شريعت و فطرت دو پديده الهىاند كه همگرايى و توافق وجودى و ذاتى با هم داشته و به تعبير آموزههاى اسلامى فطرت، شريعت متصل و شريعت، فطرت منفصل است كه در حقيقت «انسانيت» آدمى را تشكيل داده است . دين براى هدايت و تامين سعادت انسان و شريعتبا هدف شكوفاسازى فطرت آدمى ظهور يافته است و «صراط مستقيم» تكامل و تعالى وجودى انسان را تشكيل مىدهند . به همين جهت، انسان بايد فطرتشناسى و شريعتشناسى نمايد و از سوى ديگر فطرتش را جلا يافته و پر فروغ نگه دارد و از حجابهاى ظلمانى، نجاتش دهد تا قابليت تامه هدايتهاى شريعت را يافته و به رستگارى و فلاح نايل گردد .
انسان شريعتگرا و فطرت محور; انسان خداگرا، خداپرست و كمالطلبى است كه در جهت فردسازى و جامعهسازى دينى تلاش مىنمايد و به سوى فتح قلههاى كمال و سعادت به پيش مىرود; چه اينكهفطرت پايه و اساس همه حقايق، معارف و كمالاتوجودى انساناست و شريعت نيز در خدمت فطرتاست . پسهمهانسانها بايد روزگار وصل به فطرت خويش را جستجو نمايند و از فصل و فراق با جوهره و انسانيتخويش رهايى يابند كه هدف همه بعثتها و امامتها بازگشتدادن انسان به فطرت خويش و تكميل ارزشهاى ذاتى و فطرى اوست .
در كتاب خلقت و صحيفه آفرينش، پديدههايى از دو عالم «امر» و «خلق» و دو نشئه «غيب و شهود» ، اگر چه در اصل تلبس به لباس هستى و تبتل از نقص نيستى به سوى كمال وجود، اشتراك و اتحاد دارند ولى كثرت حقيقى نيز به مشيت الهى بر تمام موجودات حاكم بوده و معيار غيريت، و كثرت، همانا در ذات و جوهره هر كدام از موجودات، مكنون مىباشد و بايد فصل مميز يك هستى از هستىهاى ديگر را تحصيل نمود . پس اگر چه همه پديدهها در اين كه از عالم امر و غيبند، مبدا واحدى داشته به سوى همان مبدا، معادى در يك صيرورت خواهند داشت و از وحدت به سوى وحدت در سيرند اما حقيقتى جوهرى و ذاتى، آنها را از هم جدا مىنمايد . اين فصل جوهرى تميز دهنده انسان از ساير موجودات، همانا «فطرت» (2) اوست كه او را تنها، يگانه، تافته جدا بافته، گل سر سبد آفرينش، نسخه منتخب هستى، معيار حدوث و بقاى عالم، امانتپذير، خلافت پيشه، وحىپذير، مريد و مختار، تكاملگرا، حقيقتجو، عرفانياب، خلاق و مبتكر، مسخر عالم، مسجود ملائكه، صعوديابنده، معراج انديش، تجلى جمال و جلال الهى، جدول بحر وجود، دفتر غيب و شهود، تبلور وحدت امر و خلق و كانون ملك و ملكوت قرار داده است . به همين جهت، نغمه فطرت، نغمه ديار قرب و لقا و نداى فطرت، نداى «ارجعى» (3) و نواى فطرت، نواى «استجيبوا» (4) و حديث فطرت، حديث «تعالوا» است كه: آيا گوش جان را براى شنيدن نالهها و نواهاى فطرت گشودهايد؟ آيا چشم دل در شهود جمال فطرت باز كردهايد؟ آيا با خود، با جان، با روح و روان با فطرت خويش; خلوت و تنهايى، گفتگو و درد دل، مصاحبت و محاشرت، معاشرت و مؤانست داشتهايد؟ آيا اخبار تعالى دهنده و احوال تكامل بخش «فطرت» را در كتاب نفس خواندهايد؟ (5) آيا اشعار اشعار دهنده و ابيات به بيت الله رساننده فطرت را ديدهايد؟ آيا آيات «و في انفسكم ا فلا تبصرون» و كريمه «عليكم انفسكم» (6) را در كتاب شريعت تلاوت نمودهايد؟ آيا «بل الانسان على نفسه بصيرة» (7) و «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم» (8) را قرائت كردهايد؟ آيا بانگ كوبنده «و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم» (9) و ... را هشدار خويشتن خويش و بيدارى دل خود نهادهايد؟
