اهل كتاب: صاحبان كتاب آسمانى
اهل به معناى سزاوار و شايسته، خاندان، خانواده، اُنس، اختصاص و تعلق داشتن به چيزى است[1]، ازاينرو با اضافه شدن به كتاب معناى «وابستگان به كتاب» مىدهد. چون مقصود از كتاب، كتاب آسمانى است، اهل كتاب به معناى صاحبان كتاب آسمانى و پيروان اديان الهى است. البته اين تعبير در قرآن و فرهنگ اسلامى براى مسلمانان به كار نمىرود. گزينش اين اصطلاح كه گويا نخستين بار در قرآن آمده[2] بدين جهت است كه وجود كتابهاى آسمانى وجه مشترك همه اديانالهى است و راه را براى مدعيان اديان بر ساخته مىبندد. اصطلاح اهل كتاب 31بار در 31 آيه از 9سوره قرآن و بيش از همه در سوره آلعمران (12بار) به كار رفته است. (بقره/2، 105، 109؛ آلعمران/3، 64 ـ 65، 69 ـ 72، 75، 98 ـ 99، 110، 113، 119؛ نساء/4، 123، 153، 159، 171؛ مائده/5، 15، 19، 59، 65، 68، 77؛ عنكبوت/29، 46؛ احزاب/33، 26؛ حديد/57، 29؛ حشر/59، 2، 11؛ بيّنه /98، 1، 6)قرآن كريم از اهل كتاب با تعبيرهاى ديگرى نظير:«الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ» (بقره/2، 101، 144 ـ 145؛ آلعمران/3،19)،«اَلَّذينَ ءاتَينـهُمُ الكِتـب» (بقره/2،121، 146)،«الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـب» (نساء/4،51) نيز ياد كرده و با اختصاص بخش قابل توجهى از آيات و خطابهاى خود صف آنان را از صف بتپرستان جدا ساخته است. (حجّ/22،17؛ مائده/5،69؛ بقره/2،62) در آيات مربوط به اهل كتاب، روى سخن با يهود* و نصارا و گاه يكى از آن دو است. در برخى آيات بر اثر انكار رسالت پيامبر گرامى يا نفوذ شرك در عقايد اهلكتاب به آنان «كافر» نيز گفته شده است. (بقره/2، 105؛ بيّنه/ 98، 1)
كاربرد اصطلاح اهل كتاب در برابر «اُمّى»ها و دعوت هر دو گروه به توحيد، نشان مىدهد كه ساكنان شبه جزيره عرب در آستانه بعثت پيامبر اسلام به اين دو گروه عمده تقسيم مىشدهاند: «...وقُل لِلَّذينَ اوتوا الكِتـبَ والاُمِّيِّينَ ءَاَسلَمتُم فَاِن اَسلَموا فَقَدِ اهتَدَوا واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما عَلَيكَ البَلـغُ...» . (آلعمران/3،20) اقليت پراكنده اهل كتاب كه يهوديان و مسيحيان بودهاند، با برخوردارى از كتاب آسمانى، تعاليم دينى مكتوب و نيز عالمانى آشنا به خواندن و نوشتن از برترى فرهنگى نسبت به «امى»ها برخوردار بودهاند. امّيها كه دين رايج آنان بتپرستى بوده است، فاقد كتاب دينى و ادبيات نوشتارى در حوزه دينى و اغلب ناآشنا به خواندن و نوشتن بوده، برترى فرهنگى اهل كتاب را پذيرفته بودند. مراجعه آنان به اهل كتاب درباره صحت و سقم ادعاى پيامبر اسلام مؤيد اين معناست.
مصاديق اهل كتاب:
بررسى آيات مربوط و شأن نزول آنها نشان مىدهد كه يهود و نصارا*، مصداق روشن اهل كتاب از منظر قرآناند و تورات و انجيل كتاب آسمانى آنان است. قرآن با استناد به نزول تورات و انجيل در زمان بعد از ابراهيم(عليه السلام)، احتجاج اهل كتاب بر سر يهودى يا نصرانى بودن آن حضرت را نابخردانه خوانده و نفى مىكند: «يـاَهلَ الكِتـبِ لِمَ تُحاجّونَ فى اِبرهيمَ وما اُنزِلَتِ التَّورةُ والاِنجيلُ اِلاّ مِن بَعدِهِ اَفَلا تَعقِلون» . (آل عمران/3،65) نفى ارزش و بىپايه و اساس خواندن دين و آيين اهل كتاب بدون اعتقاد و عمل به تورات* و انجيل* نيز به روشنى نشان مىدهد كه مصداق مورد اشاره آن، پيروان اين دو كتاباند: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ لَستُم عَلى شَىء حَتّىتُقيموا التَّورةَ والاِنجيلَ و ما اُنزِلَ اِلَيكُم مِن رَبِّكُم...» . (مائده/5،68) اگر اهل كتاب، مصداق ديگرى داشت، بايد از كتاب آسمانى سومى نيز در كنار تورات و انجيل ياد مىشد. مورد خطاب بودن يهود و نصارا يا يكى از آن دو در همه كاربردهاى اهل كتاب نيز مدعاى ياد شده را تأييد مىكند. (براى نمونه: نساء/4،153، 171؛ مائده/5، 65 ـ 66؛ حشر/59،11)؛ اما اهل كتاب بودن صابئيان* و مجوسيان هيچ مستند قرآنى ندارد و فقط ياد كرد آنان در كنار يهود و نصاراست كه چنين پندارى را پديد آورده است: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والصّـبِـينَ والنَّصـرى والمَجوسَ والَّذينَ اَشرَكوا اِنَّ اللّهَ يَفصِلُ بَينَهُم يَومَ القِيـمَةِ...» . (حجّ/22،17) اين آيه فقط در صدد بيان اين معناست كه خداوند در روز قيامت، ميان گروههاى ياد شده داورى كرده، حق را از باطل جدا و حقگرايى و باطلگرايى هريك را روشن مىسازد؛ اما به هيچ وجه در مقام جداسازى صف صابئيها و مجوسيان از صف مشركان و الحاق آنان به يهود و نصارا نيست. تاريخ پيدايش، تحول و چگونگى عقايد آنان نيز در هالهاى از ابهام است و اهل كتاب بودنشان مورد اتفاق همگان نيست. گروهى از محققان، صابئيان را مشرك، ستارهپرست و ساكن در نواحى جنوب ايران و عراق[3] و گروهى ديگر به سان يهود و نصارا در شمار اهل كتاب مىدانند.[4] جمعى ديگر آنها را به دو گروه مشرك و اهل كتاب تقسيم كردهاند.[5] تاريخ مجوس* يا آيين زردشت نيز با ابهامات فراوانى روبهروست و درباره وجود پيامبر آنان به نام زردشت يا زرتشت، هويت، شخصيت، زندگى و نيز كتاب وى به نام اَوِسْتا ديدگاههاى متفاوتى در ميان است.[6]پارهاى از مستندات تاريخى و نيز برخى احاديث اسلامى اهل كتاب بودن آنان را مىرساند.[7] شمارى از فقهاى شيعه نيز با دو گروه ياد شده، معامله اهل كتاب كردهاند.[8]
برخورد اهل كتاب با اسلام و مسلمانان:
