امان: تضمين امنيت كافران از سوى امام مسلمين، نايب او يا افراد مسلمان
واژه اَمان در لغت به معناى آرامش يافتن و برطرفشدن ترس[37] و آرامشدادن و برطرفكردن ترس[38] و در اصطلاح فقهى به معناى تأمين جانى و مالى كافر از سوى حاكم اسلامى يا مسلمانان است. استيمان و استجاره نيز به معناى درخواست پناهندگى* از سوى كافر آمده است[39] و به مسلمانى كه امنيت كافر را تضمين مىكند «آمِن» و «جار»، و به كافرى كه طلب تأمين مىكند «مستأمِن» و «مستجير» مىگويند.[40]درباره عقد اَمان كتابى مستقل در فقه همانند آنچه در ساير عقود (بيع، اجاره، مضاربه و ...) رايج است، نيامده و با آنكه به تصريح فقها عقدى مستقل است[41] به صورت بحثى فرعى در كتاب جهاد مطرح شده است. اين عقد از طرف «آمن» با عباراتى صريح همچون «أمّنتُك»، «آجرتك» يا هر عبارت، ترجمه، كنايه يا اشارهاى كه مقصود را بفهماند منعقد مىشود.[42]
حنفيّه اَمان را عقد جايز ولى اماميّه، زيديّه و بيشتر اهل سنّت آن را از جانب مسلمانان لازم و از سوى كافر، جايز شمردهاند.[43]
اَمان و استيمان با نگاهى فراتر از اصطلاح فقهى از زمانهاى دور در ميان اقوام و ملل رواج داشته و قبل از اسلام نيز در ميان اعراب مرسوم بوده است.[44] در عصر ما نيز درخواست پناهندگى به ويژه در ميان ناراضيان سياسى، كودتاگران نافرجام، پادشاهان و رؤساى جمهورى كه با كودتا از قدرت بركنار مىشوند، كسانى كه دست به اختلاس زده و فرارى مىشوند و ... متداول است؛ اعطاى پناهندگى امروزه با ملاحظه منافع سياسى، اقتصادى و ... از سوى حكومتها انجام مىشود؛ ليكن به امان جنبهاى كاملا انسانى و ارزشى بخشيده است و افزون بر حكومت اين حق را به آحاد مسلمانان نيز داده است.
فرق امان با هُدنه، عقد ذمّه، صلح و معاهده:
در فقه اسلامى براى مصونيت كافران اسباب ديگرى نيز وجود دارد[45] كه برخى از آنها به امان شباهتى ندارد؛ مانند اِقرار به شهادتين؛ ولى برخى، از نظر مفهوم و نتيجه، به امان شباهت دارد؛ مانند: عقد هدنه يا مهادنه، عقد ذمّه، عقد صلح، معاهده، ازاينرو بايد اين موارد از يكديگر جدا و فرق آنها واضح گردد.عقد هُدنه (آتش بس) توافق بر ترك جنگ تا مدتى معيّن و محدود است كه بين كافران و مسلمانان واقع مىشود[46]و گاه بدون پيش شرط و گاه با شرطى همچون پرداخت عوض، تبادل اسيران و ... انجام مىشود.[47]
عقد صلح به معناى توافق بر ترك نزاع بين متخاصمين[48] و در موردى است كه در مسلمانان ضعف و سستى ديده شود و لازم نيست در حال جنگ اين عقد منعقد شود و عقد ذمّه اصولا مربوط به اهل كتاب است و شرايط ويژه خود را دارد.[49] برقرارى اين سه عقد از مختصات امام يا نايب اوست. برخلاف عقد امان كه آحاد مسلمانان نيز مىتوانند اين سه قرار داد را با كافران منعقد كنند. البته اين امر اختصاص به مواردى دارد كه تأمين امنيت و سلامت براى افراد محدودى از كافران محارب باشد كه در اين صورت اَمان خاص تحقق پيدا مىكند.[50] اما اگر تأمين امنيت براى جمعيتى فراوان مانند يك لشكر يا اهل يك شهر باشد امان عام تحقق مىيابد كه فقط به دست امام مسلمين تحقق مىپذيرد.[51] علامه حلى در قواعد مىگويد: عقد امان با دو صنف از كافران منعقد مىشود: يكى كافران حربى و ديگر كفار ذمّى كه نقض ذمّه كردهاند[52] و فرق ديگر اينكه عقد امان و هُدنه پرداخت جزيه ندارد، در حالى كه عقد ذمّه لزوماً به پرداخت جزيه از سوى كافران منتهى مىشود[53]؛ امّا «معاهده با كفّار» چيزى شبيه به عهد و نذر و قسم است و گفته شده: معاهده نوعى هُدنه و صلح و امان مؤكّد است، زيرا پيمان و عهد با كافران اگر به آتش بس تعلق گرفت «هدنه مؤكّد» مىشود و اگر به صلح يا امان تعلق گرفت «صلح مؤكد» يا «امان مؤكد» خواهد بود.[54]
