انفعالات نفساني به يكي از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد، بلكه هر يك از خواستههاي روحي انسان اينگونه است كه به هنگام تحقق آن، حالت شادي و به هنگام عدم تحقق آن، حالت غم روي ميدهد.
از يك نظر انفعالات روحي از همه ابعاد وجود انسان وسيعتر و در عين حال سطحيتر است، چرا كه در واقع، معلول و متأثر از ساير ابعاد است؛ يعني قبلاً چيزهاي ديگري بايد در نفس باشد تا اين حالات انفعالي پديد آيد، و چون نزديكي بيشتري با بدن و حالات مادي دارد، از اين رو، آن را سطحيتر تلقي ميكنيم، هر چند در عمقش چيزهاي ديگري وجود دارد.
و اما اين كه وسيعتر است: محور همه انفعالات اين گونه است كه وقتي انسان مطلوبي دارد هنگامي كه مطلوبش تحقق پيدا كرد، حالتي به نام شادي، خشنودي و امثال اين تغييرات، براي انسان پديد ميآيد، و اگر از دستش رفت حالتي به نام حزن و اندوه و... به وجود ميآيد.
بنابراين، انفعالات نفساني به يكي از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد، بلكه هر يك از خواستههاي روحي انسان اينگونه است كه به هنگام تحقق آن، حالت شادي و به هنگام عدم تحقق آن، حالت غم روي ميدهد.
انسان به زندگي علاقهمند است. اين يكي از ابعاد وجود انسان است كه از يك نظر ميشود عميقترين بعد وجود يا ژرفناكترين لايه روحي انسان در نظر گرفته شود؛ اگر انساني احساس كند كه حياتش به خطر افتاده است، حالتي به نام خوف برايش پيش ميآيد. و اگر متوجه شود كه آن خطر رفع شده و حياتش ادامه خواهد يافت، حالتي ديگر به نام سرور و شادي برايش پديد ميآيد.
درباره قدرت هم همينطور است اگر كسي احساس كند كه قدرتش در حال زوال است و عاجز و ناتوان خواهد شد، احساس خوف به او دست ميدهد. و اگر كسي كه عاجز بوده قدرتش برگردد يا كسي كه فلج بوده شفا پيدا كند، احساس سرور به او دست ميدهد. چنان كه اگر سلامتياش به خطر افتد ميترسد و هنگامي كه مريض شود محزون ميگردد.
هم چنين انساني كه به مال علاقه دارد، اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او دست ميدهد و اگر از دستش برود محزون ميشود، اما اگر ناگهان مالي به او برسد شاد ميشود. در مورد فرزند هم امر به همين منوال است، اگر به فرزند كسي مصيبتي برسد پدر محزون ميشود، اما اگر فرزند مشرف به مرگي نجات پيدا كند، پدر شاد ميشود.
حاصل آن كه هر مطلوبي تحقق پيدا كند، موجب سرور ميشود و هر كدام از دستش برود موجب غم و اندوه ميگردد از اين جهت اين بعد وسيعترين ابعاد است و بر همه ابعاد وجود انسان احاطه دارد. يك حالت فراگيري نسبت به همه شؤون زندگي دارد. اين دو ويژگي از ويژگيهاي اين بعد انسان است: يكي اين كه سطحيتر از همه و معلول ساير جهات نفساني است. و دوم اين كه وسيعتر و فراگيرتر از همه است.
نكته ديگري كه بايد گفته آيد، اين است كه تحقق يا از دست رفتن مطلوب اضافات گوناگوني دارد كه بر حسب اين اضافات مفاهيم و عناوين متعددي پديد ميآيد؛ مثلاً مطلوب انسان گاهي حاصل كارِ خود اوست و گاهي نتيجه كار ديگران. كسي كه خود موجب زيان كاري شده، پشيمان ميشود. اين ندامت همان حزن است و اگر ديگري موجب زيانمندي شده باشد هيچ وقت نميگوييم، پشيمان شد.
