بحث تجربهي ديني، علاوه بر فلسفهي دين، با زمينههاي ديگري همچون پديدارشناسي دين، روانشناسي دين و... نيز در ارتباط است و يكي از محصولات عصر مدرنيته محسوب ميشود. اين بحث نخستين بار توسط «فردريك شلايرماخر» (1768-1834) «مؤسس و پدر الهيات جديد»، براي مصون ساختن دين از انتقادات روشنفكران مطرح شد. پس از شلاير ماخر، «سورن كركگور» (1813-1755) متكلم و ايمانگراي افراطي براي رشد و شكوفايي اين رهيافت تلاش كرد و سرانجام در اوايل قرن بيستم اين ديدگاه توسط «رُدولف اُتو» (1869-1937) و «ويليام جميز» (1842-1910) پي گرفته شد.
گرچه زادگاه بحث تجربهي ديني، اروپاي مدرن ميباشد، ولي ديري نپاييد كه به نقاط ديگر و ازجمله كشور ما نيز سرايت كرد. در اين مقاله، ما در پي آن هستيم كه ابتدا تصويري اجمالي از تجربهي ديني (علل و عوامل پيدايش، ماهيت و...) ارايه دهيم و سپس به بررسي دو نظريهي «بسط تجربهي نبوي»(2) و «وحي و افعال گفتاري» بپردازيم.
تجربهي ديني بنا به گفتهي «پراود فرت»(3) وقتي به بهترين وجه فهميده ميشود كه در زمينهي تاريخي مورد مطالعه قرار گيرد. بهطور كلي چند عامل مهم موجب پيدايش تجربهي ديني شد:
1. شكست الهيات طبيعي: در قرون وسطا، الهيات طبيعي يا عقلي ـ در مقابل الهيات نقلي يا مكشوف شده ـ بهخصوص از طرف «توماس آكويناس» شديدا حمايت شد(4)، ولي با فرارسيدن عصر جديد، به افول گراييد. در اين ميان «ديويد هيوم» در مخالفت با الهيات عقلاني بيش از همه نقش داشت و عناصر مختلف الهيات عقلاني، مانند وجود معجزات و برهان نظم را مورد خدشه قرار داد.
2. فلسفهي نقادي «كانت» و تحويل دين به اخلاق: انتقادات هيوم از الهيات طبيعي، تأثير عميقي بر كانت نهاد و وي كار هيوم را ادامه داد و برهانهاي سنتي بر وجود خدا را مورد خدشه قرار داد.(5) كانت دين را به اخلاق فروكاست (تحويلگرايي)، و خدا را بدين وسيله اثبات كرد.
3. تعارض علم و دين(6): با ظهور علم جديد در عصر جديد، ضربات سهمگيني بر پيكرهي اعتقادات مسيحي وارد شد و بسياري از آموزههاي مسيحي زير سؤال رفت. نظريات گاليله و نيوتن و... در مواردي با آموزههاي دين مسيحي ناسازگاري داشتند و اين موضوع بحران در مسيحيت را تشديد نمود.
4. نقادي كتاب مقدس(7): نقادي كتاب مقدس به دو طريق انجام گرفت: نقادي متن كه تلاشي براي به دست آوردن صحيحترين نسخه از كتاب مقدس بود، و نقادي مفهوم كه از متن فراتر ميرود تا به حقيقت وقايع دست يابد. همين نقادي (نقادي مفهومي) موجب نگراني راستديني مسيحي شد و عاملي براي ظهور تجربهي ديني بهشمار ميآيد. مجموعهي عوامل يادشده به همراه ظهور مكتب رمانتيك(8)، زمينه را براي رشد و شكوفايي تجربهگرايي ديني ـ توسط فردريك شلايرماخر، متكلم مشهور آلماني ـ فراهم كرد.
