بر خلاف سياستمدار غير دينى كه منافع را معيار جنگ و صلح مىداند، امام على جز يك معيار براى آن نمىشناسد و آن رضايتخداوند است.جنگ و صلح امام دقيقا با چنين نگرشى صورت مىگيرد; از اين رو امام در هر شرايطى كه اين شرط براى جنگ يا صلح محقق بداند، هر چند به لحاظ شخصى براى او زيانبار باشد، از آن استقبال مىكند.
سياستخارجى دولتها، متغير وابستهاى است كه بر بنيان يك سرى اصول و ارزشهاى ملى و ايدئولوژيكى استوار است.در سياست گذارى خارجى كشورها دو بخش اصلى قابل شناسايى است:
قسمت دوم عمدتا در حوزه تجربه بشرى جاى گرفته و شناور است در حالى كه بخش نخستبر مجموعهاى از نگرشهاى فلسفى و انسان شناختى حاكم بر جامعه و يا دست كم ذهنيت نخبگان سياسى استوار مىباشد.
منظر فلسفى و انسان شناختى مذكور تاثيرات عميقى را در جهتگيرى خارجى كشورها و نحوه تعامل با ساير بازيگران بين المللى دارد.دو نگرش عام و فراگير حاكم بر روابط بينالملل، رئاليسم و ايده آليسم است كه از ديرباز بر مباحث اين حوزه مطالعاتى سايه افكندهاند.اين دو نگرش از منظر فلسفى (وجودشناسى) و انسانشناسى متفاوتى به تحليل مسائل بين المللى مىپردازند.براى اساسىترين و نخستين پرسش سياستخارجى دولت در مورد ماهيت نظام بين المللى، هر يك از نگرشهاى فوق جوابهاى متفاوتى دادهاند.نحوه تلقى هر يك از ماهيت نظام بينالمللى، ديگر مسائل مربوط به سياستخارجى را تحت تاثير دارد; از اين رو براى فهم واقعى و درك روشن جهتگيرى خارجى كشورها، فهم ماهيت روابط خارجى از ديد آنان حايز اهميت است.اين مقاله در پى آن است تا ماهيت روابط خارجى را در پرتو انديشه دينى - الهى امام على عليه السلام مطالعه كند.
روشن است كه ارائه جواب روشن براى اين پرسش بنيادين، ماهيتسياست گذارى خارجى و جهتگيرى خارجى دولت اسلامى امام علىعليه السلام را تبيين خواهد كرد.چنين امرى براى دولت اسلامى در عصر حاضر مىتواند مفيد و راهگشا باشد، زيرا دولت اسلامى در عصر غيبت خود را موظف مىداند تا با الهام از سيره عملى و گفتارى پيشوايان معصومعليه السلام (سنت) به سياست گذارى و اجرا بپردازد.بدين منظور كشف و استخراج ديدگاههاى رهبران دينى بسيار حايز اهميت است.
قبل از ورود به بحث، براى تبيين و توجيه منطقى بحث، ذكر نكتهاى لازم به نظر مىرسد; شايد برخى تصور كنند كه روابط بين الملل و مباحث مربوط به آن از محصولات قرون اخير بوده و بنابراين، طرح آن از منظر زمانى عصر امام علىعليه السلام چندان موجه به نظر نمىرسد.نگارنده با قسمت اول گزاره فوق موافق است كه حوزه مطالعات روابط بينالملل، حداقل به صورت يك رشته مطالعاتى آكادميك قدمت چندانى ندارد و عمدتا به سالهاى پس از جنگ جهانى دوم باز مىگردد; اما مسائل مورد مطالعه و موضوع آن را نمىتوان به دوره تاريخى خاصى ارجاع داد.يكى از قديمىترين و در عين حال پر مناقشهترين موضوع مورد مطالعه اين حوزه، دو پديده جنگ و صلح است; بنابراين از زمانى كه روابط اجتماعى در حيات انسانى شكل گرفته، بشر با اين دو پديده روبه رو بوده است.دقيقا از همين زاويه است كه برخى از پژوهشگران اين رشته، قدمت و پيشينه تاريخى آن را در جنگهاى پلوپونز قبل از ميلاد جست و جو مىكنند. (1)
بنابراين دست كم مىتوان گفت، جنگ و صلح و مسائل مربوط بدان، يكى از مهمترين مسائل و موضوعات اين رشته پژوهشى است كه با تاريخ روابط اجتماعى انسان همزاد است. از اين منظر همان گونه كه مطالعه ماهيت نظام بينالمللى با تاكيد بر دو پديده جنگ و صلح از منظر انديشمندانى نظير افلاطون، ارسطو، سيسرون، اكوئيناس و ديگران مىتواند موجه باشد، مطالعه ماهيت اين نظام از ديدگاه امام على نيز مىتواند توجيه منطقى داشته باشد; از اين رو در نوشتار حاضر تلاش بر آن است تا ماهيت روابط خارجى از ديدگاه امام على به بحث گذاشته شود و نگاه حضرت به دو پديده جنگ و صلح، ريشهها و عوامل آن مورد مطالعه و بررسى قرار گيرد.آيا سياستخارجى امام على خصلت جنگ محورى دارد يا صلحطلبى؟ آيا جهتگيرى حضرت عمدتا اصل را بر صلح مىگذارد يا جنگ؟ اهداف و ابزارهاى سياستخارجى دولت اسلامى از ديدگاه امام على كدامند؟
