بيعت : پيمانى طرفينى مبنى بر فرمانبردارى و اعلام وفادارى
بيعت از ماده «ب ـ ى ـ ع» و در كنار «بيع»دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 408
مصدر ديگر اين خانواده به شمار رفته و به معناى معاهده و معاقده، عهد و پيمان، پذيرش رياست و فرمانبردارى و اعلام وفادارى است.[1] عربها هنگام خريد و فروش و براى قطعى كردن معامله، دست راست خود را به يكديگر مىزدند و آن را «صَفْقَه» يا بيعت مىگفتند. آنها همچنين براى پذيرش رياست حاكم و امير دست خود را در دست او مىگذاشتند و به آن نيز به همين مناسبت بيعت مىگفتند[2] و به اين صورت، بيعت كننده اطاعت و فرمانبردارى را پذيرفته و بيعت شونده نيز تعهداتى چون تأمين امنيت و... را بر عهده مىگرفت.[3] در سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و امام على(عليه السلام) نيز در هنگام بيعت و پس از آن معمولا از حقوق متقابل سخن به ميان آمده است كه بر جنبه طرفينى اين مفهوم دلالت دارد.[4]
بيعت از مهمترين سنتهاى عرب پيش از اسلام بود كه در دوره اسلامى نيز پذيرفته و استفاده شد. بيعت در دوره جاهلى براى انتخاب يا اعلام وفادارى به حاكم، رئيس قبيله و فرمانده جنگ به شكلهاى گوناگون انجام مىگرفت كه يكى از انواع آن بيعت به شكل مكاتبه و دست دادن يا فرو بردن دست در ظرف آب بود.[5] بيعت نوعى پيمان به شمار مىرفت و نزديكى فراوانى با انواع ديگر پيمانها نزد عرب داشت كه نمونه اين تقارب را مىتوان در «عقد الاحلاف» و «عقد الايمان» مشاهده كرد، از همين روى قبايل گوناگون هنگام پيمان بستن و براى تأكيد بر پاىبندى به آن با يكديگر بيعت نيز مىكردند. در اين بين «حلف» بيشترين نزديكى را با بيعت داشته، گاه خود نوعى از آن به شمار مىرفت. حلف در لغت به معناى عقد و عهد و در اصطلاح به معناى معاقده و معاهده است[6] و حتى برخى در تعريف آن از مبايعه نيز ياد كردهاند.[7] حلف در جاهليت داراى آداب و شرايط خاص و قداست ويژهاى بود و آن را با سوگند مستحكم مىكردند.[8] وفادارى به حلف و به طور كلى وفاى به پيمانها در ميان عرب به شدّت رعايت مىشد و افراد مىبايست در حفظ و نگهدارى عهد خود كوشا باشند و اگر كسى پيمان مىشكست در بازار عكاظ پرچمى براى او برمىافراشتند تا مردم او را بشناسند. گاه نيز براىاومجسمهاى از گل مىساختند و آن را در منظر عموم مىگذاشتند و از مردم مىخواستند تا او را لعنت كنند.[9]
از مهمترين بيعتهاى قبل از اسلام مىتوان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 409
به بيعت قريش و بنىكنانه با قصى بن كلاب براى اخراج خزاعه و بنىبكر از مكّه اشاره كرد. از حلفها نيز مىتوان از حلف المطيبين، حلف الاحلاف، حلف الفضول و پيمان لعقة الدم نام برد.[10] اگرچه آيات قرآن به بيعتهاى فوق تصريح يا اشارهاى ندارند؛ اما برخى مفسران معتقدند كلمه «عقود» در آيه نخست مائده/5: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَوفوا بِالعُقودِ»به عقدهاى دوران جاهليت اشاره دارد.[11] بعضى نيز در تفسير آيه 91 نحل/16: «واَوفوا بِعَهدِ اللّه»گفتهاند: اين آيه درباره كسانى است كه در جاهليت پيمان بستند و اسلام دستور به پاىبندى به آن را داده است.[12] عبارت برخى مفسران و تمثيل آنها نيز موهم اين است كه آيه دوم درباره حلف الفضول باشد.[13] حلف الفضول پيمانى بود كه در ميان عدهاى از قريش براى دفاع از مظلومان بسته شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در آن حضور داشت و پس از بعثت نيز همواره به آن افتخار مىكرد.[14] سنت بيعت با توجه به حفظ برخى سنتهاى خوب عصر جاهلى، مورد پذيرش اسلام قرار گرفت و در قرآن نيز بازتاب يافت.
