بر عام از جمله مصاديق تكرار در نظر بلاغيان ــ و نه نحويان ــ است و مفسراني چون ابوالسعود و آلوسي در تفاسير خود فراوان در ذيل آيات مشابه، به تكرار و تأكيدي بودن كلمات اشاره ميكنند.
6ـ تكرار يك كلمه با حالت استفهامي به جهت تفخيم و تهويل. مانند:
ــ الْحَاقَّةُ * مَا الْحَاقَّةُ (حاقه، 1 و 2).
ــ الْقَارِعَةُ * مَا الْقَارِعَةُ (قارعه، 1 و 2).
ــ فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ (واقعه، 8).
ــ وَ أَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ (واقعه، 9).
ــ وَ أَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ (واقعه، 27).
ــ وَ أَصْحَابُ الْشِمَالِ مَا أَصْحَابُ الْشِمَالِ (واقعه، 41).
7ـ تكرار يك جمله در آيه بعد همراه با حرف عطف "ثُمَّ" يا بدون آن. مانند:
ــ كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (نبأ، 4-5).
ــ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (مدثر، 18-19).
ــ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ * ثُمَّ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ (انفطار، 17-18).
ــ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (تكاثر، 3-4).
ــ أَوْلي لَكَ فَأَوْلي * ثُمَّ أَوْلي لَكَ فَأَوْلي (قيامت، 34-35).
ــ فَاِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا * اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا (شرح، 5-6).
درباره اين نوع تكرار به مقايسه توضيحات رضي استرآبادي (از نحويان) با خطيب قزويني (از بلاغيان) بسنده ميكنيم. رضي در شرح خود بر كافيه ابن حاجب ميگويد: «گاه "ثُمَّ" و "فاء" صرفا براي نشان دادن تدرّج در ارتقاء به كار ميروند...آن وقتي است كه لفظ اولي را عينا تكرار كنند، مانند «بالله، فبالله» يا «و الله ثُمَّ وَ اللّهِ». مثالهاي ديگر، اين آيات قرآن كريم است كه ميفرمايد: وَمَا أَدْرَاك مَا يَوْمُ الدِّينِ * ثُمَّ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ؛ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ.29» از سوي ديگر خطيب قزويني در كتاب الايضاح جنبه تأكيدي اين نوع تكرار را برجسته ميكند. وي ميگويد: «گاه نكتهاي در پس تكرار نهفته است؛ چون تأكيد بر انذار در آيه كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ. "ثُمَّ" در اين آيه نشان ميدهد كه انذار دوم بليغتر و شديدتر است.»30
8ـ تكرار لفظي و متوالي يك كلمه دو بار. مانند:
ــ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ (مؤمنون، 36).
ــ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (واقعه، 10).
ــ سَلاَما سَلاَما (واقعه، 26).
ــ دَكّا دَكّا (فجر، 21).
ــ صَفّا صَفّا (فجر، 22).
ــ قَوَارِيرَ * قَوَارِيرَ (انسان، 15 و 16).
سيوطي آيه «فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدا» (طارق، 17) را نيز مانند اين موارد ميشمارد.31 از سوي ديگر، زركشي از شمار اين نمونههاي قرآني ميكاهد. به گفته وي، ابنمالك و ابنعصفور تعبيرهايي چون دَكّا دَكّا و صَفّا صَفّا را از جمله تكرارهاي لفظي به شمار آوردهاند، اما اين رأي نادرست است، چراكه در تفسير آمده است كه معناي دكّا دكّا، دكّ بعد از دكّ است. تكرار دكّ سبب ميشود كه زمين هباءا منثورا شود. همچنين عبارت صفّا صفّا بدين معناست كه فرشتگان هر آسمان در صفهايي پشت سر هم فروميآيند. بنابراين دومي تكرار اولي نيست، بلكه مراد از آن تكثير است؛ همچنان كه ميگوييم: جاء القوم رجلاً رجلاً، و علّمته الحساب بابا بابا.32
9ـ تكرار يك يا چند كلمه به دليل طولاني شدن جمله و فاصله افتادن ميان اجزاي اصلي آن. مهمترين نوع تأكيد زباني و لفظي كه در ترجمه قرآن غالبا ميتوان آن را حذف كرد، همين قسم آخر است كه در آن واژه يا عبارتي به دليل طولاني شدن جمله، براي يادآوري و تأكيد، مجددا تكرار ميشود. مثالهايي از اين نوع تكرار در قرآن كريم آيات زيرند:
ــ رَبَّنَا ِانِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي ذَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ (ابراهيم، 37).
ــ رَبَّنَا اِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَونَ وَ مَلاَءَهُ زِينَةً وَ أَمْوَالاً فِي الْحَيوةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ (يونس، 88).
ــ ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَ صَبَرُوا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (نحل، 110).
ــ ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (نحل، 119).
ــ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلاَ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ (آلعمران، 188).
ــ اِذْ قَالَ يُوسُفُ لاِءَبِيهِ يَا أَبَتِ اِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (يوسف، 4).
ــ قُلْ أَرَءَيْتُمْ مَا أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاما وَ حَلاَلاً قُلْ ءاللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّهِ تَفْتَرُونَ (يونس، 59).
ــ رَبِّ اِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبا وَ لَمْ أَكُ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّا (مريم، 4).
ــ أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ اِذَا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُرَابا وَ عِظَاما أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (مؤمنون، 35).
