بصيرت: بينش، آگاهى، هوشيارى و زيركى، روشندلى و چشم خِرَد
اين واژه برگرفته از ريشه عربى «ب ـ صـ ر» است.[62] در نثر و شعر قديم فارسى فراوان يافت مىشود[63] و غالباً به صورت تركيبى اضافى با واژه چشم به كار مىرفته و در برابر بينايى حسى و ظاهرى، به معناى بينايى قلبى و شهودى بوده است. مشتقات اين ماده، در قرآن بسيار به كار رفتهاست؛ نظير: بَصَر و جمع آن اَبصار، به معناىچشم يا قوه بينايى (نحل/16،77؛ احزاب/33،10؛ ق/50،22؛ نجم/53،17؛ احقاف/46،26؛ انعام/6،103؛ ص/38،45؛ ملك/67،4)، تركيب «اولى الابصار» به معناى صاحبان بينش و پندگيرى (آلعمران/3،13؛ نور/24،44؛ حشر/59،2)، بصير به معناى آگاه يا بينا (اسراء/17،17؛ فاطر/35،19)، مبصر به معناى روشنايى دهنده (يونس/10،67؛ نمل/27،86؛ غافر/40،61) و بينا (اعراف/7،201) مبصره به معناى آشكار كننده و روشنى ده (نمل/27،13؛ اسراء/17، 12، 59)، مستبصر به معناى تميز دهنده حق از باطل يا طالب بصيرت وآگاهى (عنكبوت /29،38)، تبصره به معناى يادآورو بينش ده (ق/50،8) و بصيرت. (يوسف/12،108؛ قيامت/75،14)[64] صورت فعلى اين ماده نيز در قرآن، هم به صورت مجرد (بَصُرَ) و هم مزيد (اَبصَرَ، يُبصِّرون) به كار رفتهاست. گفته شده كه گونه مجرد، بيشتر در مواردى به كار رفته كه نگاه ظاهرى با بينش باطنىهمراه بوده است.[65]به طور كلى بصيرت و اِبصار به معناى بينايى است كه گاه با چشم ظاهر، صورت مىگيرد و جنبه حسى دارد و گاه با چشم درون و عقل و به معناى ادراكات عقلى و قلبى است.[66]
مفسران سه كاربرد معنايى براى واژه بصيرت در قرآن شمردهاند: 1.يقين و اطمينان: «اَدعوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَة» . (يوسف/12،108) پيامبر در اين آيه اعلان مىدارد كه با يقين و اطمينان و از روى بصيرت كامل و معرفتى كه حق و باطل را از هم جدا مىسازد، به خدا دعوت مىكند.[67] 2.شاهد: «بَلِ الاِنسـنُ عَلى نَفسِهِ بَصيرَة» . (قيامت/75،14) در تفسير اين آيه دو احتمال وجود دارد: يكى اينكه انسان خود شاهد اعمال خويش است كه در اين صورت تاء در بصيرت براى مبالغه خواهد بود. ديگر آنكه اين آيه معنايى مشابه آيه 24 نور/24 دارد؛ به اين صورت كه شاهدانى از انسان مانند اعضا و جوارحش بر اعمال او نظارت دارند.[68]3.دلايل روشن: «قَد جاءَكُم بَصائِرُ مِن رَبِّكُم» . (انعام/6،104؛ نيز نك: اعراف/7، 203؛ اسراء/17،102؛ جاثيه/45،20) بيشتر مفسران بصائر (جمع بصيرت) را به معناى حجج و بينات دانستهاند كه باعث شناخت هدايت از ضلالت و ايمان از كفر[69] يا موجب علم و آگاهى مىشود؛ به گونهاى كه گويى معلوم به چشم ديده مىشود.[70] البته برخى نيز بصائر را به معناى وحى و آنچه رسول آورده، تفسير كردهاند.[71] در ادامه آيه 104انعام/6 آمده است كه هركس اين نشانهها را بيابد و به آنها اقرار كند و ايمان بياورد، سود برده است[72]: «فَمَن اَبصَرَ فَلِنَفسِهِ ومَن عَمِىَ فَعَلَيها...» . از آن جهت به نشانهها و دلايل روشن و قاطع الهى بصائر گفته شده كه موجب بينايى قلب و درك حقايق به وسيله آن مىشود[73]، بر اين اساس، كورى و بينايى در اين آيه ناظر به شناخت قلبى و چشم بصيرت است.[74]
