پسر : فرزند ذكور انسان يا كودك مذكّر
پسر واژهاى فارسى به معناى فرزند ذكور انسان، كودك و نوجوان از جنس مذكر است.[1] نزديكترين معادل عربى آن «ابن» است[2] كه با اَبْناء، بَنون و بَنين جمع بسته مىشود.[3] برخى ازدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 490
لغويان «ابن» را از ريشه «ب ـ ن ـ و» و برخى ديگر آن را از ريشه «ب ـ ن ـ ى» كه به معناى ساختن است دانستهاند[4]؛ و از آن رو به پسر ابن گفته شده كه وى ساخته پدر است، چنانكه به ساختمان كه ساخته بنّاست، بِنا گفته مىشود[5]، از اين رو به هر كس يا هر چيز كه در ساختن شخصيت فردى مؤثر باشد يا با آن اختصاص يا همراهى داشته باشد، «ابن» گويند؛ مانند اطلاق «ابنالسبيل» بر افراد در راه مانده، يا «ابنالعلم» بر تربيت شدگان علمى يا «ابنالحرب» بر جنگاوران و جنگجويان دائمى.[6]
پسر در قرآن با واژگان مختلفى مطرح شده است؛ از جمله: 1. واژه «ابن» و مشتقات آن كه بيش از 120 بار آمده است. البته در برخى آيات مراد از اين واژه، قوم و نسل است؛ مانند «بنىاسرائيل» در آياتى مانند 78 مائده/5. اين اطلاق بدان جهت است كه آنان از نسل فرزندان اسرائيل (يعقوب(عليه السلام)) بودند و در شمارى از آيات مراد فرزند است، اعم از پسر و دختر؛ مانند «يـبَنىءادَمَ»(اعراف/7، 31) و «نَحنُ اَبنـؤُا اللّهِ»(مائده/5، 18)، با اين همه، در آيات بسيارى، مراد فرزندان ذكور انسان است؛ مانند «اِنَّ ابنَكَ سَرَقَ»(يوسف/12، 81)؛ «يـبُنىّ»(يوسف/12، 67)؛ «اَصطَفَى البَناتِ عَلَى البَنين»(صافّات/37،153)؛ همچنين واژه ابن گاه بر نوادگان هم اطلاق شده است[7]؛ مانند «تَعالَوا نَدعُ اَبناءَنا و اَبناءَكُم».(آلعمران/3، 61)
2. «غلام» از ريشه «غَلُمَ» كه بر نوجوانانى اطلاق مىشود كه شارب آنها روييده باشد.[8] برخى بر آناند كه غلام به افراد ذكور از هنگام تولد تا ابتداى سن پيرى گفته مىشود.[9] اين واژه به اشكال گوناگون 12 بار در قرآن به كار رفته است؛ مانند «اَنّى يَكونُ لى غُلـمٌ»(آلعمران/ 3، 40)؛ «لِغُلـمَينِ يَتيمَينِ»(كهف/18، 82)؛ «و يَطوفُ عَلَيهِم غِلمانٌ».(طور/52، 24)
در برخى آيات نيز از پسر با واژههاى عامى همچون «ذَكَر»: «و لَيسَ الذَّكَرُ كالاُنثى»(آلعمران/3، 36) و «وِلْدان»: «وِلدانٌ مُخَلَّدون»(انسان/76، 19) ياد شده است، افزون بر اين، قرآن كريم از برخى پسران پيامبران الهى و افراد ديگر، سخن به ميان آورده و به گوشههايى از سرگذشت زندگى آنان كه مايه عبرت انسانهاست اشاره كرده است. از اين ميان مىتوان به اين موارداشاره كرد: 1. سرگذشت پسران آدم و كشته شدن يكى از آنان به دست ديگرى.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 491
(مائده/5، 27 ـ 31) 2. پيوستن پسر نوح(عليه السلام) به كافران و خوددارى او از پذيرش دعوت پدر. (هود/11، 42 ـ 46) 3.پسردار شدن اعجازگونه حضرت ابراهيم(عليه السلام)(ابراهيم/14، 39) و حضرت زكريا[10] (آلعمران/3، 38 ـ 39؛ مريم/19،5) با وجود پير بودن اين دو پيامبر الهى و عقيم بودن همسرانشان. (انبياء/21، 90؛ ذاريات/51، 29) 4. اعطاى پسرى به داود به نام سليمان. (ص/38،30) 5. افكنده شدن يكى از پسرانِ حضرت يعقوب(عليه السلام) در چاه به دست برادران خود و چگونگى روبه رو شدن آنان با پدرشان. (يوسف/12، 7 ـ 100) 6. تولد اعجازگونه پسرى براى حضرت مريم به نام عيسى(عليه السلام) بدون داشتن پدر. (مريم/19، 16 ـ 20) 7. توصيههاى حكيمانه لقمان به پسر خويش. (لقمان/31، 13 ـ 19) 8. كشته شدن پسرى كه حيات او باعث گمراهى والدين مىشد به دست حضرت خضر. (كهف/18، 74، 80) 9. كشته شدن پسران بنىاسرائيل به دست فرعون. (بقره/2،49؛ اعراف/7، 141) 10. پسران وليدبن مغيره كه همواره در حضور و خدمت وى بودند.[11] (مدثّر/74،13)
همچنين قرآن به مباحثى ديگر درباره پسر پرداخته است؛ از جمله نگرش اعراب عصر جاهليت به فرزند پسر، زينت و نعمت بودن پسر، وظايف و حقوق متقابل والدين و پسر، پسر در قيامت و بهشت و برخى احكام فقهى مربوط به پسران. اين مقاله بيشتر به موضوعات و احكام مربوط به پسر به طور مطلق مىپردازد و به مباحث اختصاصى هريك از پسران ياد شده در مقالهها و مدخلهاى مرتبط با آنها پرداخته مىشود. مباحث مشترك ميان پسر و دختر نيز مقاله «فرزند*» مىآيد.