درباره ماهيت تجربهي ديني سه نظر متفاوت وجود دارد:(9)
اين نظر براي نخستين بار توسط فردريك شلايرماخر در كتاب «ايمان مسيحي»(10) مطرح شد. وي ادعا كرد كه تجربهي ديني، تجربهاي عقلي يا موقتي نيست، بلكه «احساس اتكاي مطلق و يكپارچه به مبدأ يا قدرتي متمايز از جهان است». اين تجربه، تجربهاي شهودي است كه اعتبارش قائم به خود است و مستقل از مفاهيم، تصورات، اعتقادات يا اعمال ميباشد. آراي شلايرماخر بر كساني چون رُدولف اُتو و ويليام جميز(11) تأثير گذاشت. رُدولف اُتو در كتاب مهم فلسفي خود «مفهومِ [ايدهي] امر قدسي» كه در آن از شلايرماخر آشكارا تمجيد ميكند، ميكوشد تا تحليل پديدارشناسانهاي از ساختار خودآگاهي ديني بهدست دهد. ويليام جميز معتقد است كه «احساس، منبع ژرفترِ دين است»(12) و تنسيقهاي فلسفي و كلامي جنبهي ثانوي دارند.
ديدگاه دوم (تجربهي حسي از نوع ادراك حسي) به «ويليام آلستون» (1921) تعلق دارد.(13) آلستون معتقد است كه تجربهي ديني همان ساخت تجربهي حسي را در اختيار دارد؛ چنان كه ادراك حسي از سه ركن شكل مييابد: مُدرِك (شخصي كه مثلاً يك كتاب را ميبيند)، مُدرَك (كتابي كه مشاهده ميشود)، و پديدار Phenomenon) = جلوه و ظاهري كه كتاب براي شخص دارد). تجربهي ديني و به تعبير خاصتر تجربهي خداوند نيز از سه جزء (ركن) برخوردار است: شخص صاحب تجربه، خداوند كه به تجربه درميآيد، و ظهور و تجلّي خداوند بر آن شخص تجربهگر.
اين نظريه را «وين پراودفوت» (1939) در يكي از مهمترين آثار خود (ReligiousExperience) با نگاهي پديدارشناسانه مطرح كرده است. او تجربهي ديني را از سنخ تجربهي حسي نميداند، بلكه به نظر او تجربهي ديني انديشهاي است كه حامل اعتقاد است و اگر به صورت نظريه يا فرضيه احساس نميشود، به جهت ناگهاني بودن و عنصر اعتقادي است كه در ضمن آن است. «تجربهي ديني، تجربهاي است كه فاعلِ آن، آن را ديني ميشناسد و اين شناسايي مبتني بر موضوع يا مفاد تجربه نيست، بلكه مبتني بر جنبهي معرفتي يا اهميت آن براي صرف عقايد ديني است.»(15)
تقريبا تمام متفكراني كه دربارهي تجربهي ديني سخن گفتهاند، بر تنوع آن تأكيد ورزيدهاند. «والاس متسون» آن را در دو گروه قرار ميدهد: تجارب مشابه با تجارب روزمره (تجربههاي ديداري و شنيداري)، و تجارب عرفاني. «السداير مكاينتاير» براي سخن گفتن از تجربهي ديني، از واژهي «Vision» استفاده ميكند و آنها را در دو دسته قرار ميدهد: تجارب ديداري و تجارب دروني. رُدولف اُتو و «پويمن» آن را به دو نوع و «گاتينگ» به چهار نوع تقسيم كردهاند. يكي از تقسيمبنديهاي جامع در باب تجربهي ديني، از سوي «سوئين برن» (1934) است(17) كه به اعتقاد وي اين طبقهبندي جامع و مانع است. او تجربهي ديني را به پنج گونه تقسيم ميكند:(18)
1. تجربهي موجودي عادي و غيرديني به صورت موجودي ماورايي: در اين نوع تجربه، منطق تجربه موجودي در ديدرس همگان است؛ مانند كبوتري كه به صورت فرشته، يا گربهي سياهي كه به صورت شيطان تجربه ميشود.
2. تجربهي امري ماورايي در قالب موجودي عادي: درواقع اين قسم از تجربهي ديني، تجربهي تجلي دنيوي موجودي ماورايي است. براي مثال ميتوان به فرشتگاني اشاره كرد كه در قالب انسان براي عذاب قوم لوط(ع) فرستاده شدند؛ فرشتگاني كه حضرت لوط آنان را در قالب انسان ميديد، اما قوم لوط آنها را جواناني زيباروي ميديدند.
