يكي از ويژگيهاي برتر قرآن در كنار جامعيت و جهاني بودن ، جاودانگي آن است؛ يعني قرآن به زماني خاص يا ملت يا گروهي ويژه ، اختصاص ندارد و به فراخناي حيات بشري تا پگاه رستاخيز با تمام اقوام و ملل و زبانها و مليتها به گفتگو ميپردازد. قرآن به عنوان تنها كتاب آسماني تحريف نيافته ، گفتار و پيام خداوند را، به طور مستقيم در دسترس بشريت قرار داده است، و ناسخ آن نخواهد آمد . بدين جهت پيامبر اكرم (ص) در خطبة الوداع با عنوان « ثقل اكبر» از آن ياد كرد. برگهاي زرين تاريخ اين كتاب ـ از آغاز ظهور تاكنون ـ براي هر مخاطب منصفي اين امر را به اثبات ميرساند كه قرآن با برخورداري از اصل جاودانگي و ميزان حضور درميان جهانيان و نقشآفريني در تحولات اساسي جهاني و اهتمامي كه از سوي پيروان عموم اديان و مذاهب به آن شده، بيهمتاست.
« مايكل هارت» ـ نويسنده و مورخ امريكايي ـ پس از سالها تحقيق و پژوهش و مصاحبه با شخصيتهاي معروف و طبقات مختلف مردمي،درباره يكصد تن از انسانهاي بانفوذ و تأثيرگذار در طول تاريخ بشري ، اعم از پيامبران ، نوابغ ، پادشاهان و ... كتابي به نام « يكصد انسان سرنوشتساز تاريخ» منتشر كرد. در صدر اين ردهبندي صد نفري ، نام پيامبر اسلام به عنوان « محمد متنفذترين انسان تاريخ» آمده است1.
همچنين پس از جنگ جهاني دوم ، يك پژوهشگر انگليسي با تأليف كتابي با عنوان « كتابهايي كه دنيا را به حركت درآورده »، ده كتاب را به عنوان بهترين و تأثيرگذارترين كتابهاي تاريخ بشري معرفي كرد، كه در صدر آنها قرآن و سپس انجيل قرار دارد.
ميزان اهتمام مسلمانان نسبت به قرآن از آغاز تاكنون جاي هيچ گفتوگو ندارد و به يقين ميتوان ادعا كرد كه قرآن در تمام تاريخ تابناك خود كانون توجه همه فرق اسلامي و دانشجويان همه شاخههاي علوم اسلامي بوده و بدون ترديد بيشترين آثار و نگاشتههاي علمي انديشمندان اسلامي مستقيم يا غيرمستقيم ناظر به قرآن بوده و هست.
اينك جاي اين پرسش است كه راز جاودانگي قرآن در چيست ؟ به راستي قرآن داراي چه عناصر و ويژگيهاست كه آن را جاودانه ساخته است ؟ آنچه در اين مقاله دنبال شده ، پاسخ اجمالي به اين پرسش سترگ و بررسي مختصر هشت عامل مهم از عوامل جاودانگي قرآن است كه به ترتيب عباراتند از : 1. برخورداري از عمق و ژرفا ، 2. كلان نگري ، 3. تمركز بر نيازهاي اساسي ، 4.پاسخگويي به نيازهاي هر عصر ، 5. برخورداري از استدلال و برهان ، 6. تكيه بر مباني فطرت ، 7. رعايت نزاهت در بيان ( پيرايش سخن ) ، 8. رعايت عناصر زيباشناختي .
از ميان اين عوامل ، هفت عامل نخست به محتوا و مضمون قرآن ناظر است و عامل هشتم به ساختار وشكل ارائه محتواي قرآن مربوط ميشود .
اينك به بررسي اين عوامل ميپردازيم :
قرآن كتابي است كه در نگاه بدوي ، ساده و سطحي به نظر ميرسد اما هنگامي كه شخصي به تدبر وتفكر در آن ميپردازد ، درمييابد كه به عكس آنچه درنگاه اوليه به نظرش آمده ، اين كتاب بس عميق و ژرف است . شايد بتوان قرآن را از اين جهت ، بسان كتاب طبيعت دانست . پديدههاي طبيعي بسان درختي در باغ ، در نگاه نخست ، بسيار ساده و فاقد ژرفا به نظر ميرسند ، و بسيار ميشود كه انسان را فريفته ظاهر زيباي خود ميسازد؛ اما وقتي با نگاه يك عارف يا يك زيستشناس به آن چشم دوخته شود هزاران رمز و راز در آن فراچنگ ميآيد . به راستي آيا چنان نيست كه اسرار ناپيداي درون هر يك از پديدههاي طبيعت ، سدههاي متمادي است كه انسان را در تفكر و تدبر فرو برده و او هر بار با كشف بخشي از اسرار آن اعتراف ميكند كه هنوز افقهاي ناگشوده و ناشناخته بسيار است؟! از همين رو است كه حضرت امير (ع) قرآن را اين چنين توصيف فرمودهاند: « ظاهره انيق و باطنه عميق . ظاهرش زيبا و باطنش ژرف است »3.
