بت پرستى
بت تنديسى است كه بتپرستان به اشكال گوناگون مانند انسان، حيوان و تركيبى از آن دو[1] از موادى مانند زر، سيم، سنگ، چوب، عاج و غير آن[2]مىساختند و به عنوان نمادى از معبود و ملجأ[3] غايب و جانشين خداوند و مساوى با او در همه شئون[4] يا در عرض[5] او آن را مىپرستيدند و از او حاجت مىخواستند. در اصطلاح قرآن به پرستش هر موجود مادى يا غير مادى[6] و حقيقى يا اعتبارى كه انسانها معتقد[7] به تفويض شأنى از شئون يا نوعى از انواع هستى به آن باشند و براى تقرب به خداوند متعالى يا به جاى او به جهت عدم امكان پرستش خداى نامحدود[8]، آن را بپرستند بتپرستى گفته مىشود كه شامل پرستش انواع بتها نظير مجسمه، تصوير و نماد خورشيد، ماه، ستاره، فرشته[9]، جن، انسان، حيوان، گياهان و ساير موجودات طبيعى[10] مىشود؛ همچنين به پرستش هرچه غير خداست كه انسان را از توجه به خدا باز مىدارد بتپرستى اطلاق شده است.[11] بايد توجه داشت حقيقت پرستش بدون اعتقاد به استقلال معبود در برابر خدا گرچه اندكى از استقلال، محقق نمىشود.[12]در بيش از 30 آيه از آيات قرآن درباره نامها ـعام و خاص ـ و اوصاف بتها سخن گفته شدهاست.[13]
واژههايى كه در قرآن بر بتها اطلاق شده عبارت است از:
1. «صَنَم» و آن مجسمهاى است كه از نقره يامس ريخته يا از چوب تراشيده شده باشد[14] و براى تقرب به خدا پرستش شود و در ظاهر ياعنوانْ بزرگ به نظر آيد.[15] بعضى از حكيمانگفتهاند: به هر چيزى كه انسان را از توجه به خدا باز دارد و به خود مشغول سازد صنم گفتهمىشود.[16] برخى گفتهاند: صنم عبارت است از آنچه غير خدا پرستش شود[17]، با عبادت ظاهرى يا باطنى، با توجه قلب به سوى آن شىء و تواضع و فروتنى در برابر آن و اعتقاد به تأثير آن در دنيا و آخرت.[18]
اين واژه 5 بار به صورت جمع (اصنام) در قرآن آمده است.
2. «وَثَن» و آن به معناى سنگى است كه آن را مىتراشيدند و پرستش مىكردند[19] و بر بتهاى كوچك و پست[20] و نيز به عكس و تصاوير و شكلهاى ترسيم شده اطلاق شده[21] و در قرآن سه بار به صورت جمع آمدهاست.
3. «نُصُب» كه به قطعه سنگهاى زيبا، بىشكل و بىنامى كه در اطراف كعبه يا جاهاى ديگر نصب مىكردند و در نزد آن تقرب مىجستند و گاهى بر گرد آن طواف و روى آن قربانى كرده، خون بر آن مىماليدند، گفته شده است.[22]
4. «بعل»؛ برخى آن را نام بتى خاص دانستهاند؛ ولى راغب مىگويد: بعل هر موجودى است كه دست برتر و قدرت بالاترى داشته باشد، به همين جهت به شوهر بعل گفته مىشود و عرب بر بت، از آن رو كه اعتقاد داشتند قدرت برتر است بعل اطلاق مىكردند.[23]
5. «وَدّ»، «سُواع»، «يَغوث»، «نَسْر» و «يَعوق» كه نام 5 مرد صالح يا نامهاى 5 فرزند آدم(عليه السلام)است كه مجسمه آنها ساخته شده، يا نام بتهايى كه در عصر خود نوح ساخته شده و مورد پرستش بوده است و بعد عربها نيز به پرستش آنها روى آوردند.[24]
6. «لات»، «عُزّى» و «مَنات»؛ اينها بتهاى سهگانه عرب و در نظرشان از جايگاه ويژهاى برخوردار بودند.[25] لات به صورت انسان[26] و عُزّى به صورت گياه بود[27] و هر دو بت در مسجدالحرام قرار داشت.[28] منات كه از كهنترين بتهاى عرب به شمار مىآمده بزرگترين بت بوده و بيشترين پرستش كنندگان را داشته است.[29]
7. برخى «جبت» و «طاغوت» را نيز بتانى شمردهاند[30] كه نام آنها در قرآن آمده؛ اما با توجه به اطلاق و عموميت معناى اين دو واژه، كه درباره هر معبودى غير خدا به كار رفته[31] بر مطلق بت و معبود دروغين[32] و بر هر متكبر متظاهر بىحقيقت[33] اطلاق مىشود.
همچنين از واژههايى چون آلهه، تماثيل (جمع تمثال به معناى تصوير و مجسمه كه عكسهاى روى پرده را نيز شامل مىشود) اولياء، انداد، ماتنحتون (آنچه مىتراشيد)، شركاء، شفعاء، شهداء و ارباب كه به اوصاف بتها ـ اعم از واقعى و ادعايى ـ اشاره دارند نيز معناى بت اراده شده است.[34] گفتنى است كه آيات مربوط بهشرك كه بيشتر درباره بتپرستان ساكن شبهجزيره عربستان است[35] نيز به بحث ارتباط مىيابند.[36]
تاريخ بتپرستى:
برخى از باستانشناسان در آثار كلده و بابل از 3000 سال پيش از ميلاد مجسمههايى يافتهاند كه نشانه بتپرستى اقوام پيشين است[37]، گرچه نمىتوان تاريخ دقيقى براى بتپرستى معين كرد[38]؛ ولى مىتوان گفت بت پرستى، قديمىترين آيين است، زيرا كهنترين پيامبرى كه تاريخش براى ما نقل شده، حضرت نوح(عليه السلام) است كه بنابر گزارش قرآن كريم اقدام به ردّو انكار بت پرستان كرده است.[39] (نوح/71،21ـ24)البته بايد توجه داشت كه بتپرستى نوعى تحريف در عقيده فطرى خداپرستى است و با توجه به اينكه فطرت خداپرستى همواره در ميان انسانها بوده تحريف آن نيز در ميان افراد نادان پيوسته وجود داشته است، بنابراين تاريخ بتپرستى را مىتوان با تاريخ پيدايش انسان همراه دانست.[40] در اين راستا برخى مفسران آغاز بتپرستى را به زمانى پس از حضرت آدم(عليه السلام) كه اولين پيامبر و نخستين موحد بود و پيش از حضرت نوح(عليه السلام)به القاى شيطان نسبت دادهاند.[41]
بعضى گفتهاند: هنگامى كه نوح از طواف قبر آدم(عليه السلام)جلوگيرى كرد مردم به تحريك ابليس بتهايى ساختند و به پرستش آنها پرداختند.[42] برخى هم شيوع بتپرستى را اندكى پس از طوفان نوح(عليه السلام)تصور كردهاند.[43]
از قرآنكريم استفاده مىشود كه گرايش به بتپرستى از زمانى نزديك به عصر حضرت نوح وجود داشته است[44] (نوح/71،23)؛ اما از زمانهاى پيشتر سخنى در ميان نيست. پس از آن از بتپرستى قوم عاد (اعراف/7،70)، ثمود (هود/11،61 ـ 62) كه70 بت داشتند[45]، اصحاب مدين[46]، اهلسبا[47]، اصحاب القريه،[48] قوم ابراهيم (انبياء/21، 52 و 59)، مصريان در زمان حضرتيوسف(عليه السلام) (يوسف/12، 39 ـ 40)[49] و زمان موسى(عليه السلام) (اعراف/7،127) و بنى اسرائيل (اعراف/7،148) خبر داده است.[50] به گفته فخررازى مصريان در زمان يوسف(عليه السلام) ارواح فلكى را مىپرستيدهاند[51]؛ همچنين قرآن كريم به بتپرستى در زمان لوط، يونس و عيسى(عليهم السلام)نيز اشاره كرده است. (انبياء/21،25)
بتپرستى آيين رايج عرب پيش از اسلام شده بود.[52] (حجّ/22،71 ـ 73) برخى اولين رواج دهنده بت پرستى را در ميان اعراب ابوكبشه[53] و برخى ديگر عمروبن لحىّ[54] به تقليد از شاميان دانستهاند. به گفتهاى پس از سكونت حضرت اسماعيل در مكه و فزونى يافتن فرزندانش، آنجا براى زندگى آنان تنگ شد و ناگزير به اطراف كوچكردند و هر كدام قطعه سنگى از حرم براى بزرگداشت حرم با خود بردند و آن را طواف مىكردند تا به تدريج معبود آنان شد.[55]مقارن ظهور اسلام اين انديشه در ميان مردم جزيرة العرب نيز وجود داشت (يونس/10، 104) و مردم معبودهاى ديگرى غير از خدا (انعام/6، 56،71) و از جمله برخى ستاره شَعْرى را مىپرستيدند.[56]
بايد توجّه داشت كه يكى از نقاط اشتراك تمدنهاى هفتگانه، بتپرستى بوده است[57] و اكثر مردم دنيا در طول تاريخ بت پرست بودهاند.[58] هماكنون نيز صدها ميليون بتپرست در شرق و غرب جهان وجود دارد[59] و شمار آنان از مجموع مسيحيان، يهوديان و مسلمانان كه تابع توحيد حضرت ابراهيماند، بيشتر است.[60]
انگيزههاى بتپرستى:
بتپرستان به رغم اينكه خداوند را رب الارباب و خالق هستى مىدانستند[61] و بتى را كه از قطعهاى چوب يا سنگ ساخته شده يا جرمى از اجرام آسمانى است، خالق جهان نمىدانستند، خدا را رها كرده و بتها را به جاى او مىپرستيدند، ازاينرو دانشمندان كوشيدهاند انگيزههاى آغازين بتپرستى را بهگونهاى توجيه كنند كه با بداهت عقلىِ نادرستى پرستش بتناسازگار نباشد[62]، هرچند بطلان آن در تحليل عقلى ثابت شود.[63] در اين ارتباط وجوهى ذكر شده است كه به برخى از آنها اشارهمىشود.1. بزرگداشت مردان بزرگ:
بتپرستى با ساختن مجسمه مردان بزرگ بعد از مرگشان براى بزرگداشت آنان آغاز شد.[64] آنها براى زنده نگهداشتن ياد و خاطره بزرگانشان تنديس آنان را مىساختند و در كنار آن به عبادت خدا مىپرداختند و در فصل زمستان براى محافظت از باران آن تنديسها را به خانه مىبردند؛ ولى نسلهاى جديد كه از عقايد نياكان خود آگاهى نداشتند گمان كردند پدرانشان آن تنديسها را مىپرستيدند، از اينرو آنان به پرستش مجسمهها روى آوردند.[65] اين مطلب را روايات نيز تأييد مىكند؛ براساس برخى ازاينروايات شيطان 5 بت به نام فرزندان آدم ساخت و با مرگ هريك از آنان تنديسى را به شكل او براى بازماندگانش قرار مىداد و بدين سبب نسلهاى بعد به تدريج به بتپرستى روى آوردند.[66]2. اعتقاد به واگذارى تدبير امور دنيوى به سيارات:
گروهى اعتقاد داشتند خداى بزرگ سيارات هفتگانه را آفريده ـ و آنها همانند انسان داراى هيكل و روحى هستند و جرم شمردنشان مربوط به هيكل آنهاست[67] ـ و تدبير عالم پايين را به آنان واگذاشته و بشرْ بنده اين سيارات و سيارات بنده خداى بزرگاند، پس بر انسان واجب است ارواح سيارات را پرستش كنند،[68] و چون ارواح خارج از عالم اجسام و منزه از ماده و آثار آناند اجرام سيارات را كه به منزله بدن آنهاست[69] بتارواح قرار دادند و به پرستش آنها پرداختند. سپس هنگامى كه مشاهده كردند سيارات همواره حاضر نيستند براى هر كدام بت و سمبلى از ماده و جسم ساختند؛ بت خورشيد را از طلا ساختند و با سنگهايى مانند ياقوت و الماس زينت دادند. بت ماه را نيز از نقره ساختند و به همين سان بت ديگر سيارات را ساختند[70] و به عبادت آنها پرداختند و سعادت و شقاوت دنيايى را به چگونگى قرار گرفتن آنها در طالعهاى مردم مىدانستند.[71] آنان براى هر يك از 7 سياره انگشترى به شكل آن سياره ساختند و در ساعتى مخصوص از روز بهدست كرده، عبادت مىكردند (اصحاب هياكل) و مقصودشان در واقع پرستش ارواح سيارات بود. اينان همان صابئان بت پرستاند كه در برابر صابئان حنيف قرار داشتند.[72]3. اعتقاد به حلول خدا در اجسام:
گروهى از بتپرستان اعتقاد داشتند كه خدا در بعضى از اجسام شريف و اشخاص حلول مىكند و از اينرو به پرستش اين اجسام مىپرداختند.[73]4. تقديس مظاهر قدرت خدا:
گروهى آنچه را مظهر قدرت خدا و مايه خير و منبع بركت يا داراى عظمت ظاهرى بود تقديس مىكردند، زيرا مىپنداشتند اين قدرتْ ذاتى آن مخلوق است و او از سنن الهى و نظام علّى و معلولى خارج است؛[74] مثلا اقوامى آفتابپرست، ماهپرست و ستارهپرست بودند و گروهى آتش را مىپرستيدند و اقوامى رودهاى بزرگ مانند نيل در مصر و رود گنگ در هندوستان را، و به تدريج اين منابع خير و بركت در نظر آنان چنان مقدس جلوه داده مىشد كه براى آن، روح مرموزى قائل مىشدند و آن را خدايى از خدايان مىشمردند.[75]5. اعتقاد به عدم لياقت انسان براى عبادت خدا:
گروهى معتقد بودند كه ما شايستگى عبادت خدا را بدون واسطه نداريم، زيرا اولاً ما به انواع آلودگيهاى بشرى و مادى و پليديهاى گناهان و خطاها مبتلا هستيم و ثانياً خداونْد نامحدود و بزرگتر از آن است كه انسانهاى محدود بر او احاطه عقلى، وهمى يا حسّى پيدا كنند (هود/11، 25،27،53؛ ابراهيم/14، 9 ـ 10؛ مؤمنون/23، 23، 25، 31، 34)، پس ممكن نيست براى عبادت* متوجه او شويم[76] و چون توانايى شناخت او را نداريم، پس لازم است به مقربان درگاه او تقرب* جوييم و مقربان كسانى هستند كه اداره شئون مختلف عالم به آنان سپرده شده، پس آنان پروردگار ما هستند و ما آنان را پرستش مىكنيم تا در پيشگاه خدا براى ما شفاعت كنند[77] و آنان ملائكه و جنّيان و قدّيسان از بشر هستند، بنابراين با توجه به اينكه ممكن نبود براى خداى نامحدود تمثالى بسازند، براى آن جنبه از تدبير عالم كه برايشان مهم بود و خدا و مدبّرى از طرف خداوند براى آن قائل بودند بتى مىساختند و با اينكه شفاعت را مربوط به خدايان مىدانستند، به گمان اينكه بت عامل نزديكى آنان به خداست[78] آن را نيز مىپرستيدند: «والَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِهِ اَولِياءَ ما نَعبُدُهُم اِلاّ لِيُقَرِّبونا اِلَىاللّهِزُلفى» (زمر/39،3) و به شفاعت آن نيز اعتقاد داشتند[79]: «و يَقولونَ هـؤُلاءِ شُفَعـؤُنا عِندَ اللّهِ» . (يونس/10،18)6. اعتقاد به مظهريت بتها براى فرشتگان:
گروهى ديگر اعتقاد داشتند فرشتگان مقام و منزلتى و الا نزد خدا دارند و مىگفتند: ما اين بتها را به عنوان مظهر و صورت فرشتگان برگزيدهايم تا ما را به خدا نزديك كنند. گروهى ديگر مىگفتند: بتها به منزله قبله ما به هنگام عبادت خدا هستند[80]، چنانكه مسلمانان روبه قبله عبادت مىكنند. البته اين مقايسه درست نيست، زيرا مسلمانان رو به قبله خدا را مىپرستند و به اين جهت بسيارى از عبادات مانند دعا و مناجات، احرام و سعى بين صفا و مروه مشروط به توجه به كعبه نيست؛ ولى بتپرستان رو به بت، بت را پرستش مىكنند؛ نه خدا را و بر فرض پرستش خداىِ بت، ارواح ممثل بت را مىپرستند و در هر صورت خدا را نمىپرستند.[81]فرقهاى نيز معتقد بودند كه در كنار هر بتى شيطانى است و هر كس آن بت را بپرستد و حق عبادتش را بهجا آورد شيطان حاجتهاى او را به فرمانخدا برمىآورد و اگر نپرستد شيطان او را بدبخت مىكند.[82]
7. پيوند متقابل اجتماعى ميان افراد و جامعه[83]:
بتپرستان براى حفظ غرور ملى و قومى در برابر اقوام ديگر، بتپرستى را رمز وحدت و مايه پيوند ميان خود و نياكانشان و همچنين ميان افراد جامعه و نيز آن را حلقه اتصالى بين سران كفار و پيروان آنها مىدانستند: «اِنَّمَا اتَّخَذتُم مِن دونِ اللّهِ اَوثـنـًا مَوَدَّةَ بَينِكُم فِى الحَيوةِ الدُّنيا» . (عنكبوت/29،25)زمينههاى بت پرستى:
قرآن كريم ضمن انتقاد شديد از شرك* و بتپرستى و نفى همه مظاهر آن (انعام/6، 19؛ اعراف/7، 191 ـ 192؛ انبياء/21، 66 ـ 67) و تأكيد بر ربوبيت مطلق الهى(انبياء/21، 56؛ سبأ/34، 22 ـ 23؛ فاطر/35،13) و دعوت مردم به توحيد* و يكتاپرستى (بقره/2، 133، 163؛ توبه/9، 31) امورى را خاستگاه و زمينههاى بتپرستى مىداند كه مهمترين آنها عبارت استاز:1. نادانى:
زمينه اصلى بت پرستى جهل و ناآگاهى است. (اعراف/7،138؛ يوسف/12،40؛ حجّ/22،71) از يك سو جهل به ذات پاك خداوند و اينكه براى او مانندى تصور نمىشود، از سوى ديگر ناآگاهى انسان به علل اصلى حوادث جهان كه گاهى آنها را به علل خيالى و خرافى از جمله بت نسبت مىدهد و از سوى سوم كوتاه فكرى برخى انسانها كه آنها را تا سر حد چارپايان بلكه پستتر سقوط دادهاست، زمينه گرايش به بتپرستى را فراهممىكند.2. حسگرايى:
يكى از مهمترين زمينههاى گرايش به بت پرستى در طول تاريخ، حسگرايى* بوده است (بقره/2،210؛ نساء/4،153؛ اسراء/17، 90 ـ 93؛ فرقان/25،21؛ قصص/28، 38)، بلكه عمده مصائبى كه در اجتماعات دينى پديد آمده از آثار بتپرستى ابتدايى است كه در حسگرايى ريشه دارد.[84]انسان همواره در لغزشگاه مجسم ساختن امور معنوى و ريختن غير محسوس در قالب محسوس از طريق مجسمه*سازى و تصوير و نقاشى بوده و هست.[85]
3. تقليد كوركورانه:
پرورش در محيط بتپرستى و اثرپذيرى از فرهنگهاى غلط[86] و تقليد از آيين نياكان از زمينههاى تداوم و انتقال بتپرستى از قومى به قوم ديگر و از نسلى به نسل ديگر محسوب مىشود.گروهى از بتپرستان فرشتگان را دختران خدا مىپنداشتند و آنها را پرستش مىكردند و چون از علت آن پرسيده مىشد، در پاسخ مىگفتند: ما پدرانمان را بر آيينى يافتهايم و خود در پى ايشان رهيافتهايم: «بَل قالوا اِنّا وجَدنا ءاباءَنا عَلى اُمَّة واِنّا عَلى ءاثـرِهِم مُهتَدون * و كَذلِكَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ فى قَريَة مِن نَذير اِلاّ قالَ مُترَفوها اِنّا وجَدنا ءاباءَنا عَلى اُمَّة واِنّا عَلى ءاثـرِهِم مُقتَدون» (زخرف/43، 22 ـ 23 و نيز سبأ / 34 43)؛ همچنين قوم فرعون به موسى گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاى تا ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم منصرف كنى و بزرگى و رياست در اين سرزمين فقط از آن شما باشد: «قالوا اَجِئتَنا لِتَلفِتَنا عَمّا وجَدنا عَلَيهِ ءاباءَنا و تَكونَ لَكُمَا الكِبرِياءُ فِى الاَرض» . (يونس/10،78) در واقع براى اثبات حقانيت آيين خود و قداست آن تنها بر راه و رسم نياكان تأكيدكردند.
