اِمامت: پيشوايى و رهبرى
امامت به معناى پيشوايىببببب[1]، پيشروى، و رهبرى است. امام نيز به معناى پيشوا، پيشرو[2]، مقتدا، قيّم، مصلح، الگو، راه اصلى و راهنماست.[3] كسى يا چيزى كه مورد پيروى واقع مىگردد، انسان باشد يا كتاب يا چيزى ديگر، به حق باشد يا بر باطل[4] امام است.[5] ريشه اين واژه «ا ـ م ـ م» و به معناى قصد[6] يا قصد با توجه خاص و اين معنا در همه مشتقات آن محفوظ است. امام نيز كسى است كه همواره مقصود و هدف حركت و تلاش ديگران قرار گيرد، گرچه با اختلاف موارد و قصدكنندگان و جهات و اعتبارات، گوناگون مىشود؛ مانند: امام جمعه و جماعت، امام هدايت و امام ضلالت[7]، بر اين اساس ديگر معانى اين واژه و مشتقات آن از لوازم معناى ريشه است.واژه امام بر زن و مرد اطلاق مىشود و جمع آن «ائمّه» و «ايمّه» است.
در اصطلاح كلامى معانى متعددى از اين واژه ارائه شده كه شايعترين معناى آن رياست عمومى در امور دين و دنيا[8] است و برخى جانشينى پيامبر در حفظ دين و سياست دنيا[9] را در تعريف اصطلاحى آن آوردهاند. برخى كاملترين تعريف را رياست بالاصاله عمومى در امر دين و دنيا در دار تكليف مىدانند[10] كه عموم مردم را به حفظ مصالح دين و دنيايشان ترغيب و از آنچه به حال آنان زيانبار است منع كنند[11]، بنابراين، امامت به معناى رياست عمومى فردى خاص بر امور دين و دنياى مردم در دنيا بالاصاله يا به جانشينى از پيامبر است، زيرا امامت داراى شئونى همچون رهبرى سياسى و زعامت اجتماعى و مرجعيت دينى و تبيين و تفسير وحى و ولايت باطنى و معنوى است كه از اين جهت امامْ حجت خدا در زمان، ولىّ الله، انسان كاملِ حامل معنويت كلى انسانيت و قطب است[12] و چون امامت داراى شئون والايى است، شيعه آن را همانند نبوت به نصّ و امر الهى[13] و از اصول دين (مذهب) مىداند[14]، در حالى كه در ديدگاه اهل سنت از فروع دين شمرده شده و از اين جهت از افعال مكلفان به شمار مىآيد.[15]
در اصطلاح مديريت، رهبرى از وظايف مدير است كه ديگران را به كوشش مشتاقانه جهت هدفهايى معين ترغيب مىكند يا آنها را جهت كسب هدف مشترك تحت تأثير قرار مىدهد.[16]
به گفته بيشتر مفسران، امامت در قرآن با معناى لغوى آن هماهنگ است و امام كسى است كه به او اقتدا كنند و او را الگو و سرمشق خود قرار دهند[17]؛ خواه عادل و راه يافته باشد و خواه باطل و گمراه[18]. لفظ «امامت» در قرآن بهكار نرفته؛ ولى واژه «امام» به صورت مفرد و جمع در 12 مورد استعمال شده است كه برخى از آنها و نيز آيات متعدد ديگر به موضوع امامت ارتباط دارد. آيات مربوط گاهى به پيشوايى بر حق بالاصاله: «و جَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا» (انبياء/21،73)، «و جَعَلنا مِنهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا» (سجده/32،24) و گاهى به پيشوايى به حق به نحو جانشينى:«... واُولِى الاَمرِ مِنكُم» (نساء/4،59) و گاهى به پيشوايى باطل: «وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَدعونَ اِلَى النّارِ» (قصص/28،41) و گاهى به مفهوم جامع ميان پيشوايى بر حق و باطل:«يَومَ نَدعوا كُلَّ اُناس بِاِمـمِهِم» (اسراء/17،71) اشاره دارد.
افزون بر آياتى كه واژه امام يا اولىالامر* در آن بهكار رفته است آيات فراوانى با امامت و رهبرى پيوند دارد، از جمله برخى آياتى كه در آن مفهوم هدايت آمده (رعد/13،7؛ يونس/10،35)، آيهاى كه مؤمنان را به همراهى با صادقان فرا مىخواند (توبه/9،67)، آيه ولايت (مائده/5 ،55)، آيهاى كه مىگويد اگر به برخى در زمين قدرت داده شود نماز را برپا مىدارند، زكات مىدهند و امر به معروف و نهى از منكر مىكنند (حجّ/22،41) و آياتى كه در آن از اعطاى مُلك به برخى سخن به ميان آمده است. (نساء/4، 53 ـ 54 ؛ بقره/2،247)
در روايات فراوانى نيز، مصاديق يا تأويل آياتى از قرآن، مانند 8 تغابن/64[19]، 8 صفّ/61[20] و 51 قصص/28[21] امامان معصوم(عليهم السلام)دانسته شدهاند.