در تمام اين آيات، كلمه يا عبارتِ تكرار شده به گونهاي است كه چنانچه حذف شود ساختار نحوي و معناي جمله همچنان سالم ميماند. تكرار در اين آيات به دليل طولاني شدن جمله و جدايي ميان فعل و معمول آن است. مثلاً در دو آيه نخست (ابراهيم، 37 و يونس، 88) بين فعل و جار و مجرور جدايي و فاصله افتاده است. در آيات سوم و چهارم (نحل، 110 و نحل، 119) ميان اسم اِنَّ و خبر آن عبارات طولاني قرار گرفته است. در آيه پنجم (آل عمران، 88) ميان مفعول اول و دوم فعل لاَتَحْسَبَنَّ؛ در آيه ششم (يوسف، 4) ميان فعل و حال و ذوالحال؛ در آيه هفتم (يونس، 59) ميان مبتدا و خبر؛ در آيه هشتم (مريم، 4) ميان اسم كان و خبرِ آن؛ و در آيه نهم (مؤمنون، 35) ميان اسم أَنَّ و خبر آن فاصله افتاده است.
مفسّران نيز هريك در پارهاي از اين آيات، به تكرار، تأكيد و فاصله طولاني ميان دو بخش از اجزاي جمله اشاره كردهاند. فيالمثل سيوطي با اشاره به برخي آيات فوق ميگويد: چون جمله طولاني شود و خوف آن باشد كه ابتداي جمله فراموش گردد، براي تازه كردن و تجديدِ ياد آن در قرآن تكرار ميشود33. عُكبري نيز در ذيل آيات نحل، 110؛ يوسف، 4؛ آلعمران، 88؛ مؤمنون، 35؛ به همين امر اشاره ميكند34. ابناثير با اشاره به آيات فوق ميگويد: چنانچه ميان اسم و خبر انّ فاصله طولاني افتد، تكرار انّ از نقطهنظر بلاغت و فصاحت بسيار نيكوتر است.35 مُبرَّد نيز در كتاب المقتضب، با گشودن بابي با عنوان "باب تكرار أنَّ"، پس از اشاره به آيه 35 سوره مؤمنون ميگويد أنَّ دوم تكرار أنَّ اول است و اين بهترين قول در نظر من است.36
از جمله شايعترين نمونههاي اين نوع تكرار لفظي، تكرار همزه استفهام است كه در آيات زير مثالهايي از آن را مييابيم:
ــ وَ قَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاما وَ رُفَاتا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقا جَدِيدا (اسراء، 49 و 98).
ــ أَءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَابا وَ عِظَاما أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ / لَمَدِينُونَ (صافات، 16 و 53؛ واقعه 47؛ مؤمنون، 82).
در اين آيات همزه استفهام در "أءنّا" تكرار همزه پيشين در "أءذَا" است و اگر آن را در نظر نگيريم در ساختار نحوي جمله خللي ايجاد نميشود. نمونههايي ديگر از اين تكرار همزه در آيات رعد، 5؛ نمل، 67؛ سجده، 10؛ نازعات، 10-11 آمده است كه بر روي هم 10 مثال قرآني براي تكرار همزهاند. همه اين آيات راجع به انكار قيامت و حيات مجدّد در جهان ديگرند كه از زبان منكران معاد بيان شدهاند. نكته جالب توجه آن كه در آيه آخر در ترتيب جملات جا به جايي صورت گرفته و همان جمله هميشگي چنين آمده است: أَءِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحَافِرَةِ * أَءِذَا كُنَّا عِظَاما نَخِرَةً (نازعات، 10-11).37 رضي استرآبادي درباره تكرار همزه در اين آيات ميگويد:
تقدير آيه «أَءِذَا كُنَّا عِظَاما وَ رُفَاتا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقا جَدِيدا» (اسراء، 49) اين است: أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ اِذَا مِتْنَا... به همين جهت غالبا و به دليل طول كلام و جدايي از همزه استفهام، همزه استفهام بر سر "أَنَّا" تكرار ميشود، تا معلوم شود كه ادات استفهام ميبايد بر سر چيزي درآيد كه در جايگاه جواب است. تكرار در اين آيه و نيز در آيه «أَءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَابا وَ عِظَاما أَءِنَّا لَمَدِينُونَ» (صافات، 53) شبيه تكرار «لاَ تَحْسَبَنَّهُمْ» بعد از «لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ» (آل عمران، 188) به دليل طول كلام است.38
10- شمار ديگري از نمونههاي تكرار را كه در هيچيك از اقسام بالا نميگنجد، در اين جا ميآوريم.
الف ـ تكرار ضمير "هُمْ" در مثالهاي زير:
ــ هُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (يوسف، 37).
ــ هُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (نمل، 3؛ لقمان، 4).
ــ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ (انبياء، 36).
ــ هُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ (روم، 7).
ــ هُمْ فِي الاْخِرَةِ هُمْ الاْءَخْسَرُونَ (نمل، 5).
ــ أَنَّهُمْ فِي الاْخِرَةِ هُمْ الْخَاسِرُونَ (نحل، 109).
در هيچيك از اين آيات، "هم"، ضمير فصل خوانده نميشود، بلكه اين ضميرِ جمع صرفا براي تأكيد تكرار شده است.
ب ـ تكرار "بَلْ" به منظور اِضراب در آيات زير:
ــ بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ (انبياء، 5).
ــ بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الاْخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْهَا بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ (نمل، 66).
ج ــ تكرار حرف "لاَ" به دليل اقتضاي خاصّ زبان عربي در عطف جملات منفي، چون آيات زير:
ــ مَا يَسْتَوِي الاْءَعْمي وَ الْبَصِيرُ * وَ لاَ الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ * وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ * وَ مَا يَسْتَوِي الاْءَحْيَاءُ وَ لاَ الاْءَمْوَاتُ (فاطر، 19-22).
ــ فَمَا أَغْني عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاَ أَبْصَارُهُمْ وَ لاَ أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ (احقاف، 26).
ــ فَلاَ رَفَثَ وَ لاَ فُسُوقَ وَ لاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ (بقره، 197).39
اكنون به سراغ ترجمه فارسي چند آيه از قرآن كريم ميرويم كه در آنها كلمه يا عبارتي به دليل طولاني شدن جمله تكرار شده است. مترجمان فارسي قرآن مجيد از قديم و جديد، در ترجمه اين نوع تكرار يكسان عمل نكردهاند؛ پارهاي را در ترجمه خويش منعكس كرده و برخي ديگر را حذف كردهاند. همچنين گاه عبارت مكرّر را نشناخته و در تعيين جايگاه دستوري آن خطا كردهاند.