آيات قرآنى مرتبط با امان، به چند گروه تقسيم مىشود؛ در بسيارى از آنها مادّه «اَمَنَ» بهكار رفته است؛ مانند آيه 6 توبه/9 كه در آن (مأمن) آمده است؛ همچنين در 91 نساء/4 «يأمنوا» و در آيه 61 توبه/9 «يؤمن» و در 97 آلعمران/3 «آمناً»، آمده است. در دو آيه 94 نساء/4[55] و 15 مريم/19[56] از واژه «سلام» استفاده شده است. در آيه 112 آلعمران/3 كلمه «حبل»[57] و در برخى از آيات مانند 124 بقره/2 كلمه عهد به امان تفسير شده است.[58] برخى «ذمّه» در آيه 8 توبه/9 را به معناى امانگرفتهاند.[59] كلمه «استَجارَكَ» و «فَأجِرهُ» در آيه 6 توبه/9 به معناى امان آمده است.[60] ضمن آنكه واژه برائت در آيه نخست سوره توبه/9 در مقابل امان و به معناى زوال آن دانسته شده است[61]؛ همچنين آيات 1 و 3 احزاب/33 را به امان مربوط دانستهاند.[62] بحث امان عُمدتاً بر محور آيه ششم سوره توبه مىگردد. در اين آيه لفظ «استَجارَكَ» براى استيمان و درخواست پناهندگى از سوى مشرك و لفظ «فَاَجِرهُ» براى امان دادن از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بهكار رفته است؛ ولى همه احكام امان و استيمان از اين آيه و آيات ديگر به دست نمىآيد و زوايايى از بحث با كمك روايات قابل دسترسى است. البته در قرآن بحثهاى ديگرى نيز مطرح شده كه از حقيقت امان خارج است؛ ولى چندان بىارتباط با اين بحث نيست؛ به عنوان مثال در آيه 10 ممتحنه/60 پناهندگى زنانى كه به سوى مسلمانان هجرت و اظهار اسلام كردهاند طرح گرديده كه استيمان مسلمان از مسلمان است. در آيه 11 همين سوره پناهندگى زنان مسلمان به مشركان (استيمان مسلمان از كافر) ذكر شده است. در آيات 61 انفال/8 و 35 محمّد/47 موضوع صلح و آتشبس آمده است. در آيه 29 توبه/9 بحث اهل ذمه و شرايط جزيه مطرح گرديده است.
احكام و شرايط امان
اصل و قاعده اوّليه در امان جواز و اباحه است كه آيه «واِن اَحَدٌ مِنَ المُشرِكينَ استَجارَكَ فَاَجِرهُ حَتّى يَسمَعَ كَلـمَ اللّه» (توبه/9،6) بر آن دلالت دارد[63] اما به مقتضاى شرايط و مصالح حكم تكليفى آن تفاوت مىكند به اين بيان كه گاه اين عمل واجب مىگردد و آن اختصاص به مواردى دارد كه ترك امان مفسدهاى براى مسلمانان در پى داشته باشد يا كافر محارب درصدد تحقيق باشد و بخواهد پيام اسلام را بشنود و گاه حرام مىگردد مانند موردى كه امان دادن كافر ضررى براى مسلمانان در پى داشته باشد و گاه نيز مستحب يا مكروه است.[64] در عقد امان شرائطى معتبر است كه برخى مربوط به امان دهنده و برخى مربوط به امان داده شده است امان دهنده به اتفاق سه شرط معتبر است: اسلام، اختيار و عقل[65]، بنابراين، امان دادن كافر معتصم (ذمّى، معاهد و ...) به كافران ديگر صحيح نيست، مگر آنكه از طرف مسلمان وكيل باشد و امان از سوى مسلمان از هر فرقهاى كه باشد صحيح است[66]؛ به نظر اغلب فقيهان اَمان دادن حرّ و مملوك، كودك بالغ مشروع است. بنابر اتفاق فقها، امان دادن زن مشروع است و ماجراى امّهانى كه در فتح مكه به كافرى پناه داد و مورد تأييد پيامبر قرار گرفت، گواه صدق اين مدعاست.