اميد: انتظار وقوع خيرى مسرّت بخش
اميد در لغت به معناى گمان وقوع خيرى ممكنالحصول در آينده آمده است.[32] معانى ترس*، توقع، انتظار و شوق نيز براى آن ذكر شده است.[33] شايد بتوان گفت اين معانى به لوازم معناى اميد يا به بخشى از آن اشاره دارد، زيرا از آن رو كه متعلق اميد امرى ممكن الحصول است نه قطعى، و ترس از تحقق نيافتن آن وجود دارد اميد را به خوف معنا كردهاند و از آن رو كه متعلَّق اميد، امرى خير و مسرّت بخش است و طبعاً موجب اشتياق شخص اميدوار به آن امر شده و حالت انتظار و توقع به او دست مىدهد، اميد را به توقع و شوق و انتظار معنا كردهاند.در اصطلاح علم اخلاق، به راحتى و لذتى كه از انتظار تحقق امرى محبوب، در قلب حاصل مىشود اميد مىگويند.[34]
موضوع اميد در بسيارى از آيات قرآن كريم با مشتقات واژه «رجاء» (عنكبوت/29،5) و «عسى» (اعراف/7،129) طرح شده است. در برخى از آيات نيز اميد با واژههايى مانند عسى (مائده/5 ،52) و لعلّ (طه/20، 44) به خداوند نسبت داده شده است. در اينگونه موارد، اگر نگوييم استعمال اميد مجازى است، بايد آن را با توجه به انسانها و اعمال و رفتار آنها تصور كرد و گفت خداوند در موارد مزبور خواسته است با اين روش، مخاطب يا شخص ديگرى را نسبت به وقوع امرى اميدوار سازد. البته با همين رويكرد است كه آيات ياد شده به موضوع اين مقاله مربوط گشته و بررسى مىشود؛ همچنين بحث نااميدى در قالب واژگانى همچون: «يأس» (عنكبوت/29، 23)، «قنوط» (حجر/15، 55) و «إبلاس» (روم/30، 49) مطرح است. يأس به معناى نبودن اميد و طمع[35]، قنوط به معناى يأس شديد[36] و إبلاس به معناى يأس شديدى كه از سوء عمل شخصى ناشى شده و موجب حزن است[37] يا حزن ناشى از يأس شديد[38] آمده است. افزون بر موارد ياد شده، مفهوم اميد در آيات فراوان ديگرى كه در آنها از خداوند سبحان با اوصاف «رحيم»، «غفور» و «توّاب» ياد شده و آيات مشتمل بر وعدههاى الهى قابل بررسى و پيگيرى است.
برخى درصدد برآمدهاند تا اميد بخشترين آيات را شناسايى كنند. در اين زمينه آيات 48[39] يا 110[40] نساء/4؛ 53 زمر/39[41] و 30 شورى/42 و 84 اسراء/17[42] ذكر شده است. به نقل حضرت اميرالمؤمنين از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اميدبخشترين آيات، آيه 114 هود/11 است: «واَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وزُلَفـًا مِنَ الَّيلِ اِنَّ الحَسَنـتِ يُذهِبنَ السَّيِّـاتِ» [43] برخى از امام باقر(عليه السلام)نقل كردهاند كه اميدبخشترين آيات، آيه 5 ضحى/93 است: «ولَسَوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَتَرضى» [44]
اميد عامل حركت:
اميد، عامل حركت انسان به سوى كمال است. بر پايه روايات هركس به چيزى اميد داشته باشد، براى رسيدن به آن مىكوشد.[45] انجام اعمال مناسب و پرهيز از امور منافى نشانه اميد است: «فَمَن كانَ يَرجوا لِقاءَ رَبِّهِ فَليَعمَل عَمَلاً صــلِحـًا ولا يُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَدا» (كهف/18،110)، بنابراين، تنها كسى كه از گناهان پرهيز و به وظيفه خود عمل كرده و اسباب اميد را فراهم كند، شايسته است به فضل* الهى اميد داشته باشد[46]، چنانكه قرآن كريم ايمان، هجرت و جهاد را عوامل اميد به رحمت حق دانسته است: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هاجَروا وجـهَدوا فى سَبيلِ اللّهِ اُولـئِكَ يَرجونَ رَحمَتَ اللّهِ» (بقره/2،218) دليل مطلب ياد شده آن است كه هرگونه راحتى قلبى، اميد نيست، بلكه امر محبوبى كه انسان توقع آن را دارد، اگر بيشتر اسباب آن فراهم بود راحتى قلبى ناشى از انتظار آن اميد است و اگر اسباب آن فراهم نبود، غرور و حماقت است و اگر معلوم نبود كه اسباب آن موجود است يا معدوم، تمنى و آرزوست.[47]حركت تكاملى انسان بايد به خداوند، سراى آخرت، لقاى خدا و رحمت الهى منتهى شود و انسان تا به امور ياد شده اميد نداشته باشد حركت تكاملى او تحقق نخواهد يافت، ازاينرو قرآن كريم اميد به خدا: «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كانَ يَرجوا اللّهَ ...» (احزاب/33،21)، جهان آخرت:«... و ارجُوا اليَومَ الأخِرَ ...» (عنكبوت/29،36)، لقاء اللّه: «من كان يرجو لقاء اللّه ...» (عنكبوت/29،5) و رحمت حق: «... و يَرجوا رَحمَةَ رَبِّه» (زمر/39،9) را مطرح كرده و در حد ضرورت و لزوم از آنها ياد كرده و نيز بيان داشته است كه اگر كسى به لقاى الهى اميد داشته باشد قطعاً به آن خواهد رسيد. (عنكبوت/29،5)
متعلَّق اميد:
اميد در قرآن كريم به امور گوناگونى تعلق گرفته است:1. امور عادى و دنيوى:
گاهى متعلَّق اميد، امرى دنيوى است، چنان كه يعقوب(عليه السلام) اميد داشت خداوند همه فرزندان وى را نزد او جمع آورد (يوسف/12،83) و موسى(عليه السلام) اميد داشت آتشى بياورد تا خانواده وى خود را گرم كنند (نمل/27،7؛ قصص/28،29) و همسر فرعون اميد داشت موسى(عليه السلام) براى وى و فرعون سودى داشته باشد. (قصص/28،9)2. امور معنوى و الهى:
در آيات فراوانى اميد به امور معنوى و الهى تعلق گرفته است؛ مانند: اميد به آخرت (عنكبوت/29،36)، عفو الهى (نساء/4،99)، رحمت حق (اسراء/17،8 ؛ نور/24، 56)، رستگارى(قصص/28،67؛آلعمران/3،200)، پوشاندن گناهان و وارد كردن به بهشت (تحريم/ 66،8)، هدايت يافتگى (توبه/9،18؛ آلعمران/3، 103)، تقوا (بقره/2،21)، شكرگزارى (بقره/2، 185)، تعقّل (يوسف/12،2) تفكّر (بقره/2،266)، تذكّر (انعام/6 ،152)، يقين به لقاى الهى (رعد/13،2)، تسليم (نحل/16،81)، منع كافران از آسيبرساندن به مؤمنان (نساء/4،84)، پيروز كردن مؤمنان (مائده/5 ،52)، نابود ساختن دشمنان و جانشين كردن مؤمنان در زمين (اعراف/7،129)، توبه الهى (توبه/9،102)، هدايت الهى (كهف/18، 24)، برخوردارى از نعمتهاى خداوند (كهف/18، 40) و ايجاد دوستى بين مؤمنان و دشمنانشان. (ممتحنه/60 ،7) در برخى آيات نيز به راضى شدن رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)(طه/20،130) و رسيدن ايشان به مقام محمود كه مقام شفاعت است (اسراء/17،79) اظهار اميد شده است.3. لقاى خداوند:
در آياتى، اميد به لقاى الهى تعلق گرفته است؛ مانند 5 عنكبوت/29 و 21 احزاب/33.اميد به لقاى الهى:
مؤمنان خاص اميدشان به لقاى الهى است. (عنكبوت/29،5 ؛ احزاب/33،21) شبيه اين مضمون در آيه 6 ممتحنه/60 نيز آمده است. نوع مفسران در اينگونه موارد اميد ]به] خدا را با حذف مضاف به معناى اميد به ثواب و نعمت خداوند گرفته يا با تأويل بردن كلمه «يرجوا» به معناى «يخاف» و «يَخْشى»، جمله «يرجوا اللّه» را «از خدا مىترسند» معنا مىكنند[48]؛ ليكن تحقيق در اين زمينه آن است كه آيه از معناى ظاهر و حقيقى خود خارج نگشته و در تفسير آن به اراده خلاف ظاهر يا تقدير گرفتن احتياجى نيست، بر اين اساس اميد به خداوند مفهوم لطيف خود را دارد، زيرا رجاء و اميد به ثواب الهى مرتبهاى از اميد براى انسانهايى است كه خداوند را از روى حجاب مىشناسند و به او ايمان دارند؛ امّا متعلق اميد انسانهاى اهل يقين، خود خداوند سبحان است[49]؛ به گفتهاى ديگر: اميد به خدا به معناى تعلق قلب به خداوند و ايمان به اوست[50]، چنانكه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)و ائمه هدى(عليهم السلام) در دعاها و مناجاتهايشان خداوند سبحان را تنها اميد خود: «اللّهم أنت الْمُرْجى» «اللّهم أنت المَرْجُوّ» «أنت رجائي» و نهايت اميد خويش در مسير بازگشت، «إنّك ... و غاية رجائي فى منقلبي و مثواي» دانستهاند.ازاينرو انسانهاى كامل برخلاف ديگر انسانها كه متعلق اميد آنان ثواب، نعمت و بهشت بوده و از كيفر الهى بيمناكاند، متعلق اميد و بيم آنها وصل و هجران خداوند سبحان است، چنانكه در دعاى كميل آمده است: «فهبني يا الهي و سيدي و مولاي و ربّي صبرتُ على عذابك فكيف أصبر على فراقك» [51]
گستره اميد و آثار آن:
همه انسانها به نوعى اميدوارند؛ امّا هرگز وسعت محدوده اميد انسان مادّى كه تنها به دنيا و نعمتهاى زوالپذير آن دل بسته است به اندازه محدوده اميد انسان الهى نيست كه افزون بر نعمتهاى دنيا (اعراف/7،32) چشم روشنى او در نعمتهاى ماندگار آخرت (احزاب/33، 21) و بالاتر از آن لقاى الهى (عنكبوت/29،5) است و اساساً اين دو قابل قياس نيستند: «وما اوتيتُم مِن شَىء فَمَتـعُ الحَيوةِ الدُّنيا وزينَتُها وما عِندَ اللّهِ خَيرٌ واَبقى اَفَلا تَعقِلون * اَفَمَن وَعَدنـهُ وَعدًا حَسَنـًا فَهُوَ لـقيهِ كَمَن مَتَّعنـهُ مَتـعَ الحَيوةِ الدُّنيا ثُمَّ هُوَ يَومَ القِيـمَةِ مِنَ المُحضَرين» (قصص/28،60 ـ 61)از جمله تفاوتهاى اساسى و بنيادين بين موحدان و غير آنان تفاوت در كيفيت نگرش به فرجام انسانها و چگونگى سرانجام وضع زمين است؛ پيروان اديان الهى براساس دادههاى كتب آسمانى، معتقد به ظهور و بروز منجى انسانها بوده[52] و جهان را به سوى صلح و صفا در حركت مىبينند و به فرا رسيدن روزى اميد دارند كه متقيان و صالحان بر دنيا حكومت كنند: «و لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّــلِحون» (انبياء/21، 105) انسانهاى بهرهمند از تعليمات انبيا و مؤمن به غيب بر اين باورند كه زندگى همراه با سعادت، خوشبختى و مقرون با عدل و آزادى در انتظار بشر است؛ امّا انسان مادى مسلك كه از تعليمات پيامبران و غيب بهرهاى ندارد ممكن است به آينده بشر بدبين بوده و حتى احتمال دهد كه