امامت عام:
امامت در قرآن عام است و به امامت حق و پيشوايى باطل تقسيم مىشود. امامت حق نيز بر دوگونه است: امامت بالاصاله كه براى پيامبران جعل مىشود و امامت بالاستخلاف كه در آن از امامت جانشينان انبيا (امامان) سخن به ميان مىآيد.مهمترين ويژگى امامت باطل دعوت به سوى آتش است: «و جَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَدعونَ اِلَى النّارِ» (قصص/28،42) مراد از فرا خواندن به آتش دعوت به معصيت و كفر و افعالى است كه استحقاق عذاب جهنم و آتش را در پى دارد[22]، ازاينرو از امامان باطل به «ائمه كفر*» ياد شده است:«فَقـتِلوا اَئِمَّةَ الكُفرِ» (توبه/9،12) ويژگى ديگر امامان باطل پيمانشكنى و طعن در دين و ازاينرو پيكار با آنها لازم است: «و اِن نَكَثوا اَيمـنَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم وطَعَنوا فى دينِكُم فَقـتِلوا اَئِمَّةَ الكُفرِ اِنَّهُم لا اَيمـنَ لَهُم» (توبه/9،12)، افزون بر اين امامان باطل پس از مرگشان در دنيا به لعنت الهى گرفتار مىشوند و در قيامت كسى آنان را يارى نمىكند و در آنجا از زشت چهرگان خواهند بود: «و جَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَدعونَ اِلَى النّارِ ويَومَ القِيـمَةِ لا يُنصَرون * واَتبَعنـهُم فى هـذِهِ الدُّنيا لَعنَةً ويَومَ القِيـمَةِ هُم مِنَ المَقبوحين» (قصص/28، 41 ـ 42) از برخى روايات تفسيرى ذيل اين آيه استفاده مىشود كه آنها امر و حكم مردم را بر امر و حكم خدا ترجيح مىدهند و برخلاف كتاب خدا براساس هواهاى نفسانى و تمايلات مردم عمل مىكنند.[23] گفتنى است كه در روز قيامت كه صفوف از هم جدا مىشود هر گروهى در پى امامشان حركت مىكنند:«يَومَ نَدعوا كُلَّ اُناس بِاِمـمِهِم» (اسراء/17،71) آنان كه رهبرى امامان حق و عادل را پذيرفتهاند همراه آنان خواهند بود و آنان كه پيشوايان گمراهى و باطل را برگزيدهاند همراه آنها خواهند بود.[24] البته در نظرى ديگر، براساس رواياتى مقصود از امام در اين آيه، امام حق است.[25]
براساس آيات قرآن، امامت بر حق باشد يا باطل به جعل الهى است: «قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِمامـًا» (بقره/2،124)، «وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا» (انبياء/21،73)، «و جَعَلنا مِنهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا» (سجده/32،24)، «ونَجعَلَهُم اَئِمَّةً ونَجعَلَهُمُ الورِثين» (قصص/28،5)، «وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَدعونَ اِلَى النّارِ» (قصص/28،41) جعل امامت حكايت از آن دارد كه امامت صرف نظر از حق يا باطل بودن آن، ويژگى خاص و نادرى است كه تنها در برخى افراد وجود دارد، بهگونهاى كه مىتوانند توجه ديگران را جلب كنند تا به آنان اقتدا كنند.
جعل امامت براى امامان حق، بالذات و براى امامان باطل، بالعرض است؛ يعنى از آن رو كه نظام احسن عالم بدون امامت و رهبرى از سوى صالحان و فاسدان تحققپذير نيست و بايد نور و ظلمت، هدايت و ضلالت، ايمان و كفر و تقوا و فجور در كنار هم باشد تا هر كدام به سهم خود زيبايى مطلق عالم را تأمين كند، خداوند هر دو گونه رهبرى را جعل فرموده است؛ ولى هيچ گاه اين بدان معنا نيست كه در همان سطحى كه امامت حق بالاصاله به خداوند نسبت داده مىشود، امامت باطل نيز بالاصاله به او منسوب باشد، زيرا خداوند اولا و بالذات هادى است؛ نه مُضلّ، و اهل رحمت و مغفرت است؛ نه انتقام و عذاب و چنانچه از اضلال و انتقام و عذاب سخن به ميان مىآيد براى آن است كه هدايت بدون ضلالت* معنا ندارد، چنان كه رحمت و مغفرت بدون انتقام و عذاب تصور ندارد. درباره امامت نيز خداوند اولا و بالذات، امامت حق را براى امامان صالح آن هم با توجه به كمالات و فضايلى كه لازمه امامت آنان است جعل كرده، و در كنار آن ثانياً و بالعرض امامت باطل را براى امامان فاسد و آن هم با توجه به رذايل آنان جعل فرموده است. البته اين جعل فقط تكوينى است؛ نه تشريعى، بر خلاف جعل امامت حق كه هم تكوينى است و هم تشريعى، با اين همه مفسران در تفسير جعل امامت باطل، نظرات گوناگونى ارائه كردهاند؛
برخى گفتهاند: جعل به معناى خذلان است؛ يعنى خداى سبحان پس از ارسال پيامبرانى براى هدايت آنان و در پى آنكه گروهى دعوت پيامبران را انكار كردند و راه كفر و گمراهى را در پيش گرفتند، به عنوان مجازات، آنان را مقتداى اهل آتش قرار داده است؛ نه اينكه جعل امامت براى آنها ابتدايى باشد.[26] برخى ديگر گفتهاند: آيه در مقام گزارش حال آنان در قيامت است، بدين معنا كه آنها سردسته دوزخياناند و هنگامى كه گروهى از دوزخيان به سوى آتش مىروند، آنها پيشاپيش اصحاب آتش درحركتاند، چنانكه در دنيا نيز پيشوايان گمراهى بودند.[27] برخى نيز جعل امامت را به معناى تسميه و نامگذارى آنان به امام تأويل كردهاند[28]؛ اما آيه بعد با آن سازگارى ندارد[29]، زيرا براساس آن آيه، به سبب پيروى ديگران از آنان در كفر و تبهكارى، در اين جهان از پى آنها لعنت فرستاده مىشود.
