در بحث زبان قرآن روشن شد که قرآن به زبان جامع که همان زبان عرف عمومی جامعه خودش با ویژگیهای خاص میباشد، نازل شده است و در فهم قرآن باید معانی زمان نزول مد نظر قرار گیرد . از سوی دیگر، با عنایتبه سیال بودن زبان، ممکن است واژهای در طول زمان معانی حقیقی و مجازی تازه و جدیدی پیدا کند و معانی حقیقی یا مجازی زمان نزول مهجور شود . مفسر باید از دخالت دادن تغییراتی که در دوران پس از نزول قرآن در واژگان پدید آمده، در فهم و بیان حقایق قرآنی و تبیین آیات قرآن دوری گزیند . از این رو، مفسر باید هنگام فهم واژگان قرآن معانی واژهها را در عصر نزول و در منطقه و فضای نزول از راهها و منابع صحیح و معتبر به دست آورد و اکتفای مفسر به معنای ارتکازی نیز ممکن استسبب اشتباه او در فهم آیات گردد .
بنابراین، توجه به همه معانی واژگان اعم از حقیقی و مجازی و تشخیص و تفکیک معنای حقیقی از معنای مجازی و ترجیح و تعیین معنای مورد نظر در عصر نزول با عنایتبه قرائن موجود یکی از ضروریاتی است که مفسر نباید از آن غفلت نماید; زیرا در صورت غفلتیا نادیده گرفتن برخی از معانی ممکن است همان معنای مورد غفلت قرار گرفته، مراد خداوند باشد و عدم توجه به آن مفسر را دچار انحراف و اشتباه در فهم آیه سازد .
در قرآن کریم برخی از واژگان در اثر استعمال زیاد و فراوان در یک معنا یا مورد خاص به صورت حقیقتشده است; به گونهای که پس از آن هر جا در قرآن آن لفظ بدون قرینه به کار رفته، آن معنا و مورد خاص را برای مخاطبانش تداعی میکرده است .
هر گاه حقیقت قرآنی بودن لفظی برای مفسر اثبات شد، در صورتی که بدون قرینه به کار رفته باشد، حمل آن بر معنایی دیگر درست نخواهد بود، مانند: کلمه «قلب» که در قرآن در مورد قلب صنوبری به کار نرفته است و اگر مطلق ذکر شود، مقصود از آن مرکز احساسات و عواطف و ادراکات انسان است .
هر گاه واژه با اشتراک لفظی دارای معانی متعدد باشد، حمل آن بر همه معانی خلاف ظاهر است و حمل آن بر یک معنی نیاز به دلیل و قرینه دارد . پس اگر دلیل و قرینهای نبود نمیتوان لفظ را بر همه آن معانی حمل کرد و همه آنها را مراد خداوند دانست; زیرا طبق سیره عقلا در محاورات، صرف نبودن قرینه در مشترک لفظی، دلیل اراده همه آن معانی نیست; چون در مشترک لفظی، واضع لغت، لفظ را برای هر یک از معانی جداگانه وضع نموده است و همه آن معانی با هم یا جامع آنها معنای حقیقی آن واژه نیست; زیرا برای آنها با هم وضع نشده است .
آری، در صورتی که قرینهای بر اراده همه آن معانی وجود داشته باشد، میتوان واژگان آیات را بر همه آن معانی به عنوان معنای مجازی حمل کرد . اما هر گاه لفظ به صورت مشترک معنوی دارای معانی متعدد باشد، در صورتی که قرینه بر تعیین یکی از آن معانی نباشد، لفظ، ظاهر در همه آن معانی است; زیرا در مشترک معنوی معنای حقیقی لفظ، مفهوم جامع بین معانی متعدد است . پس لفظ بدون وجود قرینه، ظاهر در آن معنای جامع است .
قرآن کریم به زبان عربی فصیح و روشن نازل شده است و افزون بر گواهی قرآن و شهادت خبرگان و فرهیختگان لغتشناس، آیات و روایات (1) نیز بر آن تاکید دارند . باید به این نکته توجه داشت که مواردی که مفاهیم کلمات بر حسب لغات مختلف عرب، مثل: لغت تمیمیها و مضریها و سایر قبائل تفاوت دارد، باید مفهوم کلمات بر حسب فصیحترین لغات عرب شناسایی و آیات قرآن بر مبنای آن تفسیر گردد و استدلال به آیه «ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (2) بر اینکه قرآن فقط به زبان قریش نازل شده است (3) ناتمام است; زیرا افزون بر کلمات لغت دانان و مفسران، از کاربرد کلمه «قوم» در قرآن نیز روشن میشود که مراد از قوم، خصوص قبیله فرد و خویشاوندان نسبی نیستند; بلکه میتواند مقصود افرادی باشند که رسول به سوی آنها فرستاده شده است . پس آیه دلالتی بر اینکه قرآن به زبان قریش نازل شده، ندارد و نمیتوان گفت: قرآن به لغتسایر قبائل، نظیر: تمیمیها، خزاعه، مضر و دیگر قبائل عرب نازل نشده است .