نمونه اول: در ترجمه آيه اِذْ قَالَ يُوسُفُ لاِءَبِيهِ يَا أَبَتِ اِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (يوسف، 4)، آقاي فولادوند آوردهاند: «... اي پدر، من [در خواب[ يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم. ديدم [آنها] براي من سجده ميكنند.»
دقت در علايم سجاوندي اين ترجمه نشان ميدهد كه مترجم با گذاشتن نقطه در ميان دو جمله، عبارت "رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ" را جملهاي مستقل انگاشته است. يعني گويا يوسف دو جمله گفته است: نخست اين كه من در خواب خورشيد و ماه و يازده ستاره را ديدم، و دوم آن كه ديدم ايشان بر من سجده ميكنند. اين ترجمه نادرست است. "سَاجِدِينَ" قيد حالت يا حال است براي فعل "رَأَيْتُ" درابتداي جمله، و "رَأَيْتُهُمْ" به دليل طولاني شدن جمله تكرار شده است. ترجمه آقايان مسعود انصاري، ابوالقاسم امامي نيز به همين صورت است، اما ترجمه شادروان سيد جلالالدين مجتبوي، آقاي كاظم پورجوادي و آيت الله مكارم شيرازي از اين نظر درست است. ترجمه آيت الله مكارم شيرازي: «پدرم! من در خواب ديدم كه يازده ستاره، و خورشيد و ماه در برابرم سجده ميكنند.» دو نمونه ديگر از ترجمه نادرست، از آقايان عبدالمحمّد آيتي و جلالالدين فارسي است.
ترجمه آقاي آيتي: «اي پدر، من در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه ديدم، ديدم كه سجدهام ميكنند.» دراين ترجمه، عبارت با نقطهگذاري به دو جمله مجزا تبديل نشده است؛ يعني ايرادي كه بر ترجمه آقاي فولادوند وارد بود در اين جا مطرح نيست، اما توجه به اين نكته جالب است كه مترجم دو فعل "ديدم" را در كنار هم آوردهاند؛ يعني فعلي كه در متن عربي به دليل بعد فاصله تكرار شده، در ترجمه فارسي بدون فاصله و طول جمله، مكرّر آمده است.
ترجمه آقاي فارسي: «اي پدر من، در خواب يازده ستاره را ديدم و خورشيد و ماه را ديدم كه مرا سجده ميكنند.» مترجم در برگردان خود ظاهرا «يازده ستاره» را مفعول "رَأَيْتُ" نخست و «خورشيد و ماه» را مفعول "رَأَيْتُ" دوم (از باب اشتغال) دانستهاند. بنابراين ترجمه، يوسف عليه السلام نخست يازده ستاره در خواب ديده است و بار ديگر خورشيد و ماه را سجدهكنان براي خود. علاوه بر ايراد معنايي كه بر اين ترجمه وارد است (چراكه بنابر آيه 100 همين سوره ميدانيم پدر و مادر و يازده برادر يوسف براي او سجده كردند)، بايد گفت كه در اين ترجمه به ضمير جمعِ "هُمْ" در "رَأَيْتُهُمْ" و نيز حال جمع "سَاجِدِينَ" توجه نشده و اين همه به دليل عدم التفات به تكراري بودن "رَأَيْتُهُمْ" در اين آيه بوده است.
نمونه دوم: ترجمه آيت اللّه مكارم شيرازي از دو آيه مشابه (يونس، 88؛ ابراهيم، 37) متفاوت است. در ساختار يكسان اين هر دو آيه، تعبير "رَبَّنَا" تكرار شده است كه مترجم يكي را ترجمه و ديگري را حذف كرده است.
الف) رَبَّنَا اِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَونَ وَ مَلاَءَهُ زِينَةً وَ أَمْوَالاً فِي الْحَيوةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ (يونس، 88).
«پروردگارا! تو فرعون و اطرفيانش را زينت و اموالي (سرشار) در زندگي دنيا دادهاي، پروردگارا! در نتيجه (بندگانت را) از راه تو گمراه ميسازند.»
ب) رَبَّنَا ِانِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي ذَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ (ابراهيم، 37).
«پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي، در كنار خانهاي كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپادارند.»
ترجمه آيه دوم بسيار روانتر و به الگوي زبان فارسي نزديكتر است، گو اين كه كمتر مترجمي چنين كرده است.40 با اين همه از مترجم واحد و در الگوي يكسان انتظار ميرود كه ترجمهاي يكسان و مشابه ارائه دهد.
نمونه سوم: ترجمه آقايان آيتي و پورجوادي از آيات آلعمران، 188 و نحل 110، 119 بدون تكرار است، يعني آنان عنصر مكرّر را كه در متن عربي به دليل بلندي جمله و بُعد فاصله ميان اجزاي آن تكرار شده است، در ترجمه حذف كردهاند. اين كاري است كه مترجمان ديگر در ترجمه اين آيات انجام ندادهاند.41 اساسا اين دو مترجم (آيتي و پورجوادي) به دليل اهميت دادن به رواني عبارات و عدم اهتمام به مطابقت همهجانبه با متن عربي، بيشتر از ديگر مترجمان فارسي قرآن مجيد موارد مكرر را در ترجمه خويش حذف كردهاند. در زير ترجمه اين دو مترجم از آيه نخست را همراه با ترجمه آقايان محمد كاظم معزّي و ابوالقاسم امامي ميآوريم:
لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلاَ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ (آلعمران، 188).
ترجمه آيتي: آنان را كه از كارهايي كه كردهاند شادمان شدهاند، و دوست دارند به سبب كارهاي ناكرده خويش هم مورد ستايش قرار گيرند، مپندار كه در پناهگاهي دور از عذاب خدا باشند.
