اُمّى: درس ناخوانده و خط ننوشته
امّى به معناى نانويسا و ناخوانا،[1] منسوب به امّ (مادر) است؛ يعنى كسى كه نوشتن را فرا نگرفته و بر وضع تولد خويش باقى است.[2]برخى آن را منسوب به امت به معناى عامّه دانستهاند، زيرا بيشتر مردم در زمان بعثت پيامبر و نزول قرآن نمىتوانستند بنويسند[3] يا منسوب به امت و به معناى كسى است كه بر اصل خلقت امت كه خواندن و نوشتن نمىدانند، باقى بوده و خواندن و نوشتن را فرا نگرفته باشد.[4]
موسوم شدن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به امّى نيز ازاينروست كه خواندن* و نوشتن را از كسى نياموخته بود.[5] امّى بودن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از نظر تاريخى روشن و قطعى است؛ تاريخ گواه است كه آن حضرت چه قبل و چه بعد از مبعوث شدن به رسالت نزد هيچ استادى خواندن و نوشتن* نياموخته بود، زيرا از يك سو بيشتر مردم سرزمين حجاز در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواندن و نوشتن را نمىدانستند، و از سوى ديگر تعليم* و تعلّم* به صورت يك صنعت و حرفه در ميان آنان جايگاهى نداشته است، ازاينرو تنها شمار اندكى در ميان آنها (17 نفر) از اين هنر برخوردار بودهاند، بنابراين اگر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)در آن جامعه خواندن و نوشتن را از كسى آموخته بود يقيناً در ميان مردم شهرت مىيافت.[6]
افزون بر آن، با توجّه به وجود مخالفانى كه درصدد بودند تا هرگونه اتهامى را به آن حضرت وارد كنند، اگر چنين مسئلهاى وجود داشت مخالفان از آن غافل نمىماندند.[7]
حوادث تاريخى بيانگر آن است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حتى در مدينه پس از مبعوث شدن به رسالت نيز نه نوشتهاى را مىخواند و نه با دست خويش چيزى مىنگاشت و رخداد صلح حديبيه از معروفترين اين حوادث است.[8]
قرآن كريم به امّى بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) افزون بر واژه «امّى»، در دو مورد (اعراف/7، 157 ـ 158) با عباراتى ديگر نيز اشاره كرده است؛ مانند: «ما كُنتَ تَتلوا مِن قَبلِهِ ...» (عنكبوت/29، 48)، «ما كُنتَ تَدرى ...» (شورى/42، 52)،[9] و نيز امّى بودن ديگران را به صورت جمع «اميّون» در يك آيه (بقره/2، 78) و «اميّيّن» در سه آيه مطرح كرده است. (آلعمران/3، 20، 75؛ جمعه/62 ، 2)
معناى امّى:
امّى منسوب به امّ باشد[10] يا به امّت، و امّت به معناى اكثريت مردم باشد[11] يا خلقت[12] به كسى گفته مىشود كه خواندن و نوشتن را نياموخته باشد. علامه طباطبايى(رحمه الله) با منسوب دانستن امّى به امّ مىنويسد: مهر و عطوفت مادر مانع مىشود از اين كه فرزند خود را نزد معلم بفرستد، بنابراين، فرزند به تربيت مادرى بسنده مىكند.[13]برخى مفسران[14] براساس بيشتر[15] روايات مربوط به تفسير امّى[16] آن را به معناى اهل امّ القرى گرفتهاند؛ يعنى كسى كه در سرزمين مكه تولد يافته و منسوب به امّ القرى است. در روايات ياد شده براى تأييد اين نظر به آيه 92 انعام/6 استدلال شده كه از مكه به امّ القرى تعبير كرده است: «... و لِتُنذِرَ اُمَّ القُرى و مَن حَولَها ...»
در نظرى ديگر امّى، منسوب به امّ الكتاب يعنى لوح محفوظ دانسته شده است و به اين اعتبار به پيامبر(صلى الله عليه وآله) امّى و به امّت ايشان اميّين گويند.[17]
امّيين:
آياتى كه واژه امّى در آنها به صورت جمع و صفت براى ديگران آمده است درباره سه گروه ذيل است:1. كسانى كه خواندن و نوشتن را نمىدانستند و از كتاب آسمانى خود جز بر يك سلسله اوهام و خيالات اطلاعى نداشتند (عوام يهود): «و مِنهُم اُمِّيُّونَ لايَعلَمونَ الكِتـبَ اِلاّاَمانِىَّ واِن هُم اِلاّ يَظُنّون» (بقره/2، 78)
2. كسانى كه پيرو هيچ كتاب آسمانى نبودند (مشركان عرب)[18]: «... وقُل لِلَّذينَ اوتوا الكِتـبَ والاُمِّيِّينَ ءَاَسلَمتُم ...» (آلعمران/3، 20) به اعتقاد برخى از مفسران صفت امّى از دو جهت براى مشركان عرب ذكر شده است:
الف. از باب تشبيه به كسى كه خواندن و نوشتن را نمىداند، زيرا آنان كتاب الهى (قرآن) را نخواندند.