در عصر نزول قرآن اهل كتاب در مناطقى از شبه جزيره عرب از جمله در شهر يثرب زندگى مىكردند. آنان ضمن مباهات به داشتن كتاب آسمانى و پيروى از پيامبران بزرگى چون موسى و عيسى(عليهما السلام)خود را برتر از اعراب بتپرست، مشرك و فاقد كتاب آسمانى مىدانستند، بر همين اساس رعايت نكردن امانت درباره اموال آنان و تصرف در آن را جايز شمرده، آن را به حكم خداوند نسبت مىدادند: «و مِن اَهلِ الكِتـبِ... و مِنهُم مَن اِن تَأمَنهُ بِدينار لايُؤَدِّهِ اِلَيكَ اِلاّ مادُمتَ عَلَيهِقائِمـًاذلِكَ بِاَنَّهُم قالوا لَيسَ عَلَينا فى الاُمِّيِّينَ سَبيلٌ...» [9]. (آلعمران/3،75)، آنان گرچه دچار اختلاف شده (آل عمران/3،19)، گاه دست به تحريف كتاب آسمانى خود مىزدند (بقره/2،79)، با اين حال همه با توجه به بشارتهاى ظهور و نيز اوصافى كه از پيامبر آخرالزمان در كتابهاى خود ديده بودند او را بهسان فرزندان خود مىشناختند (بقره/2،146) و آمدن چنين پيامبرى را انتظار كشيده، آمدن او را به ديگران بشارت مىدادند، با اين گمان كه از ميان آنان برانگيخته خواهد شد؛ اما چون پيامبر موعود از ميان اعراب امّى ظهور كرد، تنها ازاينرو كه از ميان آنها برگزيده نشده، نه تنها رسالت او را انكار كردند (بقره/2،89 ـ 90) بلكه دست به تحريف زدند و همه نشانهها و بشارتهاى او را در كتابهاى آسمانى خود تغيير دادند. (مائده/5،13)[10] دستهاى از آنان (يهود) چنان به دشمنى خود ادامه دادند كه به سرسختترين دشمنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان تبديل شدند. (مائده/5،82) آنان (يهوديان مدينه) براى نابودى اسلام توطئهها چيدند و با منافقان و مشركان همداستان شده (آل عمران/3،111؛مائده/5،41)، سرانجام به جنگ تمام عيار با مسلمانان برخاستند كه به شكست و كوچاندن آنان از مدينه انجاميد.[11] (حشر/59،2)اهل كتاب در برخورد با اسلام دو هدف عمده داشتند: 1. دفاع از حقانيت آيين خود و منسوخ نشدن آن. 2. نابودى اسلام از رهگذر تشكيك در عقايد مسلمانان و ايجاد تفرقه در ميان آنان و برانگيختن دشمنان اسلام برضدّ مسلمانان. آنان اين اهداف را به صورتهاى ذيل دنبال مىكردند:
1. انكار رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله):
اهل كتاب بر اساس نام و خصوصيات ذكر شده در تورات و انجيل پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)را همانند فرزندان خود دقيق و روشن مىشناختند: «اَلَّذينَ ءاتَينـهُمُ الكِتـبَ يَعرِفونَهُ كَما يَعرِفونَ اَبناءَهُم» (بقره/2،146؛ انعام/6،20)[12]؛ امّا هنگامى كه آن حضرت برانگيخته شد، گروهى از آنان او را انكار كرده، بهرغم آگاهى از حقانيت اسلام و قرآن، آموزههاى آن را ناديده گرفته، تجاهل كردند: «... نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ كِتـبَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم كَاَنَّهُم لايَعلَمون» . (بقره/2،101)2. لجاجت در درخواستهاى باطل:
اسلام با اهل كتاب از در مدارا وارد شد؛ اما آنان به اين مدارا و مسالمت تن درنداده، با لجاجت نه تنها به پيامبر ايمان نياوردند، بلكه بر پيروى آن حضرت و مسلمانان از آيين آنان اصرار داشتند. (بقره/2،120) گروهى (يهود)[13] از پيامبر، فرود آوردن كتابى مستقل را به صورت معجزه از آسمان درخواست مىكردند: «يَسـَلُكَ اَهلُ الكِتـبِ اَن تُنَزِّلَ عَلَيهِم كِتـبـًامِنَالسَّماءِفَقَد سَاَلوا موسى اَكبَرَ مِن ذلِكَ...» . (نساء/4،153) لجاجت معاندانشان[14] بر كفرورزى چنان بود كه به تصريح قرآن اگر هر آيه و معجزه الهى برايشان آورده مىشد تن به ايمان نمىدادند: «ولـَئِن اَتَيتَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ بِكُلِّ ءايَة ما تَبِعوا قِبلَتَكَ» . (بقره/2،145)3. كتمان حق:
كافران اهل كتاب در گفت و گو يا مناظره با مسلمانان و به رغم آگاهى و اذعان به حقانيت امورى چون بعثت پيامبر اسلام و تغيير قبله[15] آن را پنهان مىساختند: «و اِنَّ فَريقـًا مِنهُم لَيَكتُمونَ الحَقَّ وهُم يَعلَمون» . (بقره/2،146)4. تلاش براى منحرف ساختن مسلمانان:
گروهى از اهل كتاب چنان در آتش حسادت هدايتيابى مسلمانان و نعمتهاى خداداد آنان مىسوختند كه از هيچ كوششى براى تضعيف عقيده و ايمان آنان و بازگشت از اسلام فروگذار نمىكردند: «ودَّت طَـائِفَةٌ مِن اَهلِ الكِتـبِ لَويُضِلّونَكُم» (آلعمران/3،69)، ازاينرو خداوند مؤمنان را از پيروى آنها بر حذر داشته تا مبادا آنان را از اسلام جدا ساخته، به كفر باز گردانند: «اِن تُطيعوا فَريقـًا مِنَ الَّذينَ اوتُوا الكِتـبَ يَرُدّوكُم بَعدَ ايمـنِكُم كـفِرين» [16]. (آل عمران/3،100) تلاش آنان براى گمراه كردن مسلمانان به درجهاى رسيد كه در توطئهاى خطرناك تصميم گرفتند صبحگاهان با اظهار اسلام به صف مسلمانان بپيوندند؛ اما شبانگاهان ارتداد خود را اعلام كنند[17] تا مسلمانان بپندارند كه آنان با اسلام مخالفتى ندارند؛ اما چون پس از تحقيق، بطلان آن را فهميدند از آن دست كشيدهاند. اين توطئه چنان خطرناك بود كه مىتوانست تهديدى جدّى براى نو مسلمانان سست ايمان باشد؛ امّا قرآن خطر آن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گوشزد كرد و مانع اين توطئه شد: «و قالَت طَـائِفَةٌ مِن اَهلِ الكِتـبِ ءامِنوا بِالَّذى اُنزِلَ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وَجهَ النَّهارِ واكفُرُوا ءاخِرَهُ لَعَلَّهُم يَرجِعون» .[18] (آلعمران/3،72) برخى آيه را در شأن 12 نفر از احبار يهود خيبر نازل دانستهاند. آنان با يكديگر قرار گذاشتند پس از اجراى تصميم ياد شده، بگويند كه ما پس از بررسى تورات و مشورت باعالمان خويش دريافتيم كه محمد(صلى الله عليه وآله)ويژگيهاى پيامبر موعود را ندارد و ادعاى باطلى مىكند.[19]5. ايجاد تفرقه ميان مسلمانان:
اهل كتاب بهويژه يهود همواره در پى انتقام از مسلمانان بودند و يكى از راههاى انتقام ايجاد تفرقه ميان آنان بوده است و چون اهل كتاب از ديرباز در مدينه و پيرامون آن سكونت داشتند و از اختلافات ديرينه ميان اوس و خزرج و ريشه اين منازعات با خبر بودند با استفاده از هر فرصت مناسبى اين منازعات را به ياد آنان انداخته، آتش فتنه را شعلهور مىساختند. شمارى از مفسران،[20] آيات 99 ـ 100 آلعمران/3، را اشاره به اين تفرقهافكنى از سوى يهود دانستهاند: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ لِمَ تَصُدّونَ عَن سَبيلِ اللّهِ مَن ءامَنَ تَبغونَها عِوَجـًا...» . گاهى نيز كار اختلاف برانگيزى چنان مؤثر مىافتاد كه دو طرف دست به سلاح مىبردند. در اينگونه موارد آتش فتنه با تماسهاى مكرر پيامبر(صلى الله عليه وآله)با اوس و خزرج و پند و نصيحت آنها خاموش مىشد.[21]6. همدستى با منافقان:
برخى كافران اهلكتاب گاه با منافقان براى جنگ با مسلمانان همدست مىشدند تا جايى كه منافقان به آنان وعده همراهى در جنگ مىدادند، ازاينرو خداوند اين دسته از اهل كتاب را برادران منافقان دانسته است: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ نافَقوا يَقولونَ لاِِخونِهِمُ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِالكِتـبِ لـَئِن اُخرِجتُم لَنَخرُجَنَّ مَعَكُم ولا نُطيعُ فيكُم اَحَدًا اَبَدًا واِن قوتِلتُم لَنَنصُرَنَّكُم...» . (حشر/59،11) آيه را در شأن يهود بنى نضير نازل دانستهاند. هنگامى كه پيامبر اسلام آهنگ جنگ با آنان كرد منافقان مدينه پيغام مقاومت و پايدارى دادند و اينكه در صورت درگيرى يا كوچ اجبارى با آنان همراه خواهند شد.[22]7. فشار اقتصادى:
يهود با عدم پرداخت ديون خود به مسلمانان درصدد فشار اقتصادى به آنان برآمدند. اين اقدام زمانى صورت گرفت كه وضعيت مالى مسلمانان در مدينه بسيار دشوار بود و آنان از پرداخت پول مسلمانان در ازاى خريد كالا به اين دليل كه اين معامله در دوران جاهليت و پيش از اسلام انجام گرفته، سر باز زدند. به گفته برخى مفسران آيه 75 آلعمران/ 3 به اين نكته اشاره دارد[23]؛ همچنين هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)ابوبكر را براى دريافت كمك مالى نزد رهبر قبيله بنىقينقاع فرستاد، آنان به طعنه گفتند كه خداى شما دست نياز به سوى ما گشوده و او تهيدست و ما توانگريم. (آلعمران/3،181)[24]8. آزار پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان:
برخى آيات نشان مىدهد كه افرادى از اهل كتاب همانند مشركان با شيوههاى گوناگون، از جمله با سخنان خود، مسلمانان را اذيت مىكردند: «و لَتَسمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ مِن قَبلِكُم ومِنَ الَّذينَ اَشرَكوا اَذىً كَثيرًا...» . (آل عمران/3،186) برخى، آيه را در شأن كعببن اشرفِ شاعر از يهوديان مدينه نازل دانستهاند كه در اشعار خويش به تحريك مشركان و هجو پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان پرداخته و نام و زيباييهاى زنان مسلمان را موضوع غزلهاى عاشقانه خود قرار مىداد.[25] برخى نيز آن را اشاره به سخن يكى از يهوديان دانستهاند كه با شنيدن آيه «مَن ذَا الَّذى يُقرِضُ اللّهَ قَرضـًا حَسَنـًا...» (بقره/2،245) در تمسخر آن، خدا را تهيدست و خود را توانگر خوانده بود.[26]9. مسخره كردن اسلام:
گروهى از اهل كتاب، دين و آيات الهى را به بازى و تمسخر مىگرفتند، براى همين، خداوند مسلمانان را از دوستى با آنان برحذر مىداشت: «...لا تَتَّخِذوا الَّذينَ اتَّخَذوا دينَكُم هُزُوًا ولَعِبـًا مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ مِن قَبلِكُم والكُفّارَاَولِياءَ...» . (مائده/5،57) مفسران آيه را اشاره به برخورد افرادى از اهل كتاب دانستهاند كه نزد مسلمانان اظهار اسلام كرده، ولى در واقع بر كفر خود مانده بودند. آنان با اين كار اسلام را بازيچه خود قرار مىدادند.[27] آنان همچنين با شنيدن صداى اذان و دعوت مردم به سوى نماز، آن را به مسخره گرفته، مىخنديدند[28]: «و اِذا نادَيتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا ولَعِبـًا ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌلا يَعقِلون» . (مائده/5،58) قرآن ريشه چنين برخوردى را نابخردى و فقدان فهم درست معارف و معانى نهفته در اين اعمال عبادى مىخواند[29] كه دليل ديگرى جز ايمان مسلمانان به خداوند، قرآن، كتب آسمانى پيشين و فاسق بودن اغلب اهل كتاب نداشت: «قُليـاَهلَ الكِتـبِ هَل تَنقِمونَ مِنّا اِلاّ اَن ءامَنّا بِاللّهِ وما اُنزِلَ اِلَينا وما اُنزِلَ مِن قَبلُ واَنَّ اَكثَرَكُم فـسِقون» . (مائده/5،59)10. تحريف و كتمان بشارت بعثت پيامبر اسلام:
بر اساس برخى آيات، اهل كتاب برپايه بشارتهاى آمده در تورات و انجيل، خيلى دقيق و روشن، پيامبر اسلام را مىشناختهاند (بقره/2، 146؛ آلعمران/3، 20)؛ اما به رغم اين بشارتها، دست به تحريف* و كتمان آنها زده، از تصديق حقانيت قرآن و پيامبر اسلام خوددارى مىكردند. تغيير كلماتى همچون «فارقليطا» كه معادل كلمه «احمد»(صلى الله عليه وآله)است به «پاركلى طوس» نمونهاى از اين تحريفها است[30]، ازاينرو، قرآن اهلكتاب را بدان جهت كه در كتابهاى آسمانى دست برده و آنرا به صورت ناقص ارائه دادهاند سرزنشمىكند: «تَجعَلونَهُ قَراطيسَ تُبدونَها وتُخفونَ كَثيرًا» (انعام/6،91) و چون تحريف و تصرف آنها در كتاب خدا، موجب شد بخشهاى فراوانى از كتاب الهى از بين برود آنان را از كسانى مىشمارد كه تنها از بخشى از كتاب آسمانى بهرهبردهاند: «الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ» .[31] (نساء/4، 51)برخورد قرآن با اهل كتاب:
قرآن به رغم همه دشمنيهاى اهل كتاب با اسلام و مسلمانان ضمن رعايت احترام و جدا كردن صف آنان از بتپرستان، اصل دين و كتاب آسمانى آنان را تأييد (آل عمران/3، 3، 65) و با جدا كردن صف حقجويان از گمراهان اهل كتاب، ايمان و صفات نيك دستهاى را مىستايد و كفر و عناد و صفات زشت گروهى ديگر را نكوهش مىكند: «مِنهُمُ المُؤمِنونَ و اَكثَرُهُمُ الفـسِقون * ... و باءو بِغَضَب مِنَ اللّهِ و ضُرِبَت عَلَيهِمُ المَسكَنَةُ ذلِكَ بِاَنَّهُم كانوا يَكفُرونَ بِـايـتِ اللّه ... * لَيسوا سَواءً مِن اَهلِ الكِتـبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايـتِ اللّهِ ءاناءَ الَّيلِ وهُميَسجُدون * يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ و يُسـرِعونَ فِى الخَيرتِ و اُولـئِكَ مِنَ الصّــلِحين» . (آلعمران/3،110 ـ 114)از آيات قرآن و نيز سيره رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)برمىآيد كه نخستين گام در برخورد با اهل كتاب دعوت آنان به پذيرش اسلام است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ ءامِنوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم» (نساء/4، 47)، بدين ترتيب قرآن در نخستين مرحله دين آنان را منسوخ و پايان يافته اعلام و براى دعوت آنان به پذيرش اسلام از شيوه استدلال و برهان استفاده و اعلام كرد: در صورتى كه اين راه مجابشان نسازد تا سر حدّ مباهله و ملاعنه نيز پيش مىرود (آلعمران/ 3، 61)، تا جايى كه خداوند به آنان هشدار مىدهد كه اگر به قرآن و اسلام ايمان نياورند آنان را مسخ يا لعن خواهد كرد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ ءامِنوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم مِن قَبلِ اَننَطمِسَ وُجوهـًا فَنَرُدَّها عَلى اَدبارِها اَونَلعَنَهُم...» (نساء/4، 47)، ازاينرو رسولاكرم(صلى الله عليه وآله)به محض ورود به مدينه اهل كتاب را به اسلام فرا خواند و چون سر باز زدند با آنان پيمانى را كه مشتمل بر اصول همزيستى مسالمتآميز بود، امضا كرد[32]؛ اما هرگز آنان را بهپذيرش اسلام وادارنساخت.
