اِشعار و تقليد: از اعمال و مناسك حج قِران
اِشعار از ريشه «شـعـر» و در لغت به معناى علامت گذاشتن و خون درآوردن[1]، و تقليد از ريشه «قـلـد» افكندن قلاّده بر گردن[2] است و در اصطلاح، اِشعار شكافتن كوهان شتر و خونآلود كردن آن به علامت اختصاص آن به قربانىِ[3] حجّ است و تقليد، آويختن ريسمان، كفش كهنه يا كمربند بر گردن شتر، گاو و گوسفند به علامت قربانى است.[4]اِشعار و تقليد ريشه در عصر جاهليت دارد. مردمان جاهلى كفش يا قلادهاى بر گردن حيوانات آماده شده براى قربانى حجّ، مىانداختند يا بر پوست و كوهان شتر جراحتى ايجاد مىكردند تا راهزنان در آن طمع نكنند و حرمت و قداست آنها را رعايت كنند و مردم نيز بدانند كه اين حيوان براى قربانى حجّ است.[5] اين احترام تا آنجا در ميان مردم رايج بود كه حتى در شدت گرسنگى، دست به سوى آنها دراز نمىكردند.[6] حاجيان نهتنها نسبت به حيوانات بلكه گاهى در اندام خود نيز نشانهايى مىگذاشتند; آنان در هنگام رفتن به حجّ پوست درختى مخصوص و هنگام بازگشت، گردنبندى از مو يا پوست درختان حرم بر گردن مىافكندند و بدين وسيله خود را از گزند دشمنان حفظ مىكردند، زيرا به احترام حجّ، كسى متعرض حال مسافران خانه خدا نمىشد.[7] طبرسى از فرّاء نقل مىكند كه در دوران جاهليت اهل حرم با پوست درختان حرم و ديگران با مو و پشم و غير آن تقليد مىكردند.[8]
حكم اِشعار و تقليد در اسلام:
اِشعار و تقليد از وظايف قارِن
(انجامدهنده حجّ قِران) است. حجّ قِران يكى از اقسام سه گانه حجّ و وظيفه كسانى
است كه كمتر از 48 ميل با مكه فاصله دارند.[9] در حجّ
تمتّع و اِفراد (همچنين در عمره مفرده و تمتّع) اِحرام بستن فقط با تلبيه (گفتن
لبيّك اللهم لبيّك...) تحقق مىيابد[10]; ولى در
حجّ قِران، حاجى بايد پيش از احرام، قربانى را همراه خود داشته باشد و احرام بستن
قارِن همانگونه كه با تلبيه تحقق مىيابد با اشعار يا تقليد نيز حاصل مىشود.[11] به
ابوحنيفه كراهت[12]
بلكه حرمت[13]
اشعار نسبت داده شده است، زيرا اشعار نوعى مُثله كردن و موجب آزار و شكنجه حيوان
است. وى گفته: اشعار پيامبر(صلى الله عليه وآله)، در سال ششم هجرى نيز مشروعيت آن
را نمىرساند، زيرا كار پيامبر(صلى الله عليه وآله)واقعهاى منحصر به صدر اسلام
بودهاست. ابويوسف در برابر قول منسوب به ابوحنيفه مىگويد: اِشعار مباح است، زيرا
از يكسو از جمله شعائر اسلامى حجّ است[14] و از سوى
ديگر نوعى مُثله است و آنچه بر سنّت و بدعت مشتمل باشد مباح است، زيرا هم مشتمل بر
مصلحت و هم داراى مفسده است. با صرف نظر از نقد استدلالهاى اين دو، در ميان شيعه
نيز سيدمرتضى و ابنادريس گفتهاند: قارِن با اشعار و تقليد نبايد محرم شود، بلكه
مانند ديگران بايد با تلبيه محرم شود.[15] به شيخ
طوسى و ابنبراج و ابنحمزه نيز نسبت داده شده كه احرام با اِشعار و تقليد تنها در
صورتى مشروع است كه انعقاد احرام به تلبيه ممكن نباشد.[16]علامه
نيز در قواعد مىگويد: قارِن هر كدام از اِشعار و تقليد را كه بههمراه تلبيه
انجام دهد ديگرى بر او مستحب خواهد بود.[17] در برابر
اين اقوال، بيشتر فقهاى فريقين اِشعار را همانند تقليد جايز مىدانند، زيرا روايات
بر جواز آن دلالت دارد.[18]
افزون بر آنكه اِشعار به حرمت مثله كردن ربطى ندارد. مشابه اين گونه علامتگذاريها
بر روى گوش، بينى يا ساير اعضاى بدن حيوانات، به ويژه در چارپايان، از دورانهاى
گذشته مرسوم بوده است[19] تا
گلّه ها بهراحتى از يكديگر جدا شوند يا شترانى كه در بيابانها رها مىشوند پس از