مفهوم بيعت به شكل صريح تنها 5 بار و در 3 آيه آمده كه همه از باب مفاعله است. (فتح/48،10، 18؛ ممتحنه/60،12) البته يك مورد ديگر نيز از اين باب در قرآن آمده كه همانند ديگر همخانوادههاى آن به معناى خريد و فروش است (توبه/9،111)، افزون بر آن تعابير ديگرى چون عهد، عقد و ميثاق نيز كه به معناى مطلق پيمان است، گاه در خصوص بيعت استفاده يا به آن تفسير شده يا بر يكى از بيعتهاى دوره پيامبر تطبيق داده شده است. (براى نمونه ر.ك: نحل /16، 95؛ مائده/5، 7، 14) در مجموعه ديگرى از آيات بدون آنكه واژه خاصى ناظر به بيعت به كار رفته باشد، از طريق شأن نزول يا برخى روايات به موضوع بيعت ارتباط داده شده است كه براى نمونه مىتوان از آيه«يـاَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّك»(مائده/5،67) ياد كرد كه درباره بيعت با اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام) در واقعه غدير است.[15]
در نگاهى كلى به سنت بيعت در قرآن بر پاىبندى به آن در قالب آموزه وفاى به عهد تأكيد فراوان شده است. آيه 7 مائده/5: «و اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم وميثـقَهُ الَّذى واثَقَكُم بِه...»مسلمانان را به يادآورى و تعهد به پيمانى كه در عقبه دوم بسته بودند دستور مىدهد.[16] نيز به وفا كنندگان به عهد و پيمان بشارت مىدهد:
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 410
«و مَن اَوفى بِعَهدِهِ مِنَ اللّهِ فَاستَبشِروا بِبَيعِكُمُ الَّذى بايَعتُم بِه ...».آيات 91 و 95 نحل/16 نيز از نقض بيعت و شكستن پيمان نهى كرده است. در آيه 91 ابتدا وفاى به عهد را ذكر كرده، سپس از شكست پيمان نهى مىكند: «و اَوفوا بِعَهدِ اللّهِ اِذا عـهَدتُم ولا تَنقُضُوا الاَيمـنَ بَعدَ تَوكيدِها».برخى مفسران معتقدند كه اين آيه درباره نومسلمانانى كه با پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيعت مىكردند نازل شده و از آنها خواسته بر پيمان خود استوار باشند و اندك بودن مسلمانان و فراوانى مشركان آنها را به شكستن بيعت وادار نكند.[17] در ادامه آيات چنين شخصى به زنى نادان تشبيه شده كه پس از مدتى نخريسى، رشتههاى خود را پنبه مىكرد و به حال نخست باز مىگرداند. آيه 95 نحل/16 شكستن بيعت را به تجارتى تشبيه كرده كه در آن عهد الهى را به ثمنى بخس مىفروشد: «و لا تَشتَروا بِعَهدِ اللّهِ ثَمَنـًا قَليلاً...»كه منظور از عهد، بيعت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و منظور از فروش عهد الهى، شكستن آن و جايگزين ساختن برخى منافع زودگذر به جاى آن دانسته شده است[18]؛ امّا مهمترين آيه درباره شكستن بيعت آيه 10 فتح/48 است كه پس از طرح بحث بيعت با صراحت از بازگشت زيان پيمان شكنى به خود پيمان شكن و پاداش وفاى به عهد به شخص وفادار سخن گفته، مىفرمايد: هركس پيمان شكنى كند تنها به زيان خود پيمان شكسته است، و آنكس كه به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.
بيعتهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله):
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در رخدادهاى گوناگون از مسلمانان بيعت مىگرفتند كه برخى از آنها در قرآن آمده است:1. بيعت عشيره:
هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)دعوت خود را با بنى هاشم در ميان نهاد تنها اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام) به اين دعوت پاسخ مثبت داده، با پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيعت كردند.[19] آيه 214 شعرا/26 «و اَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبين»به اين رخداد اشاره مىكند.[20] (بيعت عشيره)2. بيعت عقبه اوّل:
پس از آشنايى مردم يثرب با دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) 12 نفر از آنان در سال 12 بعثت در محلى به نام عقبه با پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيعت كردند.[21] مواد اين بيعت در آيه 12 ممتحنه/60 بيان شده است. (<=بيعتعقبه)3. بيعت عقبه دوم:
پس از بيعت عقبه اول دعوت پيامبر در يثرب با اقبال عمومى روبهرو شد و در سال بعد 72 مرد و سه زن از مسلمانان ايندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 411
شهر به مكه آمده، در همان عقبه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديدار و بيعت كردند. اين بيعت كه بر دفاع از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود[22] زمينه ساز هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به يثرب گرديد. به اعتقاد مفسران، آيات 7مائده/5[23] و 15 احزاب/33[24] به اين بيعت اشاره دارد. (<=بيعتعقبه)
4. بيعت رضوان:
اين بيعت در سفر پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان به مكه براى زيارت خانه خدا و پيش از صلح حديبيه انجام گرفت. در پى جلوگيرى مشركان از ورود مسلمانان به مكه، پيامبر(صلى الله عليه وآله)عثمان را براى مذاكره با آنها فرستاد. تأخير در بازگشت عثمان زمينهساز انتشار خبر كشته شدن او شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)مسلمانان حاضر در آنجا را به بيعت فرا خواندند.[25] آيه 18 فتح/48 ضمن اشاره به اين بيعت، رضايت خداوند را از اين اقدام مؤمنان اعلام مىكند: خداوند از مؤمنان، هنگامى كه زير آن درخت با تو بيعت كردند، راضى و خشنود شد. خدا آنچه را در دلهايشان نهفته بود مىدانست، از اين رو آرامش را بر دلهايشان فرود آورد و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود. (<=بيعت رضوان)5. بيعت نساء:
پيامبر پس از فتح مكّه افزون بر مردان، با زنان نيز بيعت كردند؛ امّا مفاد و چگونگى آن متفاوت از مردان بود. آيه 12 ممتحنه /60 به اين بيعت و مواد آن اشاره دارد. (<=بيعت نساء)6. بيعت غدير:
اين بيعت از مهمترين رخدادهاى آخرين سال زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود كه در آن امام على(عليه السلام) را به جانشينى خود منصوب كرد و مسلمانان حاضر در آنجا نيز به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) با امام به عنوان جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيعت كردند و به اعتقاد بسيارى از مفسران آيه 67 مائده /5 به اين واقعه اشاره دارد[26] كه مىفرمايد: اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت به تو نازل شده است، كاملا [بهمردم]برسان و اگر نكنى، رسالت او را انجام ندادهاى. خداوند تو را از [خطرهاى احتمالى] مردم نگاه مىدارد.... (<=غدير)افزون بر بيعتهاى فوق كه عمومى بوده، نامى ويژه يافتهاند، برخى بيعتهاى موردى نيز در سيره پيامبر گزارش شده و پارهاى آيات مانند: «يُوفُونَ بِعَهدِ اللّهِ ولا يَنقُضونَ الميثـق»(رعد/13،20) بر آنها تطبيق داده شده است[27]؛ همچنين مسلمانان گاه پيش از غزوههاى پيامبر با وى بيعت مىكردند كه آيه «و لَقَد كانوا عـهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ»احزاب/33،15 نمونهاى از اين دسته است. اين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 412
آيه بر بيعت با پيامبر پيش از جنگ خندق تطبيق داده شده است.[28] افزون بر اين موارد كه در رخدادى تاريخى و خارجى تبلور يافته برخى آيات نيز بر مطلق بيعت با پيامبر يا در خصوص جهاد، پذيرش اسلام يا اطاعت و فرمانبرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)بدون نظر به واقعهاى خاص تفسير شده است.