امامت حق بالاصاله:
امامت حق بالاصاله در برگيرنده امامت كسانى است كه خداى سبحان مستقيماً امامت را براى آنان جعل كرده است؛ مانند امامت برخى پيامبران الهى كه با توجه به تفاوت درجات، از مراتب متفاوت امامت برخوردار بودهاند؛ چون حضرت ابراهيم(عليه السلام): «اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِمامـًا» (بقره/2،124) يعقوب و اسحق(عليهما السلام) : «ووهَبنا لَهُ اِسحـقَ ويَعقوبَ نافِلَةً وكُلاًّ جَعَلنا صــلِحين * وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا» (انبياء/21،72 ـ 73)، يوسف(عليه السلام): «و لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ ءاتَينـهُ حُكمـًا و عِلمـًا ...» (يوسف/12، 22)، لوط(عليه السلام): «و لوطـًا ءاتَينـهُ حُكمـًا و عِلمـًا ...» (انبياء/21،74)، موسى(عليه السلام): «ولَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ واستَوى ءاتَينـهُ حُكمـًا وعِلمـًا ...» (قصص/28،14)، داود و سليمان(عليهما السلام) : «... و كُلاًّ ءاتَينا حُكمـًا وعِلمـًا ...» (انبياء/21،79) و حضرت محمد(صلى الله عليه وآله): «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ ورَسولُهُ ...» (مائده/5 ، 55)، «اَلنَّبِىُّ اَولى بِالمُؤمِنينَ مِن اَنفُسِهِم ...» (احزاب/33،6) سرّ بهرهمندى برخى از انبياى الهى از مقام امامت اين است كه امام افزون بر مقتدا و الگو بودن در گفتار و رفتار، عهدهدار امور سياسى و اجتماعى امت است، حدود را اجرا و اميران را عزل و نصب و از امت دفاع و جانيان را تأديب مىكند، ازاين رو ممكن است كسى پيامبر باشد؛ ولى عهدهدار امور سياسى و اجتماعى امت نباشد.[30]در بيان دلايل انفكاك نبوت از امامت وجوهى گفتهاند؛ از جمله آنكه به دلالت برخى آيات، نبوّت غير از مَلِك بودن و رهبرى است: «وقالَ لَهُم نَبِيُّهُم اِنَّ اللّهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكـًا قالوا اَنّى يَكونُ لَهُ المُلكُ عَلَينا ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنهُ ولَم يُؤتَ سَعَةً مِنَ المالِ قالَ اِنَّ اللّهَ اصطَفـهُ عَلَيكُم وزادَهُ بَسطَةً فِى العِلمِ والجِسم» (بقره/2،247) با توجه به اينكه مَلِك در آيه به معناى تدبير كننده جامعه است كه انسانها را به كمال شايسته خود مىرساند و موانع دستيابى به كمال را از مسير آنان دفع مىكند[31] و بنى اسرائيل به صورت اعتراض به پيامبرشان اشموئيل گفتهاند: «نَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنه = ما از طالوت به مُلك شايستهتريم»، در حالى كه اگر مقام نبوت با رهبرى يكى بود مىبايست گفته مىشد تو به مُلك و سلطنت شايستهترى، چون تو پيامبرى، و اشموئيل در پاسخ اعتراض آنان گفت: اولا خدا او را برگزيده است و ثانياً او بر اثر برخوردارى از علم و توان جسمانى كه لازمه امامت و رهبرى است برگزيده شده است.[32]
دليل ديگر آنكه خداى سبحان خطاب به ابراهيم(عليه السلام) پس از دريافت مقام نبوت و در پايان عمر فرمود: «اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِمامـًا» (بقره/2،124) نيز زمانى اين مقام به آن حضرت داده شد كه وى داراى ذرّيه و فرزندان بوده و امتحاناتى را پشت سر گذاشته است.[33] با توجه به انفكاك امامت از نبوت قول كسانى كه امامت در آيه را به نبوت معنا كردهاند صحيح نيست.[34]
برخى در ذيل آيه مذكور امام را نبى معنا كردهاند؛ اما در جاى ديگر، در برابر كسانى كه امام را نبى معنا كردهاند ترجيح دادهاند كه امام در معناى خودش بهكار گرفته شود.[35]
دليل ديگر آنكه حضرت موسى هارون را خليفه خود قرار داد، در حالى كه او پيامبر بود؛ ولى مقام امامت نداشت و با استخلاف موسى به اين سمت منصوب گرديد: «وقالَ موسى لاَِخيهِ هـرونَ اخلُفنى فى قَومى واَصلِح ولا تَتَّبِع سَبيلَ المُفسِدين» (اعراف/7،142)[36]
برخى مفسران در فرق بين امام و نبى گفتهاند: گرچه پيامبر و امام هر دو هدايتگرند، هدايت پيامبر فقط «راهنمايى» و به معناى نشان دادن راه است؛ اما هدايت امامان «راهبرى» به معناى رساندن به مقصود است.[37] با اين همه گفتنى است كه در رويكرد مطالب پيشگفته بين امامت و مُلك خلط شده و گويا گمان شده امام و مَلِك يكى است، از اين رو از آياتى كه به مُلك مربوط مىشود در بيان امامت استفاده شده است؛ ولى واقع امر اينگونه نيست، زيرا امامت رياست عامه در امر دين و دنياست؛ ولى مُلك منصبى اجرايى در امر حكومت است كه گاهى امام خود آن را بر عهده مىگيرد؛ مانند حضرت ابراهيم(عليه السلام)، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و امام على بن ابىطالب(عليه السلام) و گاهى به اذن خدا و با توجه به ملاكهاى خاص، ديگرى را به جاى خود منصوب مىكند؛ مانند نصب طالوت.
