نفوذ قرآن مجيد در ذهن و زبان مسلمانان، از اهل علم و غير اهل علم، بسيار عظيم و وصفناپذير است. امثال و حكم قرآني هم كه در ادب عربي و فارسي به كار ميرود، فراوان و شمارش ناپذير است. در مقاله حاضر، بعضي اصطلاحات و تلميحات قرآني را كه نه در زبان رسمي و ادبي،بلكه در عرف محاوره فارسي به كار ميرود آن هم نه به نحو استقصا واستيفا، بلكه نمونه وار و با استمداد از حافظه (چون در اين باره متن مدوني وجود ندارد) عرضه ميداريم .
قرآن، نام قرآن مجيد با انواع تعابير، در تداول محاوره فارسي امروز به كار ميرود. في المثل گويند:
1ـ هفت قرآن در ميان طكه تعويذ گونهاي است(مانند هفت كوه در ميان) كه پيش از نام بردن مصيبت يا درد و رنجي صعب گويند. مانند: گوش شيطان كر، حاشا لمن يسمع، دور از جناب ، دور از حضار، به ديوار ميگويم[1]».
2ـ مگر قرآن غلط ميشود؟ كه در موردي گويند كه كسي مته به خشخاش ميگذارد و سختگيري و دقت وسواسي به خرج ميدهد، و براي تعديل روش او ميگويند. يا همين تعبير را به اين صورت ادا ميكنند كه : قرآن كه غلط نشده است (نميشود).
3ـ قرآن كمرت را بزند . به كسي ميگويند كه قسم دروغ ،يا لاابالي وار به قرآن ميخورد.
4ـ انواع قسم خوردنها به قرآن كريم در محاوره فارسي سابقه و رواج دارد از به قرآن كه سادهترين آنهاست تا به قرآني كه (در )سينه محمد(ص) است،تا به سي جزء قرآن، يا به آيه آيههاي قرآن،به كلام الله مجيد، يا در موارد خيلي بحراني و حاد كسي كه كارد به استخوانش رسيده است، براي آن كه دادخواهي اش مؤثرتر باشد ميگويد: دو دستي ميزنم روي قرآن، (به قصد قسم خوردن به آن) كه چنين و چنان است.
بسم الله الرحمن الرحيم . گفتن اين كلمه مقدس و شعار مسلماني را، بسمله يا تسميه[= آيه تسميه] گويند. هيچ دعا يا كلام مقدس ديگر به اين اندازه در زندگاني روزمره مسلمانان سراسر جهان، و نيز فارسي زبانان ايران، تداول و رواج ندارد . اين عبارت ،كه در واقع يك آيه كامل قرآني است و در آغاز صد و سيزده سوره قرآن مجيد(جز سوره نهم كه توبه يا برائت نام دارد و چون برائت خداوند و رسول (ص) او را از مشركان با صراحت هر چه تمامتر بيان ميدارد،به قصد برائت استهلال، يا دلايلي كه مفسران ياد كردهاند، بدون بسمالله نازل شده است) آمده است. اين عبارت ، يا كلمه مقدس، موزون است لذا در آغاز دهها منظومه فارسي آمده است: نظامي در آغاز مخزن الاسرار گفته است:
بسمالله الرحمن الرحيم *** هست كليد در گنج حكيم[2]
بسمل، مخفف و كوتاه شده بسمالله الرحمن الرحيم است و به ذبح يا حيوان مذبوح ميگويند چون به هنگام ذبح براي آن كه ذبحي شرعي باشد، بايد براي سر بريدنش ، بسمالله الرحمن الرحيم بگويند. از اين جا در ادب فارسي بسمل، و بسمل كردن، نيمبسمل (نيمه جان) و نظاير آن از آغاز شعر فارسي تاكنون به كار رفته است. مسلمانان اعم از اهل سنت و شيعه ، در آغاز هر كار (مهم)ي،بسمالله الرحمن الرحيم ميگويند از جمله هنگام آغاز كردن غذا، يا فيالمثل آغاز يك سخن يا سخنراني،يا نوشتن يك نامه يا كتاب. نيز حتي در رسالههاي عمليه و كتب فقهي آمده است كه مرد بايد به هنگام نزديكي با همسرش اين كلمه مقدس را به زبان آورد. و چه بسا اصطلاح تخم نابسمالله، از همين جا ناشي شده باشد ، و اشاره به اين داشته باشد كه نطفه فلان كودك كه نحس و شيطان و بازيگوش است، بدون اداي اين كلمه بسته شده است.
بسمالله ،به عنوان مخفف و كوتاه شده « بسم الله الرحمن الرحيم » به كار ميرود و آن را در مقام دعوت و تعارف برابر با «بفرما» به كار ميبرند، و اين كاربرد حتي در شعر نظامي (قرن ششم هجري) سابقه دارد:
ماييم و نواي بي نوايي اديبانه *** بسمالله اگر حريف مايي
يا در اين شعر نه چندان اديبانه ،كه چاووشان با صداي دلنشين ميخوانند: هر كه دارد هوس كرب و بلابسمالله.
اول بسمالله، يعني آغاز ،يا آغاز آغاز يك چيز. مثلاً ميگويند:« اول بسم الله آمدي نسازي»
بسم الله بسمالله
1ـ وقتي گفته ميشود كه بخواهند از حادثه هايلي سخن بگويند مثلاً بسم الله بسمالله دستش از اين جا قطع شده بود.»