3. تجربهي امري ماوراي طبيعي در صورت موجودي عادي (همانند نوع دوم): با اين تفاوت كه متعلق تجربه در تيررس ادراك عموم نيست؛ مانند تجربهي مؤمنان از بهشت و جهنم كه با توصيفاتي همچون باغهاي سرسبز، نهرهاي روان و... بيان ميشود.
4. تجربههاي عرفاني: اين تجربهها دربرگيرندهي احساساتي است كه با ادبيات عرفي توصيف نميشوند، بلكه معمولاً با عباراتي متعارض يا سلبي بيان ميگردند. در اين قسم، غالبا وحدت فاعل شناسا و متعلَّق شناسايي تجربه ميشود؛ مانند آن چيزهايي كه از «بايزيد» و «حلاج» نقل شده است: «انا الحق» و «ليس في جُبَّتي غير الله».
5. تجربهي موجودي ماوراي طبيعي كه با هيچ احساسي همراه نيست: شايد آنچه عرفاي مسلمان از آن به «محو» تعبير كردهاند، بيانگر چنين تجربهي دينياي باشد. در سنت مسيحي هم به تجربهي «مادرترزا» اشاره ميشود.
ويليام جميز (1842-1910) فيلسوف و روانشناس امريكايي و از بنيانگذاران مكتب «پراگماتيسم»، با اشاره به تنوع بسيار تجارب ديني، عميقترين ريشهي آنها را تجربههاي عرفاني ميداند كه در حالتهاي عرفاني شعور، ريشه دارند. او چهار ويژگي و نشانه را براي تجربهي عرفاني ارائه ميدهد كه مورد نخست اصلي و دو مورد اخير فرعي است:(20)
1. توصيف ناپذيري: اين ويژگي كه داراي جنبهي سلبي است، به آن معناست كه دارندهي تجربهي عرفاني فوراً ميگويد: «كه منبع گزارهي مناسبي دراختيار ندارد» تا بتواند حالت خود را بيان كند. اين حالت با هيچ توصيفي سرسازش ندارد. پس بايد براي فهم، آن را تجربه كرد. به لحاظ اين ويژگي، احوال عرفاني بيشتر شبيه حالتهاي احساسي هستند تا حالتهاي عقلي.
2. معرفتبخش و عقلاني بودن: حالتهاي عرفاني، گرچه شباهتهاي فراواني به احساسات دارند، نوعي از معرفت و شناسايي را به همراه خود دارند و نوعي از بصيرت دروني نسبت به حقيقت اشيا را براي ما به ارمغان ميآورند كه با شاقول عقل سازگار نيست.
3. موقتي بودن: به جز در موارد استثنايي، حالتهاي عرفاني براي مدت طولاني دوام ندارند. اين حالتها غالباً نيم ساعت و حداكثر يك يا دو ساعت بيشتر دوام نداشته، سپس در پرتو زندگي عادي روزانه محو ميشوند.
4. انفعالي بودن: يعني لطف الهي بر آنها حاكم است. ممكن است ما خود را براي تجربه آماده كنيم و برخي از رياضتها و تمرينات بدني و فكري را به اين منظور انجام دهيم، اما تجربهي ديني چيزي نيست كه ما آن را انجام دهيم؛ بلكه چيزي است كه در ما اتفاق ميافتد.
تجربهي ديني، عبارت است از «مواجهه با امر مطلق و متعالي» .(Transcendence)اين مواجهه در صورتهاي گوناگون ظاهر ميشود؛ گاه به صورت رؤيا، گاه شنيدن بويي و بانگي، گاه ديدن رويي و رنگي و...(23).
«غرض از تجربهي ديني، حيرت كردن در راز عالم، ديدن باطن جهان، دريدن حجابهاي حسّ، شهود عالم بالا و مشاهدهي جمال حق و راز و نياز با او و درك حقيقت وحي و ملائك و نحوهي قيام ممكنات به خداوند و كيفيت سريان اسماي جلال و جمال او در مراتب هستي است».(24)
در تجربهي ديني، موجود يا سرّ يا حقيقتي بر تجربهگر مكشوف ميشود.(25)
بنابراين هر كسي، تجربه و احساس ويژهاي از «امر مطلق» دارد كه اين احساس را با عباراتي خاص بيان ميكند.