براى فهم ماهيت نظام بينالملل در هر مكتب و نحله فكرى، ابتدا لازم است كه نگرش فلسفى آن مكتب به انسان، جامعه و سياست مورد مطالعه و امعان نظر قرار گيرد، چون اين نگرش فلسفى پايههاى نظرى آن مكتب را شكل مىدهد.بر اين اساس بحث ماهيت روابط خارجى از ديدگاه امام على نيز از خاستگاه انسانشناسى سياسى آغاز و با عزيمتگاه سياستشناسى در حوزه بين المللى به انجام مىرسد.اين حثبه دنبال پاسخ گويى به اين پرسش اساسى است كه آيا از نگاه امام على، اصل در روابط خارجى بر جنگ استوار استيا صلح؟
تلقى و شناختى كه امام على از انسان به صورت عام و انسان سياسى به خصوص ارائه مىدهد، كاملا با وحى الهى و تعاليم قرآنى و آموزههاى پيامبر خاتم گره مىخورد; بنابراين انسانشناسى امام على همچنان كه قرآن كريم مطرح مىكند، بر دو بعدى انسان و ماهيت تركيبى او استوار مىباشد.در اين تحليل انسان داراى طبيعت دو بعدى است كه بخشى ريشه در ملك داشته و بخش ديگر در ملكوت.بعد ملكى انسان بيانگر ماهيتحيوانى و غريزى اوست، در حالى كه بعد ملكوتى او نشان از جنبه روحانى و الهى دارد كه به قول قرآن كريم با «نفخت من روحى» توصيف مىگردد; بنابراين در طبيعت انسان زمينههاى تمايل به دو نيروى متضاد كه يكى انسان را به اسفلالسافلين كشانيده و از درندگان «درندهتر» مىسازد و ديگرى او را به اوج انسانيت و تعالى سوق داده و از فرشتگان «پرانتر» مىسازد، قابل شناسايى است. سرنوشت انسان در گير و دار جدال و تنازع دايم اين دو نيروى طبيعى رقم مىخورد. اين جدال را برخى از پژوهشگران دينى جدال و مبارزه دايم ميان نيروى غريزى و فطرى يا بعد حيوانى و انسانى عنوان كردهاند.در اين مبارزه برترى هر يك از دو بعد انسان، ماهيت و سرنوشت او را رقم مىزند. (2) دو بعدى انسان علاوه بر قرآن كريم، در كلام معصومينعليهم السلام و به خصوص امام على عليه السلام نيز به خوبى قابل رديابى است.
امام على ضمن تصريح بر دو بعدى بودن انسان، جدال دايمى ميان آن دو را مورد تاكيد قرار داده و در نهايت پيروزى هر يك از دو نيروى مزبور را رقم زننده سرنوشت فرد عنوان مىكنند:
خداوند در فرشتگان (به هنگام آفرينش آنها) فقط عقل را قرار داد بدون شهوت و در حيوانات شهوت را قرار داد بدون عقل و در فرزندان آدم هر دو را قرار داد; پس هر كس عقلش بر شهوت او غلبه كند، برتر از ملايكه و هر كس شهوتش بر عقل او غلبه نمايد فروتر از حيوانات است. (3)
بنابراين انسانشناسى امام على با توجه به دو نيروى عقل و شهوت كه بيانگر دو نوع فعاليت التذاذى و تدبيرى است، به انجام مىرسد.فعاليتهاى التذاذى او به وسيله قواى شهوانى و غرايز رقم مىخورد و فعاليت تدبيرى از عقل او نشات مىگيرد و بر اساس تدبير و مصلحت انجام مىشود.وجود هر دو نوع فعاليتبا توجه به دو دسته از غرايز و اوصاف در انسان ضرورى است; اما در اين ميان رابطه اين دو و نحوه تنظيم اين روابط در نهايت چهره انسان را شكل مىدهد و جهتگيرىهاى او را تحت تاثير مىگذارد:
عقل و شهوت دو دشمن يكديگرند.پشتيبان عقل، علم و پشتيبان شهوت، هواى نفس است و نفس انسانى مورد نزاع اين دو مىباشد، به طورى كه هر يك از اين دو ديگرى را مقهور سازد، نفس به سوى قاهر و مسلط كشيده مىشود. (4)
در مجموع جنبه عقلانى انسان با سعادت و كمال واقعى او پيوند مىخورد و امام عقل را وسيله باشد نجات از گمراهى و رسيدن به سعادت معرفى مىكند; بنابراين به هر اندازه از عقل بهره داشته از نظر امام به رستگارى و سعادت نزديكتر و از شرور و بدى دور خواهد بود.در مقابل، كسانى كه از عقل بهره ندارند با سرنوشتسياه و تاريك رو به رو خواهند بود.از ميان گفتهها و كلمات حكيمانه امام در اين مورد تنها به ذكر دو نمونه روشن بسنده مىشود: در مورد اهميت عقل مىفرمايد:
خداوند عقل را در وجود انسان به وديعت ننهاده مگر اين كه روزى به وسيله آن او را نجات خواهد داد. (5)
