بدعت: داخل كردن چيزى كه جزء دين نيست، در دين
بدعت در لغت به معناى نوآورى يا اختراع چيزى بدون نمونه پيشين است[42] و در اصطلاح متون و منابع اسلامى عبارت است از عملى كه اصل و پايهاى در شريعت نداشته باشد[43] يا وارد ساختن چيزى كه جزء دين به شمار نمىرود در دين.[44] برخى ديگر بدعت را اعم از زياد كردن چيزى در دين يا كم كردن از آن دانستهاند.[45] برخىفقيهان اهل سنت هرگونه نوآورى را بدعت شمرده، آن را به بدعت پسنديده و ناپسند تقسيمكردهاند.[46] گروهى ديگر از اينان بدعت را به5 قسم واجب، حرام، مكروه، مستحب و مباح تقسيم كردهاند[47]؛ ولى در روايات فراوانى كه از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده به گونه مطلق هر بدعتى عامل گمراهى[48] و دور شدن از سنت به شمار رفته[49] و مسلمانان به برائت جستن از آنها مأمور گشتهاند[50]، بر اين اساس، بايد تقسيمات ياد شده را به بدعت لغوى مربوط دانست؛ نه بدعت اصطلاحى، زيرا نوآورى گاهى پسنديده و گاهى ناپسند است[51]، چنانكه از نظر تكليفى نيز مىتواند يكى از احكام پنجگانه مذكور را داشته باشد؛ اما افزودن چيزى بر دين همواره ناپسند و حرام است.[52] برخى علت اين تقسيمبندى را توجيه سخن خليفه دوم درباره نماز تراويح دانستهاند كه پس از امر به جماعت خواندن آن اين كار را بدعتى نيكو شمرد.[53] درباره اينكه بدعت فقط اعتقادات و احكام عبادى را در برمىگيرد يا شامل امور عادى نيز مىشود فقها اختلاف نظر دارند؛ از سخن برخى برمىآيد كه نوآورى در امور عادى زندگى نيز در صورتى كه منتسب به شريعت نباشد، بدعت است؛[54] ولى برخى ديگر اينگونه نوآوريها را بدعت ندانسته و گفتهاند: در صورتى كه نوآورى در امور عادى با آنچه خداوند منع كرده مخالف باشد، شخص تنها مرتكب عمل حرام گرديده است؛ نه بدعت، زيرا نوآورى او به نام دين نبوده است.[55]بدعت در قرآن با واژهها و تعبيرهاى گوناگونى آمده است؛ از جمله واژه «بدع» و مشتقات آن كه در 4 آيه به كار رفته است كه در سه آيه (بقره/2، 117؛ انعام/6، 101؛ احقاف/46، 9) معناى لغوى بدعت مراد است؛ ولى در آيه 27حديد/57: «ورهبانية ابتدعوها» دو قول وجود دارد: برخى مقصود از آن را روشى جديد در پرستش خداوند (معناى لغوى) دانستهاند[56]؛ اما شمارى ديگر آن را از مصاديق بدعت اصطلاحى شمردهاند. (=>ادامه مقاله، بدعتهاى اهل كتاب) مفهوم بدعت با تعابيرى ديگر مانند حلال كردن يا حرام كردن: «يُحِلّونَهُ عامـًا و يُحَرِّمونَهُ عامـًا» (توبه/9،37؛ انعام/6،140؛ نحل/16،116)، نوشتن كتاب از جانب خود و انتساب آن به خدا: «يَكتُبونَ الكِتـبَ بِاَيديهِم ثُمَّ يَقولونَ هـذا مِن عِندِ اللّهِ» (بقره/2، 79) و عبارات ديگر، مانند: «ما يَكونُ لِى اَن اُبَدِّلَهُ مِن تِلقاىِ نَفسى» (يونس/10،15). نيز در قرآن مطرح شده است؛ همچنين در برخى آيات به برخى مصاديق بدعت به ويژه در شرايع پيشين اشاره شده است. در اين آيات قرآن ضمن اشاره به عوامل و انگيزههاى بدعتگذارى، از آثار و پيامدهاى دنيوى و اخروى اين عمل نيز سخن به ميان آورده و برخى احكام فقهى بدعت را هم يادآورى كرده است.
