پيرى : مرحله پايانى عمر انسان
پيرى، سالخوردگى و كهنسالى[1] مرحله پايانى عمر انسان است كه در آن قواى جسمى، روحى و روانى انسان روبه ضعف و كاهش مىگذارد.[2] در كاربرد علم پزشكى پديدهاى است كه بر اثر ناتوانى و عجز موجودات زنده از اصلاح يا تعويض اجزا و قواى از دست رفته خويش بر آنها عارض مىشود.[3] هرچند برخى آغاز اين پديده را سن خاصى مانند 40 سالگى دانستهاند[4]؛ ولى به نظر برخى ديگر، آغاز پيرى سن معينى ندارد و نسبت به افراد مختلف و محيط و عصر زندگى آنها متفاوت است، چنان كه عروض اين صفت بر قواى گوناگون انسان نيز يكسان نيست؛ مثلا ممكن است فردى از لحاظ قواى جسمى جوان ولى از لحاظ روحى و روانى پير شود يا برعكس.[5]عوامل متعددى در تسريع پديده پيرى مؤثر است؛ از جمله وراثت، محيط، بهداشت، نوع تغذيه، مشكلات و فشارهاى روحى و روانى.[6] در قرآن با تعابير گوناگونى از پيرى ياد شده؛ مانند:
1. «شيخ» كه معانى متعددى دارد؛ از جمله شخصى كه داراى علم و سن زياد است[7] يا كسى كه سن بالا دارد و به وقار و بزرگى شناخته مىشود.[8] به نظر برخى واژه شيخ درباره افراد 45، 50 يا 51ساله به بالا يا فاصله سنى 50 تا 80 سالگى به كار مىرود.[9] اين واژه 4 بار در سورههاى هود/11،72؛ يوسف/12،78؛ قصص/28،23 و غافر/40،67 به كار رفته است.
2. «شيب» كه به معناى سفيد شدن موست[10] و به كسى كه مويش سفيد شده «اَشْيَب» گويند.[11]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 568
برخى شيب را به معناى تغيير مزاج و افول انسان از طراوت و قدرت به ضعف و شكستگى دانستهاند.[12] اين واژه سه بار در آيات 4مريم/19؛ 54 روم/30 و 17 مزمّل/73 آمده است.
3. «عجوز» كه از ريشه عَجز به معناى ناتوانى است و بيشتر بر زنان پير اطلاق مىشود[13] و از آن رو بر پير اطلاق مىشود كه وىنيرو و توان خود را از دست داده و ناتوان مىشود.[14](هود/11،72؛ شعراء/26،171؛ صافّات/37،135؛ ذاريات/51،29)
4. «كهل» كه به معناى كسى است كه جوانى او به پايان رسيده[15] يا رشد او كامل شده است.[16] برخى گفتهاند: كهل به افراد 30 تا 40 ساله يا 30تا50ساله گفته مىشود[17] (آلعمران/3،46؛ مائده/5،110،)؛ همچنين در قرآن اوصاف و تعبيرهاى ديگرى آمده كه به معناى پيرى بوده و يا پيرى از جمله مصاديق آنهاست؛ از جمله «كِبر»به معناى بزرگى، بزرگسالى و پيرى[18] (بقره/2،266؛ آلعمران/3،40 و...)، «اَرْذَل العُمُر»يعنى پايينترين و پستترين مراحل زندگى[19] كه فرد با رسيدن به آن به بازيابى توان خود اميدى ندارد[20] (نحل/16،70؛ حجّ/22،5)، «اَسفَلَ سـفِلين»كه به نظر برخى مراد پايينترين مراحل زندگى يعنى دوران پيرى و ناتوانى انسان است[21] (تين/95،5)، «الخَوالِف»يعنى بازنشستگان و بر جاى ماندگان به جهت ناتوانى يا كوتاهى و قصور[22] (توبه/9،87، 93)، «القَوعِدُ مِنَ النِّساء»يعنى زنانى كه زمان حيض و ازدواج آنان به پايان رسيده است[23] (نور/24،60) و «الضُّعَفاء»يعنى انسانهاى ضعيف و ناتوان.[24] (توبه/9،91) در اين آيات و مانند آنها، قرآن ضمن يادآورى قدرت و حكمت الهى در به وجود آوردن اين پديده و توجه دادن انسان به انديشيدن و تعقل كردن در آن، از برخى نشانهها و آثار طبيعى پيرى و شمارى از احكام فقهى مرتبط با آن سخن به ميان آورده است، چنانكه از زندگى برخى انبياى الهى كه به سن پيرى رسيده بودند نيز ياد كرده است.