ترجمه پورجوادي: گمان مبر آنان كه از كردارشان شادمان ميشوند و دوست دارند براي كارهايي كه نكردهاند ستايش شوند، از عذاب رهايي دارند.
ترجمه معزّي: مپندار آنان را كه شاد شوند برآنچه آوردند و دوست دارند كه ستوده شوند بدانچه نكردند مپندار ايشان را بر رستگاري از عذاب.
ترجمه امامي: مپندار كساني را، كه بدانچه كردهاند شادماناند و دوست ميدارند كه به كارهاي ناكردهشان ستايش شوند، از كيفر بركنار مپندارشان.
نمونه چهارم: يكي از دشوارترين فقرات قرآن كه داراي تكرار است، آيات 83 تا 87 سوره واقعه است:
فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ(83)
وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ(84)
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لاَ تُبْصِرُونَ(85)
فَلَوْلاَ اِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ(86)
تَرْجِعُونَهَا اِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ(87)
در اين آيات از سوره واقعه، "لَوْلاَ"ي نخست (در آيه 83) حرف تحضيض است كه در واقع بر سر "تَرْجِعُونَهَا" در آيه 87 درآمده است. در اين ميان چند جمله معترضه قرار دارد42 و به دليل طولاني شدن و بُعدِ فاصله ميان "لَوْلاَ" و "تَرْجِعُونَ"، حرف تحضيض در ابتداي آيه 86 تكرار شده است.43 به همين جهت لازم است اين دو كلمه را باهم و به صورت منفي (چرا بازنميگردانيد؟) ترجمه كنيم، نه آنكه يكي را در ابتداي آيه 83 و ديگري را بيارتباط با آن در آيه 87 . ترجمه دقيق و تحت اللفظي شاه ولي الله دهلوي از اين آيات چنين است:
«پس آنگاه كه رسد روح شخصي بناي گلو
ــ و شما آنگاه ميبينيد
و ما نزديكتريم، باو به نسبت شما و ليكن شما نمينگريد
پس اگر هستيد غيرمقهور حكم الهي ــ
چرا بازنگردانيد روح را اگر راست گوئيد.»44
ميبينيم كه وي "لَوْلاَ"ي دوم را ترجمه نكرده و ترجمه "لَوْلاَ"ي اول را در كنار فعل خودش آورده است.45 حال اگر "لَوْلاَ"ي نخست را در همان آيه 83 ترجمه كنيم به دليل طولاني شدن، زبان فارسي نيز چونان عربي اقتضاي تكرار "لَوْلاَ" در انتهاي اين عبارات را دارد. برخي مترجمان مانند آقاي فولادوند و انصاري چنين كردهاند و حتي برخي مترجمان چون آقاي خرمشاهي آن را بيش از يك بار تكرار كردهاند:
«پس چرا چون جان به گلوگاه رسد،
و شما در آن هنگام نظارهگريد.
و ما به آن [جان شما] از شما نزديكتريم ولي شما به چشم بصيرت نمينگريد.
پس چرا اگر شما جزادادني نيستيد،
اگر راست ميگوييد چرا آن را بازنميگردانيد؟»
از اين شگفتتر، ترجمه آقايان زينالعابدين رهنما و عبدالمحمّد آيتي است كه به دليل عدم توجه به تكراري بودن "لَوْلاَ"ي دوم و ارتباط "لَوْلاَ"ي اول با "تَرْجِعُونَهَا"، ناگزير از افزودن عباراتي زائد براي تكميل جمله خويش شدهاند:
ترجمه شادروان زينالعابدين رهنما:
«پس چرا آنگه كه جان بگلو رسد (تكذيب نميكنند؟)
و شما در آن هنگام مينگريد.
و ما از شما به او نزديكتريم، ليكن شما نميبينيد.
پس اگر مملوك (و مقهور) بوديد،
چرا جان بتن خود بازنميگردانيد. اگر راستگويانيد.»
ترجمه آقاي عبدالمحمّد آيتي:
«پس چرا آنگاه كه جان به گلوگاه رسد،
و شما در اين هنگام مينگريد، تكذيب نميكنيد؟
ما از شما به او نزديكتريم ولي شما نميبينيد.
اگر قيامت را باور نداريد،
اگر راست ميگوييد، بازش گردانيد.»
و در آخر، شگفتترين ترجمه را از آقاي پورجوادي نقل ميكنيم:
«پس چرا هنگامي كه جان به گلوگاه ميرسد
و شما در حال نگاهكردنيد
و ما به او نزديكتر از شما هستيم ولي شما نميبينيد
ــ چنانچه روز جزا را باور نداريد
اگر راست ميگوييد او را بازگردانيد.»
با توجه به اين كه مترجم فعل "تَرْجِعُونَهَا" را در آخر به صورت امر مثبت ترجمه كردهاست، مشخص نيست كه كلمه "چرا" در ابتداي اين ترجمه، از چه چيزي سؤال ميكند؟
نمونه پنجم: تكرار همزه استفهام از موارد شايع در تعبير قرآني است كه پيشتر براي آن، افزون بر ده مثال قرآني آورديم. اين موارد عبارتند از: رعد، 5؛ اسراء 49، 98؛ مؤمنون، 82؛ نمل، 67؛ سجده، 10؛ صافّات، 16، 53؛ زمَر، 19؛ واقعه، 47؛ و نازعات، 10-11. ذكر اين نكته مناسب است كه تكرار همزه استفهام در اين آيات بيش از آن كه به دليل طولاني شدن جمله باشد، به جهت تأكيد (در استفهام انكاري) است، چه همه اين آيات داراي استفهامي انكارياند و گوينده به منظور تأكيد بر انكار خويش از تكرار اِنَّ و همزه استفهام استفاده كرده است. مترجمان فارسي قرآن كريم در اين جا نيز به گونههاي مختلف آيات را ترجمه كردهاند. برخي مانند آقايان آيتي و پورجوادي هيچيك از همزههاي مكرّر را ترجمه نكردهاند؛ برخي ديگر چون مرحوم پاينده در تمام آيات، هر دو همزه را ترجمه كردهاند. نمونه ترجمه وي چنين است:
«چگونه وقتي بمرديم و خاك و استخوان شديم، چگونه، زنده ميشويم؟» (مؤمنون 82؛ صافات 16)؛ «گويند چگونه وقتي استخوانهاي پوسيده شديم چگونه بحال نخست بازمان ميآورند» (نازعات، 10-11).
