بنى قُرَيْظَه: از قبايل يهود ساكن يثرب و نام يكى از غزوههاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)
آنان از سه طايفه مشهور يهود و آخرينشان بودند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر اثر پيمان شكنى در غزوه خندق، با آنان برخورد كرد. مفسران ذيل آياتى از سوره بقره، آل عمران، مائده، انفال و احزاب و برخى ديگر آيات از آنان ياد كرده و برخى را در شأن آنان دانسته يا بر ايشان تطبيق كردهاند.نسب و خاستگاه بنى قريظه:
گزارشها درباره تبار و منشأ آنان همسانى ندارد. بيشتر منابع اسلامى، ايشان را بنىاسرائيلى و از فرزندان خزرج بن الصريح، از نسل هارون بن عمران(عليه السلام)دانستهاند[1] كه به «كاهنان» شهرتدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 234
دارند.[2] در مقابل، برخى مورخان، بنىقريظه را در اصل عرب و تيرهاى از قبيله جذام مىدانند كه در زمان عاديابن سموئيل، به دين يهود درآمدند و چون در كنار كوهى به نام قريظه فرود آمدند بدان نام مشهور شدند. قول ديگر، نام نياى آنان را، قريظه دانسته است.[3] مستشرقان نيز درباره نسب اين طايفه از يهود، نظر يكسانى ندارند؛ برخى بنى اسرائيلى بودن ايشان را تأييد و برخى مورد ترديد قرار دادهاند.[4] (بنى نضير)
در زمان و علت هجرت يهود به يثرب كه بنىقريظه را نيز دربرمىگيرد اخبار متفاوتى ارائه شده است. برپايه خبرى، آنان در بازگشت از سفر حج كه با حضور موسى(عليه السلام)انجام گرفت، در يثرب ساكن شدند.[5] گزارش ديگرى حكايت از آن دارد كه آن حضرت(عليه السلام) براى سركوب عمالقه، سپاهى به حجاز فرستاد. در بازگشت، چون بنىاسرائيل متوجه نافرمانى سپاه از دستور آن حضرت شدند ايشان را از خود راندند و آنان به يثرب مهاجرت كردند.[6] برخى مورخان اسلامى در اين خبر ترديد كردهاند.[7] به موجب گزارش ديگرى، هجرت آنان بر اثر ترس از حملههاى بختالنصر، فرمانرواى بابل به فلسطين بوده است.[8] از ديگر علل مىتوان به ازدياد جمعيت يهود و امكانات محدود محل سكونت[9] و آگاهى آنان از ظهور پيامبر آخرالزمان در حجاز اشاره كرد.[10] بنابر قول مشهور، هجرت يهود به يثرب، پس از حمله امپراتورى روم به فلسطين، كشتار يهود و ويرانى معبد ايشان صورت گرفت.[11] گويند: اين واقعه قبل از آمدن اوس و خزرج به يثرب بوده است.[12]
استقرار در يثرب:
برخى منابع اشاره دارند كه بنىقريظه در جنوب شرقى يثرب، بين وادى مهروز و مُذَيْنب ساكن گشتند.[13] وادى مهروز به آنان تعلق داشت كه سيل آن مدينه را تهديد مىكرد و در زمان عثمان جلوى آن سدى ساخته شد.[14] آنان با ديگر يهوديان مدتها بر عرب آن شهر(اوس و خزرج) تسلط داشتند[15] و بنابر قولى دردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 235
آن زمان (دورهساسانيان)، خرجگزار مرزبان ايرانى «الزاره» در بحرين بودند.[16]
اقتصاد آنان عمدتاً متكى به كشاورزى بود. غَمْل، محل فرود بنىقريظه از پوشش گياهى خوبى برخوردار بود.[17] چاه أبّا نيز از اموال آنان به شمار مىآمد [18] كه رسول خدا به هنگام غزوه بنىقريظه بدانجا فرود آمد.[19] بعاث (جايگاه جنگ اوس با خزرج در آستانه ظهور اسلام) نيز متعلق به بنىقريظه بود.[20] موقعيت اقتصادى ايشان بهگونهاى بود كه دارايى خود را به رخ ديگران مىكشيدند. بنابر نقل بعضى از مفسران، آيه10 آل عمران/3 به يهود بنىقريظه و بنىنضير اشاره دارد كه به اموال و فرزندان خود افتخار مىكردند: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَمولُهُم ولا اَولـدُهُم مِنَ اللّهِ شَيــًا و اُولئِكَ هُم وقودُ النّار =ثروتها و فرزندان كسانى كه كافر شدند، [به كارشان نيايد و]هرگز آنان را در برابر [عذاب]خدا هيچ سودى نخواهد داشت [و عذاب را از آنان دفع نخواهد كرد]وآنان خود، آتشگيره دوزخاند».[21] نيز به نقل مقاتل مقصود از كافران در آيه «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَمولُهُم ولا اَولـدُهُم مِنَ اللّهِ شيــًا و اُولئِكَ اَصحـبُ النّارِ هُم فيها خــلِدون =كسانى كه كفر ورزيدند هرگز اموالشان و فرزندانشان چيزى [از عذاب خدا] را از آنان دفع نخواهد كرد و آنها اصحاب آتشاند و در آن جاودانه خواهند ماند» (آل عمران/3، 116) بنىقريظه و بنىنضير هستند كه به اموال و اولاد خود مىباليدند.[22] بنا به نقل عطاء بزرگان يهود بنىقريظه و ديگر يهود مدينه، ضعفاى صحابه پيامبر را به باد استهزا و مسخره مىگرفتند، از اينرو آيه 212 بقره/2 در شأن آنان نازل شد[23]:
«زُيِّنَلِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا و يَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ اتَّقَوا فَوقَهُم يَومَ القِيـمَةِ واللّهُ يَرزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ... =زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است، و افراد باايمان را مسخرهمىكنند [كه گاهى دستشان تهى است]، در حالى كه پرهيزگاران در قيامت، برتر از آنان هستند ...». اموالبر جاى مانده از آنها در غزوه بنىقريظه نيزگوياى ثروتمندىآناناست.[24]
شخصيتهاى آنان در اين دوره شامل زبيربن باطابن وهب، عزال بن شموال (سَمْوال) و كعببن اسد بودند.[25] ابن هشام حدود 16 تن از بزرگان ايشان را نام برده است كه مردم به آنها
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 236
مراجعه مىكردند.[26]
روابط بنى قريظه با ديگر قبايل:
آنان همپيمان قبيله اوس بودند[27]؛ همچنين از همپيمانى آنان با شاخه بنىكلاب بن ربيعه از بنى عامربن صعصعه ياد شده است.[28] روابط بنىقريظه، با يهود بنىقينقاع خصمانه بود. قرطبى از بنىقينقاع به عنوان دشمنان بنىقريظه ياد كرده است.[29] اين دو طايفه از يهود به طرفدارى از همپيمانان عرب خود، گاهى در برابر يكديگر قرار مىگرفتند.[30]در خصوص روابط آنان با بنىنضير اطلاعات بيشترى در دست است؛ مناسبات اين دو طايفه همراه با جنگ و خونريزى بود. آنان بر خلاف دستور تورات كه هر گونه جنگ و خونريزى و اخراج يكديگر از سرزمينشان را منع كرده بود به اين كارها دست مىزدند. بنىقريظه با كمك گرفتن از متحدان اوسى خود و بنىنضير از خزرجيها به كشتار يكديگر پرداخته، پس از جنگ نيز از طريق فديه اسيران خود را آزاد مىكردند. خداوند با يادآورى پيمانى كه از يهود گرفته بود آنان را از پيمانشكنى باز مىدارد و رسوايى در زندگى دنيا و عذاب در رستاخيز را به آنان گوشزد مىكند: «و اِذ اَخَذنا ميثـقَكُم لاتَسفِكونَ دِماءَكُم ولا تُخرِجونَ اَنفُسَكُم مِن دِيـرِكُم ثُمَّ اَقرَرتُم واَنتُم تَشهَدون * ثُمَّ اَنتُم هــؤُلاءِ تَقتُلونَ اَنفُسَكُم وتُخرِجونَ فَريقـًا مِنكُم مِن دِيـرِهِم تَظـهَرونَ عَلَيهِم بِالاِثمِ والعُدونِ واِن يَأتوكُم اُسـرى تُفـدوهُم وهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم اِخراجُهُم اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الكِتـبِ وتَكفُرونَ بِبَعض فَما جَزاءُ مَن يَفعَلُ ذلِكَ مِنكُم اِلاّ خِزىٌ فِى الحَيوةِ الدُّنيا ويَومَ القِيـمَةِ يُرَدُّونَ اِلى اَشَدِّ العَذابِ ومَا اللّهُ بِغـفِل عَمّا تَعمَلون».(بقره/2،84 ـ 85)[31]
وجود تبعيض ميان بنىنضير و بنىقريظه در ديه كشتگان و مجروحانشان از مهمترين موارد اختلاف اين دو قبيله بود. بنىقريظه در برابر كشتهشدن يكى از افراد خود به دست بنىنضير از آنان 100 بار شتر خرما ديه مىگرفتند، در حالى كه بنىنضير در برابر كشته شدگان خود به دست بنىقريظه قاتل را قصاص مىكردند و در غير اين صورت دو برابر بنىقريظه يعنى 200 بار شتر خرما ديه دريافت مىكردند.[32] در خصوص جراحات نيز بنىنضير دو برابر قريظيان ارش مىگرفتند[33]، از اينرو بنىقريظه براى رها شدن از اين تبعيضها نزد پيامبر آمدند. آيات متعددى از قرآن در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 237