برخي از انديشمندان (مانند گري گاتينگ، ريچارد سوين برن، ويليام جميز و واليس ماتسون) تجربهي ديني را راهي براي اثبات خداوند ميدانند و گروهي (مانند ردولف اُتو) آن را منشأ دين ذكر كردهاند. برخي ديگر نيز (مثل جان هيك و ويليام و ين رايت) آن را مبنايي براي پلوراليزم ديني قلمداد ميكنند. دكتر سروش نيز در مقالهي «صراطهاي مستقيم» تجربهي ديني را دومين مبناي پلوراليزم ديني ذكر كرده است: «امروزه پلوراليسم ديني بر دو پايه بنا ميشود: يكي تنوع فهمهاي ما از متون ديني و دومي تنوع تفسيرهاي ما از تجارب ديني(26)».
اما آيا ميتوان از تجربهي ديني، پلوراليزم را نتيجه گرفت؟ تجربهگرايان ديني به دو گروه ذاتگرايان و ساختگرايان تقسيم ميشوند(27). ساختگرايان معتقدند كه تجربه سرشار از پيشفرضها، انتظارات، زبان و فرهنگِ صاحب تجربه است و هستهي مشتركي ميان تجارب متنوع وجود ندارد (ساختي گرايي .(Constructivismدر مقابل، ذاتگرايان نيز عقيده دارند كه پيشفرضها، انتظارات، زبان و فرهنگ در تجربهي صاحب تجربه دخالت ندارد و هستهي مشتركي در بين آنها وجود دارد (ذات گرايي (Essentialism. كثرتگراياني كه از برهان تجربهي ديني استفاده ميكنند، ساختگرا هستند نه ذاتگرا. براساس ذاتگرايي نميتوان كثرتگرا شد؛ زيرا وجود هستهي مشترك، به معناي آن است كه تنها ميتوان در مشتركات اديان از برهان تجربهي ديني استفاده كرد؛ در حالي كه كثرتگرايي نظريهاي دربارهي اختلافات است. ارايهي تعريف واحدي از تجربهي ديني ـ و آن را به معناي مواجهه با امر مطلق و متعالي گرفتن، چنانچه قبلاً هم اشاره شد ـ به معناي قايل شدن به جوهرهي واحدي براي همهي تجربههاي ديني است و اين يعني ذاتگرايي؛ در حالي كه پلوراليست بايد ساختارگرا باشد نه ذاتگرا.(28)
در غرب تعبير «تجربهي ديني» بار معنايي خاصي در «فلسفهي دين» دارد(29) كه محصول تفكر آمپريستي و فلسفهي تحليلي غرب است. برخلاف تعابيري چون شهود، كشف، مكاشفه و... در فرهنگ اسلامي كه همگي از نوعي «آگاهي» (آگاهي لطيف از حقائق ربّاني) حكايت دارند، تعبير «تجربهي باطني و ديني» مطلقاً به نوعي «معرفت و آگاهي» (از يك نفس الامر غير مادي) اشاره ندارد، بلكه آن را صرفاً در حدّ يك احساس روانشناختي يا يك حالت رواني و تجربهي شخصي ـ آن هم بدون مفاد معرفتي تجربه ـ به رسميت ميشناسد.(30)
دكتر سروش در مقالهي «بسط تجربهي نبوي» سخنان بسياري را مطرح كرده است كه البته ميتوان خطوط كلي مقالهي وي را در ادعاهاي زير خلاصه كرد:
1. وحي نوعي تجربهي ديني است؛
2. اين تجربه تكاملپذير و بسطپذير است؛
3. اسلام يك كتاب يا مجموعهاي از سخنان نيست، بلكه بسط تاريخي «تجربهي تدريجي الحصول پيامبرانه» است؛
4. مأموريت نبوي پايان يافته، اما مجال براي بسط تجربهي نبوي همچنان وجود دارد.