امامت حق بالاستخلاف:
پيامبران چون از جهت عمر و امكانات محدودند براى محقق ساختن اهداف خود به امر الهى جانشين خود را به مردم معرفى و مردم را به اطاعت از آنان سفارش مىكنند، بر اين اساس اگر پيامبر خليفه و امام معرفى نكند رسالتش را به انجام نرسانده است: «يـاَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ و اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ واللّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاس» (مائده/5 ،67) از اين آيه برمىآيد موضوع مهمى كه تبليغ آن بر عهده پيامبر گذاشتهشده همسنگ نبوت است، بهگونهاى كه اگر ابلاغ نشود رسالت پيامبر ناتمام مىماند. از سوى ديگر تبليغ آن امر مهم و حساس ممكن است خطراتى براى پيامبر در پى داشته باشد، ازاينرو خدا به او وعده حفاظت مىدهد و اين موضوع مهم جز ابلاغ خلافت و جانشينى نبوده است.[38] افزون بر آنچه گذشت مسئله خلافت به قدرى اهميت دارد كه با تحقق آن، كافران و دشمنان از تعرض به دين مأيوس مىشوند و دين با آن كامل و نعمت با آن تمام و اسلام دين مرضىّ خدا خواهد شد: «اليَومَ يئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم فَلا تَخشَوهُم واخشَونِ اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم واَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى ورَضيتُ لَكُمُ الاِسلـمَ دينـًا» (مائده/5 ،3) ( => اكمال دين)ضرورت و استمرار وجود امام حق:
وجود امام در هر عصر و زمان و در هر جامعهاى براى هدايت انسانها به سوى كمال و برقرارى نظم در جامعه ضرورت دارد[39]: «اِنَّما اَنتَ مُنذِرٌ ولِكُلِّ قَوم هاد» (رعد/13،7) روايات تفسيرى اين آيه نيز اين حقيقت را تأييد مىكند كه امامى زنده تا روز قيامت در ميان انسانها حضور دارد[40]؛ همچنين براساس رواياتى درباره سوره قدر، در شب قدر هر سال تا روز قيامت، فرشتگان بر امام آن زمان نازل مىشوند و اين سوره دليل روشنى بر وجود امام در همه زمانهاست.[41]برخى از آيه 119 توبه/9 كه به مؤمنان فرمان همراهى با صادقان مىدهد:«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ وكونوا مَعَ الصّـدِقين» استفاده كردهاند كه بايد در هر عصرى صادقانى باشند كه مردم براى پيمودن راه پرهيزكارى لازم است با آنان باشند.[42] روايات، مقصود از صادقان را امامان دانسته است.[43] افزون بر آيات از روايات فراوانى نيز استفاده مىشود كه زمين هيچگاه از حجت الهى تهى نخواهد بود و هرگاه از حجت الهى تهى باشد اهلش را فرو خواهد بُرد[44]، بهگونهاى كه حتى اگر دو نفر بر روى زمين زندگى كنند يكى از آنان حجت و امام خواهد بود.[45] در برخى از روايات نيز بر ضرورت وجود امام استدلال شده است، چنانكه در مناظرهاى تأييد شده از سوى امام صادق(عليه السلام)امام قلب عالم دانسته شده كه وجود وى براى عالم مانند وجود قلب براى انسان ضرورى است.[46] و نيز براساس مناظرهاى ديگر كه آن هم از سوى امام صادق(عليه السلام)تأييد شده بهرهورى صحيح و كامل از قرآن، بدون امام معصومى كه به تمام قرآن عالم بوده و با توجه به احاطه بر سراسر قرآن بتواند آن را براى امت تفسير كند ميسور نيست.[47]
در كتب كلامى براى اثبات ضرورت وجود امام به براهين عقلى مانند قاعده وجوب لطف هم استناد شده است.[48]افزون بر استدلال عقلى و نقلى بر ضرورت وجود امام در همه اعصار، آيات فراوانى با توجه به رواياتى كه در تفسير آنها وارد شده به مصاديق امام در زمانهاى گوناگون اشاره دارد كه براساس آنها امام پس از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)حضرت على* بن ابىطالب(عليه السلام): «يـاَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ» (مائده/5 ،67)[49]، «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم ...» (مائده/5 ،3)[50] و پس از وى فرزندان ايشان هستند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَطيعُوا اللّهَ و اَطيعُوا الرَّسولَ و اُولِى الاَمرِ مِنكُم» (نساء/4، 59)[51] در اين آيه عنوان «اولى الامر» بر حسب معناى لغوى عام است؛ ولى مصاديق آن افراد خاصى هستند[52] كه براساس روايات متواتر عبارتاند از: حسن بن* على، حسين بن* على، على بن الحسين، محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على، على بن محمد، حسن بن على و حضرت مهدى*(عليهم السلام)كه تا روز قيامت مؤمنان موظفاند از آنان به عنوان اولواالامر و اولياى خدا[53] اطاعت كنند. گفتنى است كه در ميان اين معصومان حضرت مهدى(عج) كه همنام و همكنيه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)است هماكنون زنده است و روزى كه دنيا پر از ستم و جور شده باشد ظهور مىكند و با ظهورش حق پيروز و دنيا پر از قسط و عدل مىگردد:«وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا مِنكُم وعَمِلوا الصّــلِحـتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِىالاَرضِ كَمَا استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم ولَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم ولَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمنـًا يَعبُدونَنى لا يُشرِكونَ بى شيــًا ومَن كَفَرَ بَعدَ ذلِكَ فَاُولـئِكَ هُمُ الفـسِقون = خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمين جانشين قرار دهد، همانگونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين قرار داد و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند [تا]مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند، و هر كس پس از آن به كفر گرايد، آناناند كه نافرماناند» (نور/24، 55) و اين وعده پيروزى با خروج آن حضرت تحقق پيدا خواهد كرد[54]، چنان كه از آيات 32 توبه/9 و 8 صفّ/61 نيز مىتوان استفاده كرد كه با خروج قائم آلمحمد(صلى الله عليه وآله)پيروزى نهايى حق تحقق خواهد يافت.