برهان: ثابت كننده حقانيت امور به طور قطع ويقين
برهان واژهاى عربى است كه درباره ريشه آن ميان لغت شناسان اختلاف است؛ برخى آن را مصدر ثلاثى مجرد «بَرِهَ يَبْرَه بُرْهاناً» به معناى سفيد شدن[1] و برخى ديگر آن را مشتق از ريشه رباعى مجرّد «بَرْهَنَ يُبَرْهِنُ بَرهَنةً» و به معناى حجّت و دليل دانستهاند[2]؛ ولى بعيد نيست اين واژه در اصل مصدر «بَرِهَ يَبْرَه» به معناى سفيد شدن بوده و پس از آن بر كلام آشكارى كه ابهامى ندارد يا چيز روشنى كه در آن خفايى نيست اطلاق شده و سپس به طور اشتقاق انتزاعى فعل رباعى «بَرْهَنَ» از آن اشتقاق يافته است، بنابراين نونِ برهان با توجّه به مادّه اصلى، زايد و با توجّه به اشتقاق ثانوى اصلى است و شايد اين معناى سخن كسانى است كه گفتهاند: بَرْهَنَ مُوَلَّد است[3]، به هر تقدير برهان در لغت اخص از دليل و به معناى حجّت و بيان واضح[4] و دليل قاطع[5] است و در اصطلاح اهل منطق يكى از صناعات خمس (برهان، جدل، خطابه، مغالطه، شعر) بوده، قياسى است كه از يقينيات (أوّليات، مشاهدات، تجربيّات، متواترات، حدسيّات، فطريّات) تشكيل شده باشد.[6]مترجمان در نهضت ترجمه كلمه برهان را معادلِ يونانى «أپوديكسيس» در منطق ارسطو قرار دادهاند و فارابى معرّب آن را «أفوذوطيقا» و ابننديم «أبوديقطيقا» گفتهاند. اين لفظ يونانى و معادل لاتين آن يعنى «دمونستراسيو» (Demonstratio) نيز در ريشه لغت به معناى نشان دادن است.[7]
منطقيان برهان را با توجّه به نوع نسبتى كه ميان حدّ وسط و حدّاكبر آن است به سه قسم تقسيم كردهاند: 1. برهان لمّى كه برهان مطلق نيز ناميده مىشود و آن برهانى است كه حدّ وسط آن، علّتِ حدّاكبر باشد. 2. برهان إنّى مطلق كه برهان شبه لمّ نيز خوانده مىشود، و آن برهانى است كه حدّ وسط آن، ملازمِ حدّ اكبر و هر دو، معلول يك علّت باشند. 3. دليل، كه طبق اصطلاح مشهور برهان إنّى همين قسم است و آن برهانى است كه حدّ وسط آن، معلول حدّاكبر باشد.[8]
برهان شريفترين جزء منطق بلكه مقصود اصلى از آن است[9]، زيرا تنها قياسى است كه نتيجه آن يقينى و ملاك رسيدن به واقع است و انسان حق طلب حتّى در صورتى كه به طور انفرادى زندگى كند بدان نيازمندو از آن ناگزير است، برخلاف ديگر قياسهاى منطقى، زيرا اوّلا نتيجه آنها يقينى نيست و ازاينرو نمىتوانند ملاك رسيدن به واقع باشند. ثانياً تا وقتى كه انسان در اجتماع نباشد و با ديگران به تبادل افكار نپردازد به آنها نيازى ندارد[10]؛ به ديگر بيان، حقيقت برهان چيزى جز تكيه بر معلومات بديهى و روشن براى استنتاج مجهولات نظرى و تاريك نيست و اين همان راهى است كه انسان متفكّر ـ دانسته يا ندانسته ـ فطرتاً در برابر آن خاضع است و در حلّ مشكلات فكرى و معضلات اعتقادى خويش چارهاى جز پيمودن آن ندارد.
در قرآن كريم واژه برهان گرچه فقط 8 بار به صورتهاى مفردِ مجرّد از اضافه (نساء/4،174؛ مؤمنون/23،117)، مفرد مضاف (بقره/2، 111؛ انبياء/21،24؛ نمل/27،64؛ قصص/28،75؛ يوسف/12،24) و تثنيه (قصص/28،32) ذكر شده است؛ ولى واژههاى ديگرى چون سلطان، آيه، بيّنه و حجّت نيز به كار رفته كه هريك مىتواند به نحوى با موضوع برهان ارتباط يافته، در اين مقاله مورد استفاده واقع شود (=>همين مقاله، اسامى و شئون برهان)، افزون بر اين چون قرآن خود نور و كتاب آشكار (مائده/5،15)، منزّه از هرگونه شكّ و ترديد (بقره/2،2)، روشنگر هر چيز (نحل/16،89)، ملاك هدايت (بقره/2،2)، سبب تذكّر (زمر/39،27)، وسيله تعقّل (زخرف/43،3) و مايه علم (فصّلت/41،3) است مىتوان به طور قطع همه آن را يكپارچه مصداق بارز بلكه مصداق أتمّ برهان دانست و آن را به همين عنوان به جهانيان شناساند. (نساء/4،174) شاهد صدق ادّعاى مزبور آن است كه قرآن اساسىترين برهان بر حقانيّت رسالت خاتم پيامبران(صلى الله عليه وآله)و بزرگترين معجزه جاويد آن حضرت است كه تاكنون كسى نتوانسته و در آينده نيز نخواهد توانست نظير آن را بياورد، گذشته از اين قرآن در بسيارى از موارد براى تبيينمسائلاساسى اعتقادى چون حقانيت خداوند متعالى (فصّلت/41،53 و نيز همه آياتى كه از راه نشانهها و آيات به بيان حقّانيت خدا مىپردازد)، توحيد (انعام/6،76؛ انبياء/21،22؛ مؤمنون/23،91؛ اسراء/17،42؛ ...) و معاد (مؤمنون/23،115؛ ...) و نيزجهت دعوت به امور مهمّ عبادى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى چون نماز (عنكبوت/29،45)، روزه (بقره/2،183)، مبارزه با سردمداران كفر (توبه/9،12) و تقسيم غنايم (حشر/59،7) به اقامه برهان پرداخته و همگان را به مناسبتهاى گوناگون به تفكّر (بقره/2،266)، تعقّل (بقره/2،73) و تدبّر (ص/38،29) فرا مىخواند و آنان را از پيروى ظنّ و گمان (يونس/10،36)، تقليد كوركورانه و بىدليل (بقره/2،170) و عمل و پيروى بدون علم (اسراء/17،36) باز مىدارد.