زندگى بشر قبل از رسيدن به كمال خاتمه يافته و عمر جهان به انجام برسد[53]، ازاينرو شيعه با الهام از تعاليم نورانى معصومين(عليهم السلام)به فرا رسيدن روزى اميدوار است كه جهان با ظهور حضرت قائم(عج) از ظلم و بيداد رهايى يافته و از عدل و داد پرشود، زمين بركات خود را ظاهر كند و تهيدستى يافت نشود و اين همان تحقق معناى سخن خداوند است كه عاقبت از آن متقيان است[54]، چنان كه باطل از بين رفتنى و حق پايدار و ثابت است (رعد/13، 17؛ اسراء/17،81 ؛ انفال/8 ، 8 ؛ انبياء/21،18) و كسانى كه به ايام اللّه ـ كه براساس روايتى از مصاديق آن، روز ظهور حضرت مهدى(عج) و رجعت ائمه(عليهم السلام)است[55] ـ اميد ندارند بايد منتظر كيفر سخت الهى باشند: «قُل لِلَّذينَ ءامَنوا يَغفِروا لِلَّذينَ لا يَرجونَ اَيّامَاللّهِ لِيَجزِىَ قَومـًا بِما كانوا يَكسِبون» (جاثيه/45،14)
از آيات قرآن مىتوان آثار گوناگونى براى اميد استفاده كرد؛ از جمله: صدور اعمال صالح[56] (كهف/18،110)، صبر در برابر مشكلات[57]:«اِن تَكونوا تَألَمونَ فَاِنَّهُم يَألَمونَ كَما تَألَمونَ وتَرجونَ مِنَ اللّهِ ما لا يَرجونَ ...» (نساء/4،104) و برخورد نيكو با مستمندان[58]:«واِمّا تُعرِضَنَّ عَنهُمُ ابتِغاءَ رَحمَة مِن رَبِّكَ تَرجوها فَقُل لَهُم قَولاً مَيسورا» (اسراء/17،28)
همراهى بيم و اميد:
برخى، از آيات 49 ـ 50 حجر/15 لزوم همراهى خوف و رجا را استفاده كردهاند: «نَبِّئ عِبادى اَنّى اَنَا الغَفورُ الرَّحيم * و اَنَّ عَذابى هُوَ العَذابُ الاَليم» زيرا آيه اول بشارت به مغفرت و رحمت الهى و آيه دوم انذار به عذاب دردناك است. جالبتر از آيه ياد شده در اين باره آيه 30 آلعمران/3 است:«... ويُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ واللّهُ رَءُوفٌ بِالعِباد» و لطيفتر از آيات پيشين آيه 33 ق/50 است؛ آنجا كه مىفرمايد:«... مَن خَشِىَ الرَّحمـنَ بِالغَيبِ» زيرا خوف و خشيت، به رحمان كه بيانگر رحمت الهى است معلق شده تا دربردارنده خوف در متن امنيت باشد.[59] در آيهاى نيز به خوف و رجاى اولياى الهى، تصريح شده است: «... يَرجونَ رَحمَتَهُ و يَخافونَ عَذابَه» (اسراء/17،57) راز لزوم همراهى بيم و اميد اين است كه تقويت يك جانبه روح اميد در انسان آفاتى در پى دارد؛ بر پايه روايتى اميد و بيم همواره بايد توأم باشد، تا انسان با داشتن اميد از خطر ورود در زمره كافران رهايى يافته و با دارا بودن بيم، خود را از مكر الهى در امان نبيند: «اِنَّهُ لا يايـَسُ مِن رَوحِ اللّهِ اِلاَّ القَومُ الكـفِرون» (يوسف/12،87)، «اَفَاَمِنوا مَكرَ اللّهِ فَلا يَأمَنُ مَكرَ اللّهِ اِلاَّ القَومُ الخـسِرون» (اعراف/7،99)[60] اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام) بيم و اميد را به دو بالى تشبيه مىكند كه انسان [بنده [با آن به سوى رضوان الهى پر مىكشد و دو چشمى كه به وسيله آن وعدهها و وعيدهاى خدا را مىبيند.[61]از مسائلى كه در باره همراهى بيم و اميد مطرح شده لزوم، برابرى يا ترجيح يكى از آن دو است؛ امام باقر(عليه السلام)فرمودند: بنده مؤمنى نيست مگر اينكه در قلب او دو نور وجود دارد: نور بيم و نور اميد، كه هر يك اگر وزن شود از ديگرى فزونتر و سنگينتر نخواهد بود.[62] ابنعربى مىگويد: سزاوار است در هنگام احتضار اميد انسان بر بيم او غلبه كند؛ ولى قبل از آن بايد خوف و رجاى انسان يكسان باشد.[63]