ملاحظه ميشود كه ميان كتاب طبيعت و كتاب شريعت ( قرآن ) شباهتهاي بسياري وجود دارد . به خاطر برخورداري قرآن از چنين ژرفايي در آيات زيادي از خود قرآن بر تدبير و تفكر در آن تأكيد شده است . نظير آيه « افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غيرالله لوجدوا اختلافاً كثيراً. ( نساء / 82 ) آيا در آن تدبر و تفكر نميكنند ؟ و اگر قرآن از جانب غير خداوند ميبود ، در قرآن اختلاف زيادي مييافتند ». چنان كه در برخي آيات ، به تدبر در كتاب هستي ، دعوت شده است نظير آيه: « و في الارض آيات للمومنين و في انفسكم أفلا تبصرون ( ذاريات /21) در زمين و در وجود خودتان ، نشانههايي باري مومنان است ، آيا نميگرديد ».
پيامبر اكرم (ص) در گفتار بلندي درباره قرآن چنين فرمود « ما من آية الا و لها ظهرو بطن . هيچ آيهاي نيست مگر آنكه افزون بر ظاهر داراي باطن است»4.
و امام علي (ع) درجايي ديگر ، قرآن را مايه سيرابي عطش دانشمندان دانسته است « و جعله ريّاً لعطش العلماء . خداوند قرآن را وسيله سيرابي عطش انديشهورزان قرار داده است »5.
گاه برخي از آيات و سورههاي قرآن چنان ژرف و عميقاند كه در روايات آمده است مخاطب آنها تنها مرداني ژرفانديش در آخرالزمان هستند . در روايتي از امام سجاد (ع) چنين آمده كه : « چون خداوند متعال ميدانست در آخرالزمان ، مردم ژرفانديش پديد خواهند آمد ، سوره توحيد و شش آيه نخست سوره حديد را براي آنان فرو فرستاده است»6. در روايتي ديگر آمده است كه سوره توحيد ، ثلث قرآن است؛ بدين جهت هر بار پنج آيهاي ، نظير سوره توحيد ، داراي چه عمق و ژرفايي است كه يك سوم معارف و مفاهيم قرآن را درخود جاي داده و براي فهم ژرفاي آن پديدار شدن مرداني ژرفانديش در آخرالزمان لازم ميباشد؟ آيا نگاهي بدوي به اين سوره كه بارها در نمازهاي خود تكرارش ميكنيم چنين عمقي را بدست ميدهد؟!
عارف و مفسر ژرفانديش ـ امام خميني (ره) ـ در اين باره چنين ميگويد: « آياتي در روايات ما وارد شده است كه براي متعمقين آخرالزمان وارد شده است ، مثل سوره توحيد و شش آيه از سوره حديد؛ گمان ندارم كه واقعيتش براي بشر تا الان و تا بعدها بشود آن طوري كه بايد باشد ، كشف شود . تحقيقات بسيار ارزندهاي هم صورت گرفته ، لكن افق قرآن بالاتر از اين مسائل است. همين آيه شريفه « هوالاول و الاخر والظاهر والباطن » انسان خيال ميكند كه خوب، اول ما خلق الله است و آخر هم همان است، لكن اصلاً مسأله اين نيست كه ما ميفهميم و فهميدهاند؛ بيش از اين مسائل است . « هو الظاهر » اصل ظهورش را به غير خودش ميخواهد نفي كند ازغير خودش ، مال اوست . واقع مطلب همين است »8.
برخورداري قرآن از عمق و ژرفا از اين جهت به آن جاودانگي ميبخشد كه انديشمندان در هيچ عصري معارف و مفاهيم آن را پايان يافته نميدانند و با گذشت هر عصري خود را نيازمند كاوش هرچه بيشتر ، در زمينه آيات قرآن ميبينند . سر آن كه در سخن حضرت امير (ع) ، قرآن چنان ژرف بوده و افق معارف آن چنان دور از دسترس است كه انديشمندان، هماره خود را در برخورد با قرآن تشنه ميبينند و احساس ميكنند براي سيرابي خود پيوسته از زلال معارف آن بهره گيرند .