بتپرستان مكه نيز چون به آنها گفته مىشد: از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد در برابر اين پيشنهاد مىگفتند: ما از آنچه پدران خويش را بر آن يافتهايم پيروى مىكنيم: «بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا» (بقره/2،170) يا زمانى كه آيات روشن خدا بر آنها خوانده مىشد مىگفتند: اين (محمد(صلى الله عليه وآله)) مردى است كه مىخواهد شما را از آنچه پدرانتان مىپرستيدند باز دارد: «و اِذا تُتلى عَلَيهِم ءايـتُنا بَيِّنـت قالوا ما هـذا اِلاّ رَجُلٌ يُريدُ اَنيَصُدَّكُم عَمّا كانَ يَعبُدُ ءاباؤُكُم» . (سبأ/34،43) قرآن در برابر اين منطق مبتنى بر لجاجت و عناد مىفرمايد: آيا از آنان پيروى مىكنند، هرچند كه پدرانشان چيزى نمىفهميدند و راهيافته نبودند: «اَولَو كانَ ءاباؤُهُم لايَعقِلونَ شَيــًا ولا يَهتَدون» . (بقره/2،170) تقليد* آنها اگر تقليد جاهل از عالم بود پذيرفته بود؛ ولى چنين نبود، بلكه تقليد جاهلى از جاهل ديگر بود. از مجموع آيات ذكر شده بر مىآيد كه تقليد جاهلانه و از كار انداختن عقل و درايت و شانه خالى كردن از زير بار رنج تحقيق و تدبر در برابر خرافات پيشينيان يكى از زمينههاى مؤثر انتقال اعتقاد به بت در قرون و اعصار پيشين بوده است، ازاينرو نه تنها پيغمبر اكرم هنگامى كه به مبارزه با بت پرستان برخاست در پاسخ او بر تقليد نياكان تكيه كردند، بلكه اينشيوه در عصر موسى (يونس/10،10)، ابراهيم (شعراء/26،70،73)، هود (اعراف/7،70) و صالح (هود/11،62) نيز جريان داشت، بلكه بر پايه آيه 23 زخرف/43 اين بهانه زشت و جاهلانه در ميان همه اقوام بتپرست جهان در برابر همه انبياى الهى و پرچمداران توحيدمطرح مىشد.
4. هواپرستى و پيروى از گمان:
يكى از زمينههاى انحراف از فطرت توحيدى و روى آوردن به بت پرستى پيروى از گمان و هواى نفس است[87]: «اِن يَتَّبِعونَ اِلاّ الظَّنَّ وما تَهوَى الاَنفُسُ» . (نجم/53،23) قرآن با تشبيه بتپرستان به چارپايان بلكه گمراهتر از آنها: «اَمتَحسَبُ اَنَّ اَكثَرَهُم يَسمَعونَ اَو يَعقِلونَاِن هُم اِلاّ كالاَنعـمِ بَلهُماَضَلُّ سَبيلا» (فرقان/25،44) در حقيقت به وجه مشترك ميان چارپايان و بتپرستان اشاره مىكند كه تعقل نمىكنند و از سخن جز لفظ و صدايى نمىشنوند و معنا را درك نمىكنند،[88] گرچه آنها از چارپايان نيز بدترند، زيرا امكان تعقل و انديشه دارند و از آن استفاده نمىكنند (فرقان/25،42،44)، افزون بر آنكه پرستش معبودى كه هيچگونه نظارتى بر بندگان خود ندارد و بدون پيامدهاى اخروى اعمال به بت پرستان آزادى كامل مىدهد و تنها در مشكلات پناهگاه آنهاست با هوا و هوسهاى سركش به خوبى سازگارى دارد.[89]بتپرستان كه پيرو هواى نفس خويش بودند با مشاهده بت سنگى ديگرى كه به نظرشان دلپذيرتر و با هواى نفس آنها هماهنگتر بود، آنرا برمىداشتند و مىپرستيدند[90]: «اَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلـهَهُ هَوه» . (فرقان/25،43)
در همين جهت آنگاه كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مأموريت يافت تا اعلام كند كه از پرستش غير خدا نهى شده است: «قُل اِنّى نُهيتُ اَن اَعبُدَ الَّذينَ تَدعونَ مِن دونِ اللّه» (انعام/6،56)، براى مشخص شدن دليل نهى، به فرمان خدا مىگويد: من از هواهاى شما پيروى نمىكنم، زيرا در آن صورت گمراه گشته، از صف هدايت شدگان خارج خواهم شد: «قُللا اَتَّبِعُ اَهواءَكُم قَد ضَلَلتُ اِذًا و ما اَنَا مِنَالمُهتَدين» . (انعام/6،56)
5. دنياگرايى:
قرآن دنياطلبى ثروتمندان متنعم را كه توحيد را مانع تحقق مطامع دنيوى خويش مىدانستند و به بهانههاى واهى به رويارويى با پيامبران برمىخاستند (مؤمنون/23،31، 37) از زمينههاى بتپرستى مىشمارد. تكيه بر عنوان «مترف» نيز مبيّن اين حقيقت است[91]: «و كَذلِكَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ فى قَريَة مِن نَذير اِلاّ قالَ مُترَفوها اِنّاوجَدنا ءاباءَنا عَلى اُمَّة واِنّا عَلى ءاثـرِهِم مُقتَدون» (زخرف/43،23)؛ همچنين خداوند در آيه 44 انبياء/21 زندگى مرفه بتپرستان و برخوردارى آنان و پدرانشان از نعمتهاى الهى، از جمله عمر طولانى را[92] به عنوان زمينه انحراف از توحيد و روى آوردن به بتپرستى مورد تأكيد قرار مىدهد و در آيه 18 فرقان/25 از زبان معبودهاى باطل مىگويد: خداوند آنها و پدرانشان را از نعمتهاى اين زندگى برخوردار ساخت و همين باعث فراموشكارى آنها شد. بدينسان مىبينيم رهبرى بتپرستان بيشتر از طبقه اشراف و ثروتمندان جامعه شكل مىگيرد. (اعراف/7، 75 ـ 79، 88 ـ 93، 103، 109 ـ 110، 123 ـ 127؛ هود/11،26 ـ 27؛ مؤمنون/23، 23ـ24)6. خودبزرگبينى:
خود بزرگ بينى (استكبار) برخى از اقوام پيشين زمينه بتپرستى آنان بوده، چنانكه قومثمود (اعراف/7،73،75 ـ 76) با داشتن اين روحيه به نفى توحيد (مؤمنون/23، 33ـ34) و قوم شعيب نيز با همين روحيه به بتپرستى روى آوردند. (اعراف/7،85، 88؛ هود/11،84،91)عوامل بتپرستى
1. شيطان:
از عوامل بتپرستى شيطان است كه به تصريح خودش در پى تغيير فطرت توحيدى انسانهاست[93] و در داستان قوم بت پرست سبأ[94] به عنوان تزيينكننده خورشيد* پرستى و مانعى بر سر راه پرستش خداى يگانه و هدايت انسانها معرفى شده است: «وجَدتُها وقَومَها يَسجُدونَ لِلشَّمسِ مِن دونِ اللّهِ وزَيَّنَ لَهُمُالشَّيطـنُ اَعمــلَهُم فَصَدَّهُم عَنِ السَّبيلِ فَهُم لايَهتَدون» (نمل/27،24)؛ همچنين در غيبت سليمان همسرش را به بهانه گراميداشت پدرش كه در جنگ كشته شده بود به بتپرستى و سجده بر تمثال پدر تشويق كرد و كنيزان و خدمتكاران ديگر از او پيروى كردند.[95]چون يكى از عوامل بتپرستى شيطان است خداى سبحان او را دشمن آشكار انسان معرفى كرده و از فرزندان آدم پيمان گرفته است كه از او پيروى نكنند؛ ولى بتپرستان با بىتوجهى به تحذير الهى فريب نيرنگهاى شيطان را خوردند و به پرستش بتها روى آوردند. از ابنعباس نقل شده است كه بتهاى پنجگانه مورد پرستش قوم نوح ـ كه پيش از حضرت نوح به القاى شيطان و به بهانه بزرگداشت فرزندان آدم ساخته شد ـ[96] در جريان طوفان دفن شد و در عصر جاهليت* عرب شيطان آنها را بيرون كشيد و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد.[97] اينگونه بود كه بتپرستى تحقق و تداوم يافت و حتى گروهى شيطان پرست شدند و آن طغيانگر را معبود خويش قرار دادند. (نساء/4،117)
2. فريبكارى نفس امّاره:
از عوامل بتپرستى تسويلات و نيرنگهاى نفس امّاره است. در داستان سامرى* چنين آمده است: هنگامى كه موسى از منظور او پرسيد او پس از آنكه پاسخ داد: من چيزهايى ديدم كه آنها نديدند، من قسمتى از آثار رسول خدا را گرفتم و در پيكر گوساله ريختم بر فريبكارى نفس تأكيد كرد: «و كَذلِكَ سَوَّلَت لى نَفسى= اينگونه نفس من آن كار را در نظرم زينت داد.» (طه/20،96)اعتقادات بتپرستان:
بتپرستى گرچه به ظاهر يك مذهب است و تقريباً به يك ريشه ـ پرستش سمبل ارباب انواع و اعتقاد به شفيع گرفتن و وجود واسطه بين انسانها و خدا ـ بازمى گردد[98]؛ اما آراى بتپرستان چنان متشتت و پيرويشان از هواهاى نفسانى و پذيرش خرافات به قدرى فراوان است كه شمارش مذاهب آنها محال مىنمايد و اكثر اين فرقهها از اصول ثابت و قواعد منظم و هماهنگى برخوردار نيستند[99]؛ ولى در عين حال آنچه از ميان مذاهب بت پرستى منظم شده و از شهرت و موقعيت ويژهاى برخوردار گشته مذهب صابئان* و بتپرستى برهمايى و بودايى است كه اهل كتاب هم از آنان متأثرند[100] و بعضى از اعتقاداتشان شبيه اعتقاد آنهاست. (توبه/9،30) وجوه مشترك اين مذاهب را كه بيشتر بتپرستان به آنها معتقدند مىتوان اينگونه برشمرد:1. اعتقاد به واجبالوجود[101]، ربالارباب و خداى واحدِ خالق همه هستى:
(لقمان/31،25) تنها ثنويه* براى خدا شريكى مساوى و همطراز او در وجوب، علم، قدرت و حكمت قائلاند كه بديها از او نشئت مىگيرد.[102]2. اعتقاد به شفاعت و واسطه گرى بتها:
بتپرستان گرچه خدا را خالق هستى مىدانستند؛ ولى او را نمىپرستيدند، بلكه عبادت را مخصوص بتهاى خود دانسته، آنها را به عنوان واسطههاى تكوينى بين خود و خدا تقديس مىكردند، گرچه برخى از اين عقيده نيز منحرف شده، براى بتها استقلال قائل شدند.[103] آنان اعتقاد داشتند كه خداوند تدبير موجودات زمينى را به اجرام آسمانىـ كه آنان را داراى روح مىدانستند ـ و فرشتگان و جنيان و قدّيسان از بشر به عنوان فرزندان خدا كه واجد بخشى از حقيقت خدا هستند[104] و ساير موجودات قدرتمند طبيعى و غيرطبيعى كه بتها نماد آنهاست واگذاشته و نيز براى هر نوعى از انواع مخلوقات خدايانى هستند؛ مانند خداى آسمان، خداى زمين و خداى دريا[105] و ذات خداوند هيچ گونه دخالتى در تدبير عالم و شئون آن ندارد، پس پرستش او بىمعناست، افزون بر اين آنها از آنجا كه شفاعت را براى جلب نفع و دفع شر در دنيا و آن را امرى تكوينى و لازمه وجود قوىترها در عالم مىدانستند[106] معتقد بودند كه بتها سمبل قوىترها و موجوداتى مستقل[107]، داراى قدرت نافذ و توانا بر آمرزش گناهان[108] و در سرنوشت بت پرستان مؤثرند.[109] آنها بدين جهت و نيز به جهت نيازهاى فراوانشان براى ادامه زندگى[110] و بىدفاعى آنهادر محاصره بلاها و شرور[111]، از يك سو به اميد جلب منفعت (مائده/5،76؛ انعام/ 6،71؛ انبياء/21،66)، خير[112]: «اِنَّ الَّذينَ تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ لايَملِكونَ لَكُم رِزقـًا» (عنكبوت/29،17)، يارى: «واتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ ءالِهَةً لَعَلَّهُم يُنصَرون» (يس/36،74) و عزت[113]: «واتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ ءالِهَةً لِيَكونوا لَهُم عِزّا» (مريم/19،81) و از سوى ديگر به سبب ترس از قهر و غضب بتها ـ كه به گمان آنها بر حوادث دنيوى سلطه داشتند ـ جهت دفع شر از خويش به پرستش بتها روى آورده بودند[114] و بر اثر همين ترس بود كه ابراهيم را به انتقام خدايان تهديد كردند[115]، چنانكه قوم هود در پاسخ دعوت آنان به يكتاپرستى و رويگردانى از عبادت بتها مىگفتند: بتهاى ما به تو آزار رسانده و تو را ديوانه كردهاند.[116]3. انكار نبوت و ارتباط انسان با خداوند.[117]
(مؤمنون/23، 24 ـ 25، 33، يس/36، 15 ـ 16، هود/11، 27)4. انكار معاد[118]:
بت پرستان به رغم اعتقاد به مبدأ، روز رستاخيز و بازگشت به سوى خدا را منكر بودند و بر آن با تاكيد سوگند ياد مىكردند. (نحل/ 16،38) قرآن كريم در مواردى بدين امر اشاره كرده است.[119]5. اعتقاد به جبر:
بتپرستان خود را مجبور و بتپرستيشان را به اراده خدا مىدانستند: «و قالَ الَّذينَ اَشرَكوا لَو شاءَ اللّهُ ما عَبَدنا مِن دونِهِ مِن شَىء = اگر خدا مىخواست ما هيچ چيزى جز او را نمىپرستيديم». (نحل/16، 35؛ زخرف/43، 20) قرآن كريم ضمن نفى اين پندارنادرست بر اختيار و آزادى انسان در پرستش تأكيد مىورزد.افزون بر اعتقادات ياد شده كه قرآن بدانها اشاره كرده است عقايد ديگرى نيز براى بتپرستان ذكر شده است؛ از جمله:
1. آنان طلسمات معينى روى بتهاى مختلف مىگذاردند و سپس به بتها براى آن طلسمها تقرب* مىجستند. طلسم نوعى سحر است و به گفته برخى از مفسران[120] اَشكال و نقشهايى است كه مىپنداشتند به وسيله آنها قواى آسمانىبا زمينى آميخته و مبدأ آثار شگفتآورى مىگردد! اين نقشها را بر اشياى مختلف مىنهادند و معتقد بودند به وسيله آنها موجودات موذى و آزار رسان از آن اشيا دور مىشوند.
