اَعراب: باديهنشينان
واژه «اَعراب» از ماده «ع ـ ر ـ ب» در اصل جمع «عَرَب» بوده و سپس بر تازيان بيابانگرد و صحرانشينان اطلاق شده است.[1] برخى به دليل اينكه واژه «عرب» اسم جنس است اعراب را جمع آن نمىدانند. در اين صورت اعراب از لفظ خود مفردى ندارد و براى اشاره به يك فرد از باديهنشينان از ياى نسبت استفاده و «اعرابىّ» گفته مىشود.[2]اصطلاحاً واژه «عرب» به لحاظ مردمشناسى بر قوم و نژاد خاصى اطلاق مىگردد؛ خواه مردمان آن در شهرها ساكن باشند يا بيابانها؛ ولى واژه «اعراب» فقط بر ساكنان بيابانها اطلاق مىشود.[3] در مقايسه ارزشى ميان دو واژه «اَعرابى» و «عربى» اعرابى متضمن نوعى نكوهش و عربى متضمن نوعى ستايش است.[4]
واژه اعراب كه چندين بار در قرآن نيز بهكار رفته، از اصطلاحات نو پديد در عصر نزول نبوده و ويژه قرآن نيست. اين واژه پيش از عصر نزول نيز بهكار رفته و در بسيارى از متون كهن آمده[5] و براى نخستين بار در متنى آشورى بهكار رفته است. واژه اعراب به تدريج در غير تازيان بيابانگرد نيز توسعه پيدا كرد تا اينكه اسم خاص براى قوم عرب گرديد.[6]
واژه اعراب، 10 بار در قرآن بهكار رفته است. (توبه/9، 90، 97 ـ 99، 101، 120؛ احزاب/33، 20؛ فتح/48، 11، 16؛ حجرات/49، 14) اين آيات در مدينه و در ارتباط با ساكنان پيرامون آن بر پيامبر نازل شده[7] و محتواى آنها مربوط به امورى مانند عقايد دينى و نحوه تعامل آنان با پيامبر است؛ تنها در آيه 20 احزاب/33، از اعراب به عنوان گروهى اجتماعى ياد شده كه منافقان مدينه از ترس جنگجويان احزاب، آرزو مىكردند در ميان آنان بودند.
باورهاى دينى باديهنشينان:
آيات قرآن، اعراب را به لحاظ اعتقادى به دو گروه اساسى تقسيم مىكند: گروهى از باديهنشينان انفاق در راه خدا را زيان و غرامت دانسته، منتظر تحقق حوادث دردناك براى مؤمنان هستند، در حالى كه حوادث دردناك شامل حال خودشان خواهد شد[8]: «ومِنَ الاَعرابِ مَن يَتَّخِذُ ما يُنفِقُ مَغرَمـًا ويَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيهِم دائِرَةُ السَّوءِ واللّهُ سَميعٌ عَليم» (توبه/9،98) آنان ايمان نياوردهاند و تنها به آن تظاهر مىكنند[9]: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ...» (حجرات/49،14) در مقابل، گروهى ديگر از آنان به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند و انفاق خود را مايه تقرب به خدا مىدانند. به تأييد قرآن اين نحوه تفكر و عملكرد ايشان، منشأ نزديكى آنها به خداوند است[10]: «و مِنَ الاَعرابِ مَن يُؤمِنُ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ و يَتَّخِذُ ما يُنفِقُ قُرُبـت عِندَ اللّهِ وصَلَوتِ الرَّسولِ اَلا اِنَّها قُربَةٌ لَهُم ...» (توبه/9،99)، بنابراين، اعراب باديهنشين نيز چون شهرنشينان، گروهى كافر و گروهى مؤمن هستند؛ اما در جمعبندى آيات اعراب، به نوعى نگاه منفى به فرهنگ باديهنشينى برمىخوريم، هرچند در برخى آيات نيز اين نگاه منفى به چشم نمىخورد (احزاب/33،20)، از همينروى واژه «تَعرُّب» در برابر مفهوم هجرت، به معناى بازگشت از فرهنگ اسلامى به آيين جاهلى شكل مىگيرد.[11]باديهنشينان كه به جهت پايين بودن سطح فرهنگى و تمدنى و دور بودن از فضاهاى تعلمى و تربيتى، دچار نوعى جمود و تعصب* فكرىِ جزمگرا بودند نسبت به ساير افراد، در كفر و نفاق شديدتر و در اخذ تعاليم الهى ناآگاهتر وصف شدهاند[12]: «اَلاَعرابُ اَشَدُّ كُفرًا ونِفاقـًا واَجدَرُ اَلاّ يَعلَموا حُدودَ ما اَنزَلَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ ...» (توبه/9،97)، ازاينرو مؤمنان بايد هوشيار بوده و تنها از منافقان شهرنشين بر حذر نباشند، بلكه مراقب باشند كه منافقان باديهنشين نيز كه پيرامون مدينه زندگى مىكنند، آسيبى به آنان نرسانند:[13]«و مِمَّن حَولَكُم مِـنَ الاَعرابِ مُنـفِقونَ و مِن اَهلِ المَدينَةِ مَرَدوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعلَمُهُم نَحنُ نَعلَمُهُم ...» (توبه/9،101)