پيداست اگر قرآن فاقد چنين عمق و ژرفايي بود ، پس از گذشت روزگاري با فراچنگ آمدن كرانههاي معارف آن ، ديگر به كناري گذاشته ميشد و هرگز حضور فعال و پويا درميان اجتماع نميداشت .
قرآن ، در راستا هدف تربيت و انسانسازي خود سرگذشت شماري از اقوام نيكبخت و نگونبخت را منعكس ساخته و براي بسياري از حوادث و گرههاي اجتماعي عصر نزول ، چارهجويي كرده است؛ چنان كه در بسياري از زمينههاي اساسي حيات فردي و اجتماعي ، رهنمودهاي بنيادين ارائه نموده است . از سوي ديگر ، ناظر بودن اين دسته از آيات ، به حوادث بيروني و مقتضيات عصر نزول، اين اقتضا را داشت كه قرآن را در چنبره جزئينگري و عصرگرايي به اسارت درآورد وكتابي جاودانه كه تمام بشريت در پهناي تاريخ را مورد خطاب قرار داده باشد ، درنظر نيايد؛ اما به رغم چنين محذوراتي، قرآن به استواري هرچه تمامتر خود را از جزئي نگري رهانيده و در تمام عصرهاي پيشگفته ، اصل « كلان نگري » خود را حفظ كرده است .
براي آن كه اين مطلب ، روشن و ثابت بنمايد ، چند نمونه از اين مسائل را يادآور ميشويم :
قرآن به طور مكرر داستان موسي(ع) را آورده است ، به گونهاي كه سرگذشت حضرت موسي(ع) از نظر تكرار در صدر قصههاي قرآن قرار دارد. به طوري كه با كنار هم گذاشتن آيات مربوط به اين ماجرا ، بسياري از حلقههاي گمشده آن آشكار ميگردد. با اين حال ، قرآن به بسياري از پرسشها پاسخ نميدهد و معتقد است كلاننگري كتابي جاودانه ، چنين اقتضايي دارد كه خود را گرفتار طرح مسائل خرد نسازد . برخي از اين پرسشهاي بيپاسخ عبارتند از: 1. نام والدين موسي(ع) و زيستنامه افراد خانواده و تبار او بويژه برادرش هارون (ع). 2. نام فرعون عصر موسي(ع) ، چگونگي به سلطنت رسيدن ، زمان پادشاهي و پهنه حكومت او 3. محدوده مشخص سرزمين مصر ، ديار ، شعيب ، بيابان معروف ( تيه ) ، باريكه عبور از رود نيل و ... 4. مشخصات مردم شناسي بنياسرائيل ، نام تيرههاي دوازدهگانه و ... 5. جزئيات برخورد با درخت معروف و معرفي شدن به عنوان پيامبر و جزئيات دعوت فرعونيان به يكتاپرستي و ... .
قرآن در ساكت گذاشتن پاسخ به شماره اصحاب كهف9 تلويحاً به اين نكته پاي فشرده كه شأن چنين كتابي جاويد و انسانساز ، فروگذاردن اين جزئيات و واگذار كردن آن به تحقيقات و كنكاشهاي تاريخي و باستانشناسي است : آنچه از كتاب خداوند انتظار ميرود همانا كلاننگري است .
قرآن در برخورد با دهها حادثه عصر نزول به خوبي نشان ميدهد كه بسياري از آيات و سورهها، براي باز كردن گرهاي در كار مسلمانان ، در پاسخ به پرسشي ، ارائه رهنموني با توطئه كافران و منافقان و ... فرود آورده است . در تمام اين روايات تاريخي ، بيشتر جزئيات ماجرا و نام اشخاص مورد نظر آمده است . اما در قرآن به هيچ روي به جزئيات اين حوادث اشاره نشده و حتي از بردن نام اشخاص به استثناي داستان زيد و زينب دختر جحش اجتناب شده است.10
ما بر اساس همين روايات اسباب نزول ميدانيم كه مثلاً آيه نبأ ناظر به داستان و خيانت وليدبن عقبه است و آيات « أريات الذي ينهي عبداً اذا صلي » ( علق /9-10)، به برخورد ابوجهل با پيامبر ( ص) در آغاز رسالت مربوط است و آيه « يا ايها الذين امنوا تخونوا لا تخونوا الله و الرسول تخونوا أماناتكم » ( انفال /27) در پي خيانت ابولبابه فرود آمد؛ چنانچه سوره كوثر براي تسكين خاطر و تسلاي پيامبر اكرم (ص) در برابر سخن گزنده عاص بن وائل نازل شد و ... اما براستي چرا قرآن از ذكر جزئيات اين حوادث و نام اشخاص و مكانهاي مرتبط با اجراها ساكت است ، آيا اينها نشانگر كلاننگري قرآن نيست؟!