2. گروهى نيز معتقد بودند كه خدا و فرشتگان اجسامى در عرش و داراى زيباترين صورتاند و خدا نور بزرگ و فرشتگان نورهاى كوچكترند، ازاينرو بت بزرگ را كه زيباترين بت بود مجسمه خداوند بزرگ و بتهاى ديگر را مجسمههاى فرشتگان قرار داده، آنها را مىپرستيدند.[121]
3. همه يا بيشتر بتپرستان به تناسخ معتقد بودند.[122] آنان چنين مىپنداشتندكه هنگام مرگِ هر انسان، جانش به كالبدى ديگر منتقل مىشود كه در حال خلقت است و همچنين هنگام مرگِ آن بدن باز روح به بدنى ديگر مىرود. حال اگر در بدن پيشين سعادتى كسب كرده بود در بدن جديد متنعم و سعادتمند مىگردد و اگر در بدن قبلى شقاوت كسب كرده باشد به بدنى تعلق مىگيرد كه در آن معذب باشد تا كيفر عمل خود را ببيند.[123]
اوصاف بت و بتپرستان:
قرآن كريم با عنايت به قانون عمومى حاكم بر عالم يعنى خضوع و تسليم موجود ضعيف در برابر موجود قوى كه همان پرستش قوى است همه قدرتها: «اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَميعـًا» (بقره/2، 165) و همه عزتها را: «فَاِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَميعـا» (نساء/4، 139) تنها براى خدا مىداند و تنها او را ولىّ و شفيع مىشمارد كه سزاوار پرستش است (انعام/6،51) و بتها را چنين وصف مىكند: موجوداتى بىاثر (اعراف/7،191 احقاف/46، 4)، نامهايى بىنشان (يوسف/12،40)، تنديسهايى بىروح و جان (انبياء/21، 52 ـ 53)، مصنوع انسان (صافّات/37،95)، ناتوان بر يارى خويش[124] و بتپرستان (اعراف/7، 192، 194)، ناتوان از جلب نفع و دفع ضرر از بتپرستان (مائده/5، 76؛ انعام/6،71؛ يونس/10، 18، 106؛ مريم/19،42؛ طه/20، 89؛ انبياء/21، 66؛ حجّ/22،12 ـ 13؛ فرقان/ 25، 3، 55؛ شعراء/26،73)، فاقد مالكيت (زمر/39،43)، منفعل محض[125] (نساء/4، 117)، مخلوقاتى نظير پرستشكنندگانشان[126] (اعراف/7، 191، 194؛ صافّات/37، 96)، آتشگيره و هيزم جهنم (انبياء/21، 98) و عين پليدى. (حجّ/22،30) بتها در دنيا فكر بتپرستان را به انحطاط و پستى و خرافات سوق مىدهند و زيانشان از نفعشان نزديكتر است: «يَدعوا لَمَن ضَرُّهُ اَقرَبُ مِن نَفعِه» (حجّ/22، 13) و موجب گمراهى بسيارى از مردم (ابراهيم/14، 36) و نابودى آنان مىشود، ازاينرو آنها دشمن انسان به شمار مىآيند[127] (شعراء/26، 77) و نيز آنها قابليت هدايت و رشد ندارند، زيرا قدرت و شعورى ندارند و قادر بر پاسخگويى نيستند[128] و سكوتشان نشانه ضعف آنهاست و از پرستندگان خويش ناتوانترند و به قدرى ضعيفاند كه براى جابه جا شدن به كمك نياز دارند و همچنين براى دفاع از موجوديت خود نيازمند حمايتاند، زيرا چشم بينا و گوش شنوا و هيچ احساس ديگرى در آنها نيست و توان هيچ كارى ندارند (اعراف/7، 194 ـ 195)[129]؛ همچنين قرآن كريم بتپرستى را انديشهاى ضد عقل و خرد (مائده / 5، 103 ـ 104؛ انبياء/21، 66 ـ 67)، عملى شيطانى (مائده/5، 90)، مانعى برسر راه پرستش خداى سبحان (نمل/27، 43)، مستلزم دور شدن از حق و حقيقت (انبياء/21، 21، 24)، عامل گمراهى و انحراف از سير تكاملى انسان (ابراهيم/14، 35 ـ 36)، حركتى ارتجاعى (انعام/6، 71) و آن را خروج از مدار حق و گردش بر محور باطل[130] (يونس/10، 34 ـ 35) معرفى مىكند كه بتپرستان با تكيه بر حدس و گمان: «ومايَتَّبِعُ الَّذينَ يَدعونَ مِن دونِ اللّهِ شُرَكاءَ اِن يَتَّبِعونَاِلاَّ الظَّنَّ واِن هُم اِلاّ يَخرُصون» (يونس/10،66) و بدون داشتن دليل نقلى: «ويَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لَم يُنَزِّل بِهِ سُلطـنـًا» (حجّ/22، 71) يا برهانى نظرى: «و مَن يَدعُ مَعَ اللّهِ اِلـهـًا ءاخَرَ لابُرهـنَ لَه ...» (مؤمنون/23،117) يا شاهدى از علوم و آگاهيهاى بشرى (حجّ/22، 71) و تنها با طرح شبهات فكرى كه خود ناشى از شهوت عملى آنان است آن را پذيرفتهاند، ازاينرو قرآن كريم با بيان اوصاف بتپرستان آنان را از نظر شخصيتى انسانهاى نادان (اعراف/7، 138، يوسف/12، 40)، متكبر (اعراف/7، 85، 88 و نيز صافّات/37، 35 ـ 36)، هواپرست و اسير نفس اماره (فرقان/25، 42 ـ 43؛ نجم/53، 19 ـ 28)، خودپرست (فرقان/25، 42 ـ 43؛ نجم/53، 23)، بىتقوا (صافّات/37، 124 ـ 125)، دروغگو (مريم/19، 17؛ صافّات/37، 86)، مقلّد (ابراهيم/14، 10)، پيرو شيطان (نساء/4،117؛ مريم/19، 42، 44 ـ 45)، واپسگرا و مخالف هرگونه نوآورى (ص/38، 5 ـ 7)، ستمگر (اعراف/7، 148؛ انبياء/21، 64)، منحرف و گمراه (ابراهيم/14، 36؛ يس/36، 24) و داراى اعمالى باطل و پوچ (اعراف/7، 139) وصف مىكند كه با عبرت نگرفتن از تاريخ (نحل/16،57،59) آيات الهى را تكذيب مىكنند (اعراف/7،37؛ يونس/10، 17؛ يس/36، 14) و با افترا و دروغ بستن به خدا (كهف/18، 4 ـ 5؛ عنكبوت/29، 17؛ سبأ/34، 43؛ صافّات/37، 149 ـ 153؛ نجم/53، 19، 23) بهاستهزا و تمسخر پيامبران الهى (فرقان/25، 41ـ42) و توطئهگرى بر ضد آنان (اعراف/7، 73، 77ـ78؛ هود/11، 62، 66، 68) و گمراه كردن ديگران (صافّات/37، 162) مىپردازند.پيامدهاى بتپرستى:
قرآنكريم بتپرستى را رنج و زحمتى بىفرجام (مريم/19، 48؛ مؤمنون/23،117) و عملى خسارتبار (زمر/39، 64 ـ 65) و ظالمانه (يونس/10،17ـ18؛ هود/11، 101؛ كهف/18،15؛ انبياء/21،64؛ حجّ/22، 71) كه موجب كفران نعمتهاى الهى است (يس/36، 71ـ74) و گناهى نابخشودنى مىشمرد (نساء/4، 116) كه نكوهش (انبياء/21، 21ـ26)، انتقام (زخرف/43،19 ـ 25)، خشم خداوند، لعنت خدا در دنيا و آخرت (هود/11،60) و سرانجامْ هلاكت بتپرستان[131]را در پى دارد. (اعراف/7، 138؛ هود/ 11، 102)بتپرستى ظلمى كشنده (هود/11، 101؛ انبياء/21، 64؛ حجّ/22،71 ) و بدترين زيان و حسرت در زندگى است. (هود/11،101)
بتپرستان لجوج كه طوق تقليد و زنجير عادات و رسوم خرافى را بر گردن و دست و پاى خود بسته و خويش را از ديدن حقايق محروم ساختهاند در حقيقت اسيرانى هستند كه غلهاى گردن آنان به قدرى پهن و گسترده است كه سر آنها را بالا نگاه داشته و توان هر گونه حركت و عكس العملى را از آنان سلب كرده است: «اِنّا جَعَلنا فى اَعنـقِهِم اَغلـلاً فَهِىَ اِلَى الاَذقانِ فَهُم مُقمَحون» . (يس/36، 8)
آنان در قيامت كه هنگامه ظهور حق است بهسرعت به سوى دادگاه عدل الهى مىشتابند (معارج/ 70، 43)، چنان كه در دنيا به سرعت بهسوى بتهايشان مىدوند[132]، آنگاه معبودهايشان اعم از انسانها؛ شياطين، بتها و ... از آنان بيزارىمىجويند. (بقره/2،165ـ166؛ قصص/28، 62ـ63) بتپرستان نيز هنگام ديدن آتش دوزخ از بتها و معبودان تبرّى مىجويند (بقره/2، 165، 167)[133]؛ ولى اين تبرّى جستنها هيچ سودى ندارد، بلكه بتپرستان و بتها همگى وارد جهنم شده، هيزم آن خواهند بود: «اِنَّكُم وما تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ اَنتُم لَها ورِدون * لَو كانَ هـؤُلاءِ ءالِهَةًماورَدوها وكُلٌّ فيها خــلِدون ...» . (انبياء/21،98 ـ 99) پيامبر(صلى الله عليه وآله)در ذيل آيه ياد شده فرمود: هركس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود او هم با عابدانش در دوزخ خواهد بود و بتپرستان (اعم از پرستندگان فرشتگان، پيامبران و...) در حقيقت شياطين و هرچه را كه شيطان به آنها دستور مىداد مىپرستيدند.[134]
بديهى است معبودانى وارد دوزخ مىشوند كه به عبادت عابدان خود راضى بودند؛ همچون فرعون كه مردم را به عبادت خود دعوت مىكرد؛ نه مانند مسيح(عليه السلام) كه از عمل آنها بيزار بوده و هست. (انبياء/21، 101)
قرآن درآيات 45 مريم/19 و 17 عنكبوت/29 نيز به بتپرستان تذكر داده كه انسان به سوى خداوند باز گشته و به اعمال او رسيدگى خواهد شد و عبادت خداوند يا غير خداوند بر سعادت و شقاوت انسان در آخرت تأثير مستقيم خواهد داشت[135] و بتپرستان به سبب روحيه استكبارى خويش مجازات بت پرستى خود را خواهند ديد[136] (صافّات/37، 35، 38) و نيز در آيه 25 عنكبوت/29 به بتپرستان هشدار داده شده كه بت پرستى به دشمنى و بيزاريشان از يكديگر در آخرت خواهد انجاميد و آنان را در آتش دوزخ فرو خواهد برد[137] و در آنجا ضمن دشمنى با بتها و شياطين به گمراهى خويش در مساوى دانستن بتها با پروردگار اعتراف خواهند كرد. (شعراء/26، 91 ـ 99) بعضى سخن ابراهيم(عليه السلام)را در آيه 87 صافّات/37: «فَما ظَنُّكُم بِرَبِّ العــلَمين» نيز در همين جهت نوعى هشدار معنا كردهاند كه گمان مىكنيد خداوند با شما چه خواهد كرد؟[138]
خداى سبحان هشدار مىدهد كه روزى، همه بتپرستان و معبودهايشان[139] را جمع مىكند: «ويَومَ يَحشُرُهُم وما يَعبُدونَ مِن دونِ اللّه» . (فرقان/25، 17) بتها را محشور مىكند تا ذلّت و بىخاصيتى آنها براى بتپرستان آشكار شود[140]، آنگاه از آنها مىپرسد: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنها راه را گم كردند؟ معبودان پاسخ مىدهند: علت انحراف آنها اين بود كه آنان و پدرانشان را از نعمتها و مواهب دنيا برخوردار كردى و آنها به جاى شكر نعمت در شهوتها فرو رفتند: «و لـكِن مَتَّعتَهُم وءاباءَهُم حَتّى نَسُوا الذِّكر» . (فرقان/25، 18) در اينكه معبودها چگونه سخن مىگويند احتمالاتى وجود دارد؛ نخست اينكه منظور معبودهايى است كه داراى عقل و شعور و ادراك و قدرت پاسخگويى هستند، همچون انسان، شيطان، جن و فرشتگان. دوم اينكه خداوند در آن روز نوعى از حيات و ادراك و شعور به بتها مىبخشد، به گونهاى كه توان پاسخگويى خواهند داشت.[141] اين احتمال نيز وجوددارد كه همه معبودهارا شامل بشود، آنگاه نسبت به معبودهايى كه داراى عقل و شعورند پاسخگويى آنها واضح است و نسبت به معبودهايى همچون بتهاى فاقد عقل و شعور پاسخگويى آنها بدين صورت باشد كه با زبان حال حقايق را منعكس سازند.[142]
مبارزه پيامبران با بتپرستى:
انبياى الهى همواره با توكل بر خدا (ابراهيم/14، 9ـ10، 12)، ادب[143]، دلسوزى، مدارا[144] و خويشتندارى و استقامت با بتپرستان مواجه مىشدند (بقره/2،6؛ مائده/5، 76؛ انعام/6، 71، 107؛ يونس/10، 18، 104، 109؛ يوسف/12، 39ـ40) و با استفاده از ضربالمثلهاى ساده اما حكيمانه (رعد/13، 16؛ سجده/32، 18؛ انعام/6،71؛ حجّ/22، 62) و اجتناب از هرگونه دشنام به بت ـ كه عكسالعمل نارواى آنان را در پى داشته باشد ـ (انعام/6، 108)[145] به ارشاد و راهنمايى آنان مىپرداختند. از سوى ديگر بتپرستان با تهمتهاى ناروا نظير سفاهت، جنون، شاعرى (صافّات/37، 35، 36) سحر، افترا و دروغگويى (سبأ/34، 43، 45) و برترىطلبى (هود/11، 27؛ اعراف/7، 88؛ عنكبوت/29،39) بهرويارويى با پيامبران برمىخاستند و با توطئههاى فراوان، برضدّ آنان (انبياء/21، 62، 70؛ نمل/27، 45، 49 ـ 50؛ صافّات/37، 83، 86، 98) اقدام مىكردند.قرآن كريم در بسيارى از موارد از مبارزات پيامبران پيشين و اولياى الهى با اقوام بتپرستشان سخن گفتهاست:
1. نوح(عليه السلام):
قوم نوح افزون بر آنكه خود بتپرست بودند[146] (اعراف/7، 59؛ يونس/10، 71؛ هود/11،25 ـ 26؛ ابراهيم/14،9 ـ 10؛ نوح/71،1، 3،23) بزرگان ايشان سعى در گمراه كردن ديگران نيز داشتند.[147] نوح(عليه السلام) كه نخستين پيامبر صاحب شريعت و كتاب بوده[148] و در قرآن از نخستين مناديان توحيد به شمار آمده است[149] در برابر آنان قيام كرد (يونس/10،71؛ ابراهيم/14،9 ـ 10) و اعمال آنان را ناآگاهانه دانست (هود/11،25 ـ 26، 29) و با توكل بر خدا (يونس/10،71 ـ 72) ضمن دعوت آنان به توحيد: «يـقَومِ اعبُدُوا اللّهَ ما لَكُم مِن اِلـه غَيرُه» (اعراف/7،59) و استدلال بر بطلان و نفى بتپرستى (نوح/71،14 ـ 16، 23) آنان را از نتيجهعمل زشت بتپرستى كه عذاب الهى است بر حذر داشت.قوم نوح كه سخنان حق نوح برايشان تحملپذير نبود (يونس/10،71؛ هود/11،32) به مقابله با او برخاستند و با انكار نبوت وى به بهانه عدم صلاحيت بشر براى رسالت الهى (هود/11،25، 27؛ ابراهيم/14،9 ـ 10؛ مؤمنون/23،23، 25) به او نسبت گمراهى (اعراف/7،59 ـ 60)، ديوانگى (مؤمنون/23، 23، 25) و برترىطلبى (هود/11،25، 27) دادند و وى را به تبعيد (ابراهيم/14،9 ـ 10، 13) و سنگسار تهديد كردند: «لـَئِن لَم تَنتَهِ يـنوحُ لَتَكونَنَّ مِنَالمَرجومين» . (شعراء/26،116) آنان براى بتهاى پنجگانه ودّ، سواع، يغوث، يعوق و نسر ـ كه به ترتيب به شكلهاى مرد، زن، شير، اسب و باز بودند ـ احترام ويژهاى قائل بودند.[150]