[55] آيه 105 انبياء/21 نيز در شأن حضرت مهدى(عليه السلام) نازل شده است كه خداى سبحان او و اصحابش را در زمين وارث قرار مىدهد: «و لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِالذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّــلِحون» و دولت او تا قيامت تداوم خواهد يافت.[56] در آيهاى نيز به وراثت ائمّه(عليهم السلام) در زمين اشاره شده است: «و نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِى الاَرضِ ونَجعَلَهُم اَئِمَّةً ونَجعَلَهُمُ الورِثين» (قصص/28،5)[57] گفتنى است كه در زمان غيبت امام مهدى(عليه السلام)كه مردم به آن حضرت دسترسى مستقيم ندارند، نايبان خاص و عام آن حضرت به امور دينى مسلمانان رسيدگى مىكنند. برخى گفتهاند: به لحاظ اينكه پيامبر افزون بر هدايت باطنى، مؤسس احكام سياسى و عبادات است خليفهاى كه دارد يا از هر دو جهت خليفه اوست و آن على(عليه السلام)و فرزندان او هستند يا از جهت سياسى و آنها فقها و علماى شريعتاند كه متصدى احكام و آداب سياسى جامعه هستند[58]و برخى پس از آنكه مصاديق اولواالامر را در زمان حضور، منحصر در ائمّه طاهرين(عليهم السلام)دانستهاند با استدلال به ادلهاى فقيهان داراى شرايط لازم را در عصر غيبت از مصاديق اولواالامر به حساب آوردهاند.[59] ( => اولواالامر)
زمينههاى جعل امامت حق:
جعل امامت منوط به وجود زمينههايى است:1. صبر و شكيبايى:
هدايت انسانها به توحيد و به ثمر رساندن آن، با دشواريهايى همراه است، از اين رو براى عهدهدارى اين امر خطير، بايد امامت به كسى سپرده شود كه از مشكلات نهراسد و با شكيبايى اين بار سنگين را به مقصد برساند[60]: «و جَعَلنا مِنهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا لَمّا صَبَروا» (سجده/32،24)2. يقين به آيات الهى:
انسانى كه به آيات الهى يقين دارد در كار هدايت امت موفق است و مىتواند با نيروى يقين* خط هدايت به امر الهى را تداوم بخشد[61]: «و جَعَلنا مِنهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا لَمّا ... كانوا بِـايـتِنا يوقِنون» (سجده/32،24)، چنان كه حضرت ابراهيم(عليه السلام)ابتدا براى دستيابى به يقين، از رؤيت ملكوت بهرهمند شد: «وكَذلِكَ نُرى اِبرهيمَ مَلَكوتَ السَّمـوتِ والاَرضِ ولِيَكونَ مِنَ الموقِنين» و پس از رسيدن به مقام يقين و تحقق به كلمات اللّه امامت به او اعطا گرديد[62]: «و اِذِ ابتَلى اِبرهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمـت فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِمامـًا» (بقره/2،124)3. موفقيت در آزمونهاى الهى:
امامت زمانى به حضرت ابراهيم عطا شد كه خداى سبحان او را به انواع ابتلائات، از جمله ذبح فرزند آزمود و او در همه آنها پيروز گرديد.[63]4. عبوديت تام:
كسانى كه مقام امامت به آنان داده شده در عبوديت الهى استمرار داشته و با عبادت ملازم بودهاند[64]: «وكانوا لَنا عـبِدين» (انبياء/21،73)، چنان كه بر پايه برخى احاديث خداى سبحان ابراهيم را قبل از هرچيز عبد خود قرار داد و پس از آن مقام امامت را به او عطا كرد.[65]5 . هدايت يافتگى بدون واسطه:
رسالت اساسى امام هدايت است و ازاينرو در صورتى مىتواند ديگران را هدايت* كند كه خود به طور مستقيم و بدون واسطه از ناحيه خدا هدايت شده باشد[66]: «اَفَمَن يَهدى اِلَى الحَقِّ اَحَقُّ اَن يُتَّبَعَ اَمَّن لا يَهِدّى اِلاّ اَن يُهدى» (يونس/10،35) براساس رواياتى در ذيل اين آيه پيامبران و امامان هدايت يافتگاناند.[67]ويژگيهاى امام حق:
براساس آموزههاى قرآن، امام داراى ويژگيهايى است كه مهمترين آنها عصمت است.خداى سبحان در پاسخ ابراهيم*(عليه السلام) كه از خدا خواست تا امامت را در ذرّيه او قرار دهد فرمود: عهد من به ظالمان نمىرسد: «لا يَنالُ عَهدِى الظّــلِمين» (بقره/2،124) مفسران با استناد به اين آيه عصمت* را براى امام لازم مىدانند و لزوم عصمت را اينگونه تبيين مىكنند كه امام مقتدا و رهبرى است كه اقتداى به او واجب است و اگر امام معصيت كند بر آدميان نيز از باب لزوم اطاعت* از امام، معصيت واجب خواهد بود و اين امر محال است، زيرا معصيت ممنوع است و جمع فعل و ترك غير ممكن است، ازاينرو عصمت در امامان لازم است تا اين محذور پيش نيايد.[68] ناگفته نماند كه آيه بر عصمت امام در طول حيات و تمام عمر دلالت مىكند بنابراين كسى كه در قسمتى از عمر خود گرفتار فسق يا شرك باشد شايستگى مقام امامت را نخواهد داشت.[69]