خصوص اين ماجرا نازل شده است: «... و مِنَ الَّذينَ هادوا سَمّـعونَ لِلكَذِبِ سَمّـعونَ لِقَوم ءاخَرينَ لَم يَأتوكَ يُحَرِّفونَ الكَلِمَ مِن بَعدِ مَواضِعِهِ يَقولونَ اِن اوتيتُم هـذا فَخُذوهُ واِن لَم تُؤتَوهُ فَاحذَروا ومَن يُرِدِ اللّهُ فِتنَتَهُ فَلَن تَملِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شيــًا اُولئِكَ الَّذينَ لَم يُرِدِ اللّهُ اَن يُطَهِّرَ قُلوبَهُم لَهُم فِى الدُّنيا خِزىٌ ولَهُم فِى الأخِرَةِ عَذابٌ عَظيم».(مائده/5،41) در اين آيه خداوند پيامبر را از نيت يهود در ارجاع داورى به آن حضرت آگاه مىسازد، زيرا هريك از دو قبيله تنها در صورتى به رأى آن حضرت گردن مىنهادند كه به نفع آنان باشد، ضمن آنكه درصدد بودند تا با تحريف گفتار و حكم پيامبر آن را به نفع خود و آميخته با تبعيض كنند[34]، از اينروست كه خداوند در آيات بعدى از پيامبر مىخواهد تا از داورى آنان چشم بپوشد و در غير اين صورت بين آنان به عدالت داورى كند[35]: «سَمّـعونَ لِلكَذِبِ اَكّــلونَ لِلسُّحتِ فَاِن جاءوكَ فَاحكُم بَينَهُم اَو اَعرِض عَنهُم واِن تُعرِض عَنهُم فَلَن يَضُرّوكَ شيــًا واِن حَكَمتَ فَاحكُم بَينَهُم بِالقِسطِ اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطين».(مائده/5،42) اين ارجاع داورى به پيامبر از سوى يهود در حالى بود كه احكام خداوند در كتاب آنان، تورات آمده بود و پيامبران پيشين نيز طبق همان كتاب بين يهوديان حكم كردند[36]: «و كَيفَ يُحَكِّمونَكَ وعِندَهُمُ التَّورةُ فيها حُكمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّونَ مِن بَعدِ ذلِكَ وما اُولئِكَ بِالمُؤمِنين * اِنّا اَنزَلنَا التَّورةَ فيها هُدىً ونورٌ يَحكُمُ بِهَا النَّبِيّونَ الَّذينَ اَسلَموا لِلَّذينَ هادوا والرَّبّـنِيّونَ والاَحبارُ بِمَا استُحفِظوا مِن كِتـبِ اللّهِ وكانوا عَلَيهِ شُهَداءَ فَلا تَخشَوُا النّاسَ واخشَونِ ولا تَشتَروا بِـايـتى ثَمَنـًا قَليلاً ومَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولئِكَ هُمُ الكـفِرون».(مائده/5،43 ـ 44) پس خداوند احكام خود در تورات را تشريح مىكند كه در آن تن در برابر تن، چشم در مقابل چشم، بينى در برابر بينى، گوش در مقابل گوش، دندان در برابر دندان و جراحات نيز به برابرش قصاص مىشد:«وكَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ والعَينَ بِالعَينِ والاَنفَ بِالاَنفِ والاُذُنَ بِالاُذُنِ والسِّنَّ بِالسِّنِّ والجُروحَ قِصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ ومَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولئِكَ هُمُ الظّــلِمون...».(مائده/5،45) برخى مفسران آيات 49[37] و 50[38] اين سوره را نيز در خصوص همين تبعيضها مىدانند[39] كه در آن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 238
خداوند از پيامبر(صلى الله عليه وآله) خواسته تا به حكم خدا ميان آنان داورى كند؛ نه بر طبق هوسها و اميال يهوديان، اگر چه حكم خدا را نپذيرند: «واَنِ احكُم بَينَهُم بِما اَنزَلَ اللّهُ ولا تَتَّبِع اَهواءَهُم واحذَرهُم اَن يَفتِنوكَ عَن بَعضِ ما اَنزَلَ اللّهُ اِلَيكَ فَاِن تَوَلَّوا فَاعلَم اَنَّما يُريدُ اللّهُ اَن يُصيبَهُم بِبَعضِ ذُنوبِهِم واِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ لَفـسِقون * اَفَحُكمَ الجـهِلِيَّةِ يَبغونَ ومَن اَحسَنُ مِنَ اللّهِ حُكمـًا لِقَوم يوقِنون» (مائده/5،49 ـ 50)؛ همچنين برخى نيز آيه 178 بقره/2 را نازل شده در خصوص بنى قريظه و بنىنضير دانستهاند[40](<=بنىنضير): «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ القِصاصُ فِى القَتلَى الحُرُّ بِالحُرِّ والعَبدُ بِالعَبدِ والاُنثى بِالاُنثى فَمَن عُفِىَ لَهُ مِن اَخيهِ شَىءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعروفِ واَداءٌ اِلَيهِ بِاِحسـن ذلِكَ تَخفيفٌ مِن رَبِّكُم و رَحمَةٌ فَمَنِ اعتَدى بَعدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ اَليم =اىافرادى كه ايمان آوردهايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است؛ آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن، پس اگر كسى از سوى برادر [دينى] خود چيزى به او بخشيده شود [و حكم قصاص او، تبديل به خونبها شود]بايد از راه پسنديده پيروى كند [و صاحب خون حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد] و او ]: قاتل ]نيز، به نيكى ديه را [به ولىّ مقتول]بپردازد [و در آن مسامحه نكند]. اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما و كسى كه پس از آن، تجاوز كند عذابى دردناك خواهد داشت».
روابط بنىقريظه با پيامبر(صلى الله عليه وآله):
غالب سيره نويسان برآناند كه رسول خدا پس از هجرت به يثرب با آنها پيمانى بست[41]؛ اما زمان آن دقيقاً مشخص نيست. از مفاد آن، خوددارى يهود از اقدام برضدّ پيامبر و مسلمانان بود. اين پيمان به آن حضرت اجازه مىداد تا در صورت نقض آن از سوى يهود در ريختن خون آنان و به اسارت درآوردن ذريه ايشان آزاد باشد.[42]همين پيمان تا سال پنجم هجرى مانع همكارى بنى قريظه با مخالفان رسول خدا گرديد وآنان اعتراف داشتند كه از رسول خدا جز وفا و راستى چيزى نديدهاند[43] و آن حضرت ايشان را به پذيرش اسلام مجبور نساخته است.[44] در طى دوره همپيمانى، روابط خوبى ميان آنان و پيامبر برقرار بود[45]، چنانكه در غزوه بنى نضير (سال چهارم هجرى) از اجابت دعوت عبد الله بن ابى منافق مبنى بر يارى بنى نضير خوددارى ورزيدند.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 239
به نقل مجاهد جماعتى از اوس و خزرج با بنىقريظه نيز ارتباط خويشاوندى (رضاع) داشتند و به آيين يهود درآمده بودند. با هجرت پيامبر به مدينه، انصار مىخواستند آنان را به پذيرش اسلام وادارند كه با نزول اين آيه از اين كار نهى شدند[46]: «لااِكراهَ فِى الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ فَمَن يَكفُر بِالطّـغوتِ و يُؤمِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروةِ الوُثقى لاَ انفِصامَ لَها واللّهُ سَميعٌ عَليم».(بقره/2،256) به روايت ابن عباس، انصار براى مسلمان كردن اين عده، به رغم نيازشان، كمكهاى مالى خود را مشروط به پذيرش اسلام كرده بودند كه با نزول آيه«لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم ولـكِنَّ اللّهَ يَهدى مَن يَشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَير فَلاَِنفُسِكُم وما تُنفِقونَ اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللّهِ و ما تُنفِقوا مِن خَير يُوَفَّ اِلَيكُم و اَنتُم لاتُظلَمون»(بقره/2،272) عملشان ناپسند دانسته شد.[47]
مطابق قولى، عبداللّه بن سلام (يهودىِ تازه مسلمان) به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت: بنىقريظه و بنىنضير از ما دورى مىجويند و سوگند ياد كردهاند كه با ما نشست و برخاست نكنند و ما هم بر اثر دورى راه امكان همنشينى با اصحاب تو را نداريم. آيه «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ و رَسولُهُ والَّذينَ ءامَنوا...=سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند...» (مائده/5،55) نازل شد و ابن سلام رضايت خود را اعلام كرد[48]؛ اما بنا به گزارشهاى بسيارى در منابع اهل سنت و شيعه اين آيه در شأن على(عليه السلام)نازل شده كه در حال ركوع انگشتر خود را صدقه داد.[49]
رفتار و اعمال يهود به گونهاى بود كه رسول خدا و مسلمانان به بنى قريظه نيز چون ديگر يهود پيمان شكن اعتماد چندانى نداشتند، از اين رو با نزول آيه «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا الكـفِرينَ اَولِياءَ مِندونِالمُؤمِنين = اى كسانى كه ايمان آوردهايد به غير از مؤمنان كافران را ولىّ و تكيهگاه خود قرار ندهيد» (نساء 4/144)، آن دسته از انصارى كه با آنان از طريق حلف و رضاع ارتباط داشتند از اين كار نهى شدند.[50]
آيات 55 ـ 64 انفال/ 8 بيانگر آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بايستى با گروه پيمان شكن يهود روش محكمترى در پيش گيرد تا افزون بر رفع خطر ايشان، مايه عبرت ديگران نيز باشد. ميبدى در شأن نزول آيه 55 انفال/8: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الَّذينَ كَفَروا فَهُم لايُؤمِنون =به يقين بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمىآورند» آورده است كه يهود بنىقريظه با رسول خدا عهدى داشتند و آن را نقض كرده، مشركان را با در اختيار گذاشتن سلاح يارى دادند. سپس پشيمان شده، عذر خواستند و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 240
دگرباره، پس از بستن پيمان، در روز خندق پيمانشكنى كردند و خداوند درباره آنها آيه مذكور را نازل كرد.[51] از ابن عباس، كلبى و مقاتل نيز روايت شده است كه اين آيه درباره بنىقريظه نازل شده است.[52] مجاهد نيز آن را بر بنىقريظه منطبقمىداند.[53]
آيه بعدى نيز به پيمان شكنى و خيانت آنان اشاره دارد:«اَلَّذينَ عـهَدتَ مِنهُم ثُمَّ يَنقُضونَ عَهدَهُم فى كُلِّ مَرَّة وهُم لا يَتَّقون =همانان كه با آنها پيمان بستى. سپس هر بار عهد و پيمان خود را مىشكنند و از پيمانشكنى و خيانت پرهيز ندارند». (انفال/8،56) طبرى،[54] شيخ طوسى[55] و برخى ديگر از مفسران[56] از مجاهد روايت كردهاند كه اين آيه به سبب پيمانشكنى بنى قريظه نازل شده است كه آنها دوبار با پيامبر پيمان بسته، سپس آن را نقضكردند.