غير از اين كاربردهاى قرآنى، استفادههاى متفاوتترى نيز از بصيرت در عربى شده است؛ مانند برهان، سنگ سفيد، اثر خون به جاى مانده بر زمين؛ گويا جهت اشتراك معنايى در همه اين كاربردها، ظاهر و بارز بودن آنهاست؛ همانگونه كه «بصرتبالشىء» به معناى ديدن و آگاه شدن به امرى به سبب بروز و ظهور آن است.[75] شايد هم معناى اصلى در اين ماده علم و آگاهى باشد كه از طريق چشم ظاهرى يا چشم قلب (بصيرت) حاصل مىشود، بر اين اساس بصير كسى است كه از بينش و دانش برخوردار است و بصيرت، صورت مؤنث يا مبالغهاى آن خواهد بود.[76]
مفهومشناسى بصيرت:
در قرآن با دو گونه بينايى ظاهرى و باطنى (قلبى يا به تعبيرى عقلى) مواجه مىشويم كه در روايات[77] و تفاسير از آن به بصر و بصيرت تعبير شده است. زمخشرى، بصر را نور چشم و قوه بينايى و بصيرت را نور قلب و ابزار تأمل و تفكر مىداند.[78] در برخى آيات اين دو گونه بينايى در كنار هم قرار گرفتهاند: «تَرهُم يَنظُرونَ اِلَيكَ و هُم لايُبصِرون» . (اعراف/7،198) آيات فراوانى، بينايى ظاهرى را كنايه از بينايى عقلى يا باطنى گرفته است. دانشمندان مسلمان با استناد به آيات قرآنى بر اين عقيدهاند كه در قلب انسان، نيرويى براى دريافت نور الهى وجود دارد و براى اثبات اين مدعا به آيه 22 زمر/39 استناد مىكنند: «اَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاِسلـمِ فَهُوَ عَلى نُور مِن رَبِّهِ» ؛ همچنين به روح الهى نيز از آن تعبير شده است: «فَاِذا سَوَّيتُهُ و نَفَختُ فيهِ مِن رُوحى» (حجر/15،29) و عقل* نظرى، بصيرت باطنى، نور ايمان و يقين نيز ناميده مىشود كه توانايى آن در شناخت مفاهيم عقلى همچون شناخت و ادراك خداوند و نيازمندى عالم به مدبرى حكيم است.[79] عُرفا بيشتر آن را نور يا روح الهى مىنامند[80] و آن را نيرويى مىدانند كه دل را به نيرويى قدسى منوّر مىكند و به وسيله آن حقايق امور شناخته شده، حق و باطل از هم تميز داده مىشود و آن در مقام چشم براى قلب است.[81] در فلسفه نيز از آن به قوه عاقله يا قوه قدسيه تعبير مىشود[82]؛ همچنين گفته شده كه بصيرت، عقلى است منوّر به نور قدس و بصير براى درك معانى محتاج به دليل نيست و دلش به نور هدايت روشن است. حق را به عيان مىبيند و از حيرت رهايى يافته است[83]، بر اين اساس ميان مفهوم بصيرت با مفاهيم بصر، نور، عقل و حكمت ارتباط محكمى وجود دارد.1. بصيرت و بصر:
بصر در قرآن بيشتر جنبه غير حسى يافته و در موارد فراوانى به جاى بصيرت به كار رفته است؛ از آن جمله آياتى است كه مؤمن را بصير (بينا) و كافر را كور خوانده است: «قُل هَل يَستَوِى الاَعمى والبَصير» . (انعام/6،50) بصير دراينجا فردى است كه به آيات و نشانههاى خداوند بصيرت يافته و از نور آنها بهره برده است.