اقليت و اكثريت: گروه كمتر و بيشتر افراد هر مجموعه
اقليت به معناى اندك بودن در برابر اكثريت به معناى بسيارى و افزونى[1] دو مفهوم نسبى است كه در مقايسه با يكديگر معنا مىيابد. در اصطلاح معاصر به بخش كمتر يا بيشتر افراد يك كشور يا منطقه يا شهر يا هر مجموعه ديگرى مانند پارلمان، اقليت و اكثريت گفته مىشود.[2]واژه «اكثر» در قرآن 80بار و «اقل» تنها دو بار آمده است؛ اما ديگر مشتقات هر دو ريشه نزديك به 239 بار در قرآن بهكار رفته كه گاه در معناى كمّى براى شمارش افراد و گاه در معناى كيفى براى مقايسه حالتها آمده است.[3] (ر.ك: بقره/2، 100؛ اسراء/17، 85)؛ همچنين هر يك از آن دو گاه در مقام تجليل يا تحقير متعلقشان بهكار مىرود[4] (ر. ك: انفال/8 ، 44؛ سبأ/34،13 و نيز اعراف/7، 86 ؛ انعام/6 ، 37)، با اين حال در نگاهى كلى به آيات مربوط، به رويكردى منفى و مذمت*گونه نسبت به اكثريت و رويكردى مثبت با مدلول مدح* نسبت به اقليت برمىخوريم كه البته گاه ناظر به موارد خاص يا قوم و منطقه و دورهاى ويژه است. (ر.ك: انعام/6 ،37؛ بقره/2، 100) در دسته نخست به افزونى غافلان (يونس/10، 92)، حقگريزان (انبياء/21،24)، اهل باطل (توبه/9،34)، اهل كفر و طغيان (مائده/5،64،68)، فاسقان (اعراف/7،102)، ناسپاسان(بقره/2،243)، نابخردان (فرقان/25،44) و نادانان (يوسف/12،68) اشاره شده و در دسته دوم از اندك بودن ذاكران خداوند (نساء/4،142)، شاكران (سبأ/34، 13)، اطاعت كنندگان خداوند (بقره/2،83) و مؤمنان(ص/38،24) ياد شده است.[5] در نگاهى ديگر به آيات قرآن به مجموعهاى از آيات برمىخوريم كه با سفارش به مشورت و همگرايى، به نوعى در پى ايجاد اكثريت و تقويت موضع آن بر آمده است. (ر.ك: شورى/42، 38؛ آلعمران/3، 159) در روايات اسلامى نيز سفارشهاى فراوانى بر همسويى با جماعت مسلمانان و پرهيز از كنارهگيرى شده است[6]، همانگونه كه در روايات متعددى نيز رويكرد مدح اقليت و مذمت اكثريت، دنبال شده است.[7]
در نگاهى نهايى به اين دو مجموعه جهت دستيابى به تصورى سازگار و جامع، به مجموعه سومى از آيات و روايات برمىخوريم كه با نگاهى كيفى به مقوله اقليت و اكثريت و صرف نظر از ارزش كمّى هريك، از هرگونه تجمعى مبتنى بر ايمان به خداوند و گرايش به حق تمجيد كرده و هرگونه تجمعى مبتنى بر كفر و گرايش به باطل را مذمت مىكند.[8](ر.ك: آلعمران/3، 103، 173؛ اعراف/7، 48)، به هر روى نگاه قرآن به موضوع اقليت و اكثريت با جلب نظر بسيارى از مفسران و دانشمندان اسلامى از نخستين سدههاى اسلامى، بحثهاى نسبتاً دامنهدارى را در مقام تبيين يا توجيه در پى داشته و تأليفاتى مستقل نيز در اين زمينه گزارش شده است.[9] اين تأليفات در ارتباط با منازعات فرق و مذاهب اسلامى و در بستر پيدايش اكثريتى رسمى در برابر مجموعهاى از اقليتها در جهان اسلام پديد آمده است.