همين گونه از دست رفتن مطلوب گاهي "بالفعل" تحقق پيدا كرده، يا يك امر نامطلوبي براي انسان پيدا شده است؛ يعني اگر در نظر بگيريم كه در گذشته ـ ولو لحظهاي قبل ـ ضرري به انسان رسيده است در اين جا "خوف" معنا ندارد، بلكه جاي "حزن" است. اما نسبت به آينده وقتي احتمال بدهد كه ضرري به او ميرسد يا مطلوبش از دست ميرود حالت "خوف" به او دست ميدهد. پس "خوف" نسبت به آينده است، ولي "حزن" و "غم" نسبت به گذشته است.
نقطه مقابلِ خوف، امن و آسايش خاطر است و آن وقتي است كه خطري شخص را تهديد نميكند و اگر انتظار امر مطلوبي يا رفع امر نامطلوبي داشته باشد، حالت اميد و رجا به او دست ميدهد و در مقابل وقتي اميد به امري مطلوب يا رفع نامطلوبي نداشته باشد حالت يأس و نوميدي برايش حاصل ميشود. پس محور همه اين حالات، تحقق يا عدم تحقق امر مطلوب يا نامطلوب است.
خشم، نوعي ديگر از حالات رواني است كه با توجه به اين كه امري نامطلوب از طرف شخص ديگري متوجه انسان ميشود يا امري مطلوب از وي سلب ميگردد، پديد ميآيد؛ مثلاً وقتي انسان احساس ميكند شخصي ميخواهد ضرري به او بزند يا نفعي را از او سلب كند، نسبت به وي خشمگين ميشود. در مقابل چنين حالتي، حالت رضا و خشنودي قرار دارد.
بنابراين، با توجه به اين نسبتها و اضافات گوناگون، حالات مختلفي پديد ميآيد و در حقيقت گستردگي مفاهيم در اين باب از دو جهت است: يكي اين كه همه خواستههاي انسان را شامل ميشود؛ مانند حب ذات و حب كمال و انواع لذتها، كه تحقق و عدم تحقق همه اينها، موجب شادي و غم ميشود، و يكي هم از لحاظ اضافات گوناگون؛ مثلاً حالت انسان در مرگ فرزند؛ اگر نسبت به گذشته باشد حزن است، و اگر نسبت به آينده باشد، خوف است، و نسبت به كسي كه ميخواهد فرزندش را بكشد و از دست او بگيرد "خشمگين" ميشود. در همه اين موارد متعلَّق حالات و انفعالات نفساني، مرگ فرزند است، اما با توجه به اختلاف زمانها و اضافات گوناگون حالات گوناگون و عكسالعملهاي متعددي پديد ميآيد.
اگر بخواهيم تمامي مفاهيم مربوط به اين بخش را بررسي كنيم و آيات مربوط را از ديدگاههاي مختلف مورد بحث قرار دهيم، از مجال مقال فراتر خواهد رفت. بنابراين، تنها عناوين و سرفصلهاي موضوع را يادآور ميشويم: فرح، سرور، حبور: "فهم في روضة يحبرون"1 مرح، بطر، از يك سوي، و مفاهيم حزن اسي: "لكيلا تأسوا علي ما فاتكم"2 اسف، ضيق صدر: "فلاتكن في ضيق مما يمكرون"3، "يضيق صدري"4 بخوع "باخعنفسك"5 و ندامت. همينطور مفهوم "رضا" از يك طرف، مفاهيم سخط، غضب، كراهت، غيظ، مكظوميت، و كظيم به معناي مكظوم؛ مانند "و لاتكن كصاحب الحوت اذ نادي و هو مكظوم"6، "و هو كظيم"7 از طرف ديگر است. همين گونه خوف و خشيت و اشفاق و رهبت و وجل كه تقريبا مترادف هستند؛ در مقابل امن و سكينه و اطمينان قلب و نيز رجاء كه انتظار رفع محذور يا تحقق مطلوب
سرور و شادي هم گاهي موجب اين ميشود كه انسان فعاليت بيشتري انجام دهد، چون در حالت انبساط و شادي و نشاط، انسان كارش بهتر پيش ميرود؛ چه كار بدني، چه كار روحي و چه كار فكري. اگر فرح و انبساطي باشد كه طبعا از حصول نعمتي و مطلوبي حاصل ميشود موجب اين ميشود كه انسان به فعاليت بيشتري بپردازد چنين فرح و سروري مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مؤمنين و مزاح در سفر و چيزهايي از اين قبيل كه موجب سرور و انبساط ميشود به سبب آثار مطلوبي است كه بر آن مترتب ميشود.