[84] همين تمثيل در سوره هود با تفصيل بيشتر ديده مىشود: «مَثَلُ الفَريقَينِ كالاَعمى والاَصَمِّ والبَصيرِ والسَّميعِ هَل يَستَويانِ مَثَلاً» . (هود/11،24) برخى در تفسير اين آيه گفتهاند: نابيناى حقيقى كسى است كه نه ديده عبرت دارد تا از روى استدلال به آيات آفاق نظر كند، نه دل فكرت دارد تا در آيات انفس تأملكند و نه بصيرت حقيقت دارد تا به نور فراست مكاشفات اسرار غيبى بيند.[85] تعبير «اُولى الأبصار» ديگر نمونه در اين زمينه است. مفسران اين تعبير را كه در آيات فراوانى به كار رفتهاست به معناى «اولىالبصائر» مىدانند[86]: «فَاعتَبِروا يـاُولِى الاَبصـر» . (حشر/59،2؛ نيز ر. ك. آلعمران/3،13؛ نور/24،44) تعبير از بصيرت به بصر در اين آيات براى اين است كه كنايهاى باشد از روشنى و بروز حقيقتى كه بدان دعوت مىشود؛ گويا وجود خارجى دارد و با چشم ظاهرى مىتوان آن را ديد.[87]در قرآن هرگاه از كورى* يا تاريكى سخن مىرود، بيشتر ناظر به كورى دل و بهره نبردن از نور هدايت الهى است، چنان كه در توبيخ ستمگران گفته شده: «اَفَلَم يَسيروا فِىالاَرضِ فَتَكونَ لَهُم قُلوبٌ يَعقِلونَ بِها اَو ءاذانٌ يَسمَعونَ بِها» . (حجّ/22،46) سپس در ادامه چنين آمده كه اين چشمان آنها نيست كه نابينا مىشود، بلكه قلبهايشان است كه در سينهها قرار دارد: «فَاِنَّها لا تَعمَى الاَبصـرُ و لـكِن تَعمَى القُلوبُ الَّتى فِىالصُّدور» . در جايى ديگر كافران، افرادى قلمداد مىشوند با چشمانى كه نمىبيند: «و لَهُم اَعيُنٌ لا يُبصِرونَ بِها» و گوشهايى كه نمىشنود: «ولَهُم ءاذانٌ لا يَسمَعونَ بِها» . (اعراف/7،179) همين تعبيرها براى منافقان نيز به كار رفته و آنان كر، گنگ و كور معرفى شدهاند: «صُمٌّ بُكمٌ عُمىٌ فَهُم لايَرجِعون» . (بقره/2،18) اين موارد بيشتر ناظر به جنبه معنوى اعضاست، چنانكه برخى بر اين باورند كه همه اعضاى بدن نظايرى معنوى دارند.[88] رواياتى نيز در تأييد اين سخن نقل شده است[89]؛ همچنين در رواياتى به كور شدن چشمان قلب اشاره شده است.[90] در جايى ديگر از قرآن، خداوند از محو كردن چشمان كافران سخن مىگويد كه به معناى محروم كردن آنها از ادراك حقايق است: «ولَو نَشاءُ لَطَمَسنا عَلى اَعيُنِهِم...» . (يس/36،66) در حقيقت كافران هرچند استعداد شناخت راه درست را دارند؛ اما بهسبب انكار آيات الهى، بصيرت باطنى آنها كورمىشود.[91]
همچنين در وصف احوال انسان در روز قيامت خطاب به وى چنين آمده: تو از اين صحنه غافل بودى و ما پرده از چشم تو برداشتيم و امروز چشمت كاملا تيزبين است: «فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديد» . (ق/50،22) بينايى انسان در روز قيامت نافذ و دقيق خواهد شد و نسبت به آنچه در دنيا از آن غافل بوده، آگاهى و شناخت مىيابد و اين خود بهترين و عادلترين گواه و شاهد بر اوست.[92] اين بصيرت به قلب است و انسان با شهود قلبى، سيئات و حسنات خود را مىبيند.[93] در آيه ديگرى غافلان در آن جهان كور توصيف مىشوند: «ومَن اَعرَضَ عَن ذِكرى فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكـًا ونَحشُرُهُ يَومَ القِيـمَةِ اَعمى» . (طه/20،124) اين نابينايى به معناى متعارف جسمى آن تفسير شده است.