پيرى از آيات الهى:
يكى از اهداف قرآن كريم از طرح برخى موضوعات طبيعى ازدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 569
جمله پديده پيرى توجه دادن بشر به نقش خداوند در تحقق اين پديدهها و نيز، اثبات علم و قدرت او و رهنمون كردن انسان به مسائل ماوراى اين عالم و در نهايت هدايت بشر است، بر اين اساس در آيه 54 روم/30 خداوند را آفريننده انسان دانسته كه او را از دوران ضعف و ناتوانى به دوران جوانى و قدرت رسانده، سپس او را به دوران ناتوانى كه همان سن پيرى است باز مىگرداند[25]: «اَللّهُ الَّذى خَلَقَكُم مِن ضَعف ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعدِ ضَعف قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعدِ قُوَّة ضَعفـًا و شَيبَةً...».در آياتى ديگر، با يادآورى برخى ادوار حيات* انسان، حقانيت خداوند و باطل بودن ديگر خدايان، معاد، قدرت الهى و محشور شدن همه مردگان نتيجه گرفته شده است:«يـاَيُّهَا النّاسُ اِن كُنتُم فى رَيب مِنَ البَعثِ فَاِنّا خَلَقنـكُم مِن تُراب ثُمَّ مِن نُطفَة ... ثُمَّ لِتَبلُغوا اَشُدَّكُم و مِنكُم مَن يُتَوَفّى و مِنكُم مَن يُرَدُّ اِلى اَرذَلِ العُمُرِ لِكَيلا يَعلَمَ مِن بَعدِ عِلم شيــًا ... * ذلِكَ بِاَنَّاللّهَ هُوَ الحَقُّ و اَنَّهُ يُحىِ المَوتى و اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» «و اَنَّ السّاعَةَ ءاتِيَةٌ لا رَيبَ فِيها و اَنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِى القُبور»(حجّ/22،5 ـ 7)، چنان كه در آياتى ديگر پس از انتساب اين پديده به خداوند، علم او يادآورى شده است: «واللّهُ خَلَقَكُم ثُمَّ يَتَوَفـّكُم ومِنكُم مَن يُرَدُّ اِلى اَرذَلِ العُمُرِ لِكَيلا يَعلَمَ بَعدَ عِلم شيــًا اِنَّ اللّهَ عَليمٌ قَدير»(نحل/16،70 و نيز روم/30،54)؛ همچنين قرآن كريم پس از ذكر مراحل عمر انسان از جمله دوران پيرى، غرض از آن را تعقل انسان برشمرده است: «هُوَ الَّذى خَلَقَكُم مِن تُراب ... ثُمَّ يُخرِجُكُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغوا اَشُدَّكُم ثُمَّ لِتَكونوا شُيوخـًا ومِنكُم مَن يُتَوَفّى مِنقَبلُ و لِتَبلُغوا اَجَلاً مُسَمًّى و لَعَلَّكُم تَعقِلون».(غافر/40،67) در آيه68 يس/36 نيز قرآن بالا رفتن سن و پيرى را مرحله كاهش نيرو و جسم دانسته و كسانى را كه در اين پديده تعقل نمىكنند مذمت كرده است[26]: «ومَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسهُ فِى الخَلقِ اَفَلا يَعقِلون».اين آيه در پاسخ ادعاى ملحدان نازل شده كه مىگفتند: طبيعتْ انسان را خلق كرده و افراد با خوردن غذا رشد يافته، بزرگ مىشوند. قرآن در جواب آنها مىگويد: برعكسِ اين ادعا، ما حجم جسم پيران را كاهش مىدهيم؛ نه اينكه افزايش يابد[27]، بر اين اساس، انسان با تأمل در مراحل حيات از جمله پيرى بايد بينديشد كه در پى اين تغييرات دست قدرت بالاترى هست كه همه اين تحولات را پديد مىآورد و كسى كه قادر به انجام اين تحولهاست بر تحقق معاد و احياى مردگان نيز قادر خواهد بود.[28]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 570
نشانهها و پيامدهاى پيرى:
قرآن كريم به برخى از نشانهها و پيامدهاى جسمى و روانى پيرى اشاره كرده است كه در واقع ذكر برخى از آنها را مىتوان از مصاديق اعجاز علمى قرآن برشمرد. اين آثار عبارت است از:1. سست شدن استخوان:
پيرى باعث سست شدن استخوانهاى بدن و از ميان رفتن استحكام آنهاست: «قالَ رَبِّ اِنّى وهَنَ العَظمُ مِنّى».(مريم/19،4) علت سستى استخوان در پيران آن است كه در اين سن برعكس دوران جوانى*، فرآيند انهدام سلولها بر فرآيند بازسازى و ترميم آنها غلبه دارد و سلولهاى جديد نمىتواند همه سلولهاى منهدم شده را جبران كند كه در نتيجه به شكنندگى و پوكى استخوان مىانجامد[29]، از اينرو حضرت زكريا(عليه السلام) از پيرى خود به سستى استخوان ياد كرده است، زيرا استخوان ستون اصلى استحكام بدن بوده، از بين رفتن استحكام اين عضو نمايانگر افول همه اعضاى بدن و نشانه پيرى است.[30]2. سفيد شدن مو:
پيامد و نشانه ديگر پيرى، سفيد شدن موهاست كه قرآن از آن به شعله گرفتن سر ياد كرده است: «واشتَعَلَ الرَّأسُ شَيبـًا».(مريم/19،4) وجه تشبيه سفيدى موها به شعله آتش اين است كه سفيدى همانند آتش كه به تدريج شعلهور شده، گسترش مىيابد تمام موهاى سر را فرا مىگيرد[31] يا اينكه موى سفيد چون شعله آتش از دور مىدرخشد.[32]3. ناتوانى و نقصان جسمى:
از ديگر آثار پيرى بازگشت تدريجى انسان از دوران قدرت به دوران ضعف* و ناتوانى جسمانى است[33]: «اَللّهُ الَّذى خَلَقَكُم مِن ضَعف ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعدِ ضَعف قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعدِ قُوَّة ضَعفـًا و شَيبَةً».(روم/30،54) افزون بر كاهش نيرو، خداوند از جسم انسان نيز در سنين پيرى مىكاهد: «و مَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسهُ فِى الخَلقِ».(يس/36،68) «نَكْس» به معناى قلب و برعكس كردن است[34] و مراد آيه بازگرداندن انسان به دوران كودكى از جهت نيرو و بنيه جسمى است[35]؛ يعنى جسم انسان كه همواره در حال رشد و بالندگى است در پيرى روند معكوس مىيابد[36]، از اينرو برخى كارشناسان گفتهاند: زاويه فك پايين انسان كه در كودكى زاويه منفرجه و در جوانى قائم يا حادّهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 571
است، در پيرى مانند ايام كودكى مجدداً به شكل منفرجه درمىآيد[37] و علت اين نقصان جسم را ضعف سلولها در نوسازى و جايگزينى همه سلولهاى از بين رفته شمردهاند.[38]
4. فراموشى و از دست دادن آگاهى:
در سنين پيرى توان تمركز و حفظ دانستهها به ضعف مىگرايد و افراد كهنسال دچار فراموشى* مىشوند[39]:«و مِنكُم مَن يُرَدُّ اِلى اَرذَلِ العُمُرِ لِكَيلا يَعلَمَ بَعدَ عِلم شيــًا».(حجّ/22،5) برخى جمله «لِكَيلا يَعلَمَ بَعدَ عِلم شيــًا»را غايت براى فعل خدا (يُرَدُّ)دانستهاند كه در اين صورت مراد اين است كه خداوند برخى انسانها را به سنين بالا مىرساند تا حالت نسيان را بر آنها چيره گرداند و به آنان بفهماند كه از خود چيزى ندارند.[40] برخى در مورد به كار بردن تعبير مذكور در مورد اين افراد و عدم استفاده از تعبير «ينسى» گفتهاند: جمله «ينسى» دلالت بر فراموشى موقت دارد؛ اما تعبير مذكور به از دست دادن هميشگى معلومات اشاره دارد و اين امر از اعجاز علمى قرآن در اين مورد حكايت مىكند.[41] مراد از«اَرذَلِ العُمُر»پستترين حالات عمر انسان است كه شخص در آن حالت آگاهى و عقل خود را از دست مىدهد و مانند كودك تازه به دنيا آمده مىشود.[42] اين حالت را مخصوص غيرمسلمان دانسته و گفتهاند: خداوند هيچگاه مسلمان را گرفتار چنين حالتى نمىكند، چنان كه در آياتى ديگر مؤمنان نيكوكردار را از رسيدن به مرتبه «اَسفَلَ سـفِلين»كه به نظر برخى مراد همان ارذلالعمر است، استثنا كرده است[43]: «ثُمَّ رَدَدنـهُ اَسفَلَ سـفِلين * اِلاَّ الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلُوا الصّــلِحـت»(تين/95،5ـ6)؛ ولى برخى با توجه به شواهد عينى كه خلاف اين را ثابت مىكند[44] يا دليلهايى ديگر[45] اين رأى را ناصواب دانستهاند. برخى گفتهاند: همه انسانها به مرحله ارذل العمر كه شخص در آن قادر به انجام عمل صالح نيست مىرسند؛ ليكن خداوند انسانهاى مؤمن را كه عمل صالح انجام دادهاند استثنا كرده و به آنان وعده داده است كه اجر اعمالى را كه در جوانى و دوران سلامت عقل انجام دادهاند براى دوران پيرى آنان ثبت خواهد كرد.[46] طبق اين تفسير استثنا مربوط به دادن اجر و پاداش است؛ نه رسيدن به مرحله ارذلالعمر. قولدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 572
ديگر اين است كه مقصود از «اَسفَلسافِلين»جهنم يا برخى طبقات آن است[47] كه طبق اين قول آيه ارتباطى به پيرى ندارد.