2ـ يعني آهسته، آهسته.
3ـ يا يعني با ترس و لرز .
يك كاربرد بسم الله الرحمن الرحيم، يا بسمالله ، براي استعاذه و تعويذ است. مثلاً دفع جن يا ارواح شريره . از همينجاست كه ميگويند « مثل جن از بسمالله فرار ميكند»، يا « فلاني با فلاني مثل جن و بسمالله هستند.»
بعد از بيان اين مقدمات، و با تصريح به اين نكته كه ما با مبحث عظيم و دامنگستر امثال و حكم قرآني در اين مقاله كار نداريم، زيرا پرداختن به آنها حجمي به اندازه كتاب ميخواهد و كتابها در زمينه امثال قرآن كه در ادب فارسي و عربي به كار ميرود ، نوشتهاند، كلمات يا اصطلاحات و تعبيرات بعدي را، با نظم الفبايي ياد ميكنيم.
يعني همه چيز[3] . مثل از سير تا پياز. نقير، دوبار در قرآن مجيد به كار رفته است[4]. يعني سوراخك پشت دانه خرما[5].
قطمير فقط يك بار در قرآن مجيد به كار رفته است[6]. يعني پوست تنك بر پيچيده بر دانه خرما.
اغلب تشبيهات و تعبيرات قرآني ناظر به فرهنگ و زندگي عربهاي معاصر با حضرت رسول (ص) است. لذا براي رساندن كوچكي ناچيزي، از اين چيزهاي ملموس و عيني كه همه مخاطبان اوليه قرآن ميشناختهاند، استفاده شده است.
يعني خدا داناتر است. غالباً در محاوره، گوينده براي آن كه ادب شرعي را رعايت كند، يا به نوعي خود را داراي ضرس قاطع و اطلاعات جامع نشان ندهد، ميگويد: الله [يا والله] اعلم. احتمالاً مقتبس از آيه 124 سوره انعام است:
« الله اعلم حيث يجعل رسالته»
خداوند بهتر ميداند كه رسالتش را بر عهده چه كسي بگذارد.
گاه نيز ميگويند:
« الله اعلم بحقائق الامور»
خداوند به حقايق امور داناتر است.
يعني اگر خدا بخواهد . در سوره كهف، چنين ميفرمايد:
« و هرگز در هيچ كاري مگو كه من فردا كننده آن هستم. [و بگو] مگر آن كه خدا بخواهد؛ وچون [ان شاء الله گفتن را] فراموش كردي [هنگامي كه به ياد آوردي] پروردگارت را ياد كن و بگو باشد كه پروردگار من مرا بهتر از اين هم به راه آورد[7]».
به اين آيه (يعني آيه اول) آيه مشيت ميگويند و به عمل گفتن « انشاء الله » كه لازمه توحيد و ادب شرعي است، استثناء ميگويند . مفسران و محمدبن اسحاق، صاحب سيره نبوي معروف،ميگويند:
چون سوره كهف آمد،حضرت رسول (ص) بسيار شادمان شدند و با جبرئيل گلايه كردند كه چرا مدتي از آوردن وحي تأخير كرده است:
«جبرئيل ،عليهالسلام ،گفت: اي محمد،ما به فرمان خداي عزوجل فرود ميتوانيم آمدن … و سبب ديرآمدن من اي محمد، آن بود كه چون كافران از تو سئوال كردند، تو ايشان را وعده دادي كه فردا جواب سؤالهاي شما باز دهم، و نگفتي ان شاء الله [8]».
در عرف امروز اسلام و تشيع هم مسلمانان اين رسم مقدس الهي را پيگيرانه رعايت ميكنند و هر چه را كه به آينده و عزم و ارادهاي در آينده مربوط شود، به قيد زيباي انشاءالله (كه در تلفظ محاوره گاه به صورت « ايشالا» هم گفته ميشود ) مقيد و مزين ميكنند . و بدينسان تكيه بر حول و قوه شخصي را ترك كرده، تكيه و توكل به خداوند ميكنند.
انكرالصوات يعني ناخوشترين صداها يا آوازها، در محاوره فارسي غالباً گفته يا شنيده ميشود كه ميگويند « فلاني صداي انكرالاصواتش را نداخت سرش» ، يا « چه صداي انكرالاصواتي» و نظاير آن، در قرآن مجيد، ميفرمايد:
«واغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير[9]».
و صدايت را پوشيده بدار ، بيگمان ناخوشترين صداها ، صداي درازگوشتانست .
همچنين در مواضع ديگر قرآن مجيد، از بانگ برداشتن در نماز، يا دعاء يا حضور رسولالله (ص) نهي شده است [10].
در محاوره فارسي كراراً گفته و شنيده ميشود كه في المثل ميگويند: «اگر اين كار را بكنيد، نفع دنيا و آخرت دارد، باقيات صالحات است» يا « خوشا به حالتان كه كارتان باقيات صالحات است» باقيات صالحات ، كه صورت درست عربي آن الباقيات الصالحات است، دوبار در قرآن مجيد به كار رفته است. الباقيات جمع الباقية است؛ يعني پايدار، ماندگار،الصالحات جمع الصالحة است؛ يعني شايسته.
ميفرمايد
«… و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثواباً و خير املاً [11]»
…. و كارهاي ماندگار شايسته نزد پروردگارت خوش پاداشتر و اميدبخشتر است .
