بنى مُقَرّن مُزَنى : خانوادهاى بياباننشين از قبيله مُزينه
آنان فرزندان مقرّن بن عامر بن صبح[1] (يا عائذبن ميجا[2]) از قبيله بيابان نشين و عدنانى مُزينه[3] و از همپيمانان اوس در يثرب بودند.[4] محل سكونت قبيله مزينه، در نزديكى مدينه بود.[5] شمار فرزندان مقرن را به اختلاف 7[6] يا 10 تن[7] دانستهاند. ابن سعد[8] نامهاى ايشان را نعمان، سويد، معقل، سنان، عقيل، عبدالرحمن و عبدالرحمنبن عقيلبن مقرن (نوه مقرن) بر شمرده است. ابنحزم[9]، نام 6 تن را ذكر كرده و به جاى دو نام پايانى (عبدالرحمن) از معاويه و نعيم، نام برده است. منابع تفسيرى بيشتر از ديگر منابع به بنىمقرن پرداختهاند. در اين ميان قرطبى افزون بر آنها از عقيل و سنان نام برده و واحدى و ميبدى از سه تن از فرزندان مقرن (معقل، سويد و نعمان) ياد كردهاند.[10]اسلام بنى مقرّن:
بنا به گزارشى، نعمان بن مقرن با 10 تن از قبيله مُزينه به سرپرستى خزاعىبن عبد نُهْم كه خود متولى بتى به نام «نُهْم» بود پس از شكستن آن بت، به مدينه آمد و وعده اسلام قومش را به رسول خدا داد و پس از آن قبيله مُزينه مسلمان شدند.[11] به نقل خود نعمان وى همراه 400 تن از قبيله مُزينه، طى هيئتى در رجب سال پنجم هجرت[12]، نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده و اسلام آوردند[13]، از اين رو و نيز با توجه به اينكه عمده قبايل عرب در سالدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 297
نهم نزد پيامبر آمدند، گفته شده: هيئت قبيله مُزينه اولين هيئت عدنانى (مُضَر) بود كه خدمت رسول خدا رسيد.[14] هرچند در اين گزارش به جز نعمان از ديگر پسران مقرن، يادى نشده؛ اما از گزارشهايى كه حكايت از مهاجرت همزمان نعمان با برادرانش دارد[15] چنين برمىآيد كه آنان، طى همين وفد، اسلام آوردهاند. منابع بسيارى از بنىمقرن به نيكى ياد كرده و همگى آنان را اهلهجرت و از صحابه داراى فضل دانستهاند.[16] ابن مسعود از آنان با عنوان «خاندان ايمان» ياد كرده است.[17] مشهور است كه خانوادهاى به تعداد فرزندان مقرن كه همگى به مدينه هجرت كرده و در زمره صحابه باشند، وجود ندارد[18]، هرچند ابناثير در اين قول ترديد كرده و فرزندان حارثةبن هند اسلمى را به تعداد 8 تن كه همگى در بيعت رضوان شركت داشتند صاحب فضيلت ياد شده دانسته است.[19] درباره زندگى پسران مقرن (جز نعمان، سويد و معقل) اطلاعات محدودى در اختياراست.
ابن سعد[20] و قرطبى[21] از حضور جمعى پسران مقرن در غزوه خندق خبر دادهاند. از ميان ايشان نعمانبن مقرن، مكنّا به ابو عمرو[22]، يا ابوحكيم در فتح مكه[23] و غزوه حنين[24] جزو پرچمداران قبيله مُزينه بود. برخى سيره نويسان به گاه سخن از نبرد تبوك از آنان ياد كرده و مقصود از بكائين را بنىمقرن دانستهاند كه به رغم اشتياق فراوان براى شركت در جنگ، از آن رو كه امكانات سفر نداشتند گريان بودند.[25] برخى از ايشان راوى حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند، چنانكه معقل[26] و فرزندش عبداللهبن معقل، مشهور به ابوالوليد مزنى از تابعانثقه[27] است كه از على(عليه السلام) حديث نقل كرده است.[28] سويد[29] و پسرش معاويه[30] و نعمان هم[31] به عنوان راوى حديث معرفى شدهاند.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 298