آرى! گرچه هر چيزى در درياى وجود بهرهاى از كمالات الهى داشته و نشانهاى از «وجود مطلق» است اما به قدر سعه وجودى خود و قابليت هستىاش آن بىنشان را، نشان مىدهد و چون انسان، عصاره هستى و چكيده خلقت است پس عصاره تجلى عالم از خداست و از آنجايى كه سعه وجودى داشته و گام بر دو لبه مجرد و ماده نهاده و غيب و شهود را نشانه گرفته، بيشتر و كاملتر از هر موجودى آيت جمال حق سبحانه است . بر همين اساس، حديث فطرت، حديث «فاطر السماوات و الارض» (10) و كتاب فطرت، همان كتاب كامل فطرت آفرين است .
گرچه سنت هدايت «تكوينى» و «عامه» بر عالم و آدم به صورت موجبه كليه حاكم است و كل هستى محكوم به حكم هدايت الهى مىباشد ولى چون انسان از سرمايهها و استعدادهاى متنوع و سرشار در نيل به عاليترين درجات تكاملى و وصول به بلندترين قلههاى كمال نوعى خويش بهرهمند استخداوند نيز مظهر فضل و كمال و جود و احسان است و عدالتبراى فعليت و شكوفايى آن قواى وجودى و كشف و كاوش معادن انسانى «هدايت تشريعى» را نيز در كنار هدايت تكوينى و هدايت فطرى (11) نهاده تا «حجت» بر انسان تمام شده به سوى غايتخلقتش حركت و پويايى داشته باشد و كتاب شريعت در پاسخ به سؤال فطرت از كتاب مكنون و لوح محفوظ الهى تنزيل يافت; چون «و آتاكم من كل ما سالتموه» (12) . به همين جهت، رابطه دين و دل و شريعت و فطرت; رابطه طالب و مطلوب، عاشق و معشوق و مكمل و مستكمل است كه هدف اين مقاله نيز تبيين چهره اين ترابط است .
شريعت (13) با همه ظاهر و باطن خويش و پيوند «امرى» و «خلقى» شان نزول يافت تا فطرت تنها نباشد و غريب نماند . شريعتبه لقاى فطرت در زندان طبيعت و به ديدار «يار» در ظلمتكده ماديت آمد و چه نكوست كه شريعت از همان راهى تنزيل يافت كه فطرت از همان جا هبوط كرد; آن «من امرنا» بود اين «من روحى» (14) ، شريعت آمد تا فطرت را از اسارت «ماندن» حريتبخشد كه «مسيح فطرت» ، شريعتبود . اينك به متن اصلى مقاله پيرامون شريعت و فطرت و اشتراكها و افتراقهاى آنها مىپردازيم:
شريعت، فطرت منفصل و فطرت، شريعت متصل و هر دو از «مبدا» واحد با معانى واحد هستند كه شريعت و فطرت عين همند و حال فطرت در قال شريعت و هواى شريعت در «نى» فطرت دميده شد و هر دو سر انسان و راز عالمى را به جلوه آوردهاند . «من» فطرى با وحى الهى مرتبط و قرآن با قلب و دين با دل متصل كه «اسلام» ، تفسير انسان و انسان، تقرير اسلام (15) و هر دو مظهر اراده تكوينى و تشريعى الهى كه اگر دين ظهور نمىداشت دل به چه مىآرميد و در پرتو چه چيزى به تعالى و كمال مىرسيد؟ و اگر دل نبود دين به چه مىارزيد؟ كه اين دو، بهر هم آفريده شده كه فطرت از خداست و شريعت نيز، اين طلبيد و آن عاشقانه به سويش دويد .