[94] با اين حال در آيات ديگرى مانند 12 سجده/32 و 14 اسراء/17 از مشاهده امورى حسّى مانند عذاب و نامه اعمال ياد شده است كه برخى مفسران را به اين نظر كشانده است كه كورى و بينايى انسانها در قيامت نسبى است و در خصوص لذتها و زيباييها ـ كه تجسم همان آيات الهى در اين دنياست ـ كور و نابينا و نسبتبه عذابها و رنجهاى آن جهان ـ كه تجسّم همان اعمال بد آنهاست ـ بينا هستند.[95]
2. بصيرت و نور:
بصيرت چون بصر براى ديدن نيازمند نور است[96]، با اين تفاوت كه نور بصيرت، متفاوت از نور ظاهرى است و به «نوراللّه» يا «نور حق» و همچنين «نور تجلى»، «نورالهام»، «نور وحى» و «نور كشف» ناميده شده است[97]، بر همين اساس دانشمندان مسلمان گاه از بصيرت به نور الهى اشاره شده در قرآن تعبير مىكنند كه بر قلب مؤمن مىتابد[98]: «اَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاِسلـمِ فَهُوَ عَلى نُور مِن رَبِّه» . (زمر/39،22) خداوند هركه را بخواهد به سوى نور خود هدايت كرده، چشم دلش را به نور معرفت خود روشن مىكند كه اين، سعادت جاودان را براى او در پى دارد[99]: «يَهدِى اللّهُ لِنورِهِ مَن يَشاءُ» . از آيات بعد چنين برمىآيد كه كسانى از نور الهى بهرهمند مىشوند كه هيچ تجارت و داد و ستد مادى آنها را از ياد خدا باز نمىدارد[100]: «رِجالٌ لا تُلهيهِم تِجـرَةٌ ولا بَيعٌ عَن ذِكرِ اللّه» (نور/24،37)؛ همچنين قرآن در جايى ديگر از مفهوم بصيرت با تعبير فرقان ياد كرده و تنها كسانى را شايسته آن دانسته است كه تقواى الهى پيشه كنند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تَتَّقوا اللّهَ يَجعَل لَكُم فُرقانـًا» . (انفال/8،29) فرقان هدايت و نورى در قلب است كه موجب تشخيص حق از باطل مىشود.[101] برخى در تفسير اين آيه گفتهاند كه اگر انسان تقواى الهى پيشه كرده، به مقتضاى دين و سنت الهى عمل كند، خداوند براى او ملكهاى از علم و حكمت پديد مىآورد كه ميان حق و باطل، نور و ظلمت، سود و زيان و... تفاوت ببيند.[102] هر دو تفسير ارائه شده به گونهاى بيانگر بصيرت قلبى براى مؤمن است. البته احتمالهاى ديگرى نيز در تفسير فرقان داده شده؛ مانند متمايز ساختن كافران از مؤمنان در دنيا و آخرت كه برخى مجموع اين اقوال را در بيان معناى فرقان پذيرفتهاند.[103]از سوى ديگر خداوند گاه چشمان بصيرت افرادى را كور كرده، نور هدايت خود را از آنها مىستاند كه منافقان از اين دستهاند. قرآن آنان را به كسانى تشبيه مىكند كه نورى يافته و پيرامون خود را روشن ساختهاند؛ اما سپس نور آنها گرفته مىشود و در تاريكى مطلق رها مىشوند[104]: «مَثَلُهُم كَمَثَلِ الَّذِى استَوقَدَ نارًا فَلَمّا اَضاءَت ما حَولَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنورِهِم وتَرَكَهُم فى ظُـلُمـت لايُبصِرون» . (بقره/2،17) كافران نيز هيچگاه چشم بصيرتشان با نور الهى روشن نمىشود[105]: «و مَن لَم يَجعَلِ اللّهُ لَهُ نورًا فَما لَهُ مِن نور» (نور/24،40)، زيرا گناهان بسيار، قلبهايشان را مهر و موم كرده است[106]: «خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلوبِهِم وعَلى سَمعِهِم و...» . (بقره/2،7)