آيه «فَاِمّا تَثقَفَنَّهُم فِى الحَربِ فَشَرِّد بِهِم مَن خَلفَهُم لَعَلَّهُم يَذَّكَّرون»(انفال/8،57) را نيز درباره بنىقريظه دانستهاند.[57] در اين آيه به پيامبر دستور داده شده: اگر ايشان در ميدان نبرد حاضر شده، در برابر رسول خدا ايستادگى كردند، آنچنان آنان را درهم بكوبد كه مايه عبرت ديگران شده، پراكنده شوند؛ اما اگر آنان در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار نگيرند ولى قراين و نشانههايى از آنان بروز داده شود كه دال بر پيمان شكنى ايشان باشد و بيم آن رود كه دست به خيانت زده، بدون اعلام قبلى و يكجانبه نقض عهد كنند به آنان اعلام كند كه پيمانشان لغو شده است، زيرا خداوند، خائنان را دوست نمىدارد: «و اِمّا تَخافَنَّ مِن قَوم خِيانَةً فَانبِذ اِلَيهِم عَلى سَواء اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الخائِنين».(انفال/8،58) برخى از مفسران از قول مجاهد و ابن شهاب آوردهاند كه اين آيه درباره بنىقريظه[58] يا در شأن آنان و بنىنضير نازل شده است.[59]
آيه بعدى هشدارى است به پيمان شكنان تا نپندارند كه با كفرورزى و اعمال خيانتآميز خود پيروز شده، از قلمرو قدرت و كيفر خدا بيرون رفتهاند: «ولا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَروا سَبَقوا اِنَّهُم لا يُعجِزون».(انفال/8،59)
آيه 60 انفال/8 به لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان اشاره داشته، در پايان آيه متذكر مىشود كه در صورت تجهيز شما گروه ديگر نيز خواهند ترسيد. به نقل مجاهد منظور از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 241
«وءاخَرينَ مِن دُونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللّهُ يَعلَمُهُم... =همچنين گروه ديگرى غير از اينها را، كه شما نمىشناسيد و خدا آنان را مىشناسد...» (انفال/8،60) بنى قريظه هستند.[60]البتّه بنابر نقل بعضى از مفسران منظور از «و ءاخَرينَ مِن دُونِهِم»كسانى چون حىّ بناخطب و منافقانهستند.[61]
طبرى،[62] ماوردى[63] و سيوطى[64] طبق گفته مجاهد و سدى منظور از آيه «و اِن جَنَحوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَها وتَوَكَّل عَلَى اللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ العَليم =و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآى، و بر خدا توكل كن كه او شنوا و داناست» (انفال /8،61) بنىقريظه هستند، زيرا بر اثر اهل كتاب بودن جزيه از آنها قبول مىشود؛ ولى از مشركان پذيرفته نمىشود.[65] ابن كثير نيز نزول آيه را در شأن بنىقريظه دانسته؛ ولى نوشته است كه سياق آيه با اين قول سازگارى ندارد.[66]
آيه بعدى هشدار و نيز قوت قلبىاست به پيامبر كه ممكن است پيشنهاد صلح، فريب و ضربهاى غافلگيرانه يا براى تجهيز مجدد باشد كه در اين صورت خدا تو را كفايت خواهد كرد. طبرى[67] و بغوى[68] از قول مجاهد و ابن جوزى[69] از مقاتل روايت كردهاند كه مقصود از آيه «و اِن يُريدوا اَن يَخدَعوكَ فَاِنَّ حَسبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذى اَيَّدَكَ بِنَصرِهِ و بِالمُؤمِنين»(انفال /8، 62) يهود بنىقريظه هستند. شيخ طوسى نيز طبق يك قول نزول آيه را درباره آنان دانسته است.[70]
مقصود آيه «و اَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم لَو اَنفَقتَ ما فِى الاَرضِ جَميعـًا ما اَلَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم ولـكِنَّ اللّهَ اَلَّفَ بَينَهُم... =و دلهاى آنها را با هم، الفت داد. اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مىكردى كه ميان دلهاى آنان الفت دهى نمىتوانستى؛ ولى خدا بود كه ميان آنان الفت انداخت...» (انفال/8،63) بنىقريظه دانسته شده[71]، هرچند مشهور آن را درباره اوس و خزرج مىدانند.[72]
در شأن نزول آيه «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ حَسبُكَ اللّهُ و مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤمِنين =اى پيامبر! خدا و كسانى از مؤمنان كه پيرو تواند تو را بس، است
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 242
[فقط بر آنها تكيه كن]» (انفال/8،64) آمده است كه طايفه بنىقريظه و بنىنضير به پيامبر گفتند كه ما حاضريم تسليم تو شويم و از تو پيروى كنيم.[73] آيه فوق نازل شده و به پيامبر هشدار داد كه به آنها اعتماد و تكيه نكند، بلكه تكيهگاه خود را تنها خداوند و مؤمنان قرار دهد.