بدعتگذارى در شرايع و ملل پيشين
1. بدعتهاى اهل كتاب:
يهود و نصارا بدعتهاى اعتقادى و عملى متعددى در شريعت خود پديد آوردند كه قرآن به برخى از آنها اشاره كرده است؛از جمله:الف. فرزند خدا دانستن عُزَيْر:
از بدعتهاى يهود آن بود كه عُزَيْر را فرزند خدا شمردند: «وقالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُاللّهِ ... ذلِكَ قَولُهُم بِاَفوهِهِم» . (توبه/9،30) به نظر بسيارى از مفسران، اين بدعت زمانى در ميان يهود* پديد آمد كه آن حضرت تورات را پس از مفقود شدن، دوباره گردآورى و احيا كرد.[57] مردم اين كار را امرى خارقالعاده شمردند كه از دست بشر عادى ساخته نيست و ازاينرو او را فرزند خدا دانستند.ب. تثليث و فرزند خدا دانستن عيسى(عليه السلام):
نصارا* نيز پس از گذشت مدتى از غيبت عيسى(عليه السلام)از توحيد رويگردان شده، به تثليث روى آوردند: «ولا تَقولوا ثَلـثَةٌ انتَهوا خَيرًا لَكُم اِنَّمَا اللّهُ اِلـهٌ واحِدٌ» . (نساء/4، 171 و نيز مائده/5،73) مراد از «ثلاثه» عبارت است از خداى پدر، خداى پسر (عيسى) و روح القدس[58]؛ همچنين آنان عيسى را فرزند خداوند خواندند: «وقالَتِ النَّصـرَى المَسيحُ ابنُ اللّهِ ذلِكَ قَولُهُم بِاَفوهِهِم يُضـهِـونَ قَولَ الَّذينَ كَفَروا مِن قَبلُ» . (توبه/9،30) برخى برآناند كه نصارا انديشه فرزند خدا بودن عيسى و نيز تثليث را از بتپرستان پيش از خود گرفته، آنها را وارد شريعت عيسى كردند.[59]به نظر برخى محققان نخستين كسى كه به اين كار اقدام كرد «پولس» بود كه پس از مطرحكردن اين عقايد باطل، به ترويج آن درميان مسيحيان پرداخت.[60]ج. محدود بودن زمان عذاب:
از عقايد بدعتآميز يهود[61] آن بود كه معتقد بودند خداوند آنان را جز مدتى محدود به آتش دوزخ كيفر نخواهد داد. قرآن اين عقيده آنان را نيز باطل دانسته است: «و قالوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّ اَيّامـًا مَعدودَةً قُل اَتَّخَذتُم عِندَ اللّهِ عَهدًا فَلَن يُخلِفَ اللّهُ عَهدَهُ اَم تَقولونَ عَلَى اللّهِ ما لاتَعلَمون» . (بقره/2،80)د. تحريف تورات:
يكى از بدعتهاى عالمان يهود تغيير و تحريف* تورات است.[62] آنان گاهى مطالبى را از جانب خود مىنوشتند و به نام تورات در ميان پيروانشان ترويج مىكردند: «فَوَيلٌ لِلَّذينَ يَكتُبونَ الكِتـبَ بِاَيديهِم ثُمَّ يَقولونَ هـذا مِن عِندِ اللّهِ لِيَشتَروا بِهِ ثَمَنـًا قَلِيلاً» . (بقره/2،79 ونيز 75بقره/2؛ آلعمران/3، 78؛ مائده/5، 13) برخى گفتهاند كه آنان حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرده، آن را به عنوان حكم تورات و دستور الهى براى مردم قلمداد مىكردند.[63] به نظر برخى ديگر، مراد تغيير دادن نام و اوصاف پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در تورات و جايگزينى آن با اوصاف ديگرى براى انكار نبوت پيامبر اسلام بوده است.[64]هـ . تجويز خيانت در امانت:
يهود خيانت كردن در مورد امانت اعراب و غير همكيشان خود را مباح دانسته، آن را حكمى الهى مىشمردند[65]: «و مِن اَهلِ الكِتـبِ ... مَن اِن تَأمَنهُ بِدينار لايُؤَدِّهِ اِلَيكَ اِلاّ مادُمتَعَلَيهِ قائمـًا ذلِكَ بِاَنَّهُم قالوا لَيسَ عَلَينا فىالاُمِّيِّينَ سَبيلٌويَقولونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ و هُم يَعلَمون» . (آلعمران/3،75) برخى گفتهاند: مراد آيه شريفه، فَنْحاصبن عازوراء از يهوديان مدينه بود كه با اين اعتقاد امانت مردى از قريش را غصب كرد[66]؛ اما نظر ديگر اين است كه مراد همه يهودياناند.[67]و. تحريم برخى خوراكيها:
قرآن از حرام شمردن برخى از خوراكيها از سوى يهود ياد كرده و آن را افترا بر خداوند دانسته است: «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِى اِسرءيلَ اِلاّ ما حَرَّمَ اِسرءيلُ عَلى نَفسِهِ ... قُل فَأتوا بِالتَّورةِ فَاتلوها اِن كُنتُم صـدِقين * فَمَنِ افتَرى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ... فَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون» . (آلعمران/3،93 ـ 94) طبق برخى روايات، يعقوب(عليه السلام)خوردن گوشت شتر را به جهت ناسازگار بودن آن با مزاج خويش بر خود ممنوع كرد[68]؛ ولى يهود به تبعيت از آن حضرت گوشت شتر يا برخى خوراكيهاى ديگر را بر خود حرام كرده، آن را به خدا نسبت دادند.[69]ز. رهبانيت:
قرآن در آيه 27 حديد/57 به ابداع روش رهبانيت* از سوى نصارا اشاره كرده است: «ورَهبانيَّةً اِبتَدَعوها ما كَتَبنـها عَلَيهِم اِلاَّ ابتِغاءَ رِضونِاللّهِ» . در تفسير اين روش نقل شده كه آنان به قصد عبادت بيشتر، ارتباط مشروع با زنان يا اختلاط با افراد جامعه را رها كردند و به كنيسهها يا كوهها و بيابانها پناه بردند.[70] بنابر نقلى ديگر پس از آنكه حاكمان قوانين تورات و انجيل را تغيير دادند، گروهى از مسيحيان لباس پشمين پوشيده، در اطراف زمين منتشر گرديدند.[71] نظر ديگر آن است كه برخى مسيحيان كه توان جنگيدن با دشمنان يا امر به معروف و نهى از منكر را در خود نمىديدند، از جامعه جدا شده، به كوهها و بيابانها رفتند.[72] در ادامه آيه شريفه آمده كه آنان پس از ابداع رهبانيت، حق آن را به درستى ادا نكردند: «فَما رَعَوها حَقَّ رِعايَتِها» ؛ يعنى آنان يا نسلهاى بعديشان اين روش ابداعى را با شرك و آموزههاى غير الهى درهم آميختند.[73] به نظر برخى، مراد از رعايت نكردن حق رهبانيت، ايمان نياوردن بيشتر آنان به پيامبر اسلام بود، چنانكه ادامه آيه كه به ايمان آورندگان از آنان وعده پاداش داده مؤيد اين نظر است[74]: «فَـاتَينَا الَّذينَ ءامَنوا مِنهُم اَجرَهُم وكَثيرٌ مِنهُم فـسِقون» . (حديد/57،27) برخى مفسران ابداع چنين روشى از سوى نصارا را از آن رو كه مجوز شرعى از جانب خداوند نداشت امرى ناپسند و بدعتى حرام دانستهاند[75]؛ ولى شمارى ديگر اين امر را نوآورى پسنديدهاى شمردهاند كه در ابتدا مورد رضايت الهى بود[76]، هرچند بعدها به انحراف كشيده شد. بنابر تفسير اخير مراد از ماده بدعت در آيه مذكور معناى لغوى آن است.[77]2. بدعتهاى عصر جاهليت:
اعراب جاهلى نيز امورى را از جانب خود حلال يا حرام شمرده، آن را به خدا يا شريعت الهى نسبت مىدادند؛ از جمله:الف. طواف كردن با بدن برهنه:
در جاهليت مشركان با بدن برهنه طواف كرده، اين كار را فرمان خداوند مىشمردند[78]: «و اِذا فَعَلوا فـحِشَةً قالوا وجَدنا عَلَيها ءاباءَنا واللّهُ اَمَرَنا بِها» . (اعراف/7،28) توجيه آنان اين بود كه در لباسى كه در آن مرتكب گناه شدهايم، نبايد خانه خدا را طواف كرد[79]؛ ولى قرآن اين عمل آنان را فاحشه و نوعى افترا بر خداوند خواند كه او هيچگاه به آن فرمان نمىدهد: «قُل اِنَّ اللّهَ لا يَأمُرُ بِالفَحشاءِ اَتَقولونَ عَلَىاللّهِ ما لاتَعلَمون» . (اعراف/7،28)[80]ب. تغيير دادن ماههاى حرام:
اعراب جاهلى طبق سنت حضرت ابراهيم(عليه السلام) 4 ماه از سال را ماه حرام مىشمردند؛ ولى هرگاه حرمت اين ماهها با منافع آنان ناسازگار بود آن را تغيير داده، ماه حلال را حرام و ماه* حرام را حلال مىكردند[81]: «اِنَّمَا النَّسِىءُ زيادَةٌ فِى الكُفرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَروا يُحِلّونَهُعامـًا و يُحَرِّمونَهُ عامـًا لِيواطِـوا عِدَّةَ ما حَرَّمَاللّهُ فَيُحِلّوا ما حَرَّمَ اللّهُ» . (توبه/9،37). قول ديگر اين است كه مراد از تغيير ماهها در آيه، تأخير انداختن ماههاى حج است، زيرا آنان در هر سال حج را در ماهى غير ثابت بهجا مىآوردند.[82]ج. تحريم برخى چارپايان و خوراكيها:
از ديگر بدعتهاى عصر جاهليت* آن بود كه آنان سوار شدن بر برخى حيوانات يا خوردن گوشت آنها را بر خود حرام كرده بودند و اين كار را به خداوند نسبت مىدادند؛ از جمله «بحيره» يعنى شترى كه 5شكم زاييده و پنجمين آن نر بود؛ همچنين «سائبه» يعنى شترى كه پس از بازگشت از سفر يا بهبودى يافتن از بيمارى براى خدا يا بتها وقف و رها مىشد، يا شترى كه 10 شكم زاييده بود، و نيز «وصيله» يعنى جفت نر گوسفند دوقلو كه آن را براى خدا رها مىكردند و ذبح آن ممنوع بود و بالأخره «حام» يعنى شتر نرى كه از آن 10 شتر به وجود آمده بود.[83] قرآن تحريم اين حيوانات را افترا بر خداوند دانست و آنان را از اين كار منع كرد: «ماجَعَلَ اللّهُ مِن بَحيرَة ولا سائِبَة و لا وصيلَة ولا حام و لـكِنَّ الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ» . (مائده/5،103) آنان همچنين برخى محصولات كشاورزى يا برخى چارپايان را وقف خداوند و بتهايشان مىكردند و از تناول اين خوراكيها و گوشت اين حيوانات يا سوار شدن بر اين چارپايان امتناع مىكردند: «وجَعَلوا لِلّهِ مِمّا ذَرَاَ مِنَ الحَرثِ والاَنعـمِ نَصيبـًا فَقالواهـذا لِلّهِ بِزَعمِهِم و هـذا لِشُرَكائِنا» . (انعام/6،136) گاه نيز اين خوراكيها يا حيوانات را بر آنان كه مىخواستند حلال و بر برخى ديگر حرام مىكردند: «و قالوا هـذِهِ اَنعـمٌ و حَرثٌ حِجرٌ لايَطعَمُها اِلاّ مَن نَشاءُ بِزَعمِهِم» . (انعام/6،138) مراد از افرادى كه اين خوراكيها بر آنان حرام بود زنان[84] يا همه افراد به جز خادمان بتها بودند[85]؛ همچنين آنان جنين چارپايان را در صورتى كه زنده متولد مىشد بر زنان حرام كرده بودند؛ اما اگر مرده متولد مىشد بر همگان حلال مىدانستند: «وقالوا ما فى بُطونِ هـذِهِ الاَنعـمِ خالِصَةٌ لِذُكورِنا ومُحَرَّمٌ عَلى اَزوجِنا واِنيَكُن مَيتَةً فَهُم فيهِ شُرَكاءُ» . (انعام/6،139 و نيز143 ـ 144)د. تذكيه نكردن برخى حيوانات:
از ديگر بدعتهاى مشركان، ذكر نكردن نام خدا هنگام ذبح چارپايان بود[86]: «و اَنعـمٌ لا يَذكُرونَ اسمَ اللّهِ عَلَيهَا افتِراءً عَلَيهِ» . (انعام/6،138) برخى گفتهاند: مقصود اين است كه با اين حيوانات به حج نمىرفتند يا هنگام ذبح به جاى نام خدا، نام بتها را مىبردند.[87]عوامل و انگيزههاى بدعت
1. شيطان:
شيطان كه دشمن اصلى انسان است همواره مىكوشد وى را به ارتكاب انواع گناه از جمله بدعتگذارى در دين بكشاند: «لا تَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطـنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين اِنَّما يَأ مُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاءِ واَن تَقولوا عَلَى اللّهِ ما لاتَعلَمون» (بقره/2،168 ـ 169)، ازاينرو در اين آيه و نيز آيه142 انعام/6 كه در پى آن از بدعتهاى مشركان سخن به ميان آمده، مؤمنان از پيروى كردن شيطان منع شدهاند.2. دنياطلبى:
از نگاه قرآن كريم، رسيدن به مال و مقام دنيايى از انگيزههاى بدعتگذاران در دين است: «فَوَيلٌ لِلَّذينَ يَكتُبونَ الكِتـبَ بِاَيديهِم ثُمَّ يَقولونَ هـذا مِن عِندِ اللّهِ لِيَشتَروا بِهِ ثَمَنـًا قَلِيلاً...» . (بقره/2،79) آيه مذكور در مورد عالمان اهل كتاب نازل شد كه به انگيزه تحصيل اموالى كه از عوام يهود مىگرفتند[88] يا استمرار رياست خود بر آنان[89]ويژگيهاى پيامبر را در تورات تغيير مىدادند. در آيه 75 آلعمران/3 نيز از بدعت ديگر اهل كتاب ياد شده است كه به غرض تملك امانتهاى ديگران به بدعت متوسل مىشدند و اين امر را حكمى الهى مىشمردند: «ومِن اَهلِ الكِتـبِ ... مَن اِن تَأمَنهُ بِدينار لايُؤَدِّهِ اِلَيكَ... ذلِكَ بِاَنَّهُم قالوا لَيسَ عَلَينا فى الاُمِّيِّينَ سَبيلٌ ويَقولونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ» .3. جهل:
از جمله عوامل بدعت، جهل انسانها به حقايق امور يا پيامدهاى بدعت است، ازاينرو آنگاه كه بنى اسرائيل با مشاهده بت پرستان از آن حضرت خواستند تا برايشان مانند بتپرستان خدايانى قرار دهد آن حضرت اين درخواست را ناشى از نادانى آنان برشمرد: «قالوا يـموسَى اجعَل لَنا اِلـهـًا كَما لَهُم ءالِهَةٌ قالَ اِنَّكُم قَومٌ تَجهَلون» (اعراف/7،138)؛ همچنين در آياتى ديگر از برخى بدعتهاى مشركان سخن به ميان آمده و نهايتاً جهل منشأ اين بدعتها دانسته شده است: «فَمَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبـًا لِيُضِلَّ النّاسَ بِغَيرِ عِلم» . (انعام/6،143 ـ 144 و نيز انعام/6،140) اين تفسير از آيه مبتنى بر آن است كه «بِغَيرِ عِلم» در آيه متعلق به «لِيُضِلَّ» باشد.[90]4. تقليد كوركورانه و بدون تعقل:
قرآن در آيه 103 مائده/5 بدعت گذاران را كسانى دانسته كه از عقل و انديشه خود استفاده نمىكنند: «ولـكِنَّ الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ واَكثَرُهُم لا يَعقِلون» ؛همچنين در آيه بعد از تقليد كوركورانه اين افراد از نياكان خود و پافشارى بر بدعتهاى آنها سخن به ميان آمده است: «و اِذا قيلَ لَهُم تَعالَوا اِلى ما اَنزَلَ اللّهُ و اِلَى الرَّسولِ قالوا حَسبُنا ما وجَدنا عَلَيهِ ءَاباءَنا» . (مائده/5،104)آثار و پيامدهاى بدعت:
بدعتگذارى در دين پيامدهاى ناگوار بسيارى در دنيا و آخرت دارد كه قرآن به برخى از آنها اشاره كرده است؛ از جمله:1. گمراهى:
بدعتگذارى هم موجب گمراهى شخص بدعتگذار از راه حق مىگردد: «و حَرَّموا ما رَزَقَهُمُ اللّهُ افتِراءً عَلَى اللّهِ قَد ضَلّوا و ما كانوا مُهتَدين» (انعام/6،140 و نيز توبه/9، 37) و هم به گمراه شدن ديگران مىانجامد: «فمناَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبـًا لِيُضِلَّ النّاسَ بِغَيرِ عِلم» (انعام/6،144)، زيرا به گمان اينكه بدعت مزبور جزو دين است به آن ايمان آورده يا عمل مىكنند و ناآگاهانه به انحراف كشيده مىشوند.2. افزايش گناه:
چون بدعت گذار عامل گمراهى ديگران است افزون بر گناهكار بودن خود، در گناه ديگران نيز شريك است: «لِيَحمِلوا اَوزارَهُم كامِلَةً يَومَ القِيـمَةِ و مِن اَوزارِ الَّذينَ يُضِلّونَهُم بِغَيرِعِلماَلا ساءَ ما يَزِرون» . (نحل/16،25) بر پايه احاديث هم هركس سنت ناپسندى را بنيان گذارد در گناه كار خود و همه كسانى كه به آن سنت عمل كنند شريك خواهد بود.[91]3. قرار گرفتن در زمره ستمگران:
بدعتگذارى در دين، تجاوز از حدود الهى است: «لا تُحَرِّموا طَيِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَكُم ولا تَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لايُحِبُّالمُعتَدين» (مائده/5،87) و بدعتگذار با انجام دادن اين كار در زمره ظالمان قرار مىگيرد: «فَمَنِ افتَرى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ مِن بَعدِ ذلِكَ فَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون» . (آل عمران/3،94 و نيز مائده/5، 87) حتى به تعبير قرآن آنان از ظالمترين افرادند: «فَمَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبـًا لِيُضِلَّ النّاسَ بِغَيرِ عِلم» (انعام/6،144)، زيرا بدعت در دين در واقع نوعى دروغ بستن به خداوند است[92] و اين عمل از بالاترين گناهان به شمار مىرود يا بدان جهت كه بدعت گزاران افزون بر ظلم به خود، به ديگران نيز ستم مىكنند.[93]4. محروميت از محبت و هدايت خداوند:
بدعتگذاران در دين الهى، از محبت خداوند محروماند: «لاتُحَرِّموا طَيِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَكُم ... اِنَّاللّهَ لا يُحِبُّ المُعتَدين» (مائده/5،87) و از هدايت الهى بهرهاى نخواهند برد: «فَمَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبـًا... اِنَّ اللّهَ لا يَهدِى القَومَ الظّــلِمين» . (انعام/6،144)5. خسران و كيفر الهى:
آنان كه در دين خدا بدعت مىگذارند زيان خواهند ديد: «قَد خَسِرَ الَّذينَ... وحَرَّموا ما رَزَقَهُمُ اللّهُ افتِراءً عَلَى اللّهِ» . (انعام/6،140) زيانكار بودن اين افراد بدان جهت است كه با حرام كردن حلال خداوند عاقبت و آخرت خود را تباه مىكنند، ازاينرو قرآن در آياتى ديگر اينان را محروم از رستگارى دانسته: «ولاتَقولوا لِما تَصِفُ اَلسِنَتُكُمُ الكَذِبَ هـذا حَلـلٌ و هـذا حَرام ... اِنَّ الَّذينَ يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ لا يُفلِحون» (نحل/16،116 و نيز انعام/6،21؛ يونس/10،17) و به عذاب الهى تهديد كرده است: «فَوَيلٌ لِلَّذينَ يَكتُبونَ الكِتـبَ بِاَيديهِم ثُمَّ يَقولونَ هـذا مِن عِندِ اللّهِ ... فَوَيلٌ لَهُم مِمّا كَتَبَت اَيديهِم و ويلٌ لَهُم مِمّا يَكسِبون» (بقره/2،79 و نيز انعام/6، 138 ـ 139)؛ همچنين در آياتى كيفر اُخروى آنان را عذابى دردناك و بزرگ شمرده است: «و لا تَقولوا لِما تَصِفُ اَلسِنَتُكُمُ الكَذِبَ هـذا حَلـلٌ... ولَهُمعَذابٌ اَليم» . (نحل/16، 116 ـ 117؛ يونس/10، 15)احكام فقهى بدعت
1. حرمت بدعت:
از آياتى كه در آنها بدعت در دين تجاوز از حدود الهى (مائده/5، 87)، ظلم (آلعمران /3، 94؛ مائده/5، 87)، افتراى بر خداوند (انعام/6، 144) و گناه (يونس/10،27[94]؛ نحل/16، 25)[95] خوانده شده و بدعتگذاران به عذاب الهى تهديد شدهاند (بقره/2، 79؛ انعام/6، 138 ـ 139؛ نحل/16، 116، 117) مىتوان دريافت كه بدعت كارى ناپسند و حرام به شمار مىرود. افزون بر آيات فوق، برخى اين حكم تكليفى را از آياتى ديگر نيز استفاده كردهاند؛ از جمله آيه 1 حجرات/49 كه مؤمنان را از پيشى گرفتن بر خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) منع كرده، آيه 153 انعام/6 كه در آن مسلمانان از گام نهادن در راههايى جز راه راست منع شدهاند و آيه 15 يونس/10 كه در آن پيامبر اسلام حق تبديل و تغيير آيات الهى را از خود سلب كرده است[96]؛ همچنين از تعبيرهاى احاديث متعدد كه به طور مطلق بدعت را گمراهى دانسته[97]، بدعتگذاران را سگهاى جهنم[98] و بدترين مخلوقهاى خداوند شمرده[99] و تصريح كرده كه توبه آنان هيچگاه پذيرفته نمىشود[100] مىتوان حرمت بدعت را به طور مطلق استفاده كرد، بنابراين احكام چهارگانه ديگر يعنى وجوب، استحباب، كراهت و اباحه كه برخى از فقهاى اهلسنت براى اين عمل ذكر كردهاند[101] قابل تصور نيست. البته مىتوان اين احكام را براى بدعت به معناى لغوى يعنى هرگونه نوآورى ثابت دانست[102]؛ نه بدعت اصطلاحى.2. كفر بدعت گذار:
قرآن برخى از بدعتها را كفر و جعل كننده بدعت را كافر شمرده است؛ از جمله در آيه72مائده/5 نصارا را كه قائل به الوهيت مسيح(عليه السلام)بودند. كافر دانسته است: «لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوا اِنَّ اللّهَ هُوَ المَسيحُ ابنُ مَريَمَ» ؛ همچنيندر آيهاى ديگر مسيحيانى كه معتقد به تثليث شدند كافر دانسته شدهاند: «لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوا اِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلـثَة وما مِن اِلـه اِلاّ اِلـهٌ واحِدٌ واِن لَم يَنتَهوا عَمّا يَقولونَ لَـيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَروا مِنهُم عَذابٌ اَليم» . (مائده/5،73) در آياتى ديگر نيز قرآن به برخى از بدعتهاى جاهليت اشاره كرده و نسبت دادن اين احكام را به خداوند برآمده از كفر آنان دانسته است: «ما جَعَلَ اللّهُ مِن بَحيرَة ... و لـكِنَّ الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ» . (مائده/5،103) در آيهاى ديگر هركس كه بر اساس «ما انزل الله» حكم نكند كافر دانسته شده: «و مَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولـئِكَ هُمُ الكـفِرون» . (مائده/5،44) در ميان فقهاى مذاهب گوناگون اسلامى درباره اينكه برخى از بدعتها موجب كفر بدعتگذاران مىشود اختلاف نظرى وجود ندارد؛ اما درباره مصاديق آن و اينكه چه بدعتى كفر بدعتگذار را در پى دارد، آراى متفاوتى ابراز شده است. برخى بدعتگذارى را در صورتى كه مربوط به اصول دين باشد موجب كفر دانستهاند[103]؛ اما گروهى ديگر در اين موضوع راه افراط در پيش گرفته و حتى پايبندى به عقايدى همچون خلق قرآن را نيز بدعت و موجب كفر معتقدان دانستهاند.[104]منابع
الاعتصام؛ بحارالانوار؛ البحر الرائق شرح كنزالدقائق؛ البدعه؛ البدعة مفهومها و حدودها؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير الصافى؛ تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع الصغير فى احاديث البشير النذير؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ حاشية ردالمحتار على الدرالمختار؛ حواشى الشروانى على تحفة المحتاج؛ الدرالمنثور فىالتفسير بالمأثور؛ رسائل الشريف المرتضى؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيه؛ روضةالطالبين و عمدة المفتين؛ سنن ابنماجه؛ سنن الدارمى؛ صحيح مسلم بشرح النووى؛ عقايد الوثنية فى الديانة النصرانيه؛ غنائمالايام فى مسائلالحلال والحرام؛ فتحالبارى شرح صحيح البخارى؛ فتح العزيز فى شرح الوجيز؛ فقه الصادق(عليه السلام)؛ فى ظل اصول الاسلام؛ فى ظلال التوحيد؛ الكافى؛ الكشاف؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال؛ لسان العرب؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مجمعالبحرين؛ المجموع فى شرح المهذب؛ مستدرك الوسائل؛ مسند احمدبن حنبل؛ المعجم الاوسط؛ معجم مقاييس اللغه؛ مغنى المحتاج الى معرفة معانى الفاظ المنهاج؛ منهاج الفقاهه؛ ميزان الحكمه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النصرانية منالتوحيد الى التثليث؛ وسائل الشيعه.يعقوب على برجى
[42]. لسان العرب، ج1، ص342؛ مقاييس اللغه، ج1، ص209، «بدع».
[43]. الاعتصام، ج1، ص23؛ فتح البارى، ج13، ص212.
[44]. الروضة البهيه، ج1، ص581؛ غنائم الايام، ج1، ص277.
[45]. رسائل، ج2، ص264؛ البحرالرائق، ج1، ص611.
[46]. فتح البارى، ج13، ص212؛ مغنى المحتاج، ج4، ص436؛ حواشى الشروانى، ج10، ص235.
[47]. حاشية رد المحتار، ج1، ص603؛ صحيح مسلم، ج6، ص154؛ فتح البارى، ج13، ص213.
[48]. الكافى، ج1، ص56؛ صحيح مسلم، ج3، ص235؛ سنن ابنماجه، ج1، ص16.
[49]. الكافى، ج1، ص58؛ مستدرك الوسائل، ج12، ص324.
[50]. كنزالعمال، ج1، ص388؛ وسائل الشيعه، ج16، ص267.
[51]. فى ظلال التوحيد، ص114.
[52]. بحارالانوار، ج31، ص14.
[53]. بحارالانوار، ج71، ص203؛ البدعه، باقرى، ص141ـ143.
[54]. فى ظلال التوحيد، ص113ـ114؛ البدعه، سبحانى، ص76.
[55]. همان.
[56]. البدعه، باقرى، ص134؛ مجمع البحرين، ج1، ص163، «بدع».
[57]. مجمعالبيان، ج5، ص36؛ تفسير قرطبى، ج8، ص75؛ الميزان، ج9، ص243.
[58]. الميزان، ج6، ص70.
[59]. مجمعالبيان، ج5، ص36؛ النصرانيه، ص141ـ188.