هرچند قرآن كريم به روشهاى گوناگون انسانها را به تفكر صحيح فرا خوانده است؛ ولى به طور مشخص بيان نكرده كه طريق فكر راستين چگونه است و در اين باره امر را به عقل فطرى انسانها و ادراك ارتكازى نفوس واگذارده كه همه بىاستثنا و بدون هيچ اختلافى با آن آشنايند؛ توضيح آنكه ما اگر در هر چيزى شك كنيم در اين معنا شك نداريم كه بيرون از ذات ما حقايقى است مستقلّ از وجود و اعمال ما؛ نظير مسائل مربوط به مبدأ و معاد يا مسائل رياضى و طبيعى كه اگر بخواهيم به طور قطع و يقين آنها را دريابيم ابتدا به قضاياى بديهى غير قابل ترديد و لوازم آنها پناه مىبريم. سپس آنها را به ترتيب فكرى خاصّ مرتّب كرده، سرانجام، مطلوب خود را استنتاج مىكنيم؛ مثلا مىگوييم: زيد ممكن است و هر ممكنى معلول است، پس زيد معلول است يا مىگوييم: اگر زيد ممكن باشد بايد معلول باشد و اگر بايد معلول باشد بايد علّتى داشته باشد، پس اگر زيد ممكن باشد بايد علّتى داشته باشد يا مىگوييم: اگر زيد ممكن باشد بايد معلول باشد؛ ليكن زيد ممكن است، پس بايد معلول باشد. اين چند شكل كه بدانها اشاره شد و نيز قضايايى كه به صورت مقدمه بدان استناد شد همه از امورى است كه انسان داراى فطرت سليم محال است در آنها شك كند. حتّى در تشكيكها و شبهههايى كه بر اين راه و طريقه منطقى وارد شده نيز شكّاكان ندانسته يا دانسته همه اعتمادشان در استنتاج دعاوى و مقاصد خود بر همان چيزى است كه از آن مىگريزند؛ مثلا مىگويند: اگر منطق و براهينِ منطقى راه دستيابى به واقعيّت باشد بايد در بين خود اهل منطق ـ كه همه اهل برهاناند ـ هيچ اختلافى رخ ندهد، در حالى كه مىبينيم خود آنان در آرايشان با هم اختلاف دارند. اين گفتار خود يك برهان منطقى است و گوينده آن به اقتضاى فطرتش صحّت راه منطق و برهان را پذيرفته و به اصول و چارچوب آن اعتراف كرده، بلكه آنها را به كار گرفته است؛ ولى بر اثر يك اشتباه به نتيجهاى نادرست دست يافته است؛ او گمان برده استعمال منطق به نحو درست يا نادرست فكر را از خطا حفظ مىكند، در صورتى كه چنين نيست، زيرا منطق ابزارى است قانونى كه به كارگيرى درست آن بشر را از خطاى در فكر باز مىدارد، پس اگر اختلافى در ميان مدعيانْ مشاهده مىشود براى آن است كه يكى از دو طرف به طور صحيح منطق و برهان را به كار نبرده است؛ نه آنكه برهان و منطق طريقه قابل اطمينانى نيست.[11]
گستره برهان:
برهان در منطق قرآن، به خصوص گفتار واضح و سخن روشنى كه يقينى و ملاك رسيدن به واقع است محدود نمىگردد، بلكه با توجّه به موارد استعمال آن مىتوان مطلق چيزهاى روشن و واضحى را كه حقّانيت امرى را به طور يقين ثابت مىكنند و جاى هيچگونه ترديدى باقى نمىگذارند برهان شمرد؛ خواه آن چيزها از سنخ قضاياى ذهنى و گفتارهاى منطقى باشند كه در بيشتر موارد چنين است يا از قبيل موجودات عينى و حقايق خارجى، چنانكه مثلا خداى سبحان در داستان حضرت موسى(عليه السلام) و بعثت وى پس از فرمان انداختن عصا و تبديل آن به اژدها به موسى فرمود: دست خود را به گريبانت ببر و بيرون آور تا بدون هيچ عيب و مرضى چون ماه تابان سفيد و روشن گردد، آنگاه با اشاره به اژدها شدن عصا و سفيدى و روشنى دست افزود: اين دو [نشانه] دو برهانى هستند كه تو را در ايفاى رسالتى كه به سوى فرعون و پيروان فاسق وى دارى كمك مىكنند: «فَذنِكَ بُرهـنانِ مِن رَبِّكَ اِلى فِرعَونَ ومَلاَِهِ اِنَّهُم كانوا قَومـًا فـسِقين» . (قصص/28،32) در آيه 174 نساء/4 نيز بنابر بعضى از تفاسير برهان بر امرى عينى و موجودى خارجى اطلاق شده است: «يـاَيُّهَا النّاسُ قَدجاءَكُم بُرهـنٌ مِن رَبِّكُم» . برخى از مفسران به طور قطع و برخى ديگر به صورت احتمال گفتهاند: مراد از برهان در اين آيه شخص رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)است كه وجودش يگانه برهان و دليل قاطعى بر حقانيّت پروردگار عالم است.[12] البته محتمل است مراد از برهان در آيه خود قرآن باشد كه بزرگترين معجزه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و اساسىترين برهان بر حقّانيت وى است.[13] در آيه 24 يوسف/12 نيز بر اساس برخى احتمالها برهان بر امرى جز گفتار منطقى اطلاق شده است: «و لَقَد هَمَّت بِهِ وهَمَّ بِها لَولا اَن رَءا بُرهـنَ رَبِّه= و در حقيقت ]آن زن] آهنگ وى كرد. [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او مىكرد». (يوسف/12،24) در بيان مراد از برهان در اين آيه آرايى مطرح شده است كه عمده آنها عبارت است از: 1. علم به حرمت زنا و عقوبت آن.[14] 2. قبح زنا و بدفرجامى زناكار.[15] 3. ادلّه عقلى و نقلى بر وجوب و لزوم دورى از گناه.[16] 4.ملكه عفّت.[17] 5. آيات و امورى كه بر يوسف ظاهر شد و او را از ارتكاب گناه بازداشت.[18] 6.نشانههاى عظمت و كبريايى.[19] 7.نوعى علم مكشوف و يقين مشهود كه زيربناى عصمت است[20]. 8.سكينهاى كه بر پيامبران و مؤمنان نازل مىشود و آنان را در دو عالم صغير و كبير بر دشمنان پيروز مىگرداند.[21] 9.نور عصمت الهى و لمعه نبوّت يوسفى.[22]بر پايه روايتى از امام زينالعابدين(عليه السلام) زليخا هنگام گرفتار كردن يوسف، در خلوت به طرف بت خويش رفت و پارچهاى بر آن افكند و در پاسخ يوسف كه از راز آن كار پرسيد گفت: از بت خود شرم مىكنم كه ما را تنها در اين مكان ببيند. يوسف به وى گفت: تو از چيزى كه نمىبيند و نمىفهمد شرم دارى؛ ولى من از خداى خود كه انسان را آفريده و به او بيان و سخن آموخته شرم نداشته باشم؟[23] مضمون اين روايت از طرق عامّه از علىبن ابىطالب(عليه السلام)نيز نقل شده است.[24] امثال اين گونه روايات كه به جهت ضمايم آنها با علوّ شأن انبيا و عصمت آنان ناسازگار است مجعول بوده، يا بر اثر اينكه از اخبار آحاد است قابل اعتماد نيست، افزون بر اينكه نمىتوان آنچه را در روايت ياد شده آمده است برهان ربّ ديدن يوسف خواند. آرى ممكن است همزمان با كارى كه زليخا در برابر بتخود انجام داد حقايقى از ملكوت بر يوسف كشف شده[25] و مراد از برهان ربّ يوسف همين كشف باشد؛ نه آنچه وى همزمان آن را از زليخا مشاهده كرده است.