همچنين اسلام با پيشبينى جزيه، جان، مال، عرض و مراكز دينى آنان را در پناه حكومت اسلامى محفوظ و محترم دانست و مسلمانان به رغم جواز ارتباط و اختلاط با اهل كتاب از دوست گرفتن آنان و اعتماد به آنها برحذر شدند: «لاتَتَّخِذوا اليَهودَ والنَّصـرَى اَولِياءَ» . (مائده/5،51)
قرآن همچنين اهل كتاب را مخاطب ساخته و كوشيده است بخشى از عقايد باطل و غلوآميز آنان در حوزه فرهنگ دينى را اصلاح كند. نفى الوهيت مسيح و مريم(عليهما السلام) و بنده خدا خواندن آنان، نفى پسر خدا بودن عُزَير و عيسى و اعتقاد به تثليث (نساء/4،171؛ مائده/5، 72 ـ 73، 75، 77، 116 ـ 117؛ توبه/9، 30 ـ 31) همچنين تكذيب قتل و مصلوب شدن مسيح (نساء/4،157) بدين منظور انجام گرفته است. قرآن در فراخوانى از اهل كتاب و با تأكيد بر مشتركات فرهنگ دينى، از آنان مىخواهد با رها ساختن برخى از عقايد باطل همچون شرك و دوگانه پرستى بر محور عقايد مشترك با مسلمانان گرد آيند: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا وبَينَكُم اَلاَّ نَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ ولا نُشرِكَ بِهِ شيــًا ولا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضـًا اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ... » (آلعمران/3،64) و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان سفارش شدند تا هنگام دعوت اهل كتاب غير معاند به اسلام از روش نيكو در بحث و استدلال بهره گرفته، بر عقايد مشترك تأكيد كنند: «ولاتُجـدِلوا اَهلَ الكِتـبِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ اِلاَّ الَّذينَ ظَـلَموا مِنهُم وقولوا ءامَنّا بِالَّذى اُنزِلَ اِلَينا واُنزِلَ اِلَيكُم واِلـهُنا واِلـهُكُم واحِدٌ ونَحنُ لَهُ مُسلِمون» (عنكبوت/ 29، 46) و در اين راه هرگز با آنان از در ستيز و جدال وارد نشوند: «و قُل لِلَّذينَ اوتوا الكِتـبَ والاُمِّيِّينَ ءَاَسلَمتُم فَاِن اَسلَموا فَقَدِ اهتَدَوا واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما عَلَيكَ البَلـغُ» . (آل عمران/ 3، 20)
قرآن با وعده پاك شدن گناهان پيشين و ورود به بهشت، اهل كتاب را به پذيرش اسلام ترغيب مىكرد: «ولَو اَنَّ اَهلَ الكِتـبِ ءامَنوا واتَّقَوا لَكَفَّرنا عَنهُم سَيِّـاتِهِم ولاََدخَلنـهُم جَنّـتِ النَّعيم» (مائده/5،65) و در ادامه و براى ترغيب بيشتر، پايبندى به تورات و انجيل را زمينه ساز برخوردارى از بركات آسمان و زمين مىخواند: «و لَو اَنَّهُم اَقاموا التَّورةَ والاِنجيلَ وما اُنزِلَ اِلَيهِم مِن رَبِّهِم لاََكَلوا مِن فَوقِهِم ومِن تَحتِ اَرجُلِهِم» .(مائده/5،66) با توجه به اينكه عمل واقعى به اين دو كتاب آسمانى و همه آموزههاى آن مستلزم پذيرش اسلام است، مقصود قرآن آن است كه عمل به اين دو كتاب به پذيرش اسلام انجاميده، چنين بركاتى را براى آنان به همراه خواهد داشت، ازاينرو در كنار عمل به تورات و انجيل از عمل به آنچه براى ايشان فرو فرستاده شده (قرآن) ياد كرده است.[33] قرآن، مسلمان شدن اهل كتاب را به خير و صلاح خود آنان مىخواند: «... و لَو ءامَنَ اَهلُ الكِتـبِ لَكانَ خَيرًالَهُم...» . (آل عمران/3،110)
ستايش و نكوهش اهل كتاب:
از ويژگيهاى قرآن مراعات انصاف در توصيفها و دستهبنديهاست. به رغم آنكه اهل كتاب بر اثر لجاجت، رخدادهايى تلخ از خود در تاريخ اسلام به يادگار گذاشتند قرآن همه آنان را يكسان و همسان نمىشمارد: «لَيسوا سَواءً» (آل عمران/3،113)، بلكه دستهاى از ايشان را مؤمن خوانده، مىستايد و بيشتر آنان را فاسق دانسته، نكوهش مىكند: «قُليـاَهلَ الكِتـبِ... واَنَّ اَكثَرَكُم فـسِقون» . (مائده/5،59 و نيز آلعمران/3،110) صالحان اهل كتاب به سبب برخوردارى از پارهاى صفات نيك مورد ستايش قرار گرفتهاند؛ از جمله:1. رسوخ در علم:
برخى از اهل كتاب، راسخ در علم و مؤمن خوانده شدهاند كه با پرهيز از كژانديشى و كژروى افزون بر كتب آسمانى پيشين، به قرآن نيز ايمان داشتند؛ همچنين به روز قيامت اعتقاد داشته، به اقامه نماز و دادن زكات مىپرداختند: «لـكِنِ الرّسِخونَ فِى العِلمِ مِنهُم والمُؤمِنونَ يُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَيكَ وما اُنزِلَ مِن قَبلِكَ...» . (نساء/4،162)2. وجود دين باوران حقيقى در ميان آنان:
قرآن از مؤمنان حقيقى در ميان اهل كتاب خبر داده است (نساء/ 4، 162؛ قصص/ 28، 52 ـ 53)؛ ايمانى كه آنان را به تلاوت آيات الهى، عبادت شبانه، امر به معروف و نهى از منكر و شتاب در كارهاى خير وا مىدارد: «يَتلونَ ءايـتِ اللّهِ ءاناءَ الَّيلِ وهُم يَسجُدون * يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ ويُسـرِعونَ فِى الخَيرتِ واُولـئِكَ مِنَ الصّــلِحين» (آل عمران/3،113 ـ 114) و هنگامى كه آيات الهى بر آنان خوانده مىشود از ديدگانشان اشك مىبارد: «و اِذَا سَمِعوا ما اُنزِلَ اِلَى الرَّسولِ تَرَى اَعيُنَهُم تَفيضُ مِنَالدَّمع» . (مائده/5،83) برخى از مفسران مصداق اين آيه و دو آيه پس از آن را نجاشى و اطرافيان او دانستهاند كه با تلاوت آيات قرآن از سوى جعفربن ابىطالب و تمجيد از عيسى و مريم(عليهما السلام)به حقانيت اين آيات پى برده، ايمان آوردند.[34]3. امانتدارى:
برخى از اهل كتاب چنان امانتدار توصيف شدهاند كه اگر دينارهاى فراوانىبه امانت به آنان داده شود به صاحبانش بازمىگردانند: «و مِن اَهلِ الكِتـبِ مَن اِن تَأمَنهُ بِقِنطار يُؤَدِّهِ اِلَيكَ» . (آل عمران/3،75) قنطار را به معناى مالى فراوان و نامشخص، پوست گاو پر از طلا، 4000 دينار و ... دانستهاند.[35]4. برخوردارى از مكارم اخلاقى:
پاسخ بدى را به خوبى دادن از رهنمودهاى مؤكد قرآن و تنها از عهده كسانى ساخته است كه از صفات انسانى و ايمانى بهره وافر داشته و جزو صابران باشند. گروهى از اهلكتاب به سبب برخوردارى از همين صفت پسنديده ستايش شدهاند: «اَلَّذينَ ءاتَينـهُمُ الكِتـبَ... * ويَدرَءونَ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَة» . (قصص/28،52، 54)5. انفاق:
رسيدگى به مستمندان از جمله صفات اخلاقى است كه برخى از اهل كتاب به سبب آن ستايش شدهاند: «و مِمّا رَزَقنـهُم يُنفِقون» . (قصص/28،54) از مجموع آياتى كه برخى از اهل كتاب را ستايش كرده برمىآيد كه مقصود از اين گروه كسانى از اهل كتاباند كه از عناد و استكبار به دور بوده و پس از شناخت حقانيت اسلام، به آن ايمان آوردهاند.قرآن كريم در برابر ستايش اقليت، اكثريت اهل كتاب را نكوهيده است. برخى از نكوهشهاى قرآن عام بوده، برخى ديگر ويژه يهود است. سبب نكوهش قرآن، وجود پارهاى از صفات زشت و نكوهيده در آنان است؛ از جمله:
1. خود برتربينى:
اهل كتاب به سبب داشتن كتاب آسمانى و در برابر مشركان بتپرست خود را برگزيده و دوستان خدا مىدانستند. (مائده/5،18) آنان بر اساس همين باور، بر اين پندار باطل بودند كه كسى جز آنان وارد بهشت نخواهد شد: «و قالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى تِلكَاَمانِيُّهُمقُل هاتوا بُرهـنَكُم اِن كُنتُم صـدِقين» . (بقره/2،111)2. حسادت:
حسادت اهل كتاب به ويژه يهود نسبت به مسلمانان بر اثر برگزيده شدن پيامبر آخرالزمان(صلى الله عليه وآله) از ميان غير آنان، سبب مخالفت شديد آنها شده است. آنان چنان به نعمتهايى كه به مسلمانان مىرسيد حسادت مىورزيدند كه در آتش خشم خود مىسوختند[36]: «بَغيـًا اَن يُنَزِّلَ اللّهُ مِن فَضلِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ فَباء و بِغَضَب عَلىغَضَب» . (بقره/2،90) آنان همچنين به سبب حسادت، مشركان بتپرست را هدايت يافتهتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان مىخواندند. قرآن با توجه به اين نكته كه خداوند بر اساس مصالح و حكمتها نعمتهايش را به برخى از بندگان داده و از برخى ديگر دريغ مىكند، آنها را به سبب چنين رشكى سخت نكوهش كرده است: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ و يَقولونَ لِلَّذينَ كَفَروا هـؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا * اَم يَحسُدونَ النّاسَ عَلى ما ءاتـهُمُ اللّهُ مِن فَضلِه» . (نساء/4،51، 54 و نيز ر. ك: بقره/2، 109) اين آيات در شأن شمارى از عالمان يهود نازل شده كه هنگام پرسش مشركان از آنها درباره مقايسه اسلام و آيين بتپرستى، مشركان را هدايت يافتهتر مىخواندند.[37]3. بدخواهى:
اهل كتاب هماره به جاى خيرخواهى، بدخواه مسلمانان بودند، به گونهاى كه اگر مسلمانان به موفقيتى چون همبستگى، پيروزى در جنگ، گسترش اسلام و ... مىرسيدند ناراحت و اگر شرّى به آنان مىرسيد خوشحال مىشدند: «اِن تَمسَسكُم حَسَنَةٌ تَسُؤهُم واِن تُصِبكُم سَيِّئَةٌ يَفرَحوا بِها» . (آل عمران/3،120)[38] آنان هماره در دلشان طالب آن بودند كه مسلمانان با ترك اسلام اين نعمت را از كف داده، گمراه شوند: «ودَّت طَـائِفَةٌ مِن اَهلِ الكِتـبِ لَويُضِلّونَكُم» (آلعمران/3،69) و اين مخالفت و برخورد به آنجا رسيد كه با پيامبر از در جنگ وارد شدند و با پيروزى مسلمانان دستهاى از آنان كشته و دستهاى اسير و دستهاى از ديارشان اخراج شدند. (احزاب/33، 26؛ حشر/ 59، 2)4. خيانت در امانت و پيمان شكنى:
گروهى از اهل كتاب چنان در امانت خيانتكارند كه اگر دينارى به امانت به آنان سپرده شود به آن خيانت كرده، حاضر به بازگرداندن آن به صاحبش نيستند، مگر آنكه در برابر آنان اقامه دعوا شود: «... و مِنهُم مَن اِن تَأمَنهُ بِدينار لايُؤَدِّهِ اِلَيكَ اِلاّ مادُمتَ عَلَيهِ قائِمـًا» . (آلعمران/3،75) گروهى از آنان (يهود) به شكستن پيمان معروف بودند؛ از جمله به عهدهايى كه با مسلمانان مىبستند نيز وفادار نبودند: «اَو كُلَّما عـهَدوا عَهدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنهُم» (بقره/2، 100)؛ مانندپيمان ترك تخاصم با مسلمانان كه با يارى مشركان از سوى يهود بنى قريظه و بنى نضير در جنگ خندق شكسته شد.[39]5. فسق:
قرآن اكثر اهلكتاب را به سبب ايمان نياوردن به پيامبر اسلام و اقرار نكردن به وجود بشارتِ آمدن وى در كتابهايشان، فاسق دانسته است[40]: «... مِنهُمُ المُؤمِنونَ واَكثَرُهُمُ الفـسِقون» .(آلعمران/3،110 و نيز ر. ك: مائده/5، 59) قرآن همچنين از ارتكاب گناه، همانند تمسخر آيات خدا، زير پا گذاشتن حدود الهى، حرامخوارى از جمله رشوه و ربا گرفتن به وسيله اكثر يهود از اهل كتاب خبر مىدهد[41]: «و تَرى كَثيرًا مِنهُم يُسـرِعونَ فِى الاِثمِ والعُدونِ واَكلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ ما كانوا يَعمَلون» . (مائده/5،62)6. پيروى بىچون و چرا از راهبان و احبار:
پيروى اهل كتاب از راهبان و احبارشان به حدى رسيد كه در مسائل دينى همانند خداوند از آنان فرمانبردار بودند: «اِتَّخَذوا اَحبارَهُم ورُهبـنَهُم اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ» . (توبه/9،31) در روايتى از امام صادق(عليه السلام) اين آيه به اطاعت بىقيد و شرط اهلكتاب از احبار و رهبان تفسير شده است. آنان هرچه را حلال و حرام مىكردند، از سوى عامه مردم پذيرفته مىشد[42]، ازاينرو قرآن از اهل كتاب مىخواهد كه جز خداوند ربوبيت تشريعى هيچكسى را نپذيرند: «ولايَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضـًا اَربابـًا مِن دونِ اللّه» . (آل عمران/3،64) آنان با آنكه مىديدند دانشمندانشان با جعل و تحريف از مردم رشوه مىگيرند از آنان فاصله نگرفتند.7. ناهمدل بودن:
اهل كتاب به ويژه يهوديان بيشتر از در مكر و نيرنگ با مسلمانان درمىآمدند و از روبهرو شدن با آنان در صفوف كارزار اجتناب كرده، اگر هم تن به جنگ مىدادند از درون قلعهها و بالاى برج و باروهاى مستحكم با پرتاب سنگ و تيراندازى به نبرد مىپرداختند. آنان بر خلاف ظاهر كه متحد و يكپارچه به نظر مىآمدند به سبب اختلاف در انگيزه و هدف، با يكديگر همدل و همراه نبودند: «لا يُقـتِلونَكُم جَميعـًا اِلاّ فى قُرًى مُحَصَّنَة اَو مِن وراءِ جُدُر بَأسُهُم بَينَهُم شَديدٌ تَحسَبُهُم جَميعـًا وقُلوبُهُم شَتّى...» . (حشر/59،14)ادّعاهاى اهل كتاب:
اهل كتاب براى خود، مدعى فضايل و درجاتى بودند كه ريشه در برترىجويى آنان داشت. قرآن چنين ادعاهايى را صرفاً آرزوهايى بىپايه و اساس دانسته است: «...تِلكَ اَمانِيُّهُم» . (بقره/ 2، 111) برخى از آن ادعاها عبارت است از:1.انحصارطلبى در هدايت يابى:
آنان همه را گمراه و هدايت را تنها در گرو آيين خود مىدانستند: «وقالوا كونواهودًا اَو نَصـرى تَهتَدوا» . (بقره/2،135) البته حقانيت يكديگر را نيز قبول نداشته، هر يك، آيين ديگرى را بىپايه و اساس و فقط آيين خود را بر حق مىخواند[43]: «و قالَتِ النَّصـرى لَيسَتِ اليَهودُ عَلى شَىء...» . (بقره/2،113)2. پيروى ابراهيم(عليه السلام) از آيين آنها:
با توجه به جايگاه بلند حضرت ابراهيم(عليه السلام) به عنوان پدر اديان توحيدى و آنكه خاستگاه اصلى دو دين يهود و نصارا از طريق موسى* و پيامبران الهى بوده است، هر يك از دو گروه اهل كتاب مىكوشيدند آن حضرت و نيز ديگر پيامبران برخاسته از نسل او را پيرو آيين خود معرفى كنند: «اَم تَقولونَ اِنَّ اِبرهيمَ و اِسمـعيلَ واِسحـقَ ويَعقوبَ والاَسباطَ كانوا هودًا اَو نَصـرى» (بقره/2،140) و براى اثبات ادعاى خود به محاجّه با يكديگر مىپرداختند. (آلعمران/3،65) قرآن با توجه به اينكه دين يهود و نصارا پس از ابراهيم(عليه السلام)پيدا شده، ضمن عتاب آنان به سبب چنين ادّعا و ستيزى، اعلام كرد كه ابراهيم(عليه السلام) بر دين يهود يا نصارا نبوده، بلكه تابع دين حنيف بوده است: «ماكانَ اِبرهيمُ يَهودِيـًّا ولانَصرانِيـًّا ولـكِن كانَ حَنِيفـًامُسلِمـًا» . (آلعمران/3،67)3. برگزيده خدا بودن:
اهل كتاب خود را نسبت به ديگر ساكنان شبه جزيره عرب كه اغلب بتپرست و فاقد آيين و كتاب آسمانى بودند، بهويژه مشركان مكه برتر مىدانستند (بقره/2،135) و بدين جهت خود را در برابر آنان مسئول نيز نمىدانستند: «قالوا لَيسَ عَلَينا فى الاُمِّيِّينَ سَبيل» . (آلعمران/3،75) آنان پا را فراتر گذاشته، مدعى بودند كه فرزندان و دوستان خدايند. گرچه ادعاى برگزيدگى بيشتر در ميان يهود رواج داشت؛ اما نصارا نيز به تدريج اين ادعا را مطرح كردند: «وقالَتِ اليَهودُ والنَّصـرى نَحنُ اَبنـؤُا اللّهِ واَحِبّـؤُهُ» . (مائده/5،18) قرآن در پاسخ آنان آمرزش گناه را تابع اراده حكيمانه خداوند و نه در گرو يهودى يا نصرانى بودن خوانده و مجازات شدن آنها به سبب گناهانشان را دليل بطلان ادعاى آنان مىآورد: اگر راست مىگوييد چرا خداوند شما را به سبب گناهانتان كيفر مىكند: «قل فلم يعذّبكم بذنوبكم بَل اَنتُم بَشَرٌ مِمَّن خَلَقَ يَغفِرُ لِمَن يَشاءُ و يُعَذِّبُ مَن يَشاءُ» (مائده/5،18)؛ همچنين مىگويد: اگر به راستى اولياى خدا هستيد چرا مشتاق مرگ و ديدار خداوند نيستيد (جمعه/62،6)؛ گويا اهل كتاب بر اثر برخى جرمها و گناهانى كه به ارتكاب آنها اذعان داشتند، خود را مستحق كيفر دوزخ مىدانستند؛ اما چون خود را دوست و برگزيده خداوند مىشمردند، معتقد بودند تنها چند روزى محدود در آتش دوزخ خواهند ماند[44]: «قالوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّ اَيّامـًامَعدودت» . (آل عمران/3،24) اين ادعا از سوى يهود مطرح مىشد و آنان مدعى بودند كه فقط به مدت 40 روز كه بنىاسرائيل در غياب موسى(عليه السلام)به گوسالهپرستى پرداختند، عذاب خواهند شد[45]؛ اما قرآن ادعاى آنان را مردود دانسته، ضمن بياناين نكته كه مورد لعن خداوند هستند (مائده/5،60) از جاودانه بودن آنان در آتش دوزخ خبر داده است: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ والمُشرِكينَ فى نارِ جَهَنَّمَ خــلِدينَ فيها» .(بيّنه/98،6)4. انحصارى دانستن بهشت براى خود:
اهل كتاب بر اساس امتيازات و فضايل پندارى، تنها خود را شايسته ورود به بهشت و پيروان ساير اديان آسمانى را از آن محروم مىدانستند: «و قالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى تِلكَ اَمانِيُّهُمقُل هاتوا بُرهـنَكُم اِن كُنتُم صـدِقين» . (بقره/2،111) «لن» به انحصار ابدى بهشت براى آنان اشاره دارد و حرف «أو» بيانگر اين است كه يهود و نصارا هر دو اين ادعا را داشتند.[46] قرآن از يك سو چنين ادعايى را صرفاً آمال و آرزوى آنان و بىدليل مىخواند و از سوى ديگر ورود به بهشت را فقط بر اساس ايمان و عمل صالح امكانپذير مىشمارد و اينكه به دلخواه اهل كتاب و حتى مسلمانان نيز نيست: «والَّذينَ ءامَنوا و عَمِلواالصّــلِحـتِ سَنُدخِلُهُم جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ... * لَيسَ بِاَمانِيِّكُم ولا اَمانِىِّ اَهلِ الكِتـبِ مَن يَعمَل سوءًا يُجزَ بِهِ...» . (نساء/4،122 ـ 123)احكام فقهى و حقوقى اهل كتاب
1. وجوب پذيرش اسلام:
چون اسلام آخرين شريعت الهى است خداوند متعالى در آيات فراوانى همه انسانها و پيروان شرايع آسمانى را به پذيرش آن و ترك عقايد و احكام شركآلود و منسوخ خود فرا خوانده است: «قُل يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّى رَسولُ اللّهِ اِلَيكُم جَميعـًا... فَـامِنُوا بِاللّهِ ورَسُولِهِ النَّبىِّالاُمّىِّ» . (اعراف/7،158؛ فرقان/25،1 و ...) در برخى آيات، اهل كتاب به طور خاص مخاطب قرار گرفته و به پذيرش اسلام فرمان داده شدهاند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ ءامِنوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقـًا لِمامَعَكُم» . (نساء/4،47 و نيز بقره/2،41؛ نساء/4، 170 ـ 171) از اين آيات برمىآيد كه پذيرش اسلام از سوى اهل كتاب نه فقط فرمان قرآن بلكه فرمان كتب آسمانىِ اهل كتاب نيز بوده است، ازاينرو قرآن در آياتى ديگر آن دسته از اهل كتاب را كه از پذيرش اسلام سرباز زدهاند، به عذاب دردناك تهديد كرده است: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ ... فى نارِ جَهَنَّمَ خــلِدينَ فيها» (بيّنه/98،6)؛ اما در اينكه اهل كتاب و ديگر كافران همانگونه كه به پذيرش اسلام و اصول آن موظفاند، در صورت نپذيرفتن اسلام آيا موظف به عمل به فروعات اسلام هستند يا نه ميان فقيهان دو ديدگاه است: برخى با استناد به آياتى (بقره/2، 21؛ آلعمران/3،97) كه در آن همه انسانها مخاطب برخى تكاليفاند معتقدند كه كافران همانند اصول، به فروع نيز مكلفاند[47]؛ اما برخى برآناند كه كافران تنها در صورت پذيرش اصول، مكلف به فروع احكام اسلاماند[48].2. نجاست يا طهارت اهل كتاب:
قرآن در آياتى گروهى از اهل كتاب را (يهود بنى قريظه و ...) كه به تكذيب پيامبر اسلام و نبرد با وى پرداختند كافر مىخواند: (حشر/59،2)؛ همچنين در آياتى ديگر از عقايد شركآميز آنان سخن به ميان آورده است. (نساء/4،171؛ مائده/5،17، 72 ـ 73، 75، 77، 116 ـ 117؛ توبه/9، 30 ـ 31) از سوى ديگر قرآن، مشركان را نجس شمرده و از مسلمانان خواسته است تا از ورود آنان به مسجد الحرام جلوگيرى كنند. «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِنَّمَا المُشرِكونَ نَجَسٌ فَلا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ بَعدَ عامِهِم هـذا» . (توبه/9،28) برخى فقيهان اماميه با استناد به اين آيه و برخى روايات، همه اهل كتاب[49] يا گروهى از آنان را كه عقايد شركآميز دارند[50] نجس و آن را ديدگاه مشهور اماميه دانستهاند[51]؛ اما دستهاى با اين استدلال، كه واژه شرك در قرآن بيشتر به بتپرستان انصراف دارد و نيز تفكيك مشركان از اهل كتاب در آيات متعدد ديگر (بقره/2،105؛ آلعمران/3،186؛ مائده/5،82؛ حجّ/22،17)، «المُشرِكوُن» در آيه فوق را به بتپرستان منحصر دانستهاند. اين گروه، رواياتى را كه بر نجاست اهلكتاب دلالت دارد، بر نجاست عرضى آنان حمل كردهاند؛ نه نجاست ذاتى.[52] برخى از فقيهان نيز با استناد به آيه 125 انعام/6 كه غير مؤمنان را پليد (رجس) شمرده، به نجاست اهل كتاب حكم كردهاند[53]؛ اما عدهاى ديگر با رد آن گفتهاند: «رجس» در لغت و آيات به معناى امر مكروه، ناپسند، زشت، گناه، كفر* و پليدى آمده است، ازاينرو نجاست فقهى مراد نيست.[54]دستهاى نيز با اصل پذيرش نجاست اهل كتاب برآناند كه اين حكم سياسى است؛ نه فقهى و حكمت آن اين است كه مسلمانان با اهلكتاب معاشرت نداشته باشند و از آنان اثر نپذيرند.[55] اهل سنت نيز جز افرادى اندك، به طهارت ذاتى اهل كتاب فتوا دادهاند.[56]3. حليت طعام اهل كتاب و مسلمانان بر يكديگر:
در آيه 5 مائده/5 طعام اهل كتاب و مسلمانان براى يكديگر حلال شمرده شده است: «و طَعامُ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ حِلٌّ لَكُم وطَعامُكُم حِلٌّ لَهُم» . در اينكه مقصود از طعام اهل كتاب چيست آراى گوناگونى بين مفسران و فقيهان اسلامى مطرح است؛ بيشتر مفسران و فقهاى اهل سنت[57] و برخى اماميه[58] مقصود از آن را ذبيحه اهل كتاب و برخى مراد از آن را مطلق طعام اهل كتاب، اعم از ذبيحه يا غير ذبيحه دانستهاند[59]؛ ولى عدهاى برآناند كه مقصود از آن حبوبات همچون گندم، برنج، عدس و غذاهايى است كه احتياج به تزكيه ندارد.[60] در بيشتر روايات اهلبيت(عليهم السلام) نيز كه در اينباره نقل شده طعام همين گونه تفسير شدهاست.[61]4. ازدواج با اهل كتاب:
در آياتى، ازدواج مسلمان با زنان و مردان كافر و مشرك به طور مطلق حرام دانسته شده: «و لا تَنكِحوا المَشرِكـتِ حَتّى يُؤمِنَّ ولاََمَةٌ مُؤمِنَةٌ خَيرٌ مِن مُشرِكَة ولَو اَعجَبَتكُم ولا تُنكِحوا المُشرِكينَ حَتّى يُؤمِنوا ولَعَبدٌ مُؤمِنٌ خَيرٌ مِن مُشرِك» (بقره/2،221 و نيز ممتحنه /60،10)؛ اما در آيه 5 مائده/ 5 ازدواج مردان مسلمان با زنان عفيف اهلكتاب جايز شمرده شده است: «اليَومَ اُحِلَّ لَكُمُ ... والمُحصَنـتُ مِنَ المُؤمِنـتِ والمُحصَنـتُ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ مِن قَبلِكُم اِذا ءاتَيتُموهُنَّ اُجورَهُنَّ» . برخى از مفسران با توجه به عموم نهى از ازدواج با كافران در آيات قبل، برآناند كه مقصود از زنان اهل كتاب در اين آيه كسانىاند كه پس از كفر به اسلام گرويدهاند و علت بيان اين حكم از سوى خداوند اين بود كه برخى از مسلمانان از ازدواج با چنين زنانى به جهت كفر پيشين اكراه داشتند؛ امّا آيه فوق ازدواج با چنين زنانى را مباح شمرد.[62] برخى نيز گفتهاند: مقصود ازدواج موقت با زنان اهلكتاب است[63] و اين را رأى مشهور فقيهان اماميه دانستهاند[64]؛ اما برخى قائل به نسخ آيه فوق به وسيله آيات 221 بقره/ 2 و 10 ممتحنه/60 شده و ازدواج با اهل كتاب را به هر شكلى ممنوع مىدانند[65]؛ ولى به نظر بيشتر علماى اهل سنت[66] و برخى مفسران و فقيهان اماميه[67] ازدواج دائم با زنان اهل كتاب جايز است.5. داورى ميان اهل كتاب:
در صورتى كه اهلكتاب در اختلافات خود به حاكم اسلامى مراجعه كنند حاكم اسلامى مىتواند ميان آنان داورى كرده، يا آن را نپذيرد[68]: «فَاِن جاءوكَ فَاحكُم بَينَهُم اَو اَعرِض عَنهُم» . (مائده/5،42) اين تخيير در صورتى است كه اهل كتاب اهل ذمه نباشند؛ اما در صورتى كه از اهل ذمه باشند داورى ميان آنان بر حاكم اسلامى واجب است[69]، در هر حال در صورت قضاوت بايد بر اساس قوانين اسلام و قرآن در ميان آنان حكم شود؛ نه بر اساس خواستههاى باطل اهل كتاب[70]: «و اَنزَلنا اِلَيكَ الكِتـبَ بِالحَقِّ مُصَدِّقـًا لِما بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتـبِ و مُهَيمِنـًا عَلَيهِ فاحكُم بَينَهُم بِما اَنزَلَ اللّهُ و لاتَتَّبِع اَهواءَهُم عَمّا جاءَكَ مِنَ الحَقِّ» . (مائده/5،48 و نيز49).6. گواهى اهل كتاب:
در صورت امكان و دسترسى به مسلمان، پذيرش شهادت غير مسلمان جايز نيست[71]، بر همين اساس قرآن، ابتدا شهادت دو نفر عادل مسلمان را در وصيّت توصيه كرده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا شَهـدَةُ بَينِكُم اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ المَوتُ حينَ الوَصِيَّةِ اثنانِ ذَوا عَدل مِنكُم» . (مائده/5،106) مخاطب «مِنكُم» در آيه مذكور مسلمانان هستند[72]؛ اما اگر ضرورت اقتضا كند و فرد مسلمانى براى گواه شدن نباشد شهادت غير مسلمان نيز پذيرفته است: «اَو ءاخَرانِ مِن غَيرِكُم اِن اَنتُم ضَرَبتُم فِى الاَرضِ فَاَصـبَتكُم مُصيبَةُ المَوت» . (مائده/5،106) به نظر برخى مقصود از «ءاخَرانِ مِن غَيرِكُم» شاهدان از غير اهل و عشيره هستند و برخى مراد از آن را اهل ذمه دانستهاند؛ ليكن به نظر بيشتر مفسران مقصود مطلق اهل كتاباند كه در صورت نبود شاهد مسلمان، شهادت آنان پذيرفته است.[73] در روايتى از امام باقر و صادق(عليهما السلام) اين معنا تأييد شده است.[74] شأن نزول آيه فوق كه در مورد وصيت يكى از مسلمانان قبل از وفات و سپردن وصيت و اموال خود به دست دو نفر از اهل كتاب است نيز اين معنا را تأييد مىكند.[75]7. دريافت جزيه:
در دوران اقتدار حكومت اسلامى چنانچه اهل كتاب از پذيرش اسلام خوددارى كنند حاكم اسلامى آنان را ميان جنگ، كوچيدن از سرزمين اسلامى يا پرداخت جزيه به عنوان مالياتى ويژه در ازاى مصونيت جان و مال آنان در سايه حكومت اسلامى مخير مىسازد.[76] (توبه/ 9، 29)8. جنگ با اهل كتاب:
در مواردى كه قدرت از آنِ مسلمانان و حكومت در دست پيامبر يا اماممعصوم باشد و اهل كتاب از كوچيدن از سرزمين اسلامى يا پرداخت جزيه امتناع كنند، و نيز در مواردى كه پيمانشان با مسلمانان را بشكنند، جنگيدن به عنوان آخرين گام برخورد با آنان پيشبينى شده است: «قـتِلُوا الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِاللّهِ ولا بِاليَومِ الأخِرِ و لا يُحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللّهُ و رَسولُهُ ولا يَدينونَ دينَ الحَقِّ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ» . (توبه/9، 29)فرجام اهلكتاب:
از ظاهر برخى آيات (بقره/2،62؛ مائده/5،69) برمىآيد كه صالحان اهل كتاب سرانجام اهل نجات بوده، به عذاب الهى گرفتار نخواهند شد؛ اما از صريح آياتى ديگر كيفر اخروى كفرپيشگان آنان به دست مىآيد: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ والمُشرِكينَ فى نارِجَهَنَّمَ خــلِدينَ فيها» (بينه/ 98، 6). برخى آيات از ايجاد دشمنى و كينه ميان نصارا تا روز قيامت خبر داده است: «فَاَغرَينا بَينَهُمُ العَداوةَ والبَغضاءَ اِلى يَومِ القِيـمَةِ» . (مائده/5، 14) و از پارهاى ديگر به دست مىآيد كه همه اهل كتاب پيش از مرگ عيسى(عليه السلام)به او ايمان مىآورند: «واِن مِن اَهلِ الكِتـبِ اِلاّ لَيُؤمِنَنَّ بِهِ قَبلَمَوتِهِ...» (نساء/ 4، 159)؛ يعنى يهوديان نبوت او را مىپذيرند و مسيحيان از اعتقاد به الوهيت او دست مىكشند و اين براساس روايات اسلامى، در زمانى است كه مسيح*(عليه السلام)با ظهور مهدى(عج) از آسمان فرود مىآيد[77] و بساط همه اديان با جهانى شدن اسلام بر چيده مىشود. (توبه/9، 33) از مفهوم اين گونه آيات مىتوان نتيجه گرفت كه اهل كتاب تا دوران آخرالزمان و ظهور مهدى آلمحمد(عليه السلام)همچنان حيات دينى خواهند داشت.منابع
ارشاد العقلالسليم الى مزايا القرآن الكريم، ابىالسعود؛ اسباب النزول، واحدى؛ املاء ما من به الرحمن؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ البداية و النهايه؛ بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز؛ تاريخ جامع اديان؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تحريرالاحكام الشرعية على مذهب الاماميه؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة الفقهاء؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير الصافى؛ تفسيرالعياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكاشف؛ تفسير كنزالدقائق و بحر الغرائب؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جامع المدارك؛ جامع المقاصد فى شرحالقواعد؛ الجزية و احكامها فى الفقه الاسلامى؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ حقوق اقليتها بر اساس قرارداد ذمه؛ دايرة المعارف تشيع؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ زبدة البيان فى براهين احكام القرآن؛ سيرة النبى(صلى الله عليه وآله)من القرآن الكريم والسنة الصحيحه؛ شرايع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله)؛ صيانة القرآن من التحريف؛ طهارت و نجاست اهل كتاب؛ الفقه الاسلامى و ادلته؛ فقه الصادق(عليه السلام)؛ فقه القرآن، راوندى؛ كشف الغطاء عن مبهمات شريعة الغراء؛ كشفاللثام عن قواعد الاحكام؛ لباب النقول فى اسباب النزول؛ لسان العرب؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمعالبحرين؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مجمعالفائدة والبرهان؛ مختلف الشيعة فى احكام الشريعه؛ مستمسك العروة الوثقى؛ مستند العروة الوثقى؛ الملل و النحل؛ منتهى المطلب فى تحقيق المذهب؛ موسوعة الفقهية الميسره؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ نورالبراهين فى اخبار السادة الطاهرين؛ النهاية فى غريب الحديث و الاثر.على نصيرى و بخش اديان
[1]. بصائر ذوى التمييز، ج2، ص83ـ85؛ التحقيق، ج1، ص169، «اهل».