3. بصيرت و حكمت و عقل:
برخى با توجه به تعابيرى كه در قرآن درباره عقل بكار رفته، عقل را داراى مراتب شعور، فقه، فكر، ذكر و نُهى دانستهاند: و بصيرت به معناى بينش عميق در مرحلهاى بالاتر از اينها قرار دارد.[107] غزالى[108] و صدرالمتألهين[109] و ديگر حكما نيز از بصيرت به عقل تعبير كردهاند. غزالى تفاوت عقل و بصيرت را تنها در لفظ دانسته و آن دو را از لحاظ معنايى كاملا مترادف مىشمرد؛ البتهعقل مورد نظر او آن عقلى نيست كه به كار مجادله و مناظره پرداخته و مورد نكوهش متصوّفه قرار گرفته است[110]، بلكه همانگونه كه در شرح منازل السائرين آمده، بصيرت عبارت است از عقلى كه به نور قدسى منوّر شده و به برهان نيازى ندارد.[111] همينگونه ارتباط ميان حكمت و بصيرت نيز وجود دارد. در تفسير حكمت اقوال گوناگونى ارائه شده و هر يك از مفسران و حكما و عرفا به گونهاى آنرا تعريف كردهاند[112]؛ اما ظاهر اين است كه حكمت معناى وسيعى دارد و چنانكه در آيه269 بقره/2 آمده موهبتى الهى به شمار مىرود و مقام و منزلت آن فراتر از علوممتعارف است و موجب زياد شدن بصيرت و تهذيب نفس[113] و تمايز شر از خير و باطل از حق مىشود.[114] در حقيقت مىتوان بصيرت را درجهاى از حكمت* و بالاترين مرحله آن دانست.[115] از نحوه توبيخ ستمگران در آيه 46 حجّ/22 نيز چنين استنتاج مىشود كه بصيرت، معرفت و حكمت اكتسابى است، همانگونه كه در آيات فراوانى تعبير «اولىالأبصار» به معناى صاحبان بينش باعبرتپذيرى و دقت همراه شده است. (آلعمران/3،13؛ نور/24،44؛ حشر/59،2)ويژگيها و موانع بصيرت:
قرآن، صاحبان بصيرت را به تفكر و عبرت فرا مىخواند. گاه آنان را به بينش و دقت در وجود خود: «و فى اَنفُسِكُم اَفَلا تُبصِرون» (ذاريات/51،21) و پديدههاى محيط اطراف سفارش مىكند: «اَوَلَم يَرَوا اَنّا نَسوقُ الماءَ اِلَى الاَرضِ الجُرُزِ فَنُخرِجُ بِهِ زَرعـًا... اَفَلا يُبصِرون» (سجده/32،27) و گاه آنان را از سرنوشت گذشتگان زنهار مىدهد و به عبرتگيرى از آنها فرا مىخواند: «واللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصرِهِ مَن يَشاءُ اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبرَةً لاُِولِى الاَبصـر» . (آل عمران/3،13 و نيز نك: حشر/59،2) آنان كه از چشم عبرت و بصيرت بهره بردهاند؛ توجهى به دنيا و لذات فانى آن ندارند و آن را با آخرت و قرب خداوند معاوضه مىكنند.[116] پارسايان هنگامى كه گرفتار وسوسههاى شيطان شوند به سرعت متذكر مىشوند، حقيقت را با نور بصيرت درمىيابند و از دام وسوسههاى شياطين رهايى مىيابند[117]: «اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طـئِفٌمِنَالشَّيطـنِ تَذَكَّروا فَاِذا هُم مُبصِرون» . (اعراف/7،201)كفرورزى و گناه باعث خاموش شدن نور الهى در قلب انسان و كور شدن چشم بصيرت وى مىشود. تعبيرهايى گوناگون در قرآن حاكى از بستن دل كافران و هدايت ناپذيرى آنهاست.