اَسْماء بنت عُمَيس: اسماء دختر عميسبن معدبنتيم خثعمى[31]
او به همراه همسرش جعفر، از نخستين اسلام آورندگان است[32] كه پيش از ورود پيامبر(صلى الله عليه وآله)به «دارالارقم» بدو گرويد.[33] به فرمان رسول خدا در هجرت* دوم به حبشه رهسپار شد[34]، به همين جهت عُمَر، او را بَحريّه و حبشيه خطاب مىكرد.[35] جزئيات تاريخى زندگى وى و ديگر مسلمانان در حبشه، چندان روشن نيست; امّا بىترديد، تحمّل مشكلات ديار غربت جز براى كسى كه عاشق پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اسلام باشد، آسان نبود، چنان كه وى در پاسخ به عمربنخطاب كه او را از مهاجران به مدينه نشمرده بود، به سختيهاى آن اشاره كرد.[36] اودر حبشه، سه پسر به نامهاى عبداللّه، عون و محمد براى جعفر آورد[37] و در سال هفتم هجرى، در پى فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)همچون ديگر مسلمانان، از حبشه به مدينه بازگشت.[38] در مدينه بود كه با حفصه دختر عمر و همسر رسول خدا ملاقات كرد و سخن تندى از عمر شنيد و در جواب وى كه گفته بود: ما در هجرت از شما پيشى گرفتهايم، پس به پيامبر سزاوارتريم، خشمگينانه گفت: اىعمر! دروغ گفتى، هرگز چنين نيست. بهخداسوگند! شما با رسول خدا بوديد، گرسنگان ِ شما را غذا مىداد و نادانانِ شما را موعظه مىكرد; ولى ما در سرزمين حبشه، بيگانه و غضب شده و در آزار و ترس بوديم و اين، براى خدا و پيامبرش بود، آنگاه سوگند ياد كرد كه داستان را به عرض پيامبر(صلى الله عليه وآله)برساند. پيامبر فرمود: هركس چنين بگويد، دروغ گفته است.[39] او به من سزاوارتر از شما نيست. براى وى و يارانش هجرتى است; ولى براى شما اهل كشتى دو هجرت است[40]: هجرتى به نزد نجاشى و هجرتى به سوى من.[41]در سال هشتم هجرت، با شهادت جعفرب*ن ابىطالب در سريّه موته، پيامبر(صلى الله عليه وآله)از اسماء دلجويى كرد و به ديگر زنان فرمود تا براى او و فرزندانش، غذايى فراهم سازند.[42] در سال نهم هجرى به اتفاق صفيّه دختر عبدالمطلب، عهدهدار غسل اُمّ كلثوم[43]، دختر رسول خدا و همسر عثمانبنعفان شد و در جنگ حنين، پيامبر(صلى الله عليه وآله)او را به ازدواج ابوبكر درآورد.[44] از اين وصلت، در سالدهم، در ذوالحليفه محمدبنابىبكر متولد شد[45] و پيامبر(صلى الله عليه وآله)درباره مناسك او فرمود: مانند ديگران، اعمال را به جاى آوَرَد; ولى طواف نكند.[46]
اسماء هنگام بيمارىِ پيامبر(صلى الله عليه وآله)دلى پرتبوتاب داشت. او بر گرد حضرت مىچرخيد و با پيشنهاد وى، دارويى را به حضرت خوراندند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را چندان خوش نيامد.[47] در روز وفات فاطمه(عليها السلام)دستيار على(عليه السلام)بود، تا وى را غسل دهد[48] و براى اينكه حجم بدن آن حضرت، هنگام تشييع نمايان نباشد[49]، به اشاره وى ـطبق آنچه در حبشه آموخته بودـ براى نخستين بار، صندوقى ساخته شد.[50] با درگذشت ابوبكر در سال سيزدهم به همسرى على*(عليه السلام) درآمد و تا پايان زندگى در كابين آن حضرت بود. حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام يحيى و عون[51] يا يحيى و محمد اصغر[52] يا عثمان اصغر و يحيى[53] بود. از اين پس در تاريخ اطلاع چندانى از اين بانو وجود ندارد.