در زبان قرآن به طور طبیعی، مانند سایر زبانها از واژههای دخیل و کلمات عربی شده که قبل از نزول در میان مردم رایجبوده، استفاده شده است . (4)
علاوه بر لحاظ اینکه قرآن کریم درباره امتهای گذشته و اقوام غیر عرب و مطالب مربوط به آنها فراوان سخن به میان آورده است، برخی از واژههای ویژه آن ملتها و حداقل قسمتی از اعلام و اصطلاحات ویژه آنان را در بیان مطالب مربوط به آنها به کار گرفته است . در این صورت، اگر با توجه به قوانین، معنا یا کاربرد مورد نظر از آن کلمات به صورت قطعی معلوم باشد، مانند: بسیاری از اعلام غیر عربی موجود در قرآن، نیازی به دانستن مفاهیم آن کلمات در زبان مرجع نیست; ولی در صورتی که معنای کلمات وام گرفته شده در قرآن به کلی نامعلوم باشد و یا احتمال آن باشد که با جستجو در مفاهیم آن کلمات در زبان مرجع مفاد آنها دگرگون شود، بررسی موارد استعمال آن در زبان مرجع و زبان عربی قبل و بعد از نزول قرآن ضرورت دارد .
برخی گفتهاند: چون معانی واژگان مسبوق به تئوریها و نظریاتی علمی هستند، با دگرگونی و تحول در تئوریها معانی الفاظ نیز دگرگون میشوند; (5) مثلا وقتی نظریه مربوط به کره زمین تغییر نماید، معنای واژه «ارض» هم تغییر مییابد . در قدیم، زمین را مرکز عالم و ثابت میدانستند، اما اکنون آن را سیارهای کوچک و متحرک میدانند; پس معنای واژه زمین باید به تبع این تئوری تغییر یابد . در نتیجه، باید قرآن و متون دینی را بر مبنای معانی جدیدی که در پرتو پیشرفت دانش بشری برای مفردات به وجود آمده است، معنی و تفسیر نمود . بنابراین، تحول شناخت دینی امری ضروری و اجتنابناپذیر است .
در پاسخ باید بگوییم: پیدایش معنای جدید برای یک واژه در طول زمان را نباید به معنای تحول معنای واژهها در طول زمان دانست; بلکه معانی جدید، مفهومهای دیگری است که در کنار مفاهیم پیشین، از این واژگان فهمیده میشود و هیچ گاه معانی پیشین به معانی جدید متحول نمیشود و دیگر اینکه واژهها برای معانی همه کس فهم اشیاء و واقعیتها وضع شدهاند، نه برای هویت واقعی و اوصاف پنهان که در حد فهم همگان نیست و این معانی همه کس فهم در طول زمان ثابت است و تحولی در آن رخ نمیدهد .
بنابراین، آنچه از حقیقت اشیاء و اوصاف واقعی که با پیشرفت علوم شناخته میشود و در هنگام وضع برای همه قابل شناخت نبوده، از معانی حقیقی الفاظ خارج است . پس اگر با پیشرفت دانش بشری، شناخت جدیدی نسبتبه اشیاء و اوصاف پنهان آنها حاصل شود و یا نظریات علمی نسبتبه حقیقت اشیاء تغییر یابد، تاثیری در تحول معانی آنها ندارد; زیرا اگر چه شناخت نظریه جدید موجب میشود که هنگام تصور آن اشیاء و با شنیدن و دیدن الفاظ دال بر آنها، ویژگیها و مشخصات جدید به ذهن بیاید، ولی به دلیل ناشناخته بودن آنها در هنگام وضع، نه جزء معانی کلمات بوده و نه گوینده در کاربرد الفاظ دلالتبر آنها را قصد نموده است .
با توجه به آنچه بیان شد روشن میشود که وجود صفات حقیقی و واقعی اشیاء آن گونه که در متن واقع هستند، جزء معانی مفردات نیست تا کشف اوصاف آن و تحول در نظریات علمی مربوط به آن در معانی الفاظ مؤثر افتد .
بر فرض اینکه نظریات جدید و تئوریهای نوین، معانی و الفاظ را تغییر دهند، در فهم مفاد یک سخن، باید آن معانی جدید را از نظر دور داشت و کلام را با توجه به معانی الفاظ، قبل از تغییر و تحول معانی و پیدایش معانی جدید، فهمید . پس تفسیر مفاد آیات قرآن بر مبنای معانی نوین الفاظ که در پرتو دانشها و تئوریهای زمانهای متاخر پدید آمده است، نه تنها ضرورت ندارد، بلکه به طور اکید باید از آن خودداری کرد و همان گونه که در آغاز بیان گردید تفسیر، تنها باید بر مبنای مفاهیم کلمات در زمان نزول انجام گیرد . ادامه دارد ... .
1) یوسف/2; فصلت/3; شوری/7; زخرف/3; احقاف/12; زمر/28; شعراء/195 و بحارالانوار، ج17، ص156 و 158 .
2) ابراهیم/4 .
3) الاتقان، ج1، ص150 .
4) اگر چه برخی تلاش کردهاند آن را انکار نمایند، نظیر: شافعی، طبری، ابوبکر باقلانی و ابن فارس و آن را منافی آیه «ولو جعلنا قرانا اعجمیا لقالوا لو لافصلت ایاته اعجمی وعربی .» (فصلت/44) دانستهاند، اما این نظر ناتمام است و وجود اندکی از کلمات غیرعربی در یک کتاب آن را از عربی بودن خارج نمیکند . سیوطی همین قول را اختیار کرده و ابن نقیب بیش از صد واژه به لغتروم و فارس و حبشه ذکر کرده و «آرتور جعفری» غیر از نامهای خاص، 275 واژه را دخیل و وام گرفته شده از زبانهای دیگر دانسته است . لازم به ذکر است، در بحث قواعد، بیشترین بهره را از کتاب روششناسی تفسیر قرآن زیر نظر استاد محمود رجبی بردهام .
5) قبض و بسط تئوریک شریعت . ص130 - 132 .