دعوت به دين با برهان و مطالبه آن از مدعيان:
در حيات طيّبه انسانى برهان استوارترين روش در انديشيدن است، ازاينرو قرآن كريم پيامبر اسلام را موظّف مىكند تا در مسير دعوت انسانها به دين خدا در رأس همه راههاى ممكن و قابل دفاع از برهان استفاده كند: «اُدعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وجـدِلهُم بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ» . (نحل/16،125) در اين آيه شريفه براى دعوت به دين خدا، سه راه مطرح گرديده تا درخور استعداد افراد و بر حسب نياز از آنها استفاده شود: حكمت*، موعظه حسنه و جدال* احسن. حكمت، دست يافتن به حق از راه علم و عقل، موعظه*، تذكّر دادن به كار خير در امورى كه قلب در آنها رقت مىيابد و جدال، برابرى كردن با ديگران بر اساس برترىجويى و غلبه است. از تأمّل در اين معانى چنين برمىآيد كه حكمت حجّتى است كه بدون ترديد، سستى و ابهام انسان را به حق نايل مىكند و موعظه بيانى است كه دل را نرم مىسازد و جدال حجتى است كه با تكيه بر مسلمات براى سست كردن مبانى خصم به كار مىرود، بنابراين حكمت و موعظه و جدل مطرح در آيه به ترتيب بر برهان، خطابه و جدل مصطلح در منطق منطبق مىشود، جز آنكه خداوند موعظه را به «حسنه» و جدال را به «احسن» مقيّد ساخته است.[26]حكمت به امور ديگرى نيز تفسير شده[27] كه برخى از اين تفسيرها با تفسير حكمت به برهان قابل جمع است. برخى آيه ياد شده را همافق با آيه 108 يوسف/12: «قُلهـذِهِ سَبيلى اَدعوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَة اَنا ومَنِ اتَّبَعَنى» دانسته و افزودهاند: اينكه خداوند در اين آيه به پيامبر فرمان مىدهد تا بگويد راه من اين است كه با بصيرت كامل مردم را به خداوند فرا مىخوانم، اشاره به اين نكته است كه دين اسلام دين حجّت و برهان است و هرگز نمىخواهد مردم ندانسته به آن بگروند. اين دين نظام هستى را با همه اتقان و استحكام فرا روى عقلها مىنهد تا در آن بينديشند و بدين وسيله به صحت دعويهايش يقين كنند.[28]
قرآن كريم نه تنها خود برهان است و به پيامبر فرمان مىدهد تا در رأس شيوههاى تبليغى خويش از برهان استفاده كند، بلكه در مواضع گوناگون و به مناسبتهاى مختلف از ديگر مدّعيان برهان مىطلبد و توقّع بيجاى قبول هر ادّعايى گرچه بىبرهان باشد را مردود مىداند، ازاينرو در برابر ادعاى كسانى كه بهشت را ويژه يهوديان و مسيحيان مىدانند: «و قالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى تِلكَاَمانِيُّهُم قُل هاتوا بُرهـنَكُم اِن كُنتُم صـدِقين» (بقره/2،111) يا در برابر كسانى كه غير خدا را پرستش مىكنند پس از اشاره به برهان تمانع: «لَوكانَ فيهِما ءالِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا» (انبياء/21، 22) به پيامبر مىفرمايد: به اينان بگو: اگر درباره ادّعاى خويش برهانى داريد بياوريد: «اَمِ اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً قُل هاتوا بُرهـنَكُم...» (انبياء/21،24) و نيز پس از آنكه خود از راه نشانهها و آيات روشن، براهينى محكم بر حقّانيت و استحقاق و لزوم پرستش خداى يكتا اقامه مىكند از پيامبر مىخواهد تا به مشركان بگويد: اگر شما نيز راست مىگوييد برهان خود را بياوريد: «اَءِلـهٌ مَعَ اللّهِ قُل هاتوا بُرهـنَكُم اِن كُنتُم صـدِقين» . (نمل/27،64)
افزون بر طلب برهان در دنيا، در آخرت نيز خداوند از مدعيان دروغين و مشرك برهان طلب كرده و از آنها مىخواهد بر دعويهاى باطل خود در دنيا، برهان بياورند، آنگاه آنها رسوا گشته، مىفهمند كه حق با خدا و رسولان اوست و همه بافتههاى آنان نابود خواهد شد: «و نَزَعنا مِن كُلِّ اُمَّة شَهيدًا فَقُلنا هاتوا بُرهـنَكُم فَعَلِموا اَنَّ الحَقَّ لِلّهِ وضَلَّ عَنهُم ما كانوا يَفتَرون» . (قصص/28،75)