نحوه تعامل اعراب باپيامبر(صلى الله عليه وآله):
يادكرد قرآن از باديهنشينان، عمدتاً در ارتباط با نحوه عملكرد آنها در مسئله جهاد است. ايشان غالباً منافع مادى خود را در حوادث پيش آمده دنبال مىكردند؛ در سفر عمرهاى كه به صلح حديبيه انجاميد، از همراهى با پيامبر امتناع كردند، به گمان اينكه قريش و مشركان بر آنها يورش خواهند برد و همه كشته خواهند شد؛ اما پس از بازگشت پيامبر از سفر، آنان مشاهده كردند كه برخلاف پندارشان همه همراهان پيامبر، سالماند، ازاينرو تصميم گرفتند تا نزد پيامبر رفته، به توجيه تخلف خود بپردازند: «سَيَقولُ لَكَ المُخَلَّفونَ مِنَ الاَعرابِ شَغَلَتنا اَمولُنا واَهلونا فَاستَغفِر لَنا ...» (فتح/48،11)؛ اما خداوند يادآور مىشود كه آنان در توجيه تخلف خود صادق نيستند: «... يَقولونَ بِاَلسِنَتِهِم ما لَيسَ فى قُلوبِهِم ...» (فتح/48،11) و بايد بدانند كه اگر خداوند بخواهد سودى يا زيانى به آنها برساند، كسى نمىتواند مانع او شود: «... قُل فَمَن يَملِكُ لَكُم مِنَ اللّهِ شيــًا اِن اَرادَ بِكُم ضَرًّا اَو اَرادَ بِكُم نَفعـًا ...» (فتح/48،11) سپس پرده از اسرار باطنى باديهنشينان برمىدارد كه مىپنداشتند، پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده خود باز نخواهد گشت[14]: «بَل ظَنَنتُم اَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسولُ والمُؤمِنونَ اِلى اَهليهِم اَبَدًا ...» (فتح/48،12)پيامبر در مسير بازگشت از صلح حديبيه، مژده فتح و پيروزى در جنگ خيبر را داد و چون اين مژده حاكى از كسب غنايم براى مسلمانان بود، باديهنشينان را وا داشت تا به پيامبر مراجعه كرده، از خود روحيهاى جهادگر نشان دهند و رفتار بد خود را در سفر پيشين جبران كنند[15]: «سَيَقولُ المُخَلَّفونَ اِذَا انطَـلَقتُم اِلى مَغانِمَ لِتَأخُذوها ذَرونا نَتَّبِعكُم ...» (فتح/48،15)؛ اما پيامبر در برابر خواسته باديهنشينان كه متقاضى شركت در جهاد بودند، مقاومت كرد و به فرمان خدا از پذيرش آن امتناع ورزيد:«... يُريدونَ اَن يُبَدِّلوا كَلـمَ اللّهِ قُل لَن تَتَّبِعونا كَذلِكُم قالَ اللّهُ مِن قَبلُ فَسَيَقولونَ بَل تَحسُدونَنا بَل كانوا لايَفقَهونَ اِلاّ قَليلا» (فتح/48،15) و پس از پيروزى در جنگ خيبر نيز اعراب را از غنايم محروم كرد.[16]
خداوند در آياتى ديگر، راه بازگشت را براى باديهنشينان با پيشنهادى ديگر، گشود، ازاينرو به رسول خدا فرمود: به متخلفان از باديهنشينان بگو كه به زودى به سوى جهادى ديگر فراخوانده مىشويد تا با قومى زورمند بجنگيد يا اينكه آنان اسلام آورند: «قُل لِلمُخَلَّفينَ مِنَ الاَعرابِ سَتُدعَونَ اِلى قَوم اولى بَأس شَديد تُقـتِلونَهُم اَو يُسلِمونَ ...» (فتح/48،16) اگر در اين جهاد از خدا پيروى كنيد، پاداش نيكى به شما داده خواهد شد و اگر همانند گذشته روى بگردانيد، دچار عذاب دردناكى خواهيد شد: «... فَاِن تُطيعوا يُؤتِكُمُ اللّهُ اَجرًا حَسَنـًا واِن تَتَوَلَّوا كَما تَوَلَّيتُم مِن قَبلُ يُعَذِّبكُم عَذابـًا اَليمـا» (فتح/48،16) برخى از مفسران معتقدند كه پس از نزول اين آيه و تهديد متخلفان به عذاب دردناك، جمعى از معلولان يا بيماران به رسول خدا عرض كردند كه در اين ميان ما چه وظيفهاى داريم؟ خداوند به آنان پاسخ داد كه بر نابينا و بيمار لازم نيست در ميدان جهاد حاضر شود.[17]