در جاى ديگر مىفرمايد:
هنگامى كه خداوند نسبتبه بندهاى اراده خيرى نمايد، به او عقل معتدل و عمل درست و صحيح عطا خواهد كرد. (6)
از سوى ديگر از نظر امام كسانى كه از نعمت عقل محرومند در چنبره هوا و هوس گرفتار و در گرداب گمراهى اسيرند.در اين زمنيه امام تصوير انسان عارى از عقل و گرفتار غرايز شهوانى را چنين ترسيم مىكند:
دنيا پرستان همچون سگانى هستند كه بى صبرانه همواره صدا مىكنند...يا همچون چارپايانى كه گروهى از آنان پاهايشان بسته و گروهى ديگر رها شدهاند، خردهاى شان را گم كرده و در راههاى نامعلوم گام گذاردهاند. (7)
از اين رو گمراهى عقل، خوارى بزرگ عنوان مىگردد: «شديدترين گمراهىها، گمراهى عقل و بزرگترين خوارىها، خوارى جهل است» .
نگرش مكاتب و ديدگاههاى مختلف بر انسان به صورت مستقيم در ساير حوزهها از جمله سياست و اجتماع بازتاب مىيابد.نظريهاى كه با نگاه تركيبى و دو بعدى بودن انسان، به انسانشناسى مىرسد، به صورت طبيعى در حوزه سياست نيز نوعى دوگانگى رفتارى را تعقيب مىكند.سياست از اين منظر نه صرفا پديده اخلاقى و هنجارى است و نه صرف يك واقعيت آكنده از شرور و تباهى، بلكه در اين تلقى ماهيت دو بعدى انسان، سياست و اجتماع را نيز با اين دوگانگى تحليل مىكند.دوگانگى كه در يك طرف آن عقلانيت، انديشه و رفتار مبتنى بر مصلحت وجود دارد و در طرف ديگر آن قدرتطلبى، تماميتطلبى و حسادت نمايان است.هر چند مسير اصلى حركت تاريخ، به سوى رفتار مبتنى بر عقلانيت و مصالح بشرى است; اما اين روند همواره با نيروى معارض خويش كه در قدرتطلبى انسان نهفته است، رو به رو مىباشد.
در ديدگاه هابزى، انسان موجودى است درنده خو و قدرت طلب، و شرور بودن انسان در حوزه سياست و اجتماع نيز تجلى مىيابد وبه سياست نيز رنگ و بوى درندگى و قدرتطلبى ناشى از حسادت و صيانت ذات مىبخشد.عرصه روابط بينالملل در اين نگرش بر عرصه گرگان درندهاى مبدل مىگردد كه همگان حفظ خود را در نابودى ديگران جست و جو مىكنند.چنين برداشتى به عنوان مكتب جنگ محور، بعدها مبناى فلسفى مكتب اصالت قدرت را تشكيل داد.در مقابل، بر اساس ديدگاه كانتى و عقلانى بودن مطلق انسان، انسان موجودى است كاملا اخلاقى و عقلانى كه جز به سود و خير خود و ديگران نمىانديشد.در اين تلقى اصل حكم بر روابط اجتماعى انسانها صلح و زندگى مسالمتآميز است كه گاه به دليل خوى برترى جويى انسان تهديد و تبديل به روابط خصمانه مىگردد; بنابراين توجه دادن انسان به خير و امور اخلاقى زمينههاى برقرارى روابط صلحآميز را در جامعه فراهم مىسازد.
همان گونه كه ملاحظه مىگردد، هر يك از دو نگرش فوق از نگاه بدبينى مطلق تا خوشبينى مطلق در نوسان است; در حالى كه نگرش نخست، زندگى انسان را سراسر ناامن و در معرض تجاوز و درندگى ديگران دانسته و در نهايت روابط خصمانه و جنگ مداوم را بر روابط بينالمللى حاكم مىداند، در نگرش دوم با تاكيد بر روحيه همزيستى و اخلاق صلح جويانه انسان، يك جامعه كاملا اتوپيايى و آرمانى به دور از ظلم و تجاوز تصوير مىگردد; اما در اين ميان به نظر مىرسد ديدگاه دو بعدى انسان كه طبيعتبشر را با نيك و بد همراه مىسازد، از مطلقگرايى تام دورى كرده و شخصيت انسانى را در تعامل ميان دو نيروى متضاد عقل و شهوت جست و جو مىكند; بنابراين بعد عقلانى انسان جهتگيرى اخلاقى و صلح جويانه او را رقم مىزند، در حالى كه در مقابل قوه شهوت كه در اميال قدرتطلبى و تمامتخواهى و حسادت انسان نمود مىيابد، زمينههاى روابط تعارضى و جدالانگيز را موجب مىگردد; اما همان گونه كه اشارت رفت، هر چند انسانشناسى اسلام بر وجود دو نيروى خير و شر در انسان اذعان مىكند، ليكن از طرف ديگر به دليل كمال جويى و حركت تكاملى تاريخ، جهتگيرى اصلى انسان و روابط اجتماعى او را با ماهيتخيرخواهانه و صلح جويانه تبيين مىكند; اما از طرف ديگر به دليل وجود نيروى مخالف، همواره مانعى بر سر راه رسيدن به اين هدف وجود دارد.