منطق برهانطلبى اسلام از محتواى قوىّ و غنىّ آن حكايت مىكند، زيرا سعى دارد با مخالفان خود نيز برخوردى منطقى داشته باشد. چگونه ممكن است از ديگران برهان مطالبه كند و خود به آن بىاعتنا باشد؟! آيات قرآن مجيد سرشار از استدلهاى منطقى و براهين علمى در سطوح مختلف براى مسائل گوناگون است و اين درست برخلاف چيزى است كه مسيحيت تحريف يافته امروز بر آن تأكيد مىكند و مذهب را تنها كار «دل» دانسته، «عقل» را از آن بيگانه معرفى مىكند، و حتّى تضادّهاى عقلى (همچون توحيد در تثليث) را در مذهب مىپذيرد و به همين سبب به انواع خرافات اجازه ورود به مذهب مىدهد، در حالى كه اگر مذهب از عقل و استدلال تهى شود هيچ دليلى بر حقّانيت آن نيست و آن مذهب و ضدّ آن يكسان خواهد بود. عظمت اين برنامه اسلامى (تكيه بر برهان و دعوت مخالفان به استدلال منطقى) هنگامى آشكارتر مىشود كه توجّه كنيم اسلام از محيطى آشكار شد كه بيشترين محتواى فكرى محيط را خرافات بىپايه و مسائل غير منطقى تشكيلمىداد.[29]
نفى برهان از كفر و شرك:
گرچه خداوند متعالى در چند جاى كتاب خود از مشركان و كافران خواسته تا بر دعويهاى خود برهان اقامه كنند؛ ولى چون كفر و شرك اثباتپذير نيست به طور قطع اعتقادات شرك آلودِ آنان را فاقد پايگاه برهانى و منطقى اعلام مىكند: «و مَن يَدعُ مَعَ اللّهِ اِلـهـًا ءاخَرَ لا بُرهـنَ لَهُ بِهِ فَاِنَّما حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ اِنَّهُ لا يُفلِحُ الكـفِرون» . (مؤمنون/23،117) برخى قيد «لابُرهان لَه بِه» را قيد توضيحى براى خدايان ادعايى دروغين دانسته و افزودهاند: اين قيد مىفهماند معبودى جز خدا كه بر معبوديتش برهان وجود داشته باشد نيست، بلكه برعكس بر نبود چنين معبودهايى برهان قائم است.[30] برخى ديگر وجه برهانناپذيرى شرك و كفر را بطلان آن دو دانسته و گفتهاند: بطلان در واقع عدم است و عدم چيزى نيست تا برهان داشته باشد.[31] برخى هم گفتهاند: وقتى ما ارتباط افراد عالم و نظام گيتى را مىنگريم و مىبينيم ارتباط اجزاى عالم به طورى متصّل و مرتبط به هم گرديده كه يك وحدت تشكيل دادهاند علم يقينى پديد مىگردد كه مبدأ و ناظم آن يك حقيقت وحدانى است. شايد آيه اشاره به اين مطلب باشد كه ممكن نيست يك معلول دو علّت داشته باشد و آن اِله ديگرى كه مشركان او را پرستش مىكنند هيچ برهانى براى اثبات آن ندارند.[32] در قرآن به طور مكرّر با اين بيان كه آنچه بتپرستان مىپرستند جز اسمهايى بيش نيستند و خداوند سلطانى همراه آنها فرو نفرستاده است، بر بطلان بتپرستى استدلال شده، و اين خود لطيفترين بيان و قاطعترين برهان است؛ زيرا اگر انسان هيچ برهانى بر مدّعاى خويش نداشته باشد براى او و ادّعايش چيزى جز اسمى بىمسمّا و عبارتى بىمحتوا نخواهد ماند.[33]اسامى و شئون برهان:
برهان را بر حسب شئون گوناگون و آثار متفاوت آن نامهاى ديگرى است كه در قرآن به آنها اشاره شدهاست:1. سلطان:
برهان از آن رو كه زوالناپذير و غالب است[34] يا از آن جهت كه تيز و گذراست[35] يا براى آنكه خصم و مخالف را به گونهاى در بنبست قرار مىدهد كه هيچ راهى براى فرار نمىيابد[36] يا چون بر عقول و فهمها سلطه مىيابد[37] يا به جهت همه اين امور در آياتى «سلطان» خوانده مىشود؛ مانند فرو نفرستادن سلطان از سوى خداوند بر آنچه مشركان و بتپرستان مىپرستند (اعراف/7،33، 71؛ يوسف/12، 40؛ نجم/53، 23؛ انعام/6، 81؛ حجّ/22، 71؛ كهف/18،15)، نفى سلطان از گفته كسانى كه براى خداوند فرزند قائل شدهاند (يونس/10،68؛ صافّات/37، 156)، بيان خشم الهى نسبت به مجادله كنندگان در آيات او بدون سلطان و تقبيح عمل آنان (غافر/40،35، 56)، مطالبه سلطان از مشركان بر ادّعاى شنيدن سخن فرشتگان (طور/52، 38) و فرستادن موسى(عليه السلام)همراه با سلطان به سوى فرعون و پيروان وى. (هود/11،96؛ مؤمنون/23،45؛ غافر/40،23؛ نساء/4،153؛ ذاريات/51،38)در همه اين موارد بيشتر قريب به اتفاق مفسّران مراد از سلطان را برهان يا حجّت قطعى غير قابل ترديد و ابهام دانستهاند، بلكه بنابر نظر برخى سلطان در بيشتر آيات قرآن به معناى حجّت است[38]، جز آنكه در آيه 96 هود/11 و آيات مشابه آن كه به حضرت موسى(عليه السلام)مربوط مىشود برخى پس از تصريح به اينكه مراد از سلطان در اين مورد همان برهان و حجّت قاطعى است كه بر عقول و افهام سلطه مىيابد، افزودهاند: بعيد نيست مراد از ارسال موسى همراه با سلطان، مسلّط كردن آن جناب بر اوضاع جارى ميان او و آلفرعون جبّار طاغى باشد.[39] البته برخى ديگر آن را به حجّتهاى روشن[40]، معجزه[41]، عصايى كه به اژدها مبدّل مىشد[42] و ولايتى كه سلطنت بر تمام موجودات عالم از آن اوست[43] تفسير كردهاند.
