امانت: حفظ حقوق مالى و غير مالى ديگران
امانت ضد خيانت است[1] و از «ا ـ م ـ ن» به معناى آرامش، سكون و بر طرف شدن خوف و اضطراب[2] گرفته شده و به معناى تأمين امنيت حقى از حقوق به وسيله عهد، وصيت و مانند آن[3] يا به معناى حالتى است كه انسان را به حفظ حقوق ديگران برانگيخته و او را از تضييع يا تصرف در آن باز مىدارد.[4] اين واژه بر اعيان نيز اطلاق شده و به مالى كه در نزد ديگرى به امانت سپرده شود امانت[5] و به شخص مورد اعتماد كه امانت به او سپرده مىشود «امين»[6]گويند. امانت دو قسم است:1. امانت مالكى و آن در موردى است كه مالى با اذن مالك در اختيار غير قرار گيرد و سبب آن يا عقدى است كه امانت موضوع اصلى آن است؛ مانند وديعه يا عقدى است كه امانت در ضمن آن مطرح است؛ مانند اجاره، عاريه، مضاربه و مانند آن.[7]
2. امانت شرعى و آن مالى است كه به اذن شارع در اختيار غير مالك قرار مىگيرد و او شرعاً مكلف به حفظ آن است؛ مانند اينكه باد لباس كسى را در خانه غير مالكش بيندازد.[8] وديعه نيز به معناى امانت است؛ ليكن تفاوت آن با امانت در اين است كه امانت عام بوده و به مواردى كه مالى با قصد يا بدون قصد در اختيار ديگرى قرار مىگيرد اطلاق مىشود؛ اما وديعه خاص است و تنها امانتهايى را كه با قصد و انشا در اختيار كسى قرار داده شود شامل است[9]، افزون بر اين، وديعه عقدى است كه نياز به ايجاب و قبول دارد و در متعاقدين شرايط عامه تكليف شرط است[10]، برخلاف امانت كه در همه موارد آن اين امور لازم نيست. اين موضوع در قرآن با واژههاى مختلفى آمده است؛ مانند: «امانت» كه 6 بار استعمال شده (بقره/2، 283؛ نساء/4، 58 ؛ ...)، «امين» كه 12 بار بهكار رفته (اعراف/7،68، يوسف/12، 54 ؛ ...) و نيز«حَفيظ» يكبار (يوسف/12،55)، «حافظون» دوبار (يوسف/ 12،12،63)، «حافِظات للغَيب» يك بار (نساء/4، 34) و افعال «امن» و مشتقات آن 6 بار (بقره/2، 283؛ آلعمران/3،75؛ يوسف/12، 64) بهكار رفته است.
اهميت و جايگاه امانت:
امانتدارى از ويژگيهاى اخلاقى و صفات پسنديده و در ميان همه اقوام و ملتها از اهميت ويژهاى برخوردار است و عموم انسانها با هر عقيده و مذهبى امانتدارى را ارجنهاده و شخص امانتدار را مىستايند. در شريعت اسلام نيز امانت از اهميت و جايگاه والايى برخوردار است و قرآنكريم در آيات متعدد مسلمانان را به توجه و حفظ امانت ديگران سفارش كرده است؛ از جمله در آيه 58 نساء/4 خداوند با تأكيد به همگان فرمان مىدهد كه امانتها را به اهل آن باز گردانند:«اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم اَن تُؤَدُّوا الاَمـنـتِ اِلى اَهلِها» اهل امانت اختصاص به مؤمن ندارد، بلكه فاسق را نيز دربرمىگيرد، چنانكه پيامبر فرمود: امانت را به صاحبش بازگردانيد، هرچند فاسق باشد.[11] امام صادق(عليه السلام)نيز فرمود: اگر قاتل على(عليه السلام)امانتى به من بسپارد آن را به وى باز خواهم گرداند.