مفسران در برخورد با آيات اقليت و اكثريت گاه با سعى در ايجاد ارتباط ميان بخشهاى مختلف آيه، مذمت اكثريت را ناظر به مجموعهاى خاص با ويژگيهاى مذكور در آيه دانسته و مراد از آن را اكثريت مردم جهان ندانستهاند[10]، همانگونه كه گروهى ديگر تلاش كردهاند با مطالعه فضا و دوره نزول آيات، مضامين مورد نظر را از بخشهاى نازل شده در مكه شمرده كه در نتيجه آيات مذكور تنها ناظر به آن دوره و شرايط خاص خواهد بود؛ گويا خداوند با اين آيات درصدد تقويت روحيه اقليت مؤمن در برابر اكثريت كافر برآمده است.[11]
گروهى ديگر از مفسران در موضعى متفاوت، با پذيرش مذمت اكثريت مردم جهان درصدد تبيين و توضيح آن برآمدهاند و در اين راستا به غلبه خواستها و نيروهاى دنيوى انسان بر نيروى عقل* در اكثريت مردم و ناتوانى آنها در رسيدن به تعادل روانى و اجتماعى بين قواى گوناگون خود استدلال كردهاند.[12] در ادامه اين نگاه فلسفى برخى ديگر در پاسخ به اين پرسش كه چرا اكثريت به چنين وضعى دچارند توضيح دادهاند كه ساختار جهان ماده ـ كه آبادانى آن جز با تلاش طاقتفرساى مادى امكانپذير نيست ـ بر مبناى تنازع بقا و رقابت براى زيستن استوار است و اين ساختار به طور طبيعى چنين اكثريتى را در پى دارد. صدرالمتألهين در تأييد اين نوع نگاه به آياتى استناد مىكند كه ناظر به تبيين دلايل عدم هدايت همه مردم است[13] (ر.ك: سجده/32، 13؛ هود/11، 119)، با اين حال وى اقليت مورد نظر خداوند را كسانى مىشمرد كه به كمال ايمان و بندگى خدا نايل آمدهاند[14]، در نتيجه اكثريت مقابل، گمراه مطلق و محروم از نجات اخروى نيستند، ازاينرو وى در پارهاى آثار ديگرش در يك دستهبندى چندگانه، عمده دستههاى بشرى را از اهل نجات در آخرت معرفى مىكند[15] كه در آثار فيلسوفان پيش از او نيز به چشم مىخورد.[16]
برخى در قالب نظريه «استخدام» كه ناظر به طبيعت اجتماعى انسان و لزوم بهكارگيرى افراد توسط همنوعان خود در زندگى اجتماعى است، پيدايش اكثريت گمراه را در برخى دورهها منتفى ندانستهاند؛ اما اكثريت انسان را در پايان تاريخ از نگاه قرآن بر هدايت و سعادت مىشمرند.[17] (ر.ك: نور/24، 55)
در آثار تفسيرى معاصر، در پى منازعات سنت و تجدد، انديشه دموكراسى در حكومتهاى غربى به دامنه تازهاى در مباحث اقليت و اكثريت انجاميده و بسيارى از مفسران در مقام نقد دموكراسى، نظر اكثريت را مطابق حقيقت ندانسته و آن را فاقد مشروعيت شمردهاند. برخى با وجود پذيرش قانون طبيعى غلبه اكثريت در جهان طبيعت، اين قانون را در حوزه امور انسانى كه مبتنى بر آگاهى و دانش است ناكار آمد شمرده و با توجه به نفى تلازم ميان حق و اكثريت، جامعه اسلامى را جامعهاى حق محور و نه اكثريت گرا معرفى مىكنند.[18] در پارهاى تفاسير ديگر با وجود استمرار اين ديدگاه، به صراحت از مشروعيت شيوه دموكراسى در جوامع اسلامى به شرط وجود اكثريتى مؤمن و آگاه ياد شده است.[19] در كنار اين نگاه برخى دانشمندان اسلامى معاصر، ديدگاه ديگرى را در اين ارتباط پيش گرفتهاند. برخى بر مبناى دو ديدگاه قرآنى «خلافت انسان» و «نظارت الهى بر او» هرگونه تحميل و اجبار از سوى اقليت مؤمن بر اكثريت غير مؤمن را نامشروع مىشمرد. بنابراين ديدگاه حكومت اقليت در هر شرايطى نامشروع شمرده شده و حكومت اكثريت تنها در صورت برخوردارى از چارچوب دين از مشروعيت الهى برخوردار خواهد بود.[20]
در پارهاى آثار فقهى معاصر نيز به تلاش براى مشروعيت بخشيدن به رأى اكثريت در دوره نبود امام معصوم برمىخوريم. در ديدگاه اين گروه، آيات نفى اعتبار اكثريت تنها ناظر به اظهار نظر آنها در مسائل غيبى مانند صفات و افعال خدا، قضا و قدر، قيامت و ... است كه دور از دسترس آنان بوده و شامل پيمانها و مقررات اجتماعى نمىشود، افزون بر اين، اقليت مورد نظر خداوند لزوماً در يك قشر و گروه محصور نبوده و ممكن است ميان آنها نيز در مسائل اجتماعى اختلاف نظر باشد، بنابراين باز گزيرى از مراجعه به اكثريت نيست[21]، افزون بر اين از ديرباز در منابع فقهى در اين باره كه آيا اظهار نظر در تعيين حاكم و حكومت در صلاحيت همه افراد جامعه بوده يا تنها در صلاحيت اقليتى به نام «اهل حلّ و عقد» است، بحث دامنه دارى وجود داشته[22] كه گاه با توجه به وجود رواياتى مانند: «انما الشورى للمهاجرين والأنصار»[23] شمول آيات شورى را به چالش كشانده است.