2. آيه:
برهان نشانه حقانيت آورنده آن است، ازاينرو در برخى از موارد از آن به «آيه» تعبير شده است؛ مانند: «ثُمَّ اَرسَلنا موسى و اَخاهُ هـرونَ بِـايـتِنا و سُلطـن مُبين» (مؤمنون/23،45) كه از عصا و يد بيضا و ديگر امور خارق عادتى كه به دست حضرت موسى(عليه السلام)ظاهر شد و حقّانيّت وى را ثابت كرد به «آيات» تعبير شده است[44]، در حالى كه خداوند در آيه 32 قصص/28 از خصوص عصا و يد بيضا به عنوان دو برهان ياد كرده است: «فَذنِكَ بُرهـنانِ مِن رَبِّكَ اِلى فِرعَونَ و مَلاَِهِ...» .3. حجّت:
از آن رو كه برهان يقينىترين راه و متقنترين شيوه براى احقاق حقّ يا ابطال باطل است در بسيارى از موارد از آن با «حجّت» ياد شده كه عبارت از قولى است كه در اثبات يا ابطال چيزى به كار مىرود[45]؛ مانند: «و تِلكَ حُجَّتُنا ءاتَينـها اِبرهيمَ عَلى قَومِهِ نَرفَعُ دَرَجـت مَن نَشاءُ اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليم» . (انعام/6،83) در اين آيه شريفه خداوند متعالى با اشاره به براهينى كه در آيات پيشين بر نفى بتپرستى و بطلان ربوبيّت اجرام آسمانى و اثبات امنيت براى مؤمنان اقامه شده، مىفرمايد: اين ادلّه و براهين، حجّتى بود كه ما به ابراهيم عطا كرديم تا آن را در برابر قومش به كار گيرد.4. بيّنه:
برهان از آن جهت كه بين حقّ و باطل جدايى افكنده، آن دو را از هم ممتاز مىسازد در برخى از موارد از آن به «بيّنة» ياد شده است؛ نظير: «و ما تَفَرَّقَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ اِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّنَه» . (بيّنه/98،4) بيشتر مفسران بيّنه موجود در اين آيه را به برهان و حجّت حق و بيان كامل[46]، حجّت واضح و دليل قاطع عقلى يا حسّى[47] و حجت واضح[48] معنا كردهاند؛ ولى برخى از آنان، آن را بر شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)[49] يا خود قرآن[50] تطبيق كردهاند، بنابراين حاصل مراد آيه طبق نظر بيشتر مفسّران اين است: اهل كتاب درباره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و رسالت وى راه تفرقه و خلاف نپيمودند، مگر پس از آنكه برهان و حجّت كامل بر حقّانيّت و صحّت نبوّت ايشان در كتابهايشان آمد؛ ولى آنان همچنان بر انكارشان لجاجتورزيدند.انواع برهان:
قرآن كريم براى تبيين مسائل مورد نظر از گونههاى متفاوت برهان بر حسب تناسب موضوع و سطح فكر مخاطبان و سهولت يا صعوبت مطلب استفاده كرده است؛ مثلا در مواردى كه با عموم مردم و تودههاى بىسواد يا كمسواد ولى بيداردل بىتعصّب سخن مىگويد، از راه انتقال از معلول به علّت كه در اصطلاح «دليل» يا «برهان انّى» ناميده مىشود، وارد شده، مطلب را براى آنها تبيين مىكند؛ مانند آياتى كه با ارائه نشانههاى خداوند در آفاق و انفس حقانيت خداوند را بيان و بر آن تأكيد كرده است. نمودار اين گونه آيات در بيانى كلّى آيه 53 فصّلت/41 است كه تأكيد مىكند: ما آيات و نشانههاى خود را در جاى جاى عالم و افقها[ى دور و نزديك] و در وجود خود انسانها بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه حقّ فقط خداوند است ]و بس و جز او در حقيقت سرابى بيش نيست]: «سَنُريهِم ءايـتِنا فِىالاَفاقِ و فى اَنفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُماَنَّهُالحَقُّ» . (فصّلت/41،53) در اين بخش از آيه مناسب با فهم عموم مردم و متوسطان جامعه سخن گفته شده است؛ ولى در بخش بعدى روى سخن با خواصّ افراد و طبقه بالاى جامعه است، ازاينرو نحوه استدلال تغيير مىكند و از دلالت نشانهها بر خداوند سخنى به ميان نمىآيد، بلكه برعكس، از خداوند كه علّت اشياست بر وجود معلولهايش استدلال مىشود: «اَو لَم يَكفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء شَهيد» (فصّلت/41،53)؛ امّا خود خداوند از آن رو كه بديهى و غير قابل ترديد است: «اَفِى اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمـوتِ والاَرضِ» (ابراهيم/14،10) از اثبات و استدلال بىنياز است، بلكه اين خود اوست كه به حقّ بر خويش دلالت كرده: «شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ» (آلعمران/3،18)، شاهد وجود ظلّى ديگر اشيا نيز هست و از همين رو در برخى ادعيه، خداوند به اسم «برهان» خوانده شده است: «اللهم إنّي أسئلك باسمك يا حنّان يا ديّان يا برهان ...» .[51]استدلال بر ذات خداوند به وسيله خود ذات كه برهانى شبه لمّى است با استدلال سابق كه برهانى انّى يا دليل بود متفاوت است، چنانكه استدلال بر اشيا به وسيله ذات خدا كه برهانى لمّى است با هر دو نوع استدلال ياد شده فرق مىكند. استدلال پيشين استدلال متعارف و معمولى است كه عموم مردم توان درك آن را دارند، برخلاف دو استدلال اخير كه فهم آن دو نيازمند به نوعى معرفت متعالى و فوق معمول است، ازاينرو اهل عرفان و حكمت متعاليه برهانى را كه با آن از ذات واجب تعالى به ذات او مىرسند برهان «صدّيقين» كه انسانهايى فوق متعارفاند ناميدهاند. به گفته برخى بيان قسمت پايانى آيه 53 فصلت/41 ويژه خواصّ است كه به وسيله ذات خداوند بر وى استشهاد مىكنند و از همين رو خداوند خطاب موجود در پايان آيه را متوجّه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده و فرموده است: آيا اينكه پروردگار تو بر همه چيز شاهد و گواه است كافى نيست؟![52]
تفسير مشهور ديگر در آيه ياد شده اين است كه آيه ناظر به اعجاز قرآن و حقانيّت دعوى رسالت پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله)است.[53]
برهان، لمّى باشد يا انّى يا دليل، از اقسام پنجگانه قياس است و قياس بر دو گونه است: اقترانى و استثنايى، ازاينرو مىتوان برهان را بهيكى از اين دو صورت ارائه كرد. خداوند در برخى موارد براهين را مناسب با قياسهاى استثنايى مطرح كرده است، چنان كه مىگويد: اگر در آسمان و زمين جز خداى يگانه خدايانى مىبود هرآينه به آن دو فساد راه مىيافت، [ليكن به آن دو فساد راه نيافته است، بنابراين جزخداى يگانه خدايانى در آسمان و زمين وجود ندارند]: «لَو كانَ فيهِما ءالِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا» (انبياء/21،22) و اگر ]چنانكه اينان مىگويند] با خداى يكتا خدايان ديگرى وجود مىداشت هرآينه آنها به سوى صاحب عرش و مالك نظام هستى راه يافته، او را از سلطنتش عزل مىكردند؛ [ليكن حقيقت امر چنين نيست، پس با خداى يكتا خدايان ديگرى نيستند]: «لَو كانَ مَعَهُ ءالِهَةٌ كَما يَقولونَ اِذًا لاَبتَغَوا اِلى ذِى العَرشِ سَبيلا» (اسراء/17،42) و اگر با خداى يگانه خدايان ديگرى مىبود هرآينه هر كدام به سوى مخلوقهاى خود روى آورده، بعضى از آنها بر بعضى ديگر برترى مىجست؛ [ليكن واقع امر اينگونه نيست، پس با خداى يگانه خدايان ديگرى وجود ندارند]: «و ما كانَ مَعَهُ مِن اِلـه اِذًا لَذَهَبَ كُلُّ اِلـه بِما خَلَقَ ولَعَلا بَعضُهُم عَلىبَعض» (مؤمنون/23،91) و در برخى ديگر از موارد، مناسب با قياسهاى اقترانى؛ مانند: «فَلَمّا اَفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الاَفِلين» (انعام/6،76) كه آن را به يكى از دو صورت زير مىتوان ارائه كرد: 1. اين اجرام آسمانى غروب مىكنند و هرچيزى كه غروب مىكند نمىتواند پروردگار باشد، پس اين اجرام نمىتوانند پروردگار باشند. 2. اين اجرام چون غروب مىكنند محبوب نيستند و پروردگار بايد محبوب باشد، پس اين اجرام پروردگار نيستند.