در مورد سن افرادى كه به مرحله «اَرذَلِالعُمُر»مىرسند مفسران آراى گوناگونى دارند؛ برخى آن را بالاى 70 يا 75 و شمارى ديگر 90 يا 95 سالگى دانستهاند.[48] در برخى روايات اين مرحله، سن 75 يا 100 سالگى دانسته شده است[49]؛ ولى حق اين است كه رسيدن به اين حالت سن معين ندارد و نسبت به افراد مختلف متفاوت است.[50] تفاوت روايات وارد شده در اين مورد نيز مىتواند اشاره به تفاوت افراد داشته باشد. به نظر برخى مفسران يكى از معانى آيه68يس/36: «ومَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسهُ فِىالخَلقِ»نيزبازگرداندن انسانبه دوران ناتوانى و نادانى كودكى در زمان پيرى است.[51]
5. ضعف و ناتوانى توليد مثل:
در سن پيرى توان توليد مثل كاهش مىيابد. اين امر در زنان بعد از سن يائسگى تحقق مىيابد، زيرا امكان توليد مثل در آنان از بين مىرود[52] و در مردان نيز اين امكان روبه ضعف نهاده، گاه غيرممكن مىگردد[53]، از اينرو هنگامى كه خداوند اعجاز گونه امكان فرزنددار شدن ابراهيم(عليه السلام) و همسرش را به آنان بشارت داد همسر ابراهيم از اين امر بسيار شگفتزده شد و علت تعجب خود را پير بودن خود و همسرش ذكر كرد: «و امرَاَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَت فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ ومِن وراءِ اِسحـقَ يَعقوب * قالَت يـوَيلَتى ءَاَلِدُ واَنا عَجوزٌ وهـذا بَعلى شَيخـًا اِنَّ هـذا لَشَىءٌ عَجيب».(هود/11،71 ـ 72) در آيه 29 ذاريات /52 نيز تعجب ساره از بچهدار شدن خود به جهت پيرى و نازا بودن مطرح شده است: «وبَشَّروهُ بِغُلـم عَليم * فَاَقبَلَتِ امرَاَتُهُ فى صَرَّةفَصَكَّت وجهَها و قالَت عَجوزٌ عَقيم».(ذاريات/51،28 ـ 29) حضرت ابراهيم(عليه السلام)نيز از اين بشارت تعجب و علت آن را پيرى خود ذكر كرده است:«قالوا لاتَوجَل اِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلـم عَليم * قالَ اَبَشَّرتُمونى عَلى اَن مَسَّنِىَ الكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرون».(حجر/15،53 ـ 54) طبق نقل روايات و نظر مفسران در اين زمان ساره در سن 90 يا 95 سالگى و حضرت ابراهيم در سن 100 يا 120 سالگى بوده است.[54] در روايتى ديگر آمده است كه سن حضرت ابراهيم(عليه السلام)هنگام ولادت اسماعيلدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 573
99 سال و هنگام ولادت اسحق 112 سال بود.[55] با اين همه فرشتگان الهى با يادآورى قدرت و رحمت خداوند، به ساره گوشزد كردند كه نبايد از اين امر تعجب كرد[56]: «قالوا اَتَعجَبينَ مِن اَمرِ اللّهِ رَحمَتُ اللّهِ وبَرَكـتُهُ عَلَيكُم اَهلَ البَيتِ اِنَّهُ حَميدٌ مَجيد»(هود/11،73)؛ همچنين به حضرت ابراهيم(عليه السلام) توصيه كردند كه نبايد از رحمت خداوند نااميد باشد: «قالوا بَشَّرنـكَ بِالحَقِّ فَلا تَكُن مِنَ القـنِطين».(حجر/15،55) حضرت زكريا(عليه السلام) نيز به سبب رسيدن به پيرى و عقيم بودن همسرش از خداوند درخواست اعطاى فرزند كرد تا پس از وفات وارث و جانشين او باشد:«قالَ رَبِّ اِنّى وهَنَ العَظمُ مِنّى واشتَعَلَ الرَّأسُ شَيبـًا ... * كانَتِ امرَاَتى عاقِرًا فَهَب لى مِن لَدُنكَ وليـّا * يَرِثُنى و يَرِثُ مِن ءالِ يَعقوبَ».(مريم/19،4 ـ 6) خداوند اين دعاى حضرت زكريا را اجابت كرد و به او بشارت تولد فرزندى به نام يحيى داد. (آل عمران/3،39؛ نيز مريم/19،7،) پس از اين بشارت، حضرت زكريا(عليه السلام) نيز مانند حضرت ابراهيم(عليه السلام) به سبب پيرى خود و عقيم بودن همسرش شگفت زده شد: «قالَ رَبِّ اَنّى يَكونُ لى غُلـمٌ و كانَتِ امرَاَتى عاقِرًا وقَد بَلَغتُ مِنَ الكِبَرِ عِتيـّا».(مريم/19،8) بنابربرخى احاديث سن زكريا در اين هنگام 90 تا 120[57] و همسرش 98 سال دانسته شده است[58]؛ ولى خداوند خطاب به زكريا فرموده: خدايى كه قادر است تو را كه چيزى نبودى به هستى آورد، چگونه نتواند فرزندى را از پدر و مادرى پير بهوجود آورد (مريم/19،9) و خداوند هرچه را اراده كند، انجام خواهد داد. (آلعمران/3،40) مجموع آيات فوق به اين امر اشاره دارد كه گرچه پيرى از عوامل ضعف توليد مثل يا مانع آن در برخى موارد است؛ ولى خداوند قادر است اين مانع را برطرف ساخته، امكان توليد مثل زنان و مردان پير را فراهم كند.