اسماء از راويان حديث پيامبر اكرم به شمار مىرود[54] و كسانى چون عمربنخطاب، ابنعباس، عبداللهبنجعفر، قاسمبنمحمد، عبداللهبنشدادبنالهاد و عروةبنزبير از او روايت كردهاند.[55] امامباقر(عليه السلام)فرمود: خداوند رحمت كند خواهرانى را كه اهل بهشتاند! و سپس از اسماء نام برد.[56] بهترين دامادها (شوهر خواهرها)، يعنى رسول خدا، حمزه و عباس براى وى بودند.[57] نزديكى اسماء به خانواده پيامبر تا بدانجا رسيد كه فاطمه(عليها السلام)، او را مادر خطاب مىكرد.[58] به نقل از ابنشهر آشوب و برخى منابع ديگر شيعه، اسماء در مراسم ازدواج على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام)، در سال دوم هجرت حضور داشت و به موجب وصيت خديجه(عليها السلام)يك هفته نزد دختر رسول خدا ماند[59]; اما اين گزارش با قول مشهور كه آمدن اسماء از حبشه را سال هفتم هجرت مىداند سازگار نيست. بنابه گزارش ديگر، آن زن اسماء، دختر يزيدبنسكن انصارى بود. سيره نويسان متأخر به اشتباه او را همان اسماء بنت عميس ثبت كردهاند[60]
تجربه هجرت به كشور بيگانه، وى را با سردوگرم روزگار آشنا كرد، ازاينرو گاه با وى مشورت مىشد و عمر نيز در تعبير خواب از وى كمك مىجست.[61] در روزگار خليفه دوم كه بيتالمال، بر اساس درجات بين مسلمانان قسمت مىشد و به زنان مهاجر و برخى ديگر، به اندازه فضل و برترى آنان ـاز 1000 تا 2000 درهمـ مىپرداختند، اسماء بيشترين دريافتى را داشت.[62] گرچه در روايتى ديگر، براى وى 1000 درهم يادشده[63]; ولى باز از فضل و ارجمندى او در نگاه حكومت حكايت دارد. احاديثى كه از وى در منزلت على(عليه السلام)رسيده، حاكى از عشق و علاقه وافر او به حضرت و خاندان رسول است.[64] على(عليه السلام)لوح افتخار «أنا مَدينةٌ العِلم و عليّ بابها» را به او سپرده بود تا نگهدارى كند.[65] حديث ردّ شمس، با همه مباحث مربوط به آنكه در شأن على(عليه السلام)است، از طريق وى نيز به تفصيل نقل شده است.[66] تاريخ درگذشت اسماء به اختلاف گزارش شده است; برخى وفات وى را سال 38 هجرى، حدود دو سال قبل از شهادت على(عليه السلام) و برخى ديگر سال 60 هجرى دانستهاند.[67] او فرزندانى داشته كه در تاريخ نقش آفريدهاند.