تعبير «اَوفوا بِعَهدِ اللّهِ اِذا عـهَدتُم»در آيه 91 نحل/16 به بيعت بر اسلام[29]: «ولا تَشتَروا بِعَهدِ اللّهِ ثَمَنـًا قَليلاً»و در آيه 97 نحل /16 به بيعت با پيامبر[30] تفسير شده و آيه «رِجالٌ صَدَقوا ما عـهَدُوا اللّهَ عَلَيه»(احزاب/33،23) نيز در ستايش وفاداران و پاىبندان به بيعت با پيامبر دانسته شده است.[31] در آيه 10 فتح/48 نيز تعبير بيعت و عهد هر دو به كار رفته و دومى به اولى تفسير شده است.[32] واژه ميثاق در آيه «و ميثـقَهُ الَّذى واثَقَكُم بِهِ اِذ قُلتُم سَمِعنا واَطَعنا»مائده/5، 7 به بيعت با پيامبر و تعهد به پيروى از دستورات ايشان پس از مسلمان شدن تفسير شده است.[33] آيات 8 مائده/5[34] و 91 نحل /16[35] نيز بنا به نظر مفسران به بيعت بر اسلام و اطاعت از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و آيه 112 توبه/9[36] به بيعت بر جهاد اشاره دارند.
بازتاب بيعت در فقه سياسى:
كاركرد بيعت در دوره اسلامى نسبت به عصر جاهلى تغيير يافت. وفاى به بيعت در عصر جاهلى در قالب نظام اخلاقى آن مردم، الزامى عرفى و اجتماعى داشت و از مفهوم وجوب شرعى برخوردار نبود، در حالى كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پس از آن در قالب شريعت اسلامى مفهوم فقهى و وجوب شرعى يافت كه وجود پارهاى آيات مبنى بر وفاى به عهد و پيمان و پرهيز از شكستن آن (براى نمونه ر.ك: نحل/16، 91 ، 95؛ فتح/48، 10) و رواياتى[37] با همين مضامين و در اين روند بىتأثير نبوده است. مهمترين پرسش فقهى درباره آيات بيعت اين است كه آيا اين بيعتها براى اعلام وفادارى و پيروى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تأكيد آنها بر پاىبندى به ايمان خود بوده يا دربردارنده مفهوم اعطاى حاكميت و رياست به پيامبر از سوى مردم نيز هست؟ اصطلاح بيعت «تأكيدى» و «انشايى» در فقه به اين موضوع اشاره دارد. مفهوم تأكيدى بدين معناست كه عمل بيعت تنها حاكميتدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 413
خدادادى را تأكيد و تثبيت مىكند و مفهوم انشايى به اين معناست كه عمل بيعت خود عامل پيدايش اين حاكميت است.[38]
گروهى از فقيهان اهل سنت با تفكيك دو مقام رسالت و رياست، برگزيدگى پيامبر به مقام رسالت را از جانب خداوند و انتخاب ايشان به رياست و حكومت را از سوى مردم از راه بيعت دانستهاند.[39] در نقد اين ديدگاه مىتوان به پارهاى از آيات استناد كرد كه حاكميت پيامبر بر مردم را داراى خاستگاهى الهى مىشمرد؛ درآيه 59 نساء /4:«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنكُم...»و آيه 12 تغابن/64: «اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسولَ»با تكرار تعبير «اَطيعُوا»به دو گونه اطاعت متفاوت اشاره شده است: اطاعت خدا با پذيرش آنچه تشريع كرده و اطاعت رسول با انقياد و امتثال دستوراتى كه برحسب ولايت بر امّت بيان مىدارد.[40] اين آيات كه اطاعت از خدا و پيامبر را در يك سياق، واجب مىشمرند و نيز آيات مشابه، مانند آيه 55 مائده/5 كه ولايت و سرپرستى جامعه را بر عهده خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىداند بر اين امر دلالت دارند كه حكومت پيامبر از طرف خداوند به ايشان تفويض شده و بيعت با ايشان جنبه تأكيدى داشته، مفهوم اعطاى حاكميت و رياست از سوى مردم ندارد.[41]