با توجه به انسانشناسى فوق، ماهيت روابط بينالملل از منظر اسلام، هر چند در واقع تمايل به صلح و همزيستى دارد; اما به دليل موانع و نيروى شهوانى كه در قدرتطلبى و برترى جويى برخى ملل و انسانها وجود دارد، با نوعى حالت جنگ و صلح توام با هم توصيف مىگردد; بنابراين نه جنگ در ذات انسان ريشه دارد، آن گونه كه در تلقى هابز و ماكياول مطرح است و نه صلح به تنهايى، بلكه به دليل وجود هر دو نيروى عقل و شهوت، زمينههاى هر دو امر در طبيعت انسان وجود دارد.هر چند در نهايت تقدم و برترى جانب عقل كه در حوزه روابط اجتماعى و سياسى به صلح و همزيستى بشر مىانديشد، به عنوان غايتحركت تاريخ، مورد توجه قرار مىگيرد:
بنابراين اگر بعد حيات طبيعى محض را در نظر بگيريم، بايد جامعه انسانى را مجموعهاى افرادى بدانيم كه فلسفه موجوديت آنان از توماس هابز شروع و در چنگيز قداره بند به بار مىنشيند و فلسفه سياسى آنان از ماكياولى آغاز و در هممكتبان نرون و آتيلا به نتيجه مىرسد.علت اين كه بعد حيات طبيعى محض، جنگ و كينه توزىها با هدف منفعتگيرى به عنوان يك خاصيت اساسى زندگى به رسميت مىشناسد، انحراف بسيار ويرانگر و دردناك بشر در جريان صيانت ذات است كه ما آن را اصل الاصول مىناميم. (8)
اصل همزيستى در روابط خارجى از ديدگاه امام علىعليه السلام ديدگاه امام على در مورد ماهيت روابط اجتماعى با يكى از دو گمانه رايج در مطالعات بينالمللى معاصر، قابل رديابى است.گمانه اول آن است كه ماهيت اين روابط بر محوريت جنگ استوار است و صلح حالت استثنايى است.در گمانه ديگر، ماهيت روابط بينالمللى صلح محور بوده و جنگ به عنوان يك استثنا از قاعده مورد بررسى قرار مىگيرد.در اين نوشتار اين فرضيه را تعقيب خواهيم كرد:
امام على اصل در روابط سياسى و اجتماعى را صلح مىداند و جنگ را جز در موارد ضرورت جايز نمىداند.براى اثبات و تاييد اين فرضيه بحث را در چند محور زير دنبال مىكنيم:
رويكرد امامعليه السلام به صلح و همزيستى مسالمتآميز اجتماعى، عمدتا در چارچوب رويكرد قرآن به اين پديده مطرح مىگردد.از ديدگاه قرآن هر چند منازعات اجتماعى و حالت تخاصم همواره در كنار نوعى «صلح و سلم» با زندگى اجتماعى انسان همراه است; اما از آن جايى كه اين تخاصم عمدتا برخاسته از غرايز و خواستههاى منفى آدمى است كه در چهره حسادت، تنگ نظرى و انحصارگرايى نمود مىيابد، قرآن كريم در موارد متعدد رسالت انبياى الهى به خصوص نبى خاتمصلى الله عليه وآله را به نفى اين پديدهها گوشزد مىكند.