به عنوان مثال قرآن بيآنكه وارد مسائل جزئي شود از مردان ميخواهند كه نسبت به همسرانشان به نيكي و معروف رفتار كنند « وعاشروهن بالمعروف» ( نساء/19). وي بدون آن كه تعيين حد وسعت و تنگي روزي را ضروري بداند ، مرز رسيدگي به امور خانواده را توان مالي معرفي ميكند . « علي الموسع قدره وعلي المقتر قدره » ( بقره /83) ، اما تبيين مصاديق حسن وخوب سخني را به تشخيص خود آنان وا ميگذارد؛ و آنجا كه از مومنان ميخواهد كه خود را براي مقابله با دشمنان آماده سازند از واژه « قوه » كمك ميگيرد كه تمام گونههاي توان نظامي را در برميگيرد. « و أعدوالهم ما استطعتم من قوه »( انفال /60)، يا وقتي كه ازممنوعيت انواع سلطه كفار بر مسملمانان سخن ميگويد از تمام ابعاد آن عبارت « ولن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً » ( نساء/141) ياد ميكند بدون آن كه اشاره به نوعي خاص را ضروري بداند .
قرآن ، خود را كتاب هدايت و انسانسازي ميداند : « ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للتمقين »( بقره/2)؛ « ان هذار القرآن يهدي للتي هي اقوم » ( اسراء/9). در حقيقت قرآن بيانگر آخرين ، جامعترين و كاملترين مرامنامه حيات فردي و اجتماعي انسانهاست كه در آن اصول و مباني بنيادين در زمينه عقايد ( هستي شناسي )، اخلاق ( بايد شناسي) و احكام ( نظام تشريع ) انعكاس يافته است . از اين جهت تفصيل و جزئيات اين عرصهها را به سنت واگذار كرده است . آنجا كه خود تصريح ميكند: « و انزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزل اليهم » ( نحل /44).
حال كه هدف نزول قرآن و محدوده مسائل آن دانسته شد، ميبايست به اين نكته توجه كنيم كه قرآن در سرتاسر آيات خود هماره بر محور هدف خود چرخيده و از محدوده و مرز مسائل مورد نظر خود خارج نشده است. بدين خاطر در عين آن كه قرآن خود را تبيان هر چيز ميداند، ضرورتاً از مسائل جبر و مثلثات، رياضيات و هندسه ، فيزيك و شيمي ، طب و نجوم ، زمين شناسي و صدها دانش زميني ديگرسخن به ميان نياورده است ، مگر در حد اشاره به برخي اصول و كليات ، آن هم در راستاي همان هدف انسانسازي .
از اين رو، گفتهاند حتي اگر در قرآن برخي مباحث علمي انعكاس يافته كه از آنها بيشتر در مبحث اعجاز علمي استفاده ميشود ، بيشتر اشارههاي گذارست كه غالباً براي تبيين آيات و نشانههاي خداشناسي كه از جمله اهداف اساسي قرآن است ، بازگو شده است.11
به عنوان مثال اگر قرآن در آيه شريفه « الله الذي رفع السموات بغير عمد ترونها » ( لقمان /10) به اصل جاذبه اشاره دارد، يا در آيه ... « كل في فلك يسبحون» ( يس/40 ) از گردش افلاك سخن به ميان آورده، يا در آيه « ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة ... » ( مومنون /14 ) مراحل تكون و رشد نطفه در رحم را به تصوير كشيده ، همگي در راستاي تحقق بخشيدن به آن هدف اساسي، يعني توجه دادن انسان به قدرت و نعمتهاي الهي و دستيابي به معرفت عميقتر از خداوند كه اساسي ترين مرحله هدايت و رشديابي است، ارائه شده است.
و تبيان هرچيز بودن با عدم ورود به اين عرصهها منافات ندارد ، زيرا به اذعان بيشتر مفسران، مقصود از بيان هرچيز بودن، بيان در زمينه هدايت و ارائه مرامنامه زندگي است.12
به عبارت روشنتر ، قرآن براي خود قلمرو قايل است. قلمروي آن پرداختن به اموري است كه از دسترس بشريت خارج بوده و با كنكاشهاي آنان فراچنگ نميآيد و درعين حال در تمام عرصههاي حيات به كار ميآيد. معرفة الله و راههاي كسب فضايل اخلاقي و داشتن باور و بينشي از معاد و جهان آخرت، از اين دست مسائل است كه از سويي با عقل و تجربه بشري قابل تحصيل نيست و از سوي ديگر جزء نيازهاي اصلي و اوليه بشري به شمار ميآيند .