از سدى روايت شده است كه عدهاى از يهود بنىقريظه مسلمان شده بودند كه در ميان آنان منافق نيز وجود داشته است. اينان به بنىنضير مىگفتند: اگر شما را بيرون كنند ما نيز با شما بيرون خواهيم رفت. در پى آن آيه 11 حشر/59 درباره آنها نازل شد: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ نافَقوا يَقولونَ لاِِخونِهِمُ الَّذينَ كَفَروا مِناَهلِ الكِتـبِ لـَئِن اُخرِجتُم لَنَخرُجَنَّ مَعَكُم و لا نُطيعُ فيكُم اَحَدًا اَبَدًا و اِن قوتِلتُم لَنَنصُرَنَّكُم واللّهُ يَشهَدُ اِنَّهُم لَكـذِبون =آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كافرشان از اهل كتاب مىگفتند: هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم آمد و هرگز سخن هيچكس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد و اگر به كارزار پرداختيد ما شما را يارى خواهيم كرد و خداوند خود شهادت مىدهد كه اينان از دروغگوياناند».[74] برخى مفسران نيز منظور از«لإخوانهم»را يهود بنىقريظه و بنىنضير دانستهاند.[75] برخى برآناند كه منظور از منافقين در آيه «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللّهَ و لا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقين... =اى پيامبر، تقواى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان اطاعت مكن...» (احزاب/33،1) بنى قريظه و بنىنضير هستند.[76] بنابه گزارش مفسران و سيره نويسان آنان نسبت به دين خود پافشارى كرده، از آن دستبردار نبودند: «لَم يَكُنِ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ والمُشرِكينَ مُنفَكّينَ حَتّى تَأتِيَهُمُ البَيِّنَه =كافران از اهل كتاب و مشركان [مىگفتند:]دست از آيين خود برنمىدارند تا دليل روشنى براى آنها بيايد». (بيّنه/98،1) قرطبى از ابن عباس روايت كرده است كه منظور از «اَهلِ الكِتـبِ»در اين آيه، يهود ساكن در مدينهاند كه بنىقريظه نيز از آنها هستند.[77]
مطابق برخى گزارشها آنان قصد ترور رسول خدا را داشتند؛ ولى خداوند آن حضرت را از اين توطئه آگاه ساخت، چنانكه برخى مفسران[78] آيه 11مائده /5 را در اين باره دانستهاند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن يَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم فَكَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم ...»؛ اما مشهور آن است كه طراحان ترور رسول خدا يهود بنىنضير بودند و اين آيه درباره آنان نازل شده است. (<=بنىنضير)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 243
نقش بنىقريظه در غزوه خندق:
اخبارى دال بر پيمان شكنى آشكار بنى قريظه تا سال پنجم هجرت در دست نيست. در اين سال، بزرگان بنىنضير، قريش و ديگر قبايل منطقه را بسيج كرده، سپاه احزاب را به راه انداختند و به ايشان وعده همراهى بنى قريظه را دادند، از اين رو، حيى بن اخطب بزرگ بنى نضير به مدينه آمد تا آنان را از داخل مدينه بر ضدّ مسلمانان بشوراند.[79]او نخست با غزال بن سَمْوال، از بزرگان بنىقريظه براى نقض پيمان سخن گفت كه نتيجهاى در پى نداشت.[80] پس از آن با كعببن اسد رئيس بنىقريظه وارد مذاكره شد و او نيز امتناع كرد[81]؛ اما با اصرار حيى و دادن تضمين وى به قريظيها و پيشنهاد گرفتن گروگان از قريش توسط بنىقريظه و غطفان، كعب سرانجام عهدنامه خود با رسول خدا را نقض كرد[82] يا آن را به دست حيى داد و او پاره كرد.[83] با آگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از خيانت آنها، آن حضرت ابتدا فردى را براى كسب اطلاع به سوى آنان فرستاد.[84] سپس گروهى از انصار شامل سعدبن معاذ را كه پيش از اسلام با آنها همپيمان بودند نزد كعب فرستاد. ايشان كعب را سوگند دادند كه به عهد خود پاىبند باشد؛ اما آنها به رسول خدا و سعد دشنام دادند.[85] مفسران آياتى را ناظر به نقض عهد بنىقريظه دانستهاند. برخى مقصود از «فريق» در آيه101بقره/2 را بنىقريظه دانستهاند كه عهدشان با رسول خدا را شكستند و به يارى مشركان در غزوه احزاب شتافتند[86]: «... نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ كِتـبَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم كَاَنَّهُملايَعلَمون =... جمعى از اهل كتاب، كتاب خدا را پشت سر افكندند؛ گويى هيچ از آن خبر ندارند». (بقره/2،101)
نيز مراد از اهل كتاب در آيه 26 احزاب/33، بنىقريظه هستند كه با نقض پيمانشان با رسول خدا، از سپاه احزاب پشتيبانى كردند.[87]
همراهى بنىقريظه با سپاه احزاب موجب گرديد مفسران آيات ناظر به احزاب را به آنان نيز تفسير كنند:«يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحـًا و جُنودًا لَم تَرَوها وكانَ اللّهُ بِما تَعمَلونَ بَصيرا =اى كسانى كه ايمان آوردهايد نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه كه لشكرهايى به سوى شما [در]آمدند؛ پس بر سر آنان تندبادى و لشكرهايى كه آنها را نمىديديد فرستاديم، و خدا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 244
به آنچه مىكنيد همواره بيناست». (احزاب/33،9) طبرى از مجاهد و يزيد بن رومان روايت كرده است كه تعبير به «جنود» در بخش اول اين آيه، اشاره به بنىقريظه و احزاب مختلف جاهلى مانند قريش و غطفان است.[88] در آيه«اِذ جاءوكُم مِن فَوقِكُم ومِن اَسفَلَ مِنكُم و اِذ زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ =[به ياد آوريد] زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين [شهر] بر شما وارد شدند [و مدينه را محاصره كردند] و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و به خدا گمانهايى [نابجا]مىبرديد». (احزاب/33،10) نيز به گفته برخى مفسران كلمه «أسفل»، اشاره به جايى است كه بنىقريظه در آن قرار داشتند[89]؛ ولى طبرى[90] و طبرسى[91] كلمه «فوق» را وادى سمت شرق مدينه مىدانند كه بنا بود قبايل بنىقريظه، بنىنضير وغطفان از آنجا به مسلمانان حمله كنند.
در آيه «قَد يَعلَمُ اللّهُ المُعَوِّقينَ مِنكُم والقائِلينَ لاِِخونِهِم هَلُمَّ اِلَينا ولا يَأتونَ البَأسَ اِلاّ قَليلا =خداوند كسانى كه مردم را از جنگ باز مىداشتند و كسانى را كه به برادران خود مىگفتند: به سوى ما بياييد [وخود را از معركه بيرون بكشيد] به خوبى مىشناسد و آنها [مردمى ضعيفاند و]جز اندكى پيكار نمىكنند». (احزاب/33،18) قرطبى طبق يك قول منظور از «القائلين»را بنىقريظه دانسته كه به برادران منافق خود گفتند: به سوى ما بياييد و محمّد را ترك كنيد كه او نابود مىشود و اگر ابوسفيان پيروز شود احدى از شما را باقى نمىگذارد.[92] بنابرنقل بعضى مفسران، منظور از «احزاب» در آيه«يَحسَبونَ الاَحزابَ لَم يَذهَبوا و اِن يَأتِ الاَحزابُ يَوَدّوا لَو اَنَّهُم بادونَ فِى الاَعراب ... = آنها گمان مىكنند هنوز لشكر احزاب نرفتهاند و اگر بازگردند آرزو مىكنند اى كاش ميان اعراب باديه نشين بودند و ...» (احزاب/33، 20) كسانى هستند كه نبرد خندق را به راه انداختند و آنها شامل بنىقريظه و بنىنضير و ... هستند.[93]
از ديگر آياتى كه درباره پيمان شكنى بنىقريظه نازل شده آيه 51 نساء/4 است: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ و يَقولونَ لِلَّذينَ كَفَروا هـؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا =آيا نديدى كسانى را كه بهرهاى از كتاب خدا به آنان داده شده، با اين حال به جبت و طاغوت ايمان مىآورند و درباره كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند: اينان از كسانى كه ايمان آوردهاند راه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 245
يافتهترند». بنا به نقل ابن عباس اين آيه درباره بنىقريظه و ديگر كسانى كه نبرد احزاب را به راه انداختند نازل شده كه دين مشركان را بر اسلام برترى داده، اهل شرك را در يورش به مسلمانان تحريك كردند.[94]
بنىقريظه پس از پيمانشكنى در جهت تقويت سپاه احزاب، محمولهاى شامل 20 بار شتر، آذوقه براى مشركان فرستادند كه در بين راه شمارى از انصار آن را مصادره كردند و نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آوردند.[95] شايد چنين انفاقهايى به سپاه احزاب است كه برخى مفسران[96] آيه 117 آل عمران/3 را بر بنى قريظه و ديگر طوايفى كه در نبرد نقش داشتند تطبيق كردهاند: «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هـذِهِ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم ظَـلَموا اَنفُسَهُم فَاَهلَكَتهُ وما ظَـلَمَهُمُ اللّهُ ولـكِن اَنفُسَهُم يَظلِمون =آنچه در اين زندگى پست دنيوى انفاق مىكنند همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده [و در غير محل و وقت مناسب كشت كردهاند] بوزد و آن را نابود سازد و خدا به آنان ستم نكرده، بلكه خودشان به خويشتن ستم مىكنند».