كشتن پسران در زمان فرعون:
قرآن در آيات متعددى از كشته شدن پسران بنىاسرائيل به دست فرعونيان ياد كرده است: «و اِذ نَجَّينـكُم مِن ءالِ فِرعَونَ يَسومونَكُم سوءَ العَذابِ يُذَبِّحونَ اَبناءَكُم و يَستَحيونَ نِساءَكُم».(بقره/2، 49؛ اعراف/7، 141؛ ابراهيم/14، 6؛ قصص/28، 4؛ غافر/40، 25) درباره سبب كشتن پسران بنىاسرائيل آراى گوناگونى مطرح شده است؛ به نظر برخى، سبب اين كار خواب فرعون* بود كه معبران آن را به سرنگونى تاج و تخت فرعون به دست پسرى از بنىاسرائيل تعبير كردند.[12] برخى گفتهاند: پيشگويى كاهنان در مورد متولد شدن پسرى كه حكومت فرعون را از بين خواهد برد سبب اصلى اين امر بوده است.[13] شمارى ديگر بر آناند كه علت اين امر، ترس فرعونيان از قدرت يافتن بنىاسرائيل بر اثر فزونىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 492
يافتن نسل آنان بود.[14] اين احتمال را نيز دادهاند كه بشارت پيامبران پيشين درباره ظهور حضرت موسى(عليه السلام) و بيان ويژگيهاى او موجب خشم فرعون و كشتن پسران بنىاسرائيل شده بود.[15] در منابع نقل شده كه فرعون بر زنان باردار نگهبانانى گمارده بود تا اگر نوزاد، پسر باشد، او را ذبح كنند و اگر دختر باشد، او را براى خدمتكارى رها كنند.[16] اين كار زشت براى فرعونيان به عادتى هميشگى تبديل شده بود، به گونهاى كه حتى پس از بعثت حضرت موسى به كشتن پسران كسانى كه به آن حضرت ايمان مىآوردند، توصيه مىكردند: «فَلَمّا جاءَهُم بِالحَقِّ مِن عِندِنا قالوا اقتُلوا اَبناءَ الَّذينَ ءامَنوا مَعَهُ...».(غافر/40،25) به نوشته برخى، كشتن پسران از يك سو و مرگ مردان بنىاسرائيل بر اثر پيرى از سوى ديگر موجب شد كه فرعونيان دچار كمبود خدمتكار شده، احساس خطر كنند، از اين رو تصميم گرفتند كه پسران را يك سال بكشند و يك سال رها كنند[17] برپايه برخى روايات، تولد هارون در سالى روى داد كه پسران كشته نمىشدند و تولد حضرت موسى در سال كشتار پسران بود.[18]
ديدگاه عصر جاهلى درباره پسر :
اعراب عصر جاهلى فرزند پسر را بسيار ارج مىنهادند و در مقابل، براى دختران ارزشى قائل نبودند.[19] سبب اين امر را نياز قبايل عرب به جنگجويان دلاور و نياز به اولاد پسر در غارتگرى و نگاهدارى شتران دانستهاند[20]، از اين رو، هنگامى كه مژده تولد دختر به آنان داده مىشد از شدت ناراحتى صورتهايشان سياه مىشد (نحل/16،58) و گاه آنان را زنده به گور مىكردند (تكوير/81،8 ـ 9)؛ اما قرآن هر دو را موهبت الهى برشمرده كه به هركس بخواهد پسر عطا كرده، به هركس بخواهد دختر مىبخشد: «يَهَبُ لِمَن يَشاءُ اِنـثـًا ويَهَبُ لِمَن يَشاءُ الذُّكور»(شورى/42،49) و اين نگرش ناپسند و تبعيضآميز درباره پسران را مردود دانسته است، زيرا چه بسا فرزند پسرى كه موجب شر و گمراهى است و فرزند دخترى كه عامل خير و بركت است، چنانكه مثلا حضرت خضر(عليه السلام)پسرى را كه در صورت زنده ماندن پدر و مادر را به كفر و گمراهى دچار مىكرد، به قتل رساند تا خداوند فرزند بهترى را نصيب آنان كند: «واَمّا الغُلـمُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤمِنَينِ فَخَشينا اَن يُرهِقَهُما طُغيـنـًا و كُفرا * فَاَرَدنا اَن يُبدِلَهُمادائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 493