قوم نوح با توجّه به خوى استكبارى و با لجاجت، بر بتپرستى خود اصرار ورزيده، خواستار تحقق عذاب گشتند. (هود/11،27،32) سرانجام وعده الهى تحقق يافت و قوم نوح درطوفان و طغيان آب غرق شدند. (نوح/71،23،25)
2. هود(عليه السلام):
قوم عاد كه بعد از قوم نوح زندگى مىكردند[151] (اعراف/7،69، 74، مؤمنون/23،42) جمعيتى بتپرست بودند (اعراف/7،65، 70 ـ 71؛ هود/11،50، 53؛ ابراهيم/14،9 ـ 10؛ احقاف/46،21 ـ 22) و پرستش بتها را موجب قرب به خدا و بهرمندى در دنيا مىدانستند.[152] سرانِ ايشان نيز بدون داشتن دليل و برهانى در برابر دعوت هود(عليه السلام)به پرستش خداى يكتا و ترك بتپرستى[153] به جدال برخاسته (اعراف/7، 65 ـ 71)، بتپرستى خويش اصرار ورزيدند[154]: «قالُوا اَجِئتَنا لِنَعبُدَ اللّهَ وحدَهُ ونَذَرَ ما كانَ يَعبُدُ ءاباؤُنا فَأتِنا بِماتَعِدُنا» (اعراف/7،70) و اعلام كردند كه ما هرگز بر اثر سخنان تو از پرستش بتها دست برنمىداريم: «و ما نَحنُ بِتارِكى ءالِهَتِنا عَن قَولِك» . (هود/11،53) آنان كه ارتباط بشر با عالم غيب را محال مىپنداشتند (اعراف/7،70 ـ 71؛ هود/11، 53، 59؛ ابراهيم/14،9 ـ 10) با نسبت دادن جنون[155] به هود بر اثر زيان رساندن برخى از بتها[156]: «اِن نَقولُ اِلاَّ اعتَركَ بَعضُ ءالِهَتِنا بِسوء» (هود/11، 54) و تكذيب نبوت وى (هود/11،53، 59؛ ابراهيم/14، 9 ـ 10) آن حضرت را به تبعيد تهديد كردند[157]؛ ولى هود(عليه السلام)، از بتها بيزارى جست و با اين عمل نشان داد كه نه تنها از بتها كارى ساخته نيست، بلكه اگر خدا نخواهد بتپرستان نيز با همه قدرتشان نمىتوانند زيانى به او برسانند، بنابراين اعلام كرد با توكل بر خدا و آگاهى از اينكه هيچ جنبندهاى در جهان نيست، مگر اينكه در قبضه قدرت و فرمان اوست: «ما مِن دابَّة اِلاّ هُوَ ءاخِذٌ بِناصِيَتِها» (هود/11، 56) به شما اخطار مىكنم كه اگر از راه حق روى برتابيد به من زيانى نمىرسد. من به رسالت خويش عمل كردم؛ ولى بدانيد خدا به زودى شما را نابود خواهد كرد.سرانجام قوم عاد با وزش بادى ويرانگر به كيفر اعمال زشت خود رسيدند و نابود شدند (اعراف/7،70 ـ 72؛ هود/11، 53 ـ 60؛ فصّلت/41،13 ـ 16) و لعنت خدا را در دنيا و آخرت نصيب خود ساختند. (هود/11،60)
3. صالح(عليه السلام):
حضرت صالح(عليه السلام) با معجزه الهى براى هدايت قوم بت پرست ثمود برگزيده شد. (اعراف/7،73 ـ 74 و هود/11،61 ـ 62) صالح(عليه السلام)آنان را از بت پرستى برحذر داشت (مؤمنون/23،31 ـ 32) و با تاكيد بر آفرينش انسانها به دست خداوند و خواسته وى مبنى بر آبادانى زمين به دست انسان از آنان خواست تا درباره گذشته خود آمرزش طلبيده، از آن پس به عبادت خدا روى آورند. (هود/11،61) امّا ثمود با روحيه استكبارى و خود بزرگبينى كه زمينهساز بتپرستى آنان شده بود (اعراف/7، 76) به نفى توحيد پرداختند (مؤمنون/23، 32) و با اعتقاد به عدم امكان ارتباط بشر محدود با عالم غيب[158] (اعراف/7، 75، 77؛ ابراهيم/14، 9 ـ 10؛ مؤمنون/23، 31، 34) حضرتصالح(عليه السلام)را تكذيب كردند. (ابراهيم/14، 9 ـ 10، 13)حضرت صالح با استقامت آنان را از مخالفت با دعوت خويش كه عذاب الهى را در پى دارد برحذر داشت؛ امّا آنان حق را نپذيرفتند و براى كشتن صالح توطئه كردند (نمل/27، 49 ـ 50) و سرانجام تصميم خود را مبنى بر پى كردن ناقهصالح عملى ساختند و به عذاب الهى دچارگشته، هلاك شدند. (اعراف/7، 73، 78؛ هود/11، 65ـ67)
4. شعيب(عليه السلام):
قوم شعيب كه اهل مدين بودند نيز به بتپرستى روى آورده بودند. (اعراف/7،85؛ هود/11،84؛ عنكبوت/29،36)شعيب(عليه السلام) با دعوت به توحيد: «ما لَكُم مِن اِلـه غَيرُه» (اعراف/7، 85؛ هود/11، 84) آنان را به ترك بتپرستى توصيه كرد؛ امّا اهل مدين گفتند: آيا نماز تو باعث شده است كه ما را به ترك پرستش آنچه پدرانمان مىپرستيدند امر كنى: «اَصَلوتُكَ تَأمُرُكَ اَن نَترُكَ ما يَعبُدُ ءاباؤُنا» (هود/11،87)، آنگاه شعيب و پيروانش را به تبعيد و سنگسار تهديد كردند (اعراف/7،88 ـ 89؛ هود/11،91)، در حالى كه شعيب(عليه السلام) با بيّنه و معجزه الهى، به قصد اصلاح، آنان را به توحيد، استغفار و رجوع به سوىخداوند فرا خواند و از عذاب الهى مانند آنچه بر قوم نوح و هود و صالح فرود آمده بودبرحذر داشت. (اعراف/7، 86، هود/11،84، 89ـ90،93)
سرانجام آنان با صيحهاى آسمانى نابود شدند. (اعراف/7، 91 ـ 92؛ هود/11، 84، 94؛ عنكبوت/29، 37)
5. يوسف(عليه السلام):
از برخى از آيات قرآن برمىآيد كه مردم مصر در زمان حضرت يوسف(عليه السلام)بتپرست بودهاند.[159] (يوسف/12،39 ـ 40) يوسف(عليه السلام) اگرچه در زندان بود؛ امّا در همانجا به مقابله با بتپرستى برخاست و به شهادت عقل و فطرت بر برترى خداى قادر و يگانه كه اقتضاى وجودش نظام هماهنگ و احسن عالم است بر خدايان متعدد مقهور و ذليل[160] استدلال كرد و بتپرستى را انديشهاى بدون دليل و از روى تقليد محض و ناشى از جهل دانست و همبندان خود را به توحيد و نفى بتپرستى فرا خواند[161]: «يـصـحِبَىِ السِّجنِ ءَاَربابٌ مُتَفَرِّقونَ خَيرٌ اَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّار * ما تَعبُدونَ مِن دونِهِ اِلاّ اَسماءً سَمَّيتُموها اَنتُم وءاباؤُكُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطـن اِنِ الحُكمُ اِلاّ لِلّهِ اَمَرَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِيّاهُ...» . (يوسف/ 12، 39 ـ 40)6. موسى(عليه السلام):
بتپرستى در زمان موسى(عليه السلام)نيز در ميان مصريان رايج بود. (اعراف/7، 127؛ هود/11، 101) آنان خدايان متعددى اعم از كواكب و موجودات زمينى داشتند كه براى آنها شكلهاى متعدد[162] و مختلفى ساخته بودند. فرعون كه خود بتپرست بود[163] (اعراف/7،127) خويش را خداى مصريان مىدانست و تمثال او مورد پرستش قبطيان بود[164]، به همين جهت فرعون در برابر دعوت موسى(عليه السلام)به توحيد موضع گرفت و گفت: مگر جز من پروردگار و معبودى هست؟ (شعراء/26، 29؛ نازعات/79، 17، 21، 24) در حالى كه بتپرستان مغرور در برابر دعوت موسى(عليه السلام)ايستادگى مىكردند مؤمن آلفرعون به استوار نبودن بتپرستى بر علم و برهان و ناتوانى بتها از اجابت هر گونه دعايى در دنيا و آخرت بر نفى بتپرستى احتجاج كرد. (غافر/40،38، 42)فرعون با نسبتهاى ناروا نظير جنون و سحر به موسى وى را به زندان تهديد كرد: «قالَ لـَئِنِ اتَّخَذتَ اِلـهـًا غَيرى لاََجعَلَنَّكَ مِنَ المَسجونين» (شعراء/26،29)؛ امّا با استقامت موسى در راه حق بعد از ايمان آوردن ساحران 000/600 نفر از بنى اسرائيل به او ايمان آوردند[165] و سرانجام پس از مبارزه طولانى، موسى و يارانش نجات يافتند و فرعون و همراهان وى به هلاكت رسيدند. (شعراء/26، 65 ـ 66)
مبارزهموسى(عليه السلام) بابتپرستى بنىاسرائيل:
بنىاسرائيل كه با هدايتهاى موسى و كمك خدا از شر فرعونيان بتپرست و اذيتهاى آنان خلاصشده بودند به رغم اينكه به خدا پيمان سپرده بودند تا هرگز بت نپرستند با ديدن جمعيتى بتپرست كه مجسمه گاو را مىپرستيدند[166] خواستار پرستش معبودى محسوس و ملموس و به رسميت شناخته شدن آن از سوى موسى شدند (اعراف/7،138) كه با عكسالعمل تند موسى(عليه السلام)مواجه شدند و موسى(عليه السلام) با جاهلانه خواندن پيشنهادشان به زوال و بطلان آيين بتپرستى و عنايت خدا به بنىاسرائيل در مقابل هوس بتپرستى به احتجاج پرداخت و فرمود: آيا غير خدا را مىپرستيد، در حالى كه او شما را بر عالميان برترى داد؟! (اعراف/7، 140)ولى آنان در زمان غيبت 40 روزه موسى(عليه السلام)با فريب سامرى كه بتى به شكل گوساله ساخته بود ازمسير حقّ منحرف گشتند (بقره/2،92، اعراف/7،148 ـ 149) و به پرستش چيزى كه از پاسخگويى و رساندن هرگونه سود و زيان عاجر بود (طه/20،80، 88 ـ 89) پرداختند (بقره/ 2، 51 و 54، 92 ـ 93؛ اعراف/ 7، 148؛ ابراهيم/ 14، 153؛ طه/ 20، 89) و با اين عمل اسباب خشم خداوند و ذلّت و خوارى خود را فراهم كردند. (اعراف/7،152) آنان با مشاهده عكسالعمل شديد موسى و سوزاندن گوساله (طه/20،97) متوجّه عمل زيانبار خويش شدند (اعراف/7، 148ـ149) و فهميدند كه جمادات يا حيوانهاى عاجز كه قدرت بر هدايت به حق و راستى ندارند نمىتوانند معبود باشند[167]، ازاينرو آنها با پيشنهاد موسى توبه كردند و پس از به جا آوردن شرط قبولى توبه ـ كشتن همديگر ـ[168] مورد عفو الهى واقع شدند. (بقره/2،51 ـ 52، 54؛ نساء/4،153)
7. الياس(عليه السلام):
قوم الياس در سرزمين بعلبك لبنان مىزيستند و بت طلايى[169] بعل را كه بزرگترين بت آنان بود[170] و طول آن به 20 زراع مىرسيد و 4صورت و بالغ بر 400 نفر خادم داشت[171] و به گفته برخى آن را نماد خورشيد دانستهاند،[172] پرستش مىكردند. الياس كه از پيامبرانبنىاسرائيل و از فرزندان هارونبن عمران است[173] با جملات «أتدعون بعلاً = آيا بتبعل را مىپرستيد» و «ألاتتّقون = چرا از خدا نمىترسيد» (صافّات/37، 124 ـ 125) تعجب و اعتراض خويش را نسبت به بتپرستى اعلام كرد و آنان را از عذاب الهى و كيفر اخروى برحذر داشت[174] (صافّات/37، 127)؛ امّا آنها براى توجيه اعمال خود مىگفتند: اين سنت پدران ماست و ما از سنت آنها دست برنمىداريم. حضرت الياس تأكيد كرد كه شايسته پرستش كسى است كه ربّ و نظام بخش جهان و پرورش دهنده شما و پدران و نياكان شماست. اگر آنان در شناخت معبود حقيقى به خطا رفتند شما چرا راه خطا را مىپوييد: «اَللّهَ رَبَّكُم و رَبَّ ءابائِكُمُ الاَوَّلين» (صافّات/37، 126)؛ ولى آنان الياس را تكذيب كرده، بر بتپرستى خويش پاى فشردند. (صافّات/37،127)8. سليمان(عليه السلام):
قوم سبأ كه از نعمتهاى فراوانى برخوردار بودند و زنى به نام بلقيس بر آنان حكومت مىكرد، در زمان حضرت سليمان(عليه السلام)مىزيستند. آنها جمعيتى خورشيد پرست بودند و شيطان اين عمل زشت را برايشان آراسته بود كهبهدعوت سليمان حق را پذيرا شده[175]، بتپرستى را ظلمى برخويشتن معرفى كردند. (نمل/27، 20ـ43)9. ابراهيم(عليه السلام):
قوم ابراهيم بر اثر نادانى و ضعف فكرى گرفتار انواع بتپرستى مانند پرستش ستاره، ماه و خورشيد[176] (انعام/ 6، 76 ـ 79) شده بودند و با تعصب جاهلى به گونهاى بر آن اصرار و مداومت مىورزيدند كه مردم حتى توان تصور مخالفت با آن را نداشتند، از همين رو پس از آنكه ابراهيم با آنان به مقابله برخاست ابتدا سخن او را نوعى بازى تلقى كردند: «قالوا اَجِئتَنا بِالحَقِّ اَم اَنتَ مِنَ اللّـعِبين» . (انبيا/21، 55) رأى عمومى مردم به سوزاندن ابراهيم گواه تعصب شديد آنان به بتپرستى بوده و نيز پاسخ ابتهاجآميز آنان به ابراهيم(عليه السلام): «قالوا نَعبُدُ اَصنامـًا فَنَظَـلُّ لَها عـكِفين» (شعراء/26،71) نشان مىدهد كه تا چه حدّ به بتپرستى خويش افتخار مىكردند.[177]رهبرى بت پرستان را آزر ـ عمو يا جد مادرى يا ناپدرى ابراهيم[178] - بر عهده داشت[179]، از اين رو ابراهيم قيام در برابر بتپرستى را از آزر آغاز كرد.[180]
او كه همواره در برابر آزر برخوردى توأم با ادب[181]، مدارا[182]، دلسوزى و خويشتندارى داشت، در آغاز از علت گرايش آزر به بتپرستى به گونهاى كه دليل بطلان بت پرستى را همراه داشته باشد جويا شد[183]: «يـاَبَتِ لِمَ تَعبُدُ ما لا يَسمَعُ ولا يُبصِرُ ولا يُغنى عَنكَ شيــا» (مريم/19،42)، آنگاه گمراهى او و قومش را با صراحت به وى گوشزد كرد (انعام/6،74) و از آزر خواست تا از او پيروى كند و گر نه به عذاب الهى گرفتار خواهد شد. (مريم/19،45)
ابراهيم(عليه السلام) مخالفت عملى خود با بت پرستى را قبل از نبوت با شكستن بتى كه آزر با هنرمندى تمام تراشيده بود به وى نشان داد و هنگامى كه آزر او را براى فروش بتها به بازار فرستاد، بتها را در لجنزار غوطهور ساخته، در بين مردم فرياد زد: چه كسى چيزى را كه سود و زيانى برايش ندارد مىخرد؟! و پس از اين اقدام به جرم توهين به بتها به فرمان آزرزندانى شد[184] و آنگاه خود را براى هرگونه عكسالعملى آماده كرد.