[67] همچنين زينب دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به شوهر مشرك خود ابوالعاص پناه داد و پيامبر آن را پذيرفت.[68] بر پايه روايات، كودك اگر طاقت جنگ دارد امانش نسبت به كافر پذيرفته است، زيرا او نيز از جنگجويان به شمار مىآيد و مىتواند داخل در گروه حمايت كنندگان باشد[69]شروطى نيز در كافرى كه به او امان داده مىشود معتبر است، از جمله اينكه مفسدهاى براى مسلمانان بر امان مترتب نباشد[70]، بلكه برخى وجود مصلحت را شرط كردهاند[71]، بنابراين اگر امان منجر به جاسوسى كافر شود، مشروع نخواهد بود.[72] گروهى از فقها در تحقق امان، استيمان و درخواست كافر را شرط دانستهاند[73]؛ ولى برخى مانند صاحب جواهر در مشروعيت آن، درخواست كافر را لازم نمىدانند[74] و در كافر مستأمن فرقى ميان حرّ و عبد، بالغ و غير بالغ، و زن و مرد نيست.[75]
هدف از تشريع امان:
مهمترين اثر و فايده امان به مستأمنان مربوط مىشود. آنان امنيت خويش را در سايه امان تضمين مىكنند و مصونيت مىيابند. قرآن يكى از ويژگيها يهود را ذلّت و بيچارگى هميشگى آنان مىداند: «ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ» (آلعمران/3،112) و از راههايى كه با گام برداشتن در آن مىتوانند اين مُهر ذلت را از پيشانى خويش پاك كنند ارتباط و پيوند با خدا و با مردم است: «اِلاّ بِحَبل مِنَ اللّهِ و حَبل مِنَ النّاس» است. جمله اول مربوط به مسلمان شدن كافران و جمله دوم مربوط به امان و ذمّه با مسلمانان است.[76]با نگاهى كلّى به ديدگاه اسلام درباره كافران و مشركان، به ويژه با بررسى مجموع آياتى كه در نحوه برخورد و ارتباط با آنان وارد شده، اهميت بررسى مسئله امان و پناه دادن به كافر محارب دو چندان مىشود، زيرا از يك سو در اسلام، ارتباط و همسويى با كافران محارب شديداً تحريم شده و تبرّى، از احكام مهمّ دين اسلام قرار داده شده است. قرآن مىگويد: «فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وجَدتُموهُم ...» (توبه/9،5)، «و قـتِلوا المُشرِكينَ كافَّةً ...» (توبه/9،36) در جاى ديگر، قرآن مؤمنان را با جمله «والَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم ...» (فتح/48،29) ياد مىكند. در آغاز سوره توبه خداوند از مشركان به شدت اظهار برائت مىكند؛ ولى از سوى ديگر در ادامه همين آيات (آيه ششم)، امان دادن به مشركان را مطرح مىكند. طبق اين آيه شريفه، به كافران در حال مخاصمه با مسلمانان، در صورت درخواست پناهندگى، امان داده مىشود تا به دارالاسلام بيايند و با اقامت موقت در آنجا به طور مستقيم با اسلام آشنا شوند: «... حَتّى يَسمَعَ كَلـمَ اللّهِ ...» آنگاه اگر داوطلبانه اسلام را پذيرفتند مىتوانند به صورت دائم در كشور اسلامى بمانند وگرنه بدون كمترين تعرض و آزار به مأمن اصلى خود (دارالحرب) بازگردانده مىشوند: «... ثُمَّ اَبلِغهُ مَأمَنَهُ ...» از اين آيه استفاده مىشود كه هدف از تشريع امان با هدف خداوند از بعثت پيامبران، شباهت دارد. در هر دو مورد هدف، دعوت مردم به سوى هدايت و رشد و دور كردن آنان از اسباب گمراهى است. لازمه اين مطلب آن است كه در كنار احكام برائت، قتال، مبارزه و وعده كيفر به محاربان، اگر اميدى هرچند ضعيف به هدايت آنان مىرود، به آن ترتيب اثر داده شود.