ميفرمايد:
«… والباقيات الصالحات خير عند ربك ثواباً و خير مرداً [12]»
و كارهاي ماندگار شايسته در نزد پروردگارت خوش پاداشتر و خوش عاقبتتر است.
مفسران در معني و مصداق الباقيات الصالحات، چند وجه گفتهاند:
1ـ تسبيحات اربعه
2ـ نمازهاي پنجگانه
3ـ مطلق اعمال صالحه اعم از واجب و مستحب
در بيان محاوره، و دقيقتر بگوييم در عرف عاميانه فارسي چنين تعبيري هست كه ميگويند «فلاني بوي الرحمانش بلند است» يا « بوي الرحمانش ميآيد.» و مراد از آن اين است كه رفتني و مردني است و از قراين و امارات چنين بر ميآيد كه وقت مردنش نزديك است. توضيح آن كه در مجالس فاتحه خواني يا ختم كه در ايران برگزار ميگردد، قاري، علاوه بر آن كه آيات و اشعار بسياري ميخواند، در پايان بخش اول از مجلس فاتحه، و پيش از آنكه واعظ يا خطيب به منبر فرا رود سوره الرحمن را كه سوره پنجاه و پنجم قرآن مجيد است،به طور كامل يا فقط آيات اوليه آن را با صداي بلند، به شيوه ترتيل يا تغني، ميخواند:« بسم الله الرحمن الرحيم. علم القران، خلق الانسان . علمه البيان». (الي آخر)
بني اسرائيل ، همان اسباط دوازده گانهاند كه زاد و ولد دوازده فرزد يعقوب (فرزند اسحاق فرزند ابراهيم خليل عليهم السلام) هستند. چون نام ديگر يعقوب، اسرائيل است، لذا به آنان بنياسرائيل گفتهاند . بني اسرائيل كما بيش برابر با عبرانيان يا قوم يهود است. بني اسرائيل درخواستهاي مكرر و بيپاياني از پيامبرانشان، مخصوصاً از موسي(ع) داشتند. و خداوند با درخواست يا بدون درخواست پيامبرانشان بر آنان نعمتهايي ارزاني داشته بود،از جمله اين كه آنان را از آل فرعون كه شكنجه شان ميدادند، نجات داده بود، و در مدت چهل سالي كه در بيابان سرگردان بودند، ابري بر آنها سايه افكنده بود و دو خوراك معجزه آساي من(بعضي از مفسران آن را ترنجبين دانستهاند) و سلوي (بعضي از مفسران آن را بلدرچين دانستهاند) بر آنان فرستاده بود،ولي آنان ميگفتند : ما از غذاي واحد دلتنگ شدهايم و به جاي آنها، سير و عدس و بقولات درخواست ميكردند. يا با وجود آن كه به خداوند ايمان داشتند، درخواست كردند كه خداوند را آشكارا ببينند و صاعقه آنان را فراگرفت و از پاي درآمدند و باز به دعاي موسي (ع) زنده شدند. بهانههاي ديگر بنياسرائيل در مورد داستان بقره بود كه قتل ناحق و مرموزي در ميان بنياسرائيل رخ داده بود و قاتل نامعلوم بود. خداوند دستور داد كه گاوي را با مشخصات معين بكشند و پارهاي از بدن آن را به بدن مقتول بزنند تا زنده شود و قاتل خود را معرفي كند. و بني اسرائيل براي آن كه مبادا اين راز فاش شود در مورد رنگ گاو و سن و سال او مكرر در مكرر سئوال ميكردند و به اصطلاح بهانههاي بنياسرائيلي ميگرفتند[13].
امروزه، به انواع بهانههاي لجوجانه و بيدليل، كه براي دفع الوقت، يا كتمان حق و دست به سر كردن صاحب حق انجام ميگيرد ، بهانههاي بنياسرائيلي ميگويند.
به درك اسفل . يك تعبير توبيخآميز و منفي است. مانند به جهنم،في النار. في المثل كسي به كسي ميگويد:« در هر حال من شرايط شما را نميپذيرم» طرف كه گوي از كوره به در رفته است ، با تغير ميگويد:« به درك اسفل» اين تعبير كه صورت درستتر قرآني آن « الدرك الاسفل» است، فقط يك بار در قرآن مجيد به كار رفته است:
« ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار و لن تجدلهم نصيرا[14]»
منافقان در طبقه زيرين جهنم جاي دارند و هرگز براي آنان ياوري نخواهي يافت.
شادروان دهخدا در تعريف اين عبارت نوشته است:
«هم فيها خالدون جمله آخر آية الكرسي است. و چون اين آيه طويل و مفصل است،از تا هم فيها خالدون چيزي طويل را اراده كنند[15]».
وجه تسميه ديگري هم ميتوان ملاحظه كرد و آن اين است كه آية الكرسي ،آيه 255 از سوره بقره است كه اول آن « الله لا اله الا هو الحي القيوم » و آخر آن « و هو العلي العظيم » است . ولي در قرون اخير دو آيه بعدي را كه از «لا اكراه في الدين » شروع و به «هم فيها خالدون » ختم ميشود، جزو آن گرفتهاند. با اين ملاحظه، وقتي كه كسي ميگويد تا هم فيها خالدون، يعني تا حداكثر تفصيل يا تطويل ممكن، و به قول معروف تا منتهاي معراج.
در مقام تعجب و تحسين، مترادف باركالله، ماشاءالله، احسنت، و نظاير آن به كار ميرود. در قرآن مجيد «تبارك الله رب العالمين[16]» و « فتبارك الله احسن الخالقين[17]» و چند مورد ديگر به كار رفته است. نيز « فتبارك الله».