احكام فقهى پيرى :
اسلام براى تسهيل امور بر پيران و نيز مصالحى ديگر احكام و تكاليف خاصى را براى آنان تشريع كرده است. موضوع اين احكام يا خصوص افراد پير است يا عنوانى عام است كه افراد پير از مصاديق آن به شمار مىروند. مهمترين اين احكام عبارت است از:1. واجب نبودن حجاب كامل براى زنان سالمند:
هرچند داشتن حجاب براى زنان واجب است؛ اما قرآن به زنان سالمند اجازه داده است كه حجاب خود را با پرهيز از زينت كردن از سربردارند: «والقَوعِدُ مِنَ النِّساءِ الّـتى لايَرجونَدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 574
نِكاحـًا فَلَيسَ عَلَيهِنَّ جُناحٌ اَن يَضَعنَ ثيابَهُنَّ غَيرَ مُتَبَرِّجـت بِزينَة».(نور/24،60) درباره مراد از «ثياب» و پوششى كه برداشتن آن براى اين زنان جايز است آراى مختلفى مطرح است؛ برخى روايات مراد از آن را جلباب يعنى چادر دانستهاند.[59] رواياتى ديگر «خِمار» يعنى روسرى را نيز افزودهاند.[60] به موجب اين احاديث زنان پير و سالمند تنها مىتوانند چادر و روسرى را كنار بگذارند و سر و گردن خود را برهنه كنند؛ امّا برداشتن لباسهاى ديگر جايز نيست.[61] البته اين استثنا دو شرط دارد: نخست اينكه اين زنان به سنى رسيده باشند كه معمولا اميد ازدواج ندارند:«لايَرجونَ نِكاحـًا».برخى از مفسران و فقها مراد از اين سن را رسيدن به دوران يائسگى دانستهاند.[62] ديگر اينكه در اين حالت خود را زينت نكرده باشند: «غَيرَ مُتَبَرِّجـت بِزينَة»؛همچنين گفتنى است كه اين حكم الزامى نبوده، بلكه كارى جايز و مباح است، از اينرو اگر آنان مانند ديگر زنان پوشش كامل داشته باشند، براى آنان بهتر است[63]: «و اَن يَستَعفِفنَ خَيرٌ لَهُنَّ واللّهُ سَميعٌ عَليم».(نور/24،60)
2. واجب نبودن روزه:
روزه* گرفتن بر سالخوردگانى كه توانايى آن را ندارند يا روزه براى آنان مشقت دارد واجب نيست و آنان بايد به جاى روزه فديه بپردازند: «اَيّامـًا مَعدودت ... و عَلَى الَّذينَ يُطيقونَهُ فِديَةٌ طَعامُ مِسكين».(بقره/2،184) به نظر فقها و مفسران مراد از «الّذينَ يُطيقونَهُ»پيران[64] و افرادى هستند كه با شدت و سختى بسيار روزه مىگيرند.[65] در روايات اهل بيت[66] و اهل سنت[67] نيز پيران مصداقى از افراد ناتوان در آيه مذكور شمرده شدهاند. فقها در مقدار فديه كه پيران و ديگر افراد ناتوان بايد بپردازند اختلاف نظر دارند. بسيارى از فقهاى اماميه گفتهاند: براى هر روز يك مد طعام بدهد.[68] رأى شافعى نيز همين است[69]؛ اما فقهاى اماميه بر آناند كه اگر روزهخوار داراى توانايى مالى است دو مدّ طعام و در غير اين صورت يك مدّ طعام بهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 575
فقيران بدهد.[70] سپس قرآن در آيه بعد فلسفه تشريع چنين احكامى را تسهيل بر مؤمنان و دفع مشقت ذكر كرده است[71]: «يُريدُ اللّهُ بِكُمُ اليُسرَ و لايُريدُ بِكُمُ العُسرَ.»(بقره/2،185)
3. واجب نبودن شركت در جهاد:
وجوب شركت در جهاد از افراد ضعيف و ناتوان برداشته شده است[72]: «لـكِنِ الرَّسولُ والَّذينَ ءامَنوا مَعَهُ جـهَدوا بِاَمولِهِم و اَنفُسِهِم...* لَيسَ عَلَى الضُّعَفاءِ...حَرَجٌ».(توبه/9،88، 91) مفسران مراد از «ضعَفاءِ»را در آيه مذكور افراد ناتوان و پير دانستهاند.[73] البته معافيت اين افراد از شركت در جهاد* در صورتى مورد رضاى خداست كه اعمالشان را براى خدا خالص[74] و با سخن و رفتار خود مجاهدان عازم جنگ را تشويق و دلگرم و روحيه آنان را تقويت كنند و در تضعيف روحيه دشمن كوتاهى نورزند[75]: «اِذا نَصَحوا لِلّهِ و رَسولِهِ»(توبه/9،91) يا همچون منافقان با دامن زدن به شايعات و سخنان دروغ به جامعه مسلمين خيانت نورزند.[76] برخى گفتهاند: مراد آيه اين است كه ايمان به خدا و رسول داشته باشند و آشكارا و در نهان مطيع بوده، خدا و رسول را دوست بدارند[77] كه در اين صورت از نيكوكاراناند و بر نيكوكاران حرجى نيست: «ما عَلَى المُحسِنينَ مِن سَبيل واللّهُ غَفورٌ رَحيم»(توبه/9،91)؛ همچنين برخى واجب نبودن جهاد بر پيران و ناتوانان را از آيه 95 نساء/4 استفاده كردهاند كه در آن صاحبان عذر از حضور در جهاد مستثنا شدهاند.[78]4. واجب نبودن هجرت از محيط كفر:
از برخى آيات مانند آيه 97 نساء/4 استفاده مىشود كه هجرت* كردن از محيط كفر در صورتى كه مؤمنان نتوانند ايمان خود را در آنجا حفظ كنند[79] يا نتوانند شعائر اسلامى را آزادانه انجام دهند[80] واجب است؛ ليكن اين تكليف از مردان، زنان و اطفال خردسالى كه توانايى هجرت ندارند برداشته شده است[81]: «اِلاَّ المُستَضعَفينَ مِنَ الرِّجالِ والنِّساءِ والوِلدنِ لا يَستَطيعونَ حيلَةً ولا يَهتَدونَ سَبيلادائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 576
*فَاُولئِكَ عَسَى اللّهُ اَن يَعفُوَ عَنهُم و كانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورا».(نساء/4،98 ـ 99) مفسران يكى از مصاديق مستضعفان در آيه را كه هجرت از آنان برداشته شده پيران دانستهاند.[82]