[118] در اين آيات از ترجيح دنيا بر آخرت، (نحل/16، 107 ـ 108)، نفاق و دورويى (بقره/2، 17 ـ 18)، هواپرستى (جاثيه/45،23)، رويگردانى از آيات الهى (كهف/18،57)، سرسختى در پذيرش ايمان (انعام/6،110) و مواردى از اين دست به عنوان موانع هدايت پذيرى و روشنى چشم بصيرت سخن آمده است. خداوند كورى، كرى، گنگى و مهر و موم شدن قلب اينان را در قرآن به خود نسبت مىدهد: «اُولـئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَاَصَمَّهُم و اَعمى اَبصـرَهُم» (محمّد/47،23؛ بقره/2،7)؛ ولى اين نافى نقش آنان در گمراهى خود نيست، زيرا آنان خود از پذيرش سخن فطرت و بصيرتشان سرباز زدهاند و اين موجب ضعف بصيرت و عقل نظرى آنها شده است.[119] در حقيقت انسان در آغاز تولد، فاقد علم حصولى است و خداوند، هم ابزار علم حصولى را به وى مىبخشد و هم فطرت او را با الهام از علم حضورى بهرهمند مىسازد. انسانى كه از فطرت و شعور درونى خود بهره نبرد و در مسير شهوتها و غرايز نفسانى قرار گيرد، و ابزار ادراكى او (سمع، بصر، قلب) كه بايد معارف و اسرار عالم را بشناسد، با گناه آلوده شود، جايى براى تابش نور هدايت بر آن نمىماند.[120]
منابع
احياء علوم الدين؛ بحارالانوار؛ البحرالمحيط فى التفسير؛ بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز؛ پرتوى از قرآن؛ پيام قرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تسنيم تفسير قرآن كريم؛ التعريفات؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير القرآن العظيم، ابنابى حاتم؛ تفسير القرآن الكريم، ابنعربى؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير نورالثقلين؛ جامعالاسرار و منبع الانوار؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن؛ قرطبى، الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ شرحالاسماء الحسنى؛ شرح توحيد الصدوق؛ شرح مصباح الشريعه؛ صفوة التفاسير؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ لغت نامه قرآن كريم؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ معجم مقاييس اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مقامات معنوى؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم؛ موسوعة مصطلحات جامع العلوم؛ ميزان الحكمه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نهجالبلاغه.الهه هاديان رسنانى
[62]. لسانالعرب، ج2، ص418ـ419، «بصر»؛ لغت نامه، ج3، ص4206، «بصير».
[63]. لغت نامه، ج3، ص4206.
[64]. مفردات، ص127ـ128؛ مجمعالبحرين، ج1، ص204ـ207؛ لغتنامه قرآن، ج1، ص309ـ314، «بصر».
[65]. مفردات، ص127، «بصر»؛ بصائر ذوى التمييز، ج2، ص222.
[66]. پيام قرآن، ج1، ص155.
[67]. كشف الاسرار، ج5، ص148؛ مجمع البيان، ج5، ص411.
[68]. جامعالبيان، مج14، ج29، ص229ـ230؛ كشف الاسرار، ج10، ص303.
[69]. جامع البيان، مج5، ج7، ص396؛ شرح توحيد الصدوق، ج2، ص293ـ294.