گزارشهايى نيز از تهاجم بنىقريظه در مدينه در دست است.[97] پيامبر براى ناكام گذاشتن حركت آنان در مدينه، سلمة بن اسلم را با 200 نفر و زيد بن حارثه را با 300 نيرو براى حراست از شهر مأمور كرد[98]، از اين رو يهود، از شبيخونزدنهاى خود نتيجهاى نگرفتند.[99] گويند: آنها براى تهاجم شبانه به مدينه از مشركان تقاضاى فرستادن 2000 جنگجو كردند؛ اما پاسخ مثبت نشنيدند.[100] حملات متناوب آنان به برخى مناطق مسلماننشين مدينه افزون بر ايجاد خلل در رفت و آمد مسلمانانى كه نزديك بنىقريظه ساكن بودند، موجب هراس زنان و كودكان ساكن شهر شده بود[101]، چنانكه حمله به كوشك رفاعه كه به قتل يكى از آنان به دست صفيه دختر عبدالمطلب انجاميد، از اينگونه اقدامهاست.[102] (احزاب / غزوه)
محاصره بنىقريظه به دست مسلمانان:
خيانت و پيمان شكنى آنان در نبرد احزاب كه در حساسترين شرايط صورت گرفت و هستى اسلام در خطر بود قابل گذشت نبود، از اين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از جنگ خندق، به فرمان الهى مأمور سركوب آنان شد[103]: «قـتِلُوا الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِاللّهِ ولا بِاليَومِ الأخِرِ =با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايماندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 246
دارند،... پيكار كنيد». (توبه/9،29) از كلبى روايت شده كه اين آيه درباره بنى قريظه و بنىنضير نازل شده است.[104] درباره سال وقوع اين غزوه بهرغم اتفاق نظر مبنى بر وقوع آن پس از غزوه خندق، دو گزارش متفاوت وجود دارد: برخى آن را يك سال پس از اُحد (سال چهارم هجرت)،[105] برخى ديگر، دو سال پس از جنگ اُحد و در سال پنجم مىدانند.[106] اين قول در ميان مورخان و سيرهنويسان از شهرت بيشترى برخوردار است. (<=غزوهخندق)
مطابق گزارش سيره نويسان، پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از اعلام جنگ بر ضدّ بنىقريظه، ابن ام مكتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد[107] و براى اينكه به آنان فرصت تجديد قوا ندهد فوراً به منطقه ايشان رفت و نماز عصر را در آنجا به جا آورد.[108] سپاه اسلام متشكل از 3000 نيرو،[109] به پرچمدارى على(عليه السلام) بود.[110]
با رسيدن اميرمؤمنان، على(عليه السلام)، مقابل دژهاى آنان، بنىقريظه، به دشنام دادن به مسلمانان، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و همسران رسول خدا پرداختند. هنگامى كه رسول خدا ناسزاگويى ايشان را شنيد، آنان را برادران ميمون و خوك خطاب كرد. يهود كه چنين انتظارى نداشتند زبان به اعتراض گشوده، به يكديگر گفتند: اين سخن محمد(صلى الله عليه وآله)از خود ما يهود برخاسته است كه اسرار كتب مقدس را در اختيار مسلمانان قرار مىدهيم.[111] ماوردى و طبرسى به نقل از مجاهد نزول آيه «و اِذا لَقُوا الَّذينَ ءامَنوا قالوا ءامَنّا واِذا خَلا بَعضُهُم اِلى بَعض قالوا اَتُحَدِّثونَهُم بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيكُم لِيُحاجّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُم اَفَلا تَعقِلون» =و [همين يهوديان ]چون با كسانى كه ايمان آوردهاند برخورد كنند، مىگويند: ما ايمان آورديم و وقتى با همديگر خلوت مىكنند، مىگويند: چرا از آنچه خداوند بر شما گشوده است، براى آنان حكايت مىكنيد تا آنان به [استناد]آن پيش پروردگارتان بر ضدّ شما استدلال كنند؟ آيا فكر نمىكنيد؟» (بقره/2،76) را در اينباره دانستهاند.[112]
رسول خدا طبق سيره هميشگى خود، ابتدا از آنان خواست اسلام بياورند.[113] چون سرباز زدند به محاصره ايشان پرداخت. مدت محاصره به اختلاف گزارش شده است؛ واقدى اين مدت را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 247
15[114] و ابناسحاق و ابنحبيب 25 روز[115] و برخى نيز 10[116] و14 روز[117] ذكر كردهاند. با ادامه محاصره و پس از آشكار شدن ضعف ايشان در مقابل سپاه اسلام، بنى قريظه فردى به نام نباش بن قيس[118] يا غزالبن شمويل (شمول)[119] را نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرستاده، پيشنهاد كردند كه آن حضرت با آنان نيز چون بنىنضير رفتار كند و به ايشان اجازه داده شود اموال منقول خود را برداشته، از مدينه كوچ كنند؛ اما رسول خدا خواسته آنان را رد كرد. پس از آن بنىقريظه پيشنهاد كردند با بر جاى گذاشتن همه اموال خويش، تنها جان خود و خانوادههايشان را نجات دهند؛ اما رسول خدا خواستار تسليم بدون قيد و شرط آنان شد[120]، زيرا تجربه نشان داده بود كه اگر اين گروه نيز مانند همكيشان خود (بنىنضير) آزادانه از تيررس مسلمانان خارج شوند توطئههاى خود را بر ضدّ اسلام از سر مىگيرند.
به موجب پارهاى گزارشها، پس از آنكه بنىقريظه يقين كردند اگر وضع بدين منوال بگذرد شرايط بدتر خواهد شد[121]بزرگشان (كعب بن اسد) سه پيشنهاد به همكيشان خود ارائه كرد: نخست تصديق پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پذيرش اسلام. دوم كشتن زنان و كودكان و جنگيدن با مسلمانان. سوم تهاجم به سپاه اسلام در شب شنبه و غافلگير كردن مسلمانان؛ اما راهحلهاى او پذيرفته نشد.[122] در پى آن و پس از پاسخهاى صريح پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ايشان از آن حضرت خواستند همپيمان اوسى خود ابولبابه را نزد آنان فرستد تا با او در خصوص تسليم شدنشان رايزنى كنند. اين امر نشان مىدهد آنان به مذاكره اميدوار بوده، در چانه زنيهاى خود به اوسيان همپيمان خود اميد بسته بودند.
پس از موافقت رسول خدا، ابولبابه رهسپار دژهاى يهود شد و ضمن توصيه ايشان به تسليم، تحت تأثير عواطف و احساسات كودكان و زنان بنىقريظه، با اشاره به گردن و حلق خود، به آنان فهماند كه در صورت تسليم شدن به حكم پيامبر(صلى الله عليه وآله) كشته خواهند شد. از نظر برخى مفسران اقدام ابولبابه خيانت به پيامبر تلقى شده و نزول آيه 27 انفال/8 به اين امر ارتباط دارد[123]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ وتَخونوا اَمـنـتِكُم واَنتُم تَعلَمون =اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 248
امانتهاى خود خيانت روا مداريد، در حالى كه مىدانيد [اين كار گناه بزرگى است]».[124] هرچند اين گفته مشهور است؛ اما برخى محققان با ارائه برخى ادله، داستان گزارش شده را مخدوش دانستهاند.[125] (ابولبابه) در اين هنگام و پيش از حل مشكل، اسدبن عبيد، اسيدبنسعيه و ثعلبة بن سعيه كه از يهود بنىهدل از خويشان بنى قريظه و با آنان همراه بودند از دژ، فرود آمدند و با پذيرش اسلام، جان و مال و فرزندان خود را نجات دادند. برخى مفسران نزول آيه 113 آل عمران/3 را در اين باره دانستهاند:[126]«لَيسوا سَواءً مِن اَهلِ الكِتـبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايـتِاللّهِ ءاناءَ الَّيلِ و هُم يَسجُدون».عمروبنسعدى از بنىقريظه نيز جزو كسانى بود كه در شب آخر به مسجدالنبى پناهنده شد و اسلام آورد.[127] در پى اين حوادث، بنىقريظه چارهاى جز تسليم بدون قيد و شرط نيافته، تسليم شدند.