بنابراين، آيه امان در سوره توبه براى رفع اشكالى است كه از آيات قبل به ذهن مىرسد[77]، زيرا در آيات قبل خداوند از مشركان اعلام بيزارى كرده و خطاب به مسلمانان مىگويد: «فَاِذَا انسَلَخَ الاَشهُرُ الحُرُمُ فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وجَدتُموهُم وخُذوهُم واحصُروهُم واقعُدوا لَهُم كُلَّ مَرصَد فَاِن تَابوا و اَقَاموا الصَّلوةَ وءاتَوُا الزَّكوةَ فَخَلّوا سَبيلَهُم ...» (توبه/9،5) مفاد اين آيات كه حكايت از شدت برخورد با مشركان دارد اشكالى را به ذهن مىرساند كه بنابراين پس از انقضاى مهلت، مشركان فقط دو راه در پيش دارند: يا كشته مىشوند يا اسلام مىآورند: اما قرآن با تشريع حكم امان اين شبهه را مىزدايد كه براى مشركان راه سوم، يعنى راه انديشه و تحقيق نيز باز است، زيرا همه معارف دين از ضروريات و بديهيات نيست تا نيازمند تحقيق و بررسى نباشد[78] و نيز اصول و معارف دين تقليدبردار نيست و بنابراين نياز به تحقيق و بررسى دارد[79] و حتى اگر محارب و مشرك بخواهد براى آشنايى با اسلام و وضع مسلمانان به بلاد اسلامى سفر كند و براى اين جهت استيمان كند مسلمانان بايد به او امان دهند تا حجت بر او تمام شود[80]: «و اِن اَحَدٌ مِنَ المُشرِكينَ استَجارَكَ فَاَجِرهُ حَتّى يَسمَعَ كَلـمَ اللّهِ» (توبه/9،6) شاهد وجود اين شبهه، روايتى است كه از سعيد بن جبير در ذيل آيه نقل شده است: مردى از مشركان در پى اين توّهم كه مجبور است اسلام را بپذيرد يا كشته مىشود از امام على بن ابىطالب(عليه السلام)پرسيد: آيا پس از انقضاى 4 ماه مىتوانيم براى شنيدن سخن خدا يا خواسته ديگرى خدمت محمد(صلى الله عليه وآله)برسيم؟ اميرمؤمنان پاسخ دادند: آرى، زيرا خداوند متعالى پس از آيات اول سوره برائت مىفرمايد: «و اِن اَحَدٌ مِنَ المُشرِكينَ استَجارَكَ فَاَجِرهُ ...» [81]
با توجه به آنچه گذشت مشخص مىشود كه ادعاى نسخ اين آيه با آيات برائت* و قتال و ... چنانكه سدّى و ضحاك ادعا كردهاند[82] صحيح نيست، زيرا آيه امان از آيات محكم و غير قابل نسخ است و با حكم عقل نيز تأييد مىشود، زيرا مؤاخذه قبل از تمام شدن حجت معقول نيست و كافران تا هنگامى كه در حال تحقيق هستند در جهل خويش معذورند، چنانكه در پايان آيه نيز به اين نكته اشاره شده است: «... ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لا يَعلَمون» (توبه/9،16) يعنى اين امان از آن رو براى آنان قرار داده شده كه آنان دلايل حقانيت اسلام و كلام خدا را نمىدانند، پس بايد به آنان امان داده شود تا كلام خدا را بشنوند و در آن تدبّر كنند[83] و حكم عقل به قبح عقاب بلابيان قابل تخصيص و نسخ نيست. زمينه فحص و جستوجوى از حجّت را اسلام بايد براى همه فراهم كند و اين زمينه با مشروعيت اَمان به دست مىآيد. در نقلى وارد شده كه اين آيه تا روز قيامت غيرقابل نسخ است.[84] لازمه نسخ اين آيه آن است كه تبليغ دين واجب نيست، بلكه طالب حق و هدايت از شنيدن سخن حق منع مىشود و راه علم و فهم بر او بسته مىماند.[85]
اگر در موردى امان بىاثر گردد و هدف فوق از آن حاصل نشود ديگر جايى براى ادامه آن نخواهد ماند، چنانكه در ذيل آيه نخست احزاب/33: «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللّهَ ولا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ» گفته شده: آيه در مورد ابوسفيان و بعضى ديگر از سران كفر و شرك نازل شده كه پس از جنگ احد از پيامبر(صلى الله عليه وآله)امان گرفتند و وارد مدينه شدند و به اتفاق عبداللّه بن اُبىّ و بعضى ديگر از دوستانشان نزد رسول اللّه آمدند و عرض كردند: اى محمّد! از بدگويى به خدايان ما بپرهيز و بگو: آنها براى پرستش كنندگان شفاعت مىكنند تا ما هم از تو دست برداريم و هر چه مىخواهى درباره خدايت توصيف كن كه آزاد هستى. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)از اين سخن برآشفت. عمر بن خطاب برخاست و از پيامبر اجازه كشتن آنان را خواست. پيامبر فرمود: من به آنها امان دادهام و چنين چيزى ممكن نيست؛ امّا فرمان داد آنان را از مدينه بيرون برانند.[86]
موارد تحقق امان:
از مجموع مواردى كه فقيهان، مفسران و تاريخنگاران اسلامى براى امان ذكر كردهاند استفاده مىشود كه امان منحصر به موردى نيست كه صريحاً كافرى از مسلمان درخواست امان كند يا لفظ دال بر امان از مسلمان ابراز شود يا امان خواهى به غرض تحقيق و جستوجو درباره اسلام از سوى كافر انجام شود، بلكه در غير موارد فوق نيز امان حاصل مىشود. قرآن به پيروانش مىآموزد كه افراد را زود مورد اتهام و سوء قصد قرار ندهند و حتى در سفر جهاد به كسى كه اظهار اسلام و صلح مىكند متعرض نشوند: «ولا تَقولوا لِمَن اَلقى اِلَيكُمُ السَّلـمَ لَستَ مُؤمِنـًا» (نساء/4،94) گفته شده بنابر قرائت فتح: «مُؤمَنـًا» اين آيه مربوط به امان است.[87] سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نيز نشان مىدهد كه آن حضرت حوزهاى وسيعتر از آنچه در آيه 6 توبه/9 مطرح شده براى تأمين قائل بودهاند، بلكه مىتوان گفت آيه بر مواردى فراتر از ظاهر آن تطبيق شده است، چنانكه در روايتى كه گذشت از اميرمؤمنان(عليه السلام)سؤال شد: اگر يكى از مشركان بخواهد براى شنيدن كلام خدا يا براى خواسته ديگرى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) ملاقات كند آيا ممكن است؟ حضرت آيه فوق را تلاوت كردند و امان را براى مورد سؤال ثابت دانستند.[88]برخى گفتهاند: در امان لازم نيست غرض كافر تحقيق و بررسى اسلام باشد، زيرا در آيه امان، سبب استجاره و استيمان ذكر نشده است: «و اِن اَحَدٌ مِنَ المُشرِكينَ استَجارَكَ فَاَجِرهُ» و در ادامه آيه از اين جهت كلمه «حَتّى يَسمَعَ كَلـمَ اللّهِ» آمده كه معمولا اقامت مشرك در ميان مسلمانان با شنيدن آيات قرآن و آشنايى با معارف اسلام همراه است، ازاينرو مشروعيت اَمان در اسلام اعم از مواردى است كه استيمان به اين غرض باشد.[89] موارد گوناگون امان و استيمان بدين شرح است:
1. تأمين سياسى:
اينگونه تأمين در مورد سفيران و فرستادگان دولتها و قبايل منعقد مىشود. افرادى كه براى مذاكره يا رساندن پيامى از دارالحرب مىآيند در طول مدت مأموريت خويش از تأمين همه جانبه برخوردارند، چنانكه روايات[90] و شواهد تاريخى گواه بر اين مطلب و اين يكى از موارد وجوب امان است.[91] در ماجراى حديبيّه قبل از انعقاد قرارداد صلح، فرستادگانى از سوى مشركان به نامهاى عروة* بن مسعود، مِكر*ز بن حفص و سهيل* بن عمرو و ديگران نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و در تمام مدت مذاكره، در اَمان مسلمانان بودند.[92] مهمتر آنكه در تاريخ صدر اسلام اَمان دادن پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به فرستادگان مدعى پيامبرى، يعنى مسيلمه كذّاب ثبت شده است. آنها دو نفر بودند و چون با رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)ملاقات كردند از آنان پرسيد: آيا شما مسيلمه را فرستاده خدا مىدانيد؟ گفتند: آرى. فرمود: به خدا سوگند اگر چنين نبود كه فرستادگان كُشته نمىشوند شما را مىكشتم».[93]2. تأمين فرهنگى:
اينگونه امان عمدتاً براى كسانى است كه از مبانى و عقايد اسلام بىخبر و درصدد تحقيق و بررسى آن هستند و براى اين منظور درخواست پناهندگىكرده تا زمينه فحص و جست و جو را در دارالاسلام براى خود فراهم آورند. خداوند متعالى روا بودن چنين تأمينى را در آيه 6 توبه/9 به طور صريح اعلام داشته است.3. تأمين اقتصادى:
اينگونه امان براى بازرگانان و همه كسانى است كه مىخواهند در كشورهاى اسلامى كار اقتصادى انجام بدهند. اعطاى تأمين بسته به شرايطى است؛ از جمله: نياز جامعه اسلامى به چنين روابطى و وجود مصلحت در آن و حسن نيت و عدم قصد جاسوسى[94]، حتى برخى گفتهاند: اگر كافرى بدون امان گرفتن، متاعى به دارالاسلام آورد، اگر عادت بر اين جارى شده كه براى تجارت بدون امان صريح وارد مىشوند، در اين صورت اَمان قهرى تحقق پيدا كرده و نبايد متعرض او شد[95] و اگر كافر به قصد تجارت آمد و اموال خويش را در آنجا نهاد و خود به دارالحرب بازگشت گرچه امان از شخص او برداشته مىشود؛ ولى در مورد اموال او حالت امان باقى است و كسى حق تعرّض به آنها را ندارد. آرى وقتى آن اموال به مأمن محاربان برده شده، مانند ساير اموال محاربان با آن رفتار مىشود.[96]4. تأمين نظامى:
از شايعترين موارد امان پناهندگى هنگام جنگ يا پيش از شروع جنگ است. قرآن از قول منافقان در جنگ خندق، هنگام محاصره مدينه نقل مىكند كه آنها مردم را به فرار تشويق مىكردند. بعضى آيه «يـاَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم فارجِعوا» (احزاب/33،13) را چنين تفسير كردهاند كه منافقان مردم مدينه را به پناهندگى به مشركان ترغيب مىكردند. آنان مىگفتند: اى اهل يثرب! شما توان رويارويى با لشكر احزاب را نداريد، پس به سوى طلب اَمان بازگرديد.[97] اينگونه امان در اسلام نسبت به كافران نيز وجود دارد و كيفيت آن بدين قرار است كه امام مسلمين يا سرباز مسلمان در هنگام جنگ طبق شرايط خاصّى به يك نفر يا يك گروه امان مىدهد (تفاوت امان با هُدنه در اول مقاله گذشت).تأمين نظامى شرايطى دارد؛ از جمله اينكه امان قبل از اسارت باشد، مگر آنكه امام يا نايب او امان دهند. ديگر آنكه كافر درصدد خدعه نباشد. گاهى اين امان به صورت عام داده مىشود تا جلوى خونريزى گرفته شود. رخداد فتح مكه نمونهاى از گذشت پيامبر اسلام است. در اين حادثه گروهى از مشركان با راهنمايى علىبنابىطالب(عليه السلام) با پيامبر(صلى الله عليه وآله)ملاقات كردند و همان سخنان برادران يوسف در مقام عذرخواهى را بر زبان جارى ساختند: «لَقَد ءاثَرَكَ اللّهُ عَلَينا واِن كُنّا لَخـطِـين= خدا تو را بر ما برترى داد و خطا كرده بوديم». (يوسف/12،91) حضرت خطاب به همه مردم مكه فرمود: «لا تَثريبَ عَلَيكُمُ اليَومَ يَغفِرُ اللّهُ لَكُم و هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمين» (يوسف/12،92) قبل از آن رسولخدا(صلى الله عليه وآله) همه فرماندهان لشكر مسلمانان را احضار كرده فرموده بود: مىخواهم فتح* مكه بدون خونريزى انجام شود. مشركان با مشاهده اين حُسن نيت دروازهها را بر روى مسلمانان گشودند. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در مقابل يكى از فرماندهان لشكرش كه به هنگام ورود به شهر مكه شعار مىداد: «اليوم يوم المَلْحَمة= امروز روز انتقام است» شديداً عكسالعمل نشان داد و به على(عليه السلام) مأموريّت داد كه پرچم را ازدست او بگيرد و به نقلى پيامبر فرمود: به جاى آن شعار «اليوم يوم المرحمة» را اعلام كنيد. چنين عكسالعملى مردم وحشت زده مكه را اميدوار كرد و راه را براى پذيرش اسلام از سوى آنان گشود. اينجاست كه قرآن از آيندهاى توأم با مودّت و مهربانى براساس اسلام ميان مسلمانان و مشركان مكه خبر داده است: «عَسَى اللّهُ اَن يَجعَلَ بَينَكُم وبَينَ الَّذينَ عادَيتُم مِنهُم مَوَدَّةً ...» (ممتحنه/60 ،7) اعلان عمومى پيامبر چنين بود: شما براى من هموطنان نامناسبى بوديد، رسالت مرا تكذيب كرديد، مرا از خانه بيرون رانديد، با من به نبرد برخاستيد و كمر به قتل من بستيد؛ ولى من همه شما را امان مىدهم و اعلام مىكنم: «اذهبوا فأنتم الطلقاء» ابوسفيان نيز در ميان مردم اعلام كرد: پيشواى مسلمانان، محمد(صلى الله عليه وآله) به من قول داده هركس به مسجدالحرام درآيد در اَمان است، هركس اسلحه بر زمين بگذارد و به خانه خويش رود و درِ خانه را از روى بىطرفى ببندد در امان است و هركس به خانه من يا خانه حكيم بن حزام درآيد در امان است. پيامبر به اين سه مورد نيز اكتفا نكرد و پس از ورود به مكه پرچمى به دست عبداللّه خثعمى داد و فرمود: فرياد كن: هركس زير اين پرچم گرد آيد در امان است.[98] قرآن به اهل مكه يادآورى مىكند كه اعطاى امان از سوى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)به معناى حقانيت راه آنان نيست، بنابراين، امان در دنيا امان در آخرت و رهايى از عذاب قيامت نيست: «قُل يَومَ الفَتحِ لا يَنفَعُ الَّذينَ كَفَروا ايمـنُهُم» (سجده/32، 29) اين تفسير بنابرآن است كه مراد از «يَومَ الفَتح» فتح مكه باشد.[99]
نقض امان:
تأمين در اسلام چنانكه گذشت به اتفاق همه علماى شيعه و بيشتر اهل سنت عقدى لازم و واجب الوفاست. امان عهدى است كه نقض يك جانبه آن توسط مسلمين جايز نيست، مگر آنكه مستأمن خلافى مرتكب يا خدعهاى بهكار برد. قرآن مىفرمايد: «سَتَجِدونَ ءاخَرينَ يُريدونَ اَن يَأمَنوكُم و يَأمَنوا قَومَهُم ... = به زودى با جمعيتى روبهرو خواهيد شد كه مىخواهند [براى حفظ منافع خود]، هم از ناحيه شما [مسلمانان] در امان باشند و هم از ناحيه قوم خودشان [كه مشركاند]». (نساء/4،91) قرآن در برابر اين گروه شدت عمل به خرج داده و مىفرمايد: اگر به صلح واقعى روى نياوردند آنها را هر كجا يافتيد اسير كنيد يا بكشيد: «فَخُذوهُم واقتُلوهُم ...» درحديثى از امام باقر(عليه السلام)آمده: اگر كسى شخصى را امان دهد، آنگاه خيانت كند و او را بكشد در روز قيامت در حالى كه پرچمدار خدعه و خيانت است محشور خواهد شد. ذكر آن دسته از آيات قرآن كه مشتمل بر «عهد و ميثاق» است در بحث امان، توسّط برخى از كتب حديث مانند بحارالانوار[100] و جامع احاديث الشيعه[101] تداعى كننده اين نكته است كه نقض امان به نوعى نقض عهد به شمار مىآيد كه در قرآن و در اخلاق اسلامى شديداً نكوهش شده است. قرآن مىفرمايد: «والموفونَ بِعَهدِهِم اِذا عـهَدوا» (بقره/2،177) و به صورت خاص در مورد بخشى از مشركان پيمان*شكنى را حرام مىداند؛ يعنى آن مشركانى كه پس از پيمان با مسلمانان، بر خلاف شرايط گام برندارند و احدى را بر ضد مسلمين تقويت نكنند: «... اِلاَّ الَّذينَ عـهَدتُم مِنَ المُشرِكينَ ثُمَّ لَميَنقُصوكُم شيــًا ولَم يُظـهِروا عَلَيكُم اَحَدًا فَاَتِمّوا اِلَيهِم عَهدَهُم اِلى مُدَّتِهِم ...» (توبه/9،4)؛ ولى بخشى ديگر از مشركان روحيه پيمانشكنى دارند و اگر روزى بر مسلمين غالب شوند نه ملاحظه خويشاوندى و نه رعايت عهد و پيمان مىكنند، از اين رو نبايد انتظار رعايت پيمان را از سوى پيامبر داشته باشند: «كَيفَ واِن يَظهَروا عَلَيكُم لا يَرقُبوا فيكُم اِلاّ ولا ذِمَّةً» (توبه/9،8). برخى «ذمّه» را در اين آيه به امان تفسير كردهاند[102]، بنابراين در مدتى كه كافر حربى با امانى كه دريافت كرده با اطمينان و آرامش در دارالاسلام زندگى مىكند نمىتوان ناگهان اين امان را ناديده گرفت و جان و مال او را در مخاطره افكند، مگر آنكه ابتدائاً نقض امان از سوى او صورت گرفته باشد. نقض امان از سوى كافر محارب مواردى دارد كه به اختصار عبارت است از: 1. مهاجرت از دارالاسلام به دارالحرب.[103] 2. اقدام به خلاف و خدعه به ويژه جاسوسى در سرزمين مسلمانان و به نفع دشمنان اسلام.[104] 3. مرگ مستأمن كه نتيجه آن به نظر برخى در تركه او ظاهر مىشود، زيرا گروهى گفتهاند: با مرگ وى، اموالى كه در دارالاسلام به او تعلق دارد به وارث مسلمان او و در صورت نبود وارث مسلمان به امام مسلمين تعلق مىگيرد.منابع
اسباب النزول، واحدى؛ امتاع الاسماع بما للرسول من الانباء والاموال والحفدة والمتاع؛ بحارالانوار؛ بداية المجتهد و نهاية المقتصد؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تحرير الاحكام الشرعية على مذهب الاماميه؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة الفقهاء؛ تفسير التحرير و التنوير؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير المنير فىالعقيدة والشريعة والمنهج؛ جامع احاديث الشيعة فى احكام الشريعه؛ جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ حقوق قراردادهاى بين المللى در اسلام؛ الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيه؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ سلسلةالينابيع الفقهيه؛ السنن الكبرى؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ فرهنگ معارف اسلامى؛ الفقه الاسلامى و ادلته؛ قواعد الاحكام؛ الكشاف؛ كشف الغطاء عن مبهمات شريعة الغراء؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المغنى و الشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المهذب؛ الموسوعة الفقهية الميسره؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وسائل الشيعه.سيد مصطفى اسدى
[37]. مفردات، ص 90، «امن».
[38]. التحقيق، ج 1، ص 150، «امن».
[39]. جواهر الكلام، ج 21، ص 92.
[40]. التحقيق، ج 1، ص 149 ـ 150، «امن»؛ ج 2، ص140ـ141، «جور»؛ فرهنگ فقه، ج1، ص652 .