آزر او را به رجم تهديد كرد: «لـَئِن لَم تَنتَهِ لاََرجُمَنَّك» (مريم/19،46) و ابراهيم ضمن پافشارى بر وظيفه خويش به نشان تواضع، تهديد وى را با سلام پاسخ گفت: «قالَ سَلـمٌ عَلَيك» . (مريم/19،47)
او پس از اينكه آزر گفت: از من دور شو: «واهجُرنى مَليـّا» مريم/19،46) اعلام كرد كه از شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد كنارهگيرى مىكنم[185]: «و اَعتَزِلُكُم وما تَدعونَ مِن دونِ اللّه» (مريم/19،48) و به وى هشدار داد كه بتپرستى ريشه در وسوسه شيطان داشته، به انقطاع شخص از ولايت الهى و در نهايت ولايت شيطان بر او كه به معناى نابودى و خذلان است[186]خواهد انجاميد.
كوششهاى ابراهيم در راستاى هدايت بتپرستان (ارشاد، احتجاجها، ابراز تنفر از بت پرستى، مقاومت شجاعانه او در شكستن بتها، تحمل سخنان استهزاآميز و تكذيب گرايانه و به جان خريدن آتش) نمونههايى از رفتار پسنديدهاى است كه ابراهيم را اسوه و الگوى موحدان ساخته است، از اين رو خداوند خواسته وى را مبنى بر دورى خود و فرزندانش از پرستش بتها: «واجنُبنى وبَنِىَّ اَن نَعبُدَ الاَصنام» (ابراهيم/14،35) مستجابكرد.[187]
الف: احتجاجهاى ابراهيم(عليه السلام)
1. بىاثر بودن عبادت بتها:
«يـاَبَتِ
لِمَ تَعبُدُ ما لا يَسمَعُ و لا يُبصِرُ ولا يُغنى عَنكَ شيــا» (مريم/19،42)، «اَفَتَعبُدونَ مِن دونِ
اللّهِ ما لا يَنفَعُكُم شيــًا ولا يَضُرُّكُم» (انبياء/21، 66)، «قالَ هَل يَسمَعونَكُم
اِذتَدعون * اَو يَنفَعونَكُم اَو يَضُرّون.» (شعراء/ 26، 72 ـ 73)
پرستش به انگيزه جلب نفع و دفع زيان يا سپاس در برابر نعمتهاى اعطايى از
سوى معبود است؛ ولى بت از بارزترين صفات ربوبيّت يعنى علم و قدرت تهى است و در
نتيجه نه توان رساندن خير به پرستشكننده خويش و دفع شر از او را دارد و نه از
عبادت پرستشگران خود آگاه مىشود، به همين دليل عبادت آن لغو[188] و
آنگاه كهبه انگيزه سپاس باشد عملى بى معنا و زشت[189]است.
در بيانى ديگر ابراهيم(عليه السلام) با استدلال بر ناتوانى بتها از روزى
رساندن به انسان و انحصار رزّاقيّت در خداوند، لغو بودن عبادت آنها را بيان داشته
است: «اِنَّ
الَّذينَ تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ لا يَملِكونَ لَكُمرِزقـًا...» (عنكبوت/ 29، 17)؛
بدين شرح كه مالكيّت تابع ايجاد بوده، به اعتراف خود شما ايجاد در انحصار خداوند
است، پس خداوند كه شما و رزق شما را پديد آورده زمامدار و مالك رزق شماست؛ نه
بتها، بنابراين پرستش بتها به طمع جلب رضايت و رزق، عملى بى حاصل بهشمار مىآيد.[190]2. تلازم
خالقيّت و ربوبيّت:
«قالَ
اَفَرَءَيتُم ما كُنتُم تَعبُدون * اَنتُم وءاباؤُكُمُ الاَقدَمون * فَاِنَّهُم
عَدُوٌّ لىاِلاّرَبَّ العــلَمين * اَلَّذى خَلَقَنى فَهُوَ يَهدين * والَّذى
هُوَ يُطعِمُنى و يَسقين.» (شعراء/26، 75 ـ 80) حاصل اين استدلال چنين
است كه اولا بدون ترديد خلق و ايجاد به آفريدگار يكتا مستند است و ثانياً ممكن
نيست كه تدبير از خلق جدا باشد، زيرا موجودات جسمانى به تدريج كامل مىشوند،
بنابراين معقول نيست كه خلق به چيزى و تدبير به چيز ديگر مستند باشد و چون خالق،
خداست مدبّر هم اوست.[191] سخن
ابراهيم(عليه السلام)كه در آيات 95 ـ 96 صافّات/37: «اَتَعبُدونَ ما تَنحِتون * واللّهُ
خَلَقَكُم و ما تَعمَلون» آمده است نيز به همين برهان اشاره دارد. كه
خداوند، آفريدگار انسان و عمل (ساخته) اوست و آفرينش نيز از تدبير جدا نيست، پس
خداوند رب و پروردگار انسان شمرده مىشود و همو شايستگى عبوديت دارد؛ نه چيزى كه
ساخته دست انساناست.[192]
در نظرى ديگر مراد آيه اين است كه شما و بتهاى دستسازتان در ويژگى مخلوق
بودن شريك هستيد، پس چگونه مخلوقى مىتواند خداى مخلوق ديگر قرار گيرد؟[193] و
چگونه آثار عمل انسانبر روى چوب و سنگ باعث مىشود آنها معبود انسان قرار گيرند؟[194]3. دروغ
بودن ادعاى واگذارى ربوبيت از طرف خدا به بتها:
با توجّه به اينكه بتپرستان آفريدگار يكتا را پذيرفته، ولى معتقد بودند
خداوند، امر تدبير را به بعضى از مخلوقهاى خويش سپرده كه بتها نماد و سمبل آنها به
شمار مىآيند[195] و
ازاينرو به عبادت بتها مىپرداختند، ابراهيم بارها با تعبيرهاى گوناگون گوشزد كرد
كه اين مطلب ادعايى بىدليل و ساخته و پرداخته شما بوده، دروغى بيش نيست. در آيه
17 عنكبوت/29: «اِنَّما
تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ اَوثـنـًا و تَخلُقونَ اِفكـًا» واژه اوثان به
صورت نكره آورده شده تا بىارزشى بتها را نشان دهد و بيان كند كه داستان معبود
بودن بتها فقط ادّعاى محض بوده، حقيقتى وراى اين ادعا وجود ندارد و آنگاه با آوردن
جمله «تَخلُقونَ
اِفكـًا» بيان داشته كه معبود ناميدن و عبادت بتها دروغپردازى است[196]؛
همچنين در آيه 86صافّات/ 37: «اَئِفكـًا ءالِهَةً دونَ اللّهِ تُريدون» معبود ناميدن غير
«اللّه» را زشتترين دروغ ناميده است.[197] در آيه 81
انعام/ 6 نيز ابراهيم(عليه السلام) بر اين مطلب تأكيد كرده كه اگر خدا، عبادت برخى
از آفريدگان را بر ما واجب كرده بود به طور قطع حجت و برهانى بر آن قرار مىداد و
اين دستور را به ما ابلاغ مىكرد: «اَنَّكُم اَشرَكتُم بِاللّهِ ما لَميُنَزِّل بِهِعَلَيكُم
سُلطـنـًا ...» . بنابه قولى مقصود ابراهيم(عليه السلام)در آيه 87
صافّات/37: «فَما
ظَنُّكُم بِرَبِّ العــلَمين» نيز اين است كه آيا گمان مىبريد
پروردگار جهانيان اجازه داده كه شما اين جمادات را در معبوديّت شريك او قرار دهيد.[198]
شايان ذكر است كه شرك ناميدن بتپرستى در آيه بدين جهت است كه بتپرستان مانند
مشركان عرب خدا را خالق هستى مىدانستند.[199]4. تنافى
افول با ربوبيت:
قرآن كريم اين برهان را در قالب جملهاى كوتاه باز گفته است: «لااُحِبُّالاَفِلين» . (انعام/ 6،
76)
اين برهان بر دو مقدمه متكى است: نخست اينكه ربوبيت با محبوبيت ملازم است،
زيرا ربوبيت پيوندى حقيقى ميان ربّ و مربوب است كه كشش تكوينى مربوب به سوى ربّ و
در نتيجه دلدادگى مربوب به ربّ را در پى دارد. دوم اينكه آفل (چيزى كه از انسان
پنهان مىشود) نمىتواند محبوب باشد، زيرا افول آفل بدين معناست كه انسان پس از
دستيابى آن را از دست خواهد داد و انسان هرگز نمىتواند در حد پرستش، دلداده چيزى
شود كه از دست رفتنى است. صورت استدلال با توجّه به اين دو مقدمه اين است: ربّ
بايد محبوب باشد و اجرام آسمانى چون آفلاند نمىتوانند محبوب باشند و به همين
دليل ربّ نيستند.[200] اين
برهان نه تنها ربوبيت خورشيد، ماه و ستارگان را باطل مىكند، بلكه برهانى قاطع
براى ابطال هر نوع بتپرستى است، چنان كه معيار ارائه شده در اين برهان يعنى عدم
تعلق حبّ به آفل شامل هر آنچه براى انسان جاويد نمىماند در همه جسمانيات جارى
است، بلكه الوهيّت ارباب انواع و موجودات نوريّهاى كه بعضى بتپرستان آن را از
ماده، طبيعت، جسمانيّت و حركتْ برتر و منزّه مىدانند نيز با اين برهان باطل مىشود،
زيرا آنان تصريح مىكنند كه اين انواع با همه شرافت وجود و صفا و نورانيّت، مقهور
خدا بوده، در برابر نور او مستهلكاند و به همين دليل، اگر در برابر آنان حبّى
ابراز شود اين حبّ متعلق به مدبّرشان است؛ نه خود آنان[201]، پس
ربّ واقعى مدبّر آنها يعنى خداوند است؛ نه خود آنها.
به گفته برخى پايه سخن ابراهيم(عليه السلام) منافات افول (خفا و احتجاب)
با ربوبيّت است، زيرا با بىخبرى از عابد ملازم است، از همين رو ابراهيم به ظهور و
طلوع اين اجرام استناد نكرد (با وجود آنكه طلوع نيز مانند افول گونهاى جابهجايى
است)، زيرا ظهور و طلوع با ربوبيّت منافاتى ندارد.[202] مفسران در
ذيل آيه ياد شده وجوهى ديگر نيز گفتهاند. (=>ابراهيم)ب: بتشكنى ابراهيم:
ابراهيم(عليه السلام) كه در برابر مردمى بتپرست، متعصب و مقتدر قرارداشت
با شجاعت تصميم خويش را آن هم باتعيين زمان اجراى آن يعنى وقتى كه بتواند در شهر
تنها باشد اعلام كرد: «و
تَاللّهِ لاََكيدَنَّ اَصنـمَكُم بَعدَ اَن تُوَلّوا مُدبِرين» . (انبياء/21،
57) فرصت فرا رسيد و مردمْ شهر را براى شركت در مراسم عيد ترك كردند[203]؛
امّا ابراهيم عذر آورد و در شهر ماند: «فَقالَ اِنّى سَقيم» . (صافّات/37،89)
او پس از دور شدن مردم از شهر به سراغ بتها آمد و از سر استهزاى بتها[204] يا
تقبيح بتپرستان[205] يا
ازسر خشم[206] به
آنها گفت: چرا از اين غذاها كه صاحبان شما نزدتان نهادهاند نمىخوريد؟! شما را چه
شده است كه سخن نمىگوييد: «فَراغَ اِلى ءالِهَتِهِم فَقالَ اَلا تَأكُلون * ما
لَكُم لاتَنطِقون» (صافّات/37، 91 ـ 92)، آنگاه با تيشه نجارى[207] يا
تبر[208] به
طرف بتها رفت: «فَراغَ
عَلَيهِم ضَربـًا بِاليَمين» (صافّات/37،93) و آنها را قطعه قطعه كرد: «فَجَعَلَهُم
جُذذًا» (انبياء/21،58)[209]؛
امّا از شكستن بت بزرگ (افلون)[210]
خوددارى كرد: «اِلاّ
كَبيرًا لَهُم» . (انبياء/21،58)
قرآن انگيزه ابراهيم(عليه السلام) را در عدم تعرض به بت بزرگ آن دانسته
است كه مردم [براى دستگيرى وى]
به سراغش آمده: «لَعَلَّهُم
اِلَيهِ يَرجِعون» (انبياء/21، 58) و او با نسبت دادن ظاهرى شكستن بتها
به بت بزرگ با آنها محاجّه كند و بطلان خدايى بتها را آشكار سازد[211]،
گرچه بهاحتمالى مرجع ضمير «اِلَيهِ» خداوند[212] است؛
يعنى مردم به عقيده ابراهيم كه پرستش خداى يگانه است گراييده، از باطل دست بكشند.[213]
ابراهيم پس از شكستن بتها تبر خويش را به گردن بت بزرگ آويخت و از بتكده
خارج شد.[214] بتپرستان
پس از بازگشت و روبه رو شدن با صحنه بتكده عامل اين كار را ستمگر خوانده، به
جستوجوى او پرداختند: «قالوا
مَن فَعَلَ هـذا بِـالِهَتِنا اِنَّهُ لَمِنَ الظّــلِمين» . (انبياء/21،
59) در پىمعرفى ابراهيم: «قالوا سَمِعنا فَتًى يَذكُرُهُم يُقالُ لَهُ اِبرهيم» (انبياء/21، 60)
تصميم بر آن شد تا او را در اجتماع مردم حاضر كنند: «قالوا فَأتوا بِهِ عَلى
اَعيُنِ النّاسِ» (انبياء/ 21، 61) و به اين منظور به سرعت به سوى او
شتافتند: «فَاَقبَلوا
اِلَيهِ يَزِفّون» . (صافّات/37، 94) از كلمه «هـذا» در آيه 63
انبياء/21: «بَل
فَعَلَهُ كَبيرُهُم هـذا» به دست مىآيد كه اين اجتماع در همان محل
بتكده بودهاست.[215]
انگيزه مشركان از احضار ابراهيم در برابر اجتماع مردم آن بوده كه اگر كسى
او را در حال شكستن بتها ديده گواهى دهد[216] يا آنان
كه سخنان او را بر ضد بتها شنيدهاند گواهى داده، از اين راه ازابراهيم اقرار
بگيرند[217] يا
نظر بر آن بوده كه مردم مجازات او را ببينند تا درس عبرتى براى همگان باشد[218]: «لَعَلَّهُم
يَشهَدون» . (انبياء/21، 61) سرانجام ابراهيم(عليه السلام)دستگير شد و به گفتهاى
او را نزد نمرود آورده[219]، از
وى پرسيدند: آيا تو با خدايان ما چنين كردهاى: «قالوا ءَاَنتَ فَعَلتَ هـذا
بِـالِهَتِنا يـاِبرهيم» . (انبياء/21، 62) ابراهيم پاسخ داد: بلكه بت
بزرگ [كه تبر را به گردن
دارد] با ديگر بتها چنين كرده است: «بَل فَعَلَهُ
كَبيرُهُم هـذا» . (انبياء/21،63) اگر بتها به سخن گفتن توانا هستند
از خود آنها بپرسيد: «فَسـَلوهُم
اِن كانوا يَنطِقون» . (انبياء/ 21، 63) آيات بعدى نشان مىدهد كه پاسخ
ابراهيم حقيقت را براى مشركان روشن[220] و
حجت را بر آنها تمام كرد[221] و
كسانى كه لحظاتى پيش، ابراهيم را ستمگر مىدانستند، به عقل[222] و
فطرت خويش بازگشتند[223] و
به ستمكارى خويش به سبب عبادت بتها[224]
اعتراف كردند: «فَرَجَعوا
اِلى اَنفُسِهِم فَقالوا اِنَّكُم اَنتُمُالظّــلِمون» (انبياء/21،64)،
آنگاه آنان بر سرهاى خود واژگونه شدند؛ يعنى احتجاجشان واژگون شد و دليلشان به جاى
اثبات مدعايشان ادعاى ابراهيم(عليه السلام) را ثابت كرد، زيرا به ناتوانى بتها
اقرار كردند: «ثُمَّ
نُكِسوا عَلى رُءوسِهِم لَقَد عَلِمتَ ما هـؤُلاءِ يَنطِقون» . (انبياء/21،
65)
برخى گفتهاند: مراد اين است كه بتپرستان در برابر ابراهيم متحيّر ماندند
و در نتيجه سرها را از شرم به زير انداخته، برضدّ خويش اعتراف كردند: «لَقَد عَلِمتَ ما
هـؤُلاءِ يَنطِقون» .[225]
(انبياء/21،65)
برخى ديگر گفتهاند: منظور آن است كه مشركان با وجود درك حقيقت در برابر
ابراهيم به مجادله باطل[226] و
مخاصمه پرداختند و با توجّه به ناتوانى بتها از تكلم، سخن ابراهيم را اعتراف به
شكستن بتها به شمار آورده، اثبات جرم ابراهيم را اعلام داشتند.[227]
گرچه بعضى اين جمله بتپرستان را (تومىدانى بتها همواره خاموشاند و ابهت سكوت
را نمىشكنند) كوششى براى عذر آوردن از سوى بتها دانستهاند تا بدين وسيله ضعف و
زبونى آنها را كتمان كنند.[228]ابراهيم(عليه
السلام) با استناد به اعتراف آنان به بيان بطلان بتپرستى پرداخت، آنگاه بيزارى
خود را از بتپرستان و بتهاى آنان اعلام و آنان را سرزنش كرد كه چرا انديشه نمىكنيد[229]: «اُفّ لَكُم ولِما
تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ اَفَلا تَعقِلون» . (انبياء/21،67) سخن نگفتن
بتها بدين معناست كه آنها چيزى نمىدانند و بركارى قادر نيستند و سود و زيان شمابه
دست بتها نيست، پس پرستش آنها بيهودهاست.