«به همين دليل بزرگان ما بر تجربهي ديني و تجربهي وحياني پيامبر تكيه كردهاند و پيامبر را كسي دانستهاند كه ميتواند از مجاري ويژه به مدركات مخصوصي دست بيابد كه ديگران ازدست يافتن به آنها ناتوان و ناكام هستند. پس مقوم شخصيت ونبوت انبيا و تنها سرمايهي آنها همان وحي يا به اصطلاح امروز، تجربهي ديني است.»(31)
اين سخن، دچار «خلط» شده و بر پايهي آن، نتايج گوناگوني به دست آمده است. از اين رو براي روشن شدن اشكالات اصلي آن، طرح چند نكتهي زير ضروري است:
الف:
1. بيشك، پيامبريِ پيامبر به وحي است و وحي در اسلام، يعني انجام افعال گفتاري و سخن گفتن خدا با پيامبر، و «تجربهي وحياني» در متن وحي نيست، بلكه در حاشيهي آن و ملازم با آن است.
2. دو اصطلاح «تجربهي ديني» و «تجربهي وحياني» بار معنايي خاصي دارند كه در دورهي مدرن ميان متكلمان مسيحي به خاطر بحرانهايي در خود مسيحيت(مسيحيت تحريف شده) و عواملي ديگر ـ كه قبلاً به آنها اشاره شد ـ مطرح شد. در حالي كه هيچكدام از اينها در اسلام وجود ندارد؛ حتي تعبير «شهود» و «كشف» كه در ميان عرفاي ما متداول است، غير از تجربهي ديني و وحياني است.
3. اسلام نه تنها با زبان وحي گره خورده است، بلكه سخن از انزال و تنزيل كتاب در ميان است، امّا در ديدگاه «تجربهي ديني»، زبان وحي برخاسته از تجربه است و در واقع افعال گفتاري صورت نگرفته است.
4. بنابراين «تجربهي ديني دانستنِ وحي»، در عالم اسلام غريب و جديد است و هيچ يك از بزرگان بر اين ديدگاه تأكيد نكردهاند. آري، مرحوم اقبال لاهوري در چندين جاي از كتاب «احياي فكر ديني در اسلام»، از تجربهي ديني سخن گفته است و ميتوان «ديدگاه تجربهي ديني» را از لابهلاي سخنان او به طور ضمني بهدست آورد. از اين گذشته، اقبال به جنبهي آگاهي پيامبر كه همراه تجربهي وحياني است نه عين آن، تأكيد و به منابع معرفت نظر ميكند.
ب:
سخن بنياديتر در اين باره اين است كه به طور كلي سه نظريهي اساسي پيرامون سرشت وحي در غرب مطرح شده است:(33)
اول. بر اساس ديدگاه گزارهاي كه از قرون وسطا ميان متكلمان مسيحي مطرح بود، وحي گونهاي انتقال اطلاعات و مجموعهاي از گزارهها است كه خدا به پيامبر القا ميكند.
دوم. ديدگاه تجربه ديني كه از زمان شلاير ماخر در الهيات پروتستان مطرح شد. طرفداران اين ديدگاه، بر مواجههي پيامبر با خدا تاكيد ميورزند و سرشت وحي را همين مواجهه ميدانند، نه القاي پيامي از خدا (وحي: مواجهه و تفسير پيامبر و ترجمان او از تجربهاش).
سوم. ديدگاه افعال گفتاري كه در قرن بيستم مطرح شد و متكلمان و فلاسفهي ديني كه متأثر از آثار «آستين» فيلسوف تحليلي بودند، آن را مطرح كردند.
طبق ديدگاه «افعال گفتاري» وحي خدا بر پيامبر بدين معاني است:
1. خدا جملاتي معنادار را با زباني خاص براي پيامبر اظهار كرد.
2. اين جملات مضموني خاص داشتند؛ يعني خدا با اين جملات مضاميني مخصوص را به پيامبر انتقال داد.
3. خداوند به اين وسيله پيامبر را به كارهايي وادار كرد.
وحي تنها طبق يك ديدگاه ـ كه ديدگاه نادرستي است و با ديدگاه درونديني اسلام نيز ناسازگار است ـ گونهاي از تجربه ديني است؛ ولي ديدگاهي كه امروزه طرفداران بسياري پيدا كرده، ديدگاه «افعال گفتاري» ميباشد.
ديدگاه افعال گفتاري درباره وحي دو ادّعا دارد:
يك. وحي سرشت زباني دارد و ارتباطي است كه در قالب زبان طبيعي خاصي صورت ميگيرد.