شريعت، سروش سر فطرت است و آهنگ دل آن، كه اگر فطرت بر سنت «تقويم» (16) گشته، شريعتبر قانون «اقوم» (17) منزل مىگزيده است . اين كتاب تكوين به آن كتاب تدوين، عجين و اين «ارشاد» خواست و آن «رشد» عطا فرمود كه فطرت در رهايى خويش از ظلمت، «معتصم» به «حبل» شريعت و متمسك به «عروه وثيق» شريعتشد كه اين به آن محتاج است و آن به اين مشتاق .
حال دمى با قرآن، مانوس و لحظهاى با وحى، محشور شويم . از دفتر وحى قصههاى كتاب دل خويش خوانيم و با تلاوت قرآن، تعالى فطرت و با قرائت آن به قرب فطرت واصل گرديم كه قرآن سخن قلب است . تلاوتش تبتل و قرائتش قربآور، پيامش جعتبه فطرت و آرمانش آرميدن در شبستان فطرت است كه فروغ وحى، فرقان حق و ايقان مبين و عرفان وزين و برهان شريف و دانش دين و بينش دل عطا كند كه تعليم و تزكيه; غايتبعثت و شريعت، و تعلم و تزكى; جوهره جبلت و فطرت، و شريعت; برهان، نور، رحمت، هدايت، بصيرت، بشارت، حكمت، موعظه، فرقان، بلاغ و بيان است . پس فطرتشناسى و فطرتيابى، شريعتشناسى و شريعتيابى است . خطوط منقش بر صحيفه مطهره شريعت همانا خطوط مصور بر كتاب زيباى فطرت است و تفكر در كتاب خدا، تفكر در كتاب خود است .
1 - كتاب شريعت (با ظاهر و يا باطن و غيب و شهودش) تجلى خداست:
و فطرت نيز محل ظهور و تجلى خداست: «ان الله خلق آدم على صورته .» (19) و هر دو نمايش علم و قدرت و حيات الهى، كه تجلى اسماى حسناى الهىاند «فاينما تولوا فثم وجه الله» (20) و هر دو از آيات و نشانههاى عرفان و ادراك خداى سبحانند .
2 - هر دو (شريعت و فطرت) با تمام ابعاد و درجات وجوديشان از «مبدا واحد» سرچشمه گرفته و به سوى آن «مبدا واحد» در حركتند كه نازل كننده هر دو، خداست «انا انزلناه في ليلة القدر» (21) و «اهبطوا منها جميعا» (22) كه مبدا و معاد هر دو واحد است .
3 - هم شريعت و هم فطرت از كلمات الهىاند; يكى كلام تشريعى و ديگرى كلام تكوينى . (23)
4 - نه در شريعت الهى (مجموعه آيات قرآن) تغيير و تبديل وجود دارد نه در فطرت، كه هيچ كدام تغيير يابنده و تبديلپذير نيستند . (24)
5 - هر دو (شريعت و فطرت) از مصاديق جهان خلقت و نيز معجزهاند و دعوت به تحدى پيرامون اسلام و انسان شده «قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله» (25) و «ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له» (26) و انسان مرموزترين و اسرارآميزترين مخلوق الهى است كه در رابطه با آن به طريقى اولى، اين حكم صادق است .
6 - هم شريعت «نور» است و هم فطرت، و ظلمتبطلان در هيچكدام راه ندارد و «لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ...» (27) در هر دو صدق مىكند .
