رابطه معامله‏ گرى انسان با دين گريزى

پدیدآورعلی گلایری

نشریهماهنامه رواق اندیشه

شماره نشریه43

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیمناسك

share 2803 بازدید
رابطه معامله‏ گرى انسان با دين گريزى

على گلايرى
چكيده:

خداباورى نهالى است كه در باغ دل هر بشرى، كاشته شده است. اگر اين نهال، بارور شود به درختى تنومند تبديل مى‏گردد كه تبر تيز ديو صفتان، در آن كارا نيست. اما بيشتر آدميان، مقصد خود را ناكجا آباد گمراهى قرار داده‏اند.ريشه‏يابى اين مسأله، كاوشى ارزشمند را مى‏طلبيد كه نويسنده اين نوشتار به آن همت گمارد.
ميل به مذهب كه صلاح و رستگارى انسان را به همراه دارد، برخاسته از نهان انسانى است و هر كس با تأمل در خويش، اين خواسته و ميل را مى‏يابد. امروزه از اين ميل به «عاطفه دينى» يا «احساس دينى» و يا «احساس مذهبى» تعبير مى‏كنند(2) و در زبان دين آن را «فطرت خدا جويى»(3) مى‏نامند.
مسأله‏اى كه در تقابل با اين ميل، قرار دارد، مسأله دين‏گريزى برخى افراد بشر است و زمانى اين نكته در خور تامل بيشتر خواهد بود كه مقايسه‏اى بين انسانهاى دين مدار و انسانهاى دين گريز صورت پذيرد؛ چرا كه انسانهاى دين گريز، شمار قابل توجهى را تشكيل مى‏دهند، حتى برخى از كسانى كه در ظاهر به دينى وابسته‏اند در عمل چندان به آن پايبند نيستند و در بين متدينين، دين‏مداران حقيقى اندكند. به تعبير زيباى حضرت اباعبد الله الحسين عليه‏السلام :
مردم بنده مالند و تنها به زبان، دين را پذيرفته‏اند و آنچه از دين را كه براى زندگى آنها مفيد است، حفظ مى‏كنند و هنگامى كه دچار بلا شوند اهل دين كم هستند.(4)
از اين رو، لازم است روشن شود چرا برخى انسانها از يك امر فطرى، گريزانند؟
گرچه براى گريز از دين، عوامل متعددى وجود دارد (از جمله اعتقاد به دين موجب مى‏شود تا انسان در يك چارچوب حركت كند و يله و رها نباشد و همين امر براى برخى خوشايند نيست يا برخوردها و اعمال عده‏اى از متدينان كه از حقايق دين آگاه نيستند اثر سوئى در افراد مى‏گذارد و موجب بيزارى آنها از دين مى‏شود) اما به نظر مى‏رسد يكى از عوامل مهم دين‏گريزى انسان را بايد در معامله‏گرى وى جستجو كرد و از آنجا كه انسان عجول است و هميشه به دنبال نقد و محسوس مى‏رود و دين چنين ويژگى‏اى ندارد، از آن مى‏گريزد. براى تبيين دقيق اين مسأله، لازم است به بررسى چند نكته بپردازيم:
1ـ انسان معامله‏ گر است؛
2ـ انسان به دنبال محسوس است.