[12] و نيز امام سجاد(عليه السلام)فرمود: اگر قاتل پدرم حسين بن على(عليه السلام)شمشيرى كه با آن پدرم را به شهادت رسانده در نزد امانت گذارد به او بازخواهم گرداند.[13]در شأن نزول آيه فوق نيز نقل شده كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از فتح مكه كليد كعبه را كه از عثمان بن طلحه كافر به امانت ستانده بود به وى بازگرداند.[14] قرآن در آياتى ديگر از فرشته وحى به عنوان فرشتهاى امانتدار ياد مىكند:«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمين» (شعراء/26،193 و نيز تكوير/81، 21) و در آيات متعدد ديگرى نيز قرآن از انبياى الهى، به عنوان فرستادگانى امين ياد كرده است: «اِنّى لَكُم رَسولٌ اَمين» (شعراء/26، 107، 125، 143، 162 ، 178) كه اين امر حكايت از اهميت امانت در نزد خداوند و رسولان او و نيز ملتهاى گذشته دارد؛ همچنين قرآن يكى از ويژگيهاى مؤمنان راستين را امانتدارى آنان دانسته است: «قَد اَفلَحَ المُؤمِنون ... الَّذينَ هُم لاَِمـنـتِهِم و عَهدِهِم رعون» (مؤمنون/23، 1 و 8) و در آيهاى ديگر امانتدارى را مصداق تقوا و وفا به عهد برمىشمارد: «و مِن اَهلِ الكِتـبِ مَن اِن تَأمَنهُ بِقِنطار يُؤَدِّهِ اِلَيكَ ... بَلى مَن اَوفى بِعَهدِهِ واتَّقى فَاِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَّقين» (آلعمران/3، 75 و 76) در روايات اسلامى نيز بر نقش و اهميت امانت تأكيد فراوانى شده است؛ در روايتى امانت عامل استوارى و نظام امت[15] و در حديثى ديگر خيانت در امانت با بىدينى يكسان شمرده شده است.[16] در موردى ديگر امام صادق(عليه السلام)معيار شخصيت و ايمان فرد را امانتدارى او دانسته است؛ نه فراوانى ركوع و سجود وى.[17]
انواع امانت:
امانتهايى كه به ديگرى سپرده مىشود از جهت صاحب امانت دو قسم است:1. امانتهاى الهى:
قرآن در آيات متعدد از امانتهايى كه خداوند در اختيار بشر نهاده سخن به ميان آورده است. خداوند در آيه 72 احزاب/33 مىفرمايد: ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم؛ ولى آنها از پذيرش آن امتناع كردند؛ ولى انسان آن را بر دوش كشيد: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمـوتِ والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَينَ اَن يَحمِلنَها واَشفَقنَ مِنها و حَمَلَهَا الاِنسـنُ» مراد از امانت خدا در اين آيه به نظر برخى ولايت الهى، دين حق، واجبات و محرمات خدا، اطاعت از خدا، نماز* و روزه*[18] است. برخى نيز مقصود از آن را عقل يا جمله «لا إله إلاّ اللّه» دانسته و عدهاى گفتهاند: مراد اعضاى بدن انسان است كه خداوند به عنوان امانت در اختيار انسان نهاده است و انسان بايد آنها را در راهى كه خدا دستور داده بهكار گيرد.[19]در روايات اهلبيت(عليهم السلام)امانت در آيه فوق بيشتر به ولايت*، ولايت اميرمؤمنان(عليه السلام)، ولايت تمامى ائمه و امامت[20] تفسير شده است.در مورد عرضه امانت بر آسمانها و زمين و علت امتناع آنها و پذيرش انسان نيز اقوال گوناگونى در ميان مفسران مطرح است. برخى گفتهاند: مقصود عرضه امانت بر اهل آسمان* و زمين است، زيرا آسمان و زمين جماد بوده و جماد تكليفى ندارد.