[60]. النصرانيه، ص141 - 188؛ عقايد الوثنيه، ص17 - 147.
[61]. مجمع البيان، ج1، ص293؛ تفسير قرطبى، ج2، ص9.
[62]. الكشاف، ج1، ص157؛ مجمعالبيان، ج1، ص292.
[63]. جامع البيان، مج 1، ج1، ص520؛ مجمع البيان، ج1، ص285.
[64]. مجمعالبيان، ج1، ص292؛ تفسير قرطبى، ج2، ص9.
[65]. التبيان، ج2، ص504ـ505؛ التحرير والتنوير، ج3، ص285.
[66]. مجمع البيان، ج2، ص777؛ التحرير والتنوير، ج3، ص285.
[67]. التبيان، ج2، ص504ـ505؛ مجمعالبيان، ج2، ص777.
[68]. تفسير قرطبى، ج4، ص87؛ نورالثقلين، ج1، ص364؛ الميزان،ج3، ص349.
[69]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص8ـ9؛ مجمعالبيان، ج2، ص794ـ795.
[70]. مجمعالبيان، ج9، ص365ـ366؛ التفسير الكبير، ج29، ص245؛ تفسير قرطبى، ج17، ص170.
[71]. التفسير الكبير، ج29، ص245؛ التحرير والتنوير، ج27، ص422.
[72]. التفسير الكبير، ج29، ص245؛ الدر المنثور، ج8، ص64ـ65.
[73]. التفسير الكبير، ج29، ص246؛ نمونه، ج23، ص382.
[74]. مجمع البيان، ج9، ص366.
[75]. تفسير ابنكثير، ج4، ص338؛ البدعه، سبحانى، ص13، 33.
[76]. الميزان، ج19، ص173؛ المنير، ج27، ص338.
[77]. البدعه، باقرى، ص142ـ143.
[78]. جامع البيان، مج5، ج8، ص201ـ202؛ مجمعالبيان، ج4، ص633.
[79]. مجمع البيان، ج4، ص633؛ الميزان، ج8، ص72.
[80]. مجمع البيان، ج4، ص633.
[81]. مجمعالبيان، ج5، ص45ـ46؛ الميزان، ج9، ص272.
[82]. مجمع البيان، ج5، ص45؛ تفسير قرطبى، ج8، ص88.
[83]. الكشاف، ج1، ص685؛ مجمعالبيان، ج3، ص389 ـ390.
[84]. الميزان، ج7، ص361 .
[85]. روح المعانى، مج5، ج8، ص51.
[86]. الكشاف، ج2، ص71؛ مجمعالبيان، ج4، ص574.
[87]. جامع البيان، مج5، ج8، ص62ـ61؛ مجمع البيان، ج4، ص574؛ روح المعانى، مج5، ج8، ص52.
[88]. مجمع البيان، ج1، ص292؛ تفسير قرطبى، ج2، ص9.
[89]. تفسير قرطبى، ج 2، ص9؛ نمونه، ج 1، ص316 .
[90]. المنير، ج8، ص73؛ نمونه، ج6، ص11.
[91]. مسند احمد، ج5، ص479؛ سنن ابنماجه، ج1، ص74؛ بحارالانوار، ج71، ص204.
[92]. الميزان، ج7، ص365؛ نمونه، ج6، ص11؛ المنير، ج8، ص73.
[93]. نمونه، ج6، ص11.
[94]. تفسير قمى، ج1، ص340؛ الصافى، ج2، ص400؛ وسائلالشيعه، ج27، ص172.
[95]. تفسير قمى، ج1، ص415؛ بحارالانوار، ج32، ص42؛ نورالثقلين، ج3، ص49.
[96]. فى ظل اصول الاسلام، ص42ـ43.
[97]. الكافى، ج1، ص56؛ مسند احمد، ج5، ص109؛ سنن الدارمى، ج1، ص45.
[98]. الجامع الصغير، ج1، ص163؛ كنزالعمال، ج1، ص218، 223؛ ميزان الحكمه، ج1، ص236.
[99]. المعجم الاوسط، ج4، ص196؛ الجامع الصغير، ج1، ص422؛ كنز العمال، ج1، ص218 .
[100]. المعجم الاوسط، ج4، ص281؛ كنزالعمال، ج1، ص220.
[101]. المجموع، ج4، ص519؛ حاشيه رد المحتار، ج1، ص603؛ صحيح مسلم، ج6، ص154.
[102]. فى ظلال التوحيد، ص114.
[103]. فقهالصادق(عليه السلام)، ج14، ص296؛ منهاجالفقاهه، ج1، ص378.
[104]. فتحالعزيز، ج4، ص331؛ المجموع، ج4، ص254؛ روضة الطالبين، ج1، ص352.