ايام اللّه: روزهاى بزرگ تاريخى، هنگام پيدايشرحمتها يا نقمتهاى ويژه
ايام جمع يوم، به معناى روز است[1] و براى بزرگداشت حوادثى كه در روزهايى خاص رخ داده، اعم از نعمتها و بلاها ظرف ظهور آنها به خدا نسبت دادهمىشود.[2] يوم در «اياماللّه» با يوم ربوبى كه با1000 سال برابراست (حجّ/22،47؛ سجده/32،5) و نيز با روزى كه برابر با 50000 سال است (معارج/70،4) فرقدارد.اين واژه تركيبى تنها دوبار در قرآن كريم به صراحت آمده است: 1. خداوند پس از آنكه يكى از وظايف حضرت موسى(عليه السلام) را خارج ساختن قوم خود از تاريكى به روشنايى مىشناساند به يكى ديگر از مأموريتهاى مهم آن حضرت، يعنى يادآورى روزهاى خدا (ايام اللّه) به قوم خود اشاره كرده است: «...و ذَكِّرهُم بِاَيـّـمِ اللّهِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِكُلِّ صَبّارشَكور» . (ابراهيم/14،5)
2. پروردگار در خطابى به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به روش برخورد مؤمنان با كافران اشاره كرده و از آنها مىخواهد از كسانى كه روزهاى سخت و ناگوار خدا (ايام اللّه) را باور ندارند درگذرند تا خداوند خود سزاى كردار بد ايشان را بدهد: «قُل لِلَّذينَ ءامَنوا يَغفِروا لِلَّذينَ لا يَرجونَ اَيّامَ اللّهِ لِيَجزِىَ قَومـًابِما كانوايَكسِبون» . (جاثيه/45،14)
شايد بتوان گفت آياتى كه به نحوى در مورد عذاب الهى و نابودى پيشينيان است مربوط به موضوع باشد، همانگونه كه برخى از مفسران ايام موجود در آيه 102 يونس/10 را همانند اياماللّه در آيه 5 ابراهيم/14 دانستهاند.[3]
در آيه مذكور خداوند با لحنى تهديدآميز به انتظار سرنوشتى همانند طغيانگران پيشين براى گروه بىايمان اشاره مىكند: «فَهَل يَنتَظِرونَ اِلاّ مِثلَ اَيّامِ الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلِهِم...» .
تبيين اياماللّه:
گرچه برخى، ايام الله را يوم ربوبى دانستهاند[4]؛ ولى مفسران ذيل آيه 5 ابراهيم/14، سه نظريه را مطرح كردند: 1. مراد از اياماللّه نعمتهاى الهى است؛ يعنى حوادث و وقايع مهمى از نعمتهاى الهى كه براى پيامبران و امتهاى پيشين اتفاق افتاده است؛ مانند: رهايى قوم موسى(عليه السلام)از آلفرعون[5]، فرستادن منّ (گزانگبين) و سَلْوى (بلدرچين) براى آنها و سايهافكندن ابر بر ايشان[6]، بيرون آمدن قوم نوح از كشتى و برخوردارى آنان از سلام و بركات و رهايى حضرت ابراهيم از آتش.[7]2. مقصود از اياماللّه نقمتهاى الهى است؛ يعنى حوادث و وقايع مهمى از عذابهاى الهى كه براى امتهاى پيشين رخ داده است[8]؛ مانند عذابى كه بر قوم عاد، ثمود[9]، نوح[10] و نظاير آنها فرود آمد.
3. اياماللّه اشاره به هر دو است، با اين تعابير: الف.مراد از ايام اللّه سنن الهى و افعال او در حق بندگان است؛ خواه انعام باشد يا انتقام.[11] ب.ترساندن از عذابهايى كه بر سر اقوام گذشته آمده است، و يادآورى عفو الهى در موردديگران.[12] ج.ظهور سلطنت الهى؛ خواه با قهر و غلبه، مانند روز مرگ و روز قيامت و روز عذاب، يا با ظهور رحمت و نعمت كه در ديگر ايام به آن روشنى نبوده است.[13]
برخى از مفسران نيز منافاتى بين اين تفاسير نمىبينند، زيرا نعمت بر مؤمن در حكم نقمتِ بر كافر است وايام مذكور براى قومىنعمت و براى قومى ديگر نقمت است.[14]
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره سخن خدا: «وذَكِّرهُم بِاَيـّـمِ اللّهِ...» فرمود: مراد از روزهاى خداوند، نعمتها، بلاها و عذابهاى خداونداست.[15]
در روايات، مصاديقى براى ايام اللّه ذكر شدهاست؛ در حديثى از امام باقر(عليه السلام)نقل شده كه اياماللّه سه روز است: روز قيام قائم(عج)، روز رجعت و روز قيامت[16] و از قول علىبنابراهيم بهجاى روز رجعت روز مرگ آمدهاست.[17]
هدف از يادآورى روزهاى سرنوشت سازانبياى پيشين و چگونگى نجات مؤمنان و نابودى كافران، پندگيرى[18] و هوشيارى ملتهاست و با الهام از همين پيام آسمانى است كه خاطره روزهاى بزرگ تاريخ اسلام جاودانه شده است.[19]
منابع
الامالى، طوسى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير الصافى؛ تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ شرح المنظومة السبزوارى؛ كتاب الخصال؛ لسان العرب؛ مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن؛ معانىالقرآن، فراء؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ النكت والعيون، ماوردى.محمد اكبرى كارمزدى
[1]. لسانالعرب، ج15، ص466، «يوم».
[2]. نثر طوبى، ج2، ص604.
[3]. تفسير قرطبى، ج8، ص247؛ تفسير ابنكثير، ج2، ص449.
[4]. شرح المنظومه، ج2، ص292.
[5]. جامعالبيان، مج8، ج13، ص239؛ التبيان، ج6، ص274.
[6]. جامعالبيان، مج8، ج13، ص240؛ التفسير الكبير، ج19، ص84.
[7]. نثر طوبى، ج2، ص604.
[8]. تفسير ماوردى، ج3، ص122؛ التبيان، ج6، ص274.
[9]. جامعالبيان، مج8، ج13، ص239؛ التبيان، ج6، ص274.
[10]. جامعالبيان، مج7، ج11، ص227؛ مجمعالبيان، ج5، ص209.
[11]. مجمعالبيان، ج6، ص467.
[12]. معانى القرآن، ج2، ص68.
[13]. نثر طوبى، ج2، ص604؛ الميزان، ج12، ص18.
[14]. الصافى، ج3، ص80.
[15]. الامالى، ص491.
[16]. الخصال، ج1، ص108.
[17]. تفسير قمى، ج1، ص397.
[18]. المنير، ج13، ص209، 212.
[19]. نمونه، ج10، ص275ـ276.