منابع
الاسلام يقود الحياه؛ الاشارات والتنبيهات؛ الامامة والسياسه؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير غريب القرآن الكريم؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتألهين؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه؛ دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه؛ سعد السعود للنفوس؛ شرح اصول الكافى؛ الكافى؛ كشف القناع عن وجوه حجية الاجماع؛ لغت نامه؛ المجموع فى شرحالمهذب؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ مرآة العقول فى شرح اخبار آلالرسول؛ المعجم المفهرس لمعانى القرآن العظيم؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نظريه سياسى شهيد صدر؛ نهجالبلاغه؛ الوجوه و النظائر لالفاظ كتاب الله العزيز.على معمورى
[1]. لغتنامه، ج 2، ص 2679، «اقليت»، 2693، «اكثريت».
[2]. لغتنامه، ج 2، ص 2679، «اقليت»، 2693، «اكثريت».
[3]. الوجوه والنظائر، ج 2، ص 139؛ التحقيق، ج 9، ص 309 ـ 310.
[4]. مفردات، ص 680 ـ 681 ، «قلّ».
[5]. المعجمالمفهرس، ج2، ص963ـ 965، 987ـ992.
[6]. نهجالبلاغه، خطبه 127.
[7]. الكافى، ج 1، ص 15؛ ج 8 ، ص 244؛ مرآةالعقول، ج 1، ص49؛ شرح اصولكافى، ج1، ص340 ـ 347.
[8]. نهجالسعاده، ج1، ص358ـ359.
[9]. سعدالسعود، ص70؛ غريبالقرآن، ص553 ـ 559 .
[10]. جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 621 ؛ مج 5 ، ج 8 ، ص 3؛ مج 6 ، ج 9، ص 17، 40، 315.
[11]. نمونه، ج 5 ، ص 413 ـ 416.
[12]. التفسيرالكبير، ج26، ص197؛ التحرير والتنوير، ج 8 ، ص 25.
[13]. تفسير صدرالمتالهين، ج 5 ، ص 27 ـ 28.
[14]. شرح اصول كافى، ج 1، ص 344.
[15]. اسفار، ج 9، ص 305.
[16]. الاشارات والتنبيهات، ج3، ص327 ـ 329؛ مجموعه آثار، ج 1، ص 327 ـ 328، «عدل الهى».
[17]. الميزان، ج 4، ص 94 ـ 103.
[18]. همان، ص 100 ـ 107.
[19]. نمونه، ج 17، ص 281 ـ 284.
[20]. ر.ك. الاسلام يقود الحياة، «خلافةالانسان و شهادة الانبياء»؛ نظريه سياسى شهيد صدر، ص 85 ، 93 ـ 94، 107 ـ 109.
[21]. دراسات فى ولايةالفقيه، ج 2، ص 346 ـ 364.
[22]. المجموع، ج19، ص193ـ194؛ كشفالقناع، ج 6 ، ص 222.
[23]. الامامة والسياسه، ج 1، ص 113.