نيز خداوند در آيه 119 توبه/9 از مؤمنان مىخواهد، تقواى الهى را پيشه ساخته و به طور مطلق[70] با صادقان باشند:«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ و كونوا مَعَ الصّـدِقين» (توبه/9،119) بىترديد لازمه همراهى مطلق با آنان، عصمت آنهاست.[71]
همچنين در آيه 59 نساء/4، اطاعت از اولواالامر در رديف اطاعت پيامبر و اطاعت پيامبر در رديف اطاعت خداى سبحان قرار گرفته است و چون اطاعت خدا به صورت مطلق واجب است بنابراين، اطاعت پيامبر و اولواالامر نيز به طور مطلق واجب است و لازمه وجوب اطاعتِ مطلق، عصمت است.[72] دلالت آيه بر عصمت چنان واضح و روشن است كه برخى از اهل سنت نيز نتوانستهاند آن را انكار كنند، گرچه مصداق اولواالامر در نظر آنان، اهل حلّ و عقد از امتاند كه مجموع آنان ـ به شرط اجتماع ـ خطا نمىكنند[73]؛ ولى چون اهل حل و عقد كسانىاند كه ممكن است مرتكب خطا بشوند از عصمت بهرهاى ندارند و نمىتواند مراد آيه اهل حل و عقد باشد.[74]
ويژگى ديگر امام علم اوست. امامان حق كه مسئوليت خطير هدايت مردم به سعادت و كمال و مديريت جوامع انسانى را بر عهده دارند، بايد از دانش گسترده برخوردار باشند، تا بتوانند اين مسئوليت را به انجام رسانند، افزون بر اين لازم است علم آنان از خطا و شك مصون باشد، تا مردم بتوانند به آنان اعتماد كنند و هدايت ايشان را پذيرفته و تحت حاكميت آنان به اهداف مادى و معنوى خود برسند، ازاينرو خداوند طالوت را با برترى در دانش و نيروى جسمانى براى حاكميت بر بنىاسرائيل برگزيد: «اِنَّ اللّهَ اصطَفـهُ عَلَيكُم وزادَهُ بَسطَةً فِىالعِلمِ والجِسمِ» (بقره/2،247) و نيز اولواالامر را مرجع علمى مسلمانان در تشخيص حق و باطل و صدق و كذب معرفى كرد و به آنان فرمان داد تا در هنگام دريافت گزارشها به اولواالامر به عنوان صاحبان آگاهى و قدرت تشخيص مراجعه كنند تا با استنباط حق و صدق، آنان را آگاه سازند: «واِذَا جاءَهُم اَمرٌ مِنَ الاَمنِ اَوِ الخَوفِ اَذاعوا بِهِ ولَو رَدّوهُ اِلَى الرَّسولِ واِلى اُولِى الاَمرِ مِنهُم لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَستَنـبِطونَهُ مِنهُم» (نساء/4،83) مقصود از اولواالامر در اين آيه همان كسانى هستند كه در آيه 59 نساء/4 به آنان اشاره شده و حكم ايشان در عصمت و وجوبِ اطاعت مانند رسول خداست.[75]
و مصاديق آن براساس روايات، امامان معصوم(عليهم السلام)اند.[76] با توجه به اينكه آيه، اولواالامر را آگاه به ريشه مسائل معرفى كرده بهگونهاى كه اگر ديگران به آنان مراجعه كنند راهنماييشان مىكنند، استفاده مىشود كه علم آنان آميخته به جهل و شك و خطا نيست و اين در مورد غير معصومان صدق نمىكند، افزون بر اين از ذيل آيه فهميده مىشود كه وجود اولواالامر نوعى فضل و رحمت الهى است كه اطاعتشان مردم را از پيروى شيطان باز مىدارد: «ولَولا فَضلُ اللّهِ عَلَيكُم ورَحمَتُهٌ لاَتَّبَعتُمُ الشَّيطـنَ اِلاّ قَليلا» (نساء/4،83) و تنها پيروى از معصومان مىتواند انسان را از گمراهى و پيروى شيطان به طور قطع باز دارد، زيرا غير معصوم ممكن است خود گرفتار لغزش و خطا شود.[77]
از ديگر آياتى كه علم امام از آن استفاده مىشود آيه 43 نحل/16 و 7 انبيا/21 است كه براساس آن بايد انسانها امورى را كه نمىدانند از اهل ذكر بپرسند. گرچه مضمون آيه عام و ارشاد به اصلى عقلايى يعنى وجوب رجوع جاهل به اهل خبره است[78]؛ ولى كاملترين مصداق «اهل* ذكر» امامان معصوم(عليهم السلام)هستند[79]، چنانكه در روايات فراوانى نيز آمده است كه مقصود از اهل ذكر ائمهاند.[80] در آيات ديگرى نيز با تعبيراتى نظير راسخان در علم: «والرّسِخونَ فِىالعِلمِ...» (آلعمران/3،7)[81]، كسى كه علم كتاب نزد اوست: «ومَن عِندَهُ عِلمُ الكِتـب» (رعد/13، 43)[82] و كسانى كه به آنان علم داده شده: «بَل هُوَ ءايـتٌ بَيِّنـتٌ فى صُدورِ الَّذينَ اوتوا العِلم» (عنكبوت/29،49)[83] به عالمانى اشاره شده كه مصاديق كامل آنها امامان معصوم(عليهم السلام)هستند. شايان ذكر است كه بر پايه روايات فراوانى از امامان معصوم(عليهم السلام)آنان به غيب و همه علومى كه در اختيار فرشتگان، پيامبران و رسولان قرار گرفته عالماند[84] و علم آنان داراى منابع فراوانى است؛ مانند تحديث و الهام*، وراثت از پيامبر اكرم و امام پيش از خود، جفر و جامعه، مصحف فاطمه(عليها السلام) و صحيفه اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام).[85]
شئون امام حق:
امام در نظام آفرينش داراى شئون گوناگونى است كه عمدتاً به دو بخش تكوينى و تشريعى تقسيم مىشود. در بخش اول امام واسطه فيض بين خدا و خلق است و افزون بر اينكه با وساطت خويش وجود و استمرار وجودى آفريدگان را تضمين مىكند، كمالات وجودى آنها را نيز از قوه به فعليت مىرساند، چنان كه برخى هدايت را در آيات«و جَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا واَوحَينا اِلَيهِم فِعلَ الخَيرتِ واِقامَ الصَّلوةِ وايتاءَ الزَّكوةِ» (انبياء/21،73) و«و جَعَلنا مِنهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا» (سجده/32،23) ايصال به مطلوب دانستهاند كه نوعى تصرف تكوينىِ امام در نفوس انسانهاست كه آنان را در مسير كمال قرار مىدهد، بهگونهاى كه ايشان از موقفى به موقف ديگر انتقال مىيابند، بنابراين، مقصود از امر در دو آيه مزبور امر اعتبارى تشريعى نيست، بلكه فيضهاى معنوى و مقامهاى باطنى است كه مؤمنان با اعمال نيك خود به سوى آنها هدايت مىشوند و امام اولا و بالذات از آنها برخوردار است و از او به ديگران مىرسد، به همين دليل امامت در قرآن به هدايت تبيين شده است[86] و بر همين اساس، مقصود از وحى در آيه 73 انبياء/21 وحى تشريعى نيست، بلكه وحى تكوينى است كه در پرتو آن، امام فاعل خيرات است و با خدا و خلق رابطه برقرار مىكند. در واقع امامان مؤيّد به روح القدس و داراى طهارت و مسدّد به نيروى ربّانى هستند كه آنان را بهكارهاى خير فرا مىخواند.