نقش بنىمقرّن در فتوحات:
در نبردهايى كه در دوران خلافت ابوبكر بر ضد ارتداد قبايل شكل گرفت نام نعمان و سويد به عنوان فرماندهان جناح راست و ساقه به چشم مىخورد.[32] نيز از ابوحكيم[33] عقيل بن مقرن ياد شده كه در جريان فتح عراق از جانب خالدبن وليد مأموريت يافت به اُبلّه رود.[34]سويدبن مقرن، مكنّا به ابوعلى[35] يا ابوعدى كه از فرماندهان عمر بود با اهل طبرستان صلح كرد.[36] نعمان نيز از سوى خليفه دوم بر «كسكر» حاكم بود. گزارشهاى ديگرى نيز از مسئوليتهاى او در زمان عمر ارائه شده است.[37] شايد بارزترين نقش فرزندان مقرن در جنگ نهاوند باشد كه مورخان به حضور سه تن ازآنان اشاره كردهاند. در اين نبرد (سال21) نعمان فرمانده سپاه مسلمانان و اولين كسى بود كه به دست ايرانيان كشته شد.[38] گويند: عمر خبر كشته شدن او را روى منبر، اعلام كرد و دست بر سر گذاشت و گريست.[39] سويد پس از شهادت برادرش نعمان، پرچم را به دست گرفت و در نهايت، اين جنگ به پيروزى مسلمانان در نهاوند انجاميد.[40] شبيه چنين گزارشى براى معقلبن مقرن نيز ارائه شده است.[41]
در جريان فتوحات، فرزندان مقرن به عراق مهاجرت كردند. نعمان ابتدا در بصره و پس از آن دركوفه ساكن گشت.[42] عقيل مكنّا به ابو حكيم[43]، سويد[44] و معقل و بازماندگانش نيز در كوفه اقامتكردند.[45]
بنىمقرّن در شأن نزول:
1. برخى مفسران و سيرهنويسان نزول آيه 92 توبه/9 را در شأن بنومقرن دانستهاند كه به جهت تنگدستى به رغم تمايل به شركت در غزوه تبوك، از آن باز ماندند[46] و مىگريستند، از اين رو به «بكائون» شهرت يافتند: «ولا عَلَى الَّذينَ اِذا ما اَتَوكَ لِتَحمِلَهُم قُلتَ لا اَجِدُ ما اَحمِلُكُم عَلَيهِ تَوَلَّوا واَعيُنُهُم تَفيضُ مِنَ الدَّمعِ حَزَنـًا...=و نه بردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 299
كسانى كه چون نزد تو آمدند تا [براى رفتن به جنگ بر ستورى ]سوارشان كنى گفتى: چيزى نمىيابم كه شما را بر آن نشانم، بازگشتند، در حالى كه ديدگانشان از اين اندوه كه چيزى ندارند تا [در رفتن به جهاد]هزينه كنند سرشك مىباريد». (توبه/9،92) قرطبى[47] و ثعالبى[48] ادعا كردهاند كه جمهور مفسران نزول اين آيه را درباره آنان دانستهاند. البته مفسران در تعيين بكائون آراى همسانى ندارند. (<=بكائين)
2. به نقل مجاهد، آيه 99 توبه/9: «و مِنَ الاَعرابِ مَن يُؤمِنُ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ ويَتَّخِذُ ما يُنفِقُ قُرُبـت عِندَ اللّهِ و صَلَوتِ الرَّسولِ...».نيز درباره بنىمقرن نازل شده است.[49] براساس اين آيه خداوند در برابر صحرانشينانى كه انفاق خود را هدر دادن دارايى خود مىدانند (توبه /9، 98) بنىمقرن را از باديه نشينانى دانسته كه براى تقرب الهى انفاق مىكنند. از عبد الله بن معقل (مُغَفَّل) مُزنى نيز نقل شده كه اين آيه درباره ما 10 تن از بنىمقرن نازل گشت.[50]
3. به نقل از سدى[51] مقصود از «معذّرون» در آيه «و جاءَ المُعَذِّرونَ مِنَ الاَعرابِ لِيُؤذَنَ لَهُم ... =عذر دارندگان از باديهنشينان [با اينكه جهاد بر آنان واجب نبود]آمدند تا به آنها رخصت داده شود [كه به كارزار نروند]» (توبه/9،90) بنو مقرن هستند كه در جريان غزوه تبوك بر اثر تنگدستى از شركت در آن واقعاً معذور بودهاند.