رَبُّهُما خَيرًا مِنهُ زَكوةً واَقرَبَ رُحمـا».(كهف/18،80 و 81) بر پايه برخى احاديث خداوند به والدين اين پسر دخترى عطا كرد كه از او پيامبرى[21] يا 70 پيامبر[22] به دنيا آمد؛ همچنين مادر حضرت مريم كه انتظار و شوق تولد پسرى را داشت تا بتواند خادم بيتالمقدس باشد، با تولد فرزند دختر افسرده شد؛ ولى اين دختر مايه خير و بركت براى او و جامعه گرديد. به نظر برخى مفسران[23] تعبير «ولَيسَ الذَّكَرُ كالاُنثى»در آيه36 آل عمران/3 گفته مادر مريم(عليها السلام)نيست، بلكه گفته خداوند است و مراد، آن است كه پسرى كه انتظار آن را داشتى مانند اين دخترى كه به تو عطا شده نيست، زيرا اين دختر افزون بر برآوردن خواسته وى يعنى خدمتگزارى معبد، حضرت عيسى(عليه السلام)را به دنيا آورد كه پيامبرى بزرگ شد[24]، از اين رو قرآن كريم در آيه 46 كهف/18 پس از آنكه پسران را زينت زندگى دنيا برشمرده، «البـقِيـتُ الصّــلِحـت»را نزد خداوند بهتر از هرچيز دانسته است: «اَلمالُ والبَنونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا والبـقِيـتُ الصّــلِحـتُ خَيرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوابـًا و خَيرٌ اَمَلا».مراد از «البـقِيـتُ الصّــلِحـت»هرچيزى است كه در راه خدا و رضايت الهى باشد كه فرزندان صالح اعم از دختر و پسر مىتوانند مصداق آن باشند[25]؛ همچنين اعراب جاهلى كسى را كه فرزند پسر نداشت، «اَبْتر» يعنى مقطوع النسل مىخواندند، به همين سبب هنگامى كه عبدالله فرزند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، آن حضرت را ابتر خواندند[26]؛ ولى با نزول سوره كوثر، قرآن دشمن آن حضرت را ابتر خواند. (كوثر/108،3)
از جمله ديدگاههاى خرافى مشركان عصر جاهلى درباره پسران آن بود كه دختران (ملائكه) را به خداوند نسبت مىدادند و پسران را از آن خود مىدانستند:«فاستَفتِهِم اَلِرَبِّكَ البَناتُ و لَهُمُ البَنون».(صافّات/37،149 و نيز اسراء/17،40؛ زخرف/43،16؛ طور/52،39؛ نجم/53، 21 ـ 22) گاه خداوند را داراى پسر هم مىدانستند: «وخَرَقوا لَهُ بَنينَ و بَنـت بِغَيرِ عِلم».(انعام/6،100) برخى مراد از اين آيه را پيروان آيينهايى چون برهمايى و بودايى و نصرانيت دانستهاند كه خداوند را داراى پسر مىدانستند.[27] به نظر برخى ديگر،[28] انتساب دختران به خداوند كار مشركان بود و نسبت دادن پسر به خداوند متعالى ديدگاه يهوديان و نصرانيان بود كه به ترتيب عُزَير*
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 494
و مسيح*بن مريم را فرزند خدا مىشمردند، چنانكه در آيه 30 توبه/9 به اين موضوع اشاره شده: «و قالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُاللّهِ و قالَتِ النَّصـرَى المَسيحُ ابنُ اللّه»؛ولى اين آرا به وضوح در آيات مذكور نادرست و ضلالتآميز دانسته شده است. (<=فرزند خدا*)
پسر، زينت و نعمت دنيوى :
قرآن پسران را مايه زينت زندگى دنيا شمرده است: «اَلمالُ والبَنونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا».(كهف/18،46) برخى مفسران اين امر را ناشى از قوت و قدرت دفاعى آنان دانستهاند.[29] در آيه 72 نحل/16 پسران همراه با نوادگان (حَفَده) از مصاديق نعمتهاى الهى خوانده شدهاند[30]؛ همچنين در آياتى ديگر، پسران نمونههايى از امداد و كمك الهى به شمار رفتهاند: «... و اَمدَدنـكُم بِاَمول و بَنين».(اسراء/17،6 و نيز شعراء/26، 132 و 133) در احاديث نيز دختران «حَسَنه» و پسران «نعمت» شمرده شدهاند.[31] در برابر اين نعمت، انسانها وظيفه دارند كه شكر آن را به جا آورده، از گرويدن به باطل بپرهيزند و تقواى الهى را رعايت كنند: «فَاتَّقُوا اللّهَ واَطيعون * واتَّقُوا الَّذى اَمَدَّكُم بِما تَعلَمون * اَمَدَّكُم بِاَنعـم و بَنين ...»(شعراء/26،131 ـ 133)؛ «... اَفَبِالبـطِـلِ يُؤمِنونَ و بِنِعمَتِ اللّهِ هُم يَكفُرون»(نحل/16،72) و دوستى پسر و ديگر خويشاوندان را بر دوستى خدا و رسول او و جهاد در راه وى ترجيح ندهند، زيرا عقوبت الهى را در پى خواهد داشت: «قُل اِن كانَ ءاباؤُكُم و اَبناؤُكُم ... اَحَبَّ اِلَيكُم مِنَ اللّهِ و رَسولِهِ و جِهاد فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصوا حَتّى يَأتِىَاللّهُ بِاَمرِه...».