برخى سيره نويسان، علت تسليم شدن آنان را، افزون بر وحشتى كه خداوند در دل ايشان افكنده بود چنين گزارش كردهاند كه در جريان محاصره بنىقريظه، على(عليه السلام) تا نزديك آنان پيش رفت و فرياد زد: يا آنچه را حمزةبن عبدالمطلب چشيد، خواهم چشيد يا دژ را فتح خواهم كرد. اينجا بود كهبنىقريظه چارهاى جز تسليم نديدند.[128]
اختلاف است كه پس از تن دادن بنىقريظه به خواسته پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قبيله اوس از آن حضرت خواستند آنان را به خاطر همپيمان بودن با ايشان، ببخشد يا اينكه بنىقريظه خود، اوسيها را واسطه براى داورى در بين آنان قرار دادند. بنابر قول مشهور، اوسيها پيشدستى كردند و با اصرار آنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) سعدبن معاذ را داور معرفى كرد[129]؛ اما طبرسى آورده است كه بنىقريظه خود، سعدبنمعاذ را با اجازه آن حضرت برگزيدند.[130] گويند: پس از آگاهى سعد از داورى خويش گفت: وقت آن فرا رسيده است كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى نهراسم.[131] پس از آن، سعد با تعهد گرفتن از بنىقريظه و مسلمانان مبنى بر تن دادن به حكم او، اعلام كرد كه مردان بنىقريظه كشته شوند، زنان و كودكان ايشان اسير و اموالشان تقسيم گردد.[132]پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حكم سعد را تأييد و درباره آن فرمود: آنچه را خدا از فراز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 249
آسمانها حكم داده بود، سعد بر آن حكم كرد.[133] در پى اين حكم آنان كه گمان نمىكردند چنين سرنوشتى داشته باشند به عذاب خوار كنندهاى دچار شدند. طبرسى از عطاء نقل كرده كه آيه «ولايَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَيرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا ولَهُم عَذابٌ مُهِين»(آلعمران/3،178) درباره بنىقريظه و بنىنضير نازل شده است[134]؛ همچنين به نقل از عطا، آنان مصداق آيه «يَومَ تَبيَضُّ وُجوهٌ و تَسوَدُّ وُجوهٌ»(آلعمران/3،106)؛ هستند.[135]
در مدت محاصره سه تن از مسلمانان وفات يافتند. خلاد بن سويد با پرتاب شدن سنگى از سوى بنى قريظه به شهادت رسيد.[136] افزون بر وى، شخص ديگرى به نام ابوسنانبن محصن اسدى در ايام محاصره بنى قريظه وفات يافت و در گورستان بنىقريظه به خاكسپردهشد.[137] سعدبن معاذ اوسى هم كه در نبرد خندق زخمى شده بود پس از ماجراى حكميتش و پس از آنكه زخمش باز شد به شهادت رسيد.[138]
سرانجام بنىقريظه:
مطابق گزارش سيرهنويسان، سپاه اسلام، بنى قريظه را پس از خلع سلاح در خانه دخترحارث از تيره بنى نجار[139] يا در منزل اسامةبن زيد[140] بازداشت كردند و پس از كندن گودالهايى در بازار مدينه، آنان را يكى يكى[141] يا 10تا 10تا[142] آوردند و گردن زدند.[143] حيى بن كعب رئيس بنى نضير و از آتش افروزان جنگ احزاب و كعببن اسد بزرگ بنى قريظه از جمله كشته شدگان بودند.[144] بدين ترتيب مطابق قول زمخشرى و قرطبى ذيل آيه 137 بقره/2 وعده خداوند مبنى بر دفع شر يهود از رسول خدا با كشتن بنى قريظه و اسارت ايشان محقق شد:«فَاِن ءامَنوا بِمِثلِ ما ءامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما هُم فى شِقَاق فَسَيَكفيكَهُمُ اللّهُ و هُوَ السَّميعُ العَليم».نيز مقصود از رسوايى در زندگى دنيا در آيه 85 بقره/2 كشتن بنى قريظه و به اسارت در آوردن فرزندان آنان دانسته شده است.در شمار كشته شدگان يهود اظهار نظرهاى گوناگونى ارائه شده است؛ ابن اسحاق[145] شمار آنان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 250
را 400، طبرسى 450[146]، واقدى 600 تا 700،[147] بيهقى 600،[148] يعقوبى 750[149] تن ذكر كردهاند. طبرسى و برخى ديگر بيشترين تعداد را، 800 تا 900 تن گفتهاند.[150] واقدى و بلاذرى آوردهاند كه از مردان بنىقريظه هركس بر بدنش مو روييده بود كشته شد.[151] بنا به قول على بن ابراهيم، اعدام ايشان سه روز به طول انجاميد[152] و تنها فردى به نامرفاعة بن سموئيل مورد شفاعت سلمى (خالهرسول خدا) قرار گرفت و نجات يافت.[153] از زنان آنان نيز فقط يك تن كه نامش نباته (يا بنانه) ثبتشده كشته شد، زيرا وى به تحريك همسرش با پرتاب سنگى موجب شهادت خلادبن سويد شده بود.[154]
تحليل كشتار :
هرچند بيان قرآن كريم در آيات 26 ـ 27 احزاب/33 حكايت از تأييد اعدام مردان بنىقريظه دارد[155]، با اين وجود، برخى محققان با ذكر شواهد و قراينى نسبت به نقلها و گزارشهاى فوق در خصوص تعداد كشته شدگان و نحوه برخورد ياد شده با بنىقريظه اظهار ترديد كردهاند؛ بعضى شمار مقتولان را آن هم با اين تعداد و در يك روز يا سه روز و به دست يك يا دو نفر (على(عليه السلام) به تنهايى يا به همراهى زبير) بعيد دانسته، اين گزارشها در خصوص كشتار را، ساخته و پرداخته قبيله خزرج دانستهاند كه مىخواستند چنين وانمود كنند كه حرمت طايفه اوس نزد پيامبر، كمتر از خزرجيها بوده است. در غير اين صورت پيامبر شفاعت آنها را درباره بنىقريظه مىپذيرفت[156]، چنانكه شفاعت خزرجيها را درباره بنىنضير پذيرفت.برخى ديگر كشتار آنها را خلاف سيره رسول خدا عنوان كردهاند و نيز با استناد به آمار و ارقام متفاوت اين غزوه و ذكر اين مطلب كه تلفات اين نبرد داخلى در مقايسه با نبردهاى ديگر پيامبر، قابلپذيرش نيست به نقد گزارشهاى سيرهنويسان پرداختهاند.[157] دكتر وليد عرفات[158] با اقامه ادله متعددى كشتار يهود را رد كرده است. برخى از ادله وى عبارتاند از: 1. قرآن به اين تعداد مقتول اشاره نكرده است. 2. در عين پيمان شكنى آنان، اسلام بزرگتر از آن است كه اين تعداد را با چنان وضعى بكشد. 3. رؤساى آنان مقصر بودند نه همه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 251
آنان، از اين رو مطابق قاعده «لاتزر وازرة وزر اخرى»، كشتن ايشان خلاف اسلام بوده است. 4. معقول نيست كه چند صد نفر در بازار مدينه كشته شوند و اشاره واضحى به موضع قتل آنان نشود و اثرى باقى نماند. 5. اگر چنين كشتارى مىبود فقها آن را مبناقرار مىدادند. 6. فقط نام چند تن از برزگانبنىقريظه برده شده و از ديگران نامى درميان نيست.
به اعتقاد برخى، داستان قتل عام آنان را ابناسحق از يهود گرفته و سيره نويسان و مورخان بعدى از او گرفتهاند، افزون بر آن، راويان اين واقعهنيز چون محمد بن كعب و عطيه از يهود قرظى هستند و بعيد نيست كه جانبدارانه سخن گفته باشند.[159]
در مقابل نظريه فوق، محققان ديگرى، كشتن يهود بنىقريظه را مطابق عقل و منطق دانسته و آوردهاند كه اولا سزاى كسانى كه در حساسترين شرايط، پيمانشكنى كردند، كمتر از اين نبوده است.[160] اصولا حيات سياسى اسلام در گرو معاهداتى بود كه با قبايل اطراف داشت و پيمانشكنى هر روزه و گذشت رسول خدا از پيمانشكنان، زمينه را براى نقض عهدهاى مكرر آماده مىكرد.[161] ثانياً حكم «سابّالنبى» بر آنها جارى شد.[162] ثالثاً خود آنها داورى سعدبن معاذ را پذيرفته بودند.[163] رابعاً در عهدنامه پيامبر با يهود مدينه آمده بود كه در صورت پيمانشكنى آنها، آن حضرت در ريختن خون آنان آزاد خواهد بود. خامساً سعد، گويا از قوانين تورات آگاهى داشته و طبق آن حكم خود را اعلام كرده بود.[164] قريب به اتفاق مفسران نزول آيه «و اَنزَلَ الَّذينَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ الكِتـبِ مِن صَياصيهِم وقَذَفَ فى قُلوبِهِمُ الرُّعبَ فَريقـًا تَقتُلونَ وتَأسِرونَ فَريقـا =خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعههاى محكمشان پايين كشيد، و در دلهاى آنها رعب افكند. [كارتان به جايى رسيد كه ]گروهى را مىكشتيد و گروهى را اسير مىكرديد» (احزاب/33،26) را درباره بنىقريظه دانستهاند كه پيمان شكنى كرده، در غزوه خندق به يارى احزاب به فرماندهى ابوسفيان شتافتند[165]؛ اما به زودى تاوان خيانت خود را پرداختند.