1ـ انسان معامله‏گر است

بر اساس قانون هدايت عمومى(5) تمام اشياء، در حال رشد و حركت رو به جلو هستند و انسان نيز از اين قاعده مستثنا نيست؛ البته انسان داراى دو بعد است: بعد جسمى و مادى و بعد معنوى و روحانى و رشد اين دو با هم فرق مى‏كند.
براى رشد بعد مادى، تغذيه، پوشاك و مسكن مناسب و... لازم است؛ هر چند اين بدن تا حدّ معينى به اوج مى‏رسد و سپس تحليل مى‏رود و به ضعف مى‏گرايد: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ»(6) اما به وسيله خوردن و آشاميدن نمى‏توان بعد روحانى را تقويت كرد بلكه خوردن و آشاميدن زياد، باعث مكدر شدن روح انسانى مى‏گردد و از آنجا كه بعد مادى مربوط به عالم ماده است، نيازهايش نيز در عالم ماده تأمين مى‏شود ولى بعد معنوى مربوط به عالم بالا و عالم ملكوت است. رشد آن نيز متناسب با خودش است و چون اين بعد جلوه‏اى از خداست (نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي)(7)؛ فقط خداوند عامل رشد اين بعد انسانى را مى‏داند و درك نيازهاى آن بدون امداد الهى مقدور نيست. از اين رو، پيامبرانى را براى راهنمايى بشر و بالندگى بعد روحانى فرستاد تا گنجينه مدفون عقل را ـ كه راه رسيدن به عالم بالا را نيك مى‏داند ـ در منظر مردم قرار دهد.(8)
از طرف ديگر انسان، مختار آفريده شده است و در پذيرش دين نيز اكراهى وجود ندارد؛ پس بايد با ميل خود به اين سمت حركت كند تا با پذيرش دين، بعد ملكوتى خود را رشد دهد.
بنابراين، انسان داراى دو حركت است: يكى حركت در جهت رشد بعد ملكى و مادى و ديگرى حركت در جهت رشد ملكوتى و معنوى؛ يعنى انسان در اين دنيا يا در جهت رشد مادى گام برمى‏دارد يا در جهت رشد معنوى و اين همان تعامل است كه در عنوان بحث از آن ياد شد. پس انسان يك معامله‏گر است كه سرمايه او عمر اوست كه با گذراندن آن، يا بعد مادى را تقويت مى‏كند و به خوراك و پوشاك و آسايش بهتر دست مى‏يابد يا بعد روحانى را تقويت مى‏كند و آرامش دنيا و آسايش آخرت را به دست مى‏آورد.
شايان ذكر است كه تجارت و خريد و فروش داراى معناى رايجى است كه در معامله به كار مى‏رود مبنى بر اين كه فروشنده و خريدار جنس را در برابر پول معاوضه مى‏كنند مانند خريد و فروش باغها، خانه‏ها و... اما يك اصطلاح ديگرى از خريد و فروش در آيات و روايات وجود دارد كه به اموال خارجى و دنيوى تعلق نمى‏گيرد بلكه مربوط به خود انسان و اعمال او مى‏شود و خسران و زيان واقعى در مورد اين نوع از بيع استفاده مى‏شود؛ يعنى زيانكار واقعى كسى است كه در اين معامله، سرمايه خود (عمر) را بيهوده از دست بدهد و زيان نمايد.
مراد ما در اين نوشتار همين قسم از معامله است نه معامله در اموال خارجى.
نكته ديگر آن كه اگر كسى كه به سراغ بعد مادى برود بعد روحانى را فراموش خواهد كرد ولى كسى كه در جهت رشد بعد معنوى كوشيد از بعد مادى خويش غافل نخواهد ماند و در حال تلاش براى رسيدن به عالم افلاكى، آنچه را از عالم خاكى كه نردبان حركت اوست به دست مى‏آورد.
به ديگر سخن، انسانى كه در صدد معامله براى نفع بردن در بعد معنوى و روحانى است به ناچار از آنچه در اين عالم خاكى است بهره مى‏گيرد و آخرت چيزى جز باطن همين دنيا نيست. به همين جهت، هر كارى را كه صورت مى‏دهد اگر رنگ خدايى داشته باشد توشه‏اى است براى آخرت. قرآن كريم كافران را كسانى مى‏داند كه به ظاهر دنيا چسبيده‏اند و از آخرت غافل شده‏اند: «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الآْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»(9)
در روايت آمده است بهاى بدن شما بهشت است؛ آن را به چيز ديگرى نفروشيد: «اما ابدانكم ليس لها ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها.»(10) بعضى از بزرگان در شرح اين حديث شريف آورده‏اند:
مشترى خداست، فروشنده نفوس آدمى، مبيع ابدان، ثمن بهشت باقى، دنيا مكان تسليم مبيع به بايع. به اين بيع راضى شويد و مبيع را تسليم كنيد تا سود زيادى ببريد چون اگر مبيع به بايع تسليم نشود و تلف شود بيع فسخ مى‏شود... .
برخى گفته‏اند اين كه حضرت فرمود: «بهاى بدن شما بهشت است؛ آن را به چيز ديگرى نفروشيد.» به اين معناست كه جان، قيمتى دارد كه آن خود خداوند است. گويى امام چنين فرمود كه ثمن بدن شما، بهشت و ثمن جان شما، خداوند است.(11) پس در معامله براى عالم ملكوت، هم بعد مادى در معرض فروش قرار مى‏گيرد و هم بعد معنوى؛ يعنى هم نفس و هم بدن هر دو مورد معامله‏اند.
با توجه به آنچه گذشت در اثبات معامله‏گر بودن انسان بايد گفت روح معامله‏گرى، در نهان انسان نهفته است؛ يعنى انسان به گونه‏اى آفريده شده است كه كارهايش را در مقابل عوض و منفعتى انجام مى‏دهد. براى همين است كه هيچ كارى را بدون داشتن هدف وغرض معين انجام نمى‏دهد. به ديگر سخن، انسان معامله‏گر بودن را در وجود خويش احساس كند.
انسان اگر مى‏خورد، براى آن است كه زنده بماند و اگر به ديگرى كمك مى‏كند چنانچه فردى معتقد و متدين است، براى آن است كه از خداوند متعال پاداش بگيرد و اگر فرد معتقدى هم نباشد براى آن است كه روز تنگدستى‏اش به كمك او برخيزند. در حقيقت، دست يارى به سوى ديگران دراز مى‏كند، تا دست كمك‏خواهى او، از طرف ديگران رد نشود و كارى را نمى‏توان نام برد كه از انسانى صادر بشود، اما براى هدف و غرضى نباشد.
مرحوم شهيد مطهرى رحمه‏الله در اين باره مى‏نويسد:
«انسان در دنيا نمى‏تواند اكتساب نكند. انسان دائما در حال معامله است. يا مبادله‏اى كه نتيجه‏اش خسران زياد و عذاب اليم است به تعبير قرآن يا مبادله ى كه نتيجه‏اش سعادت ابدى است. امروزيها اصطلاحى دارند به نام «اصل تأثير متقابل» و حرف خوبى هم هست كه امروزه گفته‏اند. البته در گذشته هم مى‏گفتند ولى امروزه بيشتر روى آن تكيه مى‏كنند. اصل تأثير متقابل معنايش اين كه در دنيا چيزى نيست كه يك‏طرفه اثر بگذارد، هميشه تاثيرها دو طرفه است. درباره يك انسان هم مطلب همين است و ما با اين عالم بيرونى در تأثير متقابل هستيم.»(12)
بنابراين، تاثير و تأثر انسان از عالم و اين كه هميشه انسان در حال معامله است، امر روشنى است. مرين گرانت زير عنوان «شهادت چند دانشمند» كه در كتاب اثبات وجود خدا به چاپ رسيده مى‏نويسد:
«ويليام جيمز روانشناس و فيلسوف مشهور آمريكايى مى‏گويد: ما همواره با خداى خود معامله مى‏كنيم و در اين معامله است كه مقدرات اصلى ما تعيين مى‏شود.»(13)
قرآن كريم نيز اصل معامله‏گر بودن انسان را به رسميت شناخته است. از اين رو در مواجهه با انسان، از تعابيرى استفاده مى‏كند كه در كسب و معامله به كار مى‏رود. به چند نمونه اشاره مى‏كنيم:
الف) در قرآن كريم از بنده مؤمن و خداوند به بايع و مشترى تعبير شده است:
«إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُوءْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»(14)
يعنى: خداوند جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريده است.
مرحوم علامه طباطبايى رحمه‏الله ، در تفسير شريف الميزان، در توضيح آيه شريفه مى‏نويسد:
خداوند خودش را مشترى قرار داد و مؤمنين را فروشنده و جانها و مالهايشان را مبيع و بهشت را ثمن و تورات و انجيل و قرآن را سند خريد و فروش و اين از تمثيلهاى لطيف است.(15)
ب) كتاب آسمانى مسلمانان، كافران را چنين معرفى مى‏كند كه به جاى هدايت، ضلالت را خريده و زيان كردند:
«أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ»(16)