7 - هم شريعت و قرآن از كثرت و اختلاف و تخلف مصون است و هم فطرت و حقيقت وجودى انسان . (28)
8 - هم قرآن و وحى در آنچه كه مىدهد و فرا مىخواند «معصوم» است و هم فطرت در آنچه كه مىطلبد و مىخواند . به همين جهت، در عصمت، هم حريم وحى از معصيت مبراست و هم حرم فطرت از گناه برى است . (29)
9 - هم قرآن غيب و شهود و ظاهر و باطن و ملك و ملكوت و جسم و جان دارد و هم فطرت انسان داراى مراحل و مراتب و درجات وجودى است و انسان به مقدار لياقت و توانمندى ذهنى و ذاتى هم از «انوار» شريعت و هم از انوار و لمعات فطرت بهرهمند مىباشد .
10 - هر دو كتاب تدوين و تكوين، شريعت و فطرت را «عالمان» دانند كه چيست؟ و در آنجا به تدبر و تفكر مىپردازند «بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم» (30) و ...
11 - هم دين، عميق و ژرف و بىانتهاست و معارف مكنون در آن وسيع و گسترده، هم دل حاوى معالم و معارف گسترده و جامعى است كه حكم «ظاهره انيق و باطنه عميق .» (31) حكم و وصف عنوانى شريعت و فطرت است .
12 - هم شريعت، جاودان و ابدى است و هم فطرت، نه دين مردنى است و نه فطرت زوالپذير كه هر دو، باقى به بقاى الهىاند; «لا تبديل لخلق الله» . (32)
13 - هم در شناخت و تفسير شريعتبايد به همه آيات توجه داشت و هم در شناخت فطرت بايد به همه مقولهها و ابعادش نظر نمود . بر همين اساس، قرآنشناسى و انسانشناسى هم با توجه به همه جوانب و ابعاد، ممكن و ميسر مىباشد . (33)
14 - در مشكلات و تحيرها، هم مىتوان به قرآن و دين مراجعه كرد و هم سرى به خانه دل زد كه: «فعليكم بالقرآن .» (34) و «عليكم انفسكم» (35) دال بر آن مىباشد .
15 - در تفسير آيه امانت (36) ، امانتبه قرآن و شريعت و نيز به فطرت تفسير شده است .
16 - هم شريعت، دعوتكننده به توحيد (خداشناسى و خداپرستى موحدانه و مطلقشناسى) است و هم فطرت، فراخوان به سوى توحيد (وحدت در دعوت) است .
17 - هم شريعت، حامل علم حصولى و علم حضورى است و با علم مفهومى و علم شهودى قابل ادراك و شناخت است و هم فطرت .
18 - همان طورى كه انحراف از شريعت ممكن است، انحراف از فطرت نيز ممكن است و مبدا انحراف از هر دو، واحد و مشترك مىباشد .
19 - هم وجود شريعت در متن و نهاد حيات بشرى ضرورى است و هم فطرت در كانون زندگى انسان، واجب كه اين نياز از طرف انسان به شريعت و فطرت، خود ذاتى و حقيقى است .
20 - هم شريعت و وحى، برهانى بر شناختخداست و منبع معرفت و هم فطرت دليل و حد وسطى براى دريافتحق متعالى . از اين رو، در هر دو راه قرآن و فطرت امر به تفكر و تدبر شده است .
21 - منطق و پيام شريعت همان منطق و پيام فطرت است، اگر چه در اجمال و تفصيل با هم فرق دارند .
22 - نه وجود فطرت در انسان مخالف اصل آزادى است و نه نزول شريعتبا آزادى منافات دارد بلكه هر دو، برهانى بر اثبات آزادى و آزادگى انسانند . (37)
23 - هم هر كس به قدر افكار و انديشههاى خويش از شريعت و وحى بهرهمند خواهد شد و هم به هر كسى به قدر آگاهيها و تاملات خود، از فطرت عطا خواهد شد كه: «ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها .» (38)
24 - فطرت و شريعت (اسلام) هر دو همگانى و جهانى است و فتح و ظفر در نهايت نيز از آن شريعت و فطرت است كه حاكميت و زمام بشريت را به عهده خواهند گرفت .