غنايم غزوه بنى قريظه:
پيامبر پس از فراغت از غزوه بنى قريظه، خمس غنايم و اسيران را جدا كرد و مابقى را ميان جنگجويان مسلمان قسمت كرد؛ براى سواره نظام سه سهم (دو سهم براى اسب و يك سهم براى صاحبش) ودائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 252
براى پياده نظام يك سهم در نظر گرفت.[166] واقدى[167] شمار سواره نظام را 36 و يعقوبى[168] 38 تن ذكر كردهاند. به موجب گزارشى سلاحهايى كه در اين غزوه به غنيمت گرفته شد شامل 1500 شمشير، 300 زره و 1000 نيزه بوده است.[169] در تعداد اسيران نيز نظرها يكسان نيست؛ برخى تعداد آنها را 700، 750[170] و عدهاى 1000[171] تن گزارش كردهاند. گفته شده است كه پيامبر از ميان اسيران، 6 دختر را به بينوايان بنىهاشم و يكى را نيز به نام ريحانه، دختر شمعونبن زيد[172] يا دختر عمرو بن خناقه (بطنى از قريظه[173]) را سهم خود قرار دادند.[174] ابن سعد انتساب قرظى بودن وى را به سبب ازدواجش با فردى از اين قبيله دانسته است.[175] ريحانه تا زمانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) زنده بود، در ملك آن حضرت قرار داشت.[176] پس از آن به فرمان پيامبر اسيران را به سرپرستى سعدبن زيد اشهلى[177] به نجد بردند و با فروش آنها، اسب و سلاح خريدند.[178] مطابق گزارشى ديگر اسيران را نيز همچون غنايم پس از جدا كردن خمس آن ميان رزمندگان تقسيم كردند.[179]
اين غزوه كه در اواخر ذيقعده سال پنجم هجرت، آغاز شده بود[180]، در روز پنجشنبه، 7 روز گذشته از ذيحجّه پايان يافت[181]و پيامدهاى مهمى از خود برجاى گذاشت كه مىتوان به پاك شدن جبهه داخلى از يهود پيمانشكن، تقويت بنيه مالى مسلمانان به وسيله غنايم قابل توجّه اين غزوه، فروريختن پايگاه مشركان عرب در مدينه، هموار شدن راه پيروزى آينده و تحكيم موقعيت حكومت اسلامى در نظر دوست و دشمن اشاره كرد.[182] گفته شده است كه مراد از «ارض» در آيه «و اَورَثَكُم اَرضَهُم وديـرَهُم و اَمولَهُم و اَرضـًا لَم تَطَـوها وكانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَديراً=و زمينها و خانه و اموالشان را در اختيار شما گذاشت و [همچنين]زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد و خداوند بر هرچيز تواناست» (احزاب/33،27)، سرزمين و املاك يهود بنىقريظه است كه شامل عقار و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 253
نفيل، برقه، مثيب واعواف (متعلق به فردى به نام خنافه و از صدقات رسول خدا[183]) بود. گويند: رسول خدا اعواف، برقه، مُثيب، دلال، حسنى، صافيه و مَشربه امابراهيم را در سال هفتم وقف كرد[184] و مراد از اموال در آيه اثاث، چارپايان، سلاح و درهم و ديناراست.[185]
از ابنزيد نقل شده است كه منظور از ضمير در «اَرضَهُم و ديـرَهُم»بنىقريظه و بنىنضير هستند، هرچند به اعتقاد طبرى درست آن است كه بگوييم مراد، بنىقريظهاند[186] و در اينكه منظور از «اَرضـًا لَم تَطَـوها»كدام سرزمين است در ميان مفسران اختلاف است؛ بعضى آن را اشاره به سرزمين خيبر و بعضى ديگر به مكّه و عدهاى سرزمين روم و ايران دانستهاند؛ ولى آنچه با ظاهر آيه سازگارى دارد آن است كه اين زمين در همين ماجراى جنگ بنىقريظه به تصرف مسلمانان درآمد.[187] به نقل مجاهد مقصود از «فَما اَو جَفتُم»در آيه «و ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِنهُم فَما اَو جَفتُم عَلَيهِ مِن خَيل و لا رِكاب و لـكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَن يَشاءُ واللّهُ عَلى كُلِّشَىء قَدير» =و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [شما براى تصاحب آن]اسب يا شترى بر آن نتاختيد؛ ولى خدا فرستادگانش را بر هركه بخواهد چيره مىگرداند، و خدا بر هر كارى تواناست (حشر/59،6) اموال بنىقريظه است كه پيامبر به مهاجران قريش اختصاص داد. نيز به نقل ابن عباس آيه[188]«و ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلّهِ ولِلرَّسولِولِذِىالقُربى واليَتـمى... =آنچه را خداوند از اهل اين آبادى به رسولش بازگرداند، از آنِ خدا و رسولش و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگاناست...» (حشر/59،7) درباره اموال «أهل القرى»كه عبارت از بنىقريظه، بنىنضير، اهل خيبر، فدك و روستاهاى عُرَينهاند نازل شده است[189]؛ امّا قرطبى منظور از آن را اموال بنىقريظه دانسته است.[190]
از ميان بنىقريظه راويانى برخاستند. كعببن سليم قرظى راوى حديث على(عليه السلام)و دو تن از فرزندان كعب به نامهاى محمد و اسحاق و عطيه قرظى از آن جملهاند.[191]
منابع
احكام القرآن، جصاص؛ الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد؛ اسباب النزول؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ اعلام الورى باعلام الهدى؛ الاغانى؛ الانساب؛ انساب الاشراف؛ بحارالانوار؛ البحرالمحيط فى التفسير؛ بحوث المؤتمر الدولى التاريخ؛ البدء والتاريخ؛ البداية والنهايه؛دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 254
تاجالعروس من جواهرالقاموس؛ تاريخ الامموالملوك، طبرى؛ تاريخ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)؛ تاريخ تحليلى اسلام؛ تاريخ سياسى اسلام (سيره رسول خدا)؛ تاريخ الشعوب الاسلاميه؛ تاريخ صدر اسلام؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ المدينة المنوره؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التعريف والاعلام؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير مبهمات القرآن؛ تفسير المنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)؛ تفسير نورالثقلين؛ تفسير نمونه؛ التكميل والاتمام لكتاب التعريف والاعلام؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه؛ الروض الانف؛ روضالجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سبلالهدى والرشاد؛ السيرةالحلبيه؛ السيرة النبويه، ابنكثير؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ الطبقات الكبرى؛ غررالتبيان فى من لم يسم فى القرآن؛ فتحالقدير؛ فتوح البلدان؛ الكامل فى التاريخ؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحبر؛ المصنف؛ معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، بغوى؛ معجم البلدان؛ المغازى؛ المفصل فى تاريخالعرب قبل الاسلام؛ المنتظم فى تاريخ الملوك والامم؛ النهاية فىالفتن والامم؛ النكت والعيون، ماوردى؛ وفاءالوفاء باخبار دارالمصطفى(صلى الله عليه وآله)؛ يهود حجاز و پيامبر(صلى الله عليه وآله).
سيد محمود سامانى
[1]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 21؛ البدء والتاريخ، ج 3، ص129؛ الانساب، ج 4، ص 475.
[2]. الاغانى، ج 22، ص 111 ، 114؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 2، ص 202.
[3]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52؛ الانساب، ج 4، ص 475.
[4]. تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص 153.
[5]. المنتظم، ج 1، ص 357؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 157 ، 162.
[6]. الاغانى، ج 22، ص 112؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[7]. وفاء الوفا، ج 1، ص 159؛ الروض الانف، ج 4، ص 290.
[8]. تاريخ طبرى، ج 1،ص 383؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 316؛ البدايةوالنهايه، ج 2، ص 31.
[9]. وفاء الوفا، ج 1، ص 156.
[10]. مجمعالبيان، ج 7، ص 286؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[11]. البدء والتاريخ، ج 3، ص 129؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[12]. الاغانى، ج 22، ص 113؛ البدء والتاريخ، ج 3، ص 129 ـ 130؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[13]. الاغانى، ج 22، ص 113؛ معجم البلدان، ج 5، ص 83؛ المصنف، ج 1، ص 168.
[14]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 168 - 170.
[15]. البدء والتاريخ، ج 3، ص 130؛ المفصل، ج 6، ص 519.
[16]. معجم البلدان، ج 5، ص 83.
[17]. النهايه، ج 2، ص 388.
[18]. تاج العروس، ج 1، ص 143؛ النهايه، ج 1، 24؛ معجم البلدان، ج 1، ص 59.
[19]. جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 182.
[20]. الكامل، ج، 1، ص 680.
[21]. فتح القدير، ج 1، ص 320؛ معجم البلدان، ج 1، ص 451.
[22]. فتح القدير، ج 1، ص 374.
[23]. مجمع البيان، ج 2، ص 541؛ فتح القدير، ج 1، ص 374.
[24]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 175 ، 212.
[25]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 101.
[26]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240.
[27]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 249؛ جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 559؛ الكامل، ج 1، ص 680 - 681.
[28]. تاريخ دمشق، ج 3، ص 166.
[29]. تفسير قرطبى، ج 2، ص 16.
[30]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 559 ـ 560.
[31]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 559 ـ 560؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 15 ـ 16؛ غررالتبيان، ص 208.
[32]. كشف الاسرار، ج 1، ص 473؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 135؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 215.
[33]. جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 351؛ التفسيرالكبير، ج 12، ص 15.
[34]. جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 323؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 300 ـ 301؛ نورالثقلين، ج 1، ص 629 ـ 630.
[35]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 330؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 63؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 83.
[36]. جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 345.
[37]. روضالجنان، ج 6، ص 412؛ التكميل و الاتمام، ص 113.
[38]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 315؛ التفسير الكبير، ج 4، ص 374 ـ 375.
[39]. روض الجنان، ج 6، ص 412؛ التكميل و الاتمام، ص 113.
[40]. كشف الاسرار، ج 1، ص 473؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 215.
[41]. المغازى، ج 2، ص 454؛ الطبقات، ج 2، ص 59؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[42]. اعلام الورى، ص 79.
[43]. المغازى، ج 2، ص 485؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 2، ص 220؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 99.
[44]. دلائل النبوه، ج 3، ص 401.
[45]. المغازى، ج 2، ص 458؛ دلائلالنبوه، ج 3، ص 428.
[46]. فتح القدير، ج 1، ص 276.
[47]. جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 131.
[48]. اسباب النزول، ص 163؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 143.
[49]. مجمع البيان، ج 3، 325؛ اسباب النزول، ص 163.