اين گونه تكرار، نثر فارسي را يكسره گنگ و بسته ميكند؛ چه حتي اگر تكرار همزه به غرض تأكيد باشد، تأكيد اِنَّ در تمام اين آيات بيشتر از آن است، حال آن كه مترجم با وجود تكرار "چگونه" در ترجمه فارسي خويش هيچ تأكيدي به خواننده و شنونده اِفهام نكرده است. چنانچه بخواهيم فيالمثل آيه «أَءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَابا وَ عِظَاما أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» (صافات، 16؛ مؤمنون، 82) را با تمام تأكيدات آن ترجمه كنيم بهتر است بگوييم: «آيا چو مرديم و خاك و استخوان شديم، براستي ما را برميانگيزند؟».46
ديگر مترجمان فارسي نيز به تفاوت، هريك در برخي از آيات، همزه را به صورت مكرّر ترجمه كرده و در برخي ديگر آن را حذف كردهاند. در اين ميان، بيشترِ مترجمان هنگام حذف، همزه دوم و برخي نيز همزه اول را ترجمه نكردهاند. در زير جدولي از رفتار چند مترجم فارسي هنگام ترجمه اين آيات يازدهگانه ميآوريم.
نازعات،10-11 واقعه،47 زمر،19 صافات،53 صافات،16 سجده،10 نمل،67 مؤمنون،82 اسراء،98 اسراء،49 رعد،5
هردو هردو هردو هردو هردو هردو هردو هردو هردو هردو هردو پاينده
هردو هردو هردو هردو اولي هردو اولي هردو هردو هردو دومي امامي
اولي اولي اولي اولي اولي اولي اولي اولي اولي اولي اولي آيتي
اولي اولي اولي اولي اولي اولي اولي اولي اولي اولي اولي پورجوادي
هردو هردو هردو هردو اولي اولي هردو هردو هردو هردو هردو انصاري
اولي هردو هردو هردو هردو هردو هردو هردو اولي اولي هردو خرمشاهي
هردو دومي هردو هيچكدام اولي اولي اولي هردو اولي اولي اولي مكارم
هردو اولي هردو هردو اولي اولي هردو هردو هردو اولي اولي مجتبوي
هردو هردو هردو هردو هردو دومي هردو هردو هردو هردو هردو دهلوي
هردو اولي هردو هردو هردو هردو هردو هردو اولي اولي اولي فولادوند
هردو اولي هردو اولي اولي دومي هردو هردو اولي هردو هردو فارسي
اولي: اولي ترجمه شده است.
دومي: دومي ترجمه شده است.
هردو: هر دو ترجمه شدهاند.
نمونه ششم: آخرين مثال، تكرار "أَرَأَيْتَ" در سوره علق (آيات 9، 11و 13) است.
أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهي(9)
عَبْدا اِذَا صَلّي(10)
أَرَأَيْتَ اِنْ كَانَ عَلَي الْهُدي(11)
أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوي(12)
أَرَأَيْتَ اِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّي(13)
أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَري(14)
نخست بايد به ياد داشته باشيم كه در آيه نخست به دنبال مفعول "أَرَأَيْتَ" نگرديم. "أَرَأَيْتَ" در اين جا، فعلي است كه معناي "أَخْبِرنِي" ميدهد؛47 بنابراين، همواره كلمه پس از آن را مبتدا و بخش ديگري از ادامه جمله را خبر آن به شمار ميآوريم. در اين مجموعه از آيات قرآن كريم، "أَرَأَيْتَ" نخست به معني "أَخْبِرنِي" است و دو "أَرَأَيْتَ" بعدي تكرار آن به شمار ميآيند كه به دليل طولاني شدن جمله و درآمدن جملات معترضه شرطي، در زبان عربي به اين تكرار نياز بوده است. مبتداي جمله «الَّذِي يَنْهي» در ابتداي اين مجموعه (آيه نهم) است و خبر آن «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَري» در انتها (آيه چهاردهم) آمده است. تكرار "أَرَأَيْتَ" در ترجمه فارسي به دليل وجود جملات معترضه و فاصله طولاني ميان مبتدا و خبر ايرادي ندارد، ليكن مترجم بايد نسبت به جايگاه تكراري آن و پيوند ديگر اجزاي جمله باهم دقت كافي داشته باشد. ترجمه پيشنهادي اين است:
مرا بگو! آن كه منع ميكند
بندهاي را چون نماز گزارد
(مرا بگو) چنانچه اين بر طريق هدايت بود
يا به تقواي الهي امر كند
(مرا بگو) اگر او دروغ پندارد و روي گرداند
آيا نميداند كه خداوند همه چيز را ميبيند؟
برخي از مترجمان به دليل عدم توجه به معنا و نيز جايگاه دستوري "أَرَأَيْتَ" ناگزير از افزودن پارهاي اضافات بيدليل شدهاند. ترجمه دهلوي چنين است:
«آيا ديدي شخصي كه منع ميكند
بنده را چون نماز ميگذارد
آيا ديدي كه چه ميشد اگر براهِ راست بودي
يا به پرهيزگاري فرمودي
آيا ديدي كه چه ميشد اگر دروغ شمرد و روگردان گشت
آيا ندانست اين روگرداننده كه خدا ميبيند.»
و آيت الله مكارم شيرازي آوردهاند:
«به من خبر ده آيا كسي كه نهي ميكند،
بندهاي را به هنگامي كه نماز ميخواند (آيا مستحق عذاب الهي نيست)؟!