ماجراى خشكسالى مدينه در سال هشتم و ورود جمعى از طايفه بنىاسد يا غطفان، از قبايل باديهنشين مدينه بر پيامبر، نمونه ديگرى از سوء رفتار آنان با پيامبر است. آنان اميد داشتند كه رسول خدا به آنها كمك كند، ازاينرو شهادتين بر زبان جارى كردند و گفتند: طوايف عرب بر اسبهاى خود سوار شده، با تو به پيكار مىپردازند؛ ولى ما ـ باديهنشينان ـ با همسر و فرزندان خود نزد تو آمده و با تو نجنگيديم.[18] آنان از اين طريق مىخواستند بر رسول خدا منت بگذارند كه خداوند به رسولش فرمود: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـكِن قولوا اَسلَمنا ولَمّا يَدخُلِ الايمـنُ فى قُلوبِكُم ...» (حجرات/49،14) منتگذارى ايشان بر پيامبر در آيات بعدى سوره حجرات نيز انعكاس يافته است: «يَمُنّونَ عَلَيكَ اَن اَسلَموا قُل لا تَمُنّوا عَلَىَّ اِسلـمَكُم بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيكُم اَن هَدكُم لِلايمـنِ اِن كُنتُم صـدِقين» (حجرات/49،17)
جزيرة العرب در انتهاى دهه نخست هجرت پيامبر، دوره مهمى را به لحاظ تاريخى، سپرى مىكرد، زيرا مقاومتهاى مشركان و منافقان در هم شكسته بود و يهوديان نيز آنجا را ترك كرده بودند، با اين حال گروهى بهرغم اسلام ظاهرى به طور كامل با بينش نو پديد همراه نشده و سيرهاى منافقانه در پيش گرفته بودند. چهره واقعى اين گروه معمولاً به هنگام اعلام فرمان جهاد، آشكار مىشد. در ماجراى غزوه تبوك، گروهى از باديهنشينان نزد رسول خدا آمده و عذر آوردند تا رسول خدا آنان را از شركت در جهاد معاف كند: «وجاءَ المُعَذِّرونَ مِنَ الاَعرابِ لِيُؤذَنَ لَهُم ...» (توبه/9،90) گروه ديگرى هم كه در واقع خدا و رسول را تكذيب مىكردند، بدون هيچ عذرى در خانه نشسته و از جهاد سرپيچى كردند: «... وقَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللّهَ ورَسولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَروا مِنهُم عَذابٌ اَليم» (توبه/9،90) مفسران در اين باب دو نظر دارند: برخى معتقدند كه باديهنشينان در عذرى كه آوردند، صادق نبودند. برخى ديگر بر اين باورند كه به دليل قراين موجود در آيه، باديهنشينان از معذوران حقيقى بودند و در واقع منافقانِ غير باديهنشين بودند كه حتى بدون عذر از جهاد سرپيچى كردند.[19]
نكوهش برخى عادات و نگرشهاى اعراب در قرآن در دانش فقه نيز بازتاب يافته و موجب پيدايش پارهاى احكام خاص آنها شده است؛ مانند اينكه امامت جماعت آنها بر شهرنشينان روا نيست، زيرا نادانى بر آنها حاكم است. شهادت باديهنشين نيز براى شهرنشين نزد برخى فقيهان پذيرفته نيست.[20]
منابع
احكام القرآن، جصاص؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير روح البيان؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ اللباب فى علوم الكتاب؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ مجمع البيان فى تفسيرالقرآن؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛ نهجالبلاغه.محمد حسين موسوى پور
[1]. التحقيق، ج 8 ، ص 74؛ لغت نامه، ج 2، ص 2509، «عرب».
[2]. لسان العرب، ج 9، ص 113، «عرب».
[3]. همان؛ روحالبيان، ج3، ص489.
[4]. لسان العرب، ج 9، ص 113، «عرب».
[5]. المفصل، ج 1، ص 26.
[6]. المفصل، ج 1، ص 26.
[7]. جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 86 .
[8]. جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 7.
[9]. همان، مج 13، ج 25، ص 182.
[10]. همان، مج 7، ج 11، ص 8 .
[11]. نهجالبلاغه، خطبه 192؛ نورالثقلين، ج 2، ص 254؛ نمونه، ج 8 ، ص 198.
[12]. جامعالبيان، مج 7، ج11، ص 6 ؛ مجمعالبيان، ج 5 ، ص 95 ـ 96؛ التفسير الكبير، ج 6 ، ص 124.
[13]. مجمع البيان، ج 5 ، ص 99 ـ 100.
[14]. جامع البيان، مج 13، ج 25، ص 100 ـ 101.
[15]. الكشاف، ج7، ص92؛ نمونه، ج22، ص 57 ـ 58 .
[16]. مجمع البيان، ج 9، ص 174 ـ 175.
[17]. نمونه، ج 22، ص 62 .
[18]. كشف الاسرار، ج 4، ص 191؛ مجمع البيان، ج 9، ص 207.
[19]. كشف الاسرار، ج 4، ص 191؛ مجمعالبيان، ج 5 ، ص 90؛ نمونه، ج 8 ، ص 78.
[20]. احكام القرآن، ج 2، ص 1005؛ اللباب، ج 10، ص 178؛ جواهر الكلام، ج 13، ص 387.