يعنى: ايشانند كه گمراهى را به جاى راه راست خريدند پس تجارت آنها سودى نكرد.
در جاى ديگر، مؤمنان را به تجارت نجات‏بخش راهنمايى مى‏كند:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ تُوءْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ...»(17)
يعنى: اى‏اهل ايمان! آيا شما را به تجارتى‏سودمند كه شما را از عذاب دردناك (آخرت) نجات بخشد دلالت كنم؟(آن‏تجارت اين‏است‏كه) به خدا و رسول او ايمان آوريد و با جان و مال در راه خدا جهاد كنيد.
د)كسانى‏كه عمل صالح انجام‏مى‏دهند به‏آنها بهتر از آنچه‏كه انجام‏مى‏دهند مزد و پاداش‏داده‏مى‏شود:
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوءْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»(18)
يعنى: هر زن و مردى كه كار نيكى انجام دهد، در صورتى كه مؤمن باشد، ما او را در زندگى خوش و با سعادت زنده (ابد) مى‏گردانيم و اجر و پاداش بسيار بهترى از عمل نيكى كه كرده است به او عطا مى‏كنيم.
ه) همه مردم بجز اندكى در اين معامله، ورشكسته شده‏اند:
«إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ...»(19)
يعنى: به درستى كه همه انسانها در زيان هستند مگر آنها كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند.
از اين دو آيه شريفه چند نكته استنباط مى‏شود:
1ـ همه انسانها معامله‏گر هستند؛ زيرا خسران، در مورد سرمايه‏اى كه در معامله به كار مى‏رود، استعمال مى‏شود.
2ـ مقتضاى طبيعت انسانها در معامله ياد شده اين است كه سرمايه از كف مى‏دهد و به ورشكستگى دچار مى‏شود؛ مگر آنها كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند كه در اين صورت زيان نخواهند كرد.
3ـ ايمان و عمل صالح، عدم زيان انسان را تضمين مى‏كند؛ اما عدم ضرر را تضمين نمى‏كند. به ديگر سخن، اين آيات در صدد نفى زيان و خسران از مؤمن هستند، نه نفى ضرر؛ يعنى ممكن است مؤمن نيز در اين معامله ضرر كند، اما زيان نمى‏بيند.
توضيح آن كه، هرگاه انسان در معامله اصل سرمايه را از دست بدهد، گفته مى‏شود زيان كرده است (خسران در مورد نقصان در سرمايه به كار مى‏رود.)(20) اما ضرر در جايى است كه در معامله نفعى برده نشود و يا نفع آن كمتر از حد عقلايى آن باشد.(21)
بر طبق اين آيات، مقتضاى طبيعت انسانها اين است كه زيانگرند و در اصل سرمايه خويش، دچار ورشكستگى و خسران مى‏شوند، مگر آنها كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند كه در اين صورت زيان نمى‏كنند؛ يعنى اصل عمر خويش را كه بزرگترين بلكه تنها سرمايه انسانى است، هدر نمى‏دهند. اما نمى‏فرمايد كه چنين انسانهاى مؤمنى ضرر هم نمى‏كنند؛ چرا كه ايمان و عمل صالح يك حداقلى دارد و يك حداكثرى. آنها كه به حداكثر آن دست يافته‏اند (مانند ائمه عليهم‏السلام ) از زيان و ضرر در امان هستند ولى آنها كه داراى ايمان و عمل حداقلى هستند و مى‏توانستند بيشتر از آنچه استفاده كرده‏اند منفعت ببرند اما چنين نكردند، دچار ضرر شده‏اند. نامگذارى روز قيامت به «يوم الحسرة»(22) نيز به اين دليل است كه آنان كه هيچ كار نيكى نكردند و عمر خويش را تباه ساختند ناراحتند كه چرا كارى صورت ندادند(23) و آرزو مى‏كنند كه برگردند تا عمل صالح انجام دهند(24) و آنها كه مؤمن هستند نيز حسرت مى‏خورند كه چرا از عمر خويش استفاده بهترى نكردند.(25)
علاوه بر آياتى كه گذشت در قرآن كريم از تعبيراتى چون «جزأ»(26) و «قرض»(27) و «حرث»(28) استفاده شده است كه بيانگر به رسميت شناخته شدن معامله‏گرى انسان توسط قرآن كريم است.
نتيجه اين كه دليل بر معامله‏گرى انسان، وجدان آدمى است و علاوه بر آن، سخنان عده‏اى از بزرگان و آياتى چند از قرآن مجيد مؤيد اين ادعاست.