است؛ در مقابل آن يأس و قنوط و ابلاس قرار دارد.
آثار بدني كه در اثر حالت شادي و خشنودي و انبساط روح پديد ميآيد، عبارت است از: گشادهرويي و خنده و در مقابلش گرفتگي چهره، عبوس شدن و گريه است. (البته گاهي گريه در اثر شوق هم دست ميدهد). در اين موارد هم ميتوان به اين مفاهيم رجوع كرد: ضحك، بكاء، استبشار، اسفار، و قرة عين. "وجوه يومئذ مسفره، ضاحكة مستبشره"8 و در مقابل گشادهرويي حالت عبوس: "عبس و تولّي"9، قمطرير: "يوما عبوسا قمطريرا"10، يا تيرگي و غبارآلودگي: "عليها غبره"11 به كار رفته است و ميتوان تعبير "كالحون" را كه در آيه 104 سوره مؤمنون آمده است، بر آنها افزود.
مفاهيم ديگري نيز هست كه مربوط به رفتار انسان و عكسالعمل او در برابر رويدادهاي خوشايند و ناخوشايند است؛ مثلاً وقتي بلايي بر كسي وارد ميشود و حزن و اندوه او را ميگيرد گاهي در عمل بيتابي ميكند، زياد گريه و ناله ميكند، اسم اين حالت "جزع" است (فزع همان خوف است "و هم من فزع يومئذ آمنون")12 جزع آن حالت بيتابي است كه انسان در مقابل مصيبت يا از دست دادن امر مطلوبي از خودش نشان ميدهد. "ان الانسان خلق هلوعا * اذا مسّه الشّر جزوعا"13 و در مقابل آن واژه "صبر" به كار ميرود. هم چنين مفاهيم حلم و كظم غيظ در مورد فروخوردن خشم و غضب و مفهوم عجله (در مقابل تأني) در مورد ترس از دست دادن منفعت يا مفهوم فظّ و غلظت (تندي و درشتي) در مقابل لين و رفق (نرم خويي) از مفاهيم اخلاقي است كه با توجه به انفعالات نفساني و عكسالعمل انسان در برابر حوادث انتزاع ميشود.
اكنون بايد گفت اين حالات از نظر اخلاقي چه ارزشي دارد؟ اين حالات تا آن جا كه غير اختياري باشد از نظر اخلاقي نه ارزش مطلوب دارد و نه نامطلوب، نه ارزش مثبت دارد و نه منفي. هر انساني طبيعتا وقتي متوجه خطري ميشود حالت خوف پيش ميآيد. اين طبيعي است و اختياري هم نيست و هنگامي كه چيز مطلوبي تحقق پيدا كند، شادمان ميشود. اين شادي امري طبيعي است، براي انبيا و اولياي خدا هم چنين حالتي بوده است. در قرآن كريم بسياري از موارد همين اسف و غضب و حزن در مورد انبيا است. اين حالات تا آن جايي كه يك انفعال طبيعي است مدح و ذمي در پي ندارد، ولي ادامه اين حالات و عكس العملهايي كه انسان انجام ميدهد از آن نظر كه اختياري است، ارزشهاي مثبت و منفي خواهد داشت.