منابع
اخبار الطوال؛ اسباب النزول؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الانساب؛ البداية و النهايه؛ بلوغالارب فى معرفة احوالالعرب؛ تأويل مختلف الحديث؛ تاريخ ابن خلدون؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ مدينة دمشق؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة انساب العرب؛ الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ الدر المنثور فى التفسير بالمأثور؛ سنن الترمذى؛ سير اعلام النبلاء؛ السيرة النبويه، ابن كثير؛ صحيح ابن حبان بترتيب ابنبلبان؛ صحيح البخارى؛ الطبقات الكبرى؛ كتابالخصال؛ كتاب الطبقات؛ كتابالنسب؛ كشفالاسرار و عدةالابرار؛ مسند احمدبن حنبل؛ معجم البلدان؛ معجم قبائل العرب القديمة والحديثه؛ المعجم الكبير؛ معرفة الثقات؛ معرفةعلوم الحديث؛ المغازى؛ مفحمات الاقران فى مبهمات القرآن؛ المقتضب من كتاب جمهرة النسب؛ منتهىالمطلب فى تحقيق المذهب؛ الناصريات.سيد محمود سامانى
[1]. جمهرة انساب العرب، ص 202 .
[2]. الطبقات، ابن خياط، ص 81؛ الاستيعاب، ج 4، ص 68؛ اسد الغابه، ج 5، ص 277.
[3]. النسب، ص 242؛ المقتضب، ص 131؛ الانساب، ج 5، ص 277 ـ 278.
[4]. معجم قبائل العرب، ج 3، ص 1083.
[5]. معجم البلدان، ج 1، ص 242؛ ج 2، ص 492.
[6]. الاستيعاب، ج 4، ص 68؛ تفسير قرطبى، ج 8، ص 145؛ اسد الغابه، ج 5، ص 223.
[7]. جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 9.
[8]. الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 96 - 97 .
[9]. جمهرة انساب العرب، ص 202 .
[10]. اسباب النزول، ص 212؛ كشف الاسرار، ج 4، ص 192 .
[11]. بلوغ الارب، ج 2، ص 210؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 222؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 424 .
[12]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 151؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 222؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 422 .
[13]. مسند احمد، ج 5، ص 445؛ الاستيعاب، ج 4، ص 68؛ اسد الغابه، ج 5، ص 323 .
[14]. السيرة النبويه، ج 4، ص 77؛ البداية والنهايه، ج 5، ص 32.
[15]. اسد الغابه، ج 5، ص 323.
[16]. جمهرة انساب العرب، ص 202؛ اسد الغابه، ج 5، ص 323؛ الاستيعاب، ج 4، ص 68.
[17]. الاستيعاب، ج 4، ص 69؛ اسد الغابه، ج 5، ص 324 .
[18]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 145.
[19]. اسد الغابه، ج 5، ص 223 .
[20]. الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 96.
[21]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 145.
[22]. الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 96.
[23]. المغازى، ج 2، ص 800 ، 820 .
[24]. المغازى، ج 3، ص 896.
[25]. المغازى، ج 3، ص 994؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 125؛ ج 6، ص 197.
[26]. تأويل مختلف الحديث، ص 225.
[27]. الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 214 ـ 215؛ معرفة الثقات، ج 2، ص 62.
[28]. الناصريات، ص 422؛ منتهى المطلب، ج 3، ص 280.
[29]. مسند احمد، ج 5، ص 444؛ المعجم الكبير، ج 7، ص 85.
[30]. صحيح البخارى، ج 2، ص 70؛ معرفةالثقات، ج 2، ص 284؛ الخصال، ص 340.
[31]. مسند احمد، ج 5، ص 444؛ اسد الغابه، ج 5، ص 324؛ سنن الترمذى، ج 3، ص 84.
[32]. البداية والنهايه، ج 6، ص 234.
[33]. الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 97.
[34]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 556.
[35]. الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 97.
[36]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 135 .
[37]. الاستيعاب، ج 4، ص 68 .
[38]. الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 96 .
[39]. سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 404؛ الاستيعاب، ج 4، ص 69 .
[40]. اخبار الطوال، ص 136؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 519.
[41]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 521؛ صحيح ابن حبان، ج 11، ص 69.
[42]. الاستيعاب، ج 4، ص 68.
[43]. الاستيعاب، ج 3، ص 188؛ اسدالغابه، ج 4، ص 63.
[44]. الطبقات، ابن خياط، ص 81؛ اسد الغابه، ج 2، ص 600.
[45]. الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 97؛ معرفة علوم الحديث، ص 191.
[46]. اسباب النزول، ص 212؛ جامع البيان،مج 6، ج 10، ص 269 ـ 270؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 125؛ المغازى، ج 3، ص 994 .
[47]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 145.
[48]. تفسير ثعالبى، ج 2، ص 68.
[49]. جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 9 ؛ تفسير قرطبى، ج 8، ص 149.
[50]. جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 9.
[51]. الدر المنثور، ج 4، ص 261؛ مفحمات الاقران، ص 109 .