2ـ انسان به دنبال محسوس

علاوه بر معامله‏گرى و ميل به سعادت، دو امر طبيعى ديگر در ذات انسان نهفته است:
اول آن كه ميل دارد سريعتر به مقصد برسد و معامله‏اى كه صورت مى‏دهد سريع نتيجه آن را بيابد.
دوم آن كه اهل خطر كردن نيست؛ بدين معنا كه نوع انسان به سراغ امورى كه احتمال شكست در آن وجود داشته باشد نمى‏رود. از اين رو، اغلب مردم دچار روزمرگى مى‏شوند. خطر نكردن انسان را بايد در طبيعت وى جستجو كرد؛ زيرا خود در عالم ماده تربيت شده و به شرايط عالم ماده خو گرفته است و طبيعت هميشه آسان‏ترين راه را برمى‏گزيند. به همين جهت، اغلب مردم به دنبال مسيرهاى طى شده هستند و حاضر نيستند راه‏هاى جديدى را بپيمايند و دقيقا به همين دليل است كه كسانى كه سدهاى روزمرگى را مى‏شكنند و راه‏هاى نپيموده را مى‏پيمايند نخبه معرفى مى‏شوند. تجليل از نخبگان از يك طرف بيانگر روح ستايشگرى بشر در مورد چنين انسانهايى است و از طرف ديگر بيانگر عدم حركت همه مردم به سمت ناشناخته‏هاست.
قرآن كريم در مورد عجول بودن انسان مى‏فرمايد:
«خُلِقَ الإِْنْسانُ مِنْ عَجَلٍ»(29) يعنى: انسان از عجله خلق شده است
مؤلف تفسير گرانسنگ الميزان، در توضيح آيه شريفه مى‏نويسد:
«[اين آيه ]كنايه است از زيادى عجله انسان و بلوغ آن به نهايت درجه‏اش؛ آن قدر كه گويى اصلاً آدمى از عجله خلق شده است و غير از عجله چيزى نمى‏شناسد. نظير اين كه گفته مى‏شود فلانى تمامش خير است و يا سر تا پا شر است.»(30)
و در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«وَ يَدْعُ الإِْنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الإِْنْسانُ عَجُولاً»(31)
يعنى: انسان كه خير و منفعت خود را مى‏جويد چه بسا به نادانى، شر و زيان خود را مى‏طلبد و انسان بسيار بى‏صبر و شتاب‏كار است.
انسان هرچه را مطابق هوى و هوس او باشد طلب مى‏كند و به سراغ آن مى‏رود، بدون آن كه فكر كند و جوانب‏كارى را كه انجام مى‏دهد بسنجد تا آنچه را براى‏او مفيد است اخذ كند؛ بلكه هر آنچه را با تمنيات‏درونى وى همخوانى داشته‏باشد مى‏پذيرد و چون‏زود به‏مقصد مى‏رسد به‏همان، دل‏خود را خوش كرده و به فكر امور ديگر نيست. از آن رو كه شايد آنچه مى‏كند نه تنها براى وى نفعى نداشته باشد كه حتى او را به ورطه سقوط بكشاند و علت اصلى چنين حالتى در انسان، به عجول بودن وى باز مى‏گردد.
در مورد اهل خطر نبودن انسان نيز، اشاراتى در قرآن مى‏بينيم.
اشكالاتى كه از قول منكرين و معارضين انبيا، در قرآن كريم مطرح شده است نشان مى‏دهد آنها به زندگى عادى خو گرفته‏اند و ميل ندارند كه از آن دست بكشند. از اين رو وقتى به آنها گفته شود به خداوند ايمان بياوريد، مى‏گويند: ما به آنچه پدرانمان بر آن بودند پابر جا هستيم و از آنها تبعيت كنيم. و در جواب اين سخن انبيا كه آنچه پدرانتان بر آن بودند چيزى جز ضلالت نبود اما ما شما را به راه راست هدايت مى‏كنيم، مى‏گفتند ما به آنچه داريم بسنده مى‏كنيم:
همچنين ما هيچ رسولى پيش از تو در هيچ شهر و ديارى نفرستاديم جز آن كه اهل ثروت و مال آن ديار به رسولان گفتند: ما پدرانمان را بر آيين و عقايدى يافتيم و از آنها البته پيروى خواهيم كرد. رسول ما به آنان گفت: اگر من به آيينى بهتر از دين باطل پدرانتان شما را هدايت كنم باز هم از پدرانتان تقليد مى‏كنيد. آنها پاسخ دادند: ما به آنچه شما آورديد كافر هستيم.(32)
از طرف‏ديگر، منشأ انكار قيامت‏توسط آنها نيز بر اساس منطق نبود؛ يعنى هيچ‏گاه براى انكار قيامت استدلال نكردند بلكه آن را امرى بعيد مى‏شمردند. بنابراين، علت انكار، استبعاد بود نه استدلال وقيامت را از آن‏جهت بعيد مى‏شمردند كه امر دورى‏مى‏نمود اما دنيا قابل‏دسترسى بود و اگر قيامت را مى‏پذيرفتند مى‏بايست از دنيا دست بكشند. به همين جهت، مى‏پرسيدند: ما كه مرديم آيا واقعا دوباره زنده‏مى‏شويم؟
«أَإِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ»(33)
يعنى: آيا چون ما مرديم و استخوان ما خاك شد باز زنده و برانگيخته مى‏شويم.
اين دو امر طبيعى كه در نهان انسان وجود دارد به انضمام اين نكته كه امور مادى سريع‏الوصول است و انسان به آن قانع شده و خو مى‏گيرد و از آخرت غافل مى‏شود، باعث مى‏شود از آنچه او را از اين عادت دور كند، بگريزد و كار دين اين است كه انسان را از اين عادات رها نمايد.
نتيجه آن كه از آنجا كه انسان معامله‏گر است، اگر به سراغ دنيا برود به اميال خويش مى‏رسد و امور دنيوى، نقد و محسوس است و انسان براى رسيدن به مقصد عجله دارد، به امور مادى قانع شده و به آن عادت مى‏كند و چون اهل خطر كردن نيست، مى‏ترسد در صورت اقبال به آخرت از دنيا بماند. به همين جهت، به سراغ دين نمى‏رود؛ در حالى كه دين دنيا را از دست كسى نمى‏گيرد بلكه به او گوشزد مى‏كند آنچه در دنياست وسيله كار اوست براى زندگى كه در پيش دارد نه آن كه به آن دل خوش كرده و از هدف اصلى خويش باز بماند.