[21] برخى در تأييد اين نظريه گفتهاند: خوددارى آسمان و زمين* از حمل امانت به معناى عدم وجود استعداد پذيرش امانت در آسمان و زمين بوده است.[22] عدهاى ديگر برآناند كه امانت بر خود آسمان و زمين عرضه گرديده و جهت امتناع ضعف و ناتوانى آسمان و زمين و كوچك شمردن خود از پذيرش آن بوده است؛ اما انسان آن را پذيرفت؛ ولى حق اين امانت را ادا نكرد، به همين جهت خداوند وى را ظالم و جاهل شمرد[23]: «اِنَّه كانَ ظَـلومـًا جَهولا» (احزاب/33، 72) قول ديگر اين است كه «عقل»* در تقدير باشد، بر اين اساس معناى آيه اين خواهد بود كه اگر آسمان و زمين عاقل بودند به جهت عظمت امانتهاى الهى و ترس از كوتاهى در انجام آن از پذيرش اين امانتها امتناع مىكردند؛ ولى انسان با ظلم به خويشتن و جهل از واقعيت امر ترسى به خود راه نداد و اين امانت را پذيرفت.[24]
قرآن در آياتى ديگر فرشته وحى را در آوردن قرآن به امانتدارى متصف كرده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمين» (شعراء/26،193 و نيز تكوير/81 ، 19 ـ 21) يا پيامبران خود را به عنوان فرستادهاى امين به مردم معرفى كردهاند: «اِنّى لَكُم رَسولٌ اَمين» (شعراء/26، 107، 125، 143، 162، 178؛ اعراف/7، 68) از اين آيات به دست مىآيد كه قرآن و كتب آسمانى و شرايع الهى از ديگر امانتهاى خداوند است كه براى ابلاغ آن به مردم به جبرئيل و انبياى الهى سپرده شده است.
در آيه 27 انفال/8 نيز قرآن مسلمانان را از خيانت به خدا برحذر داشته است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّه» با توجه به شأن نزول آيه كه مورد افشاى اسرار از سوى ابولبابه* است[25] اسرار مسلمانان مىتواند مصداق بارز امانت خدا در اين آيه باشد. برخى نيز مقصود از خيانت در امانت خدا را ترك واجبات دانسته[26] و بعضى ديگر گفتهاند: مراد غنايم جنگى است كه در دست مسلمانان بوده يا مقصود همه تكاليف الهى است.[27]
اموالى كه در اختيار انسان قرار دارد از ديگر امانتهاى الهى است، بر همين اساس قرآن از اين اموال به مال* خدا ياد كرده و به مسلمانان توصيه كرده كه با آن، به بردگان در راه آزادى خويش كمك كنند: «والَّذينَ يَبتَغونَ الكِتـبَ مِمّا مَلَكَت اَيمـنُكُم فَكاتِبوهُم اِن عَلِمتُم فيهِم خَيرًا وءاتوهُم مِن مالِ اللّهِ الَّذى ءاتـكُم» (نور/24،33) و در آيهاى ديگر همه انسانها را جانشينان خدا در اين اموال دانسته و به آنان سفارش مىكند كه از اين اموال در راه او انفاق كنند: «واَنفِقوا مِمّا جَعَلَكُم مُستَخلَفينَ فيهِ» (حديد/57،7)، ازاينرو انسان بايد اين اموال را در راهى صرف كند كه صاحب اصلى آن اجازه داده است، چنانكه امام زينالعابدين(عليه السلام)فرمود: وقتى مال از آن خداست آن را جز در راه خدا مصرف نكن.[28]
ب: امانتهاى مردم:
بخش ديگر امانتهايى است كه انسانها به يكديگر مىسپارند: «فَاِن اَمِنَ بَعضُكُم بَعضـًا» (بقره/2، 283) و امانتگذار در اين قسم گاه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، امام(عليه السلام) و حاكم اسلامى و گاه مردم عادىاند. در آيه 27 انفال/8 قرآن مسلمانان را از خيانت* به پيامبر و امانتهاى خود برحذر داشته است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَخونُوا ... الرَّسولَ و تَخونوا اَمـنـتِكُم» كه به نظر مفسران مقصود از امانتهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اسرار آن حضرت است كه در نزد مسلمانان قرار داشت.[29] برخى نيز مراد از آن را سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ... يا اوامر و نواهى آن حضرت[30] دانستهاند. به نظر برخى مراد از امانت پيامبر غنايم جنگى است كه آن حضرت در دست مسلمانان قرار داده كه قرآن به مسلمانان فرمان مىدهد كه قبل از قسمت در آن خيانت نكنند[31] و مقصود از امانت مردم:«اَمـنـتِكُم» اموال و اسرارى است كه افراد در نزد يكديگر به امانت مىگذارند.[32] برخى نيز گفتهاند: مراد از امانت مردم در اين آيه اعمال و عباداتى است كه خدا و رسول در اختيار مردم گذاشتهاند كه در حقيقت همان امانتهاى خداست.[33] در آيه 75 آلعمران/3 نيز از اموال و پول فراوان يا اندك به عنوان امانت مردم ياد شده و اهل* كتاب در نگهدارى اين امانتها به دو دسته امين و غير امين تقسيم شدهاند: «و مِن اَهلِ الكِتـبِ مَن اِن تَأمَنهُ بِقِنطار يُؤَدِّهِ اِلَيكَ و مِنهُم مَن اِن تَأمَنهُ بِدينار لا يُؤَدِّهِ اِلَيكَ» مقصود از اين دو گروه به نظر برخى، يهوديان هستند كه برخى از آنان امانتدار و گروهى ديگر خائن به امانات بودند[34]؛ اما قول ديگر اين است كه مراد از امانتداران مسيحيان و مقصود از غير امانتداران يهوديان هستند كه خيانت در امانت غير همكيشان خود را جايز شمرده و اين عمل را به خداوند نسبت مىدادند.[35] قول ديگر اين است كه امانتداران يهوديانى هستند كه اسلام آوردهاند و خيانتكاران كسانى هستند كه به شريعت خود مانده و طبق عقيده خود نسبت به امانت غير يهود احساس مسئوليتى ندارند.[36]امانت مردم گاه مىتواند يك انسان باشد، چنانكه برادران يوسف از آن جهت كه پدرشان آنان را امين بر يوسف* نمىدانست وى را سرزنش كردند: «قالوا يـاَبانا ما لَكَ لا تَأمَنّا عَلى يوسُفَ واِنّا لَهُ لَنـصِحون» (يوسف/12،11) و با معرفى خود به وصف امانتدارى خواستار به همراه بردن يوسف شدند: «اَرسِلهُ مَعَنا غَدًا يَرتَع ويَلعَب واِنّا لَهُ لَحـفِظون» (يوسف/12،12)؛ ولى پس از به همراه بردن يوسف به عهد خود در حفظ او وفا نكردند (يوسف/12،15 ـ 18)، ازاينرو وقتى آنان براى بار ديگر بنيامين* را براى همراهى خود از پدر طلب كردند (يوسف/12،63) آن حضرت آنان را به سبب خيانت پيشين امين بر وى ندانست: «قالَ هَل ءامَنُكُم عَلَيهِ اِلاّ كَما اَمِنتُكُم عَلى اَخيهِ مِن قَبلُ» (يوسف/12،64) و از آنان وثيقهاى اطمينان آور خواست و پس از گرفتن وثيقه، بنيامين را به آنان سپرد. (يوسف/12،64) گاه نيز امانت انسانها، مسئوليتها و مقامهاى دنيوى است، بر همين اساس