25 - هم شريعت احسنالحديث است و هم فطرت احسنالمخلوقين كه فطرت بر «تقويم» و شريعتبر «اقوم» بنا نهاده شده است .
26 - رجوع و بازگشتبه فطرت بر سبيل حقيقت همانا رجوع و انابه به سوى شريعتبوده، چنانكه رجوع و ايمان به شريعتبر صراط حقيقت همانا رجوع و ايمان به فطرت است كه مؤمن به شريعت، مؤمن به فطرت و مؤمن به فطرت، مؤمن به شريعت مىباشد .
27 - نه فطرت كهنه شدنى و قديمى خواهد شد و نه شريعت (دين) بلكه هم فطرت و هم شريعت، هميشه زنده، تازه، با طراوت و جذابند .
چون شريعت تكليف بر انسان و تحميل بر آن نيست، بلكه تشريف و تربيت آدمى است، انسان در طول حيات خويش محتاج به دين مىباشد اگر چه به اوج بلوغ عقلى و پويايى علمى و بالندگى عرفانى هم رسيده باشد; زيرا همان خدايى كه عقل و حس را آفريد و آنها را قابل تكامل و رشد قرار داد، عامل تكامل و فعليتسرمايههاى فكرى و روحى را نيز نازل نمود (كه دين باشد) تا فطرت عقلى و فطرت قلبى (39) در پرتو شريعتبه شكوفايى برسد و نياز و گرايش به دين و ايمان دينى را نيز فطرى هر بشرى قرار داد (كه دينپذيرى و گرايش مذهبى «فطرى» باشد) و «وجه دل» به سوى «وجه دين» متوجه باشد كه «فاقم وجهك للدين حنيفا» (40) و به همين دليل، خداوند در قرآن كريم در كمال صراحت، هم ايمان مذهبى را نوعى هماهنگى با دستگاه خلقت و كتاب آفرينش دانسته است: «ا فغير دين الله يبغون و له اسلم من في السماوات و الارض» (41) و هم ايمان مذهبى را جزء سرشت و فطرت آدمى معرفى نموده: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها» (42) . فطرت، خود يك فلسفه زندگى و فرهنگ جامع و جاويد، پويا و پاياى انسان به شمار مىرود كه اگر انسان در «طريق توحيدى» فطرت گام بردارد يقينا در صراط ديانت و شريعت نيز قرار خواهد گرفت; ; زيرا تباين، تضاد و تناقضى بين فطرت و ديانت نيست كه «مانعةالاجتماع» باشند يا بتوان گفت: «يا فطرت يا شريعت» يا به صورت منفصله حقيقيه باشند بلكه فطرت، خود تجلى شريعت و شريعت، ظهور همان فطرت است و چون فطرت، جوياى كمال (آن هم كمال مطلق) مىباشد و به صورت استعدادها و قوه استبايد در پرتو ديانت و شريعتبه فعليت وجودى خود و كمال نوعيش برسد و اساسا شريعت در لبيك به نداى فطرت به ظهور و بروز رسيده است و لا غير .