ساير دانشها و آموزهها با قدرت عقلانيت و ابزاري شناخت كه از سوي خداوند به انسانها ارزاني شده، قابل دستيابي است؛ لذا ضرورتي ندارد در كتاب هدايت به اين امور پرداخته شود.
حركت در راستاي قلمرو و تمركز بر نيازهاي اساسي انسانها ، از قرآن كتابي برخوردار از چهارچوب مشخص و تعريف شده ساخته كه بسان بسياري از نگاشتههاي بشري به هر مناسب از محدوده قلمرو خود به صورت استطرادي خارج نشده و ذهن مخاطب خود را به سمت نيازهاي و پرسشهاي غير اساسي سوق نميدهد .
به عنوان مثال گفته ميشود كه بنياد معارف قرآن، تبيين ابعاد توحيد و چگونگي دستيابي به آن ويژه توحيد افعالي است؛ زيرا قرآن معتقد است اگر انسانها به حقيقت توحيد راه يابند و به اين كان بيپايان معرفت دست يابند كه « لا موثر في الوجود الا الله » بسياري از بحرانهاي فردي و اجتماعي كه در اثر تكيه بر عناصر غيرخدايي رخ مينمايد، رنگ خواهند باخت . حال وقتي به خط سير آيات و سورههاي قرآن توجه ميكنيم ، درمييابيم كه هماره اين قانون بنيادين و سورههاي قرآن توجه ميكنيم ، در مييابيم كه هماره اين قانون بنيادين به شكلهاي گوناگون مورد توجه قرار گرفته و پيوسته اين مسأله، اساسي را در پيش روي انسان نصبالعين او قرار داده است كه قرآن از قانون « اسلوب حكيم » استفاده كرده است . مقصود از اسلوب حكيم ، پاسخگويي به پرسش مخاطب در راستاي نياز او و نه ضرورتاً در چهارچوب پرسش اوست .
به عنوان مثال طبق آيه: « يسئلونك عن الأهلة قل هي مواقيت للناس والحج » پرسش حقيقي پرسشگران ناظر به تحليل ماهيت و چگونگي شكلگيري حالات مختلف ماه از هلال تا بدر و تا محاق بوده است؛ اما قرآن به جاي پاسخ به اين پرسش كه در حقيقت آن را نياز اصلي ندانسته ، چنين پاسخ داده كه فلسفه تغيير حالات ماه ، كمك به زمان شناسي مردم و نيز تشخيص ايام عبادت، بويژه در ايام حج است. حال جاي اين پرسش است اگر قرآن به جاي رعايت اصل تمركزگرايي پراكندهگويي ميكرد و كشكولي از هر يك از دانشها و معرفتها ميبود چنين جاويد و جاودانه ميبود؟ و چنين مورد توجه جهانيان قرارميگرفت؟!
1ـ تفسيرامثال القرآن ، ص 66-65 ، به نقل از روزنامه اطلاعات، مورخه 7 مرداد 1357 .
2ـ همان ، ص 79 .
3ـ نهجالبلاغه، خطبه 18 .
4ـ بحارالانوار، ج 23 ، ص 197؛ بصائر الدرجات، ص223.
5ـ نهجالبلاغه ، خطبيه 198.
6ـ متن روايت چنين است :« سئل عن السجادعن التوحيد فقال: ان الله عزوجل علم انه يكون في آخرالزمان اقوام متمعقون فانزل الله قل هوالله احد و الايات من سوره الحديداي قوله: عليم بذات الصدور فمن رام وراء ذلك فقد هلك » تفسير صافي ، ج5 ، ص 393؛ تفسير نور الثقلين ، ج5، ص6و7.
7ـ هم چنين در روايات آمده است كه سوره كافرون يك چهارم قرآن است. ر. ك: كافي ، ج2 ، ص621؛ عيون أخبارالرضا(ع)، ج1 ، ص41.
8 ـ قرآن كتاب هدايت در ديدگاه امام خميني ، ص 158-157.
9ـ آيه 22 سوره كهف « ... فلا تمار فيهم الا مراءاً ظاهراً » به اين نكته ناظر است.
9 احزاب /37.
1 10 ـ براي آگاهي بيشتر ر. ك: التمهيد في علوم القرآن، ج6 ص6 ، آية الله معرفت از اين دانشها با عنوان « اشارت عابره » ياد كرده است .
11 ر. ك: مجمع البيان ، ج 6، ص190؛ الميزان ، ج12 ، ص 324.