[50]. غررالتبيان، ص 240.
[51]. كشف الاسرار، ج 4، ص 68.
[52]. زادالمسير، ج 3، ص 371؛ البحر المحيط، ج 5، ص 339؛ تفسير بغوى، ج 2، ص 216.
[53]. جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 41؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 325.
[54]. جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 34.
[55]. التبيان، ج 5، ص 143.
[56]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 21؛ تفسير بغوى، ج 2، ص 216.
[57]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 34؛ التبيان، ج 5، ص 146.
[58]. جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 36؛ تفسير ماوردى، ج 2، ص328؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 82.
[59]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 22.
[60]. جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 41؛ غرر التبيان، ص 271.
[61]. تفسير ماوردى، ج 2، ص 330؛ غررالتبيان، ص 271.
[62]. جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 45.
[63]. تفسير ماوردى، ج 2، ص 330.
[64]. الدرالمنثور، ج 4، ص 98.
[65]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 27؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 98.
[66]. تفسير ابن كثير، ج 2، ص 335.
[67]. جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 46.
[68]. تفسير بغوى، ج 2، ص 218.
[69]. جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 46؛ زادالمسير، ج 3، ص 376.
[70]. التبيان، ج 5، ص 151.
[71]. زاد المسير، ج 3، ص 376.
[72]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 46؛ تفسير بغوى، ج 2، ص 218.
[73]. التبيان، ج 5، ص 152.
[74]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 364؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 115.
[75]. روضالجنان، ج 19، ص 130؛ التكميل والاتمام، ص 415.
[76]. غررالتبيان، ص 415.
[77]. تفسير قرطبى، ج 20، ص 95.
[78]. الكشاف، ج 1، ص 613؛ التبيان، ج 3، ص 463.
[79]. المغازى، ج 2، ص 454؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 93.
[80]. المغازى، ج 2، ص 455.
[81]. المغازى، ج 2، ص 458؛ دلائلالنبوه، ج 3، ص 428.
[82]. المغازى، ج 2، ص 457؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 51؛ دلائلالنبوه، ج 3، ص 401.
[83]. بحارالانوار، ج 2، ص 223.
[84]. همان، ج 2، ص 223.
[85]. دلائلالنبوه، ج 3، ص 403؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص222.
[86]. غررالتبيان، ص 208.
[87]. جامعالبيان، مج 11، ج 20، ص 180؛ مجمعالبيان، ج8، ص551؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 486.
[88]. جامعالبيان، مج 11، ج 20، ص 154 ـ 155؛ تفسير بغوى، ج 5، ص 532؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 245.
[89]. تفسير قمى، ج 2، ص 188.
[90]. جامعالبيان، مج 11، ج 20، ص 159.
[91]. مجمعالبيان، ج 8، ص 532.
[92]. تفسير قرطبى، ج 14، ص 100.
[93]. التعريف والاعلام، ص 255؛ مبهمات القرآن، ج 2، ص 346.
[94]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 188؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 563.
[95]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 345.
[96]. غررالتبيان، 228.
[97]. المغازى، ج 3، ص 462.
[98]. الطبقات، ج 2، ص 67؛ المغازى، ج 2، ص 460.
[99]. الطبقات، ج 2، ص 67؛ المغازى، ج 2، ص 459.
[100]. الطبقات، ج 2، ص 67.
[101]. المغازى، ج 2، ص 451 ، 474.
[102]. المغازى، ج 2، ص 462 ـ 463.
[103]. الطبقات، ج 2، ص 71؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 433؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 232.
[104]. روض الجنان، ج 9، ص 214؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 98.
[105]. اعلام الورى، ج 1، ص 99؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 107؛ المحبر، ص 10.
[106].السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 699؛ الطبقات، ج 2، ص65،74.
[107]. المغازى، ج 2، ص 496؛ الطبقات، ج 2، ص 57؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 234.
[108]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 99.
[109]. المغازى، ج 2، ص 522؛ الطبقات، ج 2، ص 234.
[110]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص234؛ الطبقات، ج 2، ص57.
[111]. مجمع البيان، ج 1، ص 286.
[112]. تفسير ماوردى، ج 1، ص 148؛ مجمع البيان، ج 1، ص 286.
[113]. المصنف، ج 5، ص 216.
[114]. المغازى، ج 2، ص 496.
[115]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 235؛ المحبر، ص 113؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 99.
[116]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 235؛ المحبر، ص 113.
[117]. الطبقات، ج 2، ص 76.
[118]. المغازى، ج 2، ص 501.
[119]. تفسير قمى، ج 2، ص 190.
[120]. المغازى، ج 2، ص 501.
[121]. المغازى، ج 2، ص 501.
[122]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 235؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص99؛ جامع البيان، مج 11، ج 20، ص 182 - 183.
[123]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 250؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 48.
[124]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 250؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 48.
[125]. تاريخ صدر اسلام، ص 460.
[126]. جامعالبيان، مج 3، ج 4، ص 71؛ مج 11، ج 20، ص 183؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 3، ص 719؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 248.
[127]. اسد الغابه، ج 4، ص 107.
[128]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240؛ الارشاد، ج 1، ص113.
[129]. المغازى، ج 2، ص 510؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص239.
[130]. مجمعالبيان، ج 8، ص 552.
[131]. جامعالبيان، مج 11، ج 20، ص 184.
[132]. المغازى، ج 2، ص 512؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص240؛ جامعالبيان، مج 11، ج 20، ص 184.
[133]. تفسير قمى، ج 2، ص 191.
[134]. مجمعالبيان، ج 2، ص 893.
[135]. الكشاف، ج 1، ص 399؛ روض الجنان، ج 5، ص 3.
[136]. المغازى، ج 2، ص 517؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 104.
[137]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 254.
[138]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 125.
[139]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240.
[140]. المغازى، ج 2، ص 512.
[141]. همان؛ تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص 671.
[142]. الطبقات، ج 2، ص 58؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[143]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[144]. المغازى، ج 2، ص 513؛ الارشاد، ج 1، ص 111 - 112.
[145]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 59.
[146]. مجمعالبيان، ج 8، ص 553.
[147]. المغازى، ج 2، ص 518.
[148]. دلائل النبوه، ج 4، ص 20؛ المغازى، ج 2، ص 518.
[149]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[150]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 241؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص101.
[151]. المغازى، ج 2، ص 516؛ فتوحالبلدان، ص 35.
[152]. تفسير قمى، ج 2، ص 192.
[153]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 103.
[154]. المغازى، ج 2، ص 517؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 104.
[155]. التبيان، ج 8، ص 333.
[156]. تاريخ تحليلى اسلام، ص 88 ـ 89.
[157]. تاريخ تحليلى اسلام، ص 88 ـ 89، 234 ـ 236؛ تاريخ صدر اسلام، ص 171.
[158]. بحوث المؤتمر الدولى التاريخ، ص 787 - 793.
[159]. ر. ك: يهود حجاز و پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ص 164 - 197.
[160]. تاريخ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، ص 354 ـ 355.
[161]. تاريخ سياسى اسلام، ص 527.
[162]. احكام القرآن، ج 3، ص 111؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 49؛ ج 8، ص 82 ـ 83.
[163]. مجمعالبيان، ج 8، ص 552؛ اعلام الورى، ص 79.
[164]. تاريخ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، ص 354.
[165]. تفسير قمى، ج 2، ص 189؛ جامعالبيان، مج 11، ج 20، ص 180؛ مجمعالبيان، ج 8، ص 551.
[166]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 244؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[167]. المغازى، ج 2، ص 521.
[168]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[169]. المغازى، ج 2، ص 510؛ الطبقات، ج 2، ص 75.
[170]. مجمعالبيان، ج 8، ص 553؛ غررالتبيان، ص 420.
[171]. المغازى، ج 1، ص 523.
[172]. اسد الغابه، ج 5، ص 460.
[173]. تاريخ دمشق، ج 3، ص 185؛ البداية و النهايه، ج 5، ص 101.
[174]. المحبر، ص 93؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 4، ص 604؛ سبل الهدى، ج 11، ص 219.
[175]. الطبقات، ج 8، ص 129.
[176]. الطبقات، ج 8، ص 130؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[177]. المحبر، ص 94؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 253.
[178]. السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 245؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 53.
[179]. فتوح البلدان، ص 24.
[180]. المغازى، ج 2، ص 496؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 433؛ المحبر، ص 113.
[181]. الطبقات، ج 2، ص 74؛ فتوح البلدان، ص 35.
[182]. نمونه، ج 17، ص 274.
[183]. تاريخالمدينه، ج 1، ص 175 ، 212.
[184]. همان، ص 175.
[185]. فتح القدير، ج 4، ص 274.
[186]. جامعالبيان، مج 11، ج 20، ص 187.
[187]. نمونه، ج 17، ص 271.
[188]. جامعالبيان، مج 14، ج 28، ص 46.
[189]. مجمعالبيان، ج 9، ص 390؛ تفسير بغوى، ج 4، ص 290؛ غرر التبيان، ص 505.
[190]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 11.
[191]. الانساب، ج 4، ص 475.