ثمن بخس يعني بهاي ناچيز و توسعاً مزد يا دستمزد بسيار اندك. منشأ قرآني اين تعبير در آيه 20 سوره يوسف است كه درحق يوسف ـ عليه السلام ـ ميفرمايد:
« و شروه بثمن بخس فروختند، به چند درهم اندكشمار، و به [كار و بار] او بي علاقه بودند .
جابه جاك نعبد [كنعبد] ،جا به جاك نستعين [كنستعين]
شادروان دهخدا در ذيل «جا كنعبد و جاكنستعين» نوشته است:
« مثلي است عاميانه كه از آيه اياك نعبد و اياك نستعين [سوره فاتحه، آيه 5] ساختهاند. و از آن اراده كنند كه هر كسي يا هر سخني را جايگاهي است[18]».
اين تعبير در دو اثر جاودانه علامه دهخدا، يعني امثال و حكم و لغتنامه وارد نشده است ، و معناي آن به نحو منجز و مستند به راقم اين سطور معلوم نيست. در عرف محاوره امروز وقتي ميگويند «فلان چيز جزو بيست و نهم است» كما بيش اين معني از آن بر ميآيد كه مهم و اساسي نيست. مانند اين كه فلان چيز چرخ پنجم است. اما اين معني را نميتوان موجه و مستند كرد؛ زيرا قرآن سي جزء [=جزو] است و همه ارزش مساوي دارند چه جزء اول،چه بيستم، چه بيست و نهم،چه سيام.
يعني ناشايستهها براي ناشايستگان است. وقتي كه چيز بدي نصيب آدم بدي، يا آدم بدي دچار چيز بدي ميشود گويند:« الخبيثات للخبيثين » در آيه 26 سوره نور به كار رفته است. عكس آن « الطيبات للطيبين» است.
به كسي گويند كه در موردي مرتكب يا دچار عملي شود كه نه نفع مادي دارد نه نفع معنوي،بلكه زيان مادي و معنوي دارد . خسر (بر وزن خشن) يعني زيانكار ،و الدنيا و الآخرة هم كه معنايش معلوم است.
اين عبارت در آيه 11 سوره حج به كار رفته است.
اين عبارت يا تركيب، صورت مقلوب ( به قلب نادرست) از تركيب اضافي قرآني «مثقال ذرة » است، كه در چند آيه قرآني به كار رفته است[19] و معناي آن «همسنگ ذره » است يا « به سنگيني ذرهاي»، ذرة المثقال هم ميخواهد همان معني را افاده كند. يعني به اندازه سر سوزن، يا پر پشه و نظاير آن.
رطب همريشه با رطوبت و مرطوب است، يعني تر . يا بس از ريشه يبس و يبوست است،يعني خشك. و در قرآن مجيد آمده است:
« ولارطب و لايابس الا في كتاب مبين [20]».
و هيچتري و هيچ خشكي نيست مگر آنكه در كتابي مبين[ = لوح محفوظ] مسطور است.
جاي تعجب است كه رطب و يابس قرآني، در عرف فارسي تغيير معني داده است و به جاي آنكه كنايه از همهچيز باشد، « كنايه از دوگونه سخن بيمعني و خوب است.... كنايه از سخن صحيح و ناصحيح ... رطب و يابس گفتن يا به هم بافتن، يعني بيانديشه گفتن،سخنان درست و نادرست گفتن...[21]»
قرآن به سي جزء مساوي تقسيم شده است كه در طبع رسمي از جمله در قرآن به كتابت عثمان طه يا مصحف المدينة كه هر ساله به حجاج اهدا ميكنند، و قرآني است عالمگير و در حكم مصحف رسمي جهان اسلام است ،هر جزء در بيستصفحه (هر صفحه در 15 سطر) كتابت شده است. گاه براي آن كه قسمي را مؤكدتر سازند به جاي آن به قرآن يا به قرآن مجيد قسم بخورند، ميگويند : به سيجزء قرآن .
اين تركيب عجيب و غريب كه مركب از ش + درست + نا ميباشد ، با گرده برداري از شغلتنا ساخته شده است . ميگويند كه مردي سادهدل، به قرائت قرآن مجيد مشغول بود تا رسيد به اين عبارت : « شغلتنا اموالنا و اهلونا...[22]»
اموال ما و خانواده ما،ما را مشغول داشت.
و غلتنا كه در شغلتنا براي او ايهام سمعي داشت و با شغلطنا (ش + غلط+ نا) تداعي شد و او چون ساحت مقدس قرآن را از غلط منزه ميدانست، آن كلمه را قياساً درست كرد، لذا آن را با درست تركيب و تصحيح كرد و در نهايت شدرسنا خواند . مانند مورد ديگر كه كسي «في بيوت اذن الله ان ترفع[23]» را به صورت « في بيوت » خوانده بود و در پاسخ اعتراض كسي كه به او گفته بود،غلط خواندهاي ، گفته بود « اذن الله ان ترفع » يعني كه خداوند اجازه داده است كه رفع داده شود.
قل هو الله را كه آغاز سوره اخلاص است، براي دفع چشم زخم ميخوانند. و گوينده ، هنگامي كه با چيزي زيبا، يا حيرتانگيز ،مواجه است،با گفتن «صد قلهوالله» ميخواهد برساند كه چشم زخم نميرساند . چنانكه سعدي گويد: « قل هو الله الاحد چشم بد از روي تو دور.»