به همين دليل چون هميشه فطرت هست و به سوى كمال هم مىرود و «حد يقف» نيز ندارد شريعت هم بايد دائما باشد و فلسفه ختم نبوت نه فلسفه ختم فطرت است و نه ختم ديانتبلكه تنها به معناى انقطاع وحى است چون آنچه لازمه و ضرورى حيات بشر بود نازل شده و ابلاغ گشت و فلسفه امامت و ولايت نيز تبين حقايق و بواطن شريعت در احيا و تعالى فطرتها بوده; چه اين كه در غايت و حكمتبعثت نيز فرمود: «يثيروا لهم دفائن العقول .» (43) و اگر مدعى شود كه با اين همه رشد و نبوغ عقلى و فلسفى و علمى و تجربى، ديگر نيازى به وحى نيست و احتياجى به امامت نيز نخواهد بود خواهيم گفت فطرتها چه حكمى دارند؟ انقطاع از نبوت و امامتيا ارتباط و اتصال؟ مگر هدف وحى و نبوت و نزول كتاب و شريعتبروز شكوفايى استعدادهاى عقلى و تجربى و عرفانى نبود؟ آيا اين همه رشد، خود عقل و علوم عقلى و تجربى، برهان بر اثبات نياز مستمر و دائمى به شريعت نيست؟ آيا علوم تجربى همه نيازهاى انسان را پاسخ مىدهد؟ اگر آرى، پس چرا در دنياى رشد علمى و فلسفى، عطش دينگرايى و تمايل به مذهب، بيش از هر عصر و زمان ديگر وجود دارد؟ آيا اين طلب و نياز از احكام فطرت نيست؟ مگر وحى تا زمانى است كه علم و فلسفه نباشد؟ آيا دين كانون تكامل انسان در ابعاد مختلف عقلى، ذهنى، قلبى، ذاتى، مادى و تجربى نيست!؟ باز پاسخ فطرت چيست؟ شايد اين انس با خويشتن و رجوع دل و گفتگو با حقيقت هستى، خود تمام اين سؤالات را جواب وافى و كافى دهد و ... اما لب و جان مطلب اين است كه بشر در هر مرحلهاى كه باشد در مقابل وحى و شريعت «امى» محسوب شده و آيه «و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون» (44) اشعار به آن داشته و «هو الذي بعث في الاميين» (45) در هر عصر و نسلى اعلام امى بودن بشر (از جهت انسان بودن) را مىكند كه انسان هميشه به تفسير «خود» ، «جهان» ، «جامعه» و «خدا» محتاج است و دين تفسير اين اركان چهارگانه هستى است; چه اين كه شريعت «تبيانا لكل شيء» (46) خواهد بود . از طرف ديگر تجربه عينى و عملى مكاتب تجربى صرف و فلسفههاى ماترياليستى و اديان بشر ساخته در عصر جديد، خود بهترين شاهد و گواه بر اين حقيقت است و بشر از جاهليت ارتجاعى و بدوى به تنزيل و در عصر جاهليت متمدن و متجدد به تاويل و تفسير دين و سپس تبليغ و تعميق انديشههاى دينى ناب نيازمند است .
آرى! جاهليت آن روز عريان و بىنقاب بود و جاهليت امروز نقابدار، اميت آن روز برهنه و اميت امروز پوشيده، آن روز بت چوبى و سنگى حجاب انسان در دريافت فطرت بود و امروز بت تمدن و تجدد، آن روز بىخبرى از عالم و آدم بود (چه اين كه نه اعتقاد درست وجود داشت و نه علم و فرهنگ و دانش) و امروز نيز گرچه بازار علم و دانش رونق دارد ولى ايمان و اعتقاد و جهانبينى صحيح بر پندار و گفتار و كردار جهانيان وجود ندارد .
پس جهالتبه فطرت، جهالتبه شريعت است و عرفان و ادراك به فطرت، ادراك به شريعت و مراقبت از فطرت است . نتيجه آن كه:
1 - فطرت از عالم «امر» بوده و فصل مميز جوهرى انسان از ساير موجودات در غيب و شهود است .
2 - انسان همانند ساير موجودات، داراى ظاهر و باطن و ملك و ملكوت است و دفترى از غيب و شهادت بوده و گام بر دو لبه ماديت و روحانيت، طبيعت و ماوراى طبيعت نهاده و داراى مراتب وجودى مختلف است .
3 - هر چيزى در عالم، جلوه جمال الهى است . انسان نيز چنين است و چون سعه وجودى خاصى دارد و اشرف و اكمل موجودات مىباشد، جلوه كامل جمال الهى است .
4 - شريعت و فطرت، دين و دل و اسلام و انسان رابطهاى چون رابطه عاشق و معشوق، طالب و مطلوب، محب و محبوب و مكمل و مستكمل دارند .