گروهى از فقيهان معاصر در حلّ اين نزاع به راهى ميانه گراييده، كوشيدهاند به اين وسيله از چالش بين خاستگاه الهى حكومت و انديشه مردمسالارى رهايى يابند. در اين ديدگاه بين الهى بودن حكومت پيامبر و انشايى بودن بيعت با آن حضرت جمع شده است؛ به اين صورت كه ولايت سياسى پيامبر كه از سوى خداوند به او داده شده، تنها در صورتى تحقق عينى مىيابد كه مردم با او بيعت كنند، بنابراين بدون بيعت مردم، پيامبر نمىتواند اِعمال حاكميت كند؛ به عبارت ديگر خدا و مردم در دو مقام، انشاى حاكميت مىكنند خداوند مردم را موظف به بيعت با پيامبر كرده؛ ولى اعمال اين حاكميت را از سوى پيامبر به انعقاد پيمان بيعت منوط كرده است، بنابراين گرچه اين منصب از سوى خدا به پيامبر تفويض شده است؛ اما بدون بيعت مردم نيز به فعليت نمىرسد.[42] در تقريرى ديگر از اين ديدگاه چنين گفته شده است كه خداوند عناصر حكومت را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مهيا ساخت و او را ولىّ ناميد و بر اين اساس مسلمانان با او به عنوان امام و رهبر حكومت بيعت كردند و رياست آن حضرت و ولايتش را بر خود به طور ضمنى يا با صراحت پذيرفتند.[43] مهمترين نقدى كه بر اين ديدگاه وارد مىشود،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 414
ناظر به فرض منشأ دوگانه در مشروعيت حكومت پيامبر(صلى الله عليه وآله) است كه مانع از پاسخ صريح به پرسش اصلى بحث، يعنى تأكيدى يا انشايى بودن بيعت است؛ به نحوى كه نظريّه مزبور را دچار ناسازگارى درونى كرده است.
در ارتباط با همين موضوع، گروهى ديگر اساساً بيعتهاى پيامبر را فارغ از مفهوم سياسى شمرده، معتقدند كه هيچ يك از بيعتهاى مطرح در قرآن دربردارنده معناى سياسى بيعت ـ چنانكه بعد از رحلت پيامبر بود ـ نيست يا حداكثر تنها مفهوم اطاعت از حاكم را فارغ از مسئله تأكيدى و انشايى در خود دارد.[44]
منابع
الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد؛ بحارالانوار؛ بيعة على بن ابى طالب(عليه السلام) فى ضوء الروايات الصحيحه؛ البيعة عند مفكرى اهل السنه؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ تاريخ اليعقوبى؛ تفسير فرات الكوفى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم؛ تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ دراسات فى ولاية الفقيه و فقهالدولة الاسلاميه؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ السيرة النبويه، ابنهشام؛ شواهد التنزيل؛ صبح الاعشى فى صناعة الانشاء؛ فى ظلال القرآن؛ الكامل فى التاريخ؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛ مقدمه ابن خلدون؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نظام الحكم فىالشريعة والتاريخ؛ النظام السياسى فىالاسلام؛ النهاية فى غريب الحديث و الاثر؛ نهجالبلاغه؛ ولايتفقيه.حميدرضا مطهرىفر
[1]. لسان العرب، ج 1، ص 557 ـ 558؛ النهايه، ج 1، ص 174، «بيع»؛ صبح الاعشى، ج 9، ص 281.