الطيبات للطيبين يعني پاكيزهها براي پاكيزگان يا شايستهها براي شايستگان است. در موردي به كار برند كه بخواهند برسانند كه فلان چيز مرغوب شايسته صاحب آن است، و در واقع نوعي تعارف و خوشامدگويي است. در قرآن كريم،آمده است:
«... والطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات ...[24]».
همان طور كه در توضيح مربوط به سي جزء قرآن گفته شد . قرآن كريم از دير باز به سي جزء مساوي تقسيم كردهاند. جزء [=جزو] سيام قرآن با سوره نبأ آغاز ميگردد و سوره نبأ اولين آيهاش « عمَّ يتسائلون » است. پس وجه تسميه جزو عم يا عمّ جزو اين است . عمَّ مخفف « عن + ما » است،« عمَّ يتسائلون» يعني مردمان از چه چيز گفت و گو و پرس و جو ميكنند؟ همچنين از قديم كه آموزش ابتدايي در مكتبخانهها انجام ميگرفت ،عمَّ جزو . جزو كتابهاي درسي بود. و در محاوره فارسي عباراتي نظير اين گفته و شنيده ميشود كه « فلاني سوادش در حد عم جزو است» يا «حتي عمَّ جزو هم نميتواند بخواند». گفتني است كه بعضي ، حتي از اهل فضل، كه كه از منشأ اين كلمه و وجه تسميه « عمَّ جزو» خبر ندارند و آن را فقط از افواه شنيدهاند ،آن را به صورت « عمه جزو » مينويسند، و به خيال خودشان لابد اول آن با « عمه باجي» كه في المثل مكتبدار است، ربط دارد. و حتي لغتنامه دهخدا علاوه بر مدخل « عم جزو» مدخل « عمه جزو» هم دارد.
فاتحه از فتح است يعني گشاينده و آغازگر . نخستين سوره قرآن مجيد كه همه مسلمانان در نمازهاي پنجگانه شبانه روزي قرائت ميكنند،يعني سورهاي كه به حمد معروف است. در اصل الفاتحه و فاتحة الكتاب نام دارد.
خواندن سوره فاتحه در نمازهاي پنجگانه واجب است و بدون آن نماز درست نيست. اما پس از قرائت آن،سوره بعدي را ميتوان از هر يك از سورهيهاي قرآن با (رعايت شرايطي) انتخاب كرد، كه معمولاً سوره اخلاص [=توحيد= قل هوالله] انتخاب ميشود.
نكته ديگري كه در مورد فاتحه بايد دانست اين است كه محدثان و به تبع آنان مفسران براي هر يك از سورههاي قرآني فضيلت و خواص معنوي قائلند و براي قرائت هر كدام ثوابي ياد كردهاند. نكته ديگر اين است: اين عقيده نيز در ميان ما مسلمانان و شيعيان شايع است كه ميتوان كار خيري به نيت در گذشتگان انجام داد. يعني في المثل نماز يا سورههايي از قرآن مجيد خواند و ثوابش را نثار روح پدر يا مادر يا بزرگان و علماي گذشته كرد. و از ديرباز خواندن سوره فاتحه براي شفاي بيماران و بر بالاي سر و بستر آنان و نيز براي شادي و طلب آمرزش روح درگذشتگان رسم بوده است و مجالسي كه براي ياد بود و بزرگداشت متوفايي برگذار ميگردد، چون ركن آن خواندن سوره فاتحه است، به مجلس فاتحه خواني معروف است . و از اين جا چنين تعبيراتي در محاوره فارسي رواج يافته است كه ميگويند اگر فلان مربي يا كاپيتان تيم ملي فوتبال، كنار برود، فاتحه تيم ملي ما در المپيك آينده خوانده است. پس فاتحه چيز را خواندن ، يعني از آن قطع اميد كردن، يا آن را از دست رفته تلقي كردن. همچنين فاتحه خواندن ، به معني اهميت و اعتبار دادن هم به كار ميرود. مثلاً ميگويند (غالباً در جملات منفي):« به حرف من فاتحه هم نميخواند» يعني به حرف من اهميتي نميدهد . يا باطنز ميگويند«اختيار داريد،اين بچهها كه من ميبينم براي پدر و مادرشان فاتحه بي الحمد هم نميخوانند» فاتحه بي الحمد يعني هيچ . يعني اين بچهها در زمان حيات يا ممات پدر يا مادرشان كوچكترين ارج و اعتباري براي آنان قائل نيستند. يا مثلاً ميگويند: هزار خدمت برايش انجام دادم،يك فاتحه بيالحمد هم نخواند.»
يعني بزرگا و متبركا خداوندي كه بهترين آفرينندگان است. اين عبارت قراني كه در آيه 14 سوره مؤمنون ، و با تغيير بعضي عبارات در سورههاي ديگر [25] نيز به كار رفته است، در مقام تحسين جمال يا برومندي كسي به كار ميرود. معروف است(و من در تفسيري نديدهام) كه چون خداوند خلقت انسان را كامل كرد و انسان كه اكمل و اجمل مخلوقات است، به صنع اتقن الهي پديد آمد حق تعالي به تحميد ذات خود پرداخت و فرمود:« فتبارك الله احسن الخالقين».