در يك تصوير كلى مىتوان گفت: هر نوع تخاصم، جدال و جنگ در جوامع انسانى نمودى است از زندگى اهل جهنم كه مردان الهى وظيفه خود مىدانند تا اين جوامع را به زندگى اهل بهشت كه همان صلح و سلم و همزيستى استحركت دهند. (9)
بنابراين در تصوير قرآنى، هر چند زندگى اجتماعى مشحون از جنگ و صلح مىتواند باشد، اما در نهايت صلح و همزيستى به عنوان غايتحركت اجتماع و هدفى كه انبياى الهى براى استقرار آن آمدهاند عنوان مىشود، زيرا مهمترين هدف ارسال رسل همانا استقرار عدالت اجتماعى است (10) و اين مهم در معناى واقعى خود صلح و امنيت اجتماعى را به همراه خواهد داشت، چه اين كه جنگ و تخاصم وضعيتى است ناشى از تعدى، برترى جويى و تمامتخواهى انسان و در شرايطى كه اين غرايز تعديل و تحت كنترل در آيد، جامعه با صلح و همزيستى مسالمتآميز قرين خواهد بودو عدالت اجتماعى جز در سايه جلوگيرى از اين امور منفى تحقق نخواهد يافت; بنابراين رسيدن به زندگى و جامعه بهشتى گونه، غايتى است كه نه تنها انسان مسلمان كه در انديشه اسلامى، نظام آفرينش بدان سو حركت مىكند.به صورت طبيعى به هر اندازه كه جامعه در چنبره وحشتناك و ناامن جنگ قرار گيرد به وضعيت زندگى جهنميان نزديكتر مىشود; پديدهاى كه همه ما از آن گريزانيم و نفرت داريم. (11)
در برخى آيات قرآن به صراحت، وظيفه پيامبران الهى با حل نزاع و اختلافات امت گره مىخورد; بدين معنا كه حالت تخاصم و جدال - كه مىتواند ريشه در داخل امت داشته باشد يا ناشى از خارج باشد - مىبايد با صلح و سلم جايگزين گردد.در اين تقرير آغاز و انجام خلقت و نظام هستى به دور از هر گونه اختلاف و كشمكش ترسيم مىگردد; اما در ميان اين دو مبدا و غايت همراه با صلح و سلم، مقاطع تاريخى وجود دارد كه همواره با نزاع و جدال انسانها همراه است.انبياى الهى براى حل معقول اختلافات و جلوگيرى از تخاصم تلاش كردهاند.قرآن اين مهم را چنين بازگو مىكند:
مردم امت واحده بودند; پس خداوند پيامبران را براى بشارت و انذار فرستاد وبا آنان كتاب را به حق نازل كرد تا در آنچه مردم در آن اختلاف كرده بودند حكم كند; اما اختلاف كنندگان درونى، اختلاف شان به سبب بغى بود، آن هم پس از آمدن دلايل روشن. (12)
آنچه در كلام امام علىعليه السلام تجلى مىيابد، از نظر سياسى و جامعه شناختى نيز يك رفتار عقلانى است.امام على در شرايطى اين مقوله را مطرح مىكند كه جامعه آن روز جز به انتقام نمىانديشد و گذشت را معادل ناتوانى و ضعف ارزيابى مىكنند.امام در وصيتخود به فرزندانش چنين مىفرمايند:
من ديروز با شما همدم بودم و امروز عبرتى براى شما هستم و فردا از شما جدا مىشوم.اگر من زنده بمانم، اختيار خونم در دستخودم مىباشد و اگر از اين دنيا رختبربندم، كوچ از اين دنيا وعدگاه من است و اگر قاتل را ببخشم بخشش براى من وسيله تقرب به خداست و پاداش نيكى براى شما دارد; پس قاتل را ببخشيد، آيا دوست نمىداريد خداوند شما را عفو كند. (13)
اين نگرش امام دقيقا ريشه در وحى دارد آن جا كه مىفرمايد:
...و اگر كيفر داديد همان گونه كيفر بدهيد كه به شما وارد شده و ا گر صبر و تحمل نماييد قطعا براى شكيبايان بهتر است. (14)
انديشهصلح خواهى امام صرفا به يك ايده انسانى در بعد نظرى محدود نمىماند، بلكه همانند انبياى الهى كه رسالت هدايتبشر و استقرار عدالت ضامن صلح و امنيت را عهده دارند، امام على در حوزه عملى نيز در اين راستا تلاش مىكند.امام برقرارى صلح در جامعه را از حد يك وظيفه در كنار ساير وظايف فراتر برده و در مرتبه هدف حكومت و سياستخويش مطرح مىكند:
خداوندا، تو مىدانى كه كوشش ما در موضع خلافتبراى رقابت در سلطهگرى و به دست آوردن چيزى از متاع محقر دنيا نبوده، بلكه براى آن بود كه به نشانهها و حقايق دين تو وارد شويم و در شهرهاى تو اصلاح نماييم تا ستمديدگان از بندگانت در امن و آساى باشند و قوانين متروك تو بار ديگر به جريان بيفتد. (15)
