اَليَسَع: از پيامبران بنىاسرائيل، ياد شده در قرآن كريم
«اليسع» واژهاى معرّب و اصل آن در عبرى «اليشع» يا «اليشاع» uwqx به معناى «خدا مىبيند» يا «خدا نجات مىدهد» است، زيرا در زبان عبرى «إل» uw به معناى «خدا» و «يشع» qx به معناى «نجات دادن» يا «ديدن» است.[26]گرچه برخى آنرا واژهاى عربى و از ريشه «وَسِعَ، يَسَعُ» گرفته، و دليل آن را وسعت علم آن حضرت يا تلاش وى در طلب حق و طاعت خدا دانستهاند.[27] جماعتى از كوفيان آنرا با دو لام و به صورت مشدّد «اللّيسع» قرائت كردهاند[28]؛ ولى هر دو قول ضعيف است، زيرا در زبان عربى «ال» بر اسمى كه بر وزن «يفعل» آمده مانند يزيد و يَعْمر، داخل نمىشود؛ همچنين هيچ اسمى در اين زبان به صورت «يسع» نيامده است، تا با ورود «ال» بر آن اين كلمه مشدد شود.[29]در قرآن كريم نام اليسع دو بار آمده است: در آيه 86 انعام/6 در ميان نام چند پيامبرِ برترى يافته و در آيه 48 ص/38 در ميان پيامبرانى با وصف «اخيار» (نيكان)؛ اما درباره اينكه او در چه زمانى مىزيسته و حوادث زندگيش چه بوده، قرآن سخنى نگفته است.
برخى مفسران او را از نسل ابراهيم(عليه السلام)مىدانند.[30] نسب او در كتاب مقدس و منابع يهود، «اليشع بن شافاط»[31] و در بيشتر منابع اسلامى «اليسع بن اخطوب بن العجوز» ذكر شده است.[32] البته عدهاى مىگويند: بين منابع اسلامى و منابع يهودى تفاوتى نيست، زيرا «شافاط» در زبان عبرى به معناى قاضى است و چون در آن زمان اساس كار قاضى بر خطابه و فن سخن بوده، «اخطوب» از آن اشتقاق يافته است.[33] برخى از كتب تاريخى او را «اليسع بن عزى بن نشوتلخ بن افرايم بن يوسف» دانستهاند.[34]
در كتاب مقدس سفر پادشاهان اول و دوم به صورت مبسوط درباره اليسع و ارتباط وى با الياس سخن به ميان آمده، و داستان زندگى او، كيفيّت جانشينى وى براى الياس و انتقال نبوت به او از جانب خدا بيان شده است؛ همچنين معجزاتى از قبيل سالم كردن آب شهر اريحا (كه شور بوده و از آن محصولات كشاورزى به دست نمىآمده)، بركت بخشيدن به كوزه روغن پيرزنى كه قرض زيادى داشته است، زنده كردن مردگان، سير كردن افراد فراوان با غذاى كم و شفاى نُعمان، فرمانده سپاه سوريه، به او نسبت داده شده است.[35]
از كتب تاريخى و تفسيرى اسلامى چنين برمىآيد كه اليسع با الياس پيامبر، معاصر و شاگرد وى بوده است و درباره آن دو، داستانهاى فراوانى نقل كردهاند كه بعيد نيست برخى از آنها از كتاب مقدس و منابع يهود اقتباس شده باشد. در كتاب عرائسالمجالس فى قصصالانبياء آمده است كه الياس پيامبر وقتى بر زنى از زنان بنىاسرائيل وارد شد كه فرزندى بنام «اليسع بن اخطوب» داشت، آن زن وى را در منزل جاى داد و ورودش را از دشمنان پنهان كرد. الياس به پاس اين خدمت، در حق فرزندش اليسع كه به بيمارى سختى مبتلا بود، دعا كرد. اليسع چون بر اثر دعاى او بهبودى يافت، با ديدن اين معجزه، به او ايمان آورد و ملازمتش را اختيار كرد. از آن به بعد هرجا كه الياس مىرفت اليسع نيز وى را همراهى مىكرد. ثعلبى پس از بيانِ تفصيلى داستان عروج الياس به آسمان ادامه مىدهد: در اين هنگام اليسع او را صدا زد: اى الياس حال كه تو قصد رفتن دارى تكليف مرا معلوم كن و براى روزگار تنهاييم دستورى بده. الياس كسايش را بر سر اليسع انداخت كه به عنوان نشانهاى براى جانشينى در ميان بنىاسرائيل بود. خداوند به فضل خود اليسع را به نبوت و رسالت به سوى بنى اسرائيل فرستاد و با فرستادن وحى به وى مانند الياس او را نيز تأييد كرد. بنىاسرائيل نيز با ايمان به وى به تعظيم و تكريمش پرداخته و تا زمانىكه اليسع در ميان آنان زنده بود، حكم خداى متعالى در بين بنى*اسرائيل نافذ بود.[36]