دو. در اين ارتباط زباني، خدا افعالي را انجام ميدهد.
سه نظر متفاوت پيرامون گوهر پيامبري
هركدام از گرايشهاي موجود در باب سرشت وحي، به گوهري متفاوت براي پيامبري قائل هستند و به تبع آن هر كدام تعريفي متفاوت از پيامبري ارايه ميدهند كه همهي آنها را ميتوان به شكل زير ترسيم كرد:
1. گوهر پيامبري در ديدگاه گزارهاي: اخذ مجموعهاي از گزارهها از خداست و پيامبر كسي است كه با خدا ارتباط دارد و گزارههايي را از او دريافت ميكند.
2. گوهر پيامبري در ديدگاه تجربه ديني: داشتن تجربهي وحياني است و پيامبر خدا را تجربه ميكند و اين تجربه معرفتزا است.
3. گوهر پيامبري در ديدگاه افعال گفتاري: داشتن ارتباط زباني با خداست و پيامبر كسي است كه با خدا ارتباط زباني دارد كه خدا در اين ارتباط، افعال گفتاري را انجام ميدهد.
در نتيجه اركان وحي برابر ديدگاه گزارهاي عبارت است از: فرستنده (خدا)، گيرنده (پيامبر) و پيام. و طبق ديدگاه وحي تجربي، عبارت است از: خدا، پيامبر و تجربهي وحياني پيامبر و مطابق ديدگاه وحي گفتاري، عبارت است از: خدا، پيامبر، فعل گفتار و فعل ضمن گفتار.
بر اساس ديدگاه گزارهاي و افعال گفتاري، وحي و تجربهي وحياني لازم و ملزوم هستند؛ يعني همراه با اخذ گزارههاي وحياني و همراه با ارتباط زباني و انجام افعال گفتاري، پيامبر تجربهاي از خدا دارد كه همان تجربهي وحياني است. خلط وحي با تجربهي وحياني به خطاهاي فراواني ميانجامد.
به دليل ارايه ندادن تقريري دقيق از تجربه بودن وحي و اكتفا كردن به اين كه وحي همان «تجربهي ديني» است، مقالهي «بسط تجربهي نبوي» بر پايهي تقريري خام از ديدگاه تجربهي ديني استوار شده، و موجب است كه از يك سو به نظريات مطرح شده در باب سرشت وحي توجه نكند و از سوي ديگر، به ناسازگارياي كه ميان ديدگاه تجربهي ديني و وحي اسلامي وجود دارد، دقت كافي را مبذول ندارد.
قبلاً اشاره شد كه برخي از متكلمين غربي و در رأس آنها شلاير ماخر، به خاطر نجات و مصونسازي دين از انتقادات روشنفكران، گوهر دين را نوعي «تجربهي ديني» تلقي كردند. اين مسأله كه گوهر دين چيست، يك بحث پديدارشناختي است و در بين پديدارشناسانِ دين بر سر تعيين گوهر دين وفاقي وجود ندارد و هر كدام به گوهري متفاوت قائل هستند. هر يك از اديان، از عناصر مختلفي مانند گزارهها، نمادها، اساطير دين و... تشكيل ميشوند كه در بين اينها برخي در محور و قلب دين جاي دارند كه از آنها به عنوان گوهر دين ياد ميشود و بقيه در حاشيه و صدف دين جاي گرفتهاند، و دينداري اشخاص نيز به گوهر دين است؛ يعني اگر كسي واجد گوهر دين باشد، ديندار است و در غير اين صورت بيدين شمرده ميشود.
تجربهگرايان (و يا گوهرگرايان) در اين نكته متفق هستند كه گوهر دين نوعي «تجربهي ديني» است، اما در اين مطلب كه كدام سطح يا كدام يك از تجارب ديني، گوهر دين به شمار ميآيد، اختلاف دارند. شلاير ماخر در دو دورهي تفكراتش دو نظر متفاوت دارد(34): در دورهي اول و در كتاب «دربارهي دين»، لبّ و لباب دين را نوعي «احساس و اشتياق به بينهايت» ميداند،(35) اما در دورهي دوم، صراحتا اين احساس را «احساس وابستگي مطلق» معرفي ميكند(36).