امام على كه خود در دامن وحى تربيتيافته و از سفره معنوى رسالتحضرت خاتم ارتزاق كرده، در اين راستا رسالتحضرت خاتمصلى الله عليه وآله را با ايجاد فضاى اخوت و برادرى در ميان بشر پيوند زده مىفرمايند:
خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را زمانى مبعوث كرد كه شما مردمان عرب در بدترين شرايط زندگى مىكرديد و تشنه به خون همديگر بوديد. (16)
و در جاى ديگر با ترسيم وحشتناك از زندگى اجتماعى بشر عصر پيش از بعثت مىفرمايند:
خداوند پيامبرش ر ابا دلايل روشن و نور روشنايى بخش فرستاد...در وقتى كه مردم مبتلا به فتنههاى بسيار بودند، و راه نجات از آن را نداشتند; فتنه هايى كه مردم را پايمال و لگدكوب كرد و همگى در ميان آن سرگردان و وامانده بودند، خواب آنان را بىخوابى و چشم شان گريه بود. (17)
در شرايط و روزگارى كه روحيه انتقامگيرى از دشمنان در درون جوامع بشرى آتشى را بر مىافروخت كه حيات جمعى را به جهنم سوزان مبدل مىساخت، اين امام على بود كه واژه زيباى گذشت و عفو را جايگزين آن نمود.شايد در اين نكته نتوان ترديد كرد كه برخورد ناشيانه و غرورآميز با دشمن شكستخورده ريشههاى يك خصومت و عداوت فراموش نشدنى را در خميره جان او مىكارد كه در هر فرصتى حقارت درونى خويش را از طريق شعلهور ساختن آتش دوباره جنگ جبران كند.تجربه تاريخى به خوبى اين نكته را تاييد مىكند كه تحقير دشمن شكستخورده و انتقامگيرى غير منصفانه با پيامدهاى ناگوار نفاق و جنگ دايمى همراه خواهد بود.جنگ جهانى دوم (1939- 1945 م) كه علاوه بر خسارتهاى مادى جبرانناپذير بر بشر، انسانهاى زيادى را به كام خود فرو برد، بنا بر برخى ديدگاهها معلول برخورد ناشيانه فاتحان جنگ اول جهانى با مغلوبين (آلمان) بود; بنابراين عفو و گذشت و مدارا با دشمن غير از بعد اخلاقى و انسانى است.
تا اين جا با ذكر چند نمونه از معارف قرآن كريم و كلمات حكيمانه امام على به خوبى اين نكته را مىتوان استظهار كرد كه صلح از مبانى اصلى زندگى اجتماعى است و انديشه اسلامى استقرار صلح و ثبات اجتماعى را با هدف خلقت و سير تكوينى نظام آفرينش گره مىزند.به تعبير علامه محمدتقى جعفرى از نظر عقلى نيز مبنا بودن صلح براى حيات اجتماعى بشر قابل اثبات است، زيرا اسلام هدف زندگى را كمال و سعادت انسان مىداند و اين هدف جز با برقرارى صلح نمىتواند قابل تامين باشد; (18) بنابراين انديشهاى كه براى كمال انسان و سعادت او (در بعد دنيوى و اخروى) جهتگيرى دارد، چگونه مىتواند جنگ محور باشد و يا به صلح نينديشد.
همه انسانها و اغلب مكاتب به دليل جذابيت صلح و انطباق آن با فطرت و خواستهاى درونى انسان، شعار صلحطلبى را سر داده و حتى براى رسيدن به اميال و غرايز نفسانى، برترىطلبى و تمامتخواهى شان كه نوعى جهتگيرى ضد صلح و ماجراجويانه را به همراه دارد، از پوشش صلح خواهى بهره مىگيرند.مكاتب و انديشههاى سياسى «سود محور» كه جز به «منافع» نمىانديشند، موقفشان در قبال دو پديده جنگ و صلح بر اساس منافع و سود و ضرر شخصى يا احيانا ملى تنظيم مىگردد; بنابراين «منافع ملى» در بيشتر موارد تعيين كننده جهتگيرى خارجى كشورها در مورد جنگ و صلح است.اگر جنگ مىكنند با منافع توجيه مىشود و اگر صلح مىنمايند نيز با منافع توجيه مىگردد. (19) در چنين وضعيتى استقبال يا استدبار به صلح و جنگ نمىتواند معيار انسانى و بشرى داشته باشد، زيرا بر اساس منافع انسانيت صورت نمىگيرد، بلكه منافع مردمانى خاص تعيين كننده است; بنابراين در تلقى سودگرايانه معاصر، اتخاذ موضع صلحطلبى يا حمايت از آن به دليل آن كه «با منافع ملى» كشورها گره مىخورد، نمىتواند هويت واقعى كشورها يا مكاتب را بنماياند.تنها زمانى مىتوان انديشه يا مكتبى را «صلح محور» يا طرفدار صلح دانست كه نه تنها اعتقاد واقعى به صلح داشته باشد، بلكه براى استقرار آن در همه شرايط برنامه ريزى و تلاش كند.