نااميدى:
يأس و نااميدى از رحمت خدا از گناهان كبيره است و خداوند از آن نهى كرده است[64]: «... لا تَقنَطوا مِن رَحمَةِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَغفِرُ الذُّنوبَ جَميعـًا» (زمر/39،53) و تنها گمراهان[65]: «قالَ و مَن يَقنَطُ مِن رَحمَةِ رَبِّهِ اِلاَّالضّالّون» (حجر/15،56) و كافران[66] (يوسف/12،87) از رحمت حق نااميدند. در ادعيه و روايات اهل بيت(عليهم السلام)برخى از گناهان موجب نااميدى شخص دانسته شده است.[67] انسان بايد در هر شرايطى به رحمت خدا اميدوار باشد، زيرا گاهى در اوج نااميدى رحمت حق شامل حال بندگانش مىشود[68]: «و هُوَ الَّذى يُنَزِّلُ الغَيثَ مِن بَعدِ ما قَنَطوا و يَنشُرُ رَحمَتَهُ ...» (شورى/42،28؛ نيز روم/30،49؛ يوسف/12،110) آيه23 عنكبوت/29 كفر به آيات خدا و لقاى الهى را عامل نااميدى از رحمت حق دانسته است[69]:«والَّذينَ كَفَروا بِـايـتِ اللّهِ ولِقائِهِ اُولـئِكَ يَئِسوا مِن رَحمَتى ...» و در آياتى ديگر تأكيد شده است كه نبايد هنگام وقوع سختيها و مشكلات از رحمت* حق نااميد شد[70]: «لا يَسـَمُ الاِنسـنُ مِن دُعاءِ الخَيرِ واِن مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَـوسٌ قَنوط» (فصّلت/41،49 و نيز هود/11، 9؛ اسراء/17، 83 ؛ روم/30، 36) نااميدى از لقاى الهى و آخرت، داراى پيامدهاى ناگوارى مانند داخل شدن در آتش جهنم (يونس/10، 7 ـ 8)، رها شدن در طغيان (يونس/10،11)، درخواستهاى نادرست از پيامبران(عليهم السلام)(يونس/10،15؛ فرقان/25،21) و نزول عذاب الهى (فرقان/25،40؛ جاثيه/45،14) است.منابع
احياء علوم الدين؛ اقبال الاعمال؛ بحارالانوار؛ البرهان فى علوم القرآن؛ تاريخ الغيبة الكبرى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تحفالعقول عن آلالرسول(صلى الله عليه وآله)؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير القرآن الكريم، ابوحمزه ثمالى؛ تفسير الصافى؛ تفسير فرات الكوفى؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتألهين؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير نورالثقلين؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جامع السعادات؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ الفتوحات المكيه؛ الكافى؛ كامل الزيارات؛ كتاب الخصال؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان العرب؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء؛ معجم الفروق اللغويه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مكاتيب الرسول؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ نهجالبلاغه.محمد هادى ذبيحزاده و بخش فلسفه و كلام
[32]. مفردات، ص 346؛ الفروقاللغويه، ص 248، «رجا»؛ التحقيق، ج 4، ص 70، «رجو».