در بحارالانوار روايتى طولانى از امام رضا(عليه السلام)نقل شده كه آن حضرت در احتجاجى برابر جاثليق مسيحى فرمود: اليسع نيز مانند عيسى(عليه السلام)بر روى آب راه مىرفت، مرده را زنده مىكرد و كور مادرزاد و جذاميان را شفا مىداد و جز خداى متعالى هيچكس را عبادت نكرد، و امتش نيز او را نپرستيدند.[37]
اليسع در قرآن:
در قرآن به صورت صريح در دو جا درباره اليسع سخن به ميان آمده است: 1. «واِسمـعيلَ واليَسَعَ ويونُسَ ولوطـًا وكُلاًّ فَضَّلنا عَلَىالعــلَمين.» (انعام/6 ،86) در اين آيه خداوند مىفرمايد: اسماعيل واليسع و چند پيامبر ديگر را بر عالميان برترى داديم. شكى نيست كه نمىتوان گفت آنها بر همه عالميان برترى دارند، زيرا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و معصومين(عليهم السلام) و حتى برخى از پيامبران ديگر بر آنان برترى دارند، ازاينرو گفته شده: آيه بدين معناست كه خداوند به وسيله نبوت آنها را بر افراد روزگار خودشان برترى داده است.[38] علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مىفرمايد: «عالَم» در اينجا جماعتى از مردم است؛ مانند اينكه گاهى گفته مىشود: «عالَم عرب» و «عالَم عجم» و معناى برترى دادن بر عالميان، برترى به حسب مقام و منزلت است، چون هدايت خاص الهى آنها را بدون واسطه شامل مىشود، در حالى كه ديگران به وسيله آنها هدايت مىشوند. البته احتمال دارد برترى آنان از اين جهت باشد كه انبيا(عليهم السلام)در ميان سلسله بنىنوع بشر، اين ويژگى را داشتهاند كه هدايتشان بر خلاف ساير افراد، فطرى بوده و به راهنمايى كسى هدايت نشدهاند، ازاينرو همه انبيا(عليهم السلام)مجموعهاى هستند كه بر ساير مجموعههاى بشرى فضيلت دارند[39]، بنابراين آنگونه كه برخى مفسران[40] خواستهاند با استدلال به اين آيه برترى انبيا را بر فرشتگان، اثبات كنند، درست نيست[41]؛ همچنين برخى ديگر از مفسران[42] با توجه به ترتيب ذكر اسماى انبيا در اين آيه و آيات قبل و بعد از آن خواستهاند، به ترتيب زمانى يا مقامى و رتبى پيامبران برسند؛ ولى چنين تمسكى درست نيست، چون برخى از انبيايى كه از نظر زمانى پيش از اسماعيل بودهاند، بعد از وى ذكر شدهاند؛ همچنين با اينكه نوح و موسى و عيسى(عليهم السلام) از برترين پيامبراناند؛ ولى عدهاى بر آنها مقدم شدهاند.[43]2. «واذكُر اِسمـعيلَ واليَسَعَ وذَا الكِفلِ وكُلٌّ مِنَ الاَخيار.» (ص/38،48) از اين آيه كه اسماعيل* واليسع و ذاالكفل* را از اخيار و نيكان دانسته است، مىتوان به بطلان قول كسانى كه اليسع را همان ذاالكفل مىدانند، پى برد، زيرا ذاالكفل بر اليسع عطف شده است، پس نمىتواند خود او باشد.[44]
برخى گفتهاند: مراد از «عبداً» در آيه «فَوَجَدا عَبدًا مِن عِبادِنا ءاتَينـهُ رَحمَةً مِن عِندِنا وعَلَّمنـهُ مِن لَدُنّا عِلمـا» (كهف/18،65) نيز اليسع است[45]؛ ولى بيشتر مفسران آن را به خضر تفسير كردهاند[46]؛ همچنين قرطبى در ذيل آيه «... و زُلزِلوا حَتّى يَقولَ الرَّسولُ والَّذينَ ءامَنوا مَعَه مَتى نَصرُ اللّهِ ...» (بقره/2،214) مراد از «الرسول» را اليسع مىداند.[47] قرطبى و آلوسى در ذيل آيه «فَاصبِر كَما صَبَرَ اولوا العَزمِ مِنَ الرُّسُلِ ...» (احقاف/46،35) از حسن بن فضل روايت كردهاند كه مراد از«اُولواالعَزم مِنَ الرُسُل» در اين آيه 18 پيامبر برگزيدهاى هستند كه نامشان در سوره انعام آمده و يكى از آنان اليسع است، زيرا در آن سوره بعد از ذكر نام اين پيامبران و ويژگيهاى آنان مىفرمايد: خدا اين پيامبران را هدايت كرده، پس تو نيز به هدايت آنان اقتدا كن: «اُولـئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِهُ ...» (انعام/6 ،90)، پس آنان بايد از پيامبران اولواالعزم باشند[48]؛ ولى علامه طباطبايى با اين استدلال كه در آيات 83 ـ 90 انعام/6 بعد از ذكر اسم آن پيامبران فرموده است: «و مِن ءابائِهِم وذُرِّيّـتِهِم و ...» (انعام/6 ،87 ـ 89) و بعد آيه «فَبِهُدهُمُ اقتَدِه ...» (انعام/6 ،90) را آورده، اين استدلال را مردود دانسته است، زيرا اگر مراد از اولواالعزم پيامبران نامبرده باشند بايد آيه«فَبِهُدهُمُ اقتَدِه» بلافاصله پس از ذكر نام آنان بيايد.[49]