جزو تعبيرات توبيخآميز است. مانند به جهنم،به درك اسفل . في المثل بچهاي قهر ميكند وچيزي را از دست پدر يا مادرش نميگيرد ، پدر يا مادر با تغير ميگويد:« في النار كه نميخواهي»
كن يعني باش و موجود شو، فيكون، يعني سپس [بيدرنگ] ميشود، يا موجود ميشود.«كن» را امر ايجادي خداوند گويند كه البته كنايه است . يعني خطاب لفظي در كار نيست. از جهت تمثيل و تقريب به ذهن انساني، چنين تعبير شده است كه خداوند چون ايجاد چيزي يا اجراي امري را بخواهد ، به آن ميفرمايد: «كن» . در اين جا عرفا و مفسران بحثهاي علمي باريكي كردهاند كه آيا شيء قبل از موجود شدن شيء است، يا قابليت خطاب دارد يا خير؟ بعضي گفتهاند كه همه چيز قبل از آن كه وجود عيني خارجي پيدا كند، در علم الهي و در حالت اعيان ثابته، وجود علمي دارد ، و در واقع به آن وجود علمي خطاب ميشود، و آن از ساحت علم ،به ساحت عين ميآيد و وجود خارجي يا تحقق پيدا ميكند. تعبير « كن فيكون» پنج بار در قرآن مجيد به كار رفته است[26]. از جمله ميفرمايد:
« انما قولنا لشيء اذااردناه ان نقول كن فيكون[27]».
همانا سخن ما خطاب به چيزي آنگاه كه ارادهاش كردهايم اين است كه ميگوييم، باش و بيدرنگ موجود ميشود.
شگفتاور است كه اين تعبير قرآني در عرف محاوره فارسي، تحول و تغيير معناي بسياري پيدا كرده است. و به سه صورت به كار ميرود:
1ـ اسمي : كن فيكون: « چرا اين خانه كن فيكون است؟» .(يعني ويران است، يا شلوغ ـ پلوغ و ريخته ـ پاشيده است).
2ـ فعل لازم : آن كارخانه را به توپ بستند، و در آن واحد كن فيكون شد(يعني ويران شد).
3ـ فعل متعدي: آمريكاييها هيروشيما را كن فيكون كردند.
ملاحظه ميشود كه در عرف محاوره ، يا عرف غير رسمي فارسي، كن فيكون به معناي درب و داغان، و ويرانه و واژگون و زير و زبر و نظاير آن به كار ميرود . يعني ام ايجادي [الهي]، به صورت امر اعدامي درآمده است. و اين از شگفتيها و خرد ناپذيريهاي زبان است.
ماشاءالله يعني آنچه خدا بخواهد . اين كلمه منشأ قرآني دارد؛ از جمله آمده است:
« و لولا اذ دخلت جنتك قلت ما شاء الله لاقوة الا بالله...[28]».
و چرا چون وارد باغت شدي نگفتي اين است آنچه خدا خواهند، و تاب و تواني جز از سوي خدا نيست.
فرنگ اسلامي،با اشاراتي كه در قرآن مجيد (از جمله در آخر سوره قلم) هست و نيز تصريحات مندرج در احاديث نبوي به چشم زخم كه در عرف به آن « چشم زدن» ميگويند اعتقاد دارد و گفتهاند كه براي دفع چشم زخم و به اصطلاح تعويذ،ميتوان آيه و ان يكاد(شرحش خواهد ) خواند ، يا همين كلمه « ماشاء الله» را گفت. شادروان دهخدا شخصاً يادداشتي در لغتنامه درباره اين كلمه نوشته است:
« مخفف ماشاء الله كان [و] مالم يشأ لم يكن [هر چه خدا خواست همان ميشود،و آنچه نخواهد نميشود] است. چون كسي يا چيزي در حسن و زيبايي و خوبي ، كسي را شگفتآيد، ماشاء الله گويد؛ و آن را چون تعويذي شمارند كه آن چيز را از چشم بد بيننده و شگفتآرنده مصود دارد. جمله را گاه ديدن چيزي سخت نيك گويند، دفع چشم زخم را. [برابر است با]بنام ايزدي بنا ميزد، تبارك الله، تعالي الله، چشم بد دور.
همو، در دنباله اين مطلب ميافزايد كه در مقام تحسين و مترادف با باركالله، مرحبا، آفرين. احسنت نيز به كار مي رود. همچنين براي تشجيع و تشويق هم به كار ميرود. گاه نيز از طريق طنز و تهكم،في المثل برابر با خيط كردي، خراب كردي به كار ميرود. في المثل به كسي كه اتومبيل زيبايي را به ديواري كوبيده و قر كرده است ميگويند:ط ماشالا[ = ماشاء الله] چي كردي؟» يا :« ماشالات باشه، چه خبرته». شنيدن ماشاءالله ، يعني تن به تشويق بيجا دادن و بر آن دل نهادن. چنانكه گويند: « ماشالا . ماشالا[شنيدن] آدم را بيچاره ميكند» يا : « پسره را با ماشالا . ماشالا شير كردند و فرستادند جلو».
مناع الخير از مناع كه صيغه مبالغه از منع است يعني بسيار بازدارنده ، و خير به معناي خير و خوبي تشكيل يافته است، و به كسي گفته ميشود كه از رسيدن يا رساندن خير به ديگران مضايقه دارد.مثلاً ميگويند:« آقا جان بگذار دلال بيچاره هم دستش به چيزي بند شود،چرا مناع الخير ميشود؟» صورت درست قرآني آن : مناع للخير است و در قرآن مجيد دوبار [29] به كار رفته است. مصداق بارز مناع الخير همان كسي است كه در عرف عاميانه به او گويند: « نه خود خورد،نه كس دهد، گنده كند به سگ دهد.»