به من خبر ده اگر اين بنده به راه هدايت باشد
يا مردم را به تقوا فرمان دهد (آيا نهي كردن او سزاوار است)؟!
به من خبرده اگر (اين طغيانگر) حق را انكار كند و به آن پشت نمايد (آيا مستحق مجازات الهي نيست)؟!
آيا او ندانست كه خداوند (همه اعمالش را) ميبيند؟!»
مترجم در اين جا سه جمله سؤالي در پاسخ "أَرَأَيْتَ" آورده است كه نه تنها بدانها نياز نيست ــ چراكه اساسا چيزي در تقدير و حذف نيست ــ بلكه افزودن اين جملات سبب شده است كه ارتباط آغاز عبارت (آيه نهم) با جمله پاياني (آيه چهاردهم) گسسته گردد. ترجمه آقايان بهاءالدين خرمشاهي، مسعود انصاري، محمد مهدي فولادوند و ابوالقاسم پاينده نيز همين ايراد را دارد. ديگر مترجمان هرچند كمتر به افزودن توضيحات پرداختهاند اما هيچ يك ارتباط ساختاري اجزاي جمله و نيز جايگاه مكرّر "أَرَأَيْتَ" را درنيافتهاند.48 شايد بتوان گفت ترجمه آقاي محمد خواجوي نزديكترين برگردان به ساخت پيچيده اين آيات است:
«آيا آن كس را نديدي كه بندهاي را
... ــ هنگامي كه نماز بجا ميآورد ــ باز ميداشت؟
بمن بگو، اگر [بازداشته شده] بر راه راست باشد
... و يا بتقوي فرمان ميداد
... بمن بگو، اگر [بازدارنده] تكذيب كرد و روي بگردانيد
... آيا ندانست كه خداوند ميبيند؟»49
1. ابنابيالاصبع (585-645)، بديع القرآن، تحقيق حفني محمد شرف، چاپ اول: قاهره، مكتبة نهضة مصر، 1377/1957.
2. ابنالاثير، ضياءالدين نصراللّه بن محمد (558-637)، المثل السائر في ادب الكاتب والشاعر، تحقيق احمد الحوفي وبدوي طبانة، رياض، دارالرفاعي للنشر، 1983-1984.
3. ابنجنّي، ابوالفتح عثمان (321-392)، الخصائص، تحقيق محمد علي النجار، بيروت، دارالهدي، بيتا.
4. ابنعاشور، محمد طاهر (1296-1379ق)، تفسير التحرير والتنوير، تونس، الدار التونسية للنشر، 1984.
5. ابنعقيل، بهاءالدين عبداللّه (698-769)، شرح ابن عقيل، تحقيق محمد محييالدين عبدالحميد، قاهره، المكتبة التجارية الكبري، 1385/1965.
6. ابنقتيبه، ابومحمد بن عبدالله بن مسلم (213-276)، تأويل مشكل القرآن، تحقيق احمد صقر، قاهره، دارالتراث، 1393/1973.
7. ابنهشام الانصاري، جمالالدين (708-761)، شرح شذور الذهب، تحقيق محمد محييالدين عبدالحميد، قاهره، المكتبة العصرية، بيتا.
8. تأكيد در نحو بر دو گونه است؛ نخست تأكيد لفظي كه تكرار لفظ با عين يا مرادف معنايي آن است و دوم تأكيد معنوي كه تأكيد و تقرير امري در نسبت يا شمول آن است. تأكيد معنوي با الفاظ خاصي چون "نفس"، "عين"، "كلّ"، "كِلاَ"، "كِلْتا"، "جمع" و مشتقات آن صورت ميپذيرد.
9. «التوكيد اللفظي هو اعادة اللفظ او تقويته بموافقه معنيً؛ كذا عرفه في التسهيل... و منه توكيد الضمير المتصل بالمنفصل». نگاه كنيد به: اُشموني در حاشية الصبّان علي شرح الاشموني علي الفية ابنمالك، ج 3، ص 80-81. مراد اُشموني آن است كه اين تعريف را ابن مالك خود در كتاب ديگرش، التسهيل، به دست داده است.نيز نگاه كنيد به: عباس حسن،
10. ابنهشام انصاري براي تأكيد لفظي از نوع اول آيه «كَلاَّ اِذَا دُكَّتِ الاْءَرْضُ دَكّا دَكّا» (فجر، 21)، و براي تأكيد لفظي با معناي مترادف، آيه «لِتَسْلُكُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجا» (نوح، 20) را مثال ميزند. نگاه كنيد به: شرح شذور الذهب، ص 428.
11. صَبّان، حاشية الصبّان علي شرح الاشموني علي الفية ابن مالك، ج 3، ص 79-80.
12. عباس حسن، النحوالوافي، ج 3، ص 527.
13. درست به عكس نحويان، خطيب قزويني، از مشهورترين بلاغيان، ميگويد: گاه آيهاي به دليل تعدّد متعلّق آن تكرار ميشود. نمونه آن «فَبِأَيِّ آلآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» است. خداوند تعالي نعمتها را پشت سرهم ذكر ميكند و پس از هر نعمت، اين جمله را يادآوري ميكند. روشن است كه غرض از ذكر اين جمله پس از اين نعمت، متفاوت از غرض ذكر آن پس از نعمت ديگر است. وي همين سخن را درباره تكرار آيه «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» در سوره مرسلات ميگويد. نگاه كنيد به: الايضاح في علوم البلاغة، المعاني و البيان و
14. صفيالدين حلّي (677-750 ق) حتي آيهاي چون «وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ وَ اِنْ كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ» را از قبيل تكرار ميشمارد. نگاه كنيد به: شرح الكافية البديعية في علوم البلاغة و محاسن البديع، ص 134.