دختران* شعيب به پدر پيشنهاد كردند كه براى برعهده گرفتن چوپانى و ديگر كارهاى آنان موسى را به اجيرى بگيرد، زيرا او مسئوليتپذير و امانتدار است: «قالَت اِحدهُما يـاَبَتِ استَـجِرهُ اِنَّ خَيرَ مَنِ استَـجَرتَ القَوىُّ الاَمين» (قصص/28، 26) يوسف(عليه السلام)نيز بدان جهت كه خود را در احراز مسئوليتها امانتدار مىدانست به عزيز مصر پيشنهاد كرد كه مسئوليت خزانهدارى وى را بر عهده گيرد: «قالَ اجعَلنى عَلى خَزائِنِ الاَرضِ اِنّى حَفيظٌ عَليم» (يوسف/12،55) و نيز آنگاه كه سليمان اراده كرد مأموريت آوردن تخت بلقيس را به يكى از مأموران خود بسپارد يكى از جنيان با اين استدلال كه فردى قوى و امانتدار است براى پذيرش اين مسئوليت پيشگام گرديد: «واِنّى عَلَيهِ لَقَوىٌّ اَمين» (نمل/27،39)؛ همچنين از ديگر امانتهاى بشرى حفظ اسرار خانوادگى است كه زن و شوهر بايد به آن ملتزم باشند، ازاينرو قرآن يكى از اوصاف زنان شايسته و مؤمن را رازدارى آنان برشمرده است:«فالصّـلِحـتُ قـنِتـتٌ حـفِظـتٌ لِلغَيبِ بِما حَفِظَ اللّهُ» (نساء/4،34)
احكام امانت
1. وجوب حفظ و بازگرداندن امانت:
قرآن در آيه 58 نساء/4 انسانها را به ردّ امانت به صاحبانشان فرمان داده است: «اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم اَن تُؤَدُّوا الاَمـنـتِ اِلى اَهلِها» و در آيهاى ديگر مىگويد: اگر برخى از شما چيزى را به امانت نزد شما سپرد امانت گيرنده بايد آن را به صاحبش باز گرداند: «فَاِن اَمِنَ بَعضُكُم بَعضـًا فَليُؤَدِّ الَّذِى اؤتُمِنَ اَمـنَتَهُ» (بقره/2،283) آيات فوق افزون بر دلالت بر وجوب ردّ امانت، بر حفظ و عدم وارد كردن نقص و عيبى به آن[37] از باب مقدمه واجب نيز دلالت دارد، زيرا تا امانت حفظ نشود بازگرداندن آن ممكن نيست؛[38] همچنين آيات فوق عام بوده و همه امانتها اعم از مادى و معنوى و تمام افراد اعم از مسلمان يا كافر و نيكوكار يا فاسق را شامل است و روايات اسلامى نيز بر اداى امانت به صاحب آن هرچند فاسق يا قاتل اهلبيت(عليهم السلام)باشد، تأكيد كرده است.[39]2. حرمت خيانت در امانت:
خيانت در امانت ديگران به هر صورتى حرام است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ وتَخونوا اَمـنـتِكُم» (انفال/8 ، 27) جمله «تَخونوا اَمـنـتِكُم» عطف به جملات پيشين بوده و مقصود «لاتَخونوا اَمـنـتِكُم» است؛ يعنى در امانتهاى خدا و رسول و نيز امانتهاى خودتان خيانت نورزيد.[40] قول ديگر اين است كه «لا» در تقدير نبوده و اين جمله جواب جمله«لا تَخونوا اللّه والرسول» است و معناى آيه چنين مىشود كه به امانتهاى خدا و رسول او خيانت نورزيد كه در اين صورت در امانتهاى خودتان خيانت ورزيدهايد[41]، زيرا امانت خدا و رسول كه همان اسرار پيامبر باشد امانت مسلمانان نيز شمرده مىشود. قرآن در آيه 75 آلعمران/3 نيز خيانت گروهى از اهل كتاب (يهود) در امانتهاى غير همكيشان خود را طرح و آنان را بدين جهت نكوهش كرده است: «و مِن اَهلِ الكِتـبِ ... مَن اِن تَأمَنهُ بِدينار لايُؤَدِّهِ اِلَيكَ اِلاّ مادُمتَ عَلَيهِ قائِمـًا ذلِكَ بِاَنَّهُم قالوا لَيسَ عَلَينا فى الاُمِّيِّينَ سَبيلٌ ويَقولونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ وهُم يَعلَمون» از مذمت يهود از سوى خدا به سبب اين عمل آنان برمىآيد كه خيانت در امانت از ديدگاه شرايع الهى عملى ناروا و ناپسند است.3. عدم ضمان امين:
اگر امانت بدون تفريط و تعدى تلف يا نقصى بر آن وارد شود امانت گيرنده ضامن نيست[42]: «ما عَلَى المُحسِنينَ مِن سَبيل» (توبه/9، 91)؛ اما در صورت تعدى يا كوتاهى، شخص ضامن است.[43] برخى با استناد به آيه فوق گفتهاند: ضامن نبودن امين تنها در امانتهايى است كه امانتگيرنده نسبت به صاحب امانت محسن و نيكوكار شمرده مىشود؛ اما در امانتهايى كه وى به نفع خودش در امانت تصرف مىكند، مانند عاريه يا اجاره، شخص محسن شمرده نشده و ضامن خواهد بود.[44] ( => ضمان)4. تقاص از امانت:
بدهكارى كه از دادن حق ديگرى امتناع مىورزد و مالى در نزد صاحب حق به امانت گذارده آيا صاحب حق مىتواند حق خويش را از امانت تقاص كند يا نه؟ برخى از فقيهان با استناد به آيه 126 نحل/16 كه مقابله به* مثل را جايز شمرده:«و اِن عاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم» اين عمل را جايز شمردهاند[45]؛ اما بسيارى از فقيهان اماميه[46] و اهل سنت[47] آن را ممنوع مىدانند. در روايات پرشمارى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اهل بيت(عليهم السلام) اين عمل خيانت در امانت شمرده شده و مسلمانان از ارتكاب آن منع گرديدهاند.[48]آثار و ثمرات امانتدارى
1. اعتماد ديگران:
امانتدارى عامل جلب اعتماد ديگران و سپردن كارها و مسئوليتها به شخص امين است، بر همين اساس دختران شعيب يكى از علل گزينش موسى براى عهدهدارى كارهاى آنان را امانتدارى او برشمردند: «يـاَبَتِ استَـجِرهُ اِنَّ خَيرَ مَنِ استَـجَرتَ القَوىُّ الاَمين» (قصص/28، 26) يوسف(عليه السلام) نيز هنگام پذيرش مسئوليت خزانهدارى عزيز مصر امانتدارى خويش را مطرح كرد و بدين جهت خود را شايسته پذيرش اين مسئوليت دانست: «اجعَلنى عَلى خَزائِنِ الاَرضِ اِنّى حَفيظٌ عَليم» (يوسف/12، 55)، چنانكه مأمور آوردن تخت بلقيس نيز امانتدارى خود را دليل بر شايستگى خود براى انجام اين مسئوليت برشمرد: «اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَن تَقومَ مِن مَقامِكَ واِنّى عَلَيهِ لَقَوىٌّ اَمين» (نمل/27، 39) از اين آيه فهميده مىشود كه امانتدارى از ملاكهاى سپردن مسئوليتها در نزد سليمان بوده است.2. محبت الهى:
قرآن در آيات 75 آلعمران/3 از امانتدارى برخى از اهل كتاب ياد كرده سپس آن دسته از كسانى را كه امانتدار بوده و به عهد خود وفا مىكنند جزو پرهيزكاران و محبوب خداوند برشمرده است: «ومِن اَهلِ الكِتـبِ مَن اِن تَأمَنهُ بِقِنطار يُؤَدِّهِ اِلَيكَ ... * بَلى مَن اَوفى بِعَهدِهِ واتَّقى فَاِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَّقين» (آلعمران/3، 75 ـ 76)3. فلاح و رستگارى:
مؤمنان امانتدار و پايبند به عهد خود با ديگران رستگارند: «قَد اَفلَحَ المُؤمِنون * ... والَّذينَ هُم لاَِمـنـتِهِم و عَهدِهِم رعون» (مؤمنون/23، 1 ، 8)4. پاداش دنيوى و اخروى:
امانتداران هم در دنيا و هم در آخرت از پاداش الهى برخوردارند. از جمله پاداشهاى دنيوى مىتواند همان اعتماد ديگران و سپردن امور به دست آنان باشد، چنانكه قرآن از امانتدارى يوسف و سپردن امور به آن حضرت و بهرهمندى وى از نعمتهاى دنيوى سخن به ميان آورده و در ادامه آن را پاداش نيكوكاران دانسته است: «قالَ اجعَلنى عَلى خَزائِنِ الاَرضِ اِنّى حَفيظٌ عَليم * وكَذلِكَ مَكَّنّا لِيوسُفَ فِى الاَرضِ يَتَبَوَّاُ مِنها حَيثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحمَتِنا مَن نَشاءُ ولا نُضيعُ اَجرَ المُحسِنين» (يوسف/12، 55 ـ 56) سپس قرآن پاداش اخروى اين افراد را وراثت بهشت و جاويدان بودن در آن دانسته است كه بسيار بهتر و بالاتر از پاداش دنيوى است: «والَّذينَ هُم لاَِمـنـتِهِم وعَهدِهِم رعون * ... اُولـئِكَ هُمُ الورِثون * اَلَّذينَ يَرِثونَ الفِردَوسَ هُم فيها خــلِدون» (مؤمنون/23، 8 ، 10 ـ 11 و نيز معارج/70، 32، 35)منابع
الاختصاص؛ الامالى، صدوق؛ بحارالانوار؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله عليه وآله)؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ التعريفات؛ تفسيرالتحرير و التنوير؛ التفسير الكاشف؛ تفسير نورالثقلين؛ تهذيب الاحكام؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دعائم الاسلام؛ الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيه؛ فرهنگ معارف اسلامى؛ فقه الصادق(عليه السلام)؛ فقه القرآن، راوندى؛ القواعد الفقهيه، بجنوردى؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ الكشاف؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مختلف الشيعة فى احكام الشريعه؛ مستدرك الوسائل؛ مسند احمد بن حنبل؛ مصطلحات الفقه و معظم عناوينه الموضوعيه؛ المغنى والشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وسائل الشيعه.حميده عبداللهى و بخش فقه و حقوق
[1]. لسان العرب، ج 1، ص 223، «امن»؛ لغتنامه، ج 2، ص 2841.
[2]. التحقيق، ج 1، ص 150، «امن».
[3]. الميزان، ج 9، ص 54 .
[4]. التحرير والتنوير، ج 8 ، ص 203.
[5]. مفردات، ص 90؛ التحقيق، ج 1، ص 150، «امن».
[6]. لسان العرب، ج1، ص223؛ فرهنگ معارف اسلامى، ج1، ص228.
[7]. الروضةالبهيه، ج4، ص235 ـ 236؛ كنزالعرفان، ج2، ص 76؛ مصطلحات الفقه، ص 87 .
[8]. الروضةالبهيه، ج4، ص236؛ كنزالعرفان، ج2، ص76.
[9]. التعريفات، ص 325.
[10]. مصطلحات الفقه، ص 555 .
[11]. تحف العقول، ص 175؛ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 11؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 572 .
[12]. الكافى، ج 5 ، ص 133؛ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 10.
[13]. الامالى، ص 319؛ وسائل الشيعه، ج 19، ص 76.