رُدولف اُتو در كتاب «مفهوم امر قدسي» تجربهي مينوي را گوهر دين ذكر ميكند(37) و «استيس» از تجربهي عرفاني به عنوان قلب دين ياد ميكند.(38) البته خود تجربهي عرفاني هم مختلف است: تجربهاي كه عارف مسلمان دارد با تجربهاي كه عارف مسيحي يا يهودي و... دارد، متفاوت است. همچنين ساير گوهرگرايان هر كدام نظري متفاوت دارند.
برخي از روشنفكران ديني،(39) به تبعيت از گوهرگرايان، گوهردين را تجربهي «امر مطلق و متعالي» دانستهاند. نويسنده مقالهي «بسط تجربهي نبوي» به گوهر بودن تجارب ديني تصريح كرده و اين تجارت را متنوع و غيرقابل تحويل به تجربهي واحد دانسته است. «تنوع تجربههاي ديني به شمارهي آدميان است»(40) و اين تنوع و تعدد تجارب «فروناكاستني به وحدت است»(41).
علاوه بر اين كه گوهرگرايان، خود وفاقي در تعيين گوهر دين ندارند و هر كدام به گوهري خاص قائل هستند، اين ديدگاه (گوهرانگاري تجربهي ديني) با چالشهاي مختلفي مانند چالشهاي معرفتشناختي، تاريخي، درونديني و... مواجه است.(42)
1. چالش اصلياي كه اين ديدگاه با آن مواجه است، اين است كه لازمه چنين ديدگاهي، خروج اكثر دينداران از دايرهي دينداري است؛ زيرا اكثريت مردم چنينتجربهاي را ندارند و تفكيك تجربه از تفسير ـ به اين معنا كه دينداران مشكل تفسير دارند و در غير اين صورت همهي انسانها آن امر مطلق را تجربه ميكنند و فقط در تفسير و تعبير آن دچار مشكل هستند ـ نوعي فرار از اشكال است؛ چون در اين صورت نيز مرز ميان دينداري و بيديني مشخص نميشود، زيرا همهي مردم (اعم از ديندار و بيدين) داراي تجربه هستند، هر چند تفسير و تعبيرنادرستي از تجربهي خود ارائه ميدهند.
2. اما اين كه «تجربهي ديني غيرقابل نقد است» و نقّاديهاي روشنفكران، متوجه گوهر دين نميشود، هنگامي درست است كه مبتني بر وجود تجربه بدون تفسير باشد، در حالي كه يكي از محصولات معرفتشناسي جديد، اين اصل است كه «تجربهي بدون تفسير محال است» و هيچ «تجربهي تفسير نشدهاي نداريم»(43) و در نتيجه با تفاسير متعدد و متنوع (فروناكاستني به وحدت) روبهرو هستيم. بنابراين، تجربه از طريق تفاسير آن ـ كه به صورت گزاره بيان ميشوند ـ قابل نقد خواهد بود.
3. اين نگرش با واقعيات تاريخي اديان همخواني ندارد. رشتهاي مانند تاريخ اديان، يكي از اركان اساسي آن تحقيقات تاريخي است و سير تاريخي و تحولات دروني اديان در اين رشته از اهميت والايي برخوردار است، در حالي كه در رهيافت وجودي به دين (تجربه ديني) اصلاً ديدگاه تاريخي جايي ندارد و به سير تحول اديان بي توجهي شگفتي شده كه به هيچ وجه توجيهپذير نيست.
علاوه بر اشكالات فوق، اشكالات ديگري كه بر اين نظريه وارد شده، اين است كه اين نگرش با ادعاي اديان در متون ديني هم خوان نيست. در اين روش، محتواي معرفتي دين به گونهاي مورد انكار واقع شده، به طوري كه گويي دين چيزي جز احساسات شخصيِ فاقد پيام و توصيهي نظري و عملي نيست. اين ديدگاه گرچه با تقليل (Reduction)دين به علم و فلسفه و مقولات فلسفي به شدّت مخالف است، اما خود نوعي تحويلگرايي (تحويل دين به احساس و تجربهي شخصي) است. اين نگرش، دست بشر را از ساحت الهي كوتاه ميكند و... .