سرانجام اليسع و جانشين او:
درباره اينكه اليسع كى و چگونه از دنيا رفت و جانشين او چه كسى بوده در قرآن كريم چيزى بيان نشده است؛ ولى در برخى از كتب تاريخى و تفسيرى آمده است كه وقتى اليسع خواست براى خود جانشينى برگزيند، گفت: كسى مىتواند اين وظيفه را بپذيرد كه روز را روزه بگيرد و شب را به عبادت بپردازد و در هنگام قضاوت هرگز خشمگين نشود. اليسع سه بار اين شرايط را براى قوم خويش بيان كرد و در هر سه بار جوانى كه در نظر قوم، خوار و زبون مىنمود اين شرايط را پذيرفت و در روز سوم اليسع او را به جانشينى برگزيد و چون او به عهد خود وفا كرد خداوند او را ستود و ذاالكفل ناميده شد.[50]منابع
اعلام قرآن؛ اعلام القرآن؛ بحارالانوار؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ التبيان فى تفسيرالقرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسيرالتحرير و التنوير؛ تفسير المنار؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الطبقات الكبرى؛ عرائس المجالس فى قصص الانبياء؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)؛ قاموس كتاب مقدس؛ قاموس الكتاب المقدس؛ قصص الانبياء، ابن كثير؛ كتاب مقدس؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مفحمات الاقران فى مبهمات القرآن؛ الميزان فى تفسيرالقرآن.ابوالفضل روحى
[26]. قاموس كتابمقدس، ص98؛ واژههاىدخيل، ص128؛ التحقيق، ج1، ص130ـ131، «اليسع».
[27]. جامع البيان، مج 5 ، ج 7، ص 341؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 509 .
[28]. جامعالبيان، مج 5 ، ج 7، ص341؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 507 ؛ لسانالعرب، ج 15، ص 449.
[29]. مجمعالبيان، ج 4، ص 509 ؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 23.
[30]. التبيان، ج 4، ص 194؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 103.
[31]. كتاب مقدس، پادشاهان اول، 19: 16؛ قاموس الكتاب المقدس، ص 111.
[32]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 274؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 510 ؛ عرائس المجالس، ص 224.
[33]. قاموس كتابمقدس، ص507 ؛ اعلامقرآن، ص 225.
[34]. الطبقات، ج 1، ص 46، قصص الانبياء، ص 491.
[35]. كتاب مقدس، پادشاهان دوم، 2: 3 ـ 8 ، 19 ـ 22.
[36]. عرائس المجالس، ص 79 ـ 80 و ص 230 ـ 231؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 273 ـ 274؛ بحارالانوار، ج 13، ص 396.
[37]. بحارالانوار، ج 10، ص 301؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 322 ـ 323.
[38]. جامعالبيان، مج 5 ، ج 7، ص 342؛ مجمع البيان، ج4، ص510 ؛ روحالمعانى، مج 5 ، ج 7، ص 311.
[39]. الميزان، ج 7، ص 243.
[40]. روح المعانى، مج 5 ، ج 7، ص 311.
[41]. الميزان، ج 7، ص 244.
[42]. تفسير المنار، ج 7، ص 587 ـ 588 .
[43]. الميزان، ج 7، ص 244.
[44]. اعلام القرآن، ص 1053.
[45]. مفحماتالاقران، ص141، روحالمعانى، مج9، ج 15، ص 460.
[46]. مجمعالبيان، ج6، ص745؛ روحالمعانى، مج9، ج15، ص460.
[47]. تفسير قرطبى، ج 3، ص 25.
[48]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 145؛ روحالمعانى، مج 14، ج 26، ص53 .
[49]. الميزان، ج 18، ص 219.
[50]. التحرير والتنوير، ج 17، ص 129؛ قصصالانبياء، ص 227؛ اعلام قرآن، ص 334.