آثار پيروى از برهان
1. دستيابى به حقيقت:
كسى كه از برهان پيروى كند حقيقتاً به عالم واقع و حقيقت امور دست مىيابد. حضرت ابراهيم كه ملكوت عالم به وى ارائه شد: «و كَذلِكَ نُرى اِبرهيمَ مَلَكوتَ السَّمـوتِ والاَرضِ» (انعام/6،75) و حجّتهاى قاطع و براهين روشن خداوند را دريافت كرد: «و تِلكَ حُجَّتُنا ءاتَينـها اِبرهيمَ» (انعام/6،83) بر اثر پيروى از آن حجّتها، با وجود گرايشهاى انحرافى فراوان موجود و تبليغات گسترده و وسوسهانگيز بت پرستان، به واقع و حق دست يافت و در ميان قوم بت پرست خود ندا در داد: من با ايمان خالص رو به سوى خدايى آوردم كه آفريدگار همه آسمانها و زمين است و هرگز با پندار جاهلانه مشركان موافق نخواهم بود: «اِنّى وجَّهتُ وجهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمـوتِ والاَرضَ حَنيفـًا وما اَنا مِنَ المُشرِكين» . (انعام/6،79) ابراهيم(عليه السلام) اين جمله را هنگامى گفت كه با ديدن افول خورشيد و ماه و سيّاره زهره بر عدم صلاحيت آنها براى ربوبيّت تصريح كرد و به پيروى از اين استدلالبرهانى بر شرك و اعتقاد به خدايان دروغين خط بطلان كشيد.2. رهايى از شكّ:
تكيه بر براهين روشن و پيروى از آنها شك و ترديد را، كه آفت حركت تكاملى انسان است، از بين مىبرد، ازاينرو خداوند در آيه 17 هود/11 پس از تأكيد بر همانند نبودن كسى كه داراى بيّنه و حجّت است و شاهدى نيز بر حقّانيت او گواهى مىدهد با كسى كه هيچيك از امور ياد شده را ندارد خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد: تو با داشتن بيّنه و برهان نبايد در حقانيت قرآن ترديد كنى: «اَفَمَن كانَ عَلى بَيِّنَة مِن رَبِّهِ ... فَلا تَكُ فى مِريَة مِنهُ اِنَّهُالحَقُّ مِن رَبِّكَ» . برخىذيل اين آيه تأكيد كردهاند كه قيام بيّنه و گواهى دادن شاهد و ... اسبابى است كه شكّ را مىزدايد.[54]3. برخوردارى از امنيّت:
حضرت ابراهيم(عليه السلام)هنگامى كه مشركان بر اساس جهل و غرور خود مىپنداشتند كه در امنيّت قرار دارند و او را از زيان رساندن بتها مىترساندند فرمود: شما بدون هيچ برهانى بت مىپرستيد و در عين حال مىپنداريد كه در امنيت قرار داريد و نمىترسيد. آيا من كه در يكتاپرستى خود برهان دارم بايد احساس امنيت كنم يا شما كه در شرك و بتپرستى خويش هيچ برهانى نداريد: «و كَيفَ اَخافُ ما اَشرَكتُم ولا تَخافونَ اَنَّكُم اَشرَكتُم بِاللّهِ ما لَميُنَزِّل بِهِ عَلَيكُم سُلطـنـًا فَاَىُّ الفَريقَينِ اَحَقُّ بِالاَمنِ اِن كُنتُم تَعلَمون» . (انعام/6،81) كسى كه با تكيه بر برهان موضع معيّنى اتخاذ مىكند و بر آن پاى مىفشارد به احساس امنيت سزاوارتر است؛ همچنين حضرت سليمان(عليه السلام)چون سراغ مرغان را گرفت و «هُد هُد» را در جمع آنها نيافت فرمود: همانا او را به عذابى سخت كيفر كنم يا آنكه سر از بدنش جدا سازم، مگر آنكه براى غيبت خويش برهانى قانع كننده و روشن داشته باشد: «لاَُعَذِّبَنَّهُ عَذابـًا شَديدًا اَو لاََذبَحَنَّهُ اَو لَيَأتِيَنّى بِسُلطـنمُبِين» . (نمل/27،21) حضرت سليمان(عليه السلام)در اين واقعه به طور ضمنى اشاره مىكند كه برهان و پيروى از دليل روشن شخص را از احساس ناامنى و دلهره عذاب و ... رهانيده، او را در دژ امن اطمينان مستقر مىسازد.4. رهايى از پيرويهاى كور و بىمنطق:
پيرو بيّنه و برهان نمىتواند صرفاً دنباله رو هرشخص يا قوم و قبيله يا ملّتى باشد، بلكه تا جايى كه دليل و منطق به وى اجازه دهد با ديگران همراهى مىكند و اگر در مواردى گفتهها و خواستههاى آنها را برخلاف حجّت و برهان ببيند، از آنان پيروى نمىكند، هرچند در اين پيروى نكردن تنها بماند. حضرت شعيب(عليه السلام)هنگامى كه قومش بر دنبالهروى بىمنطق از پدران مشركشان اصرار ورزيده، از وى مىخواستند تا آنها را از راه پدران و اجدادشان باز ندارد و حتى در برخى از موارد با تهديدْ وى را به پيروى از راه خود فرا مىخواندند، فرمود: اى قوم من! شما خود انصاف دهيد. آيا اگر مرا از جانب پروردگار حجّتى روشن و دليلى قاطع باشد باز هم با من اينگونه رفتار مىكنيد: «قالَ يـقَومِ اَرَءَيتُم اِن كُنتُ عَلى بَيِّنَة مِن رَبّى ورَزَقَنىمِنهُ رِزقـًاحَسَنـًا...» . (هود/11،88)5. پيروزى بر مخالفان:
كسى كه بر برهان تكيه مىكند در واقع به حق پيوند خورده، با آن رابطه عينى ناگسستنى برقرار مىكند. از سوى ديگر در رويارويى حق و باطل همواره پيروزى از آنِ حقّ بوده، باطل شكست خورده است: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى البـطِـلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ» (انبياء/21، 18)، «قُلجاءَ الحَقُّ و زَهَقَ البـطِـلُ اِنَّ البـطِـلَ كانَ زَهوقـا» (اسراء/17،81)، بنابراين انسانى كه از برهان پيروى و به اقتضاى آن عقيده و عمل خويش را تنظيم مىكند همانند حق در همه صحنهها پيروز واقعى است. سرّ غلبه انديشههاى توحيدى كه پايهگذار آنها پيامآوران الهى بودهاند، بر تفكّراتالحادى و انحرافى شِرك و كفر و پيروزى نهايى يكتاپرستان بر كافران و مشركان نيز در همين نكته نهفته است: «كَتَبَ اللّهُ لاََغلِبَنَّ اَنَا و رُسُلى» (مجادله/58،21)، «فَاِنَّحِزبَ اللّهِ هُمُ الغــلِبون» . (مائده/5،56) در آيه35 قصص/28 خداوند به موسى(عليه السلام)مىفرمايد: ما به وسيله برادرت بازوى ترا قوى مىگردانيم و به شما حجت و برهان مىدهيم، پس دشمنانْ ناكام گشته، شما با تكيه بر براهين و حجتهاى روشن ما[55] بر آنان غلبه خواهيد يافت. «قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِاَخيكَ ونَجعَلُ لَكُماسُلطـنـًا فَلا يَصِلونَ اِلَيكُما بِـايـتِنا اَنتُما و مَنِ اتَّبَعَكُمَا الغــلِبون» .6. دورى از اوهام و خرافات:
عمدهترين راه مبارزه با اوهام و خرافات برهانى انديشيدن و توجّه به امور حقيقى و برهانى است، ازاينرو خداوند متعالى به طور مكرر به زبان پيامآوران خويش به خرافه پرستان گوشزد مىكند كه كارها و عقايدشان پشتوانه منطقى و برهانى ندارد و اكيداً از آنها مىخواهد تا بر آنچه مىگويند يا انجام مىدهند دليل و برهان اقامه كنند. خرافات و اوهامى كه قرآنكريم با رويكرد ياد شده به مبارزه با آنها برخاسته عبارت است از: شرك و بتپرستى (مؤمنون/23،117؛ انبياء/21،24؛ نمل/27، 64؛ اعراف/7،71؛ يوسف/12، 40؛ نجم/53، 23؛انعام/ 6، 81؛ حجّ/ 22، 71؛ كهف/ 18، 15)، فرزنددار بودن خداوند (يونس/10، 68)، دخترانِ خدا خواندن فرشتگان (صافّات/ 37، 156 ـ 149؛ نجم/53،21)، نژادپرستى (بقره/ 2، 111) و....پيامدهاى بىتوجهى به برهان
1. پيروى از گمان و تخمين:
در بسيارى از آيات قرآن هر جا دليل و برهان يا علم و دانايى نفى شده در كنار آن پيروى از گمان و تكيه بر تخمين مطرح گرديده است، چنانكه خداوند به مشركان مىگويد: بتهايى كه شما آنها را مىپرستيد جز اسمهايى بىمسمّا كه شما و پدرانتان بر آنها نهادهايد واقعيتى ندارند و خدا هيچ حجّت و برهانى را بر معبود بودن آنها نازل نكرده است، آنگاه مىافزايد: اينها جز گمان باطل خود را پيروى نمىكنند: «اِن هِىَ اِلاّ اَسماءٌ سَمَّيتُموها اَنتُم وءاباؤُكُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطـن اِن يَتَّبِعونَ اِلاّ الظَّنَّ» (نجم/53، 23) يا هنگام اشاره به سخن كسانى كه آخرت را باور ندارند و فرشتگان را دختران خدا مىنامند، مىفرمايد: اينها به سخن خود علم ندارند، بلكه فقط از گمان خود پيروى مىكنند: «اِنَّ الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ لَيُسَمّونَ المَلـئِكَةَ تَسمِيَةَ الاُنثى * وما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِن يَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ...» (نجم/53، 27 ـ 28) و نيز آنجا كه منطق باطل و سست مشركان را نقل مىكند كه مىگفتند: اگر خدا مىخواست ما و پدرانمان مشرك نمىشديم به پيامبر مىفرمايد: به اينها بگو: آيا شما بر اين سخن خود مدرك قطعى و عالمانه داريد كه ارائه كنيد؟ شما جز پيروى از گمان و تكيه بر تخمين چيزى نداريد: «سَيَقولُ الَّذينَ اَشرَكوا لَو شاءَ اللّهُ ما اَشرَكنا ولا ءاباؤُنا ولا حَرَّمنا مِن شَىء كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم حَتّى ذاقوا بَأسَنا قُل هَل عِندَكُم مِن عِلم فَتُخرِجوهُ لَنا اِن تَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ واِن اَنتُم اِلاّ تَخرُصون» (انعام/ 6، 148 و نيز زخرف/43،20) و همچنين آنجا كه سخن مدعيان كشتن مسيح(عليه السلام)را نقل مىكند مىفرمايد: آنان نه او را كشتند و نه بر دارآويختند، بلكه امر بر آنها مشتبه شد و كسانى هم كه درباره او عقايد گوناگونى را اظهار داشتهاند از روى شك سخن راندهاند. آنها به حقيقت امر علم ندارند، بلكه فقط از گمان خود پيروى مىكنند: «واِنَّ الَّذينَ اختَلَفوا فيهِ لَفى شَكّ مِنهُ ما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ» . (نساء/4،157)2. پيروى از هواهاى نفسانى:
آدمى يا بايد از بيّنه و برهان پيروى كرده، همه شئون خويش را برپايه آن تنظيم و مرتّب سازد يا بر طبق هواها و خواستههاى نفسانى خود عمل كرده، هدفى جز تأمين آنها نداشته باشد. بىترديد كسى كه حجّت و برهان را رها كند ناگزير در دسته دوم جاى مىگيرد و افكار و اعمال فاسد خويش را زيبا ديده، در نتيجه فرجامى جز نابودى ابدى ندارد. تقابل اين دو دسته از افراد به وضوح در آيه 14 محمّد/47 مشهود است؛ خداوند در اين آيه مىفرمايد: آيا آن كس كه از جانب خداى خود حجّت و برهانى دارد مانند كسانى است كه عمل زشتشان در نظرشان زيبا جلوه كرده و پيرو هواهاى نفسانى خويشاند: «اَفَمَن كانَ عَلى بَيِّنَة مِن رَبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ و اتَّبَعوا اَهواءَهُم» ؛ همچنين نظير اين تقابل را ـ به صورتى ديگر ـ مىتوان در آيه 23 نجم/53 نيز مشاهده كرد؛ آنجا كه خداوند مىفرمايد: اين مشركان كه بدون دردست داشتن برهان بت مىپرستند جز بر وفق گمان و خواستههاى دل خويش عمل نمىكنند، در حالى كه از جانب خدا راه درست به آنها نشان داده شده و به تعبير ديگر حجّت بر آنان تمام گشته است: «... ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطـن اِن يَتَّبِعونَ اِلاّالظَّنَّ و ما تَهوَى الاَنفُسُ ولَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الهُدى» .3. احساس ناامنى:
حضرت صالح(عليه السلام)هنگامى كه بتپرستان (قوم ثمود) خواستند با تعبير «تو پيش از اين ميان ما مايه اميد بودى» او را به همراهى با خود وادار كنند به آنان فرمود: اى قوم من! شما خود نظر دهيد اگر من با وجود حجّتى روشن از جانب پروردگار خويش و رحمتى كه به من ارزانى داشته است نافرمانيش كنم چه كسى در برابر او مرا يارى مىكند؟ بنابراين شما جز بر زيان من نمىافزاييد: «قالوا يـصــلِحُ قَد كُنتَ فينا مَرجُوًّا قَبلَ هـذا ... * قالَ يـقَومِ اَرَءَيتُم اِن كُنتُ عَلى بَيِّنَة مِن رَبّى وءاتـنى مِنهُ رَحمَةً فَمَن يَنصُرُنى مِنَ اللّهِ اِن عَصَيتُهُ فَما تَزيدونَنى غَيرَ تَخسير» . (هود/11،62ـ63)4. ناكامى و شكست:
قرآن كريم سرشار از يادآورى سرگذشت دردناك و عبرتآموز اقوامى است كه در برابر حجتها و براهين روشن الهى ايستادند و هلاكت و نابودى را براى خويش رقم زدند. رويگردانى اهل مدين از حجتهاى روشن حضرت شعيب(عليه السلام)و فرجام هلاكتبار اين قوم كه در آيات 91 ـ 94 هود/11 آمده از نمونههاى بارز اينمطلب است.منابع
الاشارات والتنبيهات؛ انوار درخشان در تفسير قرآن؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ البلدالامين والدرع الحصين؛ بيان السعادة فى مقامات العباده؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسيرالبصائر؛ تفسير جامع؛ تفسير شريف لاهيجى؛ تفسير الصافى؛ تفسير غريب القرآن الكريم؛ التفسير الكاشف؛ تفسير مخزن العرفان فى علوم القرآن؛ تفسير المراغى؛ تفسير منهج الصادقين؛ تفسير نمونه؛ تقريب القرآن الى الاذهان؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ دائرةالفرائد در فرهنگ قرآن؛ دانشنامه جهان اسلام؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روحالجنان؛ الشفاء (منطق)؛ كشف الحقايق عن نكت الآيات والدقايق؛ لسان العرب؛ لغتنامه؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ منتهى الارب فى لغة العرب؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ مواهبعليّه (تفسير حسينى)؛ النجاة فى الحكمة المنطقيه والطبيعة والالهيه.حسن رمضانى
[1]. مفردات، ص121، «بره».
[2]. لسان العرب، ج1، ص394، «برهن».
[3]. التحقيق، ج1، ص262، «برهن».
[4]. منتهى الارب، ج1، ص77.
[5]. لغت نامه، ج3، ص4045، «برهان».
[6]. النجاة، ص60، 66؛ الاشارات، ج1، ص287، 289.
[7]. دانشنامه جهان اسلام، ج3، ص274.
[8]. الشفاء، ص79.
[9]. لغت نامه، ج3، ص4046، «برهان».
[10]. الشفاء، ص54.
[11]. الميزان، ج5، ص254، 257.
[12]. دائرةالفرائد، ج3، ص165؛ الميزان، ج5، ص152.
[13]. دائرةالفرائد، ج3، ص165.
[14]
[15]
[16]
[17]. الميزان، ج11، ص130، 132.
[18]. الميزان، ج11، ص130، 132.
[19]. انوار درخشان، ج9، ص52.
[20]. الميزان، ج11، ص129
[21]. بيان السعاده، ج2، ص357.
[22]. مواهب عليّه، ج2، ص237؛ منهجالصادقين، ج5، ص31.
[23]. البرهان، ج3، ص169.
[24]. الدرالمنثور، ج4، ص524.
[25]. الميزان، ج11، ص129ـ130.
[26]. همان، ج12، ص372.
[27]. الكاشف، ج4، ص564؛ مواهب عليّة، ج2، ص403؛ تقريب القرآن الى الاذهان، ج14، ص168.
[28]. تفسير مراغى، ج13، ص52.
[29]. نمونه، ج15، ص523.
[30]. الميزان، ج15، ص74.
[31]. الصافى، ج3، ص413.
[32]. مخزن العرفان، ج9، ص72.
[33]. الميزان، ج8، ص179.
[34]. روض الجنان، ج10، ص329.
[35]. روض الجنان، ج10، ص329.
[36]. نمونه، ج9، ص223.
[37]. الميزان، ج11، ص177.
[38]. التبيان، ج4، ص189.
[39]. الميزان، ج10، ص380.
[40]. تفسير لاهيجى، ج2، ص476.
[41]. مجمع البيان، ج3، ص290.
[42]. مواهب عليّه، ج2، ص290.
[43]. بيان السعاده، ج2، ص337.
[44]. الميزان، ج15، ص34.
[45]. همان، ج18، ص35.
[46]. تفسير جامع، ج7، ص464.
[47]. تقريب القرآن الى الاذهان، ج30، ص205.
[48]. البصائر، ج57، ص963.
[49]. مجمع البيان، ج10، ص522.
[50]. كشف الحقايق، ج3، ص332.
[51]. البلدالامين، ج1، ص402.
[52]. الصافى، ج4، ص365.
[53]. الميزان، ج17، ص404.
[54]. الميزان، ج10، ص192.
[55]. مجمع البيان، ج7، ص436؛ غريب القرآن، ص346؛ تفسير قرطبى، ج13، ص287.