اين دو كلمه تقريباً به يك معني است: از ياد رفته و فراموش گردانده شده. في المثل ميگويند: « بعد رفت به كويت ديگر كسي خبري از او ندارد: نسياً منسياً شد.» منشأ قرآني آن در آيه 23 سوره مريم است كه از قول مريم، عليها السلام، ميفرمايد:
« قالت يا ليتني مت قبل هذا و كنت نسياً منسياً»
گفت اي كاش پيش از اين مرده بودم و از ياد رفته و فراموش گرديده بودم.
نور علي نور، كه گاه در فارسي بدون تنوين در نور اول تلفظ ميشود، در اصل يعني نور در نور، نوري بر نوري افزوده شد و اصطلاحاً يعني امري يا چيزي خوب است و همراه چيز يا امر خوب يا خوبتر ديگرست . مانند گل بود به سبزه هم آراسته شد. مثلاً ميگويند:« جواد آقاي ما بچه درس خواني بود،نماز خوان هم شده است: نور علي نور» يا « جمعمان جور بود آقاي صمدي هم وارد شدند. نور علي نور» منشأ قرآني اين عبارت، در آيه 35 سوره نور است.
مراد از وان يكاد آيه ما قبل آخر سوره قلم است:
« و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك باببصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون »
و اگر چه نزديك بود كه كافران چون قرآن را شنيدند ،به تو چشم زخم برسانند [= تو را چشم بزنند] [ولي خداوند نگذاشت].
بعضي آيه بعدي را نيز مكمل آن ميدانند:
« و ما هو الا ذكر للعالمين»
و حال آن كه آن [قرآن ] جز پندآموزي براي جهانيان نيست.
مفسران در شأن نزول اين آيه گويند كه كافران مردي را از قريش كه به شور چشمي و چشم زني معروف بود، و گاو و شتر را به اصابت چشم از پاي ميانداخت برانگيختند كه حضرت رسول (ص) را چشم بزند، و خداوند اين آيه را نازل كرد و حضرت (ص) را مصون داشت. از حسن بصري نقل است كه گفته است: دواي چشم زخم قرائت اين آيه است[30].
سنايي گويد:
نقاش كه بر رخ تو پرگار افكند***فرمود كه تا سجده برندت يكچند
چون نقش تمام گشت اي سرو بلند ***ميخواند و ان يكاد و ميسوخت اسپند[31].
حافظ گويد :
حضور خلوت انسست و دوستان جمعند***وان يكاد بخوانيد و در فراز كنيد.
چنانكه پيشتر در مدخل «ماشاءالله» اشاره كرديم اعتقاد به چشم زخم كه در قرآن كريم و سنت نبوي وارد است، در فرهنگ اسلامي شايع است، براي دفع آن يا آيه وان يكاد ميخوانند،يا ماشاء الله ميگويند، يا اسفند در آتش ميريزند و دود ميكنند[32]. نيز براي حفظ و تعويذ آيه و ان يكاد را به صورت حرز يا گردنبند در ميآورند و همراه ميبرند.
در تداول عامه گاه شنيده ميشود كه ميگويند « فلاني والذارياتش بلند شد ». ظاهراً « والذاريات» را ، به غلط با « زاري» فارسي همانند و همريشه ميدانند. والذاريات، در قرآن كريم، كلمه اول از سورهاي است به نام : « الذاريات» از ريشه ذرو(بر وزن سرو) به معناي بادهاي پراكنده كننده خاك و شايد گرده گياهان. و او اول اين كلمه واو قسم است.
اگر كلمه بالايي در عرف عاميانهتر به كار ميرود، بايد گفت كه اين تعبير در عرف فرهنگيتر كاربرد دارد. هباء يعني غبار، و منثوراً از ريشه نثر يعني پراكنده، و اصطلاحاً به هيچ و پوچ ، يا حاصل عملي كه بر باد رفته باشد ميگويند. منشأ قرآني آن آيه 23 سوره فرقان است:
« و قدمنا الي ما عملو من عمل فجعلناه هباءً منثوراً».
و به هر عملي كه كردهاند روي آورديم و آن را هيچ و پوچ گردانيم.
هل من يزيد، يعني آيا باز هم هست؟ آيا بيشتر از اين هم هست. درعرف فارسي نظير اين عبارت شنيده ميشود كه ميگويند« فلاني صد ميليون پول روي پول گذاشته، باز هم هل من مزيد ميطلبد» منشأ قرآني اين عبارت،آيه 30 سوره «ق» [=قاف] است:
« يوم نقول لجهنم هل امتلأت و تقول هل من مزيد».
روز كه به جهنم گوييم آيا پر شدي و ميگويد آيا بيش از اين هم هست؟
هنيئاً مريئاً يعني سازگار و خوشگوار، يعني نوش جان. في المثل ميگويند « بعد از آن هر چه سود بردي مال خودت، هنيئاً مريئاً» منشأ قرآني اين دو كلمه در آيه چهارم سوره نساء است.
« وآتوالنساء صدقاتهن نحله فان طبن لكم عن شيء منه نفساً فكلوه هنيئاً مريئاً.»