[14]. جامعالبيان، مج 4، ج 5 ، ص 201؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 99؛ تفسير قرطبى، ج 5 ، ص 166.
[15]. الكاشف، ج 2، ص 356.
[16]. مسند احمد، ج3، ص594 ؛ مستدركالوسائل، ج14، ص 6 .
[17]. وسائلالشيعه، ج19، ص68 ؛ الاختصاص، ص 229.
[18]. جامعالبيان، مج12، ج22، ص66ـ69 ؛ مجمعالبيان، ج 8 ، ص584 ـ 585 ؛ نورالثقلين، ج4، ص313.
[19]. التفسير الكبير، ج25، ص235؛ تفسير قرطبى، ج14، ص163؛ الميزان، ج16، ص352.
[20]. بحارالانوار، ج 23، ص 279 ـ 283؛ البرهان، ج 4، ص499 ـ 502 ؛ نورالثقلين، ج4، ص313 ـ 314.
[21]. مجمع البيان، ج 8 ،ص 585 ؛ التفسير الكبير، ج 25، ص 235.
[22]. الميزان، ج 16، ص 349.
[23]. مجمع البيان، ج 8 ، ص 585 ؛ التفسير الكبير، ج 25، ص 235.
[24]. مجمعالبيان، ج 8 ، ص 586 .
[25]. جامعالبيان، مج6 ، ج9، ص292ـ293؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 824 ؛ التفسير الكبير، ج 5 ، ص 475.
[26]. مجمع البيان، ج 4، ص 824 .
[27]. التفسير الكبير، ج 5 ، ص 475.
[28]. تحف العقول، ص 267؛ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 164.
[29]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 251.
[30]. جامعالبيان، مج6، ج9، ص294ـ 295؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 824 .
[31]. التفسير الكبير، ج 5 ، ص 475.
[32]. الميزان، ج 9، ص 55 .
[33]. همان؛ جامعالبيان، مج6، ج9، ص294 ـ 295؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 824 .
[34]. جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 430؛ المنير، ج 3، ص 266.
[35]. الكشاف، ج1، ص 375؛ مجمعالبيان، ج2، ص777؛ فقه القرآن، ج 2، ص 61 .
[36]. التفسير الكبير، ج 3، ص 262.
[37]. مجمع البيان، ج 2، ص 686 ؛ كنزالعرفان، ج 2، ص 76؛ فقهالصادق(عليه السلام)، ج 15، ص 127؛ ج 19، ص 318.
[38]. جواهرالكلام، ج 27، ص 101 ـ 102.
[39]. الكافى، ج 2، ص 636 ؛ ج 5 ، ص 132 ـ 133؛ دعائم الاسلام، ج 2، ص 488؛ وسائلالشيعه، ج 19، ص 71 ـ 76.
[40]. التفسير الكبير، ج 5 ، ص 475؛ التحرير والتنوير، ج9، ص 324؛ الميزان، ج 9، ص 54 .
[41]. التفسيرالكبير، ج5 ، ص475؛ الميزان، ج9، ص 55 .
[42]. القواعد الفقهيه، ج 2، ص 12.
[43]. جواهر الكلام، ج 27، ص 28.
[44]. القواعد الفقهيه، ج 2، ص 12.
[45]. مختلف الشيعه، ج 5 ، ص 30؛ التحرير والتنوير، ج 5 ، ص 92؛ المنير، ج 14، ص 273.
[46]. الخلاف، ج6 ، ص355ـ356؛ مختلفالشيعه، ج 5 ، ص 30.
[47]. التحرير والتنوير، ج5 ، ص92؛ المنير، ج14، ص274؛ المغنى، ج 12، ص 229 ـ 230.
[48]. تهذيب الاحكام، ج 6 ، ص 348؛ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 12 ـ 15؛ مسند احمد، ج 4، ص 423؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 497.