چندين سال صاحبان آنها مشخص گردند. قائلان به جواز اشعار، برخى سمت راست و برخى
جانب چپ كوهان شتر را جاى اشعار قرار دادهاند و برخى نيز قائل به تخيير شدهاند.اهميت اشعار و تقليد در قرآن:
در سوره مائده خطاب به مؤمنان فرمان پاس داشتن حرمت شعائراللّه داده شده است. «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتُحِلّوا شَعـئِرَ اللّهِ.... (مائده/5،2) در معناى «شعائراللّه» ميان مفسران گفتوگوست و برخى تا 8 معنا براى آن نقل كردهاند[20]; ليكن از قرآن استفاده مىشود كه اين واژه با مراسم و مناسك حجّ ارتباط دارد. (بقره/2، 158; حجّ/22، 32، 36) شيخ طوسى از گروهى نقل مىكند كه «شعائراللّه» شترهايى است كه براى حجّ اشعار شده است.[21] مىتوان آيه 36 حجّ/22 را شاهد بر اين معنا آورد كه در آن صريحاً شترى كه براى قربانى حجّ است از شعائر الهى قرار داده شده: «...والبُدنَ جَعَلنـها لَكُم مِن شَعـئِرِ اللّهِ...». برخى، حركت دادن شتران، اشعار، تقليد و سپس نحر و اطعام از آنها را از شعائراللّه مىدانند[22]; ليكن شعائراللّه مفهومى عام دارد كه بر مصاديق فراوانى منطبق مىشود و آنچه در روايات يا كلام مفسران آمده مصاديق آن است و مفهومِ عام آن را محدود نمىكند. در آيه 2 مائده/5«هَدْى» و «قلائد» آمده: «لاتُحِلّوا... ولاَالهَدىَ ولاَالقَلـئِدَ...» كه هَدْى را قربانيهاى بىنشان و قلائد را جمع قليده و به معناى قربانيهاى نشاندار دانستهاند.[23] از ابنعباس نقل شده: تا هنگامى كه حيوان تقليد نشود به آن هدى گويند.[24] برخى هدى را اعم از قلائد دانستهاند و ذكر قلائد را پس از هدى از قبيل ذكر خاص پس از عام دانستهاند.[25] برخى قلائد را جمع قلاده دانسته و گفتهاند: مقصود از اين كلمه خود قلاده و احترام به آن و در حقيقت مبالغهاى است در احترام به حيوان قلادهدار; مانند آيه «ولايُبدين زينتهنّ» كه نهى از ظاهر كردن زينت، مبالغه در نهى از ظاهركردن مواضع زينت زنان است.[26] براى «لاتُحِلّوا ... القَلـئِدَ» معانى ديگرى نيز بيان شدهاست از جمله اينكه آيه درباره منع قطع درختان حرم و استفاده از پوست آنها براى نشانهگذارى است[27] يا درباره احترام به كسانى است كه نشان حجّ را بر گردن افكندهاند.[28] در اين صورت جمله به حذف مضاف خواهد بود: «لاتحلّوا اصحاب القلائد»; بدين معنا كه خداوند فرمان داده جان و مال همه حاجيان، از جمله مشركان عرب هنگامى كه براى حجّ مىآيند محترم باشد، بر اين اساس ابنعباس گفته: اين آيه با آيه «فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وجَدتُموهُم...» (توبه/9،5) نسخ شده است.[29]اهميت قربانى حجّ و حيواناتىكه علامتگذارى شده و در مسير حجّ قرار مىگيرند در حدّى است كه قرآن در كنار كعبه و بيتالحرام و ماههاى حرام، آن را رمز وحدت مردم و مركزى براى اجتماع دلها و مايه استحكام پايههاى اجتماعى طبقات مختلف دانسته است[30]: «...جَعَلَ اللّهُ الكَعبَةَ البَيتَ الحَرامَ قِيـمـًا لِلنّاسِ والشَّهرَ الحَرامَ والهَدىَ والقَلـئِدَ...». (مائده/5،97) از مهمترين اركان استوارى جامعه، برقرارى امنيت و نظم و اصلاح امور دين و دنياى مردم است. با حلول ماههاى حرام جنگ و نزاع از ميان مردم برداشته مىشود و با بر پا كردن علايم و شعائر حجّ و حركت حاجيان به همراه قربانيهاى بىنشان و نشاندار، امنيت[31] جانى، عرضى و مالى براى مردم برقرار مىشود و فساد و اختلال به صلاح و نظم تبديل مىشود.