5. لزوم احترام به پيران و رعايت حال آنان:
قرآن احترام كردن و رعايت حال والدين را به ويژه هنگامى كه به سن پيرى مىرسند بر فرزندان لازم شمرده[83] و آنان را از كوچكترين بىاحترامى به پدر و مادر در اين سنين نهى كرده است: «اِمّا يَبلُغَنَّ عِندَكَ الكِبَرَ اَحَدُهُما اَو كِلاهُما فَلاتَقُل لَهُما اُفّ».(اسراء/17،23) ذكر دوران پيرى والدين در آيه بدان جهت است كه اين سنين سختترين دوران زندگى آنهاست[84] و آنان به جهت پيرى و ناتوانى به احسان و كمك فرزندان احتياج بيشترى دارند.[85] قرآن در آياتى ديگر نيز به نمونههايى از احترام و كمك فرزندان به والدين پير خود اشاره كرده است كه از آن جمله مىتوان به احترام و مراعات احوال شعيب پيامبر از سوى دختران خويش اشاره كرد:«قالَتا لا نَسقى حَتّى يُصدِرَ الرِّعاءُ و اَبونا شَيخٌ كَبير»(قصص/28،23) و نيز توجه فرزندان يعقوب به رعايت حال پدر خود در سن پيرى: «قالوا يـاَيُّهَا العَزيزُ اِنَّ لَهُ اَبـًا شَيخـًا كَبيرًا فَخُذ اَحَدَنا مَكانَهُاِنّا نَركَ مِنَ المُحسِنين».(يوسف/12،78) البته احترام به پيران تنها اختصاص به والدين ندارد، بلكه بر مؤمنان واجب است به همه پيران احترام گذارند، چنان كه در روايتى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: پيرانتان را بزرگ شماريد[86] و در روايتى ديگر آن حضرت فرمود: از ما نيست كسى كه به پيران احترام نگذارد و به خردسالان رحم نكند.[87]6. حرمت كشتن پيران در جنگ:
قرآن پس از فرمان جهاد به مسلمانان به آنان سفارش مىكند كه از حدود الهى تجاوز نكنند: «و قـتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقـتِلونَكُم و لاتَعتَدُوا اِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ المُعتَدين».(بقره/2،190) مفسران مراد از «اعتداء» را در اين آيه، كشتن زنان، كودكان و پيرانى دانستهاند كه در جنگ با مسلمانان شركت نكرده و در مقابل آنان اسلحه برنداشته.[88] اين نكته از اصول مهم اسلامى در زمينه رعايت حقوق بشر حتى در عرصه كارزار است.قيامت و پيرى كودكان:
قرآن كريم در آيه 17 مزمّل/73 قيامت را روزى دانسته است كه كودكان را پير مىكند: «فَكَيفَ تَتَّقونَ اِن كَفَرتُم يَومـًا يَجعَلُالوِلدنَ شيبـا».به نظر مفسران ايندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 577
امر بر اثر شدت عذاب قيامت* و ترس و اندوه ناشى از آن است[89]، چنانكه در دنيا نيز گاه ترس زياد و غم و اندوهها موجب پيرى افراد مىشود.[90] به نظر برخى علت پيرى كودكان، طولانى بودن روز قيامت و در نتيجه طولانى بودن مدت توقف انسانها در مواقف آن است[91]، چنانكه در آيهاى ديگر به اين امر تصريح شده است: «يَوم كانَ مِقدارُهُ خَمسينَ اَلفَ سَنَه».(معارج/70،4) برخى ديگر معتقدند آيه دلالتى بر پير شدن واقعى كودكان ندارد، بلكه تعبير مذكور كنايه از عظمت اين رخداد بزرگ است.[92]
منابع
احكام القرآن، جصاص؛ الانسان بين الحقايق القرآنية والمعارف الطبيه؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ بحارالانوار؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن؛ پيام قرآن؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة الفقهاء؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير الصافى؛ تفسير غريب القرآن الكريم؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ تهذيب الاحكام؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجديد فى تفسير القرآن المجيد؛ جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دليل الانفس بين القرآن الكريم و العلم الحديث؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روضالجنان و روحالجنان؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ زبدة البيان فى براهين احكام القرآن؛ سير كهولت در انسان؛ طب در قرآن؛ عللالشرايع؛ عوالى اللئالى العزيزية فى الاحاديث الدينيه؛ فتح البارى شرح صحيح البخارى؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ فقه القرآن؛ القرآن و اعجازه العلمى؛ الكافى؛ كتاب الخصال؛ الكشاف؛ كشفالاسرار و عدة الابرار؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال؛ لغتنامه؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمعالبحرين؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مجمعالفائدة والبرهان؛ مسند احمدبن حنبل؛ المصباح المنير؛ المصنف؛ المعتبر فى شرح المختصر؛ مفردات الفاظ القرآن؛ منهاج الصالحين، خوئى؛ مواهب الرحمن فى تفسير القرآن، سبزوارى؛ الموسوعة الفقهية الميسره؛ المهذب البارع فى شرح المختصر النافع؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ النهاية فى غريب الحديث والاثر؛ وسائلالشيعه؛ و فى انفسكم افلاتبصرون؛ يائسگى نماد بالندگى.سيد جعفر صادقى فدكى
[1]. لغتنامه، ج 4، ص 5195؛ فرهنگ فارسى، ج 1، ص900، «پيرى».