و مهر [ = كابين] زنان را به ايشان با خوشدلي بدهيد، ولي اگر به طيب خاطر خويش، چيزي، از آن به شما بخشيدند، آن را [بپذيريد و ] نوشينو گوارا بخوريد.
يأجوج و مأجوج يعني بسيار عجيب و غريب، نامأنوس و نامفهوم.
نظير اين عبارات گاه در محاوره فارسي شنيده :« آنها را تماشا كردي چه ريخت يأجوج و مأجوجي داشتند» يا « مترجم از عهده بر نيامده است. كتاب را به زبان يأجوج و مأجوج ترجمه كرده است » يأجوج و مأجوج نام قومي است كه دو بار در قرآن مجيد ظاهر شده است. بار اول در آيه 94 سوره كهف است كه به نزد ذوالقرنين شكايت ميبرند كه قوم يأجوج و مأجوج در زمين فتنه و فساد برپا ميكنند و نهايتاً ذوالقرنين سدي در برابر آنان ميبندد ومحدودشان ميسازد . بار دوم در آيه 96 سوره انبياء است كه از لجامگسيختگي اين قوم در قيامت و اين كه مثل مور و ملخ از فراز هر پشتهاي روان هستند، سخن گفته شده است. مفسران و مورخان يأجوج و مأجوج را با چند قوم، از جمله خزران ، مغولها و قبايل ديگري از چينها يا نژاد زرد تطبيق دادهاند.
ياسين[= يس] نام سوره سي و ششم قرآن است و در آغاز همان سوره آمده است. و مفسران در معناي آن اختلاف دارند. از قول ابن عباس نقل كرداند كه معناي آن را يا انسان، بر طبق لغت و لهجه طي ميدانسته است. قاضي بيضاوي نيز «سين» ياسين را مخفف انيسين (مصغر انسان) شمرده است. ياسين از شيواترين و شگرفترين سورههاي قرآن است و به «قلب القرآن» موسوم است و خواندن آن فضايل و خواص بسيار دارد . در فرهنگ لغات عاميانه جمالزاده ياسين زير گوش خر خواندن « كنايه از كار بيحاصل كردن و رنج بيهوده درباره شخص نالايق و ناقابل بودن است. اين تمثيل را گاهي مختصر ميكنند و آن را ياسين خواندن ميگويند[33] ». و همچنين آمده است: « سر كوچه ياسين و الرحمن خواندن[34]» كه، كنايه از گدايي كردن است.
[1] « امثال و حكم»، دهخدا، ج 4/1983، اميركبير.
[2] براي نمونههاي ديگر به تذكره هفت آسمان، منقول در لغتنامه دهخدا، مراجعه كنيد.
[3] « امثال و حكم » ،دهخدا،ج 1/162. نيست پوشيده از قليل و كثير ـ نز نقير ايچ چيز قطمير.
[4] « لسان التنزيل».
[5] «سوره نساء»، آيه 53 و 124.
[6] « سوره فاطر» ،آيه 13.
[7] « سوره كهف»، آيه 23 و 24؛ « سوره يوسف»، آيه 27؛ « سوره صافات» ، آيه 102؛ « سوره فتح» ، آيه 27.
[8] « سيرت رسولالله»، ترجمه و انشاي رفيعالدين اسحق بن محمد همداني قاضي ابرقوه،با مقدمه و تصحيح دكتر اصغر مهدوي، ج 1/279، خوارزمي ،تهران.
[9] « سوره لقمان» ، آيه 19 .
[10] «سوره اسراء» ، آيه 110؛ « سوره نساء» ،آيه 148؛« سوره حجرات»، آيه 2ـ3.
[11] « سوره كهف»، آيه 46.
[12] « سوره مريم» ، آيه 76.
[13] «سوره بقره»، آيه 67 به بعد.
[14] « سوره نساء» ، آيه 145.
[15] «امثال و حكم»، ج 1/540.
[16] « سوره اعراف» ، آيه 54.
[17] « سوره مؤمنون»، آيه 14.
[18] « امثال و حكم» ،ج 2/574.
[19] « سوره نساء »، آيه 40؛ « سوره يونس»، آيه 61؛« سوره سبأ»، آيه 3 و 22؛ « سوره زلزله»، آيه 7ـ8.
[20] «سوره انعام»،آيه 59.
[21] «لغت نامه دهخدا»
[22] «سوره فتح»، آيه 11.
[23] « سوره نور»، آيه 26.
[24] « سوره نور»، آيه 26.
[25] از جمله :« سوره اعراف»، آيه 54؛« سوره غافر»، آيه 64.
[26] «سوره بقره» ، آيه 117، « سوره آل عمران»، آيه 47 و 59؛« سوره انعام»، آيه 73؛«سوره نحل»، آيه 40؛« سوره مريم»، آيه 35؛ « سوره يس» ، آيه 82؛« سوره غافر»، آيه 68.
[27] « سوره نحل»، آيه 40.
[28] « سوره كهف» ، آيه 39.
[29] « سوره ق» ،آيه 5 و 25؛« سوره قلم» ، آيه 12.
[30] « تفسير ابوالفتوح رازي» ، ذيل آيه شريفه.
[31] « ديوان سنايي »/1134.
[32] « براي تفصيل درباره چشم زخم، ر.ك: «جهان غيب و غيب جهان»، بهاءالدين خرمشاهي ، مؤسسه كيهان؛ «حافظنامه »، بهاءالدين خرمشاهي/906ـ909.
[33] « لغت نامه دهخدا».
[34] « همان مدرك».