بزرگداشت چارپايان پس از اشعار و تقليد:
در آيه 32 حجّ/22 خداوند مىفرمايد: هركس شعائراللّه را بزرگ بشمارد اين كار نشانه تقواى دل است كه برخى اين حكم را به شتر علامتگذارى شده براى حجّ تخصيص دادهاند[32]: «ذلِكَ ومَن يُعَظِّم شَعـئِرَ اللّهِ فَاِنَّها مِن تَقوَى القُلوب». احتمال داده شده است كه منظور از بزرگداشت، تنها رعايت بزرگى جسمانى قربانى و انتخاب حيوان فربه و تنومند باشد[33]; ولى به نظر مىرسد آيه عموميت دارد، زيرا حقيقت تعظيم آن است كه مقام و موقعيت اين شعائر در افكار و اذهان بالا رود و مردم آنچه در خور احترام و عظمت آنهاست، به جاى آورند.[34] با توجه به اينكه اسلام بعضى از آداب جاهليت را با حدود و شرايطى تأييد كرده، در مسئله اشعار و تقليد نيز ضمن فرمانى معتدل آنرا باقى گذاشته است; ازيكسو آداب قبل از اسلام قربانى را محو نكرده و از سوى ديگر از افراط و اغراق در امور مربوط به آن منع كرده است. از برخى روايات بر مىآيد كه گروهى از مسلمانان بر اين باور بودند كه هنگامى كه يكى از چارپايان براى قربانى مشخص شد و به جايگاه احرام و سپس به سوى مكه آورده شد نبايد بر آن سوار شد و شير آن را دوشيد و از گوشت آن استفاده كرد. حتى اگر كسى در بين راه مىمرد حاضر نبود براى نجات جان خود از آن حيوان استفاده كند.[35] قرآنكريم بهرهگيرى از منافع حيوانات را تافرارسيدن زمان قربانى روا شمرده است:«لَكُم فيها مَنـفِعُ اِلى اَجَل مُسَمًّى...». (حجّ/22،33) پيامبر(صلى الله عليه وآله)در راه مكه بر مردى گذشتند كه با نهايت زحمت گام برمىداشت و درحالىكه شترى همراه داشت بر آن سوار نمىشد. پيامبر فرمود: بر آن سوار شو. عرض كرد: يارسولاللّه! اين شتر براى قربانى است. پيامبر فرمود: واى بر تو مىگويم: سوار شو.[36]در آيه 36 حجّ/22 پس از قرار دادن شتران قربانى حجّ از نشانههاى خدا، مىفرمايد: «... لَكُم فيها خَيرٌ» كه منافع دنيا و آخرت را در بر مىگيرد.[37]اشعار و تقليد از محصور و مصدود:
در سال ششم هجرى، پيامبر با مسلمانان براى انجام عمره تا نزديك مكه (حديبيه) آمدند; ولى مشركان از ورود آنان به شهر جلوگيرى كردند. پيامبر شترانى را كه اشعار و تقليد كرده بود نحر كرد[38] و از احرام بيرون آمد. قرآن در مقام مذمت مشركان مىفرمايد: آنان كسانى هستند كه شما را از رسيدن به مسجدالحرام، و قربانيهاى شما را از رسيدن به قربانگاه بازداشتند: «هُمُ الَّذينَ كَفَروا وصَدّوكُم عَنِ المَسجِدِ الحَرامِ والهَدىَ مَعكوفـًا اَن يَبلُغَ مَحِلَّهُ...» (فتح/48،25) مشهور فقهاء قائلاند كه فقط با قربانى كردن حيوان، شخص مصدود (آنكه پس از احرام، دشمن يا درندهاى مانع حجّ يا عمره وى گردد) و محصور (كسى كه پس از احرام بر اثر بيمارى از اتمام حجّ يا عمره ناتوان شود) از احرام خارج مىگردد.[39] آنان به اطلاق آيه «...فَاِن اُحصِرتُم فَمَا استَيسَرَ مِنَ الهَدىِ» (بقره/2،196) استدلال كردهاند[40]، زيرا خداوند در اين آيه براى محصور، قربانى را در حد توان واجب كرده; خواه قربانى همراه حاجى باشد و به اصطلاح «سوق هَدْى» كرده باشد يا نكرده باشد.مالك با نظر مشهور مخالفت كرده و مىگويد: تنها در صورت سوق هدى (همراه داشتن قربانى)، قربانى بر او واجب است و گرنه بدون آن نيز مىتوان از احرام خارج شد و در ماجراى حديبيه كه پس از جلوگيرى دشمن، پيامبر و مسلمانان قربانى كردند نه بدان جهت بوده است كه شخص مصدود و محصور بايد با قربانى كردن حيوان، از احرام بيرون آيد، بلكه از اين جهت بوده كه پس از اشعار و تقليد، حيوان، مخصوص قربانى در راه خدا مىشود و امكان رجوع و بازگشت در آن نيست.