پاسخ به دو پرسش

پرسش اول

همان گونه كه گذشت، اميال متعددى در انسان وجود دارد كه گاهى بين آنها تعارض ايجاد مى‏شود. حال ببينيم در اين صورت بايد كدام يك از اميال را برگزيد و آيا معيارى براى گزينش يك ميل از بين اميال گوناگون وجود دارد؟
پاسخ: گرچه در انسان اميال مختلفى هست، اما آن گونه كه علماى علم اخلاق مى‏گويند همه اميال تحت چهار ميل اصلى قرار مى‏گيرند. مرحوم شيخ عباس قمى رحمه‏الله در المقامات العليه مى‏نويسد:
«بدان كه روح در مملكت تن به منزله سلطان است و از براى او اعضا و جوارح، لشكر و خدم بسيار است كه هريك را خدمتى مقرر و شغلى معين است و از ميان ايشان چهار قوه است كه حكمران مملكت و سرداران لشكرند و ساير قوا زيردستان و فرمان‏بردارند و اين چهار قوه يكى عقل است كه به منزله وزير است از براى روح و دوم شهوت است كه مانند عامل خراج است طماع و دروغ‏زن كه هميشه مخالف عقل است و سوم غضب است كه مانند شحنه تيز و بى‏باك و شرير است و چهارم وهم است كه شغل او مكر و حيله است.»(34)
درگيرى اصلى بين قوه عقل و شهوت است. هر گاه عقل پيروز ميدان باشد هدف انسان با هدف الهى هماهنگ خوا هد بود. و در صورت پيروزى شهوت، انسان محدود به اين عالم خاكى مى‏شود و چنين انسانى تنها هدف از زندگى را تنها خوردن و لذت بردن مى‏داند.
ويل دورانت، از قول مارتين لوتر، بنيانگذار مكتب پروتستان، مى‏نويسد:
«با ياران خوشگذران خويش معاشرت كنيد، بنوشيد، بازى كنيد، سخنان ركيك بر زبان رانيد و خوش باشيد! كاش مى‏توانستم گناهى بيابم كه به يارى آن شيطان را گوشمالى دهم.»(35)
چنين انسانهايى به تعبير زيباى حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام هدفشان رفت و آمد بين آشپزخانه و دستشويى و نگاهشان به هستى، نگاه شتر گرسنه به گياه بهارى است:
«نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه يخضمون خضمه ا لابل نبته ا لربيع.»(36)
اما در صورت برترى عقل، انسان به سوى زندگى حقيقى راهنمايى شده و چنين انسانى محدود به عالم ماده نيست. به همين جهت، هدف وى با آنچه خالق او، وى را براى آن خلق كرد هماهنگ است و در اين صورت، جنبه الهى و خداجويى را مقدم خواهد كرد، چرا كه تنها همين بعد است كه مى‏ماند.
در قرآن كريم، تنها از ايمان حضرت ابراهيم عليه‏السلام نام برده شده است كه در مواجهه با ستاره و ماه و خورشيد ابتدا آنها را به عنوان رب پذيرفته و بعد از ديدن افولشان از آنها روى گردانده و به خدايى كه او را آفريده ايمان آورده است(37) گرچه مفسرين معتقدند اين سخنان از باب مماشات (همراهى) با قوم بود(38) ولى همين مطلب نيز درباره هيج پيامبرى ذكر نشده است. جالب آن كه قرآن در مورد حضرت ابراهيم بحث تعارض دو ميل را مطرح مى‏كند: يكى ميل به فرزند كه از طرف خداوند مأمور به ذبح آن شده بود و ديگرى دستور الهى. آن حضرت امر الهى را برمى‏گزيند:
«إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُوءْمَرُ»(39)
يعنى: در خواب مى‏بينم كه تو را ذبح مى‏كنم. نظرت چيست؟ حضرت اسماعيل گفت: به آنچه امر شده‏اى عمل كن!
نتيجه آن كه انتخاب هريك از ميلها بستگى به نوع نگاه انسان به خود و عالم دارد كه آيا خويش را منحصر در اين عالم مى‏داند يا خير؟

پرسش دوم

پيشتر گفتيم در نگاه قرآن، انسانى كه به سراغ دنيا رفت دچار زندگى حيوانى خواهد شد. حال اين‏پرسش به ذهن مى‏رسد كه آيا متدينين حق استفاده از منابع الهى همچون معادن، باغها، خانه‏ها و... را ندارند و به ديگر سخن، آنچه در دنياست، تنها براى اهل دنياست يا مؤمنين نيز مى‏توانند از اين امور بهره ببرند؟
پاسخ: آنچه در روى زمين است، نعمتهاى الهى است كه دو جهت دارد:
1ـ هرگاه مواهب الهى در زمين، با زمين مقايسه شود، زينت آن محسوب مى‏شود؛ مثلاً وقتى زمينى كه باير بوده و داراى هيج نوع پوششى نباشد (نه باغى در آن وجود داشته باشد و نه نهرى در آن جريان يابد) با زمينى كه پر از درختان ميوه‏دار و سبزه‏هاى دل‏انگيز است (و رودى در آن جارى است و صداى چهچه بلبل از آن به گوش مى‏رسد) مقايسه شود، دل‏آزار بودن اولى و دل‏انگيز بودن دومى بخوبى مشهود است.
2ـ همين امور كه زينت زمين محسوب مى‏شود وسيله كار براى انسان است تا به وسيله آن توشه‏اى براى آخرت برگيرد:
«إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَْرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(40)
يعنى: ما آنچه را بر روى زمين است زينت زمين قرار داديم تا ايشان را امتحان نموده و بيازماييم كه كدام نيكوكارترند.
مراد از اين كه شيطان، انسان را گول مى‏زند اين است كه جاى اين دو را عوض كرده و زينت زمين را زينت انسان جلوه مى‏دهد:
«لأَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَْرْضِ»(41)
يعنى: آنچه را بر روى زمين است براى آنها زينت مى‏دهم.
وقتى انسان اين نعمتها را زينت خود محسوب مى‏كند، به آن دل خوش كرده و به حيات دنيوى قانع مى‏شود و براى حفظ آنچه دارد و به دست آوردن آنچه ندارد، سخت تلاش مى‏كند تا با آن به تفاخر و تكاثر بپردازد؛ در حالى كه زينت واقعى انسان تقواست كه به وسيله همين امور مادى بدست مى‏آيد:
«لكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإِْيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ»(42)
يعنى: ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و در دلهاتان زينت داده است.
بنابراين، در استفاده از دنيا، مؤمن و كافر فرقى ندارند، بلكه در نوع نگاه به دنيا متفاوتند. انسان الهى از دنيا بهره مى‏برد تا توشه‏اى براى آخرت ذخيره كند، اما كافر به آن سرگرم شده و به آن بسنده مى‏كند.