[2]. مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 609.
[3]. النهايه، ج 1، ص 174؛ لسان العرب، ج 1، ص 558، «بيع».
[4]. ر.ك: السيرة النبويه، ج 1، ص 85 ـ 87؛ نهج البلاغه، خطبه 34، 216.
[5]. ر. ك: بيعة علىبن ابى طالب(عليه السلام)، ص 53.
[6]. لسان العرب، ج 3، ص 285، «حلف».
[7]. المفصل، ج 4، ص 370 ـ 371.
[8]. همان.
[9]. همان، ص 403.
[10]. السيرة النبويه، ج 1، ص 5 ـ 87؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 255 ـ 256.
[11]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 65.
[12]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 111؛ روح المعانى، مج 8، ج 14، ص 325.
[13]. تفسير قرطبى، ج 6، ص 24؛ ج 10، ص 111.
[14]. همان؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 17.
[15]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 249 ـ 258؛ الارشاد، ج 1، ص 175، 177؛ مجمع البيان، ج 3، ص 344.
[16]. فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1717؛ تفسير المنار، ج 11، ص 49 ـ 50.
[17]. مجمع البيان، ج 6، ص 589 ـ 590؛ روح المعانى، مج 8، ج 14، ص 325 ـ 326.
[18]. روح المعانى، مج 8، ج 14، ص 331.
[19]. تفسير فرات الكوفى، ص 303؛ جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 148؛ مجمع البيان، ج 7، ص 322 ـ 323.
[20]. تفسير فرات الكوفى، ص 303؛ جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 215؛ مجمع البيان، ج 7، ص 322 ـ 323.
[21]. السيرةالنبويه، ج 2، ص 433؛ الكامل ، ج 2، ص 96؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 10، ص 3351.
[22]. السيرةالنبويه، ج 2، ص 441؛ الكامل، ج 1، ص 98.
[23]. مجمع البيان، ج 3، ص 260؛ التفسير الكبير، ج 4، ص 319؛ روح المعانى، مج 4، ج 6، ص 121.
[24]. تفسير قرطبى، ج 14، ص 99.
[25]. السيرةالنبويه، ج 3، ص 315؛ مجمع البيان، ج 9، ص 176 ـ 177.
[26]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 249 ـ 258؛ مجمع البيان، ج 3، ص 344؛ الارشاد، ج 1، ص 175 ـ 177؛ الميزان، ج 6، ص 59.
[27]. ر.ك: تفسير قرطبى، ج 9، ص 202.
[28]. تفسير قرطبى، ج 14، ص 99؛ مجمع البيان، ج 8، ص 545.
[29]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 111؛ روح المعانى، مج 8، ج 14، ص 325.
[30]. روح المعانى، مج 8، ج 14، ص 331.
[31]. مجمع البيان، ج 8، ص 549؛ روح المعانى، مج 12، ج 21، ص 257.
[32]. مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 177.
[33]. مجمع البيان، ج 3، ص 260؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 32؛ التفسير الكبير، ج 4، ص 319.
[34]. تفسير ابن كثير، ج 2، ص 32، 91.
[35]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 215؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 111؛ روح المعانى، مج 8، ج 14، ص 325.
[36]. فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1716.
[37]. ر. ك: بحارالانوار، ج 27، ص 68.
[38]. ولاية الفقيه، ج 1، ص 523 ـ 526.
[39]. ر.ك: البيعة عند مفكرى اهل السنه، ص 25.
[40]. الميزان، ج 4، ص 388؛ ج 19، ص 319.
[41]. ولايت فقيه، ص 85.
[42]. ولاية الفقيه، ج 1، ص 525 ـ 526.
[43]. النظام السياسى فى الاسلام، ص 68 ـ 72.
[44]. نظام الحكم فى الشريعة والتاريخ، ج 1، ص 258.