[2]. طب در قرآن، ص 119؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 2، ص 557.
[3]. و فى انفسكم افلا تبصرون، ص 103.
[4]. دليل الانفس، ص 180.
[5] . الانسان بين الحقايق القرآنية و معارف طبيه، ص 144 ـ 145.
[6] . الانسان بين الحقايق القرآنية و معارف طبيه، ص 144 ـ 145.
[7]. مفردات، ص 469، «شيخ».
[8]. التحقيق، ج 5، ص 163، «شيخ».
[9]. مجمعالبحرين، ج 1، ص 569؛ لسانالعرب، ج 7، ص 254، «شيخ».
[10]. مفردات، ص 469؛ مجمعالبحرين، ج 1، ص 568، «شيب».
[11]. تاجالعروس، ج 1، ص 328؛ المصباح، ص 328، «شاب»؛ مجمعالبحرين، ج 1، ص 568، «شيخ».
[12]. التحقيق، ج 5، ص 162، «شيب».
[13]. نثر طوبى، ج 2، ص 119؛ المصباح، ص 394، «عجز».
[14]. التحقيق، ج 8، ص 38؛ مفردات، ص 548، «عجز».
[15]. لسانالعرب، ج 11، ص 600.
[16]. التحقيق، ج 10، ص 126.
[17]. مجمعالبحرين، ج 2، ص 79؛ المصباح، ص 543؛ النهايه، ج 4، ص 213، «كهل».
[18]. مفردات، ص 696، «كبر»؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 743.
[19]. مجمعالبيان، ج 6، ص 574؛ بحارالانوار، ج 6، ص 118.
[20]. مجمعالبيان، ج 6، ص 574.
[21]. جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 309.
[22]. مفردات، ص 295، «خلف»؛ الميزان، ج 9، ص 360.
[23]. مفردات، ص 679؛ غريب القرآن، ص 207، «قعد»؛ مجمع البيان، ج 7، ص 243.
[24]. مفردات، ص 507، «ضعف»؛ مجمعالبيان، ج 5، ص 91.
[25]. جامعالبيان، مج 11، ج 21، ص 67 ـ 68؛ مجمعالبيان، ج 8، ص 485 ـ 486؛ الصافى، ج 4، ص 137.
[26]. التبيان، ج 8، ص 473؛ مجمعالبيان، ج 8، ص 674؛ الميزان، ج 17، ص 108.
[27]. تفسير قمى، ج 2، ص 218؛ نورالثقلين، ج 4، ص 392؛ بحارالانوار، ج 9، ص 231.
[28]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 35؛ نمونه، ج 18، ص 435 ـ 436؛ التحرير و التنوير، ج 23، ص 53.
[29]. پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 2، ص 557 ـ 558.
[30]. الكشاف، ج 3، ص 4؛ الجديد، ج 4، ص 373.
[31]. روضالجنان، ج 13، ص 58؛ مجمعالبيان، ج 6، ص 774؛ زادالمسير، ج 5، ص 207.
[32]. نمونه، ج 13، ص 8؛ الجديد، ج 4، ص 373.
[33]. التبيان، ج 8، ص 264؛ المنير، ج 21، ص 113 ـ 114.
[34]. مفردات، ص 824؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 51.
[35]. روحالمعانى، مج 13، ج 23، ص 68 ـ 69؛ التبيان، ج 8، ص 473؛ القرآن و اعجازه العلمى، ص 162.
[36]. مجمعالبيان، ج 8، ص 674؛ الصافى، ج 4، ص 259؛ غريب القرآن، ص 313.
[37]. طب در قرآن، ص 120؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 2، ص 557.
[38]. القرآن و اعجازه العلمى، ص 127؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 2، ص 557.
[39]. التفسير الكبير، ج 23، ص 9؛ نورالثقلين، ج 3، ص 68؛ نمونه، ج 11، ص 311.
[40]. التبيان، ج 7، ص 292؛ نمونه، ج 11، ص 311.
[41]. القرآن و اعجازه العلمى، ص 127.
[42]. جامعالبيان، مج 8، ج 14، ص 186؛ التبيان، ج 6، ص 405؛ الصافى، ج 3، ص 144.
[43]. التفسير الكبير، ج 20، ص 77؛ كشفالاسرار، ج 5، ص414؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 776.
[44]. روحالمعانى، مج 8، ج 14، ص 278.
[45]. التفسير الكبير، ج 23، ص 9؛ الميزان، ج 20، ص 320.
[46]. جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 311؛ تفسير قرطبى، ج 20، ص 78؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 365.
[47]. جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 310؛ زادالمسير، ج 8، ص 277؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 394.
[48]. جامعالبيان، مج 8، ج 14، ص 186؛ كشفالاسرار، ج 5، ص 413.
