اوسبن قيظى: اوسبن قيظىبن عمرو اوسى از تيره بنى حارثه[110]
برخى، نام پدرش را قِبْطى[111] و قَنْطَر[112] آوردهاند كه گويا در نقل و استنساخ اشتباه شده است. وى از منافقان مدينه[113] و حتى از سرانِ آنان به شمار آمده است.[114] اوس با دو پسرش كَباثَه و عبدالله در جنگ احد شركت كرد[115]؛ امّا چون كارزار برپيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان سخت شد، همراه گروهىگريخت.[116] سخنى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به وىگزارش شده كه نفاق وى و برادرش مِرْبَع را تأييدمىكند.[117]اوسبن قيظى در شأن نزول:
1.اوسبن قيظى در جمع اوسيان و خزرجيان نشسته بود كه پيرمردى كينهتوز از يهود با ابراز نگرانى از صميميت اوس و خزرج، از جوانى يهودى خواست تا با خواندن اشعارى، نزاعها و مفاخرات پيشين را در ميان اوس و خزرج مطرح كند كه اين حربه، كارساز افتاد. اوسبن قيظى در رأس اوسيان قرار گرفت و افرادى از اين دو قبيله ضمن تهديد همديگر، در آستانه درگيرى بودند كه پيامبر فتنه راآرام كرد. آيه 100 آلعمران/3 درباره اوسبنقيظى وديگر مسلمانان سست ايمان كه بازيچه آن مرد يهودى شدند فرود آمد[118] و به آنان هشدار داد كه اگر از اهل كتاب فرمان برند، يهود آنان را به كفر باز مىگردانند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تُطيعوا فَريقـًا مِنَ الَّذينَ اوتُوا الكِتـبَ يَرُدّوكُم بَعدَ ايمـنِكُم كـفِرين» . نزول 5 آيه بعد نيز درباره همينرخداد است.[119]2. به نقل برخى مفسران، آيه 11 حشر/59 درباره سران نفاق* از جمله اوسبن قيظى نازل شد كه به يهود بنى نضير* وعده همراهى، همدلى و هميارى داده، آنان را به پايدارى در برابر مسلمانان تشويق كردند.[120] آيه، ضمن برادر خواندن منافقان با يهوديان، آنان را دروغگو شمرد: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ نافَقوا يَقولونَ لاِِخونِهِمُ الَّذينَ كَفَروا مِناَهلِ الكِتـبِ لـَئِن اُخرِجتُم لَنَخرُجَنَّ مَعَكُم ولا نُطيعُ فيكُم اَحَدًا اَبَدًا و اِن قوتِلتُم لَنَنصُرَنَّكُم واللّهُ يَشهَدُ اِنَّهُم لَكـذِبون = آيا منافقان را نديدى كه به برادران كافرشان از اهل كتاب مىگفتند: اگر اخراج شُديد، هرآينه با شما خارج خواهيم شد و درباره شما هيچ كس را فرمان نمىبريم و اگر با شما جنگيدند، بىگمان شما را يارى مىكنيم و خداوند گواهى مىدهد كه آنان دروغ مىگويند».