منابع
التبيان فى تفسير القرآن; التفسير الكبير; تفسير نمونه; التنقيح فى شرح العروة الوثقى; تهذيب الاحكام; جامع البيان عن تاويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام; روض الجنان و روحالجنان; صحيح البخارى; الكشاف; لسانالعرب; اللمعة الدمشقيه; مجمع البحرين; مجمع البيان فى تفسير القرآن; مسالك الافهام الى الآيات الاحكام; المعجم الوسيط; المغنى و الشرح الكبير; المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام; مواهب الرحمن فى تفسير القرآن، سبزوارى; النكت والعيون، ماوردى; الهداية فى شرح بداية المبتدى.سيدمصطفى اسدى
[1]. لسان العرب، ج7، ص135، «شعر».
[2]. المعجم الوسيط، ص754، «قَلَدَ»; التنقيح «الاجتهاد و التقليد»، ص78; مجمع البحرين، «قلد».
[3]. جواهرالكلام، ج18، ص57; المغنى، ج3، ص574.
[4]. روضالجنان، ج13، ص326; جواهرالكلام، ج18، ص57.
[5]. المفصل، ج6، ص388.
[6]. التفسيرالكبير، ج12، ص101.
[7]. جامع البيان، مج4، ج6، ص75ـ76.
[8]. مجمع البيان، ج3، ص238.
[9]. اللمعه، ج1، ص215.
[10]. مسالك الافهام، ج2، ص192.
[11]. جواهر الكلام، ج18، ص55; مسالك الافهام، ج2، ص192ـ193.
[12]. الهدايه، ج1، ص150; تفسير قرطبى، ج6، ص27.
[13]. المغنى، ج3، ص574.
[14]. تفسير قرطبى، ج6، ص27.
[15]. جواهر الكلام، ج18، ص225.
[16]. همان، ص226.
[17]. سلسلة الينابيع، ج8، ص745، «قواعد الاحكام».
[18]. التهذيب، ج5، ص52; صحيح البخارى، ج2، ص220ـ221.
[19]. تفسير قرطبى، ج6، ص27.
[20]. مجمع البيان، ج3، ص237.
[21]. التبيان، ج3، ص418.
[22]. مجمع البيان، ج7، ص137.
[23]. روض الجنان، ج6، ص226.
[24]. جامع البيان، مج4، ج6، ص75.
[25]. مواهب الرحمن، ج10، ص259.
[26]. التفسير الكبير، ج11، ص129; الكشاف، ج1، ص602.
[27]. جامع البيان، مج4، ج6، ص76.
[28]. همان; التبيان، ج4، ص31.
[29]. تفسير قرطبى، ج6، ص28.
[30]. نمونه، ج5، ص90.
[31]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص104ـ105.
[32]. روض الجنان، ج13، ص325.
[33]. تفسير ماوردى، ج4، ص23.
[34]. نمونه، ج14، ص97.
[35]. التفسير الكبير، ج23، ص33.
[36]. التفسير الكبير، ج23، ص33.
[37]. التبيان، ج7، ص318.
[38]. جامع البيان، مج13، ج26، ص126.
[39]. جواهر الكلام، ج20، ص116.
[40]. همان; تفسير قرطبى، ج2، ص248ـ249.