15. ابوالسعود (898-982) در تفسير ابوالسعود: ارشاد العقل السليم الي مزايا الكتاب الكريم، و آلوسي (1217-1270) در روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، موارد بسياري از اين جملات را از قبيل تكرار و تأكيد ميشمارند. اين موارد همگي از قبيل عطف خاصّ بر عامّاند كه در قرآن نمونههاي بسيار دارد. براي مثالهاي ديگر نگاه كنيد به: شعراء، 147-148؛ بقره، 138؛ بقره، 98؛ يس، 73؛ نساء، 110.
16. عبدالعظيم بن ابراهيم المطعني، خصائص التعبير القرآن و سماته البلاغية، ج 1، ص 332.
17. در دستهبندي زير از اقسام تكرار در قرآن، تلفيقي از ديدگاههاي نحوي و بلاغي را به كار بردهايم. اين شيوهاي است كه سيوطي هم در الاتقان في علوم القرآن، ج 3، ص 224-232 كمابيش به كار برده است.
18. براي فهرستي از همه انواع تكرار و تأكيدهاي لفظي ــ از منظر نحوي يا بلاغي ــ نگاه كنيد به: عبدالرحمن المطردي، اساليب التوكيد في القرآن الكريم، ص 282-318. اين فهرست بسيار آشفته، ناقص و در موارد بسياري قابل مناقشه است.
19. براي بحث جامع و تحليلي درباب عناصر قصه آدم در سورههاي مختلف قرآن، معاني مشترك و اختلافها نگاه كنيد به: عبدالعظيم بن ابراهيم المطعني، خصائص التعبير القرآني و سماته البلاغية، ج 1، ص 335-366.
20. سيوطي ميگويد كه بدر بن جماعة كتابي با عنوان المقتنص في فوائد تكرار القصص تأليف كرده است؛ الاتقان في علوم القرآن، ج 3، ص 230.
21. محمد بن حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 14. اين مشابه تبييني است كه پيش از او، ابنقتيبه در تأويل مشكل القرآن، ص 234 در بيان علت تكرار اخبار و قصص قرآن ذكر كرده است.
22. قاضي عبدالجبار اسدآبادي، المغني في ابواب التوحيد و العدل، ج 16، ص 397. سخنان قاضي عبدالجبار را در قرن بعد، فخر الدين رازي عينا در نهاية الايجاز في دراية الاعجاز (ص 280-281)، از قول خويش بيان ميكند.
23. فيالمثل نگاه كنيد به: سيوطي، معترك الاقران في اعجاز القرآن، ج 1، ص 263-265؛ محمد طاهر بنعاشور، تفسير التحرير و التنوير، ج 1، ص 68-69. درباره تكرار قصهها، اغراض و روشها در قرآن نگاه كنيد به: سيكولوجية القصة في القرآن، التهامي نقرة، تونس، 1974، ص 111-155؛ و الفن القصصي في القرآن الكريم، محمد احمد خلف الله، با شرح و تعليق خليل عبدالكريم، قاهره، دارسينا، 1999. باب دوم. همچنين براي تكرار در قصص عذاب اقوام گذشته در قرآن نگاه كنيد به مقاله آلفورد ولچ با عنوان «وجوه مكرّر و
24. براي نمونههايي ديگر از اين نوع تكرار، نگاه كنيد به آيات مزدوج زير: (توبه، 73؛ تحريم، 9)، (توبه، 55؛ توبه، 85)، (توبه، 33؛ صف، 9)، (اعراف، 183؛ قلم، 45)، (انعام، 10؛ انبياء، 41)، (بقره، 162؛ آلعمران، 88)، (آلعمران، 89؛ نور، 5)، (آلعمران، 51؛ مريم، 36)، (هود، 110؛ فصلت، 45)، (حجر، 5؛ مؤمنون، 43)، (بقره، 134؛ بقره، 141)، (اسراء، 48؛ فرقان، 9)، (بقره، 122؛ بقره، 47)، (هود، 39؛ زمر، 39-40)، (مؤمنون، 83؛ نمل، 68)، (شعراء، 173؛ نمل، 58)، (نحل، 127؛ نمل، 70)، (حشر، 9؛ تغابن، 16).
25. نمونه ديگري از اين نوع، تكرار متوالي يك جمله در آيات متوالي يك سوره است؛ مانند تكرار « ءَاِلهٌ مَعَ اللّهِ» (چهار بار) در آيات 60-63 سوره نمل و تكرار «سَيَقُولُونَ لِلّهِ» (سه بار) در آيات 85-89 سوره مؤمنون.
26. مشابه همين توضيح را زركشي در بيان تفاوت ميان آيات «اِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ اِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ» (اعراف، 115) و «اِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ اِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقي (طه، 65) آورده است. البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 509. نيز نگاه كنيد به: ابوبكر باقلاني در اعجاز القرآن، ص 57-65 كه دليل قائلان به وجود سجع و لزوم رعايت فاصله در قرآن بنا به اغراض لغوي را مردود ميشمارد. وي قويترين استدلال مخالفان خود را استناد به تفاوت بيان قرآن در داستان ايمان آوردن سحره فرعون ميداند كه در يك جا آمده: رَبِّ
27- خطيب قزويني در اين باره ميگويد: «و امّا بذكر الخاصّ بعد العامّ للتّنبيه علي فضله حتي كأنّه ليس من جنسه تنزيلاً للتغاير في الوصف منزلة التغاير في الذات». نگاه كنيد به: الايضاح في علوم البلاغة، المعاني و البيان و البديع، ص 198-199.
28. نگاه كنيد به: ابنقتيبه، تأويل مشكل القرآن، ص 240.
29. رضي استرآبادي، شرح الرضي علي الكافية، ج 4، ص 390.
30. خطيب قزويني، الايضاح في علوم البلاغة: المعاني و البيان و البديع، ص 198.
31. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 3، ص 244.