ب. عامّه مشركان عرب اهل خواندن و نوشتن نبودند، اگرچه در بين آنان افراد اندكى نوشتن مىدانستند.[19]
3. كسانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ميان آنان مبعوث شده است (مردم عرب): «هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُمّيّينَ رَسولاً مِنهُم ...» (جمعه/62 ، 2)، زيرا قبل از قرآن داراى كتاب آسمانى نبودند، برخلاف يهود و نصارا كه آنان را «اهل كتاب» مىگويند.[20] در آيهاى نيز اهل كتاب مردم عرب را با همين صفت نام بردهاند[21]: «ذلِكَ بِاَنَّهُم قالوا لَيسَ عَلَينا فى الاُمِّيِّينَ سَبيلٌ ...» (آلعمران/3، 75) براساس برخى نقلها، مقصود آنان از اميين كه در آيه آمده، مسلمانان هستند.[22]
تفاوت امّى بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) با ديگران:
امّى بودن، وصف مشترك پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ديگران است. مسلماً امّى در همه موارد يكسان نيست، زيرا در مورد قوم يهود از باب سرزنش و مذمّت آمده است (بقره/2، 78) و در مورد مردم عرب نقص و براى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)كمال محسوب مىشود و مدح و ستايش ايشان و دليل رسالت و اعجاز آن حضرت است؛ مانند صفت تكبّر كه براى خداى سبحان صفت مدح و براى غير او مذمت و قبح است.[23] كمال بودن اين وصف براى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) ازاينروست كه اهميت و ارزش خواندن ونوشتن به عنوان يك هنر براى بهرهورى از آرا و انديشههاى ديگران است كه در آثارشان برجاى مانده است و پيامبر(صلى الله عليه وآله)عاقلترين مردم و شريفترين موجودات است و نيازى به معلومات بشرى ندارد تا خواندن و نوشتن را فرا گيرد، زيرا خداوند علوم اولين و آخرين را يكجا به او آموخته است.بر اين اساس برخى از مفسران گفتهاند: امّى در صفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) از نشانههاى نبوت و دليل رسالت آن حضرت است و با وجود اين صفت داراى علم اولين و آخرين بود، از غيب آسمان و زمين خبر مىداد و مردم را به راه حق و صراط مستقيم دعوت مىكرد.[24]
آوردن صفت امّى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و امّيّين براى مردم عرب براى توجه دادن مردم به قدرت بىكران الهى است كه از ميان مردمى جاهل و بىسواد، مردى درس ناخوانده و مكتب نرفته را برانگيخت تا آيات خدا را بر آنان بخواند، از عقايد باطل پاكشان سازد و كتاب و علم و حكمت به آنها بياموزد[25]، بنابراين با توجّه به اينكه قرآن مشتمل بر علوم فراوان است آوردن آن توسط كسى كه نوشتن و خواندن را فرا نگرفته است از معجزات الهى به حساب مىآيد.[26]
قرآن كريم به چند صورت اين صفت را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نسبت داده است؛ گاهى به صفت امّى براى وى تصريح كرده است: «اَلَّذينَ يَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ ...» (اعراف/7،157)، «فَـامِنُوا بِاللّهِ و رَسُولِهِ النَّبىِّ الاُمّىِّ ...» (اعراف/7،158) و گاهى گفته است: پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيش از رسالت نمىخوانده و نمىنوشته است، مبادا كسانى كه در صدد تكذيب و ابطال سخنان وى هستند شك و ترديد كنند:«و ما كُنتَ تَتلوا مِن قَبلِهِ مِن كِتـب ولا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ اِذًا لاَرتابَ المُبطِـلون » (عنكبوت/29،48 و نيز شورى/42، 52)[27]
به عقيده سيد مرتضى ظاهر آيه اخير بر امّى بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از نبوتش دلالت دارد، زيرا اگر قبل از مبعوث شدن به رسالت خواندن و نوشتن مىدانست مخالفان راهى براى ايجاد شك و ترديد در رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىيافتند و درباره نبوت آن حضرت شبهه ايجاد مىكردند، بدين صورت كه مىگفتند: او قرآن را از كتابهاى پيشين جمع كرده است؛ اما هنگامى كه به زندگى پيامبر مىنگرند مىبينند كه آن حضرت ازكودكى تا هنگام بعثت اهل خواندن و نوشتن نبوده است و آنچه را كه آورده مردم از آوردن آن عاجزند، بنابراين، جايى براى شك و تهمت نمىماند. وى اين اعتقاد را كه پيامبر قبل از نبوت خواندن و نوشتن را نمىدانسته، ولى پس از نبوت آن را از جبرئيل آموخته به اماميه نسبت داده است.[28]
در پاسخ اين پرسش كه چگونه فرستادن پيامبرى امّى از سوى خداوند منت بر مؤمنان محسوب مىشود: «لَقَد مَنَّ اللّهُ عَلَى المُؤمِنينَ اِذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً مِن اَنفُسِهِم يَتلوا عَلَيهِم ءايـتِهِ ...» (آلعمران/3،164)، مىتوان مهمترين دليل آن را جلوگيرى از اين اتهام مخالفان دانست[29] كه آن حضرت تعليماتش را از كتابهاى گذشتگان گرفته است:
برخى مفسران مدعى شدهاند كه به دلالت بعضى از آيات قرآن پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن را از روى نوشته براى مردم مىخوانده است؛ مانند: «رَسولٌ مِنَ اللّهِ يَتلوا صُحُفـًا مُطَهَّرَه» (بيّنه/98،2 و نيز جمعه/62 ،2؛ آلعمران/3، 164)
آنان براى اثبات ادعاى خويش از كلمه «يَتلوا» كه به معناى خواندن است استفاده كردند.