[41]. المهذب، ج 1، ص 305؛ الفقه الاسلامى، ج 8 ، ص 5864 .
[42]. المهذب، ج 1، ص 306؛ جواهر الكلام، ج 21، ص 99؛ كشف الغطا، ج 4، ص 342.
[43]. الفقه الاسلامى، ج 8 ، ص 5868 ؛ كشف الغطاء، ج 2، ص 397.
[44]. السيرةالنبويه، ج1، ص372ـ373؛ حقوق قراردادهاى بينالمللى در اسلام، ص 180.
[45]. كشف الغطاء، ج 4، ص 339 ـ 363.
[46]. همان، ص351.
[47]. كشف الغطاء، ج 4، ص 351؛ جواهرالكلام، ج 21، ص 292.
[48]. فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص 1111.
[49]. سلسلةالينابيع، ج9، ص121، «فقهالقرآن»؛ ص 163، «الوسيله».
[50]. الفقه الاسلامى، ج8 ، ص5864 ؛ كشفالغطاء، ج4، ص 343 ـ 344.
[51]. سلسلة الينابيع، ج 9، ص 255، «قواعد الاحكام».
[52]. همان، ص 256، «قواعد».
[53]. الفقه الاسلامى، ج 8 ، ص 5886 ـ 5887 .
[54]. كشف الغطاء، ج 4، ص 350.
[55]. همان، ج 3، ص 144 ، 146.
[56]. همان، ج 6 ، ص 782.
[57]. التبيان، ج2، ص560 ؛ مجمعالبيان، ج2، ص 814 .
[58]. زاد المسير، ج 1، ص 141.
[59]. تفسير قرطبى، ج 8 ، ص 51 .
[60]. الكشاف، ج 2، ص 248.
[61]. زاد المسير، ج 3، ص 393.
[62]. تفسيرقرطبى، ج14، ص77؛ زادالمسير، ج6، ص360.
[63]. المبسوط، ج 2، ص 14؛ المهذب، ج 1، ص 305.
[64]. الموسوعة الفقهيه، ج 5 ، ص 101.
[65]. الروضة البهيه، ج 2، ص 396؛ الفقه الاسلامى، ج 8 ، ص 5865 .
[66]. الفقه الاسلامى، ج 8 ، ص 5886 ـ 5887 .
[67]. سلسلةالينابيع، ج 31، ص 83 ، «المبسوط»؛ ج 9، ص 86 ؛ السنن الكبرى، ج 13، ص 392 ـ 393.
[68]. السنن الكبرى، ج 13، ص 394.
[69]. تفسيـر قرطبى، ج 8 ، ص 50 .
[70]. الروضة البهيه، ج 2، ص 397.
[71]. الفقه الاسلامى، ج 8 ، ص 5875 .
[72]. الروضة البهيه، ج 2، ص 397.
[73]. الروضة البهيه، ج 2، ص 396.
[74]. جواهر الكلام، ج 21، ص 266.
[75]. كشف الغطاء، ج 4، ص 344.
[76]. التبيان، ج2، ص560 ؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 814 .
[77]. الميزان، ج 9، ص 153.
[78]. مجمع البيان، ج 5 ، ص 13.
[79]. التفسير الكبير، ج 15، ص 228.
[80]. الميزان، ج 9، ص 155.
[81]. الكشاف، ج 2، ص 248.
[82]. همان، ص 249.
[83]. مجمع البيان، ج 5 ، ص 13.
[84]. همان، ص 248.
[85]. تفسير المنار، ج 10، ص 180.
[86]. مجمع البيان، ج 8 ، ص 525 ـ 526 ؛ اسباب النزول، ص 294.
[87]. زاد المسير، ج 2، ص 172.
[88]. الكشاف، ج 2، ص 248.
[89]. التحرير و التنوير، ج 10، ص 118.
[90]. وسائل الشيعه، ج 15، ص 67.
[91]. كشف الغطاء، ج 4، ص 342.
[92]. المنير، ج 10، ص 113.
[93]. المغنى، ج 10، ص 436.
[94]. تذكرة الفقها، ج 1، ص 417.
[95]. المغنى، ج 10، ص 441.
[96]. سلسلة الينابيع، ج 31، ص 84 ، «المبسوط».
[97]. زاد المسير، ج 6، ص 350 ـ 359.
[98]. امتاع الاسماع، ج 1، ص 379.
[99]. زاد المسير، ج 6 ، ص 345 ـ 346.
[100]. بحارالانوار، ج 97، ص 44.
[101]. جامع احاديث الشيعه، ج 16، ص 216.
[102]. تفسير قرطبى، ج 8 ، ص 51 .
[103]. سلسلة الينابيع، ج 9، ص 257، «قواعد الاحكام».
[104]. همان، ص256 ـ 257.