32. زركشي، البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 486. اين رأي زركشي را بسياري از نحويان و مفسران پيش و پس از وي نپذيرفتهاند. از كساني كه عبارت دكّا دكّا را از جمله تأكيد لفظي به حساب آوردهاند، يكي ابنهشام در شرح شذور الذهب، ص 428، و ديگري ابنعقيل در شرح ابن عقيل، ج 2، ص 214 است. سومي سيوطي در همع الهوامع شرح جمع الجوامع في علم العربية ، ج 2، ص 125 است. رضي استرآبادي نيز در شرح الرضي علي الكافية، ج 3، ص 351 ميگويد: «و قد يكرّر للتكثير بغير عطف كقوله تعالي: صفّا صفّا و دكّا دكّا».
33. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 3، ص 225. نيز نگاه كنيد به سخن مشابه زركشي در البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 487.
34. نگاه كنيد به: ابوالبقاء عكبري، املاء ما منّ به الرحمن، ج 1، ص 161 و 162؛ ج 2، ص 48 و 86، 149.
35. ابناثير، المثل السائر، ج 3، ص 7.
36. مبرَّد، المقتضب، ج 2، ص 356. ديدگاه وي درباره اين آيه (مؤمنون، 35)، در واقع نقدي است بر رأي سيبويه (الكتاب، ج 3، ص 153) كه معتقد است در اين آيه «أنّ» نخست بدل است براي «أنّ» دوم [عبارت سيبويه چنين است: و مما جاء مبدلاً من هذا الباب: «أيعدكم انكم اذا متّم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون»، فكأنه علي: أيعدكم انكم
37. يك مثال قرآني ديگر از اين نوع تكرار ــ كه از نظر محتوا و مضمون متفاوت با 10 نمونه بالاست ــ در آيه 19 سوره زمر آمده است: «أَفَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ».
38. رضي استرآبادي، شرح الرضي علي الكافية، ج 4، ص 464.
39. عُكبري در ذيل اين آيه ميگويد: «انَّ الجميعَ اسمُ "لا" الاولي و "لا" مكرّرٌ به للتوكيد في المعني.» نگاه كنيد به: املاء ما منّ به الرحمن، ج 1، ص 86.
40. از ميان مترجمان فارسي ــ بنا به استقصاي نگارنده ــ تنها شادروان مهدي الهي قمشهاي و آقاي كاظم پورجوادي در ترجمه هر دو آيه "رَبَّنَا" را حذف كردهاند.
41. از ميان ديگر مترجمان ــ بنا به استقصاي نگارنده ــ تنها آقايان بهاءالدين خرمشاهي، مسعود انصاري، ناصر مكارم شيرازي و محمد باقر بهبودي، آن هم تنها در آيه 188 سوره آلعمران چنين كردهاند.
42. در قرآن كريم در مواردي ديگر نيز ميان "لولا"ي تحضيض و فعل مضارعِ پس از آن، يا "لولا"ي توبيخي و فعل ماضي پس از آن، جملات معترضه كوتاهي قرار گرفته است. نمونه آنها آيات زير است: فَلَوْلاَ اِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا(انعام، 43)؛ لَوْلاَ اِذ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنوُنَ وَ المُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرا (نور،13)؛ لَوْلاَ اِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذَا (نور، 16).
43. ابنهشام درباره اين آيات ميگويد: «المعني: فَهَلاَّ تَرْجِعُونَ الرُّوحَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ اِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ... و "لَوْلاَ" الثّانيةُ تكرارٌ لِلاولي». نگاه كنيد به: مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، ج 1، ص 362.
44. وي پس از آن كه ترجمهاي مطابَق و تحتاللفظي از اين آيات ارائه ميدهد، در حاشيه ميگويد: لفظ "لَوْلاَ" داخل است بر "تَرْجِعُونَهَا" و اعاده آن براي تأكيد است.
45. آيت اللّه مكارم شيرازي نيز "لَوْلاَ"ي دوم را حذف كرده است، اما "لَوْلاَ"ي اول را در همان آيه 83 ترجمه كرده و فعل "تَرْجِعُونَهَا" را به صورت امر مثبت (لازمه معناي تحضيض) آورده است.
46. زبان فارسي تاب ترجمه «اِنَّ» نخست را ندارد. در اين باره نگاه كنيد به: مرتضي كريمينيا، «چه را ترجمه نكنيم و چرا؟»، ترجمان وحي، سال اول، ش 2، اسفند 1376، ص 35-39.
47. «اِذَا دَخَلَتِ الْهَمْزَةُ عَلي رَأَيْتَ اِمْتَنَعَ أَنْ يَكُونَ مِنْ رُؤْيَةِ الْبَصَرِ وَ الْقَلْبِ وَ صَارَ بِمَعْني أَخْبِرنِي». نگاه كنيد به: سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 169؛ زركشي، البرهان في علوم القرآن، ج 4، ص 157. بحث درباره أَرَأَيْتَ و مشتقات ديگر آن چون أَرَأَيْتَكَ، أَفَرَأَيْتُمْ و أَرَأَيْتَكُمْ مجالي وسيعتر ميطلبد كه در اين مختصر بدان نميتوان پرداخت. نويسنده اميد دارد كه در شماره آينده همين مجله، نوشتار مفصلي درباره «أرأيت در قرآن» ارائه دهد.
48. در اين ميان ترجمه آقاي كاظم پورجوادي از همه مغلوطتر است: «آيا آن كس را ديدي كه چون بندهاي نماز ميگزارد او باز ميداشت؟ شايد او در طريق هدايت ميبود يا به تقوا و پرهيزگاري دعوت ميكرد. آيا انكار يا روي گرداندنش را ديدي؟ آيا نميداند كه خدا ميبيند؟»
49. مترجم در پاورقي ذيل ترجمه همين آيات ميافزايد: «نظم آيه چنين است: آيا آن كس را نديدي...از نماز بازميداشت و او بر راه راست بود و بتقوي فرمان ميداد، و بازدارنده دروغگو و از ايمان رويگرداننده است. آيا ندانست كه خداوند ميبيند؟» (قرآن حكيم، ترجمه محمد خواجوي، ص 217).