(توبه/9،24) البته قرآن اين نعمت و زينت را متعلق به زندگى دنيا دانسته است (كهف/18،46) كه بسيار زودگذر و فانى است، از اينرو نبايد موجب غرور گردد[32]، چنانكه اهل جاهليت پسران را نعمتى پايدار دانسته، به داشتن آن افتخار مىكردند[33]، افزون بر اين، اعطاى اين نعمت و ساير نعمتهاى دنيوى از سوى خداوند چه بسا براى برخى انسانها سودمند نباشد، بلكه موجب غفلت از ياد خدا و افزايش عذاب اخروى آنان گردد[34]: «اَيَحسَبونَ اَنَّما نُمِدُّهُم بِهِ مِن مال و بَنين * نُسارِعُ لَهُم فِى الخَيرتِ بَل لايَشعُرون».(مؤمنون/23، 55 ـ 56)پسر در آخرت:
نسبتهاى خانوادگى در روز قيامت از ميان مىرود و تنها اعمال نيك انسان كارساز است: «فَاِذا نُفِخَ فِى الصّورِ فَلا اَنسَابَ بَينَهُم يَومَئِذ ولا يَتَساءَلون».(مؤمنون/23،101) مال و فرزند سودى براىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 495
انسان در بر ندارد: «يَومَلايَنفَعُ مالٌ و لابَنون»(شعراء/26،88)، حتى گناهكاران در روز قيامت حاضر مىشوند كه براى نجات دادن خود از عذاب الهى خويشاوندان نزديك خود از جمله پسران خويش را فدا كنند: «يَوَدُّ المُجرِمُ لَويَفتَدى مِن عَذابِ يَومَئِذ بِبَنيه...».(معارج/70،11) بنابر آيات 34 ـ 36 عبس/80 پدر و مادر در آن روز از برابر فرزندان خود مىگريزند: «يَومَ يَفِرُّ المَرءُ مِن ... بَنيه».به نظر برخى اين فرار كردن بدان جهت است كه آنان حقوق از دست رفته خود را از يكديگر طلب نكنند يا از آن روست كه همديگر را در حال گرفتارى و عذاب نبينند.[35]
در آياتى ديگر از پسران بهشتى (غِلمان، وِلدان) كه خدمتگزار بهشتياناند، سخن به ميان آمده است؛ گاه آنان همچون دُرهاى پوشيده دانسته شدهاند كه گرد بهشتيان مىگردند: «و يَطوفُ عَلَيهِم غِلمانٌ لَهُم كَاَنَّهُم لُؤلُؤٌ مَكنون»(طور/52،24)؛ «يَطوفُ عَلَيهِم وِلدنٌ مُخَلَّدون».(واقعه/56،17 ـ 18) در آيهاى ديگر آنان به دُرهاى پراكنده تشبيه شدهاند: «... اِذا رَاَيتَهُم حَسِبتَهُم لُؤلُؤًا مَنثورا».(انسان/76،19) درباره اينكهغلمان يا ولدان كيست، آراى مختلفى مطرح است؛ برخى گفتهاند كه اينان فرزندان انسانها[36]يا فرزندان مشركان[37] هستند كه گناه يا حسنهاى در نامه عمل آنها نبوده است تا استحقاق پاداش يا عقاب داشته باشند. نظر ديگر اين است كه آنها خدمتگزاران بهشتىاند كه خداوند آنان را براى همين كار آفريدهاست.[38]
احكام فقهى پسر
1. بلوغ پسر:
قرآن در آيه 6 نساء/4 دادن اموال فرزندان يتيم را به آنها، مشروط به رسيدن آنان به سن بلوغ* و رشد كرده است: «وابتَلوا اليَتـمى حَتّى اِذا بَلَغوا النِّكاحَ فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا اِلَيهِم اَمولَهُم»؛همچنين در آيه 59 نور/24 فرزندانى كه به سن بلوغ مىرسند، به اجازه گرفتن از والدين هنگام ورود به خوابگاه آنها ملزم شدهاند: «و اِذا بَلَغَ الاَطفـلُ مِنكُمُ الحُلُمَ فَليَستَـذِنوا».نشانههاى بلوغ و شرايط آن در مورد پسر و دختر متفاوت است؛ فقهاى مذاهب مختلف اسلامى براى بلوغ پسر نشانههايى را بيان كردهاند؛ از جمله احتلام[39] كه در قرآن با تعابير «بلوغ الحُلُم» و «بلوغ النكاح» به آن اشاره شده است، روييدن مو بر مواضع خاصى از بدن[40] و رسيدن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 496
به سن معين.[41] (بلوغ*)
2. محرميت پسر با مادر:
از ديدگاه قرآن و فقه اسلامى پسر با مادر خود محرم و ازدواج آن دو با يكديگر حرام است: «حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهـتُكُم».(نساء/ 4، 23) تعبير «امهات» در اين آيه افزون بر مادر، شامل جدههاى پدرى و مادرى نيز مىشود[42]؛ همچنين ازدواج پسر با مادر رضاعى خود نيز حرام است: «حُرِّمَت عَلَيكُم ... و اُمَّهـتُكُمُ الّـتِى اَرضَعنَكُم».(نساء/4، 23) تعبير «امهات» در اين آيه نيز شامل جدههاى رضاعى فرد مىشود[43]، بر اين اساس، مادر ملزم به پوشانيدن بدن خويش در برابر پسر خود نيست: «لا جُناحَ عَلَيهِنَّ فى ءابائِهِنَّ و لا اَبنائِهِنَّ».(احزاب/33، 55) در شأن نزول آيه گفتهاند كه وقتى آيه حجاب (احزاب/33،53) نازل شد، برخى پنداشتند كه محارم زنان از جمله پدران، برادران و پسران آنها هم مشمول اين حكم هستند؛ ولى با نزول آيه مذكور، آنان از اين حكم مستثنا شدند.[44] در آيه 31 نور/24 نيز برخى مردان از جمله پسران از حكم حرمت آشكار كردن زينت زنان در برابر مردان استثنا شدهاند: «وقُل لِلمُؤمِنـتِ ... و لا يُبدينَ زينَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ... اَو اَبنائِهِنَّ».از آياتِ ياد شده برمىآيد كه پسر نيز مىتواند بدون قصد لذت به مادر و زينتهاى او نگاه كند[45]؛ اما درباره اينكه مراد از زينت كدام يك از زينتها و اجزاى بدن مادر است، فقها اختلاف نظر دارند.[46]3. حرمت ازدواج با همسر پدر:
در جاهليت رسم بود كه با مرگ پدر، فرزندان، همسر او را مانند اموالش به ارث مىبردند و پس از آن، يا خود با او ازدواج مىكردند يا او را به ازدواج ديگرى در مىآوردند.[47] قرآن در آيه 19 نساء/ 4 مؤمنان را از به ارث بردن همسر پدر منع كرد: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا لا يَحِلُّ لَكُم اَن تَرِثوا النِّساءَ كَرهـًا».سپس در آيهاى ديگر ازدواج پسر با همسر پدر را حرام و آن را نوعى فحشا و سبب دشمنى و بد راهى دانسته است. «ولا تَنكِحوا ما نَكَحَ ءاباؤُكُم مِنَ النِّساءِ اِلاّ ما قَد سَلَفَ اِنَّهُ كانَ فـحِشَةً و مَقتـًا و ساءَ سَبيلا».(نساء/4،22) درباره نزول اين آيه گفتهاند كه چون ابوقبيس از دنيا رفت، پسرش به رسم عصر جاهليت به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج كرد. وى ضمن رد اين درخواست، از رسولاكرم(صلى الله عليه وآله)تكليف خود را پرسيد. سپس ايندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 497
آيه نازل شد و اين كار را مردود شمرد. به نظر مفسران، جمله «اِلاّ ما قَد سَلَفَ»به حرام نبودن اين ازدواج پيش از اسلام[48] يا عقوبت نداشتن ازدواجهاى پيشين اشاره دارد.[49] به نظر مشهور فقها، براى حرمتِ ازدواج با همسر پدر، صرف وقوع عقدِ پدر با نامادرى كافى است و آميزش شرط نيست.[50] برخى فقها با استناد به آيه مذكور ازدواج پسر با زنى كه پدر با وى زنا كرده را نيز حرام دانستهاند.[51]
4. جواز خوردن طعام از خانه پسر:
قرآن در آيه 61 نور/ 24 خوردن طعام بدون اجازه از خانه پسر را براى پدر و مادر مباح شمرده است: «لَيسَ عَلَى الاَعمى حَرَجٌ ... اَن تَأكُلوا مِن بُيوتِكُم».مراد از «بُيوتِكُم» را در اين آيه خانه همسر و فرزندان از جمله پسر دانستهاند.[52] سرّ اينكه از خانه فرزند به خانه خود شخص تعبير شده آن است كه اموال فرزند به منزله اموال خود انسان است، چنان كه بنابر روايتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به پسرى فرمود: «تو و اموالت ملك پدرت هستيد».[53] در مقابل، پسر نيز مىتواند از خانه والدين خود غذا بخورد: «و لا عَلى اَنفُسِكُم اَن تَأكُلوا مِن ... اَو بُيوتِ ءابائِكُم اَو بُيوتِ اُمَّهـتِكُم».(نور/24،61) البته در روايات اهلبيت(عليهم السلام)غذا خوردن هريك از والدين و پسر از خانه ديگرى در صورتى مجاز شمرده شده كه به دور از اسراف و تبذير باشد.[54]5. ارث برى متقابل پسر و والدين:
اگر پدر يا مادر از دنيا بروند پسرشان از آنان ارث مىبرد و اگر آنها دختر هم داشته باشند، سهم هر پسر دو برابر سهم هر دختر خواهد بود: «يوصيكُمُ اللّهُ فى اَولـدِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَيَينِ».(نساء/4، 11) در شأن نزول آيه گفتهاند كه اعراب جاهلى دختران و نيز پسران ضعيف را از ارث محروم كرده، اموال ميت را تنها به پسران نيرومند كه توان جنگيدن داشتند، مىدادند. با نزول اين آيه، ضمن مشخص شدن سهم پسران، سنت محروم كردن دختران از ارث مردود شمرده شد[55]؛ همچنين در صورت مرگ فرزند، از جمله پسر در زمان حيات والدين، آنها از او ارث مىبرند[56]، بدين ترتيب كه اگر پسر داراى اولاد باشد، والدين هر كدام 61 اموال او را به ارث مىبرند: «ولاَِبَوَيهِ لِكُلِّدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 498
واحِد مِنهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَكَ اِن كانَ لَهُ وَلَدٌ»(نساء/ 4، 11)؛ اما اگر پسر فرزند يا وارث ديگرى نداشته باشد، پدر32 و مادر31 اموال را به ارث مىبرد[57]: «فَاِن لَم يَكُن لَهُ وَلَدٌ وورِثَهُ اَبَواهُ فَلاُِمِّهِ الثُلُثُ».(نساء/4، 11) هرچند سهمالارث پدر در اين آيه ذكر نشده؛ ولى اين نكته از سهم مادر كه31 ذكر شده، فهميده مىشود[58]؛ همچنين در صورتى كه پسر افزون بر والدين، برادران پدرى و مادرى يا پدرى نيز داشته باشد، سهم مادر از 31 به 61 كاهش مىيابد[59]: «فَاِن كَانَ لَهُ اِخوَةٌ فَلاُِمِّهِ السُّدُسُ»(نساء/4،11)؛ ولى سهم پدر در اين فرض كاهش نمىيابد. علت تفاوت سهم پدر و مادر را آن دانستهاند كه پرداخت نفقه برادران ميت بر عهده پدر است.[60] در صورتى كه ميت در مورد اموال خود وصيتى كرده باشد يا دينى بر عهده وى باشد، وصيت و دين بر تقسيم ارث مقدم است:«يوصيكُمُ اللّهُ فى اَولـدِكُم ... مِن بَعدِ وصِيَّة يوصى بِها اَو دَين».(نساء/ 4، 11) در پايانآيه11 نساء/4 اين نكته تذكر داده شده كه انسانها از تشخيص اينكه كداميك از پدران و پسران نفع بيشترى به حال فرد دارند عاجزند؛ اما خداوند كه اين واجبات را مقرر كرده، دانا و حكيم است: «ءاباؤُكُم و اَبناؤُكُم لا تَدرونَ اَيُّهُم اَقرَبُ لَكُم نَفعـًا فَريضَةً مِنَاللّهِ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليمـًا حَكيما».(نساء/4،11)
6. وجوب ختنه كردن پسر:
مفسران و فقها ختنه كردن را از احكام شريعت ابراهيم دانستهاند كه در آيه 123 نحل/16: «ثُمَّ اَوحَينا اِلَيكَ اَنِ اتَّبِع مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا»مسلمانان به پيروى از آن مأمور شدهاند.[61] در روايات اهلبيت(عليهم السلام) نيز «حنيف» در آيه ياد شده به طهارت كه يكى از مصاديق آن ختنه است، تفسير شده است[62]؛ همچنين ابنعباس و برخى مفسران پيشين در تفسير آيه 124 بقره/2: «واِذِ ابتَلى اِبرهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمـت فَاَتَمَّهُنَّ»گفتهاند: يكى از امورى كه خداوند با آن ابراهيم را آزمود، سنت ختنه است.[63] برخى مراد از «صِبغَةَ اللّه»در آيه 138 بقره/2 را نيز ختنه دانستهاند.[64] در احاديث نيز سنت ختنه براى پسران واجب و براى دختران مستحب شمرده شده است[65]، بر اين اساس، فقها با استناد به آيه 123 نحل/16 و احاديث، ختنه را بر پسراندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 499
واجب[66] و حتى برخى آن را از ضروريات دين دانستهاند.[67]
منابع
احكام القرآن، جصاص؛ اسباب النزول؛ الانتصار؛ بحارالانوار؛ بدائع الصنائع فى ترتيب الشرائع؛ التبيانفى تفسيرالقرآن؛ تحريرالاحكام الشرعية على مذهب الاماميه؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة الفقهاء؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير الصافى؛ تفسير عبدالرزاق؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير القمى؛ التفسيرالكبير؛ التفسيرالمنير فىالعقيدة والشريعة والمنهج؛ تفسيرنمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع احاديث الشيعة فى احكامالشريعه؛ جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن؛ جامع الخلاف والوفاق؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جاهليت و اسلام؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ حقايق التأويل فى متشابه التنزيل؛ الحدائقالناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ زادالمسيرفى علم التفسير؛ شرح اصول الكافى؛ عوالىاللئالى العزيزية فى الاحاديث الدينيه؛ فتحالقدير؛ فتح المعين لشرح قرة العين بمهمات الدين؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ فقهالسنه؛ فقه الصادق(عليه السلام)؛ فقه القرآن؛ قاموس قرآن؛ القاموس المحيط؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ كتاب مقدس؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مختلفالشيعة فى احكام الشريعه؛ مسند احمد بن حنبل؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام؛ المصباح المنير؛ المصنف فى الاحاديث والآثار؛ معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، بغوى؛ معجم الفروق اللغويه؛ معجم مقاييس اللغه؛ مغنى المحتاج الى معرفة معانى الفاظ المنهاج؛ المغنى والشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛ المقنعه؛ من لا يحضره الفقيه؛ مواهب الجليل شرح مختصر خليل؛ موسوعة التاريخ الاسلامى؛ الميزان فىتفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ نيل الاوطار من احاديث سيدالاخيار؛ وسائل الشيعه، هداية العباد.حسينعلى يوسف زاده
[1]. لغتنامه، ج 4، ص 4893 ـ 4894؛ فرهنگ فارسى، ج 1، ص785، «پسر».
[2]. نثر طوبى، ج 1، ص 95؛ التحقيق، ج 1، ص 342.
[3]. نثر طوبى، ج 1، ص 95.
[4]. الفروق اللغويه، ص 13؛ التحقيق، ج 1، ص 342، «بنو»؛ مقاييس اللغه، ج 1، ص 303، «بنى».
[5]. مفردات، ص 147، «بنى»؛ التحقيق، ج 1، ص 342، «بنو».
[6]. همان؛ قاموس قرآن، ج 1، ص 233، «بنى».
[7]. المصباح، ص 62؛ التحقيق، ج 1، ص 341، «بنو».
[8]. مفردات، ص 613؛ ترتيب العين، ج 1، ص 610؛ لسان العرب، ج10، ص 111، «غلم».
[9]. لسانالعرب، ج 10، ص 111؛ القاموس المحيط، ج 4، ص 221، «غلم».
[10]. التبيان، ج 2، ص 449.
[11]. مجمع البيان، ج 10، ص 583 ـ 585.
[12]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ التبيان، ج 1، ص224؛ كشفالاسرار، ج 1، ص 183.
[13]. جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ التفسير الكبير، ج 3، ص 69؛ الصافى، ج4، ص 80.
[14]. التفسير الكبير، ج 3، ص 69؛ كتاب مقدس؛ خروج 1: 7 ـ 22.
[15]. التفسير الكبير، ج 3، ص 69؛ تفسير عبدالرزاق، ج 3، ص 87.
[16]. جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 388؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 227؛ تفسيربغوى، ج 1، ص 39.
[17]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ التبيان، ج 8، ص129؛ تفسيرابن كثير، ج3، ص 392.
[18]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ مجمع البيان، ج 1، ص 227؛ تفسيرابن كثير، ج 3، ص 392.
[19]. المفصل، ج 4، ص 650 ـ 652.
[20]. همان، ص 650 ـ 652، 656؛ جاهليت و اسلام، ص 627.
[21]. تفسير عياشى، ج 2، ص 336؛ جامع احاديث الشيعه، ج 26، ص401؛ الميزان، ج 13، ص 384.
[22]. وسائل الشيعه، ج 21، ص 365؛ منلايحضره الفقيه، ج3، ص 491؛ الميزان، ج 13، ص 384.
[23]. حقايق التأويل، ص 85؛ الميزان، ج 3، ص 186.
[24]. تفسير القمى، ج 1، ص 128؛ الفرقان، ج 3 ـ 4، ص 114.
[25]. نمونه، ج 12، ص 446.
[26]. مجمعالبيان، ج 10، ص 836؛ اسباب النزول، ص307؛ موسوعةالتاريخ الاسلامى، ج 1، ص 465.
[27]. الميزان، ج 7، ص 290.
[28]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 387؛ التبيان، ج 4، ص 219؛ مجمع البيان، ج 4، ص 531.