بتپرستان ابراهيم(عليه السلام) را مجرم شناختند و به اتفاق براى حمايت از
بتهايشان (انبياء/ 21، 68؛ صافّات/ 37، 97) به سوزاندن وى رأى دادند: «قالُوا ابنوا
لَهُ بُنيـنـًا فَاَلقوهُ فِى الجَحيم» صافّات/37،97)، ازاينرو
حصارى عظيم فراهم آورده، به گردآورى هيزم پرداختند[230]، آنگاه
هيزمها را در بناى ياد شده انباشته، آنها را آتش زدند و چون توان نزديك شدن به آتش
نبود[231]
ابراهيم را دست بسته[232] در
منجنيق نهاده[233]، به
درون آتش افكندند؛ ولى آتش به فرمان خدا سرد و سلامت شد: «يـنارُ كونى بَردًا و
سَلـمـًا» (انبياء/21،69) و او از سوختن رهايى يافت: «فَاَنجـهُ اللّهُ مِنَ
النّارِ» . (عنكبوت/29، 24) اين رخداد چنان حجت آشكارى بر حقانيت توحيد و بطلان بتپرستى
بود كه نمرود بىاختيار به ستايش خداى ابراهيم پرداخته، گفت: اگر كسى خدايى برمىگزيند
بايد مانند خداى ابراهيم برگزيند و آزر كه تا اين زمان به لجاجت خويش در برابر
ابراهيم(عليه السلام) ادامه داده بود وى را كه در ميان آتش سالم ديد گفت: اى
ابراهيم خداى تو خوب خدايى است.[234] به
اين ترتيب مقاومت بتپرستان در برابر ابراهيم(عليه السلام)مايه زيان بيشتر: «و اَرادوا بِهِ
كَيدًا فَجَعَلنـهُمُ الاَخسَرين» (انبياء/21،70) و پستى آنان
شد: «فَاَرادوا
بِهِ كَيدًا فَجَعَلنـهُمُ الاَسفَلين» . (صافّات/37،98)10ـ
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله):
اعراب نيز با دورشدن از دين حنيف به بهانههاى گوناگون به بتپرستى روى
آورده[235]، با
سوت كشيدن و كفزدن در كنار كعبه به پرستش بتها مىپرداختند. (انفال/8،35)
هر قبيله از قبايل عرب كه بتهاى پنجگانه قوم نوح به آنان منتقل شده بود[236]
براى خود بتى برگزيده بود[237] كه
به آن منتسب مىشد و براى فرزندان خود نامهايى برگرفته از اسامى بتها، همچون
عبدالعزى و عبد منات انتخاب مىكرد.[238] بت چوبى[239]
عُزّى مخصوص قريش بود و لات از آنِ طايفه ثقيف و منات مخصوص اوس و خزرج بود[240] و
افزون بر آن اهالى مكه بتهايى به نامهاى هبل، نائله، اساف داشتند[241]؛
نيز سنگهايى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصى نداشت و آنها را
«نُصُب» مىناميدند.[242] برخى
گفتهاند: مشركان عرب دو بت ديگر نيز به نام جبت و طاغوت داشتند.[243]
شمار بتهاى كوچك و بزرگ در مكه بالغ بر 360 بت مىشد[244] و
در هر خانهاى بتى قرار داشت كه پرستش مىشد و هنگام آغاز سفر و پايان آن، ابتدا
براى استلام بهسراغ بت مىرفتند.[245] بتپرستان
براى بتها خادمان مخصوص مىگماردند.[246] آنان در
مقابل بتها حيوانهايى قربانى مىكردند و خون قربانى را بر آنها مىماليدند و با
اين عمل خويشسعى در دفع امراضى نظير برص و جذام و جنزدگى از خود و به ويژه
كودكان خويش داشتند.[247]
آنها حتى بخشى از اموال خود را براى بتها قرار داده: «و يَجعَلونَ لِما
لا يَعلَمونَ نَصيبـًا مِمّارَزَقنـهُم» (نحل/16، 56) قسمتى از شتران
و چارپايان و بخشى از زراعت خود را در راه بتها صرف مىكردند و مىگفتند: «هـذا
لِشُرَكائِنا» . (انعام/6،136) اين سهمْ ويژه خادمان و متوليان بتو
بتخانه ومراسم قربانى و استفاده خودشان بود[248]، در حالى
كه سهم خدا را به كودكان و مهمانان مىدادند، افزون بر آن، سهم بت را بر سهم خدا
ترجيح مىدادند و اگر سهم بتها آسيب مىديد از سهم خدا براى آنها صرف مىكردند و
برخى از بت پرستان به تبعيت از نياكانشان استفاده از چهار نوع حيوان اهلى را به
خاطر بتها حرام كرده بودند[249] و در
واقع آنها را نذر بتها مىكردند[250]، افزون
بر اينها گاهى حتى فرزندانشان را براى بتها قربانى و به آن افتخار مىكردند: «وكَذلِكَ
زَيَّنَ لِكَثير مِنَ المُشرِكينَ قَتلَ اَولـدِهِم شُرَكاؤُهُم...» . (انعام/6،137)
پيامبر اسلام كه از طرف پروردگار با بيّنه و دليلى روشن براى هدايت
انسانها مبعوث شده بود: «...قُل اِنّى عَلى بَيِّنَة مِن رَبّى» (انعام/6، 56ـ57
و نيز يوسف/12،108) در برابر بتپرستان قيام كرد. آن حضرت ضمن افشاى ماهيّت بتها
(زمر/39،38) بتپرستى را نكوهش كرد و بتپرست را چون كسى دانست كه با كف باز آب را
به دهان مىبرد (رعد/13،14) يا مانند كسى كه در بيابان راه را گم كرده و قادر بر
تصميمگيرى هم نيست[251]: «كالَّذِى
استَهوَتهُ الشَّيـطينُ فِى الاَرضِ حَيرانَ» . (انعام/6،71)
بدينسان وى از بتپرستى بيزارى جست (انعام/6،19 و نيز كافرون/109، 2، 4)
و بتپرستان را از عذاب الهى برحذر داشت (فرقان/25،40، 42) و بىپناهى و ياور
نداشتنآنان را در برابر غضب الهى متذكر شد. (فرقان/25،42 ـ 43)
در همين راستا خداى سبحان به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد: شك و
ترديدى در مورد چيزى كه اينها مىپرستند به خود راه مده [در امدادهاى الهى و شكست قوم بت پرست ستمگر ترديد
نداشتهباش]، زيرا اينان از همان راهى مىروند كه گروهى از پيشينيان
رفتند و همان چيزى را مىپرستند كه نياكانشان از قبل مىپرستيدند، بنابراين
سرنوشتى بهتر از آنان نخواهند داشت. ما حتماً نصيب و سهم آنها را بدون كم و كاست
از مجازات و عذاب خواهيم داد، چنان كه اگر به راه حق باز گردند نصيب آنها از پاداش
ما محفوظ است: «فَلا
تَكُ فى مِريَة مِمّا يَعبُدُ هـؤُلاءِ مايَعبُدونَ اِلاّ كَما يَعبُدُ ءاباؤُهُممِن
قَبلُ واِنّا لَمُوَفّوهُم نَصيبَهُم غَيرَ مَنقوص» . (هود/11،109)
بتپرستان عرب كه از يگانهپرستى و توحيد متنفر بودند: «واِذا ذُكِرَ
اللّهُ وحدَهُ اشمَاَزَّت قُلوبُ الَّذينَ لا يُؤمِنون» (زمر/39،45 و نيز
اسراء/17،46) از قطع ارتباطشان با بتها هراس داشتند و مىپنداشتند اگر بتپرستى را
رها كنند قحطى و سختيهاى ديگر آنها را فرا مىگيرد[252]، ازاينرو
ابتدا گفتند: «اَجَعَلَ
الألِهَةَ اِلـهـًا واحِدًا اِنَّ هـذا لَشَىءٌ عُجاب = آيا او (پيامبر(صلى
الله عليه وآله)) به جاى اين همه خدايان [بتها][253] خداى واحدى قرار
داده؟ راستى اين چيز عجيبى است». (ص/38، 5) سپس با مسخره كردن پيامبر اسلام
(فرقان/ 25، 41 ـ 42) و اتهام جادوگرى و دروغگويى (سبأ/34،43) و شاعرى و ديوانگى
(صافّات / 37، 35 ـ 36) و نيز كاهن بودن[254] به
رويارويى با وى برخاستند و از تاريخ درس عبرت نگرفته (فرقان/25،40، 43)، بدون هيچگونه
دليل يا داشتن علم و آگاهى (بقره/2، 111؛ حجّ/22،71) و با بىتوجهى به ربوبيّت
الهى و جايگاه انسانى خويش بر باطل خويش پافشارى مىكردند[255]
(يونس/10،106) و به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گفتند: كيفرهايى كه ما را به آنها
تهديد مىكنى زودتر بياور. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: آنچه شما درباره آن
عجله مىكنيد به دست من نيست و چنانچه به دست من بود كار ميان من و شما خاتمه مىيافت؛
ولى بدانيد خداوند از همه كس بهتر ستمكاران را مىشناسد: «ما عِندى ما تَستَعجِلونَ
بِهِ ... * قُل لَو اَنَّ عِندى ما تَستَعجِلونَ بِهِ لَقُضِىَ الاَمرُ بَينى و
بَينَكُم واللّهُ اَعلَمُ بِالظّــلِمين» (انعام/6،57 ـ 58) يا از
وى خواستند بت بپرستد: «قُل اَفَغَيرَ اللّهِ تَأمُرُونّى اَعبُدُ اَيُّهَا الجـهِلون» . (زمر/39،64)
آنان با ظهور نشانههاى پيروزى توحيد از پيامبر خواستند با آنها سازش كند[256] و
پرستش بتها را اجازه دهد و حتى با توجه به روحيه استكبارى خويش (صافّات/37، 35 ـ
36) سعى در بازگرداندن مسلمانان از آيين اسلام به سوى بتپرستى داشتند (ص/38، 4 تا
8)؛ امّا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)با اعلام عدم امكان سازش با بتپرستان: «قُل يـاَيُّهَا
النّاسُ اِن كُنتُم فى شَكّ مِن دينى فَلاَ اَعبُدُ الَّذينَ تَعبُدونَ مِن دونِ
اللّه» (يونس/10،104) و اينكه اين عدم سازش هميشگى است و دين امرى قراردادى نيست
كه پيشنهاد شود كه يك سال ما بر اساس عقيده شما عمل مىكنيم و يك سال هم شما به
عقيده ما عمل كنيد[257]، بلكه
حقيقتى است كه همگان بايد مطيع آن باشند (كافرون/109،1 ـ 6)، با تمام توان در جهت
مبارزه با بتپرستى كوشيد و سرانجام در روز فتح مكّه با پيروزى وارد مسجدالحرام شد
و در حالى كه بتها را سرنگون مىساخت به امر خدا فرمود[258]: «جاءَ الحَقُّ
وزَهَقَ البـطِـلُ اِنَّ البـطِـلَ كانَ زَهوقـا» . (اسراء/17، 81)احتجاجهاى پيامبر اسلام با بتپرستان:
پيامبر اسلام در طول مبارزه خود با بتپرستى همواره تلاش مىكرد با
احتجاجهاى روشن بطلان پرستش بت را آشكار ساخته، بتپرستان را به سوى توحيد هدايت
كند كه به برخى از آنها اشارهمىشود:1. نفى
هرگونه ضرر و نفع از بتها:
بتپرستان و خداپرستان هر دو نيازمندى انسان به تكيه گاهى قدرتمند و آگاه
را باور دارند؛ ولى قرآن خدا را تگيهگاه قدرتمند معرفى و پرستش وى را توصيه مىكند
و بتپرستان بتها را كه مالك سود و زيان خود و مالك مرگ و حيات و رستاخيز خويش
نيستند؛ تا چه رسد به ديگران: «واتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً ... لا يَملِكونَ
لاَِنفُسِهِم ضَرًّا ولا نَفعـًا ولايَملِكونَ مَوتـًا ولا حَيوةً و لا نُشورا» . (فرقان/25،3)
خداى سبحان به پيامبر مىفرمايد: بگو: آيا هيچ درباره معبودان دروغين انديشه كردهايد
كه اگر خدا بخواهد به من زيانى برساند آيا آنها مىتوانند آن را برطرف سازند؟ يا
اگر اراده كند رحمتى را نصيبم گرداند آيا آنها توانايى دارند جلو رحمت او را بگيرند: «قُل اَفَرَءَيتُم
ما تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ اِن اَرادَنِىَ اللّهُ بِضُرّ هَل هُنَّ كـشِفـتُ
ضُرِّهِ اَو اَرادَنى بِرَحمَة هَل هُنَّ مُمسِكـتُ رَحمَتِه» . (يونس/10، 107
و نيز زمر/39،38) بىشك پاسخ منفى است، ازاينرو پرستش آنها كارى بيهوده و ظلم به
خويشتن است (يونس/10،106)؛ همچنين پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ناتوانى بتها در
برابر خدا و عدم قدرت آنها بر نجات بتپرستان از عذاب وى احتجاج كرد (انعام/6، 63
ـ 65) و فرمود: اگر بتها توانايى مىداشتند در گذشته بتپرستان را از عذاب خدا
نجات مىدادند يا در پيشگاه او براى آنان شفاعت مىكردند[259] و
نيز آن حضرت با تكيه بر مرده بودن بتها و جهل به قيامت (نحل/16، 17 ـ 21) و
ناتوانى آنها از هدايت انسانها، روزى دادن به بتپرستان (اعراف/7، 191) و اجابت
خواستههاى آنان، بر نفى بتپرستى استدلال فرموده است. (اعراف/7، 192 ـ 194؛
يونس/10،35)2. تلازم
معبوديت و خالقيت:
پرستش درخور كسى است كه خالق موجودات و اصول نعمتها[260] و
افزون بر خلقت ابتدايى قادر بر معاد نيز باشد[261]، در حالى
كه بتها خالق چيزى نيستند و از پديد آوردن جهان هستى و تجديد خلقت آن ناتوان
(يونس/10،34)، بلكه خود مخلوقاند: «واتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً لا يَخلُقونَ شيــًا
وهُم يُخلَقونَ» (فرقان/25،3) «أيُشرِكونَ ما لا يَخلُقُ
شيــًا و هُم يُخلَقون» . (اعراف/7،191)
اگر از خود بتپرستان پرسيده شود كه چه كسى آسمانها و زمين را آفريد؟
مسلمًا مىگويند: خدا، در حالى كه بتها حتى قدرت ندارند مگسى را بيافرينند، هر چند
دست به دست هم دهند: «اِنَّالَّذينَ
تَدعونَ مِن دُونِ اللّهِ لَن يَخلُقوا ذُبابـًا ولَوِاجتَمَعوا لَه» (حجّ/22، 73)،
بنابراين خداوند با استفهام انكارى مىفرمايد: آيا آنان خدايانى را برگزيدهاند كه
نمىتوانند موجودات زنده را بيافرينند و در جهان پراكنده سازند: «اَمِ اتَّخَذوا
ءالِهَةً مِنَ الاَرضِ هُم يُنشِرون» (انبياء/21، 21) و اگر بتپرستان
معتقدند كه بتها مظهر فرشتگان و ملائكه و مقدّسان آسمان هستند ـ چنان كه عقيده
جمعى از آنها بود ـ بايد شركت آنها را در آفرينش آسمانها نشان دهند: «قُل اَرَءَيتُم
شُرَكاءَكُمُ الَّذينَ تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ اَرونى ماذا خَلَقوا مِنَ الاَرضِ
اَم لَهُم شِركٌ فِى السَّمـوت» (فاطر/35،40)، بنابراين
توانايى خداوند بر آفرينش و ناتوانى بتها از آن، هرگونه بتپرستى را نفى مىكند.