[70]. روض الجنان، ج7، ص404.
[71]. الكشاف، ج2، ص55؛ تفسير ابنكثير، ج2، ص168.
[72]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص397؛ روض الجنان، ج7، ص405.
[73]. التفسير الكبير، ج5، ص104؛ ج13، ص133؛ الفرقان، ج25، ص458.
[74]. شرح توحيد الصدوق، ج2، ص294.
[75]. مقاييس اللغه، ج1، ص254؛ التحقيق، ج1، ص280، «بصر».
[76]. التحقيق، ج1، ص280، «بصر».
[77]. ميزان الحكمه، ج1، ص266.
[78]. الكشاف، ج2، ص54ـ55.
[79]. احياء علومالدين، ج14، ص62ـ63؛ تفسير صدرالمتالهين، ج2، ص332.
[80]. احياء علومالدين، ج14، ص63؛ تفسير صدرالمتالهين، ج7، ص40.
[81]. التعريفات، ص66؛ مصطلحات جامع العلوم، ج1، ص216؛ كشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص339.
[82]. تفسير صدرالمتالهين، ج2، ص332؛ فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص196.
[83]. مقامات معنوى، ص25.
[84]. جامع البيان، مج5، ج7، ص261.
[85]. كشف الاسرار، ج4، ص381.
[86]. جامع البيان، مج10، ج18، ص206؛ مج14، ج28، ص40؛ كشفالاسرار، ج2، ص32؛ نورالثقلين، ج3، ص508؛ ج5، ص274.
[87]. الميزان، ج2، ص95.
[88]. تسنيم، ج2، ص242.
[89]. نهجالبلاغه، خطبه 65، 105؛ بحارالانوار، ج65، ص274؛ ميزانالحكمه، ج1، ص266.
[90]. الدرالمنثور، ج7، ص69؛ نورالثقلين، ج3، ص508.
[91]. تفسير صدرالمتالهين، ج5، ص310ـ312.
[92]. جامع البيان، مج13، ج26، ص211.
[93]. تفسير قرطبى، ج17، ص12.
[94]. التبيان، ج7، ص220؛ جوامع الجامع، ج2، ص47.
[95]. مجمع البيان، ج7، ص55ـ56؛ الميزان، ج14، ص226.
[96]. تفسير صدرالمتالهين، ج4، ص296.
[97]. جامع الاسرار، ص510، 579ـ580.
[98]. احياء علوم الدين، ج14، ص62، 63؛ تفسير صدرالمتالهين، ج2، ص332؛ ج7، ص40.
[99]. الميزان، ج15، ص120ـ121.
[100]. همان، ص121، 125.
[101]. روح المعانى، مج6، ج9، ص285؛ صفوة التفاسير، ج1، ص501؛ الفرقان، ج28، ص184.
[102]. تفسير المنار، ج9، ص648.
[103]. التفسير الكبير، ج15، ص153.
[104]. صفوة التفاسير، ج1، ص37.
[105]. الفرقان، ج18، ص186.
[106]. صفوة التفاسير، ج1، ص33.
[107]. پيام قرآن، ج1، ص150.
[108]. احياء علوم الدين، ج14، ص62ـ63.
[109]. تفسير صدرالمتالهين، ج2، ص332؛ ج7، ص40.
[110]. احياء علوم الدين، ج14، ص62ـ63.
[111]. مقامات معنوى، ص25؛ فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص196.
[112]. البحرالمحيط، ج2، ص683ـ684؛ مقامات معنوى، ص16ـ17؛ بحارالانوار، ج1، ص215ـ216.
[113]. مقامات معنوى، ص16.
[114]. پرتوى ازقرآن، ج2، ص242.
[115]. مقامات معنوى، ص20.
[116]. شرح مصباح الشريعه، ص204.
[117]. صفوة التفاسير، ج1، ص489.
[118]. تسنيم، ج2، ص227.
[119]. التفسير الكبير، ج26، ص102ـ103.