صلح خواهى امام على با آنچه كه ديگر سياستمداران تظاهر مىكنند، تفاوت جدى دارد. اگر معاويه در شرايط خاصى دم از صلح مىزند و به حكميت قرآن تن در مىدهد نه بدان دليل است كه به صلح ايمان دارد، زيرا صلح و استقرار ثبات در حكومت امام على او را به شدت متضرر خواهد ساخت; اما صلح خواهى امام از آن رو اهميت دارد كه نه به عنوان يك تاكتيك بلكه در قالب يك استراتژى كلان تدوين مىگردد.در چنين وضعيتى استراتژى كلان امام على در حوزه سياستخارجى با مراوده و همزيستى مسالمتآميز هويت مىيابد.يك سياست راهبردى و استراتژيكى مبتنى بر مجموعهاى از باورها و ارزشهاى ذهنى است كه به سادگى قابل چشم پوشى نيست و نمىتواند با ملاحظات سطحى و غير مهم جايگزين كرد.صلحطلبى امام على نه از روى ظاهر سازى است و نه از سر درماندگى، بلكه به دليل باور عميق امام بدان است.نمونهاى از اين سياست انسانى را در واقعه صفين چنين مىخوانيم:
حجر بن عدى و عمرو بن الحمق (دو تن از ياران حضرت) از لشكريان معاويه اظهار برائت مىكردند و ناسزا مىگفتند.امامعليه السلام سر رسيد و فرمود: آنچه مىگوييد لايق به شان شما دو نفر نيست.پرسيدند يا اميرالمؤمنين آيا ما بر حق نيستيم؟ فرمود: بلى.عرض كردند: آيا آنها بر باطل نيستند؟ فرمود: بلى.پرسيدند: پس چرا ما را از دشنام دادن به آنها باز مىدارى؟ فرمود: از اينكه آنها را لعن كنيد و دشنام دهيد بيزارم و اگر آنها را با كردار و رفتارشان وصف كنيد بهتر است، ولى اگر به جاى برائت از آنها دعا كنيد كه خدايا خونهاى ما و آنها را حفظ كن و ميان ما و آنان صلح برقرار كن و آنها را از گمراهى به هدايت و از جهل به شناختحق رهنمون شو، براى من دوست داشتنىتر و براى شما خير خواهد بود. (20)
اين داستان به خوبى سياست صلح جويانه امام را بازگو مىكند، زيرا امام در شرايطى اين نيتخيرخواهانه را در مقابل دشمنانش اظهار مىكند و از خداوند طلب صلح و حفظ دماى طرفين را مىنمايند، كه نه با شكستى رو به رو گشته تا حمل بر درماندگى گردد و نه غير از دو تن از يارانش كسى حضور دارد تا حالت تبليغاتى و ظاهرسازى داشته باشد.در جاى ديگر امام به يكى از كارگزاران و فرماندهانش دستور مىدهد كه پيشنهاد صلح از سوى دشمن را بپذيرد هر چند اين پيشنهاد از سر درماندگى دشمن و تجهيز مجدد او باشد.
هرگز دعوت دشمن را به صلح در حالى كه رضاى خدا در آن است رد مكن، زيرا در هنگام صلح است كه راحتى براى لشكريانتحاصل آيد و از غصه و تشويش خاطر آسوده مىشوى و امنيتبراى جامعه توجه وجود مىآيد.با اين حال از دشمن و حيله گرىهاى او پس از صلح، شديدا بر حذر باش، چه بسا دشمن خود را به انسان نزديك مىكند تا او را غافلگير سازد; پس همواره بر حذر باش و خودش گمانى در اين مورد را متهم بساز. (21)
اين كلام و توصيه امامعليه السلام بيانگر آن است كه صلح در همه حال مطلوب استحتى اگر از سوى دشمن و بااهداف فريبكارانه پيشنهاد شود، منتها انسان مؤمن و هوشمند در عين قبول صلح بر رفتار و حركات دشمن نظارت دارد و راههاى فريبكارى او را مسدود مىكند.حضرت در اين جا نمىفرمايند كه اگر دشمن پيشنهاد صلح داد، زمانى كه در موضع برتر بودى قبول نكن، يا اگر قبول كردى با در نظر داشت فلان منافع قبول كن، بلكه مىفرمايد پيشنهاد صلح با هر عنوان و هدفى كه باشد قبول كن و به نفع تو است، منتها نبايد جانب حزم و احتياط را از دست دهى.اين دقيقا بيانگر همان نگرش وحيانى است كه فرمود «و الصلح خير» (22) .صلح بدون در نظر داشت پيامد آن خوب است و جنگ بد است هر چند پيامد آن خوب باشد. (23)
از آنچه گذشتبه دست مىآيد كه «صلح» به عنوان مبناى حيات جمعى انسان در انديشه دينى امام على، از نگاه او به ماهيت انسان و حقيقتسياست نشات مىگيرد; بنابراين چه در حوزه داخلى و چه خارجى اصل صلح به عنوان يك هدف دنبال مىشود و امام از رو آوردن به سياست تخاصم و جنگ به شدت اعلام انزجار مىكند.اين امر را در فرمانش به مالك اشتر به خوبى بازگو كند، آنجا كه به او دستور مىدهد تا سياست نظامىاش را به گونهاى سامان بخشد كه كمتر به جنگ و بيشتر به صلح بينديشد: «و از سپاهيان كسى را به كار بگمار كه آزار و شكنجه مردم و جنگ را دوست نمىدارد» . (24) جهت تبيين و توضيح بهتر جهتگيرى صلح جويانه امام، انديشه صلح خواهى امام را در محورهاى زير دنبال مىكنيم:
با وجود فضاى تنش زاى صدر اسلام، گفتار پيشوايان معصومعليهم السلام بيش از آن كه در صدد تدوين استراتژى جنگى برآيد، بيشتر به اشاعه انديشه صلح خواهى و تبيين راهكارهاى عملى تحقق و ايجاد صلح در جامعه اسلامى اهتمام نشان مىدهد. توصيههاى مكرر امام على به اصحاب، ياران و فرماندهانش به خوبى اين نكته را بازگو مىكند كه سياست صلح خواهى امام نه يك سياست مقطعى و گذرا و نه يك تاكتيك سياسى براى غلبه يافتن بر رقيب، بلكه همانگونه كه اشارت رفت، اين سياستيك جهتگيرى بنيادين و يك سياست استراتژيكى در خط مشى سياسى امام است كه جز در مواقع ضرورت، نمىتوان آن را ناديده گرفت; بنابراين مشرب سياسى امام على بر صلح استوار بوده و «امام صلح را دوست مىدارد و به آن امر مىكند و از جنگ بيزار است و از آن نهى مىكند و به آن روى نمىآورد مگر آن كه جنگ به سراغ او آيد و اصرار بورزد و مهربانى و نيكى در جلوگيرى از آن كارگر نشود» . (25) امام عليه السلام آن چنان به برقرارى صلح اهتمام نشان مىدهد كه حتى در بدترين حالت و زمانى كه برقرارى صلح ممكن استبا پيامدهاى زيانبار و ناگوارى همراه باشد، بر پذيرش صلح و استقرار آن توصيه مىكند. (26)
بر خلاف آنچه كه برخى از خاورشناسان اظهار كردهاند كه با توجه به وضع قانون جهاد، اسلام مكتبى است جنگ محور، حوادث و رخدادهاى تاريخى صدر اسلام هيچ كدام از آغاز جنگ از سوى رهبران دينى حكايت نمىكند.با اين كه در مواردى امام علىعليه السلام دلايل منطقى كافى براى جنگيدن با دشمن دارد; اما هيچ گاه آغازگر جنگ نبوده است.در موارد مختلف به اصحاب و ياران خود دستور صبر مىدهد تا اولين تهاجم از سوى دشمن صورت گيرد، تا در آن حالت وارد جنگ شدن از پشتوانه منطقى بيشترى برخوردار گردد. (27) امام همواره قبل از آغاز جنگ به نصيحت و خيرخواهى دشمنان مىپرداخت تا شايد آتش جنگ به صلح و امنيت تبديل گردد.همين سيره عملى را براى فرماندهان و لشكريان خود نيز توصيه كرده و از آنان مىخواهد كه قبل از وارد شدن در جنگ، دشمن را نصيحت كند و با آنان حجت نمايد، تا شايد غايله جنگ از طريق گفت و گو به پايان رسد و اگر پس از آن جنگ تحقق يافت، حجتى بر حجتهاى آنان (اصحاب) افزوده شود. (28)
گاه امام به بهانههاى مختلف شروع جنگ را به تاخير مىانداخت و در مواردى هم مورد اعتراض اصحاب خود واقع مىشد; گاه عدهاى از اطرافيان امام، تصور مىكردند كه تاخير امام در جنگ ناشى از ترديد قلبى او براى اين كار است و يا احيانا امام به دليل ترس اين چنين رفتار مىكنند.امام خود فلسفه تاخير را چنين بازگو مىكند:
بگذاريد حتى يك نفر هم كه شده، با گذشت زمان هر چند يك روز يا يك ساعت هم كه باشد، به خود بيايد و با مشاهده رفتار عادلانه ما هدايتشود.شتابزده نباشيد، خونريزى كار آسانى نيست، من از ريختن خون ناحق همواره گريزانم.ياران من! شتابزده نباشيد، زيرا پيامبراكرمصلى الله عليه وآله به من فرمود: اگر خدا به وسيله تو يك انسان را هدايت كند بهتر از هر چيزى است كه آفتاب بر آن طلوع و غروب مىكند. (29)
بنابراين در حالى كه سياست جنگى دشمنان امام زمانى كه جنگ را به نفع شان ارزيابى مىكنند، كمترين درنگى در آغاز آن ندارند و از هر وسيلهاى براى شعلهور ساختن آتش جنگ بهره مىجويند، صلح دوستى امام على و پيوند وى با عوامل آن، حتى چند لحظه پيش از جنگ موضوعى است كه هيچ يك از دوست و دشمن در آن اختلاف ندارند.سيره و روش وى مملو از مظاهر اين صلح دوستى و نفرت از جنگ است و در همين جاست ماجرايى كه در واقعه جمل اتفاق افتاد كه به ياران خود دستور داد كه تيراندازى نكنند، شمشير و نيزه نزنند تا مسؤوليتبه عهده آنان نباشد. (30)