5 - انسان غير از هدايت تكوينى عامه و هدايت فطرى، از هدايت تشريعى نيز برخوردار مىباشد .
6 - حدوث شريعت و نزول ديانت در جهت تكامل فطرت و رهايى از زندان ماديت، طبيعت و نقص است .
7 - شريعت، فطرت مفصل و فطرت، شريعت مجمل است .
8 - شريعت، فطرت منفصل و فطرت، شريعت متصل است .
9 - فطرت به شريعت محتاج و شريعتبه فطرت مشتاق است .
10 - فطرت و شريعت در اوصاف ثبوتى و سلبى گسترده، مشترك و واحدند .
11 - شريعت تشريف و تربيت و تزكيه فطرت است .
12 - وجه فطرت متوجه وجه شريعت است .
13 - فطرت مطلق شناس و مطلق خواه و شريعت، شناساننده «مطلق» و عطاكننده آن و موصل به سوى كمال مطلق است .
14 - فطرت، جاودان، تازه و با طراوت و شريعت نيز دائمى، باقى، ابدى و جوان است .
15 - رجوع به شريعت همانا رجعتبه فطرت و بازگشتبه فطرت همان ورود در بيت منور و منور شريعت است .
1) دكترى عرفان، استاديار دانشگاه آزاد اسلامى واحد كرج، مدير گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، محقق و نويسنده .
2) مقصود از «فطرت» ، بنياد هستى و اساس وجود انسان است كه او را از ساير موجودات ممتاز و جدا كرده است . فطرت همانا باطن انسان و ميسر وجود آدمى است كه با تعابير لغوى و اصطلاحى نيز كاملا هماهنگ است و به سرشت و حقيقت انسان نيز تفسير شده است و تمامى گرايشهاى متعالى انسان اعم از گرايشهاى خداپرستانه، خيرخواهانه، عدالت جويانه، زيبايىپرستانه، علمجويى و ... و حتى بينش و شناختخدا را شامل مىگردد; يعنى انسان كه در دو ناحيه بينشها و گرايشها يا «انسانيت» از موجودات جدا و منفك مىشود به «فطرت» تعبير شده است .
3) فجر/30 . چون نداى فطرت همان نداى شريعت است و در شريعت، ارجعى و استجيبوا آمده است نداى فطرت تلقى مىشود . آرى! آن نداها، آيات الهىاند ولى با فطرت انسان كاملا هماهنگ خواهند بود; به گونهاى كه همانا نداى حقيقت وجود آدمى هستند .
4) انفال/24 .
5) النازعات/20 . كتاب نفس همانا كتاب وجود انسان يا حقيقت آدمى است و به وزان كتاب آفرينش و هستى و كتاب قرآن يا هدايت مىباشد كه كتاب فطرت، كتاب دل، كتاب نفس و ... به آن گفته مىشود و در اينجا فطرت جزئى از مجموعه كتاب نفس يا وجود آدمى است .
6) مائده/105 .
7) قيامت/15 .
8) فصلت/53 .
9) حشر/19 .
10) ابراهيم/10 .
11) مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان، ذيل آيه سوم سوره انسان (دهر) بين هدايت فطرى و هدايت تكوينى تفاوتهايى قائل است .
12) ابراهيم/34 .
13) در سراسر مقاله، شريعتبه معناى دين و اعم از عقايد، اخلاق، عرفان، فقه و احكام به كار رفته است كه بر اساس آيه 18 سوره جاثيه: «ثم جعلناك على شريعة من الامر فاتبعها ...» آمده است .
14) فطرت شمهاى از روح است كه حقيقت وجود انسان مىباشد و زيرمجموعه همان «و نفخت فيه من روحي» است . از اين رو، روح، حقيقت واحدى است كه داراى مراتب، درجات و شؤون مختلف است .