اسماء در شأن نزول:
اسماء كه سالها به دور از جمع مسلمانان زيسته بود، در ديدار از همسران رسول خدا پرسيد: آيا تاكنون آيهاى درباره زنان نازل شده است؟ گفتند: نه. وى ناخشنود از اين پاسخ، نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد و با صراحت عرض كرد: اى رسول خدا! زنان در نوميدى و زيانكارىاند، چون در قرآن، همانند مردان به نيكى ياد نمىشوند. با اين سخن، خداوند آيه 35 احزاب/33 را بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)فروفرستاد[68]: اِنَّ المُسلِمينَ والمُسلِمـتِ والمُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ والقـنِتينَ والقـنِتـتِ والصّـدِقينَ والصّـدِقـتِ والصّـبِرينَوالصّـبِرتِ والخـشِعينَ والخـشِعـتِ والمُتَصَدِّقينَ والمُتَصَدِّقـتِ والصـّـئِمينَ والصـّـئِمـتِ والحـفِظينَ فُروجَهُم والحـفِظـتِ والذّاكِرينَ اللّهَ كَثيرًا والذّاكِرتِ اَعَدَّ اللّهُ لَهُم مَغفِرَةً واَجرًا عَظيمـا= بىگمان، مردان و زنانمسلمان، و مردان و زنان مؤمن، و مردان و زنان فرمانبر، و مردان و زنان درستكار، و مردان و زنان شكيبا، ومردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه بخش، و مردان و زنان روزهدار، و مردان و زنان پاكدامن، ومردان و زنانى كه خداوند را بسيار يادمىكنند، خداوند براى همه آنان آمرزش و پاداشى بزرگ آماده ساخته است». نزول اين آيه كه به نظر بسيارى از مفسران براى پاسخ به اسماء بوده[69]، تساوى زنان با مردان را در صفات متعالى نشان مىدهد.منابع
اسد الغابة فى معرفة الصحابه; الاصابة فى تمييز الصحابه; الاعلام; البداية و النهايه; بحارالانوار; تاريخ الامم و الملوك، طبرى; تاريخ اليعقوبى; تفسير منهجالصادقين; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; رجال الطوسى; روضالجنان و روح الجنان; سنن ابىداود; سنن النسائى; سير اعلام النبلاء; صحيح مسلم با شرح سنوسى; الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله); الطبقات الكبرى; كتاب الوافى بالوفيات; مجمع البيان فى تفسيرالقرآن; مرآة العقول فى شرح اخبار آلالرسول; المغازى; مناقب آلابىطالب; نساء من عصرالنبوه.سيد عليرضا واسعى
[31]. الطبقات، ج3، ص126; تاريخطبرى، ج2، ص351.
[32]. اسدالغابه، ج7، ص13.
[33]. الطبقات، ج8، ص219; سير اعلام النبلاء، ج2، ص283.
[34]. الطبقات، ج4، ص25.
[35]. البداية والنهايه، ج 4، ص 166; الطبقات، ج8، ص219.
[36]. صحيحمسلم، ج8، ص430; الطبقات، ج8، ص219.
[37]. اسدالغابه، ج7، ص13.
[38]. صحيح مسلم، ج8، ص430; الطبقات، ج4، ص25; نساء من عصر النبوه، ج2، ص188.
[39]. الطبقات، ج8، ص220; سير اعلام النبلاء، ج2، ص284.
[40]. صحيح مسلم، ج8، ص430.
[41]. الطبقات، ج8، ص220.
[42]. همان; مرآة العقول، ج14، ص166.
[43]. البداية والنهايه، ج5، ص31.
[44]. الاصابه، ج8، ص15.
[45]. سننالنسائى، ج5، ص170; الطبقات، ج8، ص222.
[46]. سننالنسائى، ج5، ص170; سنن ابىداود، ج2، ص8.
[47]. تاريخ طبرى، ج2، ص230.
[48]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص115; تاريخ طبرى، ج2، ص253.
[49]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص115.
[50]. مناقب، ج3، ص413; سير اعلامالنبلاء، ج2، ص284; تاريخيعقوبى، ج2، ص115.
[51]. الطبقات، ج8، ص222; اسدالغابه، ج7، ص13.
[52]. مناقب، ج3، ص350.
[53]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص213.
[54]. رجال الطوسى، ص53; المغازى، ج2، ص766.
[55]. اسدالغابه، ج7، ص13; الاصابه، ج8، ص15.
[56]. بحارالانوار، ج22، ص195.
[57]. اسدالغابه، ج7، ص13; نساء من عصر النبوه، ج2، ص193.
[58]. بحارالانوار، ج78، ص256.
[59]. مناقب، ج3، ص404.
[60]. الصحيح من سيره، ج5، ص263.
[61]. الاصابه، ج8، ص16.
[62]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص153.
[63]. الطبقات، ج8، ص222.
[64]. مناقب، ج3، ص94.
[65]. همان، ج2، ص313.
[66]. البداية والنهايه، ج6، ص62.
[67]. همان، ج7، ص254; الوافى بالوفيات، ج9، ص34.
[68]. مجمع البيان، ج8، ص560; روض الجنان، ج15، ص421.
[69]. جامع البيان، مج12، ج22، ص14.