اين حالات مانند همه حالات ادراكي، وقتي تحقق پيدا ميكند كه انسان نسبت به آنها آگاهي داشته باشد. توجه پيدا كردن گاهي غير اختياري است و انسان دفعتا متوجه ميشود خطري او را تهديد ميكند؛ مثلاً نگاهش به شيري ميافتد كه قصد حمله به او دارد و بياختيار ميترسد، اما گاهي اين توجه با اختيار خود انسان حاصل ميشود؛ مثلاً مينشيند درباره چيزي فكر ميكند و متوجه ميشود كه خطري او را تهديد ميكند. اينجاست كه جنبه اختياري پيدا ميكند و وارد حوزه اخلاق ميشود، مثلاً انسان درباره عذابهاي آخرت فكر كند تا توجه ندارد ترسي هم ندارد و يادش نيست كه اصلاً جهنّمي و عذابي هم هست، اما وقتي از راه فكر كردن خوفي برايش پديد آيد اين خوف اختياري است، به دليل اين كه مقدماتش اختياري بوده است، يا اين كه فكر كند درباره عظمت الهي و گناهان خودش و صفاتي كه موجب خوف از خدا ميشود. اين خوفي است اختياري، چون مقدماتش اختياري است.
همينطور حالت امن؛ مثلاً وقتي شخص درباره چيزي كه موجب امنيت خاطر بشود فكر كند، آن نيز يك امر اختياري است. و حتي در صورتي كه اصل خوف يا امن غير اختياري باشد، ممكن است ادامهاش اختياري باشد؛ يعني توجهاش را متمركز كند و علت مبقيه برايش ايجاد كند. آن حالت، بقاي اختياري خواهد بود. چنان كه عكسش هم همين طور است. بنابراين در اين گونه حالات و انفعالات نفساني جاهايي براي اختيار هست: يكي اين كه انسان ابتدا خودش فكر كند و از راه فكر كردن آن حالت را پديد آورد كه حدوثش هم اختياري است، و ديگري آن كه حدوثش غير اختياري، ولي بقايش اختياري باشد. هم چنين ممكن است تشديد يا تضعيف اين حالات، اختياري باشد؛ مثلاً كسي كه توجه ضعيفي پيدا كرده و خوفي متناسب با آن برايش حاصل شده ميتواند توجهاش را متمركز كند يا در اثر متمركز كردن توجه، حالت خوف تشديد شود. اين هم نوعي عمل اختياري در حالت نفساني است. در اين صورت است كه وارد حوزه اخلاق ميشود و ميسزد كه بگوييم كار خوبي انجام داده است يا كار بدي. و آنچه بيش از همه با اختيار انسان ارتباط دارد ترتيب آثار علمي است كه به دنبال اين حالات چه كاري و چه رفتاري را انجام بدهد و چه عكسالعملي در مقابل ديگران نشان بدهد. البته بعضي اختيارشان در اين موارد هم خيلي ضعيف است، وقتي عصباني شدند، ديگر نميتوانند خود را كنترل كنند. هرچه از دهنشان دربيايد ميگويند، هر كاري از دستشان برميآيد انجام ميدهند، مثل اين كه ديگر اختيار از آنها سلب ميشود. البته اختيار ضعيف را با تمرينها و تلقينهايي ميتوان تقويت كرد. در اين موارد به همان اندازه كه انسان اختيار داشته باشد در ابقاي يك حالت يا عكسالعمل خاص به همان اندازه هم ارزش اخلاقي دارد.