15) چون اسلام براى هدايت انسان نازل شده است انسانشناسى كامل و وحى كه قرارگاه اصيل اسلام است، انسان را كه اشرف مخلوقات و عصاره عالم خلقت است تفسير مىنمايد كه تفسير همه عالم نيز هست . آرى! لازمه هدايت كامل انسان تفسير ملائكه، ارض و سما و ... نيز مىباشد كه در اسلام به صورت اصولى آمده است .
16) تين/4 .
17) اسراء/9 .
18) نهجالبلاغه/خطبه 147 .
19) سيد محمدحسين تهرانى، انوار الملكوت، ج 1، ص 305 .
20) بقره/115: پس به هر طرف كه رو كنيد وجه خدا هم هست .
21) قدر/1 .
22) بقره/38 . اگر چه هبوط، مربوط به آدم و حوا كه منشا انسانهاى كره زمين هستند مىباشد ولى به فطرت نسبت داده شد تا مشعر اين معنا باشد كه انسانيت انسان به فطرت اوست و لا غير . ; زيرا حقيقت آدمى، به روح بوده و فطرت از تجليات روحى اوست .
23) مائده/48 .
24) تغابن/3 .
25) اسرا/8: بگو: اگر جن و انس جمع شوند كه مثل اين قرآن را بياورند، نمىتوانند .
26) حج/73: كسانى را كه غير از خدا مىخوانيد نمىتوانند مگسى را بيافرينند هر چند به يكديگر كمك كنند .
27) فصلت/41: مطالب نادرست نه از پيشرو و از پشتسر، در آن راه ندارد .
28) يعنى فطرت، صراط مستقيم الهى و جاده حق است كه در هدايتها و مقاصد فطرى اختلاف و تناقض نيست و چون فطرت انسان الهى است در آن تخلف نيز وجود ندارد; يعنى فطرت انسان معصوم است و «تبديلناپذير» ، تنها ممكن است دچار غبارگرفتگى و زنگارزدگى باشد و محجوب شود ولى اگر انسان مراقب خويش باشد فطرت هماره فروغ و نور الهى داشته و آدمى را تحت هدايت و حمايتهاى معنوى خويش قرار مىدهد و ...
29) دل، از منابع مهم معرفتى است از اين رو، شناخت قلبى برترين است و اگر انسان، اهل تزكيه و تهذيب نفس باشد معارف فراوانى را از درون خويش مىيابد . قرآن نيز قلب را منبع شناخت مىداند .
30) فصلت/44 .
31) نهجالبلاغه/خطبه 3 .
32) روم/30 .
33) در تفسير الميزان، ذيل آيه 105 سوره مائده بحث مبسوطى پيرامون آيه ياد شده آمده است كه انسان اگر به خود برگردد; يعنى «خود حقيقى» نه «خود پندارى» ، به مقام خودشناسى و خودسازى برسد از ترديد و تحير رهايى يافته و حقايق وجودى را در خويشتن خويش مىيابد .
34) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 4، باب فضل القرآن .
35) مائده/105 .
36) احزاب/72 .
37) آزادى در اين بحث اعم از آزاديهاى عقلى (فلسفى - كلامى) و آزاديهاى اخلاقى و عرفانى است كه در حقيقت، بر اساس آموزههاى اسلامى انسان آزاده، آزادى دارد و آزادگى انسان از هر گونه قيد و بند و تعلقات سرچشمه آزادى انسان خواهد بود ...
38) نهجالبلاغه فيضالاسلام، كلمه قصار 139: اين قلبها، ظرفها (ى علوم و حقايق و اسرار) است و بهترين آنها، نگاهدارندهترين آنهاست .
39) در زمينه فطرت عقلى و قلبى ر . ك .: مرتضى مطهرى، شرح مختصر منظومه، ج 2; پاورقى اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5; فطرت .
40) روم/30 .
41) آلعمران/83 .
42) روم/30 .
43) نهجالبلاغه، خطبه 1: و توانمنديهاى پنهان شده عقلها را آشكار سازند .
44) بقره/151 .
45) جمعه/2 .
46) نحل/89 .