[87]البته برخى استفاده هدايت تكوينى از آيات فوق را بدون شاهد دانستهاند[88] و با توجه به اينكه كار امام ايصال به مطلوب است برخى گفتهاند: براى تحقق اين امر امام بايد برنامه الهى را محقق سازد و اين هدف با تشكيل حكومت* و اجراى احكام الهى و تربيت و پرورش نفوس انسانها در ظاهر و باطن تأمين مىشود[89]، براين اساس افزون بر وساطت باطنى، امام در بخش تشريع، برنامه الهى را به مرحله اجرا درمىآورد؛ خواه از طريق تشكيل حكومت عدل باشد يا بدون آن. آنها در اين مرحله عهدهدار تربيت مردم و اجراى احكام الهى و پرورش دهنده انسانها و به وجود آورنده محيطى پاك، منزه و انسانى هستند.[90]روايات نيز به بيان آثار و شئون امامت پرداخته است؛ از جمله در حديثى از امام على بن موسىالرضا(عليه السلام)آمده است كه امامت همان منزلت انبيا و وراثت اوصيا، و خلافت خدا و رسول، زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنان است. امامت اساس بالنده اسلام و شاخه بلند آن است. با امام نماز و زكات و روزه و حج و جهاد كامل مىشود، اموال بيت المال و انفاق به نيازمندان فراوان مىگردد. اجراى حدود و احكام و حفظ مرزها و جوانب كشور صورت مىگيرد، امام حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مىشمارد و با حكمت و اندرز نيكو و دليل رسا و محكم آدميان را به راه پروردگار خويش فرا مىخواند، امام بهسان خورشيد درخشانى است كه با نور آن جهان روشن مىشود، ستاره روشنى است كه در دل تاريكيها انسانها را هدايت مىكند، امام امين خدا در ميان آفريدگان و حجت خدا بر بندگان و مدافع حريم الهى است.[91]
با توجه به اينكه تنها خداست كه به وجود زمينهها و ويژگيهاى امامت در شخصى به طور كامل علم دارد، تنها او مىتواند امام را نصب و جعل كند، ازاينرو براساس تعاليم مذهب شيعه اماميه، انتخاب مردم در تعيين امام هيچ نقش و اعتبارى ندارد.
منابع
الاحتجاج؛ الاحكام السلطانية والولايات الدينية فى فضائل آلمحمد(عليهم السلام)؛ اصول مديريت؛ الفين فى امامة أميرالمؤمنين على بن ابىطالب(عليه السلام)؛ امامشناسى؛ انيس الموحدين؛ بصائر الدرجات الكبرى؛ بيان السعادة فى مقامات العباده؛ پيام قرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ التعريفات؛ التفسير الكاشف؛ التفسير الكبير؛ تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب؛ تفسير المنار؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ تلخيص المحصل؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الحاشية على الهيات (الحاشية على شرح التجريد)؛ حق اليقين؛ دلائل الصدق؛ الرسائل العشر؛ روض الجنان و روح الجنان؛ شرح المقاصد؛ شرح المواقف الايجى؛ شيعه در اسلام؛ الغدير فى الكتاب و السنة و الادب؛ فرهنگ فارسى؛ قواعد المرام فى علمالكلام؛ الكافى؛ كتاب البيع؛ كتاب سليم بن قيس؛ كمال الدين و تمام النعمه؛ لسانالعرب؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مقدمه ابن خلدون؛ المنجد فى اللغه؛ منشور جاويد (تفسير موضوعى)؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت الاعتقاديه؛ ولايت فقيه (حكومت اسلامى).محمدرضا مصطفىپور
[1]. فرهنگ فارسى، ج1، ص346 ـ 347، «امامت».
[2]. فرهنگ فارسى، ج1، ص346 ـ 347، «امامت».
[3]. لسان العرب، ج 1، ص 213 ـ 215، «امم».
[4]. مفردات، ص 87 ، «ام».
[5]. المنجد، ص 17، «ام».
[6]. همان؛ لسان العرب، ج 1، ص 212.
[7]. التحقيق، ج 1، ص 136 ـ 137، «أمّ».
[8]. شرح المواقف الايجى، ج 8 ، ص345؛ شرحالمقاصد، ج 5 ، ص 232؛ التعريفات، ص 16.
[9]. مقدمه ابن خلدون، ص 191؛ الاحكام السلطانيه، ص 5 ؛ النكت الاعتقاديه، ص 39.
[10]. تلخيصالمحصل، ص 426؛ الالفين، ص 12؛ قواعد المرام، ص 174.
[11]. همان، ص 457.
[12]. شيعه در اسلام، ص 109 ـ 124، مجموعه آثار، ج 4، ص 841 ـ 854 ، «امامت».
[13]. الاحكامالسلطانيه، ص5؛ شرحالمقاصد، ج5، ص232؛ شرح المواقف الايجى، ج 8 ، ص 345.
[14]. الحاشية على الهيات، ص 179؛ انيس الموحدين، ص 137.
[15]. دلائلالصدق، ج2، ص8 ؛ انيسالموحدين، ص 138.
[16]. اصول مديريت، ص 200.
[17]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 736 ـ 737؛ مج 9، ج15، ص159؛ التبيان، ج6، ص504 ؛ التفسيرالكبير، ج 2، ص 44.
[18]. مجموعه آثار، ج 4، ص 842 ، «امامت».
[19]. نورالثقلين، ج 5 ، ص 341.
[20]. همان ، ص 316 ـ 317.
[21]. الكافى، ج 1، ص 415؛ بصائر الدرجات، ص 515 .
[22]. مجمعالبيان، ج7، ص329؛ الميزان، ج 16، ص 38؛ كنزالدقائق، ج 10، ص 73.