در اين جا سؤال اين است كه بهطور كلي معيار خوبي و بدي چيست؟ معياري كه در همه موارد ميتوان بر آن تكيه كرد، اين است كه اگر يك عمل اختياري موجب اين شود كه انسان از كمالِ برتري محروم گردد؛ يعني تزاحمي پيدا شود كه اگر يكي از آنها را ارضا كند و به دنبالش برود از ديگري محروم شود، پس اگر آن ديگري مطلوبيت بيشتري داشته باشد موجب اين ميشود كه اولي نامطولب باشد؛ يعني ارزش منفي دارد، و بر عكس اگر عملي موجب اين شود كه انسان به خواستههاي بيشتر و ارزندهتر و كاملتري برسد، مطلوبيت و ارزش مثبت خواهد داشت. در اينجا نيز مطلب همينگونه است: چه خوف، چه حزن، چه سرور، چه رجا چه يأس و چه قنوط و ساير مفاهيمي كه اشاره كرديم، اگر در مواردي باشد كه انسان را از كمالات ديگر باز دارد آن حالت هم طبعا نامطلوب خواهد بود و به اندازهاي كه اختياري باشد از نظر اخلاقي، ارزش منفي خواهد داشت و چون اين
حالات تابع عوامل و زمينههاي پيشين و زيرين هستند، ارزش مثبت و منفي آنها هم تابع آنها خواهد بود؛ مثلاً خوف در اثر به خطر افتادن مطلوب است، حال بايد ديد كه آن چيز مطلوبيتش چقدر است؟ آيا آن مطلوب مربوط به دنياست يا مربوط به آخرت؟ مربوط به بدن است يا مربوط به روح؟ ترس انسان از چه جهتي است؟ و چه اثري بر آن مترتب ميشود؟ و آيا تزاحم با چه چيزهايي پيدا ميكند؟ مثلاً كسي كه
اگر توجه به مال و فرزند و ساير مطلوبهاي دنيا موجب غفلت بشود، نامطلوب است، اما اگر خدا فرزند صالحي به انسان داده باشد كه اصلاً از ديدن او به ياد خدا ميافتد از انس گرفتن با او لذت ميبرد و بيشتر خدا را شكر ميكند، خود داشتن آن فرزند و نگاه كردن به او عبادت ميشود. اموال هم همينطور است.
مال را دوست ميدارد، بايد ديد مطلوبيت مال براي او از چه نظر است؟ اگر كسي يك كاميون يا يك كشتي از اموال شخصي خود را ميخواهد در راه اسلام صرف كند اگر اين اموال در معرض تلف قرار گيرد، ترسش نه از اين جهت است كه مالي از او سلب ميشود و ثروتش از دستش ميرود، بلكه از اين ميترسد كه اين مال به جبهه نرسد و كار جهاد اسلامي لنگ بماند. اين ترس بسيار ترس مطلوبي است، اما ادامه آن چقدر خوب است؟ جواب اين است به اندازهاي كه تلاش او را براي نجات آن مال زياد كند، اما اگر ترس فقط از اين باشد كه اموالي از دست انسان ميرود و ديگر تمتعات دنيوياش كم ميشود و بساط عيش و نوشش به هم ميخورد، چنين ترسي در لحظهاي كه ابتدا به طور غير اختياري حاصل ميشود از حوزه اخلاق خارج است و اما ادامهاش از نظر بينش اسلامي مطلوب نيست. چرا؟ براي اين كه اولاً لذايذ دنيوي و اموالي كه وسيله تحقق آنهاست جنبه مقدمي دارد و وسيله آزمايش است. هدف انسان در دنيا اين است كه آزمايش شود؛ گاهي به داشتن مال و گاهي به نداشتن مال. همينطور كه انسان با مال آزمايش ميشود كه اين را در چه راهي صرف ميكند، با نداشتن مال هم آزمايش ميشود كه آيا صبر ميكند يا نه، البته اين نامطلوبيت درجاتي دارد: اگر طوري شود كه انسان را وادار به كارهاي خلاف شرع كند، حرام خواهد بود؛ مثلاً وقتي كه ميترسد اموالش به خطر بيفتد اگر براي نجاتش دست به وسايل نامشروع بزند يا براي جبرانش دست اندازي به مال ديگران كند و تنها به وسايل مشروع اكتفا نكند گناه خواهد بود و بايد سعي كند ترس و نگراني را از خودش دور كند. فكر كند متاع دنيا ارزشي ندارد و وسيله آزمايشي بيش نيست و بود و نبودش در سرنوشت نهايي انسان چندان تأثيري ندارد. پس من نبايد آن قدر متأثر شوم كه دست به كارهاي غير مشروع بزنم. يا ناشكري و كفرانِ نعمت كنم و بر عكس هر جا خوف و حزن منشأ افعال مطلوبي باشد يا خوف و حزن نسبت به اموري باشد كه خود آنها ارزشمند هستند، ارزش مثبتي خواهد داشت.