[2]. دايرةالمعارف تشيع، ج2، ص616.
[3]. الجزية و احكامها، ص69.
[4]. منتهى المطلب، ج2، ص962.
[5]. تذكرة الفقهاء، ج2، ص647؛ جامع المقاصد، ج12، ص285.
[6]. تاريخ جامع اديان، ص449، 484؛ الملل و النحل، ج1، ص65ـ72.
[7]. مختلف الشيعه، ج4، ص43؛ الجزية و احكامها، ص72.
[8]. شرايع الاسلام، ج1، ص250؛ مختلفالشيعه، ج4، ص43؛ تحريرالاحكام، ج2، ص17، 138.
[9]. تفسير قمى، ج1، ص106؛ التبيان، ج2، ص505؛ مجمعالبيان، ج2، ص36.
[10]. مجمع البيان، ج3، ص267؛ تفسير قرطبى، ج6 ص77؛ تفسير جلالين، ص138.
[11]. تفسير قمى، ج1، ص196ـ197؛ التبيان، ج3، ص523؛ مجمعالبيان، ج3، ص299، 301.
[12]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص217ـ218؛ التبيان، ج2، ص21؛ مجمعالبيان، ج1، ص423.
[13]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص10؛ التبيان، ج3، ص376؛ مجمعالبيان، ج3، ص205.
[14]. مجمع البيان، ج1، ص422.
[15]. جامع البيان، مج2، ج2، ص37؛ التبيان، ج2، ص21؛ فقهالقرآن، ج1، ص93.
[16]. التبيان، ج2، ص541؛ مجمع البيان، ج2، ص353.
[17]. التبيان، ج2، ص499؛ جوامع الجامع، ج1، ص182.
[18]. جامع البيان، مج3، ج3، ص422ـ425؛ جوامع الجامع، ج1، ص182؛ تفسير ابنكثير، ج1، ص381.
[19]. جوامع الجامع، ج1، ص182.
[20]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص32ـ33؛ تفسير قرطبى، ج4، ص100؛ لباب النقول، ص65.
[21]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص32ـ33؛ تفسير قرطبى، ج4، ص100؛ لباب النقول، ص65.
[22]. جامع البيان، مج14، ج28، ص59؛ مجمع البيان، ج9، ص395؛ الميزان، ج19، ص212.
[23]. التبيان، ج2، ص504؛ الصحيح من السيره، ج6، ص32.
[24]. جامع البيان، مج3، ج4، ص258ـ261؛ اسباب النزول، ص88.
[25]. مجمعالبيان، ج2، ص903؛ زادالمسير، ج1، ص520.
[26]. تفسير قرطبى، ج4، ص193.
[27]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص391؛ مجمعالبيان، ج3، ص328؛ الميزان، ج6، ص27.
[28]. مجمع البيان، ج3، ص329؛ الميزان، ج6، ص28.
[29]. جامع البيان، مج4، ج6، ص393؛ تفسير ابنكثير، ج2، ص75؛ الميزان، ج6، ص28.
[30]. كنزالدقائق، ج2، ص468؛ صيانة القرآن من التحريف، ص121ـ148؛ نورالبراهين، ج2، ص457ـ458؛ كشفالغطاء، ج2، ص388ـ389.
[31]. الميزان، ج3، ص124، 308، 330.
[32]. البداية والنهايه، ج3، ص165، 176ـ177؛ سيرةالنبى(صلى الله عليه وآله)، ص273.
[33]. الميزان، ج6، ص38.
[34]. جامع البيان، مج5، ج7، ص4ـ5.
[35]. النهايه، ج4، ص113؛ لسانالعرب، ج11، ص320، «قنطر»؛ مجمعالبحرين، ج3، ص522ـ523، «قطر».
[36]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص585؛ التبيان، ج1، ص349؛ مجمع البيان، ج1، ص314.
[37]. جامعالبيان، مج4، ج5، ص187ـ188؛ التبيان، ج3، ص223؛ الميزان، ج4، ص375.
[38]. جامع البيان، مج3، ج4، ص90؛ مجمعالبيان، ج2، ص376؛ الميزان، ج3، ص383.
[39]. التبيان، ج1، ص367؛ مجمعالبيان، ج1، ص328.
[40]. التبيان، ج2، ص558؛ مجمعالبيان، ج2، ص811؛ تفسير ابنكثير، ج1، ص405.
[41]. مجمع البيان، ج3، ص335؛ الميزان، ج6، ص31.
[42]. تفسير عياشى، ج2، ص86ـ87؛ التبيان، ج2، ص488؛ مجمعالبيان، ج2، ص767.
[43]. مجمع البيان، ج1، ص402ـ403؛ املاء ما من به الرحمن، ج1، ص21؛ الميزان، ج1، ص309.
[44]. تفسير بيضاوى، ج1، ص246.
[45]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص297ـ298؛ تفسير ابى السعود، ج1، ص344.
[46]. التبيان، ج1، ص409ـ410؛ مجمع البيان، ج1، ص350؛ تفسير ابنكثير، ج1، ص159ـ160.
[47]. المبسوط، ج1، ص265؛ كشفاللثام، ج5، ص130؛ موسوعة الفقهيه، ج3، ص269.
[48]. الحدائق، ج3، ص39 - 41؛ مستندالعروه، «زكاة»، ج1، ص124.
[49]. الحدائق، ج5، ص16.
[50]. مجمع الفائده، ج1، ص320.
[51]. جواهر الكلام، ج6، ص41ـ44.
[52]. الكاشف، ج4،ص28؛ جامعالمدارك، ج1، ص201؛ مستمسكالعروه، ج2، ص369.
[53]. حقوق اقليتها، ص245؛ طهارت و نجاست اهل كتاب، ص205.[54]. حقوق اقليتها، ص245؛ طهارت و نجاست اهل كتاب، ص205.
[55]. حقوق اقليتها، ص247ـ248.
[56]. طهارت و نجاست اهل كتاب، ص210ـ211.
[57]. جامع البيان، مج4، ج6، ص138؛ الفقه الاسلامى، ج4، ص2760.
[58]. مجمع البيان، ج3، ص251.
[59]. مجمع البيان، ج3، ص251.
[60]. همان؛ الميزان، ج5، ص204.
[61]. نورالثقلين، ج1، ص593؛ الميزان، ج5، ص204.
[62]. مجمع البيان، ج3، ص251.
[63]. همان؛ نمونه، ج4، ص282.
[64]. جواهر الكلام، ج30، ص28، 155ـ156.
[65]. مجمع البيان، ج3، ص251.
[66]. الفقه الاسلامى، ج9، ص6653ـ6657.
[67]. جواهرالكلام، ج30، ص31؛ الميزان، ج5، ص208.
[68]. زبدة البيان، ص859؛ فقه القرآن، ج2، ص15.
[69]. زبدة البيان، ص860.
[70]. مجمعالبيان، ج3، ص313؛ فقه القرآن، ج1، ص417.
[71]. فقهالقرآن، ج1، ص417.
[72]. همان؛ مجمع البيان، ج3، ص396.
[73]. مجمع البيان، ج3، ص396ـ397؛ الميزان، ج6، ص196.
[74]. الصافى، ج2، ص96؛ نورالثقلين، ج1، ص686.
[75]. التبيان، ج4، ص42؛ مجمع البيان، ج3، ص395؛ زاد المسير، ج2، ص445.
[76]. فقه الصادق(عليه السلام)، ج13، ص53ـ54؛ الجزية و احكامها، ص52ـ94.
[77]. نمونه، ج4، ص204.