پي‌نوشت:

1ـ محقق و نويسنده.
2ـ ويليام جيمز، دين و روان، ترجمه مهدى قائنى، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1372، صص4ـ3.
3ـ روم / 30.
4ـ علامه مجلسى، بحارالانوار، نشر وفا، بيروت، ج44، ص195.
5ـ براى اطلاع از قانون هدايت عمومى ر.ك.: سيد محمدحسين طباطبايى، شيعه در اسلام، مؤسسه نشر اسلامى، 1374، ص 180.
6ـ يس / 68.
7ـ حجر / 29.
8ـ نهج‏البلاغه، خطبه 1.
9ـ روم / 7.
10ـ محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، دار الكتب الاسلاميه، ج 1، ص 190.
11ـ ملا محمد صالح مازندرانى، شرح اصول كافى، ج 1، ص 188.
12ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، نشر صدرا، ج7، صص34ـ33.
13ـ اثبات وجود خدا، ويراستار: جان كلوور، ترجمه احمد آرام‏وديگران،نشرآموزش‏انقلاب‏اسلامى،چ‏پنجم،1362،ص193.
14ـ توبه / 111.
15ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج9، ص418.
16ـ بقره / 16.
17ـ صف / 11ـ10.
18ـ نحل / 97.
19ـ عصر / 3ـ2.
20ـ ر.ك.: سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، دفتر انتشارات اسلامى، ج13، ص299 و ج 18، ص 190 و ج20، ص 356؛ خليل بن احمد فراهيدى، العين، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409 ق.، ج 4، ص 195؛ علامه حلى، مختلف الشيعة، مؤسسة النشر الاسلامى، 1413 ق.، ج 5، ص 227.
21ـ ر.ك.: سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 2، ص 194 و 196؛ شيخ طوسى، المبسوط، المكتبة المرتضوية، 1387 ق.، ج 3، ص 120.
22ـ مريم / 29.
23ـ انعام / 31.
24ـ مومنون / 99.
25ـ علامه مجلسى، پيشين، ج 8، ص345.
26ـ نحل / 96.
27ـ حديد / 16.
28ـ شورى / 20.
29ـ انبيا / 37.
30ـ الميزان، پيشين، ج14، ص316.
31ـ اسراء / 11.
32ـ زخرف / 24ـ23.
33ـ صافات / 16.
34ـ شيخ عباس قمى، المقامات العليه، نشر نسيم كوثر، چاپ اول، 1383، ص10.
35ـ ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه مرزبان و ديگران، نشر آموزش انقلاب اسلامى، 1368، ج 6، ص 446.
36ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
37ـ انعام / 79ـ75.
38ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج7، ص197.
39ـ صافات / 102.
40ـ كهف / 7.
41ـ حجر / 39.
42ـ حجرات / 7.

مقالات مشابه

نقد و بررسي ديدگاه مفسران در توصيف انسان به هلوع در آية 19 سوره معارج

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهمحمد نقیب‌زاده, امیررضا اشرفی, محمدحسین شیرافکن

واكنش هاي انسان در برابر نقمت ها در قرآن

نام نشریهمشكوة

نام نویسندهزینب روستایی, زهرا انصاری

بررسی و تبیین مفهوم «انسان متعالی» از منظر قرآن کریم

نام نشریهپژوهشنامه معارف قرآنی

نام نویسندهرضا علی نوروزی, هاجر کوهی اصفهانی

الگوی انگیزش انسان در سازمان از دیدگاه قرآن کریم

نام نشریهدوفصلنامه مدیریت اسلامی

نام نویسندهمجتبی اسکندری, سیامک احمدنیا آلاشتی, ابوالفضل محمدی, محمد بازرگانی