(انعام/6، 100 ـ 102؛ رعد/13،16؛ نحل/16،17 ـ 20) در آيات 60 ـ 64 نمل/27 از 12
نشانه و موهبت خداى بزرگ در عالم هستى ضمن 5 پرسش سخن مىگويد. نشانههاى مزبور
عبارتاند از: خلقت آسمان و زمين، نزول باران و آثار حياتى آن، آرامش قرارگاه
انسان در زمين، نهرهاى آب، كوههاى عظيم و پابرجا، ايجاد حايل و مانع در ميان آب
شور و شيرين، اجابت دعوت بندگان، هدايت آنها در تاريكى صحرا و دريا، بادهايى كه از
نزول باران خبر مىدهند، تجديد حيات موجودات و روزى دادن به انسانها از آسمان و
زمين[262] و خداوند در ذيل هر يك از سؤالهاى پنجگانه اين
جمله را تكرار مىكند: «َءِلـهٌ مَعَ اللّه = آيا معبودى با خدا وجود دارد»؟! وبا
اين جمله استبعاد و انكار خود را نسبت به بتپرستى بيان مىكند.3. نفى
شفاعت بتها:
برخى از بتپرستان عرب اعتقاد داشتند گرچه از بتها مستقلا كارى ساخته نيست؛
امّا آنان چون قدرتمندان عالم وجودند مقام شفاعت در امور دنيايى[263]به
آنها واگذار شده است، ازاينرو نسبت به ضعيفان[264] منشأ سود
و زياناند، به همين دليل در هنگام طواف خانه خدا مىگفتند: «اللات و العزّى و
مناة الثالثة الأخرى فإنّهنّ الغرانيق العلى وإنّ شفاعتهنّ لترجى = لات و عزّى و
منات پرندگان زيباى بلند مقامى هستند كه از آنان اميد شفاعت مىرود».[265](=>افسانه غرانيق)
اين، پندارى است مردود (انعام/6، 51)، زيرا اگر مراد از شفاعت شفاعتى به
اذن خداست بتپرستان بايد از كتب آسمانى براى اثبات چنين مدعايى مدرك و سندى
بياورند: «اَم
ءاتَينـهُم كِتـبـًا فَهُم عَلى بَيِّنَت مِنه» . (فاطر/35، 40)
خداى سبحان به پيامبر مىفرمايد: بگو: آيا شما خداوند را به چيزى خبر مىدهيد كه
در آسمانها و زمين سراغ ندارد: «قُل اَتُنَبِّـونَ اللّهَ بِما لا يَعلَمُ فِى
السَّمـوتِ ولا فِى الاَرض» . (يونس/10،18) كنايه از اينكه چنين شفيعانى
وجود ندارند و اگر مراد شفاعتى است كه بدون اذن خداوند محقق مىشود بايد بدانند كه
شفاعت به اذن خداست، زيرا دنيا و آخرت متعلق به اوست، ازاينرو چه بسيار فرشتگانى
كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها سودى نمىبخشد، مگر بعد از آنكه خدا براى كسى كه
بخواهد و راضى باشد اجازه دهد: «فَلِلّهِالأخِرَةُ والاولى * و كَم مِن مَلَك فِىالسَّمـوتِ
لاتُغنى شَفـعَتُهُم شيــًااِلاّ مِنبَعدِاَن يَأذَنَاللّهُ لِمَن يَشاءُ و
يَرضى» . (نجم/53،25 ـ26)4. فقدان
دليل بر بتپرستى:
بتپرستان بهرغم اينكه دليل و برهانى عقلى يا شرعى نداشتند به بتپرستى
گرايش پيدا كرده بودند، ازاينرو پيامبر مأموريت يافت به آنها بگويد كه اگر صداقت
داريد براى اين كار خود برهان بياوريد: «قُل هاتوا بُرهـنَكُم اِن
كُنتُم صـدِقين» (بقره/2، 111) و نيز اعلام كند كه اين معبودهاى
دروغين اسمهايى بىمسمّا هستند كه شما از پيش خود بدون دليلى از جانب خداوند،
اختراع كردهايد: «اِن
هِىَ اِلاّ اَسماءٌ سَمَّيتُموها اَنتُم وءاباؤُكُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن
سُلطـن...» .(نجم/53،23)5. بىارزشى
گمان در پرستش:
بتپرستان عرب بتها را به گمان اينكه تمثال فرشتگان و دختران خدا هستند مىپرستيدند[266]: «اَفَرَءَيتُمُ
اللّـتَ والعُزّى * و مَنوةَ الثّالِثَةَ الاُخرى * اَلَكُمُ الذَّكَرُ ولَهُ
الاُنثى» (نجم/53، 19 ـ 21) و بر بتهاى معروف خود نام مؤنث نهاده بودند؛ مانند
اللات به معناى إلـه، مؤنث «اللّه»، «عُزّى» مؤنث «اعزّ» و «منات» كه به معناى
تقدير چيزى از ناحيه خداست.
خداى سبحان مىفرمايد: آيا خداوند پسران را مخصوص شما قرار داد و خودش
دخترانى از فرشتگان برگزيد؟ شما سخنى بزرگ (و بسيار زشت) مىگوييد: «اَفَاَصفـكُم
رَبُّكُم بِالبَنينَ واتَّخَذَ مِنَ المَلـئِكَةِ اِنـثـًا اِنَّكُم لَتَقولونَ
قَولاً عَظيمـا» . (اسراء/17، 40) آيا سهم شما پسر است و سهم خدا
دختر؟ اين تقسيمى غير عادلانه است: «اَلَكُمُ الذَّكَرُ ولَهُ الاُنثى * تِلكَ اِذًا
قِسمَةٌ ضيزى» (نجم/53، 21 ـ 22) كه حاكى از نادانى و پيروى از
گمان و بىايمانى است، در صورتى كه گمان، انسان را از حق بىنياز نمىكند: «اِنَّ الَّذينَ
لا يُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ لَيُسَمّونَ المَلـئِكَةَ تَسمِيَةَ الاُنثى * و ما
لَهُم بِهِ مِن عِلم اِنيَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ واِنَّ الظَّنَّ لا يُغنى
مِنَ الحَقِّ شيــا» . (نجم/53، 27 ـ 28)
پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از احتجاجهاى فراوان وقتى با مكر و فريب
بتپرستان و بهانه جوييهاى آنان روبهرو مىشود به آنان اعلام مىكند: هر موجودى
جز خدا را مىخواهيد بپرستيد؛ ولى منتظر پيامدهاى آن باشيد[267]: «فاعبُدوا ما
شِئتُم مِن دونِه» . (زمر/39،15)مبارزه اصحاب كهف با بتپرستى:
بتپرستى در ميان قوم اصحاب كهف نيز رايجوموجب ستمگرى آنان شده بود.
(كهف/18،14ـ16)
اصحاب كهف براى فرار از بتپرستى با اين شعار كه بتپرستى باطل و ناصواب
است: «...
رَبُّنا رَبُّ السَّمـوتِ والاَرضِ لَن نَدعوا مِن دونِهِ اِلـهـًا لَقَد قُلنا
اِذًا شَطَطـا» (كهف/18، 14) اعتقاد خويش را به اينكه سراسر عالم
هستى تنها يك پروردگار دارد ابراز داشته و به نفى ارباب انواع و نيز خدايان و عقول
كليهاى پرداختند كه بتپرستان آنان را برتر از ارباب انواع مىدانستند.[268]
آنان در برابر بتپرستى دقيانوس جبار و ياران وى كه مؤمنان موحد را آزار و اذيت مىكردندقيام
كرده[269]،
به غار پناهنده شدند. (كهف/18، 15 ـ 16)مبارزه رسولان الهى در انطاكيه با بتپرستى:
جمعيت شهر انطاكيه كه در قرآن از آنان به «اصحاب القريه» ياد شده بتپرست
بودند. خداوند دو رسول براى هدايت آنان فرستاد تا پيام الهى را به صورت روشن براى
آنان بيان كنند.[270]
(يس/36،13 ـ 14، 16 ـ 17، 19 ـ 23) مردم شهر، آن دو رسول را تكذيب و با نسبت دادن
بديُمنى به آنان (يس/36،18) آنها را زندانى كردند.
خداوند سومين رسول (شمعون وصى عيسى(عليه السلام)) را فرستاد؛[271]
امّا بتپرستان با اين استدلال كه شما بشر هستيد و مانند ما مىخوريد و مىآشاميد
و ارتباط بشر با عالم غيب محال است (يس/36،14 ـ 15، 23) به تكذيب آنان پرداخته،
آنان را به سنگسار شدن و شكنجه تهديد كردند. (يس/36،18، 23) مؤمن آليس كه غالب
مفسران نامش را «حبيب نجار» ذكر كردهاند[272] با ديدن
معجزهرسولان الهى و شفا يافتن پسر بيمارش و همچنين بيماران ديگر به دست آنان[273] به
خداوند و يگانگى وى ايمان آورده بود. او با ايمان به توحيدخالق، بتپرستان را
گمراه خواند (يس/36،23 ـ 24) و بتپرستى و انديشه شفاعت بتها در هنگام گرفتاريها
را به مسخره گرفت (يس/36،23) و به آفرينش انسان از سوى خدا و بازگشت وى به پيشگاه
او و ناتوانى بتها از شفاعت و نجات انسان در صورت تعلق اراده خدا بر زيان رساندن
به آنان، بر نفى بتپرستى احتجاج كرد (يس/36،13، 20 ـ 23)؛ ولى قوم مزبور با وى
نيز به مخالفت برخاسته، سرانجام او را به شهادت رساندند[274]
(يس/36،20، 26) و خداوند او را از مُكَرّمان قرار داد و در بهشت الهى وارد و بر
مردم شهر غضب كرد و با صيحهاى آسمانى آنان را نابود ساخت. (يس/36، 27، 29)نفى انسانپرستى:
قرآن كريم ضمن نفى صفات خدايى از انسان[275] و بيان
مبارزه انبيا با كسانى كه انسانها را به خويشتن دعوت مىكردند و از آنان انتظار
اطاعت بىچون و چرا داشتند و با دعوت به تقوا و اطاعت از خدا از زبان نوح
(شعراء/26، 108)، هود (شعراء/26، 131، 136)، صالح (شعراء/26، 144، 150)، لوط
(شعراء/26، 163)، شعيب (شعراء/26، 179) و مسيح (آلعمران/3، 50؛ زخرف/43، 63) ـ
كه مسلماً اين اطاعت مربوط به ترك بتپرستى است[276] ـ اطاعت
بىقيد و شرط از انسانهاى ديگر را كه مساوى با پرستش آنها و شكلى از بتپرستى است[277]
نفى مىكند و حتى اعلام مىدارد كه پيامبران الهى و فرشتگان مقرب نيز شايسته پرستش
نيستند: «ولا
يَأمُرَكُم اَن تَتَّخِذوا المَلـئِكَةَ والنَّبِيّينَ اَربابـًا» (آلعمران/3،
80)، زيرا هيچكس در برابر خدا به طور مستقل قدرتى ندارد. بنابر آموزه قرآن اگر
همه معبودها دست به دست هم دهند و همه نيروهايشان را جمع كنند قادر بر آفرينش مگسى
نيستند: «يـاَيُّهَا
النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاستَمِعوا لَهُ اِنَّ الَّذينَ تَدعونَ مِن دُونِ اللّهِ
لَنيَخلُقوا ذُبابـًا ولَوِ اجتَمَعوا...» [278] (حجّ/22، 73)، پس
لايق پرستش نيستند.
قرآن از يك سو يهود و نصارا را نكوهش مىكند كه چرا دانشمندان و راهبان
خود را خدايانى در برابر خداوند يكتا قرار دادهاند: «اِتَّخَذوا اَحبارَهُم و
رُهبـنَهُم اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ والمَسيحَ ابنَ مَريَمَ وما اُمِروا اِلاّ
لِيَعبُدوا اِلـهـًا واحِدًا لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ سُبحـنَهُ عَمّا يُشرِكون» (توبه/9، 31) و
اين عقيده را انحرافى شبيه انحراف بتپرستان پيشين (هندى و چينى و بتپرستان غرب
اعم از روميان و يونانيان[279] و شمال
آفريقا[280])
مىشمارد: «ذلِكَ
قَولُهُم بِاَفوهِهِم يُضـهِـونَ قَولَ الَّذينَ كَفَروا مِن قَبل» (توبه/9، 30) كه
به اهلكتاب سرايت كرده است[281] و آنان
را بر پرستش بندگانى همچون خودشان سرزنش مىكند: «اِنَّالَّذينَ تَدعونَ مِن
دونِ اللّهِ عِبادٌ اَمثالُكُم» (اعراف/7، 194) و از سوى
ديگر اعتقاد به فرزند داشتن خدا را كه بين بتپرستان رايج بود و اهلكتاب از آنان
گرفته بودند[282]
انحراف و تحريف حقايق مىشمارد: «قالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ وقالَتِ
النَّصـرَى المَسيحُ ابنُ...» . (توبه/9، 30) يهوديان
عُزَير[283]، و
مسيحيان عيسى(عليه السلام)را پسر خدا خواندند.[284] قرآن
تولد خارقالعاده عيسى(عليه السلام)را شبيه خلقت آدم(عليه السلام)مىشمارد و آن را
به عنوان شاهدى بر نفى فرزند خدا بودن او ذكر مىكند (آلعمران/3، 59 ـ 61)، و نيز
اعتراف خود آن حضرت را به ربوبيت مطلق الهى (مائده/5، 72) و ولادتش از مريم و
اينكه مرگ و حياتش به اراده خداست گواه مىشمارد.
قرآن كريم از پيشنهاد مباهله پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر مسيحيان
نجران به عنوان آخرين حربه و سند در نفى هرگونه پرستش غير خدا ياد كرده (آلعمران/3،
61)، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از احترام و تقديس صليب به عنوان بتپرستى نهى
فرمودهاست.[285]منابع
اثبات الوصيه؛ الاسماء الثلاثه الاله والرب والعبادة؛
بحارالانوار؛ البدء والتاريخ؛ بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز؛ بلوغالارب
فى معرفة احوال العرب؛ پيام قرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات
القرآن الكريم؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير راهنما؛ تفسير روحالبيان؛ تفسير
العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين؛
تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير المراغى؛ تفسير المنار؛ تفسير نمونه؛ تفسير
نورالثقلين؛ التنبيه والاشراف؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام
القرآن، قرطبى؛ دائرةالمعارف الاسلاميه؛ دانشنامه جهان اسلام؛ دانشنامه قرآن و
قرآن پژوهى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛
روضالجنان و روحالجنان؛ السيرة النبويه، ابنهشام؛ قاموس كتاب مقدس؛ قصص
الانبياء، ابنكثير؛ الكافى؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ لسان العرب؛ مجمع البحرين؛
مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الملل والنحل؛ منشور جاويد
(تفسير موضوعى)؛ الموسوعة الذهبية للعلوم الاسلاميه؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون
والعلوم؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ نخبة الدهر فى عجائب البر والبحر.
على رضايى بيرجندى و بخش
فلسفه و كلام
[1]. دانشنامه جهان اسلام، ج2، ص215.
[2]. دانشنامه جهان اسلام، ج2، ص215.
[3]. نثر طوبى، ج2، ص58.
[4]. الاسماء الثلاثه، ص48ـ49.
[5]. الميزان، ج7، ص34.
[6]. الميزان، ج7، ص168ـ169، 240؛ دانشنامه قرآن، ج1، ص352.
[7]. الاسماء الثلاثه، ص59.
[8]. الميزان، ج7، ص34.
[9]. الملل و النحل، ج2، ص258؛ تفسير مراغى، ج3، ص173؛ الميزان، ج7، ص239.
[10]. البدء والتاريخ، ج4، ص26؛ الميزان، ج17، ص77.
[11]. مفردات، ص493؛ مجمعالبحرين، ج2، ص640، «صنم»؛ كشاف اصطلاحات الفنون، ج2، ص1097ـ1098؛ دائرةالمعارف الاسلاميه، ج14، ص356.
[12]. الميزان، ج3، ص276.
[13]. دانشنامه قرآن، ج1، ص353.
[14]. مفردات، ص493؛ لسان العرب، ج7، ص424، «صنم».
[15]. التحقيق، ج6، ص287، «صنم».
[16]. مفردات، ص493؛ بصائر ذوى التمييز، ج3، ص445.
[17]. لسان العرب، ج7، ص424.
[18]. التحقيق، ج6، ص287.
[19]. مفردات، ص853، «وثن».
[20]. التحقيق، ج6، ص287؛ ج13، ص29.
[21]. دائرةالمعارف الاسلاميه، ج14، ص356.
[22]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص101؛ مفردات، ص807.
[23]. مفردات، ص135، «بعل».
[24]. مجمعالبيان، ج10، ص547.