اگر كسي پدر و مادري داشت كه خدمت كردن و احسان به ايشان موجب سعادت دنيا و آخرت ميشد در حالي كه مشرف به مرگ هستند، نگران ميشود و بعد از وفات ايشان اندوهگين ميگردد، از آن رو كه ديگر نميتواند به ايشان خدمت بكند و به ثواب بِرّ و احسان به والدين نايل گردد؛ البته چنين خوف و حزني مطلوب است اما چه اندازه مطلوب است؟ به همان اندازهاي كه انسان را به كارهاي خير بيشتر وادار كند؛ مثلاً بعد از مرگشان صدقاتي بدهد براي آنها، دعايي، قرآني، نمازي بخواند و هديه كند براي ايشان اين همان حزن است كه موجب اين كارها ميشود و اگر آن حزن نبود، آنان را فراموش ميكرد. پس اين حزن مطلوب است، چون منشأ خيراتي ميشود. هم منشأ كمالاتي براي فرزند ميشود و هم براي ديگران، ولي اگر فقط به سر و روي خود بزند كه اي واي پدرم مرد! از اين به سرزدن نه چيزي به دست ميآيد و نه مرده زنده ميشود و نه اثر خيري بر آن مترتب ميگردد. اين كار مطلوب نيست و اين همان حالت جزع است.
پس اگر ادامه اين حالات در جهت خير باشد و به خاطر از دست رفتن يك خير معنوي و اخروي باشد مطلوب است و تشديد آن هم تا آن جا كه منشأ آثار نيك باشد، مطلوب است، و الا بايد انسان خود را منصرف كند و طوري نباشد كه حزن قلبش را فرا بگيرد و او را از كارهاي ديگر باز دارد؛ مثلاً با اين كه پدرش از دنيا رفته، درس و بحث و مطالعه را تعطيل كند و تكاليف واجب را ترك كند؛ براي تأثر و غم و اندوهي كه از فوت پدر بر او مسلط شده است. چرا كه با كمالات ديگري مزاحم است، بلكه آن اندازه مطلوب است كه كمالي را ايجاد كند، كمالي كه اگر آن حزن و خوف نبود به دست نميآمد.
نقل ميكنند كه مرحوم صاحب جواهر ـ رضوان الله عليه ـ فرزندي داشت كه خيلي مورد علاقهاش بود. اول شب، فرزندش جوان مرگ شد، جنازهاش را در اطاق گذاشتند تا صبح تشييع كنند. ايشان نشست و گفت خدايا اگر ميدانستم كه كاري هست كه ثوابش براي فرزند من بهتر از نوشتن جواهر باشد آن كار را انجام ميدادم، امشب مينشينم در كنار جسد فرزندم و "جواهر" مينويسم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا ميكنم. به هر حال پيدايش اين حالات آن اندازهاي كه اختياري هست، در صورتي مطلوب است كه منشأ كمالي باشد. و آن اندازهاي نامطلوب است كه موجب محروميت از كمال شود و آن وقتي كه نه مزاحم است و نه موجب محروميت؛ نه ارزش مثبت دارد و نه منفي. البته فرض موردي كه هيچ گونه مزاحمتي نداشته باشد، خيلي فرض بعيدي است. ولي به حسب افراد متعارف ميتوان گفت كساني هستند كه كارهاي مباحي دارند و تأثرات ايشان موجب ترك آنها ميشود. چنين فرضي مخصوصا در زمان ما كه شايد كمتر كسي پيدا شود كه در شبانه روز از تكاليف واجب مستثني باشد، خيلي مشكل است. ما در وضعيتي هستيم كه هر كس در هر جا هست به آن اندازهاي كه نيرو دارد، تكاليف واجب به عهدهاش آمده است.