[33]. مجمعالبحرين، ج 2، ص 155، «رجو»؛ نثر طوبى، ج 1، ص 297؛ كشاف اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 844 ، «رجاء».
[34]. المحجة البيضاء، ج 7، ص 249.
[35]. مقاييس اللغه، ج 6 ، ص 153؛ مفردات، ص 892 ، «يأس».
[36]. لسانالعرب، ج11، ص319؛ التحقيق، ج9، ص325، «قنط».
[37]. التحقيق، ج 1، ص 330، «بلس».
[38]. مفردات، ص 143، «بلس».
[39]. مجمع البيان، ج 3، ص 90.
[40]. تفسير قرطبى، ج 5 ، ص 106.
[41]. التبيان، ج 9، ص 37؛ تفسير فرات كوفى، ص 570 .
[42]. مجمعالبيان، ج 9، ص 47؛ الصافى، ج 4، ص 377؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 447.
[43]. تفسير ابوحمزه ثمالى، ص 203؛ مجمعالبيان، ج 5 ، ص 307 ـ 308.
[44]. مجمع البيان، ج 10، ص 765؛ التفسيرالكبير، ج 31، ص 213؛ الدرالمنثور، ج 8 ، ص 543 .
[45]. نهج البلاغه، خطبه 160؛ الكافى، ج 2، ص 68 ؛ تحفالعقول، ص 213، 362.
[46]. احياء علوم الدين، ج 4، ص 2318.
[47]. المحجة البيضاء، ج 7، ص 249؛ جامع السعادات، ج 1، ص 281.
[48]. جامعالبيان، مج 11، ج 21، ص 173؛ كشفالاسرار، ج 8 ، ص 28؛ مجمع البيان، ج 8 ، ص 548 .
[49]. تفسير صدرالمتألهين، ج 3، ص 204.
[50]. الميزان، ج16، ص 289.
[51]. اقبالالاعمال، ج 3، ص 335؛ بحارالانوار، ج 67 ، ص 196.
[52]. تاريخ الغيبة الكبرى، ص 253.
[53]. مجموعه آثار، ج 3، ص 358 ـ 361، «امدادهاى غيبى در زندگى بشر».
[54]. بحارالانوار، ج 52 ، ص 338 ـ 339.
[55]. الخصال، ص 108؛ نورالثقلين، ج 2، ص 526 ؛ اطيبالبيان، ج 12، ص 114.
[56]. مجمعالبيان، ج 6 ، ص 770.
[57]. الميزان، ج 5 ، ص 63 ؛ نمونه، ج 4، ص 109.
[58]. مجمعالبيان، ج 6 ، ص 634 ؛ الميزان، ج 13، ص 82 ـ 83 .
[59]. تفسير صدرالمتالهين، ج 3، ص 205 ـ 206.
[60]. نهجالبلاغه، حكمت 377.
[61]. بحارالانوار، ج 67 ، ص 390.
[62]. الكافى، ج 2، ص 67 .
[63]. الفتوحات المكيه، ج 13، ص 619 .
[64]. الميزان، ج 11، ص 234.
[65]. مجمعالبيان، ج6 ، ص523؛ الميزان، ج12، ص181.
[66]. مجمع البيان، ج 5 ، ص 395؛ الميزان، ج 11، ص 234 ـ 235.
[67]. اقبال الاعمال، ج 1، ص 115؛ مكاتيب الرسول، ج 3، ص 574 .
[68]. الميزان، ج16،ص202؛ نمونه،ج16،ص469ـ470.
[69]. مجمعالبيان، ج8، ص438؛ الميزان، ج16، ص119.
[70]. تفسير قمى، ج 2، ص 267؛ نمونه، ج 20، ص 320.