پاسخ ادعاى مذكور آن است كه تلاوت خواندن است، از حفظ باشد يا از روى نوشته.[30] برخى در اين زمينه گفتهاند: به هيچ مدركى برنخوردهايم كه تلاوت به معناى خواندن از رو باشد. آنچه مجموعاً از سخنان واژه پژوهان و از موارد استعمال واژگان «قرائت» و «تلاوت» برمىآيد اين است كه هر سخن گفتن قرائت يا تلاوت نيست. قرائت و تلاوت در موردى است كه سخنى كه خوانده مىشود مربوط به يك متن باشد؛ خواه آن متن ازرو خوانده شود يا از حفظ.[31] افزون بر آن بيشتر مردم عرب در زمان آن حضرت بىسواد بوده و غالباً تفهيم و تفهم در ميان آنان شفاهى بوده و به همين جهت فصاحت و بلاغت در ميان آنان جايگاه ويژهاى داشته است.
منابع
بحارالانوار؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز؛ بيانالسعادة فى مقامات العباده؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير الصافى؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتألهين؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ تفسير نوين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ حق اليقين؛ رسائل الشريف المرتضى؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ فتوح البلدان؛ فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ الكشاف؛ لسان العرب؛ لغتنامه؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت والعيون، ماوردى.محمد هادى ذبيحزاده و بخش فلسفه و كلام
[1]. مفردات، ص 87 ؛ لسان العرب، ج 1، ص 220؛ لغتنامه، ج 2، ص 2901، «امّى».
[2]. لسانالعرب، ج 1، ص 220؛ فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص 135؛ التحقيق، ج 1 ـ 2، ص 134.
[3]. بصائر ذوى التمييز، ج 2، ص 159.
[4]. لسانالعرب، ج1،ص220؛ لغتنامه، ج1، ص2902.
[5]. فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص135؛ لغتنامه، ج 2، ص 2902.
[6]. فتوح البلدان، ص 459.
[7]. مجموعه آثار، ج 3، ص 205 ـ 206، «پيامبر امّى»
[8]. همان، ج 3، ص 219.
[9]. همان، ص 225 ـ 228.
[10]. بيانالسعاده، ج1، ص106؛ الصافى، ج1، ص 146؛ الميزان، ج 1، ص 215.
[11]. الكشاف، ج 4، ص 529 ؛ روح المعانى، مج4، ج6 ، ص 116؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 573 .
[12]. لغت نامه، ج 2، ص 2901.
[13]. الميزان، ج 1، ص 215.
[14]. البرهان، ج5 ، ص374؛ نورالثقلين، ج 5 ، ص 322.
[15]. حق اليقين، ج 1، ص 136.
[16]. بحار الانوار، ج 16، ص 133.
[17]. تفسير صدرالمألهين، ج 7، ص 151.
[18]. الكشاف، ج1، ص375؛ مجمعالبيان، ج1، ص 290؛ التفسيرالكبير، ج 3، ص 139؛ ج 7، ص 213.
[19]. التفسير الكبير، ج 7، ص 213.
[20]. كشف الاسرار، ج 10، ص 95.
[21]. جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 432 ـ 433.
[22]. جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 432 ـ 433.
[23]. التفسير الكبير، ج 15، ص 380.
[24]. كشف الاسرار، ج 3، ص 764 ـ 765.
[25]. تفسير نوين، ص 7.
[26]. التفسير الكبير، ج 15، ص 380.
[27]. مجموعه آثار، ج 3، ص 228، «پيامبر امّى».
[28]. رسائل الشريفالمرتضى، ص107ـ 108؛ مجمعالبيان، ج7، ص 450.
[29]. تفسير ماوردى، ج 6 ، ص 6 .
[30]. نمونه، ج6 ، ص402؛ پيامبر امى، ص 49 ـ 59 .
[31]. نمونه، ج6 ، ص402؛ پيامبر امى، ص 49 ـ 59 .