[29]. مجمع البيان، ج 6، ص 351؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 413.
[30]. زادالمسير، ج 4، ص 469؛ الميزان، ج 12، ص 297.
[31]. الكافى، ج 6، ص 6؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 481.
[32]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 413 ـ 414؛ الميزان، ج 13، ص 318؛ المنير، ج 15، ص 261.
[33]. زادالمسير، ج 5، ص 104؛ فتح القدير، ج 3، ص 290.
[34]. نمونه، ج 14، ص 262 ـ 263.
[35]. مجمع البيان، ج 10، ص 668؛ تفسير قرطبى، ج 19، ص 146.
[36]. مجمع البيان، ج 9، ص 361؛ تأويل الآيات، ج 2، ص 742؛ بحارالانوار، ج 5، ص 291.
[37]. مجمع البيان، ج 9، ص 361؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص30؛ نورالثقلين، ج 5، ص 211.
[38]. مجمع البيان، ج 9، ص 361؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 69.
[39]. فقه القرآن، ج 2، ص 130 ـ 131؛ الميزان، ج 15، ص164.
[40]. تفسير قرطبى، ج 5، ص 35 ـ 36؛ مختلف الشيعه، ج 6، ص391؛ مواهب الجليل، ج 6، ص 634.
[41]. المبسوط، ج 2 ،ص 283؛ تحريرالاحكام، ج 1 ،ص 81؛ نيلالاوطار، ج 5، ص 372 ـ 373.
[42]. احكام القرآن، ج 2، ص 155؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص108؛ التبيان، ج 3، ص 157.
[43]. التبيان، ج 3 ،ص 157؛ فقه القرآن، ج 1، ص 82؛ تفسير قرطبى، ج 5 ،ص 108.
[44]. التبيان، ج 8، ص 358؛ زادالمسير، ج 6، ص 214؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 148.
[45]. مجمعالبيان، ج 7، ص 242؛ احكام القرآن، ج 3، ص 409؛ بدائع الصنائع، ج 5، ص 121.
[46]. جامع الخلاف، ص 49؛ تذكرة الفقهاء، ج 2 ،ص 573 ـ 574.
[47]. تفسير القمى، ج 1، ص 134؛ الصافى، ج 1، ص 433؛ نمونه، ج3، ص 324.
[48]. حقايق التأويل، ص 317؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 57؛ فقهالقرآن، ج 2، ص 80.
[49]. حقايقالتأويل، ص 316؛ التبيان، ج 3، ص 154؛ فقه القرآن، ج2، ص 80.
[50]. جامعالبيان، مج 3، ج 4، ص 421؛ التبيان، ج 3، ص155 ـ 159؛ الحدائق، ج 23، ص 157.
[51]. احكام القرآن، ج 2، ص 142 ـ 143؛ التبيان، ج 3، ص 155؛ الانتصار، ص 266.
[52]. مجمعالبيان، ج 7، ص 273؛ المغنى، ج 6، ص322 ـ 323.
[53]. عوالى اللئالى، ج 3، ص 665؛ مجمعالبيان، ج 7، ص 273؛ بحارالانوار، ج 47، ص 226.
[54]. مجمعالبيان، ج 7، ص 273.
[55]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 365؛ اسباب النزول، ص95؛ التبيان، ج 3، ص 128.
[56]. مجمع البيان، ج 3، ص 30؛ المقنعه، ص 682؛ فقه السنه، ج 3، ص 622 ـ 623.
[57]. المقنعه، ص 712؛ اعانة الطالبين، ج 3، ص 270.
[58]. فقهالصادق(عليه السلام)، ج 24، ص 248؛ نمونه، ج 3، ص 292.
[59]. المقنعه، ص 685؛ مسالك الافهام، ج 13، ص80ـ81؛ فقهالصادق(عليه السلام)، ج 24، ص 250.
[60]. نمونه، ج 3، ص 292.
[61]. مجمعالبيان، ج 1، ص 403؛ الخلاف، ج 5، ص 495؛ مغنى المحتاج، ج 4، ص 203.
[62]. تفسير قمى، ج 1، ص 59؛ وسائلالشيعه، ج 2، ص 117؛ بحارالانوار، ج 12، ص 56.
[63]. جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 733؛ التبيان، ج 1، ص 445؛ المصنف، ج7، ص 449.
[64]. شرح اصول كافى، ج 7، ص 84؛ التبيان، ج 1، ص 485؛ تفسيرقرطبى، ج 2، ص 145.
[65]. الكافى، ج 6، ص 37؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 487؛ مسنداحمد، ج 5، ص 75.
[66]. الخلاف، ج 5، ص 495؛ مغنى المحتاج، ج 4، ص 203؛ فتحالمعين، ج 4، ص 197.
[67]. جواهرالكلام، ج 31، ص 261؛ فقه الصادق(عليه السلام)، ج 22، ص284؛ هداية العباد، ج 2، ص 372.