[23]. الكافى، ج 1، ص 216.
[24]. الميزان، ج 13، ص 166؛ نمونه، ج 12، ص 201 ـ 203.
[25]. الميزان، ج 1، ص 273؛ ج 13، ص 170 ـ 171.
[26]. روضالجنان، ج15، ص137؛ الميزان، ج16، ص38.
[27]. نمونه، ج 16، ص 90 ـ 91.
[28]. روض الجنان، ج 15، ص 137.
[29]. الميزان، ج 16، ص 38.
[30]. الرسائل العشر، ص 111 ـ 114.
[31]. الميزان، ج 2، ص 287.
[32]. الرسائل العشر، ص 112.
[33]. الميزان، ج 1، ص 267 ـ 268.
[34]. الرسائل العشر، ص 113؛ امامشناسى، ج 1، ص 130.
[35]. التفسير الكبير، ج 22، ص 191.
[36]. الرسائل العشر، ص 112 ـ 113.
[37]. الميزان، ج 1، ص 272.
[38]. الميزان، ج 6 ، ص 46 ـ 48 ـ 50 .
[39]. همان، ج 13، ص 165 ـ 166.
[40]. الكافى، ج 1، ص 191 ـ 192.
[41]. نورالثقلين، ج 5 ، ص 619 ـ 642 .
[42]. پيام قرآن، ج 9، ص 49 ـ 51 .
[43]. نورالثقلين، ج 2، ص 280 ـ 281.
[44]. الكافى، ج 1، ص 178 ـ 179.
[45]. همان، ص 179، 180.
[46]. كمال الدين، ص 200 ـ 203.
[47]. الكافى، ج 1، ص 188 ـ 189.
[48]. الحاشية علىالهيات، ص179ـ180؛ تلخيصالمحصل، ص424ـ427؛ الفين، ص88ـ89، 113ـ117، 21ـ24، 37، 53ـ54.
[49]. الميزان، ج 6 ،ص 53 ـ 55 .
[50]. الغدير، ج1، ص230ـ 238؛ الكاشف، ج3، ص13؛ نمونه، ج 4، ص 264.
[51]. كتاب سليم بن قيس، ص 177 ـ 178، 206 ـ 209؛ الاحتجاج، ج 1، ص 162 ـ 170، 593 ـ 594 ؛ بحارالانوار، ج 23، ص 284 ـ 304.
[52]. الميزان، ج 4، ص 401، 409 ، 412.
[53]. نورالثقلين، ج 1، ص 499 ـ 508 .
[54]. مجمعالبيان، ج7،ص239ـ240؛ روضالجنان، ج14، ص 170 ـ 174؛ نورالثقلين، ج 3، ص 618 ـ 620 .
[55]. مجمعالبيان، ج 5 ، ص 38؛ نورالثقلين، ج 5 ، ص 316 ـ 317؛ روضالجنان، ج 9، ص 226.
[56]. روض الجنان، ج 15، ص 94 ـ 95.
[57]. همان، ج2، ص94؛ نورالثقلين، ج4، ص110ـ111؛ الميزان، ج 16، ص 14 ـ 15.
[58]. بيان السعاده، ج2، ص31.
[59]. كتابالبيع، ج2، ص620ـ622 ، 639 ؛ ولايت فقيه، ص 24 ـ 25 ، 96 ـ 99.-
[60]. نمونه، ج 17، ص 166.
[61]. نمونه، ج 17، ص 166.
[62]. الميزان، ج 1، ص 273.
[63]. همان، ص 268.
[64]. همان، ج 14، ص 304 ـ 305.
[65]. الكافى، ج 1، ص 175.
[66]. الميزان، ج 1، ص 272 ـ 275.
[67]. نورالثقلين، ج 2، ص 303 ـ 304؛ الميزان، ج 10، ص 56 ـ 58 .
[68]. التفسيرالكبير، ج4، ص 36 ـ 37، ج 10، ص 144.
[69]. الميزان، ج 1، ص 274.
[70]. همان، ج 9، ص 402.
[71]. التفسيرالكبير، ج 16، ص 221؛ پيام قرآن، ج 9، ص 50 ؛ حقاليقين، ص 54 ـ 55 .
[72]. الميزان، ج 4، ص 389 ـ 391؛ حق اليقين، ص 40.
[73]. التفسير الكبير، ج 10، ص 144؛ التفسير المنار، ج 5 ، ص 203.
[74]. الميزان، ج 4، ص 392 ـ 393.
[75]. الميزان، ج 5 ، ص 22؛ ج 4، ص 387 ـ 391.
[76]. روضالجنان،ج6،ص35؛ همان، ج4،ص387ـ391؛ ج 5 ، ص 23 ـ 24.
[77]. الميزان، ج 12، ص 259 ، 285.
[78]. الميزان، ج 12، ص 259 ، 285.
[79]. الميزان، ج12، ص285؛ پيام قرآن، ج9، ص 114.
[80]. روضالجنان، ج 13، ص 209.
[81]. الكافى،ج1،ص213؛ نورالثقلين،ج1،ص315ـ318.
[82]. مجمعالبيان، ج 6 ، ص 462؛ نورالثقلين، ج 2، ص521 ـ 524 ؛ الميزان، ج11، ص387 ـ 389.
[83]. الكافى، ج 1، ص 213 ـ 214؛ مجمعالبيان، 8 ، ص 451؛ الميزان، ج 16، ص 142.
[84]. الكافى، ج 1، ص 255 ـ 256؛ الميزان، ج 18، ص 192.
[85]. الكافى، ج 1 ، ص 176 ، 270 ، 223 ، 231 ، 238 ـ 242.
[86]. الميزان، ج1، ص272ـ275؛ ج14، ص304ـ305.
[87]. همان، ج14، ص305.
[88]. منشور جاويد، ج 5 ، ص 241.
[89]. پيام قرآن، ج 9، ص 30.
[90]. نمونه، ج 13، ص 455.
[91]. الكافى، ج 1، ص 200.