3. در جنگ احزاب* اوسبن قيظى و گروهى از منافقان كه به حيلههايى درصدد فرار از جبهه جنگ بودند، در ميان سپاه اسلام فرياد برآوردند: اى اهليثرب! اينجا جاى ماندن نيست، باز گرديد. او به همراه جمعى از بنىحارثه* نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و به بهانه اينكه خانههايشان بىحفاظ و در معرض شبيخون دشمن است، از حضرت اجازه خواستند تا به شهر باز گردند. آيه 13 احزاب/ 33 درباره آنان نازل شد[121] و از قصد آنان كه گريز از جنگ بود خبر داد: «و اِذ قالَت طَـائِفَةٌ مِنهُم يـاَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم فارجِعوا ويَستَـذِنُ فَريقٌ مِنهُمُ النَّبىَّ يَقولونَ اِنَّ بُيوتَنا عَورَةٌ وما هِىَ بِعَورَة اِن يُريدونَ اِلاّ فِرارا» .وى بعدها به گوينده جمله «اِنَّ بُيوتَنا عَورَةٌ» معروفگرديد.[122]
4. گفتهاند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) منافقى را كه بدو ناسزا گفته بود، بازخواست كرد؛ امّا آن منافق سوگند ياد كرد كه چنين نكرده است. آيه 14 مجادله/ 58 درباره او نازل شد[123]: «...وَ يَحلِفونَ عَلَى الكَذِبِ وَ هُم يَعلمُون = آنها به دروغ سوگند ياد مىكنند و خود مىدانند [كه دروغ مىگويند]». برخى وى را اوسبن قيظى دانستهاند.[124]
5. در جنگ تبوك، گروهى از منافقان از جمله اوسبن قيظى به بهانههاى گوناگون از شركت در جهاد سرباز زده، موجب نگرانى مسلمانان شدند كه خداوند آيه 47 توبه/9 را درباره آنان نازل كرد[125]: «لَو خَرَجوا فيكُم ما زادوكُم اِلاّ خَبالاً ولاََوضَعوا خِلــلَكُم يَبغونَكُمُ الفِتنَةَ وفيكُم سَمّـعونَ لَهُم واللّهُ عَليمٌ بِالظّــلِمين = اگر با شما بيرونآمده بودند، بر شما جز تباهى نمىافزودند و ميانتان به سخنچينى و خرابكارى مىشتافتند، در حالى كه درباره شما فتنهانگيزى و آشوب مىخواهند و در ميان شماجاسوسان دارند و خدا به حال ستمكارانداناست».
منابع
اسباب النزول، واحدى؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسد الغابة فى معرفة الصحابه؛ الاغانى؛ البحر المحيط فى التفسير؛ البدء و التاريخ؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التكميل و الاتمام لكتاب التعريف و الاعلام؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدر المنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ السيرة النبويه، ابنهشام؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحبر؛ المغازى.سيد عبدالرسول حسينىزاده
[110]. السيرة النبويه، ج2، ص556؛ الاستيعاب، ج1، ص211؛ اسدالغابه، ج1، ص327.
[111]. التبيان، ج8، ص323؛ روضالجنان، ج9، ص260؛ البحرالمحيط، ج8، ص460.
[112]. روض الجنان، ج4، ص454.
[113]. المغازى، ج2، ص416؛ السيرة النبويه، ج2، ص524؛ المحبر، ص469.
[114]. الاغانى، ج9، ص195؛ روضالجنان، ج9، ص260؛ اسدالغابه، ج4، ص18.
[115]. الاستيعاب، ج1، ص211؛ اسدالغابه، ج1، ص327.
[116]. المغازى، ج1، ص278.
[117]. الاغانى، ج9، ص195.
[118]. جامع البيان، مج3، ج4، ص32ـ33؛ اسباب النزول، ص99ـ100؛ السيرة النبويه، ج2، ص556ـ557.
[119]. همان.
[120]. جامعالبيان، مج14، ج28، ص59؛ تفسير قرطبى، ج18، ص23؛ الدرالمنثور، ج8، ص115.
[121]. جامعالبيان، مج11، ج21، ص163ـ164؛ التبيان، ج8، ص323؛ تفسير قرطبى، ج14، ص97.
[122]. المحبر، ص469؛ البدء و التاريخ، ج4، ص179؛ الاغانى، ج9، ص194.
[123]. جامعالبيان، مج14، ج28، ص31؛ روضالجنان، ج19، ص87.
[124]. التكميل و الاتمام، ص410.
[125]. جامعالبيان، مج6، ج10، ص186ـ187؛ مجمعالبيان، ج5، ص55؛ الدرالمنثور، ج4، ص212.