[49]. الكافى، ج 8، ص 107؛ الخصال، ص 546؛ بحارالانوار، ج 6، ص 119.
[50]. نمونه، ج 11، ص 310.
[51]. جامعالبيان، مج 12، ج 23، ص 33؛ مجمع البيان، ج8، ص674.
[52]. يائسگى نماد بالندگى، ص 11.
[53]. سير كهولت در انسان، ص 322.
[54]. جامعالبيان، مج 7، ج 12، ص 99؛ عللالشرايع، ج 2، ص 551؛ نورالثقلين، ج 2، ص 385.
[55]. مجمع البيان، ج 6، ص 491؛ زادالمسير، ج 4، ص 271؛ بحارالانوار، ج 12، ص 90.
[56]. جامع البيان، مج 7، ج 12، ص 95؛ التبيان، ج 6، ص 34؛ الميزان، ج 10، ص 325.
[57]. مجمع البيان، ج 6، ص 780؛ فتح البارى، ج 6، ص 337.
[58]. مجمع البيان، ج 2، ص 743 ـ 744؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 79؛ بحارالانوار، ج 14، ص 170.
[59]. جامعالبيان، مج 10، ج 18، ص 219؛ مجمعالبيان، ج 7، ص 243؛ وسائلالشيعه، ج 20، ص 202.
[60]. الكافى، ج 5، ص 522؛ وسائلالشيعه، ج 20، ص 202.
[61]. جواهرالكلام، ج 29، ص 85؛ نمونه، ج 14، ص 547.
[62]. جامعالبيان، مج 10، ج 18، ص 219؛ كنزالعرفان، ج 2، ص226؛ جواهرالكلام، ج 29، ص 85.
[63]. مجمعالبيان، ج 7، ص 243؛ الميزان، ج 15، ص 164؛ احكام القرآن، ج 3، ص 485.
[64]. المعتبر، ج 2، ص 717؛ المهذب البارع، ج 2، ص 8.
[65]. التفسير الكبير، ج 5، ص 87؛ الميزان، ج 2، ص 11.
[66]. الكافى، ج 4، ص 116؛ تهذيب، ج 4، ص 238؛ وسائلالشيعه، ج 10، ص 210.
[67]. المصنف، ج 4، ص 221، 223؛ كنزالعمال، ج 2، ص 359؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 178.
[68]. المهذب البارع، ج 2، ص 87؛ مجمع الفائده، ج 5، ص 321؛ زبدة البيان، ص 151.
[69]. تفسير قرطبى، ج 2، ص 194؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 494.
[70]. مجمعالبيان، ج 2، ص 494؛ فقه القرآن، ج 1، ص 185.
[71]. الميزان، ج 2، ص 24.
[72]. مجمعالبيان، ج 5، ص 91؛ تفسير قرطبى، ج 8، ص 144؛ المنير، ج 10، ص 352.
[73]. كنزالعرفان، ج 1، ص 352؛ الكشاف، ج 2، ص 301؛ المنير، ج10، ص 352.
[74]. مجمعالبيان، ج 5، ص 91؛ تفسير قرطبى، ج 8، ص 144؛ التبيان، ج 5، ص 278 ـ 279.
[75]. نمونه، ج 8، ص 81؛ الفرقان، ج 10 ـ 11، ص 257.
[76]. الميزان، ج 9، ص 362؛ روحالمعانى، مج 6، ج 10، ص 230.
[77]. الكشاف، ج 2، ص 301؛ تفسير بيضاوى، ج 3، ص 165.
[78]. جواهر الكلام، ج 21، ص 19؛ مواهب الرحمن، ج 9، ص 185؛ نمونه، ج 4، ص 77.
[79]. مواهب الرحمن، ج 9، ص 186؛ المنير، ج 5، ص 229، 232؛ الكشّاف، ج 1، ص 555.
[80]. جواهرالكلام، ج 21، ص 34؛ مجمع الفائده، ج 7، ص 446؛ الموسوعة الفقهيه، ج 3، ص 328.
[81]. تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 405؛ المبسوط، ج 2، ص 4؛ منهاج الصالحين، ج 1، ص 375.
[82]. المنير، ج 5، ص 229؛ الكشاف، ج 1، ص 555.
[83]. الميزان، ج 13، ص 80.
[84]. الميزان، ج 13، ص 80.
[85]. مجمعالبيان، ج 6، ص 631؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 158.
[86]. وسائلالشيعه، ج 12، ص 100؛ بحارالانوار، ج 72، ص 136؛ كنزالعمال، ج 9، ص 156.
[87]. عوالى اللئالى، ج 1، ص 189؛ بحارالانوار، ج 72، ص 137؛ مسند احمد، ج 2، ص 222.
[88]. نمونه، ج 2، ص 20؛ روحالمعانى، مج 2، ج 2، ص 112؛ المنير،ج 2، ص 189.
[89]. جامعالبيان، مج 14، ج 29، ص 171؛ الكشاف، ج 4، ص 641؛ نمونه، ج 25، ص 188.
[90]. نمونه، ج 25، ص 188؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 2، ص 558.
[91]. التفسير الكبير، ج 30، ص 184؛ الكشاف، ج 4، ص 642.
[92]. التفسير الكبير، ج 30، ص 184؛ الميزان، ج 20، ص 69؛ پيام قرآن، ج 5، ص 109.