در مورد "سرور" هم همينطور است. سرور و شادي هم گاهي موجب اين ميشود كه انسان فعاليت بيشتري انجام دهد، چون در حالت انبساط و شادي و نشاط، انسان كارش بهتر پيش ميرود؛ چه كار بدني، چه كار روحي و چه كار فكري. اگر فرح و انبساطي باشد كه طبعا از حصول نعمتي و مطلوبي حاصل ميشود موجب اين ميشود كه انسان به فعاليت بيشتري بپردازد چنين فرح و سروري مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مؤمنين و مزاح در سفر و چيزهايي از اين قبيل كه موجب سرور و انبساط ميشود به سبب آثار مطلوبي است كه بر آن مترتب ميشود، ولي غالبا سرورها در افراد موجب اين ميشود كه از مصالح معنوي و اخرويشان غافل شوند. چون خود سرور و شادي حالتي مطلوب است و همين كه يك لحظه تحقق يافت، انسان دلش ميخواهد كه ادامه پيدا كند. اگر ادامهاش به وسايل نامشروع باشد كه حرام است و اگر موجب انجام دادن كار نامشروعي باشد، آن هم ارزش منفي دارد، اما اگر به اين حد نرسد دست كم موجب غفلتهايي ميشود. غفلت از آخرت، غفلت از تكاليف مهم اجتماعي كه به عهده انسان هست. پس به هر اندازهاي كه انسان را باز دارد و از كمالات انساني غافل كند نامطلوب است. "لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله".14
اگر توجه به مال و فرزند و ساير مطلوبهاي دنيا موجب غفلت بشود، نامطلوب است، اما اگر خدا فرزند صالحي به انسان داده باشد كه اصلاً از ديدن او به ياد خدا ميافتد از انس گرفتن با او لذت ميبرد و بيشتر خدا را شكر ميكند، خود داشتن آن فرزند و نگاه كردن به او عبادت ميشود. اموال هم همينطور است، اموالي كه آدم را مشغول كند و از امور معنوي و توجه به خدا و عبادت غافل كند، اين "الهاء عن ذكر الله" است و نامطلوب، اما اگر شاد بشود از اين كه خدا امسال محصول زيادي به او داده است درآمد خوبي دارد و ميتواند اينها را در راه خدا بيشتر انفاق كند، ثوابهاي بيشتري كسب كند همين شادياش هم مطلوب است.
پس معيار در اين جا هم اين است كه اين حالات تا چه اندازه تأثير كند در اين كه انسان براي تكامل خود بيشتر فعاليت كند.به همان اندازهاي كمك باشد براي تحصيل كمالات بيشتري، مطلوب و به اندازهاي كه مانع و مزاحم باشد، نامطلوب است.
انسان مؤمن بايد طوري تربيت شود كه داشتن و نداشتن نعمتهاي دنيوي از هر قبيلي كه باشد، تا آن جا كه مربوط به دنيا هست در او تأثيري نداشته باشد: "لكيلا تأسوا علي مافاتكم و لاتفرحوا بما آتاكم". بود و نبود و افزايش و كاهش نعمتهاي دنيا برايش مساوي باشد، چون اينها همه وسيله آزمايش هستند و مطلوبيت ذاتي ندارند. آري اگر مطلوبيت و عدم مطلوبيت ارتباطي با خدا و معنويات پيدا كرد، به همان اندازه ارتباط و تأثيري كه در فعاليتهاي انسان ميتواند داشته باشد، مطلوب خواهد بود.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
1 ) روم (30) آيه15.
2 ) حديد (57) آيه23.
3 ) نمل (27) آيه70.
4 ) شعراء (26) آيه13.
5 ) همان، آيه3.
6 ) قلم (68) آيه48.
7 ) نمل (16) آيه58.
8 ) عبس (80) آيه39.
9 ) همان، آيه1.
10 ) انسان (76) آيه10.
11 ) عبس (80) آيه40.
12 ) نمل (27) آيه89.
13 ) معارج (70) آيه20.
14 ) منافقون (63) آيه9.