[25]. بلوغالارب، ج2، ص203.
[26]. التفسيرالكبير، ج28، ص296؛ التحرير والتنوير، ج27، ص104.
[27]. همان.
[28]. مجمع البيان، ج9، ص266.
[29]. التحرير والتنوير، ج27، ص105.
[30]. مجمعالبحرين، ج1، ص337؛ التحقيق، ج2، ص44، «جبت».
[31]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص28؛ مفردات، ص182، 520، «جبت»، «طاغوت»؛ مجمعالبحرين، ج1، ص337.
[32]. مجمع البحرين، ج1، ص337.
[33]. التحقيق، ج2، ص44، «جبت».
[34]. دانشنامه جهان اسلام، ج2، ص217.
[35]. منشور جاويد، ج2، ص483.
[36]. الميزان، ج10، ص277ـ278.
[37]. همان، ج18، ص174؛ نثر طوبى، ج2، ص58.
[38]. قاموس كتاب مقدس، ص164.
[39]. التفسير الكبير، ج2، ص112؛ ج7، ص35.
[40].الميزان، ج6، ص74.
[41]. التفسيرالكبير، ج2، ص112؛ ج7، ص35؛ الدرالمنثور، ج8، ص293ـ295؛ الميزان، ج2، ص349.
[42]. تفسير قمى، ج2، ص387؛ مجمعالبيان، ج10، ص547؛ روضالجنان، ج19، ص433.
[43]. قاموس كتاب مقدس، ص164.
[44]. مجمع البيان، ج10، ص 547.
[45]. تفسير قمى، ج1، ص330؛ مجمع البيان، ج5، ص264.
[46]. الميزان، ج10، ص285.
[47]. الميزان، ج10، ص285.
[48]. همان، ج17، ص74.
[49]. مجمع البيان، ج5، ص358.
[50]. تفسير قمى، ج1، ص62؛ تفسير عياشى، ج2، ص29ـ30.
[51]. التفسير الكبير، ج18، ص139ـ140.
[52]. تفسير قمى، ج2، ص316؛ التبيان، ج10، ص141.
[53]. مجمعالبيان، ج9، ص276ـ277.
[54]. مجمع البيان، ج3، ص390؛ التفسير الكبير، ج12، ص110؛ نورالثقلين، ج1، ص684.
[55]. السيرةالنبويه، ج1، ص77؛ الموسوعة الذهبيه، ج5، ص210.
[56]. مجمعالبيان، ج9، ص276.
[57]. التنبيه والاشراف، ص79.
[58]. التفسير الكبير، ج1، ص112.
[59]. الميزان، ج10، ص276؛ قاموس كتاب مقدس، ص167.
[60]. نثر طوبى، ج2، ص58.
[61]. الميزان، ج15، ص358؛ ج11، ص288ـ291؛ ج13، ص224؛ ج14، ص266ـ277.
[62]. التفسير الكبير، ج1، ص112.
[63]. التفسير الكبير، ج30، ص143ـ144.
[64]. التفسيرالكبير، ج1، ص113؛ تفسير المنار، ج8، ص20.
[65]. الميزان، ج10، ص276.
[66]. التفسير الكبير، ج30، ص143؛ روحالبيان، ج4، ص26.
[67]. الملل والنحل، ج2، ص50؛ الميزان، ج15، ص280ـ281.
[68]. التفسيرالكبير، ج2، ص112.
[69]. الملل والنحل، ج2، ص50؛ نخبة الدهر، ص63.
[70]. التفسير الكبير، ج2، ص113.
[71]. همان، ص112.
[72]. الملل و النحل، ج2، ص51؛ الميزان، ج1، ص194ـ195.
[73]. التفسيرالكبير، ج17، ص60؛ ج2، ص113؛ تفسير صدرالمتالهين، ج2، ص117.
[74]. تفسير مراغى، مج3، ج7، ص173.
[75]. التفسيرالكبير، ج7، ص36؛ الميزان، ج10، ص276، 278.
[76]. الميزان، ج10، ص278؛ ج17، ص77.
[77]. تفسير مراغى، مج3، ج7، ص173.
[78]. التبيان، ج6، ص9؛ تفسير مراغى، مج3، ج7، ص173.
[79]. التبيان، ج5، ص355؛ الميزان، ج17، ص233.
[80]. التفسيرالكبير، ج2، ص113.
[81]. الميزان، ج15، ص281.
[82]. بلوغ الارب، ج2، ص197.
[83]. الميزان، ج16، ص120.
[84]. همان، ج10، ص294.
[85]. الميزان، ج10، ص274.
[86]. راهنما، ج6، ص222.
[87]. الميزان، ج7، ص113ـ114.
[88]. همان، ج15، ص223ـ224.
[89]. نمونه، ج22، ص520.
[90]. كشف الاسرار، ج7، ص37؛ مجمعالبيان، ج7، ص269.
[91]. التفسيرالكبير، ج27، ص206؛ روحالمعانى، مج14، ج25، ص116؛ الميزان، ج18، ص93.
[92]. الميزان، ج14، ص291.
[93]. التبيان، ج3، ص334.
[94]. الميزان، ج15، ص356.
[95]. كشف الاسرار، ج8، ص350.
[96]. التفسير الكبير، ج30، ص143ـ144؛ روح البيان، ج4، ص26ـ25.
[97]. تفسير قرطبى، ج18، ص199.
[98]. الميزان، ج10، ص30.
[99]. همان، ص277.
[100]. همان، ج6، ص78.
[101]. همان، ج15، ص63.
[102]. التفسيرالكبير، ج1، ص112؛ تفسير صدرالمتالهين، ج2، ص116.
[103]. الاسماءالثلاثه، ص28، 42.
[104]. الميزان، ج15، ص61.
[105]. التفسير الكبير، ج7، ص37؛ الميزان، ج13، ص251.
[106]. الميزان، ج7، ص55، 98.
[107]. همان، ص45، 70ـ71.
[108]. الاسماء الثلاثه، ص40.
[109]. الميزان، ج15، ص57ـ58.
[110]. همان، ج7، ص30ـ31.
[111]. همان، ج7، ص30ـ31.
[112]. همان، ج16، ص115.
[113]. جامعالبيان، مج9، ج16، ص155.
[114]. الميزان، ج6، ص77.
[115]. همان، ج7، ص192.
[116]. مجمعالبيان، ج5، ص258.
[117]. التبيان، ج7، ص365؛ الميزان، ج15، ص28، 31.
[118]. الميزان، ج15، ص56.
[119]. التبيان، ج5، ص355؛ الميزان، ج7،ص45، 55، 57.
[120]. تفسير قرطبى، ج2، ص44.
[121]. التفسيرالكبير، ج18، ص141؛ ج30، ص143؛ تفسيرصدرالمتالهين، ج2، ص117.
[122]. الميزان، ج12، ص247؛ ج18، ص174.
[123]. همان، ج10، ص290؛ ج18، ص174.
[124]. التبيان، ج5، ص56.
[125]. الميزان، ج15، ص282.
[126]. التبيان، ج5، ص57.
[127]. الميزان، ج15، ص282.
[128]. التبيان، ج5، ص56ـ57.
[129]. الميزان، ج8، ص377.
[130]. همان، ج14، ص 291.
[131]. مجمع البيان، ج5، ص291ـ292.
[132]. همان، ج10، ص539.
[133]. همان، ج2، ص457.
[134]. السيرةالنبويه، ج1، ص359؛ نمونه، ج21، ص93ـ94.
[135]. الميزان، ج16، ص116، 155.
[136]. مجمع البيان، ج8، ص435؛ التفسير الكبير، ج25، ص44.
[137]. جامعالبيان، مج11، ج20، ص172ـ173.
[138]. مجمع البيان، ج8، ص702؛ التفسير الكبير، ج26، ص147؛ تفسير قرطبى، ج15، ص62.
[139]. الميزان، ج7، ص76.
[140]. التحرير والتنوير، ج18، ص337.
[141]. التفسير الكبير، ج24، ص61؛ نمونه، ج15، ص45.
[142]. نمونه، ج15، ص45.
[143]. الميزان، ج12، ص33.
[144]. التفسير الكبير، ج21، ص226.
[145]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص404.
[146]. الميزان، ج20، ص26ـ27.
[147]. همان، ص34.
[148]. همان، ج2، ص128.
[149]. همان، ج10، ص198.
[150]. التفسير الكبير، ج30، ص143؛ روحالمعانى، مج16، ج29، ص133.
[151]. الميزان، ج8، ص181ـ182؛ ج15، ص33، 34.
[152]. مجمع البيان، ج5، ص258.
[153]. مجمع البيان، ج5، ص258.
[154]. الميزان، ج8، ص182ـ183.
[155]. جامعالبيان، مج7، ج12، ص77.
[156]. همان، ص77ـ78.
[157]. التبيان، ج6، ص279؛ الميزان، ج12، ص30، 33.
[158]. الميزان، ج15، ص27.
[159]. مجمع البيان، ج5، ص 358.
[160]. التفسير الكبير، ج18، ص140.
[161]. الميزان، ج11 ص، 178ـ181.
[162]. التحرير والتنوير، ج9، ص58.
[163]. مجمعالبيان، ج7، ص172.
[164]. مجمعالبيان، ج4، ص716؛ الميزان، ج8، ص223ـ224.
[165]. مجمع البيان، ج4، ص716.
[166]. جامعالبيان، مج6، ج9، ص61؛ مجمعالبيان، ج4، ص726.
[167]. التفسير الكبير، ج15، ص7.
[168]. مجمع البيان، ج1، ص238.
[169]. همان، ج8، ص713.
[170]. التحرير والتنوير، ج23، ص166.
[171]. روح المعانى، مج13، ج23، ص204.
[172]. التحرير والتنوير، ج23، ص166.
[173]. مجمعالبيان، ج8، ص713؛ بحارالانوار، ج13، ص397.
[174]. مجمع البيان، ج8، ص713.
[175]. الميزان، ج15، ص359.
[176]. همان، ج7، ص 173 ـ 174، 179.
[177]. التفسير الكبير، ج24، ص142.
[178]. اثبات الوصيه، ص29.
[179]. تفسير قرطبى، ج7، ص16؛ الميزان، ج7، ص169.
[180]. الميزان، ج7، ص169.
[181]. همان، ص158.
[182]. التفسير الكبير، ج21، ص226.
[183]. الميزان، ج14، ص57.
[184]. بحارالانوار، ج12، ص 31.
[185]. التفسير الكبير، ج21، ص228؛ الميزان، ج14، ص61.
[186]. الميزان، ج14، ص59.
[187]. جامعالبيان، مج 8، ج13، ص299؛ مجمعالبيان، ج6، ص489.
[188]. الميزان، ج7، ص168ـ169؛ ج14، ص58؛ ج15، ص282.
[189]. التبيان، ج8، ص31.
[190]. الميزان، ج16، ص115ـ116.
[191]. همان، ج15، ص283.
[192]. همان، ج17، ص150.
[193]. قصص الانبياء، ص114.
[194]. التفسير الكبير، ج26، ص149.
[195]. الميزان، ج15، ص281؛ ج16، ص115.
[196]. الميزان، ج16، ص115.
[197]. مجمع البيان، ج7، ص147.
[198]. التفسير الكبير، ج26، ص147.
[199]. التحرير والتنوير، ج23، ص139.
[200]. الميزان، ج7، ص177ـ178.
[201]. همان، ص190.
[202]. تفسير المنار، ج7، ص558ـ560.
[203]. الكافى، ج8، ص249.
[204]. جامع البيان، مج12، ج23، ص86.
[205]. مجمع البيان، ج8، ص703.
[206]. الميزان، ج17، ص149.
[207]. الكافى، ج8، ص248ـ249.
[208]. جامعالبيان، مج10، ج17، ص51؛ مجمع البيان، ج7، ص84.
[209]. تفسير قمى، ج2، ص71؛ جامع البيان، مج10، ج17، ص50.
[210]. بحارالانوار، ج39، ص53.
[211]. مجمعالبيان، ج7، ص84؛ التفسير الكبير، ج22، ص183.
[212]. الميزان، ج14، ص299.
[213]. التفسير الكبير، ج22، ص183؛ تفسير قرطبى، ج11، ص197.
[214]. جامع البيان، مج10، ج17، ص51؛ مجمع البيان، ج7، ص84.
[215]. الميزان، ج14، ص300.
[216]. تفسير قرطبى، ج11، ص198.
[217]. الميزان، ج14، ص300.
[218]. مجمع البيان، ج7، ص85؛ التفسير الكبير، ج22، ص184.
[219]. تفسير قمى، ج2، ص71.
[220]. التفسير الكبير، ج22، ص186؛ تفسير قرطبى، ج11، ص200.
[221]. الميزان، ج14، ص301.
[222]. جامعالبيان، مج10، ج17، ص54.
[223]. تفسير نمونه، ج13، ص440.
[224]. مجمعالبيان، ج7، ص86؛ تفسير قرطبى، ج11، ص200؛ الميزان، ج14، ص330.
[225]. التبيان، ج7، ص260ـ261؛ مجمعالبيان، ج7، ص86؛ التفسيرالكبير، ج22، ص186.
[226]. جامع البيان، مج10، ج17، ص55؛ التفسير الكبير، ج22، ص186.
[227]. الميزان، ج14، ص331.
[228]. نمونه، ج13، ص441.
[229]. الميزان، ج14، ص331.
[230]. تفسير قمى، ج2، ص71؛ الكافى، ج8، ص285، 371.
[231]. تفسير قمى، ج2، ص71؛ مجمعالبيان، ج7، ص87.
[232]. الكافى، ج8، ص284ـ285؛ تفسير قرطبى، ج11، ص200.
[233]. الكافى، ج8، ص284، 285؛ مجمعالبيان، ج7، ص87.
[234]. تفسير ابنكثير، ج3، ص193.
[235]. السيرة النبويه، ج1، ص77ـ79؛ الميزان، ج14، ص291.
[236]. تفسير قرطبى، ج18، ص199ـ200؛ الدرالمنثور، ج8، ص293.
[237]. لسانالعرب، ج7، ص424.
[238]. بلوغالارب، ج2، ص202ـ203؛ التحرير والتنوير، ج9، ص214.
[239]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج14، ص356ـ357؛ الموسوعة الذهبيه، ج5، ص212.
[240]. السيرةالنبويه، ج1، ص83، 85؛ نمونه، ج16، ص246.
[241]. مجمعالبيان، ج10، ص547.
[242]. مجمع البيان، ج3، ص244؛ الدرالمنثور، ج3، ص15.
[243]. مجمع البيان، ج3، ص92؛ الدرالمنثور، ج2، ص563ـ564؛ نمونه، ج3، ص416ـ419.
[244]. التحريروالتنوير، ج6، ص95؛ الموسوعة الذهبيه، ج5، ص211.
[245]. الموسوعة الذهبيه، ج5، ص211.
[246]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج14، ص358.
[247]. التحرير والتنوير، ج6، ص95.
[248]. تفسير المنار، ج8، ص122.
[249]. نورالثقلين، ج1، ص684.
[250]. نمونه، ج5، ص104.
[251]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص306ـ307.
[252]. مجمع البيان، ج8، ص727.
[253]. الموسوعة الذهبيه، ج5، ص211.
[254]. روضالجنان، ج12، ص230؛ التفسير الكبير، ج20، ص221.
[255]. نمونه، ج19، ص525.
[256]. مجمع البيان، ج3، ص167.
[257]. همان، ج9، ص840ـ841.
[258]. نورالثقلين، ج4، ص235.
[259]. جامع البيان، مج5، ج7، ص286.
[260]. التبيان، ج5، ص56.
[261]. جامعالبيان، مج7، ج11، ص150ـ151.
[262]. مجمع البيان، ج7، ص356ـ359.
[263]. التبيان، ج5، ص355؛ مجمعالبيان، ج5، ص148؛ الميزان، ج7، ص57.
[264]. الميزان، ج10، ص30ـ31.
[265]. بلوغ الارب، ج 2، ص203.
[266]. نمونه، ج22، ص515.
[267]. همان، ج19، ص409.
[268]. الميزان، ج13، ص251.
[269]. مجمعالبيان، ج6، ص700.
[270]. الميزان، ج17، ص72ـ74.
[271]. همان، ص82ـ84.
[272]. جامعالبيان، مج12، ج22، ص190؛ مجمعالبيان، ج8، ص655؛ نمونه، ج18، ص348.
[273]. الميزان، ج17، ص81ـ82.
[274]. مجمع البيان، ج8، ص658؛ راهنما، ج15، ص250.
[275]. الميزان، ج2، ص350.
[276]. پيام قرآن، ج3، ص386.
[277]. نمونه، ج7، ص367.
[278]. همان، ج14، ص174.
[279]. الميزان، ج3، ص306.
[280]. الميزان، ج3، ص306.
[281]. الميزان، ج6، ص78.
[282]. همان، ج15، ص61.
[283]. همان، ج9، ص254.
[284]. التفسير الكبير، ج16، ص33ـ34.
[